این مطلب بخشی از یک سلسله مطالب است.
اولین ملاقات با آقای مصطفی طباطبایی
من در قم با آقای قلمداران قبل و بعد از انقلاب ارتباط داشتم. البته اوایل انقلاب که گرفتار کارهای ده بودم ارتباط ما بسیار کم شد.
حدود ۵ سال قبل از انقلاب با آقای قلمداران رفت و آمد داشتم و در این ۵ سال ما با او درتمام مباحث و موضوعات اسلامی بحث کردیم.
من اکثراً به درس میرفتم.پس از اتمام درس به منزل ایشان میآمدم ۳ ساعت، ۵ ساعت، ۸ ساعت، گاهی از صبح تا شب دایماً با او بحث و جدل مینمودم. میآمدم و کتابهای مخالف قلمداران را میخواندم و دوباره با او بحث میکردم.
یا مطالب قلمداران را گاه بامدرسین حوزه در میان میگذاشتم و جواب میگرفتم و به ایشان پس میدادم. بیشتر با استادم آقای نوری همدانی معاشر بودم و چون ایشان با ما استدلالی و منطقی صحبت میکرد از ایشان (هم چنین از آقای مشکینی) بسیار خوب استفاده میکردم.من در آن موقع مثل یک توپ فوتبال بین اساتید حوزه و آقای قلمداران و کتب مخالفین قلمداران جابجا میشدم و دایماً با او بحث میکردم. پس از پنج شش سال دیدم کم کم من با قلمداران هم فکر شده ام
البته بین قلمداران، برقعی و طباطبایی از نظر اعتقادی اختلافاتی هست. آقای قلمداران از بقیه معتدل تر بود و کتابهای شیعه را با عظمت نام میبرد و احترام میکرد و مانند طباطبایی افراطی برخورد نمیکرد مثلاً در نمازش مهر یا سنگ میگذاشت و قایل بودچیزی گذارده شود و حتی آخر عمرش کتاب سنت رسول از عترت رسول را نوشت و خواست بگوید اگر ما قرار است سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگوییم باید ازعترت رسولخدا بگیریم و در آنجا مطالبی را گفت که این مطالب خوش آیند طباطبایی و برقعی نبود آن کتاب بر اساس عقیده و فکرش بود و آن را نوشت و میخواست با این کار جبران مافات بکند. در هر صورت نمیتوانم بگویم آن چه قلمداران قبول داشت من هم ۱۰۰% قبول داشتم البته مسلم است ما با هم اختلافاتی را داشتیم ولی تقریباً میتوان گفت با او موافق شده بودم
مقداری از اختلافات من با قلمداران بر سر توجه به اهل البیت پیامبر بود، من بیشتر از آنها به احادیث اهل البیت علاقمند بودم و توجه میکردم مثلاً:
من حاضر نبودم امام صادق (علیه السلام) را با آن چشم بنگرم که ابوحنیفه و مالک را مینگرم همیشه میگفتم امام صادق استاد آنها و مافوق آنها بوده اما منصوص بودن ائمه برایم کم رنگ شده بود. و میگفتم این کار دلیل قرآنی ندارد.
در این مورد نظر آقای قلمداران مثل نظر من بود.
لذا آنها امام صادق را امام هدایت البته نه منصوص من عند الله میدانستند ولی در این که امام صادق امام هدایت است و ما باید از ایشان پیروی کنیم همه را قبول داشتند.
طباطبایی برقعی و قلمداران، امام را منصوص من عند الله نمیدانستند ولی با خواندن کتابهای نصوص امامت یا حکومت در اسلام قلمداران برای من منصوب نبودن امام قانع کننده بود بلکه احادیث غدیر و غیره را به گونه ای مطرح میکردند که برای اثبات امامت دلیل کافی نداشت مثلاً میگفتم اگر امامت این قدر مهم است باید در قرآن مطرح شده باشد.
همین که در قرآن مطرح نشده نشان میدهد مطلب آن قدر مهم نیست یا این که جزو اصول دین نیست و چنین برداشتی داشتم.
