کتابی که بهانه دست اکبر گنجی شد
پیشتر در مقاله «تلاش بی ثمر گنجی، در انکار امام عصر(علیه السلام)» اشاره شد، که آقای اکبر گنجی اخیراً به طرح مباحثی درباره اعتقادات دینی پرداخته است. چنان که در آن مقاله ملاحظه میشود، رویکرد انکارگرایانه وی در موضوع مهدویت، همراه با ادعاهایی غیرمستند است که شاید بتوان گفت تهور گنجی در طرح آنها، جایگزین استنادش شده است. مباحث وی، البته پیشزمینههای مختلفی دارد که در این نوشتار، به یکی از آنها اشاره خواهم کرد.
وی در مصاحبه اخیر با bbc، انکار امام زمان(عج) را به کتابی نسبت داده که موضوع سخن ما است. عبارت وی چنین بود: «در کتاب مهم آقای مدرسی،"مکتب در فرآیند تکامل"نشان داده شده که هیچ گونه شاهد تاریخی مبنی بر وجود فردی به نام امام دوازدهم وجود ندارد و شیعیان هم پس از گذشت چهارده قرن، حتی یک دلیل هم ارائه نکرده اند که موجودی به نام امام زمان وجود دارد.»
در ادامه نشان خواهیم داد که این ادعا درباره کتاب مذکور، البته بسیار دور از واقع، و غیر منصفانه است. از سوی دیگر، مقاله پیشگفته گوشهای از شدت بیپایهگی ادعای فوق درباره استنادات «وجود حضرت حجة بن الحسن العسکری(علیه السلام)» را نشان میداد و اندکی از قراین تاریخی وجود امام عصر(علیه السلام) در منابع تشیع و تسنن را ارائه مینمود. موضوعی که درباره آن، کتب مستقل و مفصلی مانند «منتخب الأثر فی الامام الثانی عشر(علیه السلام)» تألیف حضرت آیة الله صافی گلپایگانی در دست است.
تأکید مؤلف کتاب «مکتب در فرآیند تکامل» بر غیرقابل تردید بودن عقیده مهدویت
کتابی هم که آقای گنجی نام برده، نه تنها حاوی چنین ادعای گزافی نیست، بلکه بر قطعیت وجود آن حضرت، و کثرت مستندات آن تکیه و بخشی را نقل نموده است.
مؤلف این کتاب، سال گذشته که گنجی ادعایی شبیه مورد فوق را ابراز کرده بود، طی مقالهای که در سایت تابناک نیز انعکاس یافت، ادله اثبات وجود حضرت مهدی(عج) را چنان متواتر و قطعی دانست، که:
اگر پیامبری پیامبران سلف ثابت شود، تمام مراحل بعد، تا وجود و حضور حضرت مهدی به استدلال قطعی ثابت است و اگر در وجود و حضور حضرت مهدی تردید شود، تمام مراحل پیشین تا پیامبری نخستین پیامبر مورد تردید قرار خواهد گرفت.
آقای سید حسین مدرسی طباطبایی، که در کسوت روحانیت است، همچنین در مقدمه کتاب خود، پس از تأکید بر استحکام براهین امامت شیعی و استمرار آن تا پایان جهان، و اشاره به یکی از این ادله، حضرت بقیة الله(عج) را « مصداق اصل لزوم امامت تا پایان جهان » معرفی و اشاره مینماید که در دشواریهای زندگی، حضور آن مولای کریم را با تمام وجود، به تجربه عینی دریافته است.
ایشان همچنین در(صفحه ۱۸۸) کتاب، یکی از اسناد حقانیت شیعه ۱۲ امامی را با این تعبیر که « کارکرد آن در حد اعجاز است »، حدیث بسیار مشهور از قول پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میداند که در جامعه اسلامی شایع بود و براساس آن، حضرت پیشبینی فرموده بودند که پس از ایشان دوازده خلیفه خواهند آمد و این حدیث را بسیاری بزرگان اهل سنت، از همان قرن دوم هجری نقل کرده بودند.
پس چرا این کتاب دستاویز انکار شده است؟
اکنون سؤال این است که با وجود تصریحات فوق، کدام ویژگی در کتاب آقای مدرسی، دستاویز چنان انتسابی به ایشان میشود؟ (ناگفته نماند که لاقل در یک مورد دیگر نیز - بزرگواری که قصد ذکر نامش را ندارم- در سلسله مباحثی که طی چند سال قبل، بر ضد ساختار عقاید شیعی ارائه کرد، استناد خود به برخی مطالب کتاب مذکور را - بدون آن که از آن نام ببرد- لو داد...)
در مقام پاسخ، ابتدا یادآور میشوم که هدف آقای مدرسی از تألیف این کتاب، آن طور که از مقدمهاش به دست میآید، ارائه دسته بندی شدهی حکایات و منقولات تاریخی، جهت حصول دیدگاهی صحیح از روند تاریخی تشیع است.
مؤلف در مقدمه، شدیداً تأکید میورزد که:
آنچه در این دفتر آمده، تاریخ فکر است، نه تجزیه و تحلیل مبانی عقیدتی، یا نقد و بررسی باورهای مذهبی. این که چگونه جامعه بر حقایق آگاه، و واقعیتها در تضارب آراء و مباحثات فکری و کلامی آشکار میشود، ربطی به حقانیت آن معتقدات و مبانی ندارد.
