به اعتقاد برادران اهل سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علم غیب ندارند. آیا این چنین است
برای این سوال ۲ جواب است.۱.مختصر۲.مفصل
۱.مختصر
پیرو سوالی که فرموده بودید باید چند نکته را یادآوری کنیم:
آیاتی که به علم غیب اشاره دارد به دو دسته تقسیم میشوند:
۱-آیاتی که علم غیب را فقط از آن خدا دانسته است مثلا در آیه ۱۸۸اعراف که میفرماید:«بگو که من مالک نفع ضرر حویش نیستم مگر آنچه (خدا)بر من خواسته و اگر من از غیب آگاه بودم بر خیر و نفع خویش همیشه میافزودم و هیچ گاه زیان و رنج نمیدیدم من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده ی گروهیکه اهل ایمانند.»
۲-آیاتی که علم غیب را محدود به خداوند نکرده است مانند آیه ی۲۷-۲۶ جن که در آن میفرماید:«او دانای غیب عالمست و هیچکس بر عالم غیب او آگاه نیست(۲۶)مگر آنکس از رسولان برگزیده که بر محافظت او از پیش رو و پشت سر میفرستد» یا آیه ۱۷۹ آل عمران که میفرماید:«...و خدا همه شما را از سر غیب آگاه نسازد و لیکن برای این مقام از پیغمبران خود هر که را مشیت او تعلق گیرد برگزیند...» طبق این آیات پیامبر میتواند به إذن الله در هنگام ضرورت از علم غیب استفاده کند.
تفاوت میان این دو دسته از آیات نوع نگرش به علم غیب است. اگر از نگرش شما وارد بحث شویم باید صرفاً دسته دوم را مطرح کنیم و در اثبات علم غیب و نقض سخن شما سخن بگوییم. اما با نگرشی دیگر به بررسی موضوع میپردازیم.
علم غیب علمی است موهبتی که از جانب خداوند به هر کس که او بخواهد داده میشود. این شخص با وجود اعطای علم غیب به وی از یک بعد دارای علم غیب هست و از یک بعد کماکان دارای این علم نیست. شاید این گزاره کمی متناقض به نظر بیاید اما این مسئله تناقض نیست بلکه دقیقاً منطبق بر همان دسته بندی آیات مورد اشاره است.
وقتی میگوییم صاحب علم غیب علم غیب ندارد بدان معناست که او این علم را از خود و به خودی خود و مستقل از خداوند ندارد. یعنی علم غیب او از خودش نیست که از جانب خداوند است. پس پیامبر صلی الله علیه و آله علم غیب استقلالی(یعنی مستقل از اعطای خداوند)ندارند.
اما وقتی طبق دسته ی دوم آیات موضوع را بررسی میکنیم و میگوییم آن فرد علم غیب دارد یعنی او به اذن خداوند و اعطای او دارای این علم یا هر کمال دیگری گشته است.
پس وقتی به قول شما ایشان بفرمایند:"من غیب نمیدانم و اگر میدانستم بسیاری از ضرر ها را از خود دور میکردم"منظور علم یا قدرتی مستقل از خداوند و یا قدرتی الوهی است. چرا که ادعای استقلال از خداوند در هر قدرتی ادعای خدایی کردن است و شرک.
۲.پاسخ مفصل
چکیده: گروه وهّابیت بر این باورند که علم غیب مخصوص خدای متعال است. بر این اساس اعتقاد به علم غیب اولیای خدا را موجب کفر وشرک میدانند. این باور ناشی از برداشت نادرست از برخی آیات مربوط به این مسأله و عدم توجّه به آیات دیگر است.
این نوشتار در صدد است که با نگاه جامع به همه این آیات و بااستفاده از روایات شیعه وسنّی به اثبات رساند: علم غیب بر دو نوع است: یکی علم غیب ذاتی و دیگری علم غیب خدا دادی. نوع اوّل مخصوص خدای متعال است واثبات آن برای غیر خدا موجب کفر وشرک است. نوع دوّم از ویژگیهای اولیا است واعتقاد به این نوع علم غیب برای آن ها عین توحید است.
