طرح شبهه:

شیعه می‌گویند: فاطمه پاره تن محمد – صلی الله علیه وآله وسلم - در زمان خلافت ابوبکر مورد اهانت قرار گرفته است. پهلوی او را شکستن، و خواستند خانه‌اش را آتش بزنند؛ او را زدند که بر اثر آن فرزندی که در شکمش بود و اسمش محسن بود را سقط کرد!

سؤال این است که علی[علیه السلام] کجا بود؟! چرا حق فاطمه[علیها السلام] را نگرفت در صورتی که او شجاع و دلیر بود؟!

پاسخ کوتاه

۱-یکی از نشانه‌های شجاعت صبر در مصلحت است. 
۲-از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سوال کردند که چرا از همسرت دفاع نکردی و حق خود را نستاندی؟ حضرتشان فرمودند:اقتداءا برسول الله صلی الله علیه و 
آله
۳-علی ع در حد وظیفه شرعی از حق خود دفاع کرده ولی در ان زمان دفاع بصورت جنگ وخون ریزی بمصلحت اسلام نبود. 
۴-مشابه این بلا را قران هست که قوم موسی بر سر هارون در آوردند. 
۵- باید دید چه چیز را باید داد تابقیه حفظ شود فاطمه را کشتند اگر بجنگد حسنین کوچک که خونشان اسلام را حفظ می‌کندکشته می‌شوند.
۶-پیامبر صلی الله علیه و آله به امام علیه السلام وصیت کرده بودند:اگر نیرو و کمک داشتی، با اینها جهاد کن. اگر یاور نیافتی، دست نگهدار و خونت را حفظ کن که شهادت پشت سر توست.

پاسخ تفضیلی

این جریان اززبان امیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه سوم نهج البلاغه معروف به شقشقیه، مفصلا توضیح داده شده است:

و طفقت أرتأی بین أن أصول بید جذاء أو أصبر علی طخیة عمیاء، یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا أری تراثی نهبا حتی مضی الأول لسبیله فأدلی بها إلی فلان بعده.

من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار رفتم، در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خنقان و ظلمتی که پدید آورده اند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا می‌دارد. بعد از ارزیابی درست، صبر کردم، در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم و می‌دیدم که جلوی چشمم میراث مرا به غارت بردند.

در خطبه ٢٦ نهج البلاغه شرح می‌دهند که:

فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ

در وضع خود اندیشه کردم یاوری نیافتم مگر اهل بیت خودم، از این که مرگ به سراغ آنها بیاید دریغم آمد ناچار با خاشاکی که در چشمم بود دیده بر هم نهادم و با این که استخوان راه گلویم را گرفته بود آشامیدم و با این که نفسم بالا نمی‌آمد در برابر وضعی که برایم از حنظل تلخ‏تر بود شکیبایی کردم.

و در خطبه ۲۰۸ فرمودند:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَیُوا إِنَایِی وَ أَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَی بِهِ مِنْ غَیْرِی وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّةِ فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ

خداوندا از تو جهت انتقام از قریش و آنهایی که یاریشان کردند، یاری می‏طلبم چرا که آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و کار را بر من واژگون نمودند و در غصب و ضایع کردن حقی که من از دیگران بدان سزاوارتر بودم با هم متحد شدند و گفتند بدانید که حق گرفتنی است و تو باید از آن منع شوی پس تو که صاحب حقّی، در غم و اندوه صبر کن یا در حال تأسف بمیر. وقتی به وضع خودم نگریستم ناگاه متوجه شدم که به غیر از اهل بیت خویش، یار و دفاع کننده‏ای ندارم. بنا بر این از این که مرگ ایشان را در آغوش گیرد دریغ نمودم، پس بناچار با وجود خار در چشم و استخوان در گلویم صبر کردم و چشمانم را بستم و از غم و غصه آب دهانم را فرو می‏دادم. در این هنگام فرو بردن خشم و شکیبایی برایم از حنظل تلخ‏تر و برای قلب از شمشیر برنده‏تر بود.

