پس از انتقال اهلبیت به شام، ایشان را در ویرانهای جای دادند که موجب وارد آمدن اذیتهای فراوان به ایشان شد. عموم محدّثان و تاریخ نگاران از این مکان به عنوان مکانی یاد میکنند که تغییراتی را در پوست بدن ایشان پدید میآورد، سخنان برخی از ایشان را در این زمینه میآوریم:
۱. شیخ صدوق (م ۳۸۱ ق) به سندش از فاطمه بنت علی(سلام الله علیها) نقل میکند:
"ثمّ انّ یزید ـ لعنة الله علیه ـ أمر بنساء الحسین(علیه السلام)، فحبسن مع علیّ بن الحسین(علیه السلام) فی مجلس لایکنّهم من حرّ و لاقرّ، حتّی تقشرت وجوههم۱؛ یزید دستور داد تا زنان کاروان حسینی را همراه علی بن حسین در زندانی جای دادند که آنان را از گرما و سرما حفظ نمیکرد؛ تا آنجا که پوست صورت ایشان دگرگون شد".
۲. قاضی نعمان (م ۳۶۳ ق) پس از ذکر گریه نمایشی یزید مینویسد:
"و قیل انّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حرّ، فأقاموا شهراً و نصف، حتّی اقشرّت وجوههنّ من حرّالشّمس، ثمّ أطلقهم۲؛ گفته شده: این کار یزید (گریه نمایشی او) پس از زمانی بود که او ایشان را در منزلی جای داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمیکرد. آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آنکه پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد و پس آن گاه اقدام به آزادی ایشان کرد".
۳. ابن نما (م ۶۴۵ ق) مینگارد:
"واسکن فی مساکن لاتقیهنّ من حرّ و لا برد، حتّی تقشّرت الجلود، و سال الصّدید۳؛ و آنان را در جاهایی قرار دادند که ایشان را از گرما و سرما نگاه نمیداشت؛ تا اینکه که پوستها کنده و خون جراحات بدن سرازیر شد".
۴. سید بن طاووس (م ۶۶۴ ق) مینویسد:
"ثمّ أمر (یزید) بهم الی منزل لا یکنّهم من حرّ و لا برد، فأقاموا فیه حتّی تقشّرت وجوههم۴؛ یزید دستور داد تا آنان را در منزلی جای دادند که ایشان را از گرما و سرما محافظت نمیکرد و آنان در آنجا اقامت داشتند؛ تا آنکه صورتشان پوست انداخت".
نیز همین مضمون را سید محمد بن ابیطالب آورده است.۵
از برخی روایات استفاده میشود که آن مکان به قدری ویران بود که خطر زیر آوار قرار گرفتن اهل بیت را به همراه داشت.
صاحب بصارالدّرجات از امام صادق(علیه السلام) روایت میکند که وقتی امام زینالعابدین(علیه السلام) و همراهان را در آن خانه جای دادند، بعضی از آنان گفتند: ما را در اینجا جای دادند تا بر سرمان خراب شود، و ما کشته شویم.۶
و همین مضمون را ابن شهرآشوب نیز آورده است.۷
طبری (امامی) از امام صادق(علیه السلام)چنین روایت میکند:
"أُتی بعلی بن الحسین(علیه السلام)الی یزید بن معاویة و من معه من النّساء أسری، فجعلوهم فیبیت و وکّلوا بهم قوماً من العجم لا یفهمون العربیّة، فقال بعض لبعض: انّما جعلنا فیهذا البیت لیهدم علینا، فیقتلنا فیه، فقال علی بن الحسین(علیه السلام) للحرس بالرّطانة۸: تدرون مایقول هؤلاء النّساء؟ یقلن کیت و کیت، فقال الحرس: قد قالوا انّکم تخرجون غداً و تقتلون! فقال علیّ بن الحسین(علیه السلام): کلاّ، یأبی اللّه ذلک، ثمّ أقبل علیهم یعلّمهم بلسانهم۹؛ علی بن حسین(علیه السلام) و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانهای قرار دادند و عدهای از عجم (رومیان) را که آشنایی با زبان عربی نداشتند، به نگهبانی واداشتند. برخی از اسیران اهلبیت رو به برخی دیگر کردند و گفتند: ما را در چنین خانهای جای دادهاند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم. حضرت علی بن حسین(علیه السلام) رو به نگهبانان کرد و با زبان رومی از ایشان پرسید: آیا میدانید که این زنان چه میگویند؟ آنان چنین میگویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل کرد!) نگهبانان گفتند: به ما گفتهاند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت علی بنحسین(علیه السلام) فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آنگاه رو به ایشان کرد و با زبان ایشان به آموزش آنها پرداخت.
