یکی از تعالیم مهمّ اسلام که در جبهه برنامههای اسلامی، درخشان و هویدا است، دعوت به صلح و کوشش برای رفع اختلافات و اصلاح ذات البین است. قرآن میفرماید: «اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَیْنَ اَخَویْکُمْ؛ در حقیقت مؤمنان با هم برادرند، پس میان برادرانتان را سازش دهید.»[۱] و در جای دیگر اشاره کرده است: «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ؛ و سازش بهتر است.»[۲]
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز فرموده است: «صَلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ اَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ وَالصِّیامِ؛ آشتیدادن دو نفر، از نماز و روزه یک سال بهتر است.»[۳] اگر چه جنگ و جهاد یکی از احکام مهمّ اسلام است، ولی هرگز بالذّات و بالاصالة مطلوب نبوده و به لحاظ یک ضرورت اجتناب ناپذیر و به عنوان وسیله اصلاح اجتماعی و عدالت و در راستای اهداف سیاسی اسلام و احقاق حق و ابطال باطل تشریع شده است.
جهاد، عبادت و اطاعت خدا است، زیرا جهاد وسیلهای است برای آزادی انسانها، برای برداشتن یوغ استعمار ستمکار از گردن افراد، و برای وارد کردن همگان در حکومت خدا و لغو حکومت مردم بر مردم که معانی عالی و ارزنده آن در عبارت «جهاد فی سبیل الله» خلاصه شده است. جهاد، جنگ و کوشش برای پیشبرد نقشههای نجاتبخش اسلام است. جهاد برای نجات ضعفا و ستمدیدگان، برای دفع استثمار اقویا، برای آزادی انسانها، برای برقراری نظم صحیح و عادلانه، برای اعلام تساوی حقوق، برای زندگی و اجتماع هر چه بهتر و انسانیتر است.
اسلام، جنگی که برای پیدا کردن بازار کالاهای بازرگانان، برای استعمار، برای توسعه قلمرو یک کشور و فتح ممالک و جهانگیری، برای انتقام و کینهتوزی، برای کسب شهرت و قهرمانی، برای بسط نفوذ یک دیکتاتور و غلبه یک ملّت بر ملّت دیگر باشد را محکوم کرده و قهرمانان این جنگها را گمراه و جنایتکار و خاین و گناهکار میداند. بنابراین همه ما باید این آیه را سر مشق زندگی خود قرار دهیم: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین؛ آن سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار میدهیم که اراده برتریجویی در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است.»[۴] بر طبق این آیه، هر کس بخواهد رجحان و برتری بر کسی یا ملّتی داشته باشد، به حکم این آیه محکوم است.
به راستی که سران ملل و رهبران حکومتهای دنیای معاصر، چقدر به اینگونه تعالیم اسلام نیاز مبرم دارند. جهادی برای اسلام، مقدّس محسوب میشود که برای دفاع از حقیقت و فضیلت، برای مقاصد و مصالح عموم، برای انحطاط حکّامی که خود را مالک خلق و مطلق العنان و صاحب اختیار بدون شرط افراد میشمارند، باشد. هدف تمام مجاهداتی که اولیای اسلام، در هر زمان و مکانی انجام دادند، این بوده که آسایش و آزادی را برای بشر به ارمغان آورند و به یاری افراد مظلوم و محروم بشتابند.
پس با این شرح و تفسیر، مجاهده در راه اسلام کاری نیست که کسی بتواند آن را با نیروی هوای نفس و احساسات و برای فرونشاندن آتش خشم و غضب آغاز کند. گاه عدم شرایط وموانع اقتضا میکند که این تکلیف منجّز شود و گاه اقتضا میکند که مانع از تنجّز یا توجّه این تکلیف گردد. هرگز نمیتوان خون کسی را ریخت و به مال و جان کسی تعرّض کرد؛ مگر در جاهایی که به ناچار، عقل و شرع انجام چنین اعمالی را قاطعانه اجازه دهد.