حضرتشان می‌فرمایند: من مانده بودم در جایی که جز اهل بیتم کسی را ندارم که شامل حضرت زهراء وامام حسن هفت یا هشت ساله وامام حسین شش یا هفت ساله وحضرت زینب چهار ساله می‌شدند. و ممکن بود در اثر جنگ کسی از این بزرگواران باقی نماند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در حد وظیفه ی شرعی از حق خود دفاع کردند. اما درآن زمان جنگ و خون ریزی به مصلحت اسلام نبود. اگر بین بنی‌هاشم و تعدادی کمی از صحابه از یک سو و هواداران خلیفه از سوی دیگر جنگ در می‌گرفت، اصل سفره اسلام بر چیده می‌شد. اتفاقا منافقان در لباس دلسوزی به سراغ علی علیه السلام آمدند و به او گفتند:

یا ابی الحسن ابسط یدک حتی ابایعک

گوینده این سخن ابوسفیان دشمن دیرینه اسلام است امیر مومنان از موضع او آگاه بود که او می‌خواهد در لباس دلسوزی به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله جنگ درونی وخانگی در مدینه به راه بیندازد از این رو به او چنین فرمود:

انک و الله ما اردت بهذا ان الفته و انک والله تال ما بقیت الاسلام شرا لا حاجت لنا بنصیحتک

به خدا با این گفتار قصد فتنه گری داری تو پیوسته بد خواه اسلام و مسلمانان بوده‌ای؛ ما نیازی به خیر خواهی تو نداریم.

مشابه این اتفاق در قرآن

و مشابه این بلا راقران یادآور می‌شویم که قوم موسی به سر هارون در آوردند٠

واَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‏ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‏ ٠٠٠(۱۵۰) اعراف 
هارون به برادر گفت ای پسر مادر این قوم مرا مورد استضعاف قرار دادند ونزدیک بود مرا بکشند.

در جای دیگرقران می‌فرماید:

وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ یَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونیِ وَ أَطِیعُواْ أَمْرِی(۹۰)

و پیش از آن هارون نیز با تأکید به آنها گفته بود:

ای قوم من! جز این نیست که شما با این گوساله امتحان شده‏ایدوبی تردید پروردگار حقیقی‏شما خدای رحمان است، پس پیرو من باشید و فرمان مرا اطاعت کنید

قَالُواْ لَن نَّبرَْحَ عَلَیْهِ عَکِفِینَ حَتیَ‏ یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسیَ‏(۹۱)

گفتند: ما همچنان بر پرستش آن خواهیم بود تا موسی به نزد ما بازگردد.

قَالَ یَاهَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّواْ(۹۲)

موسی گفت: ای هارون! وقتی دیدی آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد،

أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی(۹۳)

که از من پیروی نکنی؟ آیا امر مرا نافرمانی کردی؟

قَالَ یَبْنَؤُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتیِ وَ لَا بِرَأْسیِ إِنیّ‏ِ خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینْ‏َ بَنیِ إِسْرَ ءِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلیِ(۹۴)

گفت: ای پسر مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من از آن ترسیدم که بگویی میان بنی اسراییل تفرقه انداختی و سخنم را رعایت نکردی.

هارونی که کمک حال وپشتیبان موسی بود با مردم نجنگید تا ایشان را به راه راست بکشاند به دلیل اینکه گفته نشود میان قوم تفرقه انداختند لذا باید علی می‌نشست وصبر می‌کرد و یا آنها را می‌گرفتند وهمه را میکشتند همانطور که هارون در قران تعریف کرد.

ایشان فرمودند:

فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ

در وضع خود اندیشه کردم یاوری نیافتم مگر اهل بیت خودم، از این که مرگ به سراغ آنها بیاید دریغم آمد ناچار با خاشاکی که در چشمم بود دیده بر هم نهادم و با این که استخوان راه گلویم را گرفته بود آشامیدم و با این که نفسم بالا نمی‌آمد در برابر وضعی که برایم از حنظل تلخ‏تر بود شکیبایی کردم.

شجاع آن نیست که در همه جا شمشیر بکشد وهمه را درو کند شجاع کسی است که به وظیفه خود عمل کند چه بسا شجاعانی هستند که حاضر به شنیدن یک سخن حق نیستند وطبق مثل معرف سعدی که میگوید دو من سنگ برمی دارد و طاقت یک سخن نمی‌آورد.

روزی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله گروهی را دید که گرد شخصی جمع شدند پرسید که این کیست؟

گفتند او شخص دلاوری است که سنگین‌ترین وزنه‌ها را بر می‌دارد.