برخی از وهّابیان پنداشته اند که اعتقاد به علم غیب اولیا اختصاص به شیعیان دارد از این رو اقدام به تکفیر آن ها نموده اند. در این نوشتار با استناد به منابع و روایات اهل سنّت به اثبات رسیده است که این اعتقاد مخصوص شیعیان نیست پس اگر چنین باوری موجب کفر وشرک باشد خود این گروه ناخود آگاه در دام آن افتاده است.
کلید واژه ها: علم غیب قرآن سنّت محدّث.
مقدمه
علم غیب یک بحث برون دینی دارد و یک بحث درون دینی. بحث برون دینی ا ش با حس گرایان و تجربه گرایان است.آنها ادراک بشری را محدود به حس و تجربه میدانند و منکر هرگونه ادراک دیگر حتی منکر ادراک عقلی اند تا چه رسد به ادراک غیبی درحالی که اگر این محدودیت را بپذیریم راه رسیدن به علم و دانش به روی بشریت بسته میشود و حتی علوم تجربی هم عقیم میماند. علم غیب با این رویکرد از حوزه ای بحث خارج و مربوط به مباحث شناخت شنا سی است.
بحث درون دینی علم غیب در قلمرو اسلام انجام میشود.از الفبای مکتب تشیع این است که پیامبر امام و اولیای خاص خدا از علم غیب برخوردارند.در مقابل عدّه ای از اهل سنت بخصوص گروه وهّابیت این علم را مخصوص خدای متعال میدانند و میگویند: اعتقاد به علم غیب غیر خدا باطل و در تضاد با اسلام است.
لازم است که نخست مفهوم علم غیب باز شناسی شود.
مفهوم شناسی علم غیب
مفهوم علم روشن است. غیب به معنای پنهان در برابر شهادت به معنای پیداست. این واژه درمورد چیزی به کار میرود که نهان از ادراک ظاهری و یا ادراک باطنی بشر عادی باشد.[۱] از این رو آگاهی از غیب را که ادراک باطنی غیر عادی است آگاهی سوم نیز گفته اند.
براین اساس غیب یک معنای نسبی دارد و دارای مراتب مختلف است:
مرتبه اولش این است که چیزی به حس و تجربه نگنجد بلکه از راه عقل و ادراک باطنی شناخته شود از قبیل خدا قیامت وحی آسمانی و...چنانکه همین معنا در آیه کریمه «الذین یؤمنون بالغیب».[۲] مقصود است این مرتبه از معنای غیب موضوع بحث نیست.
مرتبه دوم از معنای غیب که موضوع بحث را تشکیل میدهد این است که حتی دور از دسترس عقل و ادراک باطنی بشر عادی باشد و ازراه اسباب عادی و مجاری علمی به دست نیاید.
بنابراین آگاهی علمی از اسرار نهان افراد و حوادث پشت پرده علم غیب نیست چه از طریق علوم جدید از قبیل تله پاتی و ذهن خوانی باشد یا از طریق علوم غریبه از قبیل رملجفر استخدام جن و... علم غیب علم خدا دادی است که از راه وحی الهام و رؤیای صادقه و.. به دست میآید.
نمونه:گاهی انسان از سرگذشت اقوام وملل گذشته از را ه مطالعه تاریخ آگاه میشود این علم غیب نیست. اما گاهی از سرگذشت آنها از طریق وحی الهام و دل آگاهی و.. باخبر میشود این علم غیب است.