این تذکر ظاهراً برای پیشگیری از همان استفادههای مورد بحث ما از کتاب، صورت گرفته است. (که طبعاً شامل سوءاستفاده و بدفهمی از مطالب میشود.) مؤلف در عبارات فوق پیشاپیش هشدار میدهد که مخاطب کتاب، اختلافات و اضطراباتی را که در روند تاریخی شکلگیری یک اعتقاد مشاهده میکند، به حساب عدم حقانیت آن عقیده نگذارد.
وی در پاورقی صفحه ۱۲۹ کتاب نیز، ضمن بیان برخی اختلاف نظرها درباره امامت حضرت جوادالائمه(علیه السلام)، دریادآوری مشابهی نوشته:
تذکر این نکته ضروری است که تمام این بحثها در مورد برخورد جامعه شیعه با مسئله امامت است، نه «اساس الهی واقعی آن» که بسیار برتر از تطورات تاریخی، و پذیرش یا عدم پذیرش مردم است.
مثالی برای تذکر فوق، این که قتلی اتفاق افتاده و شما به استناد گواهی شهود کاملاً قابل اعتماد، قاتل را میشناسید. اکنون ممکن است در بررسی پروندهای که برای این قتل تشکیل شده، با گزارشها، طرح احتمالات، اقاریر و اظهارنظرهای متفاوت مواجه شوید. طبعاً برخی افراد، فرضیات مورد نظر خود را بیان کردهاند، ممکن است بعضی دروغهایی را بافته باشند، حتی احتمال دارد کسانی به قصد سوءاستفاده یا تسویه حساب شخصی و... اتهاماتی را مطرح نموده باشند و...
اما مطالعه این قیل و قالها و فراز و نشیبهایی که در پرونده موجود است، برای شما که از طریقی مطمین به اصل حقیقت آگاهید، تردیدی ایجاد نمیکند، یا بهتر بگوییم، نباید ایجاد کند.
البته تذکر آقای مدرسی در جای خود، صحیح و منطقی است؛ اما مسیولیت نویسنده را در نحوه گزارشدهی تاریخی نمیکاهد.
در مثال اخیر، فرض بر این بود که اخبار و اطلاعات مندرج در «پرونده قتل» مختلف و متنوع است، و میتواند مخاطب را - به ویژه اگر فاقد اطلاعات حقوقی باشد - دچار سردگمی کند؛ اما در همین وضعیت، اگر ارائه گزارش از این پرونده، با دقت و انضباط انجام نشود، قطعاً زمینه این سردرگمی و حتی اشتباه در تشخیص مهیاتر میشود. این کاری است که گاه برخی گزارشگران یا نشریات، با آب و رنگ دادن به بخشی از جزییات و ابعاد یک پرونده انجام میدهند، و با تیتر زدنها و... اطلاعات را ناموزون منعکس میکنند. سخن در این است که متأسفانه در کتاب «مکتب در فرایند تکامل» چنین اتفاقاتی رخ داده است.
یکی از ویژگیهای این کتاب، کثرت ارجاعات و مدارک است؛ اما در بعضی مباحث اساسی و مبنایی، مشاهده میشود که این فراوانی آدرسدهی به منابع، در کنار ضعفی که در سازماندهی نقلیات و تعیین جایگاه حقیقی گزارشهای تاریخی وجود دارد، حتی نتیجه معکوس داده و مخاطب را به سوی نتیجهگیریهای ناصحیح سوق میدهد.
نمونههایی از ضعف ساختاری کتاب
چون سخن ما در موضوع «مهدویت» بود، نمونههایی را از همین بخش کتاب میآوریم. در صفحه ۱۵۱ آمده است:
بشارت تولد این مولود مبارک [حضرت ولی عصر(عج)] را، به دلایلی که خداوند بر آن آگاهتر است به شدت از عامه مردم پنهان نگاه داشتند و جز چند تن از خواص حضرت عسکری(علیه السلام) و ارحام نزدیک، کسی را بر آن آگاه نساختند. این چنین بود که در هنگام رحلت آن امام همام جز همان افراد زبده و منتخب که محرم این سرّ الهی بودند، کسی از وجود فرزندی برای حضرت عسکری خبر نداشت.
درعبارات فوق، انعکاس حقیقت تاریخی طوری است که -دربهترین تعبیر- موجب برداشت غلط یا سوءاستفاده میشود، بدین شرح که:
۱ ـ استناد «پنهان نگاه داشتن ولادت حضرت مهدی(عج)» به «دلایلی که خداوند بر آن آگاهتر است»، لااقل نوعی ابهامآفرینی ناموجه است؛ زیرا اولاً شواهد تاریخی به وضوح، علت این امر را که حفظ جان آن حضرت از تعرض دستگاه خلافت بوده، نشان داده است.
ثانیاً مدارکی که مؤلف، برای این بخش آورده، اکثراً به علت یادشده، اشاره کردهاند. ارشاد مفید، مناقب ابن شهرآشوب، اعلام الوری هر سه مدرک فوق ـ که تأکید میکنم، از پاورقی کتاب استخراج شده ـ بیان میکند که امام عسکری(علیه السلام)، ولادت حضرت مهدی(عج) را پنهان نمودند، به دلیل: «سختی شرایط زمانی، و شدت جستجوی حکومت از آن حضرت و عزم جدی آنان بر بازداشت ایشان» با این وضع چرا باید مؤلف محترم، تعبیری را به کار ببرد که به خواننده القا میکند این اختفاء، جهت ابهام آمیزی دارد؟
۲ ـ چنان که ایشان نیز -البته باز هم نارسا- بیان داشته، ولادت حضرت مهدی(عج) از همگان پنهان نشد. عبارت منابعی که در پاورقی کتاب آمده چنین است: «فلم یره الا الخواص من شیعته» « حضرت مهدی(عج) را جز خواص شیعیان ندیدند.» اما ملاحظه کنید که مؤلف، تعبیر «جز چند تن از خواص حضرت عسکری(علیه السلام)» را به کار برده است. در واقع آقای مدرسی، قید «چند تن» را افزوده است.