پیامبر در پاسخ فرمود: دلاور کسی است که بر خواسته‌های نفسانی خود چیره شود.

تاریخ اسلام گواهی می‌دهد که درخت اسلام در دل برخی ریشه ندوانیده بود بلکه نهالی تازه پاگرفته در دل آنها بود وامکان داشت با نسیمی یا بادی کنده شود.

پیامبر به عایشه می‌فرماید:

عَنْ عَایِشَةَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ‏] قَالَ لَهَا یَا عَایِشَةُ لَوْ لَا أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِالْجَاهِلِیَّةِ لَأَمَرْتُ بِالْبَیْتِ فَهُدِمَ فَأَدْخَلْتُ فِیهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ، وَ أَلْزَقْتُهُ بِالْأَرْضِ، وَ جَعَلْتُ لَهُ بَابَیْنِ، بَاباً شَرْقِیّاً وَ بَاباً غَرْبِیّاً،

اگر قریش تازه مسلمان نبودند من درب کعبه را دگر گون می‌کردم سپس بجای یک درب دو درب برای آن قرار میدادم.

ابن ابی احدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷ از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می‌کند:

و أیم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین، و أن یعود الکفر، و یبور الدین، لکنا علی غیر ما کنا لهم علیه...

به خدا قسم! اگر نمی‌ترسیدم از اینکه اختلاف افتد بین مسلمانان و دوباره کفر به جامعه اسلامی برگردد و دین نابود می‌شود، می‌فهمیدید که من چه ضربه شستی بر شما نشان می‌دادم.... 
حتی مرحوم علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون می‌گوید:

وقتی وارد خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) شدند و حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) را مورد ضرب و شتم قرار دادند و او نیز ناله زد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اتاق در آمد و از کمربند یکی از مهاجمین گرفت و بلند کرد محکم بر زمین زد و روی سینه‌اش نشست. در همین هنگام صدای موذن بلند شد که اشهد ان محمدا رسول الله. علی (علیه السلام) فرمود:اگر من بخواهم اینها را از بین ببرم، دیگر نام پدرت بر بالای مأذنه ‌ها گفته نمی‌شود.

یعنی با ایجاد تفرقه و سوء استفاده منافقین و دشمنان، اصل دین از بین می‌رود.

حتی خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وصیت کرد به علی (علیه السلام) که:

فإن وجدت اعوانا فجاهدهم و ان لم تجد اعوانا فکف یدک و احقن دمک، فإن الشهادة من وراءک.[۱]

اگر نیرو و کمک داشتی، با اینها جهاد کن. اگر یاور نیافتی، دست نگهدار و خونت را حفظ کن که شهادت پشت سر توست.

در برخی منابع آمده که از خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) سوال کردند که چرا دفاع نکردی از همسرت و حق خود؟ حضرت فرمود:

اقتداءاً برسول الله.

نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ۱۳ سال در مکه، جلوی چشمش، عزیزانش مثل عمار و یاسر و سمیه و بلال را شکنجه می‌دادند و برخی هم شهید می‌شدند. چون نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بنا نبود که با معجزه کار را جلو برد و چون کمک و یاور و مدافع نداشت، لب فرو بست، حتی دستور دفاع هم به کسی نداد. در برابر بدترین جسارت‌هایی که به نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کردند در مکه، از خودش دفاع نکرد. لذا آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در این زمینه صبر می‌کند.

از امام رضا (علیه السلام) سوال می‌کنند که چرا جدت علی (علیه السلام) از حقوق مسلم خود و همسرش دفاع نکرد؟

حضرت فرمود که همانگونه که نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه دفاع نکرد:

اقتدی برسول الله فی ترک جهاد المشرکین بمکة بعد النبوة ثلاث عشر سنة.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ۱۳ سال در مکه لب فرو بست و با مشرکان جهاد نکرد.

این ماجرا مثل این است که کسی لوستر فروشی دارد آخر شب بیایند داخال مغازه وتهدید کنند اگر دخلت را ندهی همه را خرد می‌کنیم باید دخل را بدهد تا بقیه سالم بماند!

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱] مستدرک الوسایل، ج۱۱، ص۷۴ - غیبت شیخ طوسی، ص۱۹۳ - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج۲۰، ص۳۲۶

 

///



فطرت