حتی آیاتی در قرآن است که صحبت میکند َالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآیِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ ,امامت و خلافت نیست آنها به این نوع از آیات استناد میکردند. یا ماجرای غدیر خم را همان گونه که قلمداران در نصوص امامت آورده یا در کتاب حکومت اسلامی گفته ماجرای اختلاف حضرت علی با خالد بن ولید و رفتن آنها به یمن و دزدی خالد و تنبیه او توسط حضرت امیر بوده و زمینه غدیر خم روی همین جهت است.
ایشان میگفت ابوالفتوح رازی که از علماء بزرگ شیعه است هم در تفسیرش این ماجرا را نقل کرده البته بعداً که ما مراجعه کردیم دیدیم آن گونه که اینها آن را پر رنگ کردند، نیست و نقلهای قبلی آن را مطرح نکردند. ابوالفتوح نظر دیگران را آورده و نظر خود را هم گفته ولی آنها نظر خودش را ذکر نمیکردند.
به هر صورت میگفتند جریان غدیر به خاطر اختلاف علی و خالد بوده و جمله من کنت مولاه فهذا مولاه برای بیان دوست داشتن است. مولی به معنی دوست است چرا معنی دوست است؟ چون در ادامه حدیث پیامبر فرمودند اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. خدایا هر کس با او دوستی کرد دوست بدار و هر کس با او دشمنی کرد دشمن بدار پس آن دوستی (والاه) با این عاداه (دشمنی) ربط پیدا میکند. به هر صورت در برداشت از حدیث غدیر اختلاف میکردند گر چه منکر حدیث غدیر نبودند ولی توجیه و تأویلی که میکردند موضوع حدیث را در موضوع امامت نمیگرفتند و در موضوع دوستی میگرفتند.
در مورد آیه وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ و حدیث یوم الدار میگفتند حضرت امیر یک پسر بچه ده ساله بوده و پیامبری پیامبر را هم هنوز مردم قبول نداشتند، چگونه او جانشین برای خود انتخاب میکند؟این حرف معقول نیست برای این که پیامبر را مردم هنوز قبول نکرده اند چگونه میگوید علی جانشین من است و مردم باید قبول کنند. لذا اصلاً منطقی و معقول نیست که این حرف زده شود درواقع میخواهند بگویند رسول خدا چنین حرفی را نزده والا اول باید رسالت خود را سپس امامت بعد از خود را ثبیت کند در هر صورت این مطالب را داشتند.
خوب این مطالب و بسیاری مطالب دیگر از این قبیل, توجیه کردن آنها بود که در ما نیز باعث ایجاد شبهه شد و ما هم در واقع شبههای داشتیم نه این که منکر اصل قضیه شده باشیم.
به هر حال این مطالب عقیده و افکار ما را تحت تأثیر قرار داد بعد که انقلاب شد، و مسنولیتهایی به دوش من نهاده شد. هم رییس شوری، هم نماینده جهاد سازندگی بودم.زمانی که در شورا بودم و فعالیتهای بسیار زیاد من مشهور بوده و هست و آقای محقق داماد که در آن زمان رییس جهاد سازندگی قم بود بر کارهای ما نظارت داشت و برما خیلی اظهار لطف مینمود و ما هم ایشان را دوست داشتیم و هنوزهم دوستش داریم و در هر صورت ایشان میدانست ما چه فعالیتهایی داریم میکنیم ومن هم از جان و دل تلاش میکردم حتی برای طرح شهید رجایی هم قبل از اجرای طرح در آنجا زمینه ای درست کرده بودم که به افراد جنگ زده خوزستانی یا آوارههای افغانی، پیرزنان و پیرمردان ار کار افتاده، کمکهایی هم چون تهیه منزل و ... میکردیم.
ما از مردم کمک میگرفتیم و به آنها میدادیم و خلاصه واسطه بین دو گروه بودیم وفعالیتهای عمرانی زیادی هم داشتیم: درست کردن تعاونی، شعبه نفت، حمام زنانه، غسال خانه، مدرسه دخترانه ستاد برق سراسری، آب لوله کشی و ... به هر ترتیب چون این کار را برای خدا انجام دادیم هیچ پاداشی راهم از غیر خدا نمیخواستیم.