اساس همه جنگهایی که در عصر ما بین ملل جریان دارد؛ اعمّ از جنگ سرد و گرم، جنگهای تبلیغاتی و انتخاباتی و حزبی، جنگهای اقتصادی و تجاری و مبارزهها و رقابتهایی که دولتها، کارتلهای صنعتی و همه و همه با هم دارند، مقاصد پست مادّی و حیوانی و ارضای غریزه حبّ جاه و مال و شهوات و به دست آوردن پیروزیهای مادّی و نظامی و اقتصادی را دنبال میکند. بنابراین، چنین جنگهایی، نقطه انتهایی ندارند و بین هر گروه و جمعیّتی که باشد، باشرافت انسانی سازشی ندارد.
در اسلام، همه این مبارزات که باعث گرفتاری بشر و اساس گناه و ظلم، و مایه استبداد و خیانت شمرده میشود، ممنوع است. مسلمانان باید بتوانند با همه این مسائل نیز مبارزه نمایند و مبارزه آنان به مقاصد کثیف، آلوده نشود.
باری، نکته دیگر در حکم جهاد این است که چون جهاد برای تحقّق اهداف اسلام ودفاع از حریم فضلیت و آزادی و نوامیس الهی است، تا وصول به این اهداف، لازم و منجّز است. پس از تشکیل مدینه فاضله انسانیّت و جامعه اسلامی و یکپارچهشدن جهان بشری و برداشتهشدن فواصل جغرافیایی و تبعیضات گوناگون در سایه تعالیم اسلام، موضوع و زمینه جهاد از بین میرود؛ در حالی که اساس زندگی اجتماعی تا ابد همان اجتماع فاضل بوده و احکامی مانند احکام عبادات و معاملات و مناکحات ثابت خواهد بود.
بنابر این جهاد به منزله وسیله تأمین و تحصیل اهداف اسلام، نیروی دفاع، و نگهبان جامعه اسلامی است و مقصود بالاصالة سایر احکام و به اصطلاح علما، جهاد، تکلیف و واجب للغیر است. نتیجه مطلب اینکه باید در صلح و سازش و جنگ و جهاد، هدف را در نظر گرفت. اگر مقصد، مقدّس و انسانی وشرافتمند باشد، صلح یا جهادی که برای آن انجام میگیرد، مقدّس و شرافتمندانه است.
ما در اینجا نمیخواهیم و نمیتوانیم در اسرار جنگ ها و صلحهای اولیای دین وارد شده، از آن شرحی بنویسیم، زیرا علاوه برآن که خود را لایق نمیدانیم، این رشته سر دراز دارد، ولی به طور بسیار فشرده، عرض میشود که سیری اجمالی در تاریخ غزوات ومعاهدات رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و صلحهایی که بین آن حضرت و کفّار واقع شد و همچنین مطالعه مختصری از تاریخ فداکاریها و جانبازیها و مجاهدات علی علیه السّلام در میادین جهاد و روش و برنامههای جنگی آن حضرت، ما را به این حقیقت راهنمایی میکند که جنگهای مقدّسی که آنان میکردند از جنگهای عادیای که برای اهداف مادّی واقع میشود، جدا بود و غرض آن بزرگواران، ادای تکلیف و تقرّب به خدا بوده است.
بنابراین میبینیم که دلاوران میادین جهاد را بندگان زاهد و خداپرست و صاحبان دلهای لبریز از محبّت و عدالت و انسانهای بشر دوستی تشکیل میدهند که حتّی به آزار مورچهای راضی نمیشوند و این سخن پر از حقیقت و عدالت علی علیه السّلام راهنمای آنها است: «وَ اللهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُه؛ به خدا سوگند. اگر اقلیمهای هفتگانه و آنچه در آن است به من داده شود تا خداوند را نسبت به مورچهای ستم کنم به این که پوست جو را از دهانش بیرون بکشم، این کار را نمیکنم.»[۵] این خاندان، در صلح و آشتی و جنگ و جهاد، یک هدف داشتند و آن هدف، اطاعت خدا، و هدایت و نجات بندگان خدا و اعتلای کلمه خدا بود.
