جزای دشمنان امام موسی کاظم(علیه السلام) در همین دنیا
«موسوعة جزاء و آثار الاعمال» مجموعهای از کتب حدیثی است که به وسیله «آقای سید هاشم ناجی موسوی جزائری» جمع آوری شده است.
در این کتابها، احادیث بیانگر آثار و جزای اعمال در دنیا و آخرت آمده است؛ مانند"آثار قرآن و خواص سوره ها و آیات"،"آثار و برکات امیرالمؤمنین(علیه السلام)"،"آثار و برکات سیدالشهداء(علیه السلام)"،"آثار نماز"،"جزای قاتلین سیدالشهداء(علیه السلام)"،"دعاهای مردود در دنیا"و"آثار تقوا". دوازدهمین جلد از این موسوعة، با عنوان"جزاء اعداء الإمام الکاظم(علیه السلام) فی دار الدنیا» بیانگر احادیثی است که به عقوبتهای دشمنان امام هفتم(علیه السلام) اشاره دارد.
مؤلف در تألیف این کتاب، از ۱۰۵ کتاب حدیثی معتبر بهره جسته است. آنچه در پی میآید ترجمه چند مورد از احادیث کتاب مذکور است:
مرگ ناگهانی سندی بن شاهک در رودخانه
«سندی بن شاهک» دژخیم و زندانبان هارون الرشید، شخصی بیرحم و بیایمان بود که در آخرین سالهای حبس امام موسی کاظم (علیه السلام) وظیفه زندانبانی از امام را برعهده داشت.
«حسن بن محمد بشار» نقل میکند:
سندی بن شاهک، روزی هشتاد نفر از بزرگان و چهرههای مشهور بغداد را جمع کرد و به زندانی برد که موسی بن جعفر (علیه السلام) در آن محبوس بود. سپس رو به آنان کرد و گفت: «ای جماعت! به این مرد بنگرید. آیا برای او اتفاقی افتاده است و مشکلی دارد؟ مردم شایعه کردهاند که خلیفه به او سوءقصد نموده است. در حالی که میبینیید که در چه منزل و جایگاه وسیعی قرار دارد! امیرالمؤمنین (هارون) اراده سویی درباره او ندارد، بلکه ما فقط وی را در اینجا نگه داشتهایم تا امیرالمؤمنین بیاید و با وی مناظره کند! حال ببینید که او صحیح و سالم است و در کلیه امور در راحتی به سر میبرد! میتوانید این امر را از خود او سوال کنید».
اما جمعیت حاضر آنچنان تحت تأثیر هیبت و جاذبه امام قرار گرفته بودند که نتوانستند چیزی بگویند بلکه در تمام مدت، محو جمال وی بودند.
آنگاه امام سر بلند کرد و خطاب به آنان فرمود: «اما آنچه درباره وسعت منزل گفت همان است که گفت. ولی ای جماعت! به شما خبر میدهم که من به وسیله هفت خرمای سمّی مسموم شدهام. فردا بدنم کبود میشود و پس فردا از دنیا خواهم رفت».
مردم رو به سندی کردند و وی را دیدند که بشدت مضطرب گشته، همچون برگ درختی در باد، میلرزد...
امام (علیه السلام) همچنین درباره سندی، خطاب به"مسیب"فرمود: « این پلید خواهد گفت که پس از مرگم متولی کفن و دفن من خواهد بود. هیهات که هرگز اینگونه نخواهد شد».
پس از آنکه امام (علیه السلام) از دنیا رفت، سندی بدن مطهر وی را از زندان خارج کرد و روی پل بغداد قرار داد. آنگاه فریاد زد: «این موسی بن جعفر است که رافضیان میگفتند نمیمیرد! بیایید و او را ببینید».
در این حال ناگهان اسب سندی رم کرد و او را در آب پر تلاطم رودخانه انداخت و غرق نمود.
غلام علی بن یقطین و مرگ از شلاق
«علی بن یقطین» از شیعیانی بود که در دستگاه بنیعباس به مقام و موقعیت رسیده بود. وی با وجود آنکه وزیر هارونالرشید بود اما از امام کاظم (علیه السلام) پیروی میکرد و به اندازه توانش مانع از ظلم به محرومان و مظلومان میگردید.
