بررسی شواهد تاریخی باورمندی شیعه به مقام -مفتـرض الطاعـه بودن امـام - با تأکید بر سه قرن اوّل (قسمت اول)محمدعلی دزفولی
فصلنامه امامت پژوهی - سال سوم - شماره ۹ - صفحه ۲۹ الی ۶۸
چکیده:
اندیشۀ اطاعت محض از امام از باورهایی است که شیعه از ابتدا بدان معتقد بوده و آن را در مقاطع مختلفی تاریخی به شکلهای گوناگون بروز داده است. شواهدی که از تاریخ ظهور امامت در جامعه حکایت میکند گویای این مطلب است که ماهیت فرمان برداری از امام در هر دورۀ زمانی از حیات ائمه در اذهان شیعیان رسوخ داشته و امری انکار ناپذیر است. حتی انحرافاتی که از مکتب تشیع دیده میشود در جوهر این باور نیست بلکه در یافتن مصادیقی است که باید از ایشان فرمان برد و مطیع محض آنها بود. از این رو سرگذشت رواج و ارائه این عقیده در شیعه ـ بنابر اقتضایات اجتماعی و سلطه حاکمان ـ با فراز و نشیبهایی مواجه بوده است به طوری که تنها در نوع بروز این باور تفاوت دیده میشود و نه در اصل آن ـ که مورد پذیرش شیعه و تأیید ائمه بوده است. کاوش شواهدی که به تقویت این مدعا یاری میرساند بر دوش این نوشتار است.
الف) پیشینه:
بررسی یگانگی مفهوم امامت و افتراض طاعت بحثی است که نگارنده در پایاننامه مقطع کارشناسی ارشد خود به تفصیل بدان پرداخته و از طریق آیات و روایات شیعی به اثبات رسانده است که مفهوم امامت در ادبیات ثقلین محور ـ دست کم در بُعد علی الناس آن تعبیر به «افتراض طاعت» شده است و مقامی بالاتر از آن در روی زمین به کسی داده نشده و ملک عظیم و عهد الهی نام گرفته است.
در مورد اصل یگانگی مفهوم افتراض طاعت با امامت از دیگر آثار متأخری که به طور مستقل به این موضوع پرداختهاند میتوان سه مقاله از آقای اصغر غلامی در فصلنامۀ سفینه[۲] و نیز مقاله مشترک دیگری از همین نویسنده و دکتر رضا برنجکار در فصلنامۀ اندیشه نوین دینی[۳] و همچنین کتابی از دکتر فتحالله نجارزادگان[۴] که بخش مفصلی از آن به تعریف مفهوم امامت و اثبات یکتایی معنای آن با افتراض طاعت در ادبیات امامیه پرداختهاند را نام برد. البته همچنان پروندۀ این تحقیق باز و ضرورت بازرسی به تمام جوانب آن در نگاشتههای معاصر امری شایسته و بایسته است.
در میان علمای متقدمین از شیعه در مورد موضوع افتراض طاعت به تألیف مستقلی دست نیافتیم ولی شواهدی که نگارنده بدان دست پیدا کرده اشاراتی پراکنده اما درعین حال مهم در میان میلفات ایشان میباشد که نشان از رسوخ این باور در تاریخ تشیع دارد و تفصیل آن در پایان نامه مذکور به تحریر در آمده است.[۵]
نیز در مورد تحلیل و بررسی تاریخی رواج این اعتقاد در میان شیعیان به نوشتار مستقلی دست نیافتیم و به لحاظ روشی بسط و گسترش این موضوع را امری مهم و ضروری تلقی میکنیم. بر این اساس نوشتار پیش رو سعی در نشان دادن این باور در میان شیعیان قرون نخستین دارد و اثبات اینکه نه تنها افتراض طاعت عقیدهای تیوریک در میراث ماندگار رسول الله ـ یعنی ثقلین ـ بوده بلکه واقعیتی عملی و تسری یافته در میان سیرۀ شیعیان ـ عارف به حق اهل بیت ـ جلوه کرده است. در واقع یکی از اهداف مهم و کاربردی در پاسخ به این مسأله و یافتن نتایج آن رفع این ابهام است که آیا عقیدۀ شیعیان نخستین بر فرمانبرداری مطلق از امام خویش امری ثابت و رایج بوده است یا خیر
ب) روش تحقیق:
گزارههای تاریخی از این جهت شایان توجه است که میتواند محملی شاهدگونه برای تقویت و تحکیم فرضیۀ پژوهش باشد لذا روش این نوشتار بر استقرای حداکثری شواهدی است که تصریح نمایانتری از رسوخ این عقیده در شیعه دارند و نمونههای گویاتری از حضور و ظهور متعامل میان مأموم و مقام امامت که در بستر تاریخی ـ حدوداً ۲۵۵ سالۀ پیدایی ائمه ـ در جامعه شیعیان رخ داده و به ثبت رسیده و نهایتاً تا ابتدای غیبت صغری ادامه یافتهاند. گونهشناسی و دستهبندی این شواهد یعنی مواردی که در آن اقرار و شهادت خود اصحاب ائمه بر این باور صادر شده به سه دوره تقسیم میشود که در هر دوره گزارشهایی حاکی از باور شیعیان به افتراض طاعت تحلیل و بررسی شده است.
به جهت حساسیتهای سدۀ اوّل حجم شواهدی که در این دوره مورد بررسی قرار گرفته بیشتر است. در دورۀ دوم نیز به جهت شرایط خفقان سیاسی علاوه بر بررسی گزارشهای اعتقادی به تحلیل اجتماعی آن دوران نیز تا حدودی که به سیر مقاله مربوط میشود پرداخته شده است دورۀ سوم نیز حجم قابل اعتنایی از شواهد و تحلیل را به خود اختصاص میدهد که شرح آن در بخش مربوطه خواهد آمد.