گمان نمیکنم در ذهن شما مخاطب گرامی، از تعبیر فوق، چیزی بیش از ده نفر شکل بگیرد، در صورتی که در کتاب «کمال الدین» - که در پاورقی همین بخش از کتاب، به آن ارجاع داده شده- در باب « ذکر من شاهد القایم ع و رآه و کلمه» «ذکر کسانی که حضرت قایم(علیه السلام) را دیده و با ایشان سخن گفتهاند» که مشتمل بر ۲۵ حدیث است، تنها در حدیث دوم راویان که سه نفرند، میگویند:
«اندکی قبل از وفات حضرت عسکری(علیه السلام)، در منزل ایشان حضور داشتیم و چهل نفر بودیم. آن حضرت فرزند خود را به ما نشان داده، فرمودند: این امام شما پس از من، و جانشینم بر شما است...»
در حدیث شانزدهم باب، شیخ صدوق نام بیش از شصت تن از کسانی که آن حضرت را ملاقات کردهاند، نام برده است.
شیخ مفید نیز در ادامه بخشی از «الارشاد» که در پاورقی عبارات مورد بحث از کتاب «مکتب در فرایند تکامل» ذکر شده، بابی با عنوان «ذکر کسانی که امام دوازدهم را دیدهاند...» منعقد کرده (جلد۲، صفحه۳۵۱)، و پس از ذکر موارد متعددی از این افراد مینویسد: «امثال آن چه نقل کردیم، فراوان است...»
ملاحظه فرمایید که بیان تعبیرات «نادقیق»، بلکه «ناصحیح»، به ویژه وقتی پیدرپی بیاید - که متأسفانه در بخشهایی از کتاب چنین است- میتواند ذهن مخاطب را به سمت نتیجهگیریهای غلط سوق دهد. واقعاً چرا باید با القای این که دلیل پنهان داشتن ولادت امام عصر(عج) مخفی بوده، و با بیانی که تعداد مشاهدین آن حضرت را از واقعیت کمتر نشان میدهد، تصویری مبهم و سؤالانگیز در ذهن خواننده ترسیم شود؟
ادعای نادقیق و غیرمستند درباره اعتقاد به استمرار امامت
در بخش دیگر از کتاب(صفحه۱۶۸)، آقای مدرسی بیان عجیبی دارد که مغایرتش حتی با مدارک پاورقی کتاب، سؤالانگیز است:
شیعیان [در سالهای آغاز امامت حضرت مهدی(علیه السلام)] میپنداشتند که حضرتشان، با رفع مشکلات اضطراری موجود و خطر عاجل، به زودی ظهور فرموده و به قاعده اجداد طاهرین به امور امامت قیام خواهند فرمود و رشته امامان حق همچنان در خاندان گرامی آن وجود مقدس تا یوم القیامة استمرار خواهدیافت.
گرچه ایشان توضیح میدهد که این اعتقاد، بلافاصله تصحیح گردید و شیعیان متوجه شدند که حضرت مهدی(علیه السلام) آخرین امام هستند؛ اما سخن ما این است که ادعای آقای مدرسی، اساساً بیسند و مبنا است.
در پاورقی، از جمله به «المقالات و الفرق»/ صفحه ۱۰۲ و ۱۰۶، و«فرق الشیعة»/ صفحه ۱۱۶و ۱۱۸ ارجاع داده شده است. عبارات این دو کتاب کاملاً شبیه یکدیگر است، لذا بررسی یکی از آنها کافی است. مؤلف کتاب نخست، سعد بن عبدالله أشعری قمی (متوفی ۳۰۱) از بزرگان شیعه است. به تعبیر نجاشی «شیخ هذه الطایفة و فقیهها و وجهها» رجال نجاشی، صفحه۱۷۷، شماره۴۶۷
وی در برشمردن گروههای شیعی پس از امام عسکری(علیه السلام)، اول « امامیه» را معرفی میکند که به امامت فرزند آن حضرت معتقد شدند. البته وی در این جا، به دوازده بودن تعداد ائمه(علیه السلام) تصریح نکرده، اما سخنی هم که بر برداشت آقای مدرسی شهادت دهد، نیاورده است.
ترجمه عبارتی که از صفحه ۱۰۲ این کتاب، مورد استناد آقای مدرسی قرار گرفته، چنین است: «امامیه معتقدند که خداوند بعد از رحلت امام حسن بن علی(علیه السلام)، حجتی بر بندگان و خلیفهای در سرزمینهایش دارد که فرزند آن حضرت است... و امت را بر اساس سنن ائمه پیشین، که در بازماندگان آنان، در نظام «جانشینی فرزند بر پدر» تا قیامت جاری است، هدایت میکند؛ و پس از حضرات امام حسن و حسین(علیه السلام)، دیگر امامت به برادر منتقل نخواهد شد؛ و تا قیامت، جز در نسل امام حسن عسکری(علیه السلام) قرار نخواهد داشت.»
وی در ادامه نیز چند بار تأکید میکند که امامیه، انتقال امامت به برادر را جایز نمیدانند. در صفحه۱۰۶ نیز مجددا میگوید: « تا خدا خدا است، امامت در نسل حضرت عسکری(علیه السلام) خواهد بود و به برادر، عمو و پسرعمو و... تعلق نمیگیرد... اجماع شیعه بر این است.»