دید گاه وهّابیت در باره علم غیب
محمد بن عبدالوهاب: هرکه ادعا ی علم غیب حتی دریک مورد کند طاغوت است.[۳]
او هم چنین میگوید: خدای متعال فرموده است: «قل لاأقول لکم عندی خزاین الله ولا أعلم الغیب...»[۴]من برای شما نمیگویم که نزدم گنجینههای خدا است و من غیب را نمیدانم. این آیه صریح است در بیزاری جستن از کسی که ادّعای علم غیب کند.[۵]
دهلوی: اعتقاد شیعیان به این که امام باید علم غیب داشته باشد برگرفته از نصاری است.[۶]
احسان الهی ظهیر: آگاهی امامان از چیزهای که دیگران نمیدانند اندیشه یهودی است.[۷]
شورای مفتیان وهّابیت: کسی که معتقد باشد به این که افراد صالح علم غیب دارند کافر است زیرا خدای متعال فرموده است:«قل لا یعلم من فی السّموات والأرض الغیب إلاّ الله»[۸] بگو هیچ کسی در آسمان ها وزمین غیب را جز خدا نمیداند[۹]
فوزان از مفتیان وهّابیت: غیب را جز خدای متعال نمیداند. به فرموده قرآن کریم: «قل لایعلم من فی السّموات والأرض الغیب إلاّ الله...» بنابر این کسی که ادّعای علم غیب کند خود را شریک خدا در آن قرار داده است پس چنین کسی طاغوت است.[۱۰]
بن باز: کسی که ادّعای علم غیب کند از او خواسته میشود که توبه کند. اگر توبه نکرد به جرم این که کافر شده است کشته میشود غسل ونماز ندارد و در قبرستان مسلمانان دفن نمیشود زیرا غیب را جز خدا نمیداند.[۱۱]
نقد دید گاه وهّابیت
چنانکه معلوم شد گروه وهّابیت با استناد به برخی از آیات علم غیب را مخصوص خدای متعال میدانند و بر این اساس ادعای علم غیب در نظر آن ها مساوی با ادّعای خدایی است. این گروه فقط همین آیات را مورد توجّه قرار داده و آیات دیگر را از نظر دور داشته اند. این راه درستی نیست. برای به دست آوردن دیدگاه قرآن در باره یک موضوع باید همه آیات مربوط به آن موضوع را در نظر گرفت.
علم غیب درقرآن
درقرآن کریم آیات مختلفی دراین زمینه وجود دارد: گروهی ازآیات علم غیب را برای خدا ثابت میکند بدون این که نظر به اثبات یا نفی آن ازدیگران داشته باشد. گروه دیگر علم غیب را محدود به حریم خدا وازدیگران نفی میکند. گروه سوم علم غیب را برای غیر خدا هم ثابت میکند.
روشن است که نمیتوان نظرقرآن را جزازراه بررسی وجمع بندی همه آیات به دست آورد.کسی که تنها با استناد به برخی از آنها مطلبی را به قرآن نسبت دهد راه باطل را طی نموده ودرواقع به قرآن کریم جفا کرده است.
گروه اول اثبات علم غیب برای خدا
ازنامهای نیکوی خداوند که بارها درقرآن آمده «عالم الغیب والشهادة»[۱۲] است. یعنی اوبه پیدا وپنهان آگاه است.هیچ چیز ازخدا پنهان نیست.ریز ترین ذره دراعماق زمین هم برای اوپید ا ست.تقسیم اشیاء به غیب وشهادت درباره ای خدا معنا ندارد.همه اشیاء برای او مشهود است.بنا براین معنای علم غیب خدا این نیست که خدا چیزهایی را که ازاوغایب است میداند بلکه معنایش این است که آنچه را ازدیگران غایب است اومی داند.درواقع بازگشتش به این معنا است که آنچه برای دیگران ناپیدا است برای خدا پیدا است. چنانکه امام علی (علیه السلام) فرموده است:کل سرٍَعندک علانیة وکل غیب عندک شهادة.[۱۳] هر رازی درنزد توآشکار وهر پنهانی درنزد توپیدا است.
نام نیکوی دیگرخداوند که آنهم بارها درقرآن آمده «علاَم الغیوب»[۱۴] است.یعنی بسیار دانای امورپنهان.
دراین آیه مبالغه وزیاده گویی نسبت به عالم به کار رفته است ودرآیه ای دیگر نسبت به معلوم:« وَ ما مِنْ غایِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»[۱۵] تای «غایبة» برای مبالغه است.معنای آیه چنین میشود: هیچ چیز بسیار پنهانی درآسمان وزمین نیست مگراینکه درکتاب آشکار است.کتاب آشکار مظهر علم خداست خدایی که پنها ن ترین پنهان هم ازدید او پنهان نیست.