درآمد:
دو نکته مبنایی و روشی بحث چنین است:
اوّل اگر بناست اعتقادی برای شیعه تصور و گزارش شود باید دید آیا این اعتقاد مبتنی بر آموزههای وحی و رسالت است برای پاسخ به این سیال باید پیشینۀ این باور در کلام نبوی واکاوی شود.
دیگر اینکه جایگاه چنین اعتقادی در کلمات ائمه(علیهم السلام) چیست برای پاسخ به این سیال نیز به صورت اجمالی به بررسی باور مفترض الطاعه انگاشتن ائمه در روایات پرداخته میشود.
۱ـ پیشینۀ اعلان مقام افتراض طاعت الهی برای امام در کلام پیامبر:
مبنای تصوری این نوشتار بر این است که اگر باوری در میان شیعه شکل گرفته ابتدایاً از معصوم دریافت نموده و سپس در میان اذهان شیعی گسترده شده است لذا اگر این پایه را بنای گزارشهای آتی قرار دهیم درمییابیم که اعتقاد «افتراض طاعت» برای امام قطعاً «من الله» دانسته شده و عقیده فرمانبرداری مطلق از امام به نسبت الهی بودن آن استوار است. بنابراین در جستجوی منشأ و پیشینۀ گسترش این باور در شیعه به نقاط عطفی زمانی میرسیم که پیامبر پایهگذاری این اصل را متصدی شدند.
۱ـ۱ـ براساس شواهد تاریخی ظاهرا اوّلین اعلان در یوم الانذار صورت پذیرفت که پس از اباکردن قوم در یاری کردن رسول خدا و پاسخ مثبت امیرالمیمنین در هر سه بار درخواست پیامبر ایشان رو به جمع فرمودند:
یا بَنی عَبْد الْمُطَّلب هَذَا أَخی وَ وَارثی وَ وَصیی وَ وَزیری وَ خَلیفَتی فیکُمْ بَعْدی. فَقَامَ الْقَوْمُ ـ یضْحَکُ بَعْضُهُمْ إلَی بَعْضٍ ـ وَ یقُولُونَ لأَبی طَالبٍ: قَدْ أَمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ وَ تُطیعَ لهَذَا الْغُلَام.[۶
با توجه به طعنهای که افراد پس از برخاستن از جمع به ابوطالب زدند این نکته هویداست که فهم ایشان از خلیفۀ پیامبر مقام اطاعت و شنوایی فرمان او بود و برنخاستن ابوطالب و سکوت او تقریری است بر این که من فرمانبردار فرزندم هستم و این مقام را برای او به عنوان وصی و جانشین پیامبر باورمندم.
۲ـ۱ـ مبدأ این اعتقاد نیز فرمان خداوند و عهد الهی است[۷] که در زمان حیات پیامبر به امت ابلاغ گردید و در نهایت در روز غدیر از آن پیمان گرفته شد: مرحوم مجلسی به نقل از کشف الیقین مینویسد:
...عَنْ عَلی بْن مُوسَی الرّضَا عَنْ أَبیه عَنْ جَدّه جَعْفَرٍ(علیهم السلام) قَالَ: «یوْمُ غَدیر خُمٍّ یوْم شَریف عَظیم أَخَذَ اللَّهُ الْمیثَاقَ لأَمیر الْمُیْمنینَ(علیه السلام). أَمَرَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله) أَنْ ینْصبَهُ للنَّاس عَلَماً... ثُمَّ هَبَطَ جَبْرَییلُ فَقَالَ: یا مُحَمَّدُ إنَّ اللَّهَ یأْمُرُکَ أَنْ تُعْلمَ أُمَّتَکَ وَلَایةَ مَنْ فَرَضْتُ طَاعَتَهُ وَ مَنْ یقُومُ بأَمْرهمْ منْ بَعْدکَ وَ أَکَّدَ ذَلکَ فی کتَابه فَقَالَ:{أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولی الْأَمْر منْکُمْ}. فَقَالَ: أَی رَبّ وَ مَنْ وَلی أَمْرهمْ بَعْدی فَقَالَ: مَنْ هُوَ لَمْ یشْرکْ بی طَرْفَةَ عَینٍ وَ لَمْ یعْبُدْ وَثَناً وَ لَا أَقْسَمَ بزَلَمٍ عَلی بْنُ أَبی طَالبٍ أَمیرُ الْمُیْمنین وَ إمَامُهُمْ وَ سَیدُ الْمُسْلمینَ وَ قَایدُ الْغُرّ الْمُحَجَّلینَ فَهُوَ الْکَلمَةُ الَّتی أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقینَ وَ الْبَابُ الَّذی أُوتَی منْهُ مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنی وَ مَنْ عَصَاهُ عَصَانی». [۸]
در این فرمان نورانی اوّلا از صفت مفترض الطاعه بودن الهی امام به عنوان معیاری مهم و شاخصی تخلف ناپذیر سخن به میان آمده سپس به نفی هرگونه ولایت امر برای هر آنکه سابقۀ شرک داشته و یا در کارنامه او بت پرستی ثبت شده پرداخته شده و آنگاه مصداق مفترض الطاعه (امیرالمیمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)) معرفی و همطرازی اطاعت و عصیان او با خدا و رسول خدا ذکر شده است.این گزارش نشان میدهد که اثبات و گسترش عقیده افتراض طاعت توسط خود پیامبر نهادینه شده و ریشهای الهی داشته و سایر معتقدین به این باور در راستای فرمان خداوند متعال قدم نهادهاند.
۳ـ۱ـ در گزارشی دیگر نیز به این شیوه معرفی بر میخوریم که در عین اینکه اصلی اعتقادی را بنیان نهادهاند مصداق آن را نیز به روشنی معرفی نمودهاندمرحوم صدوق این روایت را با دو سند نقل کرده است:[۹]
عَنْ عَایشَةَ قَالَتْ: کُنْتُ عنْدَ النَّبی(صلی الله علیه و آله) فَأَقْبَلَ عَلی بْنُ أَبی طَالبٍ(علیه السلام) فَقَالَ: «هَذَا سَیدُ الْعَرَب». فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّه أَلَسْتَ سَیدَ الْعَرَب قَالَ: «أَنَا سَیدُ وُلْد آدَمَ وَ عَلی سَیدُ الْعَرَب». قُلْتُ: وَ مَا السَّیدُ قَالَ: «مَن افْتُرضَتْ طَاعَتُهُ کَمَا افْتُرضَتْ طَاعَتی».