روزی هارون الرشید، مقداری هدایا و خلعت به وی اهداء کرد. دربین این هدایا"لباس فاخری از خز سیاه"بود که همچون لباس پادشاهان، با طلا مزیّن گردیده بود.
علی تمام آن هدایا را به امام کاظم (علیه السلام) تقدیم کرد و خمس اموالش را نیز بدانها افزود.
هنگامی که هدایا به دست امام رسید، حضرت تمام آنها را قبول کرد مگر آن لباس فاخر را. سپس برای علی نوشت: «از این لباس نگهداری کن و آن را از دست نده ؛ زیرا روزی خواهد رسید که به آن نیاز پیدا خواهی کرد».
علی بن یقطین گر چه از این که امام (علیه السلام) آن لباس را قبول نکرده بود افسرده گردید اما آن را در جای محفوظی قرار داد.
مدتی گذشت تا اینکه در روزی از روزها، خطایی از یکی از غلامان مخصوص علی سر زد و در نتیجۀ آن از کار اخراج شد. غلام که تمایل علی بن یقطین به امام کاظم (علیه السلام) را میدانست و از هدایا و اموالی که وی برای آن حضرت میفرستاد با خبر بود نزد هارون رفت و به سعایت پرداخت و گفت: «علی به امامت موسی بن جعفر اعتقاد دارد و هر سال خمس اموالش را برای وی میفرستد ؛ از جمله، لباس فاخر و مخصوصی که امیرالمؤمنین در فلان وقت به وی هدیه کرد را برای او فرستاده است».
هارون الرشید بسیار غضبناک گردید، گویی وی را در آتش گداخته انداخته باشند. لذا دستور داد تا همان لحظه علی بن یقطین را حاضر کنند. هنگامی که علی به قصر رسید هارون پرسید: «با لباس خز فاخری که به تو پوشانده بودم چه کردی؟» علی پاسخ داد: «قربان، آن لباس را به همراه عطر و عنبر در طبق مخصوصی قرار داده و مهر و موم کرده و بشدت از آن مراقبت مینمایم، صبحی طلوع نمیکند مگر آنکه آن طبق را بر میدارم، به آن لباس مینگرم و برای تبرک، آن را میبوسم و سپس به جایش بازمی گردانم، و شبی به پایا نمیرسد مگر آنکه همین کار را تکرار میکنم».
هارون گفت: « همین الان لباس را بیاور». علی پاسخ داد: «الساعه قربان».
سپس یکی از خادمانش را طلبید و گفت: «به فلان اتاق منزل برو و فلان کلید را بردار و فلان صندوق را باز کن. طبقی در صندوق وجود دارد که مهر و موم شده است. آن را بیاور».
غلام به منزل علی رفت و با طبقی برگشت و آن را در مقابل هارون قرار داد. هارون دستور داد تا مهر و موم طبق را بگشایند.
هنگامی که درب باز شد، لباس فاخر در حالیکه معطر بود نمایان گردید. عصبانیت هارون فروکش کرد و به علی بن یقطین گفت: « لباس را به مکانش برگردان و ناراحت نباش ؛ چرا که از این پس، سعایت هیچ بدگویی را درباره تو قبول نخواهم کرد» و دستور داد که جایزه بسیاری به وی دادند.
سپس غلام سعایت کننده ـ که دشمن امام کاظم (علیه السلام) و شیعیان بود ـ را به تحمل هزار ضربه شلاق محکوم کرد! این بدبخت دو جهان، در حدود پانصد ضربه شلاق خورده بود که به هلاکت رسید.
سکته قلبی محمد بن اسماعیل
«جناب علی بن جعغر علیهما السلام» ـ برادر امام کاظم (علیه السلام) ـ نقل میکند:
با «محمد بن اسماعیل بن جعفر» برادرزاده امام کاظم (علیه السلام) سفر عمرهای را به پایان رساندیم. او به من گفت: «در نظر دارم به عراق سفر کنم و میخواهم پیش از آن خدمت عمو برسم و از او اجازه بگیرم. دوست دارم تو هم با من بیایی».