این همه تأکید بر این که امامت در نسل امام عسکری(علیه السلام) ادامه دارد، و انتقال امامت به برادر و موارد دیگر منتفی است، طبعاً به دلیل شدت انکار نویسنده، نسبت به امامت جعفر، برادر امام عسکری(علیه السلام) و احتمالاً دیگر ادعاهای باطل مطرح در آن زمان بوده است.
در عین حال مؤلف در طی پنج صفحه که به معرفی عقیده امامیه پرداخته، نام امام زمان(علیه السلام) را ذکر نکرده، بلکه به تفصیل (۵/۲ صفحه) و مکرراً درباره مخفی بودن آن حضرت و حکمت آن، و حتی عدم جواز جستجو از نام و جای ایشان و... سخن گفته؛ و سپس مجدداً تأکید نموده که «جستجو درباره آن حضرت، و مکان ایشان، و سؤال از حال و وضع ایشان حرام است و حلال و مجاز نیست؛ چرا که جستجوی این امور و آشکار ساختن آن چه خداوند از ما پوشانده، و اعلام امور و معرفی نام ایشان حرام و کمک به ریختن خون آن حضرت و شیعیانشان و شکستن حرمت ایشان است.»
مطالعه این پنج صفحه نشان میدهد که تمام همت وتلاش مؤلف، بر این دو امر است: «نفی انتقال امامت به غیر فرزند، و از جمله به برادر» و «نفی مؤکد اعلام چیزی از نام و وضع و حال امام عصر(عج)»
حال در این فضا، نپرداختن نویسنده به موضوع دوازده امام، و این که حضرت ولی عصر(علیه السلام)، آخرین امام هستند، طبعاً به دلیل تمرکز مؤلف بر دو مطلب فوق است؛ و وی اساساً درباره ایشان هیچ سخن دیگری، مگر فرزندی امام یازدهم(علیه السلام)، غیبت حضرت، و ضرورت شدید در عدم اظهار چیزی از امور ایشان نگفته است.
علاوه بر توضیحات فوق، دلیل روشن دیگری داریم که مسئله ختم امامت به وجود مقدس امام دوازدهم(علیه السلام)، برای جناب سعد بن عبد الله أشعری قمی امر واضحی بوده، و آن، نقل «حدیث مشهور لوح» که در آن نام و مشخصاتی از یکایک دوازده امام(علیه السلام) آمده توسط وی است. در این حدیث قدسی، خداوند متعال خطاب به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، موضوع وصایت وجانشینی ایشان را یادآور شده و سپس یکایک اوصیاء پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نام برده، تا پس از ذکر نام امام عسکری(علیه السلام) فرموده: « ثم أکمل ذلک بابنه رحمة للعالمین» «سپس به وسیله پسر حسن بن علی(علیه السلام) که رحمتی برای جهانیان است، امر وصایت را کامل میگردانم.»
بنابراین وی قطعاً به این امر که حضرت حجة بن الحسن(علیه السلام) آخرین وصی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، وقوف و اعتقاد داشته است.
برخی ضعفها و آسیبهای کتب «ملل و نحل»
آقای مدرسی برای ادعای مورد بحث، دو سند دیگر از کتب تاریخ و فرقهشناسی در پاورقی ارائه داده است.
قبل از پرداختن به نقد عبارات فوقالذکر، لازم است مطلبی را درباره کتب « ملل و نحل » توضیح دهیم، یعنی کتابهایی که به ثبت فرقهها، مذاهب و دستهجات مختلف، در ملل یا اقوام و ادیان میپردازند.
طبعاً در تألیف چنین کتبی، شمارش گروهها و زیرگروههای بیشتر، به دلیل ایجاد (یا القای) جامعیت کتاب، نوعی امتیاز و برتری تلقی میشود، اما از سوی دیگر ممکن است همین امر، موجب فرقهسازیهای غیرواقعی و آب و تاب دادنهای غیرعلمی، از کاهها کوههایی ساختن، و... شود. این اتفاق، حتی بدون آن که اغراض دیگری مانند قصد تخریب یا تبلیغ یک مذهب در بین رقیبان، وجود داشته باشد، قابل تحقق است؛ تا چه رسد به این که درباره تشیع، این عوامل نیز به فراوانی در تاریخ وجود داشته است.
این آفت، به فراوانی در کتب «ملل و نحل» وجو دارد و توسط محققین نیز مورد نقد قرارگرفته که بحث تفصیلی آن، مقتضای مقال نیست، و ما به ارائه نمونههایی اکتفا میکنیم.
مثلاً در برخی از این کتب، آنجا که بحث فرقههای غالیان منشعب از شیعه مطرح شده، با اسامی فراوانی برمیخوریم که قراین تاریخی وجود آنها را تأیید نمیکند، و یا حتی رد مینماید، تا آنجا که به نام اصحاب طراز اول ائمه معصومین(علیه السلام)، فرقههای ساختگی و خیالی معرفی شده است؛ و نهایتاً معلوم میشود که کسانی قصد داشتهاند با مبالغه در باب کثرت این فرق، مسئله غالیان را در تاریخ شیعه، حادتر از آنچه که بوده نشان دهند، تا این کار را دستمایه تضعیف تشیع بنمایند. (ر.ک. «غالیان، کاوشی در جریانها و برآیندها» نعمت الله صفری فروشانی، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی (علیه السلام)
به عنوان نمونه دیگر، ثبت گرایشهای شیعه امامیه، پس از رحلت حضرت امام عسکری(علیه السلام) در کتاب «المقالات و الفرق» را - که مؤلف آن، خود شیعه است- شاهد میآوریم. برخی از انشعابات شیعیان در آن زمان را که این کتاب ذکر کرده بدین شرح است:
o گروهی گفتند: « امام عسکری(علیه السلام) از دنیا نرفتهاند و غایب شده و ایشان قایم هستند...»