این گزارش اوّلا تأکید دارد که پیامبر اکرم از هر موقعیتی حتی فردی و خصوصی نیز برای ابلاغ این مقام مهم و ویژگی شایان و مصادیق آن استفاده میکردند و شاخص سروری و آقایی ـکه ظهور در رهبری برتری فرمانروایی مجد و شرف دارد ـ را مختص کسی میداند که اطاعتش واجب و فرمانش تخلف ناپذیر است. و ثانیاً این همانندانگاری و همسانپنداری در نوع اطاعت رسول و امیرالمیمنین این پیغام را به راوی خاص این حدیث و سایر مخاطبین میرساند که اگر تخلف از فرمان پیامبر جایز نیست رویارویی و مشاقه با امیرالمیمنین نیز جوازی ندارد.
ثالثاً همزمانی این سیادت و واجب الاطاعه بودن را میان پیامبر و امیرالمیمنین میرساند[۱۰] و نکتهای که مدنظر نگارنده این سطور است ثابت میشود یعنی از دورۀ معاصر رسول الله باید عقیده افتراض طاعت الهی را در مورد امیرالمیمنین در پیجویی نمود.
۴ـ۱ـ نمونه دیگر در امالی مرحوم صدوق از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) گزارش شده است:
إنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَیکُمْ طَاعَتی وَ نَهَاکُمْ عَنْ مَعْصیتی وَ أَوْجَبَ عَلَیکُمْ اتّبَاعَ أَمْری وَ فَرَضَ عَلَیکُمْ منْ طَاعَة عَلی بَعْدی مَا فَرَضَهُ منْ طَاعَتی وَ نَهَاکُمْ منْ مَعْصیته عَمَّا نَهَاکُمْ عَنْهُ منْ مَعْصیتی وَ جَعَلَهُ أَخی وَ وَزیری وَصیی وَ وَارثی وَ هُوَ منّی وَ أَنَا منْهُ حُبُّهُ إیمَان وَ بُغْضُهُ کُفْر وَ مُحبُّهُ مُحبّی وَ مُبْغضُهُ مُبْغضی وَ هُوَ مَوْلَی مَنْ أَنَا مَوْلَاهُ وَ أَنَا مَوْلَی کُلّ مُسْلمٍ وَ مُسْلمَةٍ وَ أَنَا وَ إیاهُ أَبَوَا هَذه الْأُمَّة. [۱۱] چنانکه ملاحظه میشود در روایت علاوه بر شامل بودن موارد فوق یعنی واجب بودن اطاعت و تبعیت حرام بودن نافرمانی سایر مقامات امیرالمیمنین نیز یاد شده است.
۵ـ۱ـ یکی از جالبترین شواهد اعلان که در زمان پیامبر به دست آمد اینکه: طی گزارشی مفصل این عقیده به قبل از اسلام و سایر ادیان پیشین نیز منتسب میشود و نشان میدهد که این عهد الهی در زمانهای سابق نیز رواج داشته است: جارود بن منذر عبدی که روزگاری نصرانی بوده است در حدیبیه اسلام میآورد. روزی پیامبر از او میپرسد که: «در میان شما آیا کسی « قُسّ بن ساعده أیادی»[۱۲] را میشناسد» جارود پاسخ میدهد همه ما او را میشناسیم ای رسول خدا. غیر اینکه من بین ایشان خبر و اثر خاصی از او سراغ دارم. سپس سلمان از جارود میخواهد که آنان را مطلع سازد. جارود میگوید: ای رسول خدا قسّ را دیدم که از یکی از اجتماعات قبیله ایاد به سوی بیابانی دارای بوتهها و درختچههای خاردار خارج شد و در حالیکه غلاف شمشیر را به خود آویخته بود در روشنایی مهتاب که چون روشنایی خورشید بود چهره و انگشتانش را رو به آسمان بلند کرده بود در این هنگام به او نزدیک شدم و شنیدم که او چنین میگوید:
ای خدای آسمانهای برافراشته و زمینهای سرسبز و خرم به حق محمد (پیامبر) و سه محمد همراه او (ائمه هم نام پیامبر) و چهار علی با او (ائمه مسمّی به علی) و فاطمه و حسنین برجسته و چشمگیر و جعفر و موسای بعد از او که هم نام کلیم به روافتاده از تجلی خدا بر جبل است آنان که نگاهبانان شفاعتگر و راههای گستردهاند و مفسران اناجیل (کتب آسمانی) و محو کنندگان گمراهان و جداکنندگان سخنان اباطیل و راست گفتارانند به شمارگان نقبای بنی اسراییل همانان که سرآغاز خلقت بودند و بر ایشان قیامت برپا میشود و به وسیله ایشان (مردمان) به شفاعت رسیده میشوند و برای ایشان از جانب خداوند حکم «وجوب طاعت» نهاده شده است اینک بر ما باران فراوانی ببار و ما را سیراب ساز....[۱۳] نکات مهمی در این گزارش نمایان است که اوّلا سایر باورمندان به ادیان سابقه نیز به وجوب اطاعت اوصیای نبی اکرم اذعان داشتند و حتی به وسیله ایشان به خداوند تقرب میجستهاند و آنان را وسیله و شفیع برای درخواستهای خود میکردهاند.