پس از بررسی این مطالب، صلح امام حسن علیه السّلام را تا حدود آگاهی و بینش خود بررسی میکنیم و دریافت پاره ای از اسرار آن را وجهه همّت میسازیم و ازخداوند، طلب یاری و هدایت میکنیم.
بدیهی است نگارش در مورد این مطلب، موضوعی نیست که حقّ آن، در ضمن یک یا چند مقاله ادا گردد. این موضوع بسیار گسترده است و با تاریخ صدر اسلام و تاریخ زندگی علی علیه السّلام و آزمایشهایی که از امّت اسلام شد، ارتباط دارد و راجع به آن کتب مستقلّی نگارش شده است. ولی «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید»
امام حسن مجتبی علیه السّلام انسانی صادق، با وفا، پرهیزکار و با تقوا، خیرخواه و بزرگوار بودند. صلحی که بین آن حضرت و معاویه برقرار شد، علاوه بر آن که صلحطلبی و خیرخواهی و گذشت او را نشان داد، ثابت کرد که خانواده ایشان نیز، ریاستخواه و جاه طلب نیستند و در قیام و نهضت، کنارهگیری و عزلت، صلح و جهاد، رضای خدا و مصلحت عموم را میخواهند. در هنگام جهاد، مصداقِ «یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لایِم»[۶] هستند و از کسی باکی ندارند و در وقت صلح، مرد گذشت و فداکاری میباشند.
اسرار صلح امام
- تکلیفی الهی
صلح امام علیه السّلام یک تکلیف الهی و وظیفه شرعی بود که امام در آن شرایط و احوال، ناگزیر شد آن را بپذیرد یا به عبارت دیگر، شرایط و اوضاع، این مسأله را بر امام تحمیل کرد و بر حسب حدیث مشهور و مسلّم اهل سنّت[۷]، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از آن خبر داده و او را به سیادت و آقایی و اصلاحگری معرّفی فرموده است. در شرایطی که صلح، برای مصلحت عموم لازم باشد، اگر سران هر دو طرف، پا در رکاب لجاج بگذارند و کینهتوزی پیشه سازند، صلح برقرار نخواهد شد. فقط در صورتی صلح برقرار میود که یا هر دو طرف، حسن نیّت داشته باشند یا یکی از آنها خیر و مصلحت جامعه را در نظر بگیرد و آن را بر حیثیّت و شؤون شخصی خود مقدّم بدارد و هر چه طرف مقابل لجاجت میکند، او از خود گذشت و فداکاری نشان دهد.
در این میدان، به طور قطع معاویه کسی نبود که برای خیر و صلاح جامعه دست از خلافت و پادشاهی و نیّات خبیث خود بردارد و حق را به صاحبش بسپارد. او در راه رسیدن به مقصدش، نه خدا و پیغمبر و نه مصلحت مسلمانان را در نظر میگرفت و همه چیز را فدای حبّ جاه و ریاست طلبی خود میساخت و از اینکه عموم شیعه و هواداران اهل بیت و حتّی عموم مسلمانان را قتل عام کند، باکی نداشت و اگر تا حدودی بازی با الفاظ اسلامی میکرد، به خاطر ریاست و حکومت بود و اگر ریاست و حکومتش در خطر میافتاد، به آن الفاظ نیز کاری نداشت. قهراً و طبعاً در چنان موقعیّتی تنها کسی که جانب مصلحت را رعایت مینمود، امام بود.