o گروهی گفتند: « امام عسکری(علیه السلام) از دنیا رفته، و پس از مرگ زندهاند[!] و قایم هستند...» (به تفاوت این دو گروه توجه کنید!)
o گروهی یازده امامی شدند؛ و اعتقاد به ضرورت قیام قایم نداشتند.
o گروهی گفتند: «امام عسکری(علیه السلام) از دنیا رفته و امامت قطع شده، تا روزی که خداوند قایمی از آلمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را که از دنیا رفته برانگیزد؛ حال امام عسکری(علیه السلام) باشند یا یکی از پدران ایشان، زیرا قیام و خروج مهدی(علیه السلام) قطعی و مورد اجماع امت است.»
مؤلف سپس چهار گروه را نام میبرد که همگی پس از امام عسکری(علیه السلام)، با تفاوتهایی، به امامت برادر ایشان جعفر معتقد شدند.
سایر کتب فرقهشناسی نیز همین مطالب و بیش از اینها را ذکر کردهاند.
ممکن است انشعابات فوق، یا بسیاری از آنها واقعاً هم به نوعی وجود داشتهاند، اما با چه تعداد عضو و وزن اجتماعی؟ و با چه ماندگاری زمانی؟
ملاحظه کنید، ما اکنون در کشور خود، دهها حزب ثبت شده داریم. اما شاید اعضای بعضی از آنها به عدد انگشتان دو دست هم نرسد؛ و روشنتر این که بسیاری، در تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه ما، نقش اثرگذاری ایفا نمیکنند، اما در عین حال حزبی رسمیاند.
اگر محققی در بررسی یک فرایند سیاسی، همه این احزاب را لیست کند و یکایک، موضعگیری آنان را در مسئله مورد بحث بازگو نماید، کتاب ضخیمی خواهد شد. حال اگر کسی این کتاب را بدون اطلاع از وضعیت آن احزاب و وزن اجتماعی آنها مطالعه کند، انبوهی از مطالب در ذهنش شکل میگیرد که در عالم واقع بدان میزان وجود ندارد.
بله، شاید گفته شود کار آن محقق صرفاً ثبت گرایشها و رویکردها بوده و این مراجعه کننده به کتاب است که باید با اطلاعات پیشینی خود به حقیقت متوازن و عینی دست یابد.
توضیح فوق ممکن است نویسندگان کتب تخصصی «ملل و نحل» را کم یا زیاد تبریه کند (البته نه در همه موارد، به ویژه در غرضورزیها)، اما قطعاً شامل حال کتابی مانند «مکتب در فرایند تکامل» که مخاطبی عام دارد، نمیشود. (عام نه به معنی عموم اقشار جامعه، بلکه مخاطبینی که بسیاری از آنها متخصص یا حتی دانشجوی تاریخ اسلام و مانند آن نیستند.) این عمومیت، به روشنی از مقدمه کتاب نیز دریافت میشود.
از قضا آقای مدرسی، خود نیز فرقههای منشعب از تشیع، پس از امام عسکری(علیه السلام) را پررنگ و بعضاً با تفصیل نفل کرده است.
اما واقعیت بیرونی، پس از امام عسکری(علیه السلام) چگونه بود؟
آقای مدرسی، خود در صفحه ۱۶۵ کتاب نوشته است: «در سال ۳۷۳ که شیخ مفید فصل فِرَق شیعه مندرج در کتاب مجالس خود را مینوشت، کسی از اتباع او[جعفر] را سراغ نداشت.» و به سخن شیخ طوسی اشاره کرده که در سال ۴۴۷، در «الغیبة/۱۳۳» مینویسد: «جعفر تلاش کرد تا جای امام عسکری(علیه السلام) را نزد شیعیان بگیرد، اما کسی این را نپذیرفت؛ پس به حاکم وقت متوسل شد، و مال زیادی خرج کرد و هر راهی به نظرش میرسید که او را به این هدف برساند در پیش گرفت، اما هیچ نتیجهای عایدش نشد.»
جالب تر از این، گزارش ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری از علمای مشهور اهل سنت(متوفای ۳۲۴ هجری) است، که در کتاب مشهور خود «مقالات الاسلامیین» (که در سال ۲۹۷ هجری، یعنی تنها ۳۷ سال پس از امام حسن عسکری(علیه السلام) تالیف کرده)، (در جلد۱/صفحه۱۷) تصریح میکند: « جمهور (یعنی اکثریت قریب به اتفاق) شیعه پس از حسن بن علی عسکری فرزند وی محمد را امام میدانند و در نظر آنها او همان غایب منتظر است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.»
در مقایسه گزارشهای فوق با گزارشی که صاحب «المقالات و الفرق» (با وجود شیعهگی او و منتفی بودن احتمال سوء نیت درباره وی) ارائه نموده، متوجه میشویم که فرقههای نام برده شده در آن کتاب، اگر هم واقعیت داشتهاند، جمع اندکی را تشکیل دادهاند که قوت و وجاهتی در عقیدهشان نبوده و بهزودی مضمحل شدهاند.
برای اجتناب از طولانی شدن سخن، نمونه دیگری از سستی آراء کتب « ملل ونحل » را در ادامه مقاله به صورت ضمیمه میآوریم.