ثانیا قابل تأمل است که پیامبر در دورۀ زمانی پس از حدیبیه از جارود میخواهد که این باور را در میان مسلمین عرضه کند تا پیامبر نیز آن را امضا نماید تا شک و شبههای برای سایرین نماند که اگر پیامبر نیز امیرالمیمنین را واجب الاطاعه میخواند به لحاظ قرابت و خویشاوندی نیست بلکه امری است از جانب خداوند متعال که به انبیای پیشین نیز ابلاغ شده و از ایشان عهد گرفته شده است.[۱۴] و این سنت در اوصیای الهی جاری است.[۱۵] بر این اساس امر به وجوب اطاعت الهی ائمه را از زمان پیامبر اکرم فرضی ثابت و انکارناپذیر مییابیم.
۲ـ اهمیت مقام افتراض طاعت و باور به آن در کلام اهل بیت:
نکتهای که باید به دیده دقت بدان نگریست شایان توجه بودن این مقام در ادبیات صادره از اهل بیت(علیهم السلام) است. در گزارش باور شیعیان عظمت این مقام تا به حدی ترسیم شده که هیچ جایگاه و منزلتی را در روی زمین بالاتر از بایستگی فرمانبرداری الهی نمیدانند و تأکید میکنند که این از اعظم مقامات است. پس اگر کسی دارای چنین مقامی شد ـ حق معرفت او ـ زمانی محقق میشود که اذعان به چنین مقامی برای امام در فردباورمند نهادینه شود:
۱ـ۲ـ عَنْ عَبْد الْحَمید بْن نَصْرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْد اللَّه: ینْکرُونَ الْإمَامَ الْمُفْتَرَضَ الطَّاعَةَ وَ یجْحَدُونَ به وَ اللَّه مَا فی الْأَرْض مَنْزلَة أَعْظَمُ عنْدَ اللَّه منْ مُفْتَرَض الطَّاعَة وَ قَدْ کَانَ إبْرَاهیمُ دَهْراً ینْزلُ عَلَیه الْأَمْرُ منَ اللَّه وَ مَا کَانَ مُفْتَرَضَ الطَّاعَة حَتَّی بَدَا للَّه أَنْ یکْرمَهُ وَ یعَظّمَهُ فَقَالَ: {إنّی جاعلُکَ للنَّاس إماماً} فَعَرَفَ إبْرَاهیمُ مَا فیهَا منَ الْفَضْل قالَ: {وَ منْ ذُرّیتی} فَقَالَ: {لا ینالُ عَهْدی الظَّالمینَ}. قَالَ أَبُو عَبْد اللَّه: أَی إنَّمَا هی فی ذُرّیتکَ لَا یکُونُ فی غَیرهمْ. [۱۶] نکته مهم تأکید این روایت با سوگند معصوم مبنی بر اینکه در نزد خداوند مقامی بالاتر از مفترض الطاعه بودن وجود ندارد و اشاره تلویحی به این نکته که از نبوت و رسالت و خلّت نیز بالاتر است و به نوعی دفع سیال مقدر را نیز فرمودهاند.
۲ـ۲ـ در روایتی که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده یکی از احتجاجات امیرالمیمنین(علیه السلام) مورد اشاره قرار میگیرد:
«وَ إنَّ منَّا الْإمَامَ الْمُفْتَرَضَ الطَّاعَة مَنْ أَنْکَرَهُ مَاتَ إنْ شَاءَ یهُودیاً وَ إنْ شَاءَ نَصْرَانیا....»[۱۷] که نشان دهنده این مطلب است که انکار چنین مقامی موجب مرگ یهودیت و نصرانیت است و اهمیت اعتقاد به چنین مقامی را میکّداً بیان میفرمایند.
پس از بیان مبادی تصوری بحث به سراغ موضوع اصلی نوشتار و بررسی گزارشهای تاریخی گویای باور شیعیان میپردازیم.
شواهد باورمندی شیعیان به افتراض طاعت امام:
در بخش اوّل این نوشتار به ارائه گزارشهایی میپردازیم که باور گوینده آن مبنی بر مفترض الطاعه بودن امام در آن هویداست. این بررسی بر اقرار به ولایت الهی و مفترض الطاعه بودن امیرالمیمنین(علیه السلام) توسط شیعیان مبتنی است.
۱ـ بررسی سدۀ اوّل هجری:
در بازخوانی مناشده امیرالمیمنین و اعترافگیری از اصحاب نسبت به ماجرای غدیر به شواهدی از گواهی دادن ایشان بر میخوریم که قسمتی از آن را از قول افرادی چون ابوذر مقداد عمار زید بن ارقم و براء بن عازب خطاب به امیرالمیمنین(علیه السلام) میخوانیم:
فَقَالُوا: نَشْهَدُ لَقَدْ حَفظْنَا قَوْلَ النَّبی(صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ قَایم عَلَی الْمنْبَر وَ أَنْتَ إلَی جَنْبه وَ هُوَ یقُولُ: یا أَیهَا النَّاسُ إنَّ اللَّهَ أَمَرَنی أَنْ أَنْصبَ لَکُمْ إمَامَکُمْ وَ الْقَایمَ فیکُمْ بَعْدی وَ وَصیی وَ خَلیفَتی وَالَّذی فَرَضَ اللَّهُ عَلَی الْمُیْمنینَ فی کتَابه طَاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بطَاعَته وَ طَاعَتی وَ أَمَرَکُمْ فیه بوَلَایته. [۱۸]
اذعان به اینکه امیرالمیمنین صاحب مقام مفترض الطاعه هستند و نیز از جانب خدا این مقام را دارا شدند در گزارش بالا مشهود است. اقرار جمعی ایشان نیز قابل توجه است که هراسی از اعلان عمومی عقیده خویش نداشتند.