از مجموعه مطالبی که گفته شد، چند مطلب برداشت میشود:
۱. یزید به قصد وارد آوردن فشار روحی و جسمی، اهلبیت(علیه السلام) را در جایی بسیار نامناسب قرار داد که به هیچ وجه ایشان را از گرمای روز و سرمای شب محافظت نکند. اثر گرما بر بدن مطهر ایشان نمایان شد؛ به نحوی که پوست چهره ایشان دگرگون و خشک گردید و کنده شد، و از آنجا که آنان در این مکان تحت نظر بودند، در واقع آنجا برایشان زندان بود.
۲. یزید قصد کشتن حضرت امام سجادّ(علیه السلام) و چه بسا دیگر اسیران را داشت؛ همان طور که از این روایت و دیگر روایات فهمیده میشود، ولی تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، به واسطه سبب حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) و دیگر اسیران اهلبیت: مانع از اجرای این نقشه شد که همه اینها با اراده الهی انجام پذیرفت تا حجّت خداوند محفوظ ماند و سلسله حجّتهای الهی استمرار یابد.
۳. حضرت امام زین العابدین(علیه السلام)، با آنکه در شرایط دشوار به سر میبرد، از فرصت استفاده کرد و با زبان رومی اقدام به تعلیم و آموزش نگهبانان رومی ـ که از حقایق دین و واقعیتهای روز چیزی نمیدانستند ـ کرد.
رقیة بنت الحسین(سلام الله علیها)
قدیمیترین منبعی که در این زمینه در دست است، کتاب کامل بهایی اثر شیخ عمادالدین حسن بن علی بن محمد بن علی طبری آملی است. او که از معاصران خواجه نصیر طوسی است، کتاب را به دستور وزیر بهاءالدّین محمد، فرزند وزیر شمس الدین جوینی صاحب دیوان و حاکم اصفهان در دولت هولاکوخان نگاشته است و از این رو، به کاملبهایی شهرت یافته است. نام دیگر این کتاب کامل السّقیفه است. این کتاب در دو جلد و در مدت دوازده سال نگارش یافته و تاریخ پایان تألیف کتاب، سال ۶۷۵ ق است. مؤلّف این کتاب آثار دیگری چون: مناقب الطّاهرین، معارف الحقایق و اربعین البهایی از خود به یادگار گذاشته است.۱۰ از مجموعه این آثار به خوبی میتوان فهمید که وی دانشمند شیعی و تاریخ نگاری متعهّد است.
عماد الدّین طبری نیز ماجرا را به نقل از کتاب الحاویه نقل میکند که متأسّفانه اثری از این کتاب در دست نیست.