ذکر این نمونهها برای آن است که شمهای از فضای غبارآلود و ابهامآمیز کتب فرقهشناسی- اعم از آن که مؤلف آنها موافق مذهب مورد نظر باشد یا مخالف- برای خواننده محترم روشن شود. نتیجه آن که اگر نقل این حقایق تاریخی – به ویژه در استناد به کتب « ملل و نحل » - با تحلیل و بارگذاری صحیحی صورت نگیرد، میتواند وضعیت مبهمی (اما دور از واقعیت) را در ذهن مخاطب شکل دهد. روشی که نگارنده، آن را یکی از اشکالات مهم کتاب «مکتب در فرایند تکامل» میداند.
ارائه آراء شاذ و نادر از کتب « ملل ونحل »، به عنوان سند
اکنون بازگردیم به دو مدرک دیگری که آقای مدرسی، برای ادعای «عقیده به استمرار امامت پس از حضرت مهدی(عج)» ارائه کرده است. متن عبارات ایشان در پاورقی صفحه ۱۶۸ کتاب بدین شرح است:
نیز «کتاب الشجرة» ابوتمام، ذیل سخن از صنف چهارم از فرقه مفضلیه (دراصطلاح مؤلف یعنی قایلین به تداوم امامت در حضرت رضا و فرزندان او) که میگفتند: «الامامة باقیة فی اولاد محمد بن الحسن ثابتة الی ان یخرج المهدی و لیس لایمتهم حد و لا نهایة» همچنین ببینید «التنبیه و الاشراف» مسعودی:۲۳۱ «و اصحاب النسق منهم القایلون بان الله لایخلی کل عصر من امام قایم بالحق ظاهر او باطن، و لم یقطعوا علی عدد محصور و لا وقت معین معلوم»
منبع نخست یعنی «کتاب الشجرة» (چاپ ۱۹۹۸، بریل، لایدن، هلند)، کتاب غیرمشهوری در بحث فرقهشناسی و مؤلف آن ابوتمام، یکی از داعیان اسماعیلی در قرن چهارم است. وی در این کتاب تلاش کرده تا در کنار مذهب خود که طبعاً آن را برحق میداند، هفتاد و دو فرقه دیگر مسلمانان را - که براساس حدیث مشهور از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر باطلند- معرفی کند. وی در این کار، دست به تقسیم بندیهای زده است که بعضاً به خود او اختصاص دارد؛ مثلاً اهل سنت را به چهار فرقه حنبلی، مالکی، شافعی و ظاهری تقسیم کرده و ذکری از حنفیان به میان نیاورده است.
سهم مذهب امامیه از این میان، پنج فرقه است. ابوتمام اولین دسته از این پنج گروه را «ناووسیه» دانسته است که مدعی بودند امام صادق(علیه السلام) از دنیا نرفته و «قایم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)» هستند.
حال این که چرا مؤلف ناگهان فرق شیعه را از اینجای کار آغاز کرده، معلوم نیست؛ ولی به هر تقدیر نشانهای از تشتّت و نابسامانی موجود در کتب فرقهشناسی است، که بدان اشاره کردیم.
وی دومین گروه را «مفضلیه» یعنی پیروان «مفضل بن عمر» از اصحاب امام صادق(علیه السلام) میداند و سپس شیعه اثنیعشری را یکی از زیر شاخههای این گروه معرفی میکند. باید گفت ارائه چنین جایگاهی برای شیعه اثنیعشری، ابتکار عجیب و منحصر به فرد این مؤلف است. وی در معرفی این گروه از «مفضلیه» مینویسد:
«الصنف الأعظم منهم یقولون بان الامام بعد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) علی بن ابی طالب ثم الحسن ثم الحسین.... ثم محمد بن الحسن و ان محمد بن الحسن لم یمت و لایموت حتی یخرج فیملأ الارض عدلاً کما ملیت ظلماً و جوراً و هم الامامیة الاثنی عشریة »
وی سپس سه شاخه دیگری را که برای«مفضلیه» قایل شده، معرفی مینماید. گروه دوم را اینطور معرفی کرده که معتقد بودند «قایم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)» پس از امام محمد بن الحسن(علیه السلام) قیام میکند، به این دلیل که امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصی بودهاند و نه از امامان دوازدهگانه.
گروه سوم معتقد بودند که پس از امام محمد بن الحسن(علیه السلام)، دو امام دیگر خواهند بود، که دومین آنان «قایم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)» خواهد بود!
در نهایت گروه چهارم، آن است که مورد استناد آقای مدرسی قرار گرفته، یعنی آنان که میگفتهاند: «امامت تا خروج حضرت مهدی، در فرزندان امام محمد بن الحسن(علیه السلام) برقرار خواهد بود؛ و بر تعداد خاص و زمان مشخصی تکیه نکردهاند.»
اکنون ملاحظه فرمایید که به این مدرکدهی آقای مدرسی، چند اشکال وارد است:
ـ کتاب مزبور، علاوه بر دارا نبودن مرجعیت و اعتبار خاصی در فرقهشناسی، حاوی مباحث زیادی در مخالفت با نقلهای مشترک و متفق علیه کتب مرجع « ملل و نحل» است.
ـ در معرفی جایگاه «شیعه اثنیعشری» در زیر گروه «مفضلیه» سخن عجیبی مخالف سخن همه ارباب فرقهشناسی گفته است.
ـ در تقسیمبندی چهارگانه «مفضلیه» نیز زیرگروههای عجیب سیزده امامی و چهارده امامی و «معتقدان به امامت، بدون تعداد» ذکر کرده است که در کتب مشهور « ملل و نحل» اثری از آنها نیست.