ظهور این خصلت عظمی از آن حضرت با وجود سوابق درخشان، مقام امامت و عهدهداری حفظ اسلام، عجیب و شگفتانگیز نبود. اگر امام علیه السّلام مصلحت اسلام را در نظر نگیرد، پس چه کسی به آن اهمیّت میدهد؟
- ضعف و تفرقه سپاه اسلام
صلح امام حسن علیه السّلام وقتی انجام گرفت که سپاه معاویه در همکاری و یاری او اتّفاق و اتّحاد داشتند در حالی که لشکر امام علیه السّلام به واسطه فتنههای بزرگی که علل آن تغییر مسیر خلافت پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از مسیر واقعی و شرعی بود، گرفتار ضعف و سستی و نفاق و اختلاف و تفرقه گردید و به واسطه حوادثی مانند فتنه طلحه و زبیر و عایشه (جنگ جمل) و فتنه معاویه (جنگ صفّین) و فتنه خوارج (جنگ نهروان)، و شهادت بسیاری از اعلام و رجال اسلام و صحابه و شیعیان و دوستان واقعی اهل بیت، و نفوذ منافقین و وضع و موقف اهل حق، بسیار حسّاس و خطرناک شده بود و مؤثّرترین ضربهای که به روحیه لشکر امام علیه السّلام خورد، شهادت امیرالمؤمنین علیهالسّلام بود.
علاوه بر این جنگهایی که میکردند، سود مادّی و غنیمت نمیبردند و معلوم است در چنین وضعی، پیروزی بر لشکر معاویه که روحیهاش با پول و رشوه، قوی و دلگرم بود، بسیار بعید و بلکه محال بود و در نهایت، نتیجهای جز کشته شدن بقیّه اصحاب واقعی امام علیه السّلام و ضعف اهل حق نداشت.
- اوج انحطاط اخلاقی مردم
انحطاط اخلاقی در آن زمان به حدّی رسیده بود که تقریباً از هیچ کس انتظار نمیرفت برای حق، مردانه فداکاری و جان نثاری نماید. آنان مردمی بودند که حقّ مرد فداکار و دادگری چون علی علیه السّلام را نشناختند و ایشان را آن همه رنج دادند. در چنین موقعیّتی امام علیه السّلام با مردمی که در چنین جهنّم انحطاط فکری و خلقی سقوط کرده بودند، چه کاری انجام میداد و چه اصلاحاتی را آغاز مینمود؟ و چگونه هجوم معاویه را از بلاد اسلام دفع میکرد؟
- خطر سقوط اسلام و کشورهای اسلامی
به فرض اگر جنگ ادامه مییافت و اصحاب امام نیز پایداری میکردند، در آن صورت نیز فاصله بین پیروزی اصحاب حق بر اهل باطل زیاد بود و با ادامه آن محاربات، کشورهای اسلامی در خطر سقوط قرار میگرفت و زحمات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و امیرالمؤمنین علیه السّلام به هدر میرفت؛ زیرا نفوذ معاویه زیاد شده بود. آن حضرت در این باره فرمود: «اِنّی خَشیتُ اَنْ یَجْتَثَّ الْمُسْلِمُونَ عَنْ وَجْهِ الاَْرْضِ؛ ترس آن را دارم که مسلمانان از روی زمین محو شوند.»[۸]
- سیاست اسلامی امام
پیروزی امام علیه السّلام بر معاویه در صورتی امکانپذیر بود که آن حضرت، روش شرعی امامت را ـ که روشی خدا پسند بود ـ ترک کند و مکر و خدعه را سر لوحه برنامههای خود قرار دهد و تجاوز، جور و ستم و دروغ و خیانت را در امور خود داخل نماید. معاویه و سایر ریاستطلبان و جاهپرستان برای نیل به هدف پلید خود و حکومت بر مردم، از هیچ خیانت و جنایت، فریبکاری و دروغ و ستمگری و قانون شکنی باکی نداشتند و در نظر آنها هر چه محیط آلودهتر میشد و مردم به مصالح و اغراض شخصی خود علاقمندتر میشدند و رشد فکری و اجتماعی آنان در همان سطح پایین نیز رکود میکرد، نهایتاً زمینه برای پیشرفت سیاستهای مزدورانه و خاینانه آنان بیشتر میشد.