وی مینویسد:"در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیری، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده میداشتند و هر کودکی را وعدهها میدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز میآید؛ تا ایشان را به خانه یزید آوردند؛ دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که حال چنین است، آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین سر بیاورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: این چیست؟ ملاعین گفت: سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد".۱۱
از نقل طبری استفاده میشود که امام حسین(علیه السلام) دختری چهار ساله داشت که در فراق پدر، در شام پرپر گردید؛ ولی از نام او سخنی به میان نیامده است و تاریخ نگاران پس از او نیز این جریان جانگداز را با اختلافی اندک و برخی اضافات که به زبان حال مینماید، در کتابهای خود آوردهاند:
۱. ملاحسین کاشفی سبزواری (م۹۱۰ق) در کتاب روضة الشهداء۱۲ به نقل از کتاب کنزالغرایب؛
۲. شیخ فخرالدّین طریحی نجفی (م۱۰۸۵ق) در کتاب المنتخب؛۱۳
۳. سید محمدعلی شاهعبدالعظمی (م۱۳۳۴ق.) در کتاب الایقاد؛۱۴
۴. شیخ محمد هاشم بن محمد علی خراسانی (م۱۳۵۲ق) در کتاب منتخبالتّواریخ؛۱۵
۵. شیخ عباس قمی (م۱۳۵۹ق) در کتاب نفسالمهموم۱۶ و منتهیالآمال؛۱۷
۶. شیخ محمد مهدی حایری مازندرانی در کتاب معالیالسبطین؛۱۸
برخی از ایشان نام"رقیه"را نیز ذکر کردهاند. شیخ محمد هاشم خراسانی در ضمن شمارش بانوان اسیر میگوید:
"التاسعة: آن دختری است که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، و شاید اسم شریفش رقیه بوده و از صبایای خود حضرت سیدالشّهدا(علیه السلام) بوده؛ چون مزاری که در خرابه شام است، منسوب است به این مخدّره، و معروف است به مزار"ست رقیّه".۱۹
سید محمدعلی شاهعبدالعظمی در الایقاد آورده است:"امام حسین(علیه السلام) را دختری بود کودک که مورد علاقه وی بود و او نیز به پدر عشق میورزید. گفته شده است که نام وی رقیه و عمر وی سه سال بود. او که با اسیران در شام به سر میبرد، در فراق پدر شبانه روز گریه میکرد و به او میگفتند که پدرت در سفر است.۲۰ تا آنگاه که شبی او را در خواب دید. وقتی که بیدار شد، به گریه شدیدی افتاد و میگفت: پدرم را و نور چشمانم را بیاورید! اهلبیت(علیه السلام) هرچه کردند که او را آرام کنند، اثری نبخشید، و بر گریه و زاری او اضافه گردید و در اثر گریه او، غم و اندوه اهلبیت شعلهور گردید، و آنان نیز به گریه افتادند. بر صورت خود زده و خاک بر سر خود ریخته و موها را پریشان ساختند. صدای ناله و گریه از هر سو برخاست، یزید ناله و گریه ایشان را شنید و گفت: چه خبر شده است؟ به او گفتند که دختر کوچک حسین، پدر را در خواب دیده است، از خواب برخاسته و او را طلب میکند و گریه و فریاد برآورده است. یزید گفت: سر پدر را برایش ببرند و در برابرش قرار دهید تا آرام گیرد! چنان کردند و سر بریده را در حالی که در میان طبقی سر پوشیده نهاده بودند، در برابر وی قرار دادند. او که طبق را دید (فکر کرد برایش غذایی آوردهاند) گفت: من پدرم را میخواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست. پارچه را از روی آن برداشت، سری را دید. گفت: این سر از آنِ کیست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سینهاش چسباند و گفت: پدرم! چه کسی تو را با خون سرت خضاب کرد؟ بابا! چه کسی رگهایت را برید؟ پدرم! چه کسی مرا در کودکی یتیم ساخت؟!... آنگاه لبها را بر لبهای پدر نهاد و گریه سر داد، تا از حال رفت. وقتی او را تکان دادند، دیدند که قالب تهی کرده است و جان به جان آفرین تسلیم نموده است. نالههای اهلبیت(علیه السلام) از هر سو به آسمان برخاست...".۲۱
این جریان به همین شکل بر سر زبانهاست. سید شاهعبدالعظیمی آن را از کتاب عوالم و همین مضمون را شیخ طریحی و به نقل از او شیخ مهدی مازندرانی آورده است. گرچه چنین مطلبی در عوالم بحرانی یافت نشد، ولی ممکن است مقصود از عوالم کتاب دیگری باشد. در هر صورت، اینجا چند سؤال مطرح است:
۱. امام حسین(علیه السلام) چند دختر داشت؟
۲. آیا امام حسین(علیه السلام)دختری به نام"رقیه"داشته است؟
۳. آیا امام حسین(علیه السلام) نام"رقیه"را بر زبان جاری ساخته است؟
۴. چند"رقیه"در کربلا وجود داشتهاند؟ و احتمالات مسئله کدام است؟
۵. آیا به جز نقل و روایت، دلیل دیگری هم برای این ادعا در دست است؟
در ادامة این مقاله، به دو پرسش اول، پاسخ میگوییم وبقیه را در جای خود آورده ایم.