اما علاوه بر آن که اساس استناد آقای مدرسی به کتاب مذکور، آن هم در یک قول نادر، مورد اشکال است، حتی نقل ایشان از محتوای کتاب هم دقیق نیست؛ بدین شکل که:
ـ اولاً ابوتمام، «شیعه اثنیعشری» را که گروه اول از «مفضلیه» شمرده، معتقد به امامت دوازده امام تا حضرت حجة بن الحسن(عج) دانسته و گروه چهارم را که به ادعای او، برای امامت عدد معین قایل نبودند، به عنوان گروهی مستقل از «شیعه اثنیعشری» معرفی کرده است. بنابراین، ادعای آقای مدرسی که عقیده گروه چهارم را به حساب شیعیانِ اوایل غیبت صغری گذاشته، بر فرض صحت قول ابوتمام هم بیدلیل است. به تعبیر دیگر، بر فرض که گروهی، به «امامت، بدون عدد معین قایل بودهاند»، این چه ربطی به وضعیت شیعیان اثنیعشری در اوایل دوران غیبت صغری دارد، و آقای مدرسی به چه دلیل این عقیده را به آنان نسبت داده است؟
ـ ثانیاً ابوتمام، گروه اول یعنی «شیعه اثنیعشری» را با تعبیر «الصنف الأعظم منهم»، اکثریت آن چهار گروه دانسته، ولی آقای مدرسی، حتی این احتیاط را به خرج نداده که عقیده گروه چهارم فوقالذکر را - که بنا بر رأی ابوتمام، اقلیتی بودهاند- به جمعی از شیعیان نسبت دهد، بلکه عموم شیعیان را، آن هم در دورهای خاص، یعنی در ابتدای غیبت صغری، معتقد به نظر مذکور دانسته است.
اما درباره استناد آقای مدرسی، به گفته مسعودی در «التنبیه و الاشراف» که «اصحاب النسق» را قایل به «امامت، بدون تعیین تعداد محدود» معرفی کرده، باید گفت:
ـ مسعودی «اصحاب النسق» را یکی از زیرگروههای «قطعیه امامیه» دانسته، و قبل از آن «اثنیعشریه» را نیز یک گروه از همانان (قطعیه امامیه) شمرده است(التنبیه و الاشراف/ صفحه۱۹۸: والقطعیة بالإمامة الاثنا عشریة منهم الذین... وأصحاب النسق منهم القایلون بأن...)؛ لذا بر اساس نظر وی نیز اینها دو گروه مستقلند. در نتیجه آقای مدرسی، برفرض صحت نظر مسعودی، باید برای دو ادعا دلیل ارائه کند؛ اول این که «اصحاب النسق» مذکور در اوایل غیبت صغری وجود داشتهاند؛ و دوم این که گروه مذکور، در آن زمان عموم شیعیان را- که به نظر ایشان پس از مدتی «اثنی عشری» شدند- دربرمیگرفتهاند.
ـ سخن فوق مبتنی بر قبول کلام مسعودی است؛ اما نظر وی در معرفی «اصحاب النسق»، اساساً مورد تأیید سایر کتب «ملل و نحل» قرار ندارد، و لذا نمیتواند مورد اعتنا باشد.
یادآور میشود بر اساس توضیحاتی که راجع به کتب «ملل و نحل» گذشت، و تشتّت و نابسامانی موجود در آنها، استناد به یک قول نادر در یک کتاب، دقیق و علمی نیست.
در نتیجه سخنان ابوتمام و مسعودی، لااقل به جهت عدم تأیید از سوی مجموعه کتب « ملل و نحل »، قابل اعتنا نیست. مثلاً در دو کتابی که پیشتر ذکر شد، و مورد استناد آقای مدرسی نیز قرار داشت، یعنی « المقالات و الفرق » و « فرق الشیعة » و همچنین سایر کتب مرجع این رشته، مانند « مقالات الاسلامیین، ابوالحسن علی بن اسمعیل الاشعری، متوفای ۳۲۴ »، « الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، متوفای ۴۲۹ »، « الفصل فی الملل، ابن حزم، متوفای۴۵۶ »- که مؤلفین آنها سنیاند- اثری از ادعاهای مذکور نیست.
نتیجهگیری
در کتاب « مکتب در فرایند تکامل »، نحوه گزارش مسائل تاریخی در مواردی، با نوعی ابهام آفرینی همراه است که میتواند مخاطب را با تردید نسبت به برخی وقایع تاریخی مواجه سازد.
کثرت مدارک ارائه شده در پاورقیها، که کتاب را در نظر خواننده، محققانه مینمایاند، در کنار ویژگی یادشده اثر منفی مضاعفی را به بار میآورد، زیرا مؤلف گاه هر مدرک غیرمشهور و با هر درجه از اعتبار را، به منزله یک دلیل قطعی - و نه صرفاً یک قرینه- لحاظ نموده و بر اساس آن حکم داده است.
ویژگی فوق در کتاب به شکلی است که تصریحات آقای مدرسی در مقدمه کتاب و اظهارات منتشر شده دیگر ایشان، مبنی بر باورمندی مستحکم خود به مبانی تشیع دوازده امامی، و اصولی مانند « مهدویت شیعی» و «عصمت» و... نتوانسته مانع برداشتهایی مغایر با این مبانی، از کتاب شود.
لازم به تأکید است که موارد ذکر شده در مقاله حاضر، اندکی از بسیار است، و نگارنده در چند مقاله تفصیلی دیگر، به موارد متعدد و مشابه از ضعفهای ساختاری کتاب « مکتب در فرایند تکامل » پرداخته است. (ضمیمه مقاله در صفحه بعد آمده است.)