هزینه زندگیم را از طریق وجهی که ازمنبر بود به دست میآوردم والا از سهمین استفاده نمیکردم فقط با پولی که از رفتن به منبر یا خواندن خطبه عقد ازدواج یا نوشتن سند معامله به من میدادند زندگیم میگذشت و مردم شاهد هستند که بیش از ۱۳-۱۲ سالی که به منبر میرفتم وفعالیتی که کردم به هیچ کس نگفتم وجهی به من بده یا نده و آن را به دلخواه مردم گذاشته بودم هر چه میدادند میگرفتم و اگر چیزی هم نمیدادند نمیگفتم. بعد از چند سالی که در منزل نشستم لباس روحانی را کنارگذاردم؛ پس از مدتی برای کار کردن به تهران آمدم، در تهران ارتباط ما با آقای طباطبایی بیشتر شد.
من اسم طباطبایی را از قلمداران و برقعی شنیده بودم. رابط قلمداران و طباطبایی, برقعی و سرمدی بودند آقای سرمدی از شاگردان طباطبایی بود وداماد قلمداران بود و آن دو از آن کانال آشنا شده بودند. خود آقای قلمداران با آقای طالقانی رابطه داشتند.
خلاصه توسط تألیفات با هم آشنا شده بودند ولی من اولین بار که با طباطبایی برخورد کردم روزی از قم به تهران آمده بودم (یادم نیست که قبل یا بعد از عزل از امام جمعه بودنم بود) تلفن طباطبایی را از قلمداران گرفته بودم و ایشان هم نشانی منزل پدرش در تجریش را داد منزل پدرش رفتم کتابخانه و اتاق پذیرایی او بود. احتمالاً طبقه بالای آنجا دست ایشان بود و پایین هم پدر و مادرش زندگی میکردند البته خودش با زن و بچههایش در خانة دیگری در همان کوچه بودند. خوب او در اولین جلسه، برخورد خوبی داشت و بعد از کمی صحبت، به من گفت شما به وسیله قلمداران هدایت شدی.
آشنایی با سیر روشنفکری دینی
از سید جمال تا شریعت
برای آشنایی بیشتر با افرادی که در ساختن فکر و ایده من نقش داشتند سیر روشنفکری دینی در ایران را مطرح میکنم.
در جهان اسلام دو دیدگاه روشنفکری دینی وجود دارد.
یک دیدگاه، دیدگاه روشن بینی اهل سنت است که اصطلاحاً از ابن تیمیه شروع میشود.
ابن تیمیه که مذهب او حنبلی بود در واقع بنیان گزار روشن فکری در جهان اهل تسنن است، در ۸۰۰ سال قبل و ایشان تز روشنفکری را روشن کرد.
و در واقع آمد حصارمذهب گرایی و مذهب را شکست و به خود اجازه داد که در احکام و مسائل دینی اجتهاد کند و نظر بدهد تا این جای کارش بد نبوده و ما هم موافق هستیم که باید طنابهایی که به دست و پای بسته شده را باز کند و حقایقی را بگوید وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ (۱۵۷- اعراف)
و نکاتی هم دارد با این که میانه خوشی با شیعه نداشته اما بعضی از جاها با نظر شیعه هم موافقت کرده ایشان چون مذهب راکنار گذاشته هم با مذاهب اهل سنت مبارزه کرد و هم بامذهب زیدیه و شیعه و اسماعیلیه و مذاهب دیگر.
وی کتاب منهاج السنه را هم در نقد افکار هم شیعه (امامیه انثا عشریه، زیدیه، اسماعیلیه، صوفی و دیگران نوشته است)..
البته او تنها مذهب شیعه رانقد نکرده بلکه دیگر مذاهب از جمله مذاهب اهل سنت را هم نقد کرده است لذا با بسیاری از اهل سنت مثل غزالی هم مبارزه کرده او با غزالی شدیداً مخالف بود. در هر صورت ابن تیمیه تز روشنفکری داشته وروی این جهت بعضی از فتاوای علماء شیعه را نیز پذیرفته البته ایشان یک برخورد و مناظره در مکه با علامه حلی عالم بزرگ شیعه داشته علامه حلی کتابی به نام مفتاح الکرامه را نوشته و ابن تیمیه کتاب منهاج السنه را در نقد مفتاح الکرامه علامه نوشته است.