۱. حضرت امام حسین(علیه السلام) چند دختر داشت است؟
سه قول در این مسئله وجود دارد:
الف) دو دختر: شیخ مفید برای ایشان تنها دو تن را به عنوان دختران آن حضرت یاد کرده که آن دو نیز"فاطمه"و"سکینه"اند.۲۲ عدهای۲۳ هم با شیخ مفید موافقت کردهاند؛ ولی شیوه تاریخ نگاری ایشان بر اهل فن پوشیده نیست.
ب) سه دختر: در برخی از کتابها سه دختر برای آن حضرت ذکر شده است.
طبری امامی مینویسد:"و له من البنات زینب، و سکینة و فاطمة۲۴؛ دختران او زینب و سکینه و فاطمهاند".
ابن شهرآشوب۲۵، خصیبی۲۶، ابن خشّاب۲۷ و شیخ محمد الصبّان، نیز چون او آوردهاند.
ج) چهار دختر: شیخ کمال الدین محمد بن طلحه شافعی (م۶۵۲ ق)۲۸ در کتاب مطالب السّؤول فی مناقب آلالرّسول به وجود چهار دختر برای آن حضرت تصریح کرده و حتی بر آن، ادعای شهرت نیز نموده است و مینویسد:"کان له - أی للحسین(علیه السلام) - من الاولاد ذکور و اناث عشرة، ستّة ذکور، و أربع اناث، فالذّکور: علیالاکبر، علیّ الاوسط و هو سیّدالعابدین...، و علیالاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. فامّا علیّ الاکبر فانّه قاتل بین یدیّ أبیه حتّی قتل شهیداً. و امّا علیّ الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله... و قیل: انّ عبداللّه ایضاً قتل مع ابیه شهیداً. و امّا البنات: فزینب، سکینة و فاطمة. هذا هوالمشهور، و قیل: بل کان له اربع بنین و بنتان، و الاوّل أشهر۲۹؛ آن حضرت دارای ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن ایشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارتاند از: علیاکبر، علی اوسط - که همان سیّدالعابدین(علیه السلام) است - علیاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. علیاکبر در برابر چشم پدر به میدان جنگ رفت تا به شهادت رسید. علیاصغر نیز در حالی که کودکی خردسال بود، تیر به او اصابت کرد و شهید شد... و گفته شده است که عبداللّه نیز با پدرش به شهادت رسید. و اما دختران عبارتاند از: زینب، سکنیه و فاطمه. و این قول مشهور است. و گفته شده است که آن حضرت دارای چهار پسر و دو دختر بوده است، ولی قول اوّل مشهورتر است".
ابن صبّاغ مالکی نیز آن را نقل کرده و مینویسد:"قال الشیخ کمال الدین بن طلحة: کان للحسین(علیه السلام) من الاولاد ذکوراً و اناثاً عشرة، ستّة ذکور و أربع اناث، فالذّکور علیّ الاکبر، علیّ الاوسط و هو زین العابدین، و علیالاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر... و اما البنات فزینب و سکینة و فاطمة، هذا قول مشهور؛۳۰ شیخ کمال الدین بن طلحه میگوید: حضرت حسین(علیه السلام) دارای ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن از ایشان پسر و چهار تن دختر بودند.