با هم به خدمت امام رسیدیم و او اجازه خواست تا به سوی عراق سفر کند. امام (علیه السلام) اجاز داد. محمد گفت: «ای عمو! دوست دارم که مرا پندی نیز بدهی». امام فرمود: «از خدا دربارۀ آنکه دستت را به خون من بیالایی بترس»! محمد پاسخ داد: «خدا لعنت کند کسی را که طالب خون و جان شما باشد».
سپس تکرار کرد: « ای عمو! مرا نصیحتی کن». امام (علیه السلام) دوباره پاسخ داد: «تو را وصیت میکنم که درباره خون من از خدا بترسی»!
حضرت (علیه السلام) سپس چند کیسه به وی داد که حاوی بیش از ۱۵۰۰ درهم و ۴۰۰ دینار بود.
من از آن جوابها و این بخشش تعجب کردم. امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «هنگامی که من صلۀ رحم کرده باشم و او قطع رحم کند خداوند اجلش را قطع خواهد نمود».
محمد به عراق رفت و وقتی به بغداد رسید، بدون اندک تأمل و با همان لباس سفر به نزد هارون رفت و به او گفت: «یا امیرالمؤمنین! آیا در یک زمین دو خلیفه میتواند وجود داشته باشد؟ آیا میتوان به سوی دو خلیفه خراج برد؟!»
هارون گفت: «وای بر تو! به غیر از من چه کسی خلیفه است؟» محمد پاسخ داد: «موسی بن جعفر که به عنوان خلیفه بر وی سلام میکنند»! و سپس اسرار عمویش امام کاظم (علیه السلام) را برای دشمن وی بازگو کرد!
هارون با شنیدن این اخبار صد هزار درهم به محمد جایزه داد و وی را مرخص نمود ؛ اما محمد در نیمههای همان شب دچار تنگی شدید سینه شد و مرد و نتوانست بهرهای از آن پولها ببرد.
مرگ افطح در جوانی
«عبدالله افطح» برادر امام کاظم(علیه السلام) بود که پس از شهادت حضرت امام صادق (علیه السلام) دعوی امامت کرد و عده ای از شیعیان ـ که بعد ها به «فطحی مذهبها» معروف شدند ـ را گمراه نمود.
«ابوبصیر» نقل میکند که امام کاظم (علیه السلام) فرمود: هنگامی که زمان شهادت پدرم نزدیک شد به من گفت: «پسرم! کسی غیر از تو مرا غسل ندهد. من خود، پدرم را غسل دادم و پدرم نیز به دست خود پدرش را غسل داد ؛ چرا که تنها حجت میتواند حجت را غسل دهد».
سپس فرمود: «پسرم! پس از من، برادرت عبدالله ادعای امامت خواهد کرد. او را به حال خود بگذار زیرا او اولین شخص از اهلبیت من خواهد بود که از دنیا خواهد رفت».
همینگونه نیز شد و پس از شهادت امام صادق (علیه السلام)، عبدالله افطح مردم را به سوی امامت خود خواند، اما دیر زمانی زنده نماند و در همان سال از دنیا رفت.
مرگ منصور در نزدیکی مکه
«ابوجعفر منصور دوانیقی» از جمله خلفای غاصب و ظالم بنیعباس بود. وی در زمان خلافتش دو بار حج گذارد و چندی بعد برای بار سوم نیز قصد حج کرد.
«ابوحمزه» میگوید: از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «و الله ابوجعفر دیگر خانه خدا را نخواهد دید». این سخن امام را وقتی به کوفه رفتم برای شیعیان نقل کردم.
پس از چند روز منصور از عراق به سوی حجاز خارج شد. وقتی به کوفه رسید، شیعیان نزد من آمدند و این خبر را دادند. به آنان گفتم: «نه، به خدا سوگند وی دیگربار بیت الله را نخواهد دید».
هنگامی که منصور به نزدیکی جحفه رسید اصحاب دوباره پیش من آمدند و گفتند: «دیگر چیزی نمانده که به مکه برسد!» پاسخ من همان بود.
پس از چندی شنیدم که منصور به نزدیکی مکه رسیده و در"بیر میمون"منزل گزیده است. نگران شدم و به نزد امام کاظم (علیه السلام) رفتم! وقتی به محضر ایشان رسیدم که در محراب، سر بر سجده ای طولانی داشت. وقتی سر از سجده برداشت به من نگاه کرد و فرمود: «برو بیرون و ببین مردم به یکدیگر چه میگویند». از منزل بیرون آمدم و شنیدم که از مرگ منصور خبر میدهند.
ابو جعفر منصور دوانیقی، خلیفۀ غاصب و ستمگر، در بیر میمون مبتلا به اسهال شدید شد و قبل از آنکه به مکه برسد و کعبه را ببیند هلاک گردید.
دریده شدن جادوگر خبیث
علی بن یقطین میگوید: هارون الرشید ساحری را استخدام کرد تا موسی بن جعفر (علیه السلام) را مضحکه نموده و وی را در مقابل مردم کوچک نماید.
لذا روزی سفره طعامی گستردند و امام را دعوت نمودند. جادوگر نیز بر نانها نامی را نوشت و آنها را افسون کرد تا حضرت موفق به خوردن نان نگردد.
هنگامی که جماعت سر سفره نشستند، هرگاه خادم امام (و در بعضی نسخ: خود امام) میخواست نان را بردارد، نان حرکت میکرد و از دست امام دور میشد.
این صحنه بشدت هارون ملعون را به شوق آورد آنگونه که بشدت میخندید و از خنده ریسه رفته بود!
اندکی که گذشت امام (علیه السلام) سرش را بلند کرد و به سوی تصویر شیری که روی یکی از پردههای قصر نقاشی شده بو د نگریست و فرمود: «ای شیر خدا دشمن خدا را بگیر».
ناگهان آن تصویر به بزرگترین درندهای که دیده بودیم تبدیل شد و از پرده بیرون جهید و مرد جادوگر را در آنی از هم درید. صحنه آنقدر هولناک بود که هارون و خدمتکارانش از هوش رفتند و به روی زمین افتادند. شیر پس از بلعیدن ساحر دوباره به پرده بازگشت.
هارون پس از آنکه به هوش آمد به امام (علیه السلام) عرضه داشت: «به حقی که بر تو دارم استدعا میکنم به این تصویر بگویی آن مرد را پس دهد»! امام فرمود: «اگر عصای موسی (علیه السلام) مارهای جادویی را که بلعیده بود پس داد این نقاشی هم آن مرد را پس خواهد داد».
زوال عجیب برمکیان
«برامکه» خاندانی عریض و طویل بودند که به دلیل خدمت به بنیعباس دارای مقام و موقعیتی بزرگ شده و حتی به دامادی خلفاء درآمده بودند.
«یحی بن خالد برمکی» یکی از متنفذترین افراد این خاندان، یکی از افرادی بود که در زندانی شدن امام موسی بن جعفر (علیه السلام) دخیل بود.
امام رضا (علیه السلام) درباره این خاندان فرمود: « همانا خداوند از اولیایش دفاع میکند و از دشمنان اولیایش انتقام میگیرد. آیا ندیدی که خداوند با آل برمک چه کرد؟ و به خاطر دشمنی آنان با ابوالحسن (امام موسی بن جعفر علیهما السلام) چه انتقامی از آنان کشید؟»
بله، چندی از توطئه برمکیان علیه امام (علیه السلام) نگذشته بود که خلیفه بر آنان خشم گرفت و آنان را آنچنان از اصل و اساس ریشه کن کرد که مادر وزیر برمکی، به گدایی و تکدی افتاد.
جزای تکذیب کننده امام
«واسطی» از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است که:
« محمد بن بشیر » به پدرم امام موسی بن جعفر (علیه السلام) دروغ میبست ؛ تا آنجا که پدرم وی را نفرین کرد.
« مداینی » نیز میگوید: شنیدم شخصی از امام کاظم (علیه السلام) پرسید: «محمد بن بشیر میگوید شما آن موسی بن جعفری که امام ما و حجت بین ما و خدا است نیستید»! امام سه بار او را لعنت کرد و سپس نفرین فرمود: «خداوند داغ شمشیر را به وی بچشاند ».
«علی بن حمزه بطایی» میگوید: «شاهد قتل محمد بن بشیر بودیم. ندیدم کسی فجیع تر از او کشته شود».
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
ابنا