به هر صورت با این که ابن تیمیه با شیعه مخالف سرسخت بوده امابعضی از جاها مثل مواردی مانند بطلان سه طلاق در یک مجلس، قول شیعه را درست دانسته که سه طلاق در یک مجلس جایزنیست و باید در سه مرحله انجام شود. این تز روشنفکری در بین اهل سنت تابعد از ابن تیمیه و ابن قیم شاگردش, منکوب شد و بعد به وسیله محمد بن عبدالوهاب افکار او ترویج شد و اوج گرفت.
محمد بن عبدالوهاب از علماء حنبلی مذهب بود و خودش، پسرش، نوه اش و خاندان آل سعود افکار او را باز کردند و ترویج کردند و پیروز شدند و باعث شدند مذهب جدیدی به نام سلفی یا وهابی به وجود آید.
مذهبی که با دیگر مذاهب وجوه اشترک و وجوه افتراق دارد. با تمام مذاهب اسلامی در بعضی از موارد موافقت و در برخی از موارد مخالفت دارد. در اشتراکات مثلاً در ۳ طلاقه نکردن را با شیعه موافق است ودر اصول هم در بعضی از مسائل موافقت دارد اما با مذاهب اهل سنت هم موافقت و مخالفت دارد.
به هر صورت سلفی گری یا وهابی گری مذهب خاصی است بعد از محمد بن عبدالوهاب.
شخصیت بزرگی که در عالم اسلام پیدا شد شخص محمد عبده در مصر بود.بعد رشید رضا شاگرد او و پیروان عبده هم سلفی مذهب هستند و از روشنفکران جهان معاصربودند در اهل تسنن بودند بعد ازعبده رشید رضا و شاگردان دیگر افرادی مثل سید قطب،ابوالاعلی مودودی و دیگران هم همه از تربیت شدگان مکتب عبده هستند.
عبده با این که با سیدجمال الدین اسدآبادی دوست و رفیق بود این دوستی باعث شد که در واقع مقداری از افکار سید جمال در او اثربکند و شیخ محمد عبده کتاب شرح بر نهج البلاغه را بنویسد و همین عالمی که با شیعه مخالفتهایی دارد، کتاب شرح نهج البلاغه را مینویسد و از نهج البلاغه چقدر دفاع میکند. هم ابن تیمیه هم محمد بن عبدالوهاب هم شیخ محمد عبده هر سه از نهج البلاغه به شدت دفاع کرده اند گفته اند نهج البلاغه کتاب امام علی (علیه السلام) است و کتابی بسیار ارزنده است.
اینها میدانند کتاب نهج البلاغه را یک عالم شیعی نوشته ولی آن را باعظمت نام برده اند ما میخواهیم بگوییم ریشه روشن فکری در جهان اهل سنت از ابن تیمیه پیدا شده. در شیعه تا آنجا که من اطلاع دارم از سید جمال الدین اسدآبادی است که تز روشنفکری پیدا میشود و روشنفکری دینی سید جمال یک عالم روشنفکر قرآنی است حرف او این است.
توجه به قرآن، بازگشت به قرآن، بازگشت به سنت قطعیه، این شعار سیدجمال است. احیاءقرآن پیروی کردن از قرآن و سنت قطعیه در برابرمبارزه باخرافات بود و خود سیدجمال الدین با بسیاری از خرافات مبارزه کرده است. با چیزهایی که مربوط به دین نبوده یا بدعتهایی که درست شده، شدیداً مبارزه کرده و سید جمال را در زمان حیاتش بعضی از علما متهم به وهابی بودن کردند.
می گفتند احتمالاً سید جمال وهابی شده که با این خرافات مبارزه میکند اما سیدجمال وهابی نبود. در هر صورت بعد از سیدجمال الدین عالم روشنفکر دیگری به نام سید اسدالله موسوی خرقانی است. که خرقانی هم در زمان مشروطه بوده و سه سال به جرم طرفداری از مشروطیت به رشت تبعید شده و بعد از سه سال که از تبعید آمده در مسجدش به گفتن تفسیر قرآن پرداخته و مسائل سیاسی را کنار گذاشته البته داستان او بسیار مفصل است و کتابی هم در بارة زندگی خرقانی، و مبارزات سیاسی او بارضاخان نوشته شده است مثلاً این که او یک بار از رضاخان کتک خورده و داستانهای مفصل دیگر.مرحوم خرقانی هم دیدگاههای روشنفکرانه ای داشت.