همچنین در جریان صفین قبل از خروج به سمت شام گزارشی از مشورتگیری امیرالمیمنین(علیه السلام) از مهاجرین و انصار به چشم میخورد که پس از فرمایش حضرت چند تن از اصحاب بر میخیزند و سخنانی در یاری ایشان ایراد میکنند از جمله سهل بن حنیف که تصریح در اطاعت محض از حضرت دارد:
قَالَ یا أَمیرَ الْمُیْمنینَ: نَحْنُ سلْم لمَنْ سَالَمْتَ وَ حَرْب لمَنْ حَارَبْتَ وَ رَأْینَا رَأْیکَ وَ نَحْنُ کَفُّ یمینکَ وَ قَدْ رَأَینَا أَنْ تَقُومَ بهَذَا الْأَمْر فی أَهْل الْکُوفَة فَتَأْمُرَهُمْ بالشُّخُوص وَ تُخْبرَهُمْ بمَا صَنَعَ اللَّهُ لَهُمْ فی ذَلکَ منَ الْفَضْل فَإنَّهُمْ هُمْ أَهْلُ الْبَلَد وَ هُمُ النَّاسُ فَإن اسْتَقَامُوا لَکَ اسْتَقَامَ لَکَ الَّذی تُریدُ وَ تَطْلُبُ وَ أَمَّا نَحْنُ فَلَیسَ عَلَیکَ منَّا خلَاف مَتَی دَعَوْتَنَا أَجَبْنَاکَ وَ مَتَی أَمَرْتَنَا أَطَعْنَاکَ.[ ۱۹]
تمام فرضهایی که برای فرمانبرداری مطلق متصور است در این اقرار نامه مشهود است: سلم با سلم تو حرب با حرب تو رأی ما رأی تو دست راست تو هستیم ـ که نشان از نماد قدرت و اراده مطلق تواست از ما خلافی نسبت به خودت نمیبینی که در واقع روی دیگر اطاعت است یعنی عدم عصیان هر زمان دعوت کنی اجابت میکنیم و هر موقع امر کنی فرمان میبریم. همچنین در اثنای واقعه صفین گزارشی از حجربن عدی نقل شده که وضعیت ایمانی خود و قوم خود را به امیرالمیمنین(علیه السلام) وصف میکند:
وَ أَزمَّتُنَا مُنْقَادَة لَکَ بالسَّمْع وَ الطَّاعَة فَإنْ شَرَّقْتَ شَرَّقْنَا وَ إنْ غَرَبْتَ غَرَّبْنَا وَ مَا أَمَرْتَنَا به منْ أَمْرٍ فَعَلْنَاهُ. فَقَالَ عَلی: «أَکُلَّ قَوْمکَ یرَی مثْلَ رَأْیکَ» قَالَ: مَا رَأَیتُ منْهُمْ إلَّا حَسَناً وَ هَذه یدی عَنْهُمْ بالسَّمْع وَ الطَّاعَة وَ بحُسْن الْإجَابَة فَقَالَ لَهُ عَلی: «خَیراً». [۲۰]
فرمانبرداری محض در این عبارات مشهود است: زمام ما به شنوایی و فرمانبری از آن توست به شرق بروی به شرق میرویم به غرب روی غرب میرویم و هر آنچه امرمان کنی انجام میدهیم حتی در پاسخ سیال حضرت که آیا همه قوم تو چنین عقیدهای دارند او میگوید: دست من از جانب ایشان به سمع و طاعت و اجابت نیک گشوده است. مورد دیگری را برمیرسیم که در جنگ صفین از عمروبن حمق ثبت شده است:
یا أَمیرَ الْمُیْمنینَ إنَّا وَ اللَّه مَا أَجَبْنَاکَ وَ لَا نَصَرْنَاکَ عصبیةً عَلَی الْبَاطل وَ لَا أَجَبْنَا إلَّا اللَّهَ ـ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا طَلَبْنَا إلَّا الْحَقَّ وَ لَوْ دَعَانَا غَیرُکَ إلَی مَا دَعَوْتَ إلَیه لَاسْتَشْرَی فیه اللَّجَاجَ وَ طَالَتْ فیه النَّجْوَی وَ قَدْ بَلَغَ الْحَقّ مقطعه وَ لَیسَ لَنَا مَعَکَ رَأْی. [۲۱]
دو نکته مهم در این گزارش به چشم میخورد اوّل اینکه اجابت و فرمانبرداری از تو را در واقع اطاعت از خدا میدانیم نه صرفاً به عنوان یک فرمانده جنگی یا هم قبیلهای یا تعصب باطل. دوم اینکه در مقابل نظر تو هیچ رأیی از خود نداریم و مطیع محضیم. فرازی دیگر از تاریخ حکایتگر این جریان است که در میان جمعی از ریسای قبایل که برای مشورت در امور جنگ صفین در حضور امام گرد آمده بودند پس از اتمام فرمایش حضرت کُرْدُوس بن هَانیٍ الْبَکْری از قبیله ربیعه ـ که جبهه عظیمی از سپاه را به خود اختصاص داده بودند ـ بر میخیزد و اینگونه بیان میدارد:
أَیهَا النَّاسُ إنَّا وَ اللَّه مَا تَوَلَّینَا مُعَاویة مُنْذُ تَبَرَّأْنَا منْهُ وَ لَا تَبَرَّأْنَا منْ عَلی مُنْذُ تَوَلَّینَاهُ وَ إنَّ قَتْلَانَا لَشُهَدَاءُ وَ إنَّ أَحْیاءَنَا لَأَبْرَار وَ إنَّ عَلیاً لَعَلَی بَینَةً منْ رَبّه مَا أَحْدَثَ إلَّا الْإنْصَافَ وَ کُلُّ مُحقٍّ مُنْصف فَمَنْ سَلَّمَ لَهُ نَجَا وَ مَنْ خَالَفَهُ هَلَکَ .[۲۲]
ضمن اقرار به اینکه تسلیم و گردن نهادن در مقابل امر حضرت موجب نجات و مخالفت با ایشان موجب هلاکت است به حاق اعتقادات شیعه در این بیانیه اشاره میکند که میید فضای الهی بودن باور ایشان به افتراض طاعت است. از جمله: تولی امیرالمیمنین به همراه تبری از معاویه و نیز اینکه بیگمان علی را از پروردگار خویش برهانی است که جز به داد رفتار نکرده است و هر محقّی دادگرست که اعتراف به عصمت ایشان است. در ضمن شهید دانستن کشتگان خویش باز میید این مطلب است که فضای صدور این باور مبتنی بر الهی دانستن فرمانبرداری رهبرشان است. شایان ذکر است که اگر چه این گزارش از بزرگان آن قوم صادر شده ولی منحصر در این گروه سنی نیست به عنوان مثال حُضَینَ الرَّبَعی که از همین قبیله ربیعه است و کم سن و سالترین فرد این گروه شمرده میشده چنین سخن گفته است:
أَیهَا النَّاسُ إنَّمَا بُنی هَذَا الدّینُ عَلَی التَّسْلیم فَلَا تُوَفّرُوهُ بالْقیاس وَ لَا تَهْدمُوهُ بالشَّفَقَـة فَإنَّا وَ اللَّه لَوْ لَا أَنَّا لَا نَقْبَلُ إلَّا مَا نَعْرفُ لَأَصْبَحَ الْحَقُّ فی أَیدینَا قَلیلًا وَ لَوْ تَرَکْنَا مَا نَهْوَی لَکَانَ الْبَاطلُ فی أَیدینَا کَثیراً وَ إنَّ لَنَا دَاعیاً قَدْ حَمدْنَا ورْدَه وَ صَدْرَهُ وَ هُوَ الْمُصَدَّقُ عَلَی مَا قَالَ الْمَأْمُونُ عَلَی مَا فَعَلَ فَإنْ قَالَ لَا قُلْنَا لَا وَ إنْ قَالَ نَعَمْ قُلْنَا نَعَمْ [۲۳]
ای مردم به راستی این دین بر پایه تسلیم نهاده شده پس با قیاس آن را پراکنده نکنید و با دلسوزی بیجا نابودش مسازید. به خدا سوگند اگر ما از پذیرفتن هر چیزی جز آنکه خود شناختهایم و میدانیم خودداری ورزیم از حق بهره اندکی به دستمان خواهد ماند و اگر خود را به خواهشها و خواستههای خویش واگذاریم به باطل بسیار گراییدهایم. ولی ما در میانۀ خویش دعوت کنندۀ بر حقّی داریم که در آمدن او را به هر کاری و بیرون شدنش را از هر تنگنا ستودهایم و او در گفتۀ خویش تصدیق شده و بر کردۀ خود امین دانسته شده است (عقیده به عصمت ایشان) پس اگر او گوید: نه ما نیز گوییم: نه و اگر او گوید: آری ما نیز گوییم: آری. (تصریح به اطاعت محض ایشان) تبعیت محض در هر «آری و نه» صادره از امام در واقع یعنی در هر امر و نهی شاخصه اصلی این باور است که پایه دین را بر تسلیم میداند. همچنین عباراتی چون ستایش در هر فرود و فرازی یا صدق در هر قول و مأمون بودن در هر فعلی را برخاسته از عقیده عصمت میتوان انگاشت و رسوخ آن در میان شیعیان نخستین را ثابت دانست ـ که در واقع قراینی محتوایی است بر الهی دانستن مقام افتراض طاعت امام. در گزارش دیگری از اعور شَـنّی آمده که وقتی اخبار گفتگوی سپاه شام با معاویه[۲۴] به ایشان رسید خطاب به امیر میمنان(علیه السلام) چنین عرض کرد:
یا أَمیرَ الْمُیْمنینَ إنَّا لَا نَقُولُ لَکَ کَمَا قَالَ أَصْحَابُ أَهْل الشَّام لمُعَاویةَ وَ لَکنَّا نَقُولُ: زَادَ اللَّهُ فی هُدَاکَ وَ سُرُورکَ نَظَرْتَ بنُور اللَّه فَقَدَّمْتَ رجَالًا وَ أَخَّرْتَ رجَالًا فَعَلَیکَ أَنْ تَقُولَ وَ عَلَینَا أَنْ نَفْعَلَ أَنْتَ الْإمَامُ فَإنْ هَلَکْتَ فَهَذَان منْ بَعْدکَ یعْنی حَسَناً وَ حُسَیناً وَ قَدْ قُلْتُ شَییاً فَاسْمَعْه.... ۲۵]
عبارت «برماست که فرمان تو را انجام دهیم» نشان از عقیده بر تبعیت محض دارد. تعبیر «نظر به نور الهی» گویای عقیده به عصمت و عمق بینش حضرت است و قرینهای دیگر بر الهی دانستن این مقام. همچنین او عرضه میدارد که امام تویی و اگر از دنیا بروی پس این دو (یعنی حسن و حسین) بعد از تو امام خواهند بود که عقیده بر اوصیای الهی امیرالمیمنین و افتراض طاعت را برای ایشان نیز گواهی میدهد. سپس شعری در فضایل اهل بیت سروده[۲۶] که همۀ حاضرینی که گشایش و توان مالی داشتهاند به او هدیه و صلهای تقدیم کردهاند و این در رسم عرب نوعی تأیید و همراهی با محتوای ابیات و عقیده اوست. یکی دیگر از نمونههایی که ـ البته در قالب شعرـ سروده شده و نمونهای کاربردی برای تصدیق فرضیه ماست ابیاتی است که در واقعه صفین سروده شده است. این شعر میید و توضیحگر اعتقادات[۲۷] و باورهای سپاهیان حضرت نیز میباشد. در میانۀ جنگ وقتی که برخی از مردم در تصمیمات حضرت به مداخله و مشاجره پرداختند نجاشی از گستاخی آنها بر آشفت و اینگونه سرود:
کَفَــی حُـزْنـاً أَنَّـا عَصَیـنَا إمـَامَـنَا
عَلیـاً وَ أَنَّ الْقَـوْمَ طَاعُـوا مُعَـاویــهْ
وَ أَنَّ لأَهْل الشَّام فی ذَاکَ فَضْلَهُمْ
عَلَیـنَا بمَـا قَالُـوهُ فَـالْعَیـنُ بَاکیــهْ
فَسُبْـحَانَ مَـنْ أَرْسَـی ثَبیـراً مَکَانَهُ
وَ مَنْ أَمْسَکَ السَّبْعَ الطّبَاقَ کَمَا هیهْ
أَیـعْصَـی إمَــام أَوْجَــبَ اللَّهُ حَقَّـهُ
عَـلَینَـا وَ أَهْـلُ الشَّـام طَوْع لطَاغیهْ[ ۲۸]
«همین اندوه ما را بس که امام خود را عصیان کنیم در حالیکه شامیان معاویه را فرمان میبرند. با این صورت شامیان بر ما مزیتی دارند و باید بر این گریست. پاک و منزّه است آنکه توده خاک را بر جای خود مستقرّ بداشت و هفت آسمان را چنان که هست برافراشت. آیا رواست ما از امامی که خدا حقّ او را واجب شمرده نافرمانی کنیم و مردم شام از چنان گردنکشی به جان و دل اطاعت کنند»! او تصریح دارد که اطاعت مطلق ما از امیرالمیمنین(علیه السلام) به جهت حقی است که خدا واجب گردانیده است و لذا عصیان از ایشان را ـ بر اسلوب استفهام انکاری ـ ممنوع و قبیح میداند.
