اربعین حسینی، روز گسترش عشق و ارادت به ساحت حسین (علیه السلام)
جابر به کربلا آمده است؛ مردی که هر چند امروز نابیناست، روزگاری سیمای زیبای پیامبر، شکوه و هیبت علی (علیه السلام)، صورت دلارای حسن، آرامش و نفوذ نگاه حسین، درخشش چهره زینالعابدین و حتی پنجمین امام را دیده است؛ مردی که در روزگار جوانی، خاطرات پیامبر را مینوشت و سالهای پس از پیامبر، آشنا و همراه و خویشاوند اهل بیت بود، اینک با عطیه کوفی به کربلا آمده است.
روز بیستم ماه صفر است؛ جابر از غسل فرات بازگشته است، پیراهنی بلند و سپید بر تن دارد و عطر سُعد که بر پیراهن زده، همراه نسیم در فضای کربلا میپیچد. گامها را آهسته برمیدارد و با هر گام ذکر میگوید. کم کم به مزاری که سی و هفت روز پیش سرانگشت امام سجاد (علیه السلام) بر آن نگاشت که: «هذا قبر حسین بن علی (علیه السلام) الذی قتلوه عطشانا» نزدیک میشود. بوی سیب در هوا موج میزند. جابر و عطیه کوفی به گودال قتلگاه میرسند؛ همانجا که عزیزترین و محبوبترین انسان، پاره پاره و بیسر آرمیده است.
جابر از عطیه میخواهد تا دستش را بر مزار حسین بگذارد. شانههای پیر میلرزد، اشک، محاسن بلند و سپیدش را مینوردد و بر پیراهن بلند و سپید مینشیند. جابر گونهها را به خاک مزار نزدیک میکند و سه بار فریاد میزند: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر» و بیهوش بر زمین میافتد. عطیه سیمای جابر را به آبی مینوازد و پیر سوگوار کربلا چشم میگشاید. دیگر بار میگرید و سه بار زمزمه میکند: «یاحسین، یاحسین، یاحسین».
هیچ پاسخی نمیآید. جابر، گونه بر خاک میگذارد و سوگمندانه مینالد: حبیب لا یجیب حبیبه؟ آیا دوست، پاسخ دوست را نمیدهد؟
جابر پاسخ خویش را خود میدهد: چگونه میتوانی پاسخم گویی که میان سر و بدنت فرسنگها فاصله افکندهاند؟
ای حسین، شهادت میدهم که تو فرزند آخرین پیامبری. فرزند سرور مؤمنان، تو همپیمان و همسوگند تقوایی. پنجمین تن از اصحاب کسا و فرزند فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و چرا چنین نباشی که از انگشتان رسول خدا، غذا خوردی و در دامان امام تقوا پیشگان بالیدی و از سینه ایمان شیر نوشیدی و با اسلام از شیر گسستی. زندگی سعادتمند و مرگ شرافتمدانه داشت و به پای دوست قطره قطره بر خاک چکیدی.
جابر میگریست. زیارتنامه میخواند و صدای اندوهناک او در وسعت خاموش کربلا، تارهای فضار را میلرزاند. گاه خاک را میبوسید و گاه میبویید و گاه در سکوت آنسان که گویی به صدایی گوش سپرده است، سر بر میگرفت و به نقطهای خیره میماند.
دیگر بار، دست بر مزار حسین نهاد و گفت: گواهی میدهم رهپوی راهی شدی که برادرت یحییبنزکریا مسافر آن بود. او با منکر و زشتی و پلشتی درافتاد و سر در تشت، پیش روی ستمگر نشست و تو نیز سر در تشت، به پاس سیتز با ستم، جلوی شقاوت پیشگان نشستی.
جابر برخاست. صحرا را میبویید و با هر بار، بر یکی از صحابه سلام میداد. سلام بر عباس، سلام بر اکبر، سلام بر قاسم، سلام بر عبدالله رضیع، سلام بر حبیب، سلام بر مسلم و سلام بر....
سکوت کرد. اشک دمی درنگ نداشت. سیمای سپید جابر در درخشش قطرههای اشک شکوه و شوکتی خاص یافته بود. مکثی کرد. آن گاه با انگشت به مزار مولای غیور و غریب اشارت کرد و گفت: سوگند به آن کسی که محمد را به پیامبری برانگیخت. با شما در کاری که انجام دادید، شریکیم؛ یعنی شریک در شهادت، ایثار، پاکبازی، شکیبایی و فداکاری.