درجای دیگر این مطلب را به گونه ای ملموس تری بازگو نموده است:«فانه یعلم السر واخفی »[۱۶] پس همانا او راز درونی ومخفی ترازآن را میداند.
درتفسیر این آیه آمده است.راز درونی این است که انسان خودش آن را میداند وازدیگران پنها ن میکند.مخفی تراز راز درونی چیزی است که حتی خود انسان هم نمیداند یکباردرذهن اوخطورکرده بعد آن را فراموش نموده است.اکنون درذهن ناخود آگاه او وجود دارد وخدا آن را میداند [۱۷].
گروه دوم محدودیت علم غیب به خدا
قرآن کریم درآیات متعددی علم غیب را محدود به خدامی داند وآن را بادوزبان مختلف بازگو میکند:
۱- انحصارعلم غیب درخدا:« قل لایعلم من فی السموات والارض الغیب الاالله »[۱۸] بگو هیچ کس درآسمانها وزمین غیب راجز خدا نمیداند.
درآیه دیگر میفرماید:وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الاهو.[۱۹] تنها نزد خدا است گنجینه ها یا کلیدهای غیب که آنها را جزخدا نمیداند.
۲- نفی علم غیب ازدیگران: قرآن کریم به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور میدهد:« قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزایِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ
لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ »[۲۰] بگو:به شما نمیگویم که نزدم گنجینههای خدا است نمیگویم که من غیب را میدانم ونمی گویم که من فرشته ام. درجای دیگرهمین مطلب را از زبان حضرت نوح میگوید:« وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزایِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْب....»[۲۱]
براساس این آیات حتی پیامبران ازعلم غیب برخوردارنبودند تا چه رسد به دیگران. باتوجه به همین دسته ازآیات محمد بن عبدالوهاب میگوید: پیامبران ازادعای علم غیب برائت میجستند درحالی که طاغوتهای زمان ما آن را ادعا میکنند.[۲۲]
روشن است که این قضاوت عجولانه وبدون درنظر گرفتن سایر آیات است ونمی توان آن را به قرآن نسبت داد.پس باید دسته سوم ازآیات قرآن را هم بررسی کرد وآن گاه نتیجه گیری نمود.
گروه سوم اثبات علم غیب برای غیرخدا
قرآن کریم درعین اینکه علم غیب را محدود به خدا میداند درموارد متعددی آن را برای غیر خدا هم ثابت میکند:« عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ.»[۲۳] اودانای غیب است پس هیچ یکی را برغیبش آگاه نمیسازد جزکسی را که بپسندد ازقبیل پیامبر.
این آیه حصر علم غیب را که درآیات پیشین بود میشکند وآن را ازطریق افاضه ای خدا برای دیگران هم ثابت میکند.درعین حال حصر دیگری ایجاد میکند: افاضه علم غیب به کسانی اختصاص دارد که مورد پسند خدا باشند.سپس پیامبررا به عنوان نمونه ای روشن ازآنها معرفی میکند.
درآیه دیگری که به همین مضمون است میفرماید:« وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ... »[۲۴] نیست خدا که شما را به غیب آگاه سازد ولی ازپیامبرانش کسی را که بخواهد (برای آگاهی ازغیب) برمی گزیند.به دیگر سخن خدا علم غیب را دراختیار هرکسی قرارنمی دهد بلکه برای این کار ازمیان شما افراد ی را گلچین میکند.
دراین دوآیه به طور کلی علم غیب را برای غیر خدا ثابت مینماید. درآیات دیگر علم غیب آنها را درموارد جزیی وبرخی ازکارهای روزمره بازگو میکند:
۱- یکی ازمعجزات حضرت عیسی(علیه السلام) این بود که به مردم میگفت:« وانبیکم بما تأکلون وما تدَخرون فی بیوتکم ».[۲۵] شما را ازآنچه میخورید ودرخانههای خود ذخیره میکنید خبرمی دهم.
۲- پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) یکی اززنهایش را از اسراری که بین آنها بود باخبر ساخت اوپرسید:« من انبأک هذا» چه کسی تورا ازاین راز آگاه ساخت.آن حضرت درپاسخ فرمود:« نبَأنی العلیم الخبیر».[۲۶] به من خدای دانا وآگاه خبرداد.