دقت شود این که من میگویم آنها روشنفکران دینی هستند منظور من این نیست که من با تمام افکار آنها موافق هستم و یا هر چه گفته اند را قبول دارم. چیزی که هست میخواهم بگویم اینهاخط فکری خاص و نوینی داشتند و البته در این افکار هم افراط یاتفریطهایی شده بعضی از روشنفکریهایشان خوب بوده و بعضی از روشنفکریهایشان خوب نبوده در واقع همه روشنفکران یکنواخت نیستند.
من خودم یک اصطلاح دارم که ما افراد را ۳ گروه میکنیم:
۱- تاریک فکر آنها که فکرشان پوسیده و قدیمی است.
۲- روشنفکران که بر روی قرآن و سنت قطعیه حرف میزنندو مسلمات دینی را قبول دارند اینهاروشنفکران دینی هستند.
۳- عدهای فکر دود زده هستند. فکر دود زده کسانی هستند که ازروشنفکری آن طرفش افتاده اند برای این که روشنفکر باشند منکر حقایق دین هم شده اند. مثل کسروی اینهافکر دود زده اند چون آن طرف افتادهاند اینها اصل قرآن و رسالت راهم زیر سؤال برده اند اینها از روشنفکر شدن شروع کرده اند.
اول روشنفکرشده و باخرافات مبارزه کرده اند بعد آمدند زیربنای اصل دین را هم زدند. این غلط است. چون دود زدگی روشنی روشنفکری را از بین برده و آن طرف افتادند. اگر ازجلو نیفتادند از پشت سر افتادند. روشنفکر واقعی کسی است که روی اصول حقه دین باقی بماند و از قرآن و سنت قطعیه تجاوزنکندو اگر تجاوز کرد او اصلاً مسلمان نیست و دیگر به او روشنفکر دینی نمیشود گفت مثل کسروی او آدمی لاابالی و لامذهب بوده او اصلاًدین را قبول ندارد گر چه اول دین را قبول داشته. در هر صورت این تز را نمیخواهم بگویم صددرصد درست است اما این که بعضی از خرافات را بعضی میخواهند به دین بچسبانند و آن را به وسیله دین بخواهند توجیه کنند این هم صحیح نیست بلکه باید خیلی از خرافات ازبدنه دین زدوده شود و اسلام پاک و ناب عرضه شود.
به هر صورت خرقانی در مسجد شروع به تفسیر گفتن نمود و مجموعه ای ازتفاسیری که دارد را در کتابی به نام محو الموهوم چاپ کرده و در آن کتاب هم دیدگاه خاصی دارد.
که در آنجا بعضی ازدیدگاههایش درست است و بعضی از آن درست نیست. من جمله در باره امامت و ولایت و حکومت است که در آنجا گفته هم قول اهل سنت غلط است و قول شیعه غلط است اهل سنت امامت یاخلافت را منحصر به ۴ نفر کرده اند و بعد از ۳۰ سال که خلفای راشدین ازدنیا رفتند سر آنها بدون کلاه است. شیعه هم امامت را منحصر به ۱۲ نفرنموده است و در واقع هر دو گروه در مسئله امامت و خلافت اشتباه کرده اند.
