یکی از کاربران محترم تقاضا کرده اند که یکبار دیگر خاطرات اینجانب در خصوص وصیت و دفن آقای ابوالفضل برقعی را مفصل تر بیان کنم. لذا مطالب ذیل را بیان کردم تا هییت محترم تحریریه در معرض رویت همگان قرار دهند.
من در سالهایی که با این آقایان زندگی کردم میدیدم که آقایان ابوالفضل برقعی و حیدرعلی قلمداران در نماز دست باز نماز میخوانند و در وضو سر و پاها را مسح میکنند در صورتی که آقای مصطفی طباطبایی پایش را به جای مسح میشست و مهر نمیگذاشت بلکه حصیری زیرپایش پهن میکرد و برخی مواقع روی فرش سجده میکرد وی در نماز واجب دست باز نماز میخواند و البته شنیده شده در نماز مستحبی دست بسته هم نماز خوانده است.
آقای برقعی در اعتقادات فردی مذبذب بود. ایشان در ابتداء به ۵ اصل توحید و نبوت و امامت و عدل و معاد اعتقاد داشت سپس به سه اصل و در اواخر عمر به دو اصل توحید و معاد فقط به عنوان اصول دین معتقد گردید.
وی در یک زمان دو کتاب با دو فکر مختلف و متضاد را با هم و همزمان ترجمه کرد:
الف: کتاب خلاصه منهاج السنه نوشته ابن تیمیه موسس فکر سلفی و به اصطلاح امروزی وهابی
ب: کتاب الفقه علی مذاهب الخمسه اثر سید جواد مغنیه از بزرگان شیعه
آقای برقعی در مقطعی از زندگانیش منصوص بودن امام از جانب خداوند را که شرط تشیع است منکر شد اما در اواخر عمر متنبه گردید. دراواخر عمر ایشان یک روز به منزلش رفتم و ایشان واقعه جنگ جمل را از کتاب تاریخ کامل ابن اثیر مطالعه میکرد و بر مظلومیت حضرت امیر علیه السلام به شدت میگریست.
از شعارهای آقایان برقعی و قلمداران و طباطبایی این است که ما نه سنی هستیم و نه شیعه اما در عمل آقایان برقعی و قلمداران از فقه شیعه تبعیت میکردند ولی آقای مصطفی طباطبایی از فقه اهل سنت استفاده میکند.
به هر حال به نظر من کلا از نظر اعتقادی آنها به سلفی ها نزدیک تر هستند تا شیعه.
در مورد وصیت نامه آقای ابوالفضل برقعی باید بگویم که در اواخر عمر ایشان من برای دیدن وی به کن رفته بودم که آقای مصطفی طباطبایی هم در آنجا حاضر بود. ۳ یا ۴ روز بعد از این دیدار آقای برقعی فوت کرد در آن روز حالش مساعد نبود. وصیت نامه ای نوشته بود که شروع کرد آنرا برای ما بخواند حاضرین دیگردر آن مجلس آقای سعادتمندی و آقای رضازادگان بودند. در متن وصیتنامه در شرح اعتقاداتش این چنین نوشته بود:
"با ایمان و اقرار به یگانگی خداوند تبارک و تعالی و ایمان به انبیای الهی و ائمه علیه السلام"
وقتی این جمله را بیان کرد آقای طباطبایی رنگش سرخ و بسیار نارحت شد و گفت دیگر نخوان ایشان وقتی دید آقای طباطبایی اینگونه ناراحت شد و چون با طباطبایی رو دربایستی داشت گفت من این را از روی تقیه نوشته ام و از خواندن بقیه وصیتنامه خودداری کرد.
اما اینجانب بقیه وصیتنامه را به صورت خصوصی مطالعه نمودم که نوشته بود:
زمانیکه من فوت شدم در منزل مرا غسل دهید بر من نماز بخوانید و در کنار امامزاده یا هر کجای دیگر کن که مخالفتی نشد دفن نمایید و اگر مردم کن مخالفت کردند هر کجا که صلاح میدانید دفن کنید.
من به برقعی گفتم ما که تقیه نداریم تازه! من و شما اگر قسم هم بخوریم که برگشته ایم کسی باور نمیکند از طرفی وصیتنامه ای که انسان به هنگام مرگ مینویسد چه جایی برای تقیه دارد!
بنابراین به نظر میرسد برقعی در آن لحظات اعتقاد قرصی نسبت به عقاید به اصطلاح قرآنی اش نداشت. به هر حال وی بر خلاف ادعاهای قبلی اش وصیت کرد وی را در حیات امام زاده شعیب واقع در کن دفن کنند.
بعد از مرگ حسین پسر بزرگ آقای برقعی نزد آیت الله حاج علی اصغر تهرانی از علمای بزرگ کن رفت و وصیت نامه پدرش را به ایشان داد وی با خواندن اعتقادات برقعی اظهار همدردی کرد و گفت ما در خدمت شما هستیم و هر کاری از دست ما بر میآید در خدمتیم اگر برای مراسم شستشو و غسل و کفن کسی را ندارید ما حاضریم و هر جای کن بخواهید میتوانید ایشان را دفن کنید.
به هر حال کار غسل و کفن تمام شد عده زیادی از اهالی کن به همراه چند نفر از روحانیون کن برای حرکت جنازه آمدند و دوستان آقای برقعی اکثرا حضور داشتند من جمله آقای طباطبایی دانشور عطایی بنده و... جنازه را به امام زاده شعیب بردیم و در حیاط آنجا دفن کردیم.
در زمان دفن آقای مصطفی طباطبایی نگذاشت تلقین خوانده شود و به جای آن سخنرانی کرد.
پس از دفن برگشتیم و مراسم ختم و... انجام شد.
آقای برقعی قبل از مرگ و وصیتش خود را نه شیعه میدانست و نه سنی, بلکه میگفت که من قرآنی هستم هر چند که افکار و عقایدش در اکثر موارد مثل وهابیان بود. ایشان در وضو اکثرا مسح میکرد و بعضی وقتها مانند وهابیان سرو پا را میشست. نماز را در پنج وقت میخواند اما به شیوه شیعیان میخواند و روی سنگ سجده میکرد.
ایشان سه خلیفه قبل از امام علی علیه السلام را قبول داشت اما معتقد بود که امیرالمومنین علیه السلام از آنها برتر است.
والسلام
قرآنیان