همچنین مورد دیگر گزارشی است که از عامربن واثله نقل شده در آخرین بیت از رجزی که خوانده میگوید: وَ قُـلْنَـا عَلـی لَنَـا وَالـد وَ نَحْنُ لَهُ طَاعة کَالْوَلَدْ[۲۹]
گونهای اطاعت محض و نیز بی چون و چرا در این بیت رخ مینماید چرا که حق پدر بر فرزند نیز من الله است و گویای خدایی دانستن اطاعت امام دارد. علاوه بر اینکه در روایات زیادی تشبیهات فراوانی مطابق این معنا داریم که امام حق پدری به گردن ما دارد خصوصاً در اطاعت.[۳۰]
در ادامه بررسی سده اوّل گفتگویی بین ابی الجارود و اصبغ بن نباته در نقل تاریخی به چشم میآید. ابی الجارود با بیانی توهین آمیز و استخفاف برانگیز میپرسد: جایگاه این مرد (اشاره به امیرالمیمنین(علیه السلام)) نزد شما چیست و پاسخی درخور از ابن نباته دریافت میکند:
فَقَالَ: مَا أَدْری مَا تَقُولُ إلَّا أَنَّ سُیوفَنَا کَانَ عَلَی عَوَاتقنَا وَ مَنْ أَوْمَأَ إلَیه ضَرَبْنَاه.[ ۳۱] اصبغ میگوید: نمیدانم چه میگویی جز اینکه شمشیرهایمان بر دوشمان است و هرکس را اشاره کند میزنیم. (ما فقط به اراده او عمل میکنیم و در فرمان او هستیم) گویی اراده ما اراده علی است و «شمشیر ما بر گردنمان» بیانگر این است که گوش به فرمان او هستیم و بی چون و چرا اجرای حکم او میکنیم. که قطعاً اطاعت مطلق از امام من الله نیز لازمهاش معصوم دانستن اوست.[۳۲] در برگ دیگری از کتاب تاریخ که حاوی گزارشی از امام صادق(علیه السلام) و بیانگر فضای آن دوران است میخوانیم:
روزی محمد بن ابی بکر خدمت امیرالمیمنین(علیه السلام) میرسد و درخواست میکند تا حضرت دست بگشایند و او تجدید بیعت کند. حضرت از او میپرسند: «مگر قبلا چنین نکردهای» عرض میکند: آری. و سپس اینگونه گواهی میدهد: أَشْهَدُ أَنَّکَ إمَام مُفْتَرَضُ الطَّاعة وَ أَنَّ أَبی فی النَّار.[۳۳]
گویا او دوباره بر چنین عقیده تأکید ورزیده و نوعی عرضۀ عقاید خویش میکند. متن این اقرار نیز بسیار ظریف است او اعتراف به امامت حضرت را به مهمترین وصفش یعنی مفترض الطاعه بودن میآغازد و در روی دیگر تولی به امام ـ یعنی تبری از غیر او ـ شهادت میدهد که پدرش یعنی خلیفه اوّل جایگاهش در آتش است یعنی نه تنها مفترض الطاعه نبوده بلکه امام باطل است و مکانش در نیران دوزخ است.[۳۴]
شاهد دیگر باورمندی و التزام عملی محمدبن ابی بکر به واجب الاطاعه بودن امام زمان خویش و تسلیم محض او به فرمان امیرالمیمنین(علیه السلام) در جریان نامهنگاری حضرت با او ضمن تغییر ولایت مصر به مالک اشتر مشهود است. او پس از دریافت نامه حضرت با ادب تمام پاسخ خود را اینگونه آغاز میکند: به بندۀ خداوند علی از محمد بن ابی بکر[۳۵] و با این مضمون که امر شما را دریافت کردم ادامه میدهد:
و لَیسَ أَحَد منَ النَّاس أَشَدَّ عَلَی عَدُوّ أَمیر الْمُیْمنینَ وَ لَا أَرْأَفَ وَ أَرَقَ لوَلیه منّی وَ قَدْ خَرَجْتُ فَعَسْکَرْتُ وَ آمَنْتُ النَّاسَ إلَّا مَنْ نَصَبَ لَنَا حَرْباً وَ أَظْهَرَ لَنَا خلَافاً وَ أَنَا مُتَّبع أَمْرَ أَمیر الْمُیْمنینَ وَ حَافظُهُ وَ لَاجی إلَیه وَ قَایم به وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلَی کُلّ حَالٍ وَ السَّلَام. [۳۶]
هیچ کس از مردم شدیدتر از من به دشمن امیرالمیمنین نیست و نیز مهربانتر و نرمتر از من به دوستدارش وجود ندارد (اشاره به سلم و حرب مطابق مولا). و از شهر خارج شدم و اردوی سپاه زدم و همه مردم را امنیت دادم مگر کسی که با ما اعلان جنگ کند و اظهار مخالفت نماید. تابع فرمان امیرالمیمنین هستم و نگاهبان و پناه برنده به این فرمان و برپاکننده آن خواهم بود.