راه پیشنهادی از دیدگاه خرقانی آن است که امامت و خلافت انتخابی است امانه انتخابی که برای خلفاء شده بلکه انتخابی صحیح, جامعه رأی میدهد در تمام زمان ها تا قیامت هر زمانی مردم رأی بدهند و انتخاب صحیح انجام شود برای خلفا انتخاب صحیح انجام نشد از دیدگاه خرقانی انتخاب امام با رای مردم است نه این که آنگونه که شیعه معتقد است خدا کسی را به امامت برگزیند که این نوع تفکر زیربنای فکری قلمداران شد و ایشان هم کتاب حکومت در اسلام را نوشت. خرقانی در زمان مشروطیت بوده شاید ۵۰-۶۰ سال قبل از دنیا رفته او مسجدش نزدیکی میدان شاپور سابق به نام معمار حسن بود به هر صورت او در آن مسجد بود و شاگردانی هم داشت و عده ای پای درسش میرفتند که هم خرقانی و هم شاگردان او تز روشنفکری داشته اند او روشنفکر اسلامی به حساب میآمد شاگردان معروف او مرحوم طالقانی، مهندس بازرگان،محمدی دوست که محو الموهوم او را نوشته،دکتر تقوی بودند(قلمداران، برقعی، طباطبایی از شاگردان او نبوده اند)
خرقانی که فوت میکند عالم روشنفکر دیگری پیدا میشود به نام شریعت سنگلجی..شریعت هم مبارزه خود را با خرافات شروع میکند مسئله مهمی را که مطرح میکند مسئله نهی از قبر سازی است و در کتاب توحید عبادت و کتاب کلید فهم قرآن،اعتقادات و افکار خودش را گفته است.
در واقع آنچه را که باعث اختلاف و شهرت او شد انکار موضوع رجعت در کتاب اسلام و رجعت بود. کتاب اسلام و رجعت شریعت سنگلجی در واقع نظرات درس ایشان است و فرید تنکابنی آن را جمع آوری کرده کتاب مفصلی است و ایشان آمده و گفته رجعت مسئله باطلی است و اعتقاد به رجعت درست نیست. در صورتی که مسئله رجعت در کتاب حق الیقین مجلسی ۱۹۸ حدیث نقل کرده که در کتاب ایقاظ المحجه شیخ حر عاملی هم به ۳۰-۳۵ آیه و به روایات استناد کرده شریعت آمده آیات را نقد کرده که این آیات ربطی به رجعت ندارد بلکه آیات مربوط به قیامت است و احادیث را هم نقد کرده و البته بیشتر این کارها را فرید تنکابنی انجام داده است.
فرید گفته که ۱۹۸ حدیث رجعت فقط از شش نفر نقل شده در واقع مجموع آن راویان شش نفر هستند و آن شش نفر هم از نظر رجال شیعه ضعیف و غیر معتبر هستند و به هر صورت این کار باعث شد که علما با شریعت سنگلجی دربیفتند و بعضی از علمای بزرگ مثل مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حایری اعلام میکردند که مسئله رجعت از ضروریات مذهب نیست اگر کسی هم منکر شود ضرر به جایی نمیزند البته دفاعیاتی هم از شریعت میکنند شاگردان خرقانی جذب شریعت شدند. شاگردان شریعت زیاد هستند.
مثل طباطبایی، بازرگان، طالقانی و عده ای ارتشی که در ارتش بودند من نمیدانم افرادی مثل صالحی نجف آبادی و منتظری شاگردی او را نموده بودند یا نه؟ به هر حال شریعت سال ها تبلیغ کرد وکتابهایی نوشت یا دیگران برای او نوشتند و تقریرات درس او راجمع آوری کردند و او آثاری دارد ودارای دیدگاه خاصی هم هست که در کتاب توحید عبادتش دیدگاههای خود را نقل کرده.
در واقع میتوان گفت کتاب توحید عبادت او چکیده ای و خلاصه ای از کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب است محمد بن عبدالوهاب کتابی به نام توحید دارد و در واقع من هر دو راخواندم و میتوان گفت شریعت خلاصه ای از آن را نقل کرده خلاصه ای از کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب.
ولی شریعت خودش هم کارکرده و نمیخواهم بگویم همه کارش تقلید است ولی کتابهای محمد بن عبدالوهاب را اودیده وخوانده به هر صورت این دیدگاه اوست که در آن کتاب آورده و در کتاب کلید فهم قرآن خیلی گله کرده که چرامردم به قرآن توجه نمیکنند. البته آن کتاب بدی نیست و باید مردم به قرآن توجه کنند و به هر حال او از این که مردم به قرآن توجه نمیکنند خیلی رنج میبرده.
شریعت عمر کوتاهی کرد عمر او پنجاه و خورده ای ساله بود که فوت کرد.
///
سیدمحمدتقی حسینیوِرجانی