عطیه در شگفت شد؛ چگونه ممکن است من و جابر که در کربلا نبودهایم، شمشیر نزدهایم، خونی نبخشیدهایم و سری نیفشاندهایم، با حسین شریک و همراه باشیم؟!
عطیه در شگفت از این سخن، سکوت را شکست و آرام و نرم گفت: مولای من، چگونه ممکن است؟ ما کوهی را بالا نرفتیم، در هیچ وادی و سرزمین، همراهی و همگامی حسین نکردیم، شمشیری از نیام نکشیدیم و با هیچ دشمنی نجنگیدیم؟ اما اینان جان بر دست گرفتند، در نهایت عطش، در خون غلتیدند، همسرانشان سوگوار و فرزندانشان در سوگ پدر نشستند، چگونه ممکن است؟ چگونه؟
جابر گفت: عطیه، از محبوبم رسول خدا شنیدم که فرمود: من احب عمل قوم اشرک فی عملهم و الذی بعث محمدا بالحق نبیا ان نیتی و نیه اصحابی علی ما مضی علیه الحسین و اصحابه.
هر آن کس که گروهی را دوست بدارد، با آنان است و هر کس کار گروهی را بپسندد و بپذیرد در کارشان شریک و همراه است. سوگند به آن کسی که پیامبر را به حقیقت و راستی به پیامبری برانگیخت. نیت و انگیزه من و یارانم همان نیت و انگیزهای است که حسین و اصحابش در راه آن جان باختند.
اربعین، روز همدلی و هماهنگی است؛ با آهنگ درای کاروان حسین. روز تصحیح روش و منش است. روز شریک شدن در نهضت حسین. در اربعین، جابروار، دلها را به کربلا باید آورد و در آیینه روشن کربلا، دل را کاوید تا روشن شود چه اندازه روشنای حسین دارد و تا چه اندازه با حسین و مکتب او همراه است.
اربعین، روز سنجش فاصله خویش با حسین و یاران پاکباز اوست. روز دوستی است. روز پرسش از قلب است که تو با حسین چگونهای؟ با آرمان و ایمان او چه نسبتی داری؟ روز اربعین، یعنی تلاش در شریک شدن با حسین. در این روز باید پرسید کدام سرمایه را با خویش به کربلا آوردهایم تا در نهضت حسین سهیم باشیم؟!
سرمایهای از عشق، اخلاص، ایثار، عبودیت، رحمت، ایمان، شوریدگی و شهادتطلبی باید تا با حسین همرنگ و همراه شویم.
اربعین؛ یعنی غسل در فرات و سراپا حضور، برای درک محضر حسین. اربعین، یعنی جابرانه به کربلا آمدن. عاشقانه با حسین سخن گفتن و عارفانه مکتب و راه و آرمان او را مرور کردن. اربعین، گسترش عشق است، انتشار محبت است، تکثیر شعلهای است که در جان صحابه بود و جستوجوی شوری است که شیداییان کربلا را تا قله توصیفناپذیر شهادت برکشید.
اربعین شرکت در مراسم شهادت است. حضور در بزم حسین است؛ هرچند بیشمشیر، هرچند بی شهادت، اما عاشق و صادق و لایق. آنچنان که اگر عاشورا میبود، همان گونه سر میباختیم که حبیب، همان گونه دست میافشاندیم که عباس، همان سان بر قدم امام مینهادیم و گذشتههای تار را با تیغ توبه میگسستیم که حر.
اربعین یعنی تصحیح نیت، انطباق نیت و انگیزه با همان نیت و انگیزه سترگی که در نگاه صحابه حسین میدرخشید. همان نیت که وهب را در شیرینترین لحظههای زندگی، با همسر به کربلا آورد. همان نیت که در نماز ظهر عاشورا، جان سعیدبن عبدلله و عمروبن قرظه انصاری را سپر تیرها ساخت تا با بالی از تیرها در وسعت ملکوت پر بگشایند.
اربعین، هماهنگی آهنگ قلب است با ضربان قلب حسین و یارانش؛ قلبهایی که آسمان و زمین به آهنگی عاشقانهتر از آنها گوش نسپرده و خوبی پاکتر از آنان را که چونان فوارهای در هرم داغ صحرا در نهایت عطش و در باران تیز و تیغ و جنون جوشیده ندیده است.
اربعین یعنی با حسین شریک شدن و کسی میتواند با حسین شریک باشد که آن وقت شرک بر مزرعه جانش نیفتاده و آزمندی شمر و آزمندی عمرسعدی روحش را تباه و سیاه نساخته باشد.
تابناک