کتاب «التّشیّع المُفتَری علیه»-۲
ملاحظهی دوم:
حکایتکردن روایات بهنحوی که با نصوص آن مطابقت ندارد:
ما برای این مخالفت علنی «کاتب» با امانتداری علمی سه مثال ذکر میکنیم:
مثال اوّل: حکایتکردن معنی غلط از روایت امام باقر علیهالسلام که مخالف با نص آن است:
«کاتب» در صفحهی۲۲، بعد از ذکر برخی نصوص روایتشده از امیرالمؤمنین علیهالسلام (که به زعم وی بر اولویّت آنحضرت بر خلافت دلالت ندارند) میگوید:
«کلینی روایتی از امام محمّد باقر آورده که در آن فرموده: «همانا امام علی بهسوی نفس خویش دعوت نکرد و بر آنچه مردم انجام دادند، اقرار کرده و امر خلافت خویش را پنهان داشت.»
و در حاشیه به صفحهی ۲۴۶ از کتاب «روضهی کافی» (بخشی از کتاب کافی شیخ کلینی) ارجاع داده است؛ ولی ما روایت را در منبع موردنظر کاتب بدین صورت مییابیم: «ابوجعفر علیهالسلام فرمود: وقتی مردم کردند آنچه کردند، وقتی که با ابوبکر بیعت کردند، هیچ چیز امیرالمؤمنین علیهالسلام را از اینکه به-سوی نفس خویش دعوت فرماید منع نکرد جز اینکه از حال آن مردم باخبر بوده و بر ارتداد آنان از اسلام میترسید، که مبادا بتها را پرستیده و دیگر اقرار به وحدانیّت خدا و رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله نکنند. و اینکه حضرتش بر آنچه مردم کردند اقرار کند، برای او دوستداشتنیتر از این بود که آنان بهکلی از اسلام برگردند.
همانا آنان که سواری گرفتند از مردم، آنها را هلاک کردند. بنابراین؛ کسی که از روی ناآگاهی و نه از روی عداوت با امیرالمؤمنین گرفتار آنچه مردم کردند شده، موجب نمیشود که او را کافر دانسته و یا خارج از اسلام بشماریم. و به همین دلیل بود که علی علیهالسلام امر خلافت خویش را کتمان کرده و وقتی یاوری نیافت با اکراه بیعت فرمود.»
اصل حدیث بهشکلی تام و تمام با آنچه کاتب از آن حکایت کرده مخالف است.
این روایت چنانکه امام باقر علیهالسلام فرموده، به اعتقاد امیرالمؤمنین علیهالسلام نسبت به نص بر خلافتش اعتراف دارد؛ چراکه اگر معتقد به آن نمیبود، دیگر امام باقر علیهالسلام در وصف خانهنشینی او و صرفنظرش از جنگ با کسانی که خلافتش را غصب کردند (بهخاطر ترس از ارتداد مردم) سخن نمیراند. در غیر اینصورت، چنانچه آنان مخالف نص عمل نکرده بودند پس کدام دلیل شرعی امام باقر علیهالسلام را مجاز میداشت تا بفرماید: «همانا آنان که سواری گرفتند از مردم، آنها را هلاک کردند»؟ و نیز چنانکه روایت میفرماید، چگونه بیعت امیرالمؤمنین علیهالسلام با ابوبکر از روی اکراه بود؟ آیا این میتواند دلیل بر اقرار و رضایت امیرمؤمنان بر این کار بوده و عدم اعتقاد وی را به وجود نص بر خلافتش روشن سازد؟!
هیچ تردیدی نیست که معنی روایت واضحتر و روشنتر از آنست که در فهم آن به اشتباه افتیم، و به همین سبب «کاتب» مانند گذشته، از نص فاصله گرفته و معنی جدیدی برای آن اختراع کرده است!
ملاحظهی سوم:
حکایت کردن مضامین روایات بهنحوی که با نصوص آن مطابقت ندارد:
تحریف آقای کاتب در روایت نقلشده از امام محمد باقر علیهالسلام در بخش پیشین مورد اشاره قرار گرفت. و اینک نمونهی دیگری از خیانتهای علمی ایشان:
ب) مثال دوم: ادعای بیعت امام سجاد علیهالسلام با یزید بدون ذکر نص اصلی روایت بهعنوان دلیل:
«کاتب» در صفحهی ۲۹، میگوید: «و همانا امام علیّ بن الحسین بعد از واقعهی حرّه با یزید بن معاویه بیعت کرده است.»
«کاتب» گفتهی خویش را بر روایتی از مرحوم کلینی در «روضهی کافی» بنا نهاده و در حاشیه به آن روایت در کتاب، یعنی صفحهی ۱۹۶، ارجاع داده است؛ اما نصّ روایت چنین است:
«از برید بن معاویه نقل شده که گفت: از اباجعفر علیهالسلام شنیدم میفرمود: همانا یزید بن معاویه وارد مدینه شد و میخواست به حج برود؛ بهدنبال مردی از قریش فرستاد و او را آوردند؛ یزید به وی گفت: آیا در نزد من اقرار میکنی که عبد من هستی (از من فرمانبرداری)؟ اگر بخواهم تو را میخرم و اگر بخواهم تو را آزاد میکنم. پس مرد به یزید گفت: به خدا قسم که یزید تو از نظر حَسَب از من برتر نیستی، و نیز پدر تو چه در دوران جاهلیت و چه در دوران اسلام، از پدر من برتر نبود. پس چگونه انتظار داری من به آنچه که خواستی اقرار نمایم؟ پس یزید به وی گفت: به خدا اگر به آنچه که گفتم اقرار نکنی تو را خواهم کشت. آنگاه مرد به او گفت: حتی اگر چنین کنی، در آنصورت هم قتل من بدتر از کشتنت در مورد حسین بن علی پسر رسول خدا نخواهد بود. پس یزید دستور به قتل وی داد و او کشته شد.»