۳- درداستان حضرت موسی وخضر(علیه السلام)آمده است: حضرت خضر درسه مورد براساس علم غیب کارهای شگفت انگیز انجام میدادکه حتی حضرت موسی (علیه السلام) توان تحمل آنها را نداشت.[۲۷]
۴- مادرحضرت موسی(علیه السلام) نوزادش را به دستور خداوند به دریا انداخت وازراه وحی والهام میدانست که فرزندش به اوبرمی گردد وسرانجام به پیامبری میرسد.[۲۸]
همچنین مریم مقدس(سلام الله علیها) ازراه اخبارغیبیآ گاه بود که بدون شوهر دارای فرزند میشود وآن فرزندش پیامبر خدا ودارای معجزات فراوان خواهد بود.[۲۹]
نگاه جامع به علم غیب درقرآن
روشن شد که آیات قرآندرباره این که علم غیب محدود به حریم خدا است یانه مختلفند و در ظاهرباهم ناسازگار. برای حل این ناسازگاری و به دست آوردن نظر قرآن باید نگاه جامع به همه این آیات داشته باشیم و بعد از جمع بندی آنها نتیجه گیری نماییم. در جمع بندی این آیات و رفع تعارض بین آنها دو راه حل ارائه شده است:
۱- برخورداری از همه ی علوم غیب محدود به خدا است. دیگران فقط از برخی آنها برخوردارند.[۳۰] به دیگر سخن تنها خدا از همه امور غیبی آگاه است غیر خدا به همه آن امور آگاهی ندارد فقط از بعضی آنها آگاه است. طبق اصطلاح خاص دسته ای از آیات به نحو سلب عموم علم غیب را از غیر خدا نفی میکند. دسته ای دیگر به نحو ایجاب خاص علم غیب را برای آنها ثابت میکند. سلب عموم با ایجاب خاص در تضاد نیست.
این راه حل درست به نظر نمیرسد زیرا آن دسته از آیات علم غیب را به نحو عموم سلب از دیگران نفی میکند نه به نحو سلب عموم. عموم سلب با ایجاب خاص تنافی دارد. مضمون دسته دوم از آیات گذشته این نیست که غیر خدا همه علوم غیب را نمیداند تا با اثبات برخی از آن علوم برای آنها در تضاد نباشد. مضمون آن دسته از آیات این است که غیر خدا از هیچ یکی از علوم غیب برخوردار نیست. پس با اثبات برخی از آن علوم برای آنها در تضاد میباشد.
۲- علم غیب همانند علوم دیگر بر دو گونه است: یکی بالذات و بالاصاله و دیگری بالعرض و بالتبع. علم غیب بالذات یعنی عالم به خودی خود دارای علم غیب است بدون این که دیگری به او داده باشد. چنین علم غیبی منحصر به خدا است. زیرا تنها اوست که احاطه وجودی و علمی به همه عالم دارد. دیگران به خودی خود از علم غیب برخوردار نیستند چون احاطه و ابزار علمی شان محدود است. علم غیب آنها از راه افاضه خدا است.[۳۱]
این راه حل را میتوان از برخی آیات پشین هم استفاده کرد:« عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الامن ارتضی من رسول ».[۳۲] او دانای غیب است پس برغیبش هیچ یکی را آگاه نمیسازد مگر کسی را که بپسندد از قبیل پیامبر. روشن است که این آیه علم غیب را برای دیگران از راه افاضه خدا ثابت میکند.
از نظرعقلی نیز این مطلب قابل اثبات است زیرا از نظرعقل علم به هرمعلومی نیازمند به احاطه ای وجودی وعلمی به آن است.روشن است که جزخدا کسی دیگرچنین احاطه ای به همه عالم ندارد.شعاع وجودی وعلمی غیر خدا محدود است وبسیاری از چیزها از دسترس ادراک او دورمی باشد. بنابراین غیر خدا بخودی خود نمیتواند آگاه از همه امور پیدا و پنهان باشد ولی میشود که خدا چنین آگاهی فراگیر را به او افاضه کند.