اسفند ۱۳۸۸
ضمیمه: نمونه دیگری از سستی آراء کتب « ملل ونحل»
ذکر نمونهای دیگر، خالی از لطف نیست. عبد القاهر بن طاهر بغدادی(متوفای ۴۲۹) عالم سنی در کتاب مشهورش «الفرق بین الفرق»، صفحه ۴۷، «امامیه» را به عنوان یکی از زیرگروههای «رافضیان» معرفی نموده، و از میان آنان، درباره گروهی که میگوید «قطعیه» یا «اثنی عشریه» خوانده میشوند، شرحی ارائه میکند:
اثنی عشریة یا قطعیة، گروهی از امامیة هستند که امامت را از [امام] جعفر صادق[ع] به پسر ایشان [امام] موسی [بن جعفر(علیه السلام)] منتقل دانستند و به مرگ [امام] موسی [بن جعفر(علیه السلام)] قطع پیدا کردند، و پنداشتند که امام پس از ایشان، [امام] محمد بن الحسن[ع] یعنی نوه [امام] علی بن موسی الرضا[ع] است. به آنان اثنی عشریة نیز گفته میشود، زیرا امام منتظر را به این وصف میشناسند که نَسَب دوازدهم وی به [امام] علی بن ابیطالب[ع] میرسد.
البته روشن است که این تعلیل صحت ندارد و امام عصر(علیه السلام) از نسلِ هفتم فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) هستند، نه دوازدهمین. اما ادامه سخن:
درباره سن این دوازدهمین، در زمان رحلت پدرش، اختلاف کردند. بعضی گفتند که وی در آن وقت چهار سال داشته، و برخی گفتند هشت سال. درباره حکم [امامت] وی نیز اختلاف کردند. گروهی پنداشتند که وی در آن وقت امام و واجب الطاعة بوده است. گروهی پنداشتند که وی در آن زمان امام بوده، اما تا زمانی که به سن بلوغ برسد، مرجع بیان احکام، علما بودهاند؛ و در آن زمان، امامت وی تحقق و اطاعتش وجوب یافت، و اکنون با وجود غایب بودن، امام واجب الطاعة است.
درباره این تقسیمبندی اخیر باید گفت در کتابهای «المقالات و الفرق» و «فرق الشیعة» که مؤلفین آنها شیعه بوده و هر دو در زمان غیبت صغری میزیستهاند، هیچ ذکری از یک گروه شیعه که به امامت حضرت محمد بن الحسن(علیه السلام) اعتقاد داشته، ولی تحقق امامت ایشان را متوقف بر بلوغ ایشان میدانستهاند، وجود ندارد؛ و به نظر نمیرسد بتوان از اعتقاد «ضرورت مراجعه به فقها در دوران غیبت صغری» که در عبارات بالا گذشت، ردپا و اثری در تاریخ یافت شود؛ مگر آن که کسی خیال کند مراجعه به نواب اربعه در غیبت صغری از این باب بوده، که بطلان چنین عقیدهی فرضی هم بسیار واضح است.
اما نکته جالبی در اینجا هست. ابوالحسن علی بن اسمعیل اشعری که متوفای ۳۲۴ است، در « مقالات الاسلامیین »، صفحه۳۰، شبیه مطالب فوق را درباره امام جواد(علیه السلام) ذکر کرده و به نظر میرسد بغدادی، صاحب « الفرق بین الفرق » که حدود یک قرن پس از او میزیسته، این موضوع را از او گرفته ولی به دوران امام عصر(عج) نسبت داده است.
در زیر، عباراتی را که این دو عالم فرقهنگار، یکی درباره امام نهم، و دیگری عیناً راجع به امام دوازدهم ذکر کرده، در چهار بند بازگو و مقایسه میکنیم. ملاحظه فرمایید که بخش بخش مطالب مانند یکدیگر، و گاهی حتی الفاظ و تعبیرات مشابه است:
۱ ـ فرق: واختلفوا فی سن هذا الثانی عشر عند موت ابیه فمنهم من قال کان ابن أربع سنین ومنهم من قال کان ابن ثمانی سنین
مقالات: و اختلفت الروافض القایلون بامامة محمدبنعلیبنموسی...ان اباه توفی وهو ابنثمانی سنین وقال بعضهم بلتوفی و له اربع سنین
۲ ـ الفرق:واختلفوا.. فمنهم من زعم أنه.. کان إماما عالما بجمیع ما یجب أن یعمله الإمام وکان مفروض الطاعة علی الناس
المقالات: فزعم بعضهم انه کان فی تلک الحال اماما واجب الطاعة عالما بما یعلمه الایمة من الاحکام وجمیع امور الدنیا
۳ ـ الفرق: ومنهم من قال کان فی ذلک الوقت إماما علی معنی ان الامام لا یکون غیره
المقالات: و زعم بعضهم انه کان فی تلک الحال اماما علی معنی ان الامر کان فیه وله دون الناس وعلی انه لا یصلح... احد غیره
۴ ـ الفرق:وکانت الاحکام یومیذ الی العلماء من اهل مذهبه الی أوان بلوغه فلما بلغ تحققت إمامته ووجبت طاعته
المقالات: ولکن الذی یتولی الصلاة لهم وینفذ احکامهم فی ذلک الوقت غیره من اهل الفقه والدین والصلاح الی ان یبلغ المبلغ الذی یصلح
به نقل از مقالهای با همین نام در سایت تابناک