سپس بهدنبال علی بن الحسین علیهالسلام فرستاد، و همانهایی که به آن مرد قریشی گفته بود به ایشان نیز گفت، پس علی بن الحسین علیه-السلام به او گفت: «آیا اگر به آنچه خواستهای اقرار نکنم مرا نیز همچون مردی که دیروز کشتی به قتل خواهی رساند؟ پس یزید به ایشان گفت: «بله.»
علی بن الحسین به او فرمود: «من به آنچه که درخواست کردهای اقرار میکنم، من در حال حاضر تحت اجبار و زور هستم. حال هر چه خواهی انجام بده.»
یزید به ایشان گفت: «آفرین بر تو، خون خود را حفظ نمودی و این اقرار از شرف تو چیزی کم نکرد.»
واقعهای که روایت بالا از آن حکایت میکند، بههیچوجه آنگونه که «کاتب» ادعا میکند یک بیعت سیاسی نبوده، و در آن چیزی به عنوان ایمان امام به نظریهی اختیار و یا عدم ایمان ایشان نسبت به حقشان در امامت یافت نمیشود. درحالیکه «کاتب» چنین ادعایی کرده است.
این روایت حاوی هیچ استدلالی مبنی بر نظر موافقِ امام با نظریهی طرح شده توسط «کاتب» نیست، بلکه نشان میدهد که موقعیتی اضطراری برای امام پیش آمده که تقیه را بر ایشان واجب ساخته است، که به اینوسیله امام علیهالسلام با یکی از تلاشهای یزید ـ که نمایانگر درون پلید و کینهی عظیمش از امام و اهلبیتشان بوده ـ مواجهه نمودهاند.
پس بسیار طبیعی است که اگر اصل روایت ذکر میشد، خواننده بههیچ وجه تأیید نمیکرد که امام بیعت کرده است، بنابراین؛ «کاتب» چارهای جز طفرهرفتن از ذکر نصّ روایت نداشته، تا بتواند مطلقالعنان، افسار قلم خویش را بر تهمت به امام علیهالسلام به آنچه خود میخواهد رها سازد.
دستبرد معنوی آقای احمد کاتب در روایت امام سجاد علیهالسلام
در اینبخش نیز ـ چون بخش پیشین ـ یکی از روشهای غیرعلمی آقای کاتب در نشاندادن تغییر فکر شیعیان در گذر زمان نشان داده شده است. وی برای اینکه نشان دهد امام سجاد علیهالسلام با یزید بن معاویه بیعت کرده، بدون ذکر اصل روایت، معنای آن را تحریف کرده است.
ملاحظهی چهارم:
حکایتکردن مضمون روایات بهنحوی که با نصوص آن مطابقت ندارد: مثال سوم: افترای دیگری که «کاتب» آنرا به امام سجّاد علیهالسلام و به شیخ صدوق بدون ذکر اصل روایت نسبت داده است:
«کاتب» در صفحهی ۲۹ گفته است:
«صدوق جداً بهصورت غیر معقولی از حدّ میانه خارج گشته و از امام سجّاد نقل کرده که ایشان شیعه را به خضوع در مقابل حاکم و اطاعت امر او و عدم تعرّض به خشم وی وصیّت نموده، و ستمدیدگان را به داشتن مسؤولیّت ظلمی که از قِبَل سلطان به ایشان میرسد، متهم کرده است.»
ولی حقیقت این است که هم صدوق و هم امام سجاد علیهالسلام از آنچه کاتب آورده دورند. باید گفت که این شخص «کاتب» است که بهشکلی غیرمعقول از حدّ اعتدال پا را فراتر نهاده است.
وی به سراغ فقرهای از رسالهی حقوق معروف امام سجّاد علیهالسلام رفته و کلام دروغینی را هم بر راوی و هم بر آنکه از او روایت شده بسته است. و همه میدانند که در رسالهی مذکور امام علیهالسّلام یک سخن عمومی را که مخاطبش فرد خاصّی نمیباشد فرموده است. به عبارت دیگر؛ در مورد حقوقی که شایسته است هر انسانی آنها را در رابطه با خالقش، خودش، خویشاوندانش، همسایگانش، معلّمش، حاکمش و… رعایت کند.
این رساله را شیخ صدوق در کتاب «أمالی» (مجلس پنجاه و نهم) آورده است. آقای کاتب نیز در حاشیهی کتاب خود به همین کتاب ارجاع داده است. نصّ اصلی روایت که کاتب بهشکلی عامدانه آن را نیاورده چنین است:
«و حقّ سلطان بر تو اینست که بدانی تو وسیلهی آزمایش اویی و او بهتو گرفتار و مبتلی است بهواسطهی سلطنتی که خدا برایش بر تو قرار داده؛ و بر تو است که متعرّض خشم او نشوی تا بهدست خود خویش را در هلاکت نینداخته و درنتیجه؛ در بدیِ آنچه با تو میکند شریک او نشوی.»
بنابراین سلطانی که امام سجاد علیهالسلام در این فقره از او سخن گفته، بهزبان علم منطق، کلّیِ طبیعی «سلطان» است و سلطان خاصّی منظور نیست. همانگونه که در این کلام مخاطب امام مفهوم کلّی انسان و یا انسان مسلم است نه چنانکه «کاتب» میپندارد، خصوص شیعه یا کسانی که بدانها ظلم رفته.
طبیعتاً از آنجایی که بهوضوح معنای فوق از فقرهی مذکور دریافت میشود، به همین سبب «کاتب» لفظ و نصّ آنرا ذکر نکرده تا افترایی که بسته آشکار نشود.
تراث