این افراد، نظم و قانون و امنیّت و همه مفاهیم مورد علاقه بشر را وسیله گسترش تسلّط خود میساختند و نظم و امنیّتی را میخواستند که از استثمار آنها محافظت کند و بدین وسیله قانون، عدالت، آزادی و حقوق جامعه بشریّت را استهزا میکردند. امّا سیاست اهل بیت، سیاست و روش علی و حسن و حسین علیهم السّلام و سایر مردان خدا، به تمام معنا ضدّ این سیاست بود.
این مردانِ حقیقت و عدالت، سیاست و روششان، حفظ مصالح اجتماع و آسایش واقعی و احترام به حقوق و برقراری عدالت و مساوات بود و در سیاست آنان هیچ جایی برای مکر و خدعه، دروغ و ظلم وجود نداشت. عملاً نیز اهداف عالی این سیاست در مدّت خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السّلام معلوم شد و طبق نصوص و متن تعالیم اسلام، سازنده مترقّیترین اجتماعات صد در صد انسانی بود. چنین سیاستی به واسطه اسبابی که از سی سال پیش تا آن روز، حکومتطلبان و دنیاپرستان پیش آورده بودند، طرفدار نداشت و جز عدّه معدودی، کسی خواستار آن نبود و علّت پیشرفت معاویه نیز، همین علل و اسباب بود، نه قوّت سیاست و زیرکی او.[۹]
آنچه بیان شد مختصری از اسرار و علل صلح امام علیه السّلام بود. در پایان اشاره به این نکته لازم است که صلح در شرایطی صورت گرفت که از روی ناچاری و برای حفظ مصالح مهم انجام گرفت و شرایطی که امام علیه السّلام به معاویه فرمود و معاویه هم آنها را قبول کرد، شرایط بسیار حسّاس و پر ارزشی بود و اگر چه معاویه به این شرایط عمل نکرد، ولی این عهدنامه وثیقه ای بود که روش معاویه را محکوم ساخت و او را از اینکه امیرالمؤمنین و خلیفه پیغمبر معرّفی شود، خلع ساخت و خیانتهاو عملنکردن به تعهداتش را آشکار ساخت و در عین حال این عهدنامه، اتمام حجّت و سندی به نفع شیعه شد و مستمسکی بود که اعمال خلاف معاویه تا حدّی با آن کنترل میشد و زبان اعتراض مردم را به او باز نگاه میداشت.
پینوشتها:
[۱]. سوره حجرات، آیه ۱۰.
[۲]. سوره نساء، آیه ۱۲۸.
[۳]. نهج البلاغه، ج ۳، ص ۷۶.
[۴]. سوره قصص، آیه ۸۳.
[۵]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۱۵.
[۶]. سوره مایده، آیه ۵۴: در راه خدا جهاد میکنند و از ملامتگر هراسی ندارند.
[۷] «بخاری» این روایت را در چهار موضع از کتاب خود، و «ابوداود» و «سنایی» و «ترمذی» در «سنن»، و «طیالسی» و «احمد» در «مسند» نقل کرده اند; (رک: «مفتاح کنوز السنّه، ص ۱۶۰) ولی آنچه مورد اتّفاق همه است، این مضمون است: «اِنَّ ابْنی هذا سَیِّدٌ یُصْلِحُ اللهُ بِهِ بَیْنَ فِیَتَیْنِ» اَوْ «بَیْنَ فِیَتَیْنِ عَظَیمَتَیْنِ؛ به درستی که این پسرم (امام مجتبی علیه السّلام) آقایی است که خداوند به وسیله او بین دو گروه (بزرگ)، صلح میافکند.
[۸]. اهل البیت، توفیق ابوعَلم، ص ۳۴۳.
[۹] به کتاب «معاویة بن ابی سفیان فی المیزان» تألیف «عقّاد» مراجعه شود
ابنا