مرید و مراد بازی، فرهنگ نه چندان درستی است که ریشه در عرفان و تصوف دارد. این فرهنگ با مفهوم استاد و شاگرد تفاوت‎های زیادی دارد که باید این دو را به شکل تطبیقی مورد مقایسه قرار داد. گرچه در ظاهر خیلی‎ها مفهوم مراد و مرید را در همان استاد و شاگردی بیان می‎کنند اما در عمق و ریشه، چیز دیگری را دنبال می‎کنند.

استادی و شاگردی به انتقال یک مفهوم منتهی می‎شود. مفهومی معقول و سنجیده و وجدانی. اما مرید و مراد بازی، وابسته به جایگاه و منیت و منافع آدمها وابسته است.

استاد به شاگرد احترام می‎گذارد اما مرید، خودفروخته‎ی مراد می‎شود. مرید خودش را به مراد می‎بازد. چه به حق چه به ناحق.

شاگرد سخن حق استاد را می‎پذیرد و سخن ناحق را در کمال احترام رد می‎کند. سخن حق آن‎که با عقل و نقل جور باشد و سخن ناحق، من‎درآوردی‎هایی است که شیطان ممکن است بر زبان هرکسی جاری کند. 

مرید نشسته است تا هرچه استاد بگوید بپذیرد و نقل کند و آن را نسب العین و وحی منزل بداند. از این رو در بحث‎ها و گفتگوها سخن خود را نه به نقل و نه به عقل، بلکه به سخن مراد منتسب می‎کند. 

شاگرد خودش اهل تحقیق است. جستجو می‎کند؛ پرسشگری می‎کند. بحث و گفتگو را فراموش نمی‎کند اما مرید، گوش به دهان استاد دارد و دست به نوشتن و تلاش برای حفظ کردن و هجی کردن. مریدان اهل تحقیق نیستند بلکه اهل تبیین تفکر مراد هستند.

شاگرد به دنبال یادگیری اصول است. می‎خواهد مبانی را تشخیص دهد و بر آن مبنا به پیش رود. اما مرید دنبال مصادیق است. دنبال حرف این و آن است.

شاگردها آدم‎های عمیقی هستند و مریدان، بسیار سطحی. 

شاگردها از درون می‎جوشند اما مریدان بر هر چیزی می‎خروشند!

شاگردان می‎سازند اما مریدان می‎بافند. 

 

مریدان رو به سوی کرسی! آرزو می‎کنند که آن کرسی و آن جایگاه مراد، نصیبشان شود. خودشان یک پا مراد شوند و مرادی کنند و دیگران مریدی!

شاگردان به مسئولیت فکر می‎کنند و روز جزا و سخن درست و راه صحیح. فرقی نمی‎کند به استادی برسند یا نه.

مریدان دنباله‎روی برای مرید می‎کنند و شاگردان، راه حق برای خدا.

مریدان انبان غرورند و شاگردان، انبوه دانستن.