پسران عبارتاند از: علیاکبر، علیاوسط ـ که همان زینالعابدین(علیه السلام)است - علی اصغر، محمد، عبدالله و جعفر...، و دختران: زینب، سکینه و فاطمه بودهاند، و این قول مشهور است. علامه اربلی نیز چون او آورده است".۳۱
طبق این قول که ادعای شهرت بر آن شده است و عدهای از بزرگان تاریخ چون علامه اربلی در کشف الغمّة و ابن صباغ مالکی در الفصول المهمّة نیز آن را نقل کرده و رد نکردهاند، آن حضرت دارای چهار دختر بوده است که تنها به نام سه تن از ایشان تصریح شده است و نام چهارمین دختر مجهول مانده است.
۲. آیا امام حسین(علیه السلام) دختری به نام"رقیه داشته است؟
در پاسخ سؤال اوّل گفتیم وقتی که دختران آن حضرت به دو نفر منحضر نیست و بنا بر قولی که ادعای شهرت بر آن شده بود، آن حضرت چهار دختر داشتند که به نامهای سه تن از ایشان (زینب، سکینه و فاطمه) تصریح شده است. از این رو، احتمال میرود که چهارمین دختر آن حضرت همین دختری باشد که در زبان مردم به نام"رقیه"معروف شده است.
بنابراین از نظر تاریخی، انکار آن وجهی ندارد، از این مهمتر وقایع مستمر تاریخی نیز گویای آن است که در این قبر شریف دختری از اهل بیت حسینی مدفون است، وقضیه آب گرفتگی قبر وشکافتن قبر مطهر ویافتن بدن سالم از مشهورات تاریخی شام است که در نزد شیعه وسنی شام معروف است، وحتی شبلنجی نیز آن را در نور الابصار آویرده است، واز عالمان شیعه فقیهان بزرگی چون ملاهاشم خراسانی در منتخب التواریخ وسید میرزا هادی خراسانی در کتاب کرامات خود آورده اند، شهرت مکان با ملاحظه بر کوشش بی امان دشمن در خاموش ساختن نور حسینی کاشف از صحت مطلب است، امروزه در قلب کشور بنی امیه چراغ رقیه بنت الحسین (علیه السلام) روشن است وخبری از ستم پیشگانی چون معاویه ویزید جز لعن ونفرین بر آنها نیست.
استاد بزرگوارمان مرحوم آیت الله العظمی حاج میرزا جواد تبریزی اعلی الله مقامه الشریف دارای دلی سوخته ومملو از عشق به خاندان عصمت وطهارت بود، به هنگام بیماری به زیارت مرقد شریف حضرت رقیه در شام شتافت، وآنجا سخنانی پیرامون آن حضرت به زبان عربی ایراد نمود که ترجمه آن چنین است:
«یادگیری احکام شرعی وفراگیری مسائل فقهی از برترین کارهاست، شما میدانید که در رابطه با ثبوت موضوعات خارجی حدودی وجود دارد، ودر همه ویا بیشتر آنها باید بینه اقامه گردد، ولی در پاره ای از امور مجرد شهرت کافی است، ومجرد شهرت در ثبوت آنها کافی است، ونیازی به اقامه بینه و یاچیزدیگری ندارد، وصرف شهرت کافی است، مثل آنکه کسی زمینی را بخرد، وپس از آن به وی گفته شود که این زمین وقف بوده است، از امام علیه السلام از حکم این مسئله پرسیدند، حضرت فرمود: اگر بین مردم مشهور باشد که این زمین وقف است خرید آن جایز نیست، وآن را پس بده، واز این قبیل است حدود منی ومشعر، (که با شهرت ثابت میشود)، وهمچنین مقابر، ممکن است کسی دویست سال پیش در جایی دفن شده