با توجه به شناختی که از عقیدۀ او به امامت حضرت در مورد قبل دیدیم این تبعیت از حضرت را ناشی از الهی دانستن وجوب فرمانبرداری از ایشان در ذهن او در مییابیم. این باور ـ چنانکه خواهد آمد ـ تنها منحصر به دورۀ امامت امیرالمیمنین نبوده و ردپای آن در مقاطع بعدی تاریخ امامت بر جای مانده و قابل جستجو و دریافت است.
به عنوان نمونه از مواردی که اقرار شیعیان به این مقام امام گزارش شده است در زندگانی امام حسن مجتبی(علیه السلام) به چشم میآید پس از قرارداد آتش بس با معاویه که عدهای از مردم امام را به جهت این عمل ملامت میکردند حضرت فرمودند:
«وای بر شما چه میدانید! کاری که من کردم برای شیعه بهتر از هر آنچه که خورشید بر آن تابیده و غروب کرده است ـ سپس میفرمایند: «أَلَا تَعْلَمُونَ أَنّی إمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَة عَلَیکُمْ وَ أَحَدُ سَیدَی شَبَاب أَهْل الْجَنَّة بنَصّ رَسُول اللَّه(صلی الله علیه و آله) عَلَی» قَالُوا: بَلَی! [۳۷]
اعتراف و اقرار شیعیان ـ که مخاطب خاص حضرت بودند ـ به مفترض الطاعه بودن امام قرینۀ مهم تاریخی است که این عقیده در آن زمان نیز وجود داشته است. در ادامه حضرت استناد میکنند به آیات مربوط به خضر که حکمت کارهای او را شاید حتی نبی معاصرش هم نداند ـ و به تعبیر کنایی این برداشت میشود ـ که حق هیچگونه اعتراضی ندارید و باید اطاعت کنید حتی اگر حکمت فرمانی از امام خود را ندانید. این تشبیه به خضر تأکید مجددی است که الهی بودن فرامین را مدنظر قرار دهید.
در پایان نیز اشاره به این سنت الهی دارند که هر کدام از ما ائمه به دلیل وجود بیعتی ظاهری از طاغوت زمان خویش به گردن ممکن است بسط ید در قیام و ظهور دولت حقه نداشته باشیم اما نهمین فرزند از برادرم حسین به اذن الهی غایب میشود و در حالیکه بیعت هیچ طاغوتی به گردنش نیست ظهور میکند تا دانسته شود خداوند بر هر چیزی توانا است یعنی علاوه بر اینکه تعلیل جریان صلح با معاویه را برای مردم بیان میکنند تا فشار برخی اعتراضات را کاهش دهند اشاره تلویحی به این مهم دارند که بین مفترض الطاعه بودن و قیام به سیف تلازمی شرطی وجود ندارد و وجوب فرمانبرداری امام در هر حالتی (قیام یا قعود) مطلق است.
نمونهای دیگر را در مورد مناظرۀ امام سجاد(علیه السلام) با محمد بن حنفیه میبینیم که پس از به سخن درآمدن حجرالأسود و اقرار به مفترض الطاعه بودن امام محمد نیز به این عقیده اعتراف میکند و با مشاهده این معجزۀ الهی باورمندی خویش را به فرمانبرداری محض از امام ابراز میدارد.[۳۸]
همچنین در گزارشی که ابوبصیر از ابوخالد کابلی نقل میکند ذکر شده که ابوخالد مدتی در خدمت محمد حنفیه بود تا اینکه او را به حرمت پیامبر و امیرالمیمنین قسم میدهد که آیا تو امام مفترض الطاعه بر خلق هستی محمد در پاسخ میگوید: «به امر عظیمی مرا سوگند دادی بدان که امام بر من و بر تو و بر هر مسلمانی علی بن حسین(علیهما السلام) است». سپس ابوخالد به سراغ امام سجاد(علیه السلام) میآید و معجزهای از علم الهی ایشان میبیند و تسلیم حضرت میشود.[۳۹]
این جریان گویای این مطلب است که اوّلاً این اعتقاد در میان شیعیان و به خصوص در ذهن ابوخالد بوده است که امام الهی مفترض الطاعهای وجود دارد اما در مصداق آن در تحیر و جستجو بوده است. ثانیاً محمد حنفیه به این امر باورمند بوده و او را نیز به امام واجب الاطاعه رهنمون شد.
طی گفتگویی که میان ابی هارون عبدی و جابربن عبد الله انصاری برقرار شده سیال کننده از معنای قول پیامبر به علی مبنی بر همسانی منزلتش با هارون به موسی میپرسد و پاسخ جابر چنین است: «اسْتَخْلَفَهُ بذَلکَ وَ اللَّه عَلَی أُمَّته فی حَیاته وَ بَعْدَ وَفَاته وَ فَرَضَ عَلَیهمْ طَاعَتَهُ فَمَنْ لَمْ یشْهَدْ لَهُ بَعْدَ هَذَا الْقَوْل بالْخلَافَة فَهُوَ منَ الظَّالمینَ» .[۴۰] علاوه بر اینکه جابر چنین معنایی را به عنوان عقیدۀ خویش اعلام میدارد عدم باور به چنین مقام الهی برای امیرالمیمنین را نشأت گرفته از ستمگری و ظلم مخالفین میداند. در پایان این بخش یادآوری این نکته از جمعبندی شواهد ضروری است که در جای جای این دوره زمانی اذعان به این اعتقاد که فرمانبرداری امام من الله واجب است را مشاهده میکنیم.
ادامه...
سایت تراث
<<< لینک مبدأ >>>