نتیجه ای این دلیل عقلی این است که علم غیب بالاصاله وبالذات محدود به خداست. اما میشود که غیر خدا هم بالعرض وبالتبع از این علم برخوردار شود.
به هر حال بابررسی هر سه گروه از آیات مربوط به علم غیب روشن شد که اعتقاد به علم غیب خدا دادی در مورد دیگران با قرآن در تضاد نیست. آنچه با قرآن در تضاد میباشد اعتقاد به علم غیب ذاتی آنها است که هیچ مسلمانی دارای چنین اعتقادی نیست.
علم غیب در سنّت
از روایات شیعه بخوبی استفاده میشود که علاوه بر پیامبران(علیه السلام) امامان معصوم(علیه السلام) نیز دارای علم غیب میباشند. روایات یاد شده این مطلب را با زبانهای مختلف بازگو میکند: امامان(علیه السلام) از حوادث گذشته حال و آینده تا روز قیامت آگاهند و هیچ چیزی بر آنها پوشیده نیست امامان(علیه السلام) هر گاه بخواهند علم پیدا میکنند. امامان(علیه السلام) میدانند که چه زمانی از دنیا میروند و بدون اختیار خود از دنیا نمیروند. امامان(علیه السلام) محدّث و خزانهداران علوم الهیاند امامان(علیه السلام) دارای علم کتاب میباشند و علم کتاب چنان قدرتی به انسان میدهد که وزیر سلیمان با برخورداری از بخش ناچیز آن توانست تخت ملکه سبا را پیش از یک چشم به هم زدن حاضر کند[۳۳] امامان(علیه السلام) از ضمیر دلهای مردم و احوال شیعیان خود آگاهند امامان(علیه السلام) از تمام علوم فرشتگان و پیامبران الهی برخوردارند. خدا به امامان همانند حضرت ابراهیم(علیه السلام) ملکوت آسمانها و زمین را نمایانده است و...[۳۴]
چنانکه گذشت از مجموع آیات قرآن به دست میآید که علم غیب بالذات و بالاصاله مختص به خداست و دیگران فقط از علم غیب بالعرض و بالتبع از راه افاضه خدا برخوردارند. به دیگر سخن علم غیب آنها علم خدادادی است نه علم ذاتی.
همین معنا از مجموع روایات هم استفاده میشود بلکه در برخی از آنها به این مطلب تصریح شده است:
امام علی(علیه السلام) روی منبر از حوادث آینده خبر میداد. یکی از یارانش گفت: یا امیرالمؤمنین تو از علم غیب برخورداری آن حضرت لبخندی زد و فرمود: این علم غیب نیست بلکه فراگیری علم از عالم (پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم))است. همانا علم غیب علم به روز قیامت و... است[۳۵].
امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: همانا خدا دارای دو علم است: یکی علمی که در نزد اوست و هیچ کسی از آفریدههایش را به آن آگاه نکرده است و دیگر علمی که به فرشتهها و پیامبرانش داده است. این علم به ما اهل بیت رسیده است.[۳۶]
ابو مغیره میگوید: من و یحیی بن عبدالله نزد امام کاظم(علیه السلام) بودیم. یحیی گفت: فدایت شوم! همانا مردم گمان میکنند که تو دارای علم غیب هستی. آن حضرت فرمود: منزه است خدا! دست خود را روی سرم بگذار پس سوگند به خدا که هیچ مویی در سر و بدنم نمانده است جز این که در اثر این سخن راست شده است. سپس فرمود: سوگند به خدا که آنچه ما داریم جز میراثی از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیست[۳۷].
معلوم است که آنچه در این روایات نفی شده علم غیب ذاتی است نه آن علم غیبی که از سوی خدا به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) افاضه شده و از آن حضرت به امام رسیده باشد.
ظاهرا در آن زمان علم غیب به طور مطلق ظهور در علم غیب ذاتی داشته است. از این رو آن را به غیر خدا نسبت نمیدادند. چنانکه از مرحوم شیخ مفید نقل شده است: همانا امامان معصوم(علیه السلام) از ضمیر دلهای بعضی از