باشد، والآن کسی نباشد که خود محل دفن وی را در این مکان دیده باشد، ولی بین مردم مشهور باشد که در این مکان دفن شده است، این شهرت کافی است. وازاین روست مقام ومزار حضرت رقیه بنت الحسین (علیه السلام)، که از اول مشهور بود، گویا حضرت امام حسین (علیه السلام) نشانی را از خود در شام به یادگاری سپرده است تا فردا کسانی پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت وحوادث آن پردازند، این دختر خردسال گواه بزرگی است بر اینکه در ضمن اسیران حتی دختران خردسال نیز بوده اند، ما ملتزم به این هستیم که بر دفن رقیه بنت الحسین (علیه السلام) در این مکان شهرت قایم است، واینکه در این مکان جان سپرده است. ما به زیارتش شتافتیم، وباید احترام او را پاس داشت، (نگویید خردسال است) علی اصغر که کودک شیرخواری بود دارای آن مقامی است که روبروی حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در کربلا دفن گردید، گفته اند که دفن وی در این مکان نشان از آن دارد که در روز حشر حضرت این کودک خردسال را به دست خواهد گرفت ونشان خواهد داد. دفن این طفل خردسال در شام گواه بزرگ ونشان قوی از اسارت خاندان طهارت، وستم رواداشته بر ایشان دارد، آن ستمی که تمام پیامبران از آدم تا خاتم بر آن گریستند، تا آنجا که خدا عزای حسین را بر آدم خواند. از این رو احترام این مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهید، وبه سخنان باطلی که میگویند که او طفلی خردسال بیش نبود گوش فرا ندهید، مگر علی اصغر کودک خردسال نیست که درروز قیامت شاهدی خواهد بود، وموجب آمرزش گنهکاران شیعه خواهد شد ان شاء الله. بنابراین بر همه واجب است احترام این مکان را داشته باشند، و به سخنان فاسد وبیهوده ای که از گمراهی شیاطین است گوش فرا ندهند واعتنایی نکنند. ما با زیارت دختر امام حسین به خداوند متعال تقرب میجوییم، آن دختری که خود مظلوم بود، وخاندان وی همه مظلوم بودند».
پی نوشتها:
۱. امالی الصدوق، ص ۲۳۱، مجلس ۳۱؛ ص ۲۴۳؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۴۰.
۲. شرح الاخبار، ج ۳، ص ۲۶۹.
۳. مثیرالأحزان، ص ۱۰۲.
۴. اللهوف، ص ۲۱۹.
۵. تسلیة المجالس، ج ۲، ص ۳۹۶.
۶. بصایرالدّرجات، ج ۱، ص ۳۳۸؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۷۷ / ۲۸.
۷. المناقب آل ابیطالب(علیه السلام)، ج ۴، ص ۱۴۵.
۸. الرّطانة عند أهل المدینة، الرّومیة؛ (بصایرالدّرجات، ص ۳۳۸).
۹. دلایل الامامة، ۲۰۴، ص ۱۲۵.
۱۰. الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۵۲ و ۲۵۵.
۱۱. کامل بهایی، ج ۲، ص ۱۷۹.
۱۲. روضة الشهداء، ص ۴۸۴.
۱۳. المنتخب للطّریحی، ج۱، ص۱۳۶، مجلس۷، باب ۲.
۴. الایقاد، ص ۱۷۹.
۱۵. منتخب التواریخ، ص ۲۹۹.
۱۶. نفس الهموم، ص ۴۱۶ از کامل بهایی.
۱۷. منتهیالآمال، ص ۵۱۰.
۱۸. معالیالسبطین، ج ۲، ص ۱۷۰.
۱۹. منتخبالتّواریخ، ص ۲۹۹.
۲۰. مقصود سفر آخرت بود.
