این مطلب بخشی از یک سلسله مطالب است.
زندگینامه و آثار قلمداران
بعد از شریعت عالم روشنفکر دینی به این مفهوم و به معنایی که موردنظر من است برقعی است. قلمداران،حاج میرزا یوسف شعار تبریزی و شاید دیگرانی هم باشند که من نشناسم. ولی میتوان گفت که این سه نفر در میدان بیشتر آمدند که خط مشی آنها بعد از شریعت است یعنی روشنفکری شریعت به اندازه روشنفکری برقعی و قلمداران نیست البته نمیخواهم بگویم روشنفکری برقعی صحیح تر است منظورم این نیست میخواهم بگویم فاصله بیشتر شده و شاید امثال شریعت ها به احادیث بیشتر توجه میکردند.ولی اینها کمتر توجه کرده اند. منظورمن این نکته است. والا نمیخواهم بگویم که اینها روشنفکرتر بوده اند، فاصله و شکاف بیشتر شده هر چه جلوتر میآییم فاصله آنها با علماء شیعه مخصوصا با علمای سنتی شیعه بیشتر میشود.در خلال اینها ما علمای روشنفکر دیگر هم داشتیم مثلاً خالصی زاده هم دیدگاه روشنی دارد که البته ایشان در کاظمین است و داستانی مفصل دارد که ما نمیخواهیم در باره او صحبت کنیم ما بیشتر میخواهیم دربارة افرادی که به ما ربط داشته صحبت کنیم. خوب اولین نفر قلمداران است. من قبلاً میخواستم در بارة او و عقاید و افکار او یک کتاب بنویسم یک کتاب در رابطه با عقاید و افکار علامه برقعی بنویسم.
نمی خواهم در رابطه بازندگی شخصی آنها زیاد صحبت کنم که آنها زیاد ضرورت ندارد اما در بعد تألیفات آنها باید بگویم.
در باره زندگی شخصی قلمداران آنکه من اطلاع دارم اسم او حیدرعلی قلمداران بود و فامیل دیگری به نام هیربد یا هربد را هم میگفتند ولی بیشتر معروف به قلمداران بود.
اهل دیزیان از دهاتهای اطراف اراک بین قم و اراک از سه راه سفلچگان که به سمت اراک برویم تا قم ۵۰-۵۵ کیلومترفاصله دارد. اول زواریون بعد دیزیان دهی کوچک که او اهل آنجا بوده پدرش اسماعیل نام داشته و در همان روستا، باکشاورزی روزگار میگذرانده وایشان متولد ۱۲۹۲ که با پدرم هم سال بوده و با پدر من،خدمت سربازی را گذرانده اند.
ایشان در سن ۵ سالگی مادرش فوت کرده در سن ۱۵ سالگی پدر او از دنیا میرود پس درسن ۱۵ سالگی پدر و مادرش را از دست داده بود در روستا وضع مالی بدی داشتند. یک کشاورزی مختصری پدرش داشته به طوری که پولی که به مکتب خانه برود و قرآن یاد بگیرد را نداشتهولی علاقه داشته که برود درس بخواند و هوش و حافظه ای عجیب داشت در دهاتشان زنی بوده به نام زن آخوند که او به بچه ها قرآن یاد میداده و ایشان هم و روی عشق و علاقه ای که به درس داشته میرفته پشت درب منزل زن آخوند مینشسته و صحبتهای زن آخوند را گوش میداده تا قرآن را یاد بگیرد. آن زمان کتابهای کوچکی بوده به نام عم جزء یا کتابهای دیگر که حروف عربی و مقداری از اِعراب ها را یاد میدادند تا طرف بتواند قرآن یاد بگیرد.
او میرفت پشت درب منزل زن آخوند مینشسته یک روز زن آخوند سؤالاتی از بچه ها میکند و بچه ها جواب نمیدهند و قلمداران از پشت در همه سؤال را جواب میدهد و این کار باعث میشود که زن آخوند توجه خاصی به او میکند و از او میخواهد که او سر کلاس بیاید و پولی را نپردازد تا قرآن را یاد بگیرد به شرطی که کفشهایش را در بیاورد تا گلیمهایش کثیف نشود قلمداران از آن تاریخ همراه بچه ها میرود تا قرآن را یاد بگیرد قلمداران تعریف میکرد من فقط مقداری قرآن از این زن یاد گرفتم و بقیه مطالب را بدون معلم خودم خواندم اما پدرم تعریف میکرد زمان سربازی او ملبس به لباس روحانیت بوده حال چند سال در حوزه بوده معلوم نیست.
ولی ادبیات عرب را باید نزد استاد خوانده باشد چون بدون معلم نمیشود یاد گرفت در هر صورت او خواندن ونوشتن را در دهات یاد میگیرد و تعریف میکرد در زمان جوانی من که داشتند خط راه آهن اهواز را میکشیدند و در آن موقع به دنبال فردی با سواد میگشتندکه حساب وکتاب کارگران را انجام بدهد و من را انتخاب کردند و من مدتی برای آن کار کارمند راه آهن شدم و رسیدگی میکردم بعد از کار راه آهن، استخدام در اداره فرهنگ درست شده چون افراد تحصیل کرده کم بودند، افرادی که سواد خواندن و نوشتن داشتند را برای معلمی انتخاب میکردند و در آن زمان صحبت سواد داشتن بوده نه مدرک داشتن.
به همین جهت ایشان هم در فرهنگ استخدام میشود برای درس دادن. و او تعریف میکرد که من دو هزار دیپلم دادم بدون آن که خودم تصدیق یک هم نداشتم او مدرک تحصیلی نداشت علم راداشت مدرک نداشت به هر صورت او به خاطر درس دادن به قم میآمد تا آنجا درس بدهد و چند سالی در فرهنگ بوده و درهمانجا مطالعاتی هم انجام میدهد، و از حافظه قوی که داشت استفاده میکرده است.
او پس از سربازی به قم آمده و ماندگار میشود وهم درس میداده و هم مطالعه علوم دینی میکرده و پایههای علمی خود را بالا میبرده و در ۲۷ سالگی بازنی از قم ازدواج میکند او مردی بود باقناعت و در جاهایی که لازم بود سخاوتمند بود ولخرج نبود و دست و دل باز بود او بسیار خوش برخورد بود و اخلاق خوبی را داشت به هر صورت او در قم جلسات تفسیر قرآن هم برای یک سری فرهنگیان قم داشت. او ۱۵ سال جلسه تفسیر قرآن داشته یک عده هم فکرانش و فرهنگیان به منزل او میآمدند و او درس میداد از کارهای او نوشتن مقالات در روزنامههای آن زمان بود در قم مجله ای به نام همایون چاپ میشد که سردبیر آن فردی به نام همایون از دوستان قلمداران بود و قلمداران مقالاتی به او میداد. ازتهران هم، آقایان طالقانی و بازرگان مقالاتی به او میدادند. مجله دیگری به نام وظیفه در تهران چاپ میشد که قلمداران مقالاتی را هم به آنجا میداد و او منتشر میکرد کم کم در مجلات افکار اوبه دیگران منتقل شده و مقالات او جمع شد و به نام کتاب ارمغان آسمان چاپ شد و شاید اولین تألیف او کتاب ارمغان آسمان بود.
او چندین سال در قم مشغول تحقیق و تألیف درس و بحث بود و در یک روز که از دهاتشان میخواست به قم بیاید کنار جاده مطالعه میکرده ماشین فولکس واگنی او را سوارمی کند. صاحب ماشین از این که فردی دهاتی کنار جاده مطالعه میکند تعجب میکند. او سوارماشین میشود در ضمن معارفه مشخص میشود یکی مهندس بازرگان و دیگر دکتر سحابی بوده که از خوزستان میآمدند او را سوارکرده و آشنا میشوند و این برخورد باعث دوستی آنهامی شود. او کتابهایش را به بازرگان میدهد او مطالعه میکند و بازرگان در یکی از کتابهایش, بعثت و ایدیولوژی ازکتاب حکومت در اسلام قلمداران استفاده کرده.
به هر صورت چندی بعد آقایان طالقانی و بازرگان که به قم میآیند منزل او میروند و ارتباط این گونه هم داشته حتی دکتر شریعتی کتابهای او را خوانده بود بعداً از پاریس نامه ای برای اومی نویسد که کتابهای خالصی زاده راکه شماترجمه کردی برای من بفرست و قلمداران کتابهای خالصی زاده را برای شریعتی میفرستد.
دکتر شریعتی هم علاقهمند به دیدار قلمداران بوده ولی موفق نمیشود.
به هر ترتیب این مقداری از زندگی نامه او بود.
زمانی که من با قلمداران آشنا شدم در واقع زمان بازنشستگی او از آموزش و پرورش بودو سنی از او گذشته بود و ماهم که با او آشنا شدیم چند سال با او رفت و آمد داشتیم من به منزل او میرفتم و کتابهای او را میخواندم و کتابهایی را که در نقد کتابهایش نوشته شده بودند را من میخواندم و مبادله علمی و بحث حضوری بود و او هم چون میدانست که من بسیار حساس و کنجکاو و دنبال حقیقت هستم، برایم وقت میگذارد و با روی باز برخورد میکرد. بعد از سالها آشنایی با او که انقلاب شده بود من گرفتار کارهای انقلابی شدم و به هر حال تازمانی که من قم بودم ارتباط زیادی با او داشتم بعد که تهران آمدم ارتباطم کمتر شد ولی هر گاه به قم میرفتم به منزل او میرفتم و سر میزدم یکی از پیش آمدهایی که برای او شد تصادف پسر بزرگ او بود که مهندس ذوب آهن اصفهان هم بود. چه پسران و چه دختران او تحصیل کرده بودند و حتی دامادهایش هم با استعداد وتحصیل کرده بودند پسر بزرگ او از دهات به طرف قم که میآمده در سه راه سفلچگان تصادف میکند و ۵ نفر در ماشین از بین میروند که یکی از آنها پسر او بود او سر صحنه تصادف حاضر میشود و جریان را میبیند و چون آدمی خوددار بود باعث شد او سکته کند و ۸ سال در منزل افتاده بود ولی خدا را شاکر بود با علم به این که دیگر نمیتوانست راه برود.
یک روز من منزل ایشان بودم یک نفر از هم دهیهای او بافردی به منزل آقای قلمداران آمدند و معلوم شد آن فرد، رعیت او در دهات میباشد قلمداران در دهات باغی داشتند و آن فرد باغ را نگاهداری میکرد و بعداً معلوم شد آن فردی که همراه رعیت به منزل قلمداران آمد، راننده ای بود که با پسرش تصادف کرده و باعث مرگ پسرش شده بود. رعیت راننده را معرفی کرد وگفت که آمده رضایت میخواهد. قلمداران فوراً نوشته داد بدون هیچ توقع حتی راننده تعجب کرده بود. قلمداران گفت تو که قصد به عمد نداشتی اگر عمداً هم میکشتی من همین کار را میکردم چون خدا فرموده لذتی که در عفو است در مجازات نیست. وامضا کرد و داد و حتی آنها پس از رفتن برگشتند که دادگاه گفته این رضایت نامه باید محضری باشد و آنها رفتند در محضر نوشتند و قلمداران با خانمش بعد از ظهر به محضر رفتند و امضا دادند که ما شکایت نداریم و رضایت دادند
این گذشت، تقوا و مردانگی او را میرساند که بدون توقع این کار را انجام داد. از این نوع کارها من از او دیده ام بعد از چند سال مریضی شب جمعه ای او فوت میکند. شب جمعه من خواب دیدم که به قم رفتم و کیسه ای پر از کتاب را بردوش من گذارده اند که من دارم از این خیابان به آن خیابان میبرم ظهر به نماز رفتم در آنجا گفتند که آقای قلمداران فوت کرده و بعد از نماز ما با چند نفر از دوستان به قم رفتم برای تشییع جنازه او و در واقع خواب ما تعبیر شد. در هرصورت بر او نماز خواندیم و او را دفن نمودیم. این زندگی نامه مختصر ایشان است از شاگردان ایشان آقای حدادی که در قم مغازه داشت. حاج داودی محضردار، آقای محمود اسلامی رییس آموزش و پرورش قم، آقای فرساد از دبیرهای قم (و معلم کلاسهای اول و دوم ابتدایی ما) بودند خلاصه خیلی از فرهنگیان قم از شاگردان او بودند.
آقای قلمداران حدود ۳۰ یا ۳۲ جلد کتاب را نوشته یا ترجمه کرده.
اولین کتابی که نوشته ارمغان آسمان نام دارد.
این کتاب مجموعه مقالاتی هست که ایشان در مجلات ۵۰ سال قبل مینوشت. آن مجموعه مقالات که در موضوعات مختلف بوده در کتاب ارمغان آسمان آورده شده.
کتاب ارمغان آسمان علل انحطاط مسلمین است در واقع کتاب علل انحطاط و ارتقاء مسلمانان است که چه عللی باعث شده که مسلمانان به اوج رفته اند و چه عللی باعث رکود و عقب افتادگی آنها شده.
علل انحطاط مسلمین یک بحثی است که بسیاری از اندیشمندان بزرگ اسلامی علل مختلفی را نقل کرده اند که این علل باعث ترقی مسلمین میشود و این علل باعث شکست مسلمین میشود.
ایشان بیش از ۲۰ علت انحطاط مسلمین را نقل کرده که اگر مسلمانان همان علتهایش را که دلیل انحطاط آنها شده را اگر انجام ندهند باعث ارتقاء آنها خواهد شد. آنچه را که من فعلاً از سابق در ذهنم است چون جدیداً آن را باز بینی نکرده ام کتاب نزد خودم نبود که نگاه کنم آنهایی است که از سابق دیدهام.
ایشان علل مختلفی را نقل کرده. اولین علت بر این که مسلمانان اوج نگرفته اند و باعث انحطاط مسلمین شده،
۱- نبود حکومت اسلامی است اجرای صدها حکم دینی به واسطه همین حکومت است چون حکومت نداشتند لذا اینها رشد و ترقی نکرده اند و همین فکر باعث میشود ایشان کتاب حکومت اسلامی را بنویسد.
۲-اجرا نکردن حدود الهی است این هم حرف خوبی است حدود اسلامی تعطیل بوده
۳-نبود نماز جمعه یک علت دیگر برای انحطاط مسلمین بوده
۴- از علتهای دیگر انحطاط، تبلیغ خرافات است خرافات یعنی آن چه که در اسلام نبوده و بر دامن اسلام نشسته، خلاصه ایشان علل مختلفی را نقل کرده که فعلاً نمیخواهم همه آنها را بگویم ایشان گفته این مسائل باعث انحطاط مسلمین بوده و هست.
که این مطالب بعضی در زمان سید جمال الدین اسدآبادی هم مطرح میکردند که علل انحطاط چه بوده و ایشان هم این مقالات رانوشته و به صورت این کتاب (ارمغان آسمان) در آمده و این کتاب در آن زمان میان روشنفکران در واقع جایگاهی باز کرده و. افراد روشنفکر به آن توجه کردند. من خودم یک زمان با مرحوم مطهری صحبت میکردم میگفت این کتابش بد کتابی نیست.
البته در همین کتاب ارمغان آسمان یک بحثی دارد در مورد قبر پرستی و مرده پرستی، و ساختن قبور ائمه که آنجا همه را رد کرده یعنی در همین کتابش که اولین کتابش هم میباشد که در جوانی نوشته آنجا یک بحث آن این است که (قبرسازی حرام است) (زیارت قبور حرام است) و از این نوع بحث ها را آنجا مطرح نموده. این اولین کتاب قلمداران بود.
بعد از این کتاب ایشان با آیت الله شیخ محمد خالصی آشنا میشود و او بیشتر کتابهای خالصی را ترجمه میکند.
//
سیدمحمدتقی حسینیوِرجانی