۲۱. الایقاد، ص ۱۷۹؛ معالی السبطین، ج۲، ص۱۷۰.
۲۲. الارشاد، ج ۲، ص۱۳۵؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۹؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص۳۲۸؛ عوالم (امام حسین)، ص ۶۳۷.
۲۳. تاج الموالید (چاپ شده در المجموعة النفیسة)، ص ۳۴؛ حافظ عبدالعزیز بن الاخضر (م ۶۱۱ ق) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۳۱.
۲۴. دلایل الامامة، ص ۱۸۱.
۲۵. المناقب آل ابیطالب(علیه السلام)، ج ۴، ص ۷۷.
۲۶. الهدایة الکبری، ص ۲۰۲.
۲۷. کشف الغمة، ج ۲، ص ۳۹.
۲۸. اسعاف الراغبین (چاپ شده به همراه نورالابصار)،ص ۱۹۵؛ احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۴۵۱.
۲۹. وی از بزرگان فقه، حدیث، تاریخ، ادبیات و سیاست مورد احترام مورخان فریقین است که سخن برخی از ایشان را میآوریم:
ابوشامة (م ۶۶۵ ق) که از معاصران وی بوده در ذیل الرّوضتین، ص ۱۸۸ مینویسد:"... و کان فاضلاً عالما".
اربلی (م۶۹۲ ق) در کشف الغمّه، ج ۱، ص ۵۳ مینویسد:"و کان شیخاً مشهوراً و فاضلاً مذکوراً... و حاله فی ترفّعه و زهده و ترکه و زاره الشّام و انقطاعه و رفضه الدّنیا حال معلومة قرب العهد بها، و فی انقطاعه عمل هذا الکتاب - مطالب السّؤول - و کتاب الدّایرة، و کان شافعی المذهب من أعیانهم و رؤساهم".
صفدی در الوافی بالوفیات، ج ۳، ص ۷۶، مینگارد:"... و کان صدراً معظّماً محتشماً..."
و در العبر، ج ۵، ص۲۱۳ چنین آمده است:"... و کان رییساً محتشماً و بارعاً فیالفقیه و الخلاف، ولی الوزارة ثمّ زهد و جمع نفسه...".
ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج ۱۳، ص۱۸۶ چنین آورده است:"... کان عالماً فاضلاً".
ابن قاضی شهبة در طبقات الشّافعیة، ج۲، ص۱۵۳ چنین نگاشته است:"تفقّه و شارک فیالعلوم و کان فقیهاً بارعاً عارفاً بالمذهب و الاصول و الخلاف... سمع الحدیث و حدّث ببلاد کثیرة... قال السّیّد عزّالدین: افنی و صنّف و کان أحد العلماء المشهورین و الرّؤساء المذکورین".
در همان کتاب، ص ۵۰۳ نیز آمده است:"... کان اماماً بارعاً فیالفقه و الخلاف عالماً بالاصلین رییساً کبیراً معظّماً...".
یافعی در مرآة الجنان در وفیات سال ۶۵۲ ق، مینویسد:"... المفتی الشّافعی، و کان رییساً محتشماً بارعاً فیالفقه و الخلاف".
ابن الفوطی در تلخیص مجمع الآداب، ج۵، ص۲۵۵ شماره ۵۱۵ آورده است:"... کان عارفاً بفنون کثیرة من المذهب و الاصول و الفرایض و الخلاف و التفسیر و النّحو و اللّغة و التّرسّل و نظم الشّعر..."
ابن المعاد در شذر الذّهب، ج ۵، ص۲۵۹ مینگارد:"... المفتیّ الرّجال... و أحد الصّدور و الرّؤساء المعظمین... و تفقّه فبرع فیالفقه و الاصول و الخلاف..."
۳۰. مناقب السّؤول فی مناقب آل الرّسول، ج ۲، ص ۶۹.
۳۱. الفصول المهمّة، ص ۱۹۹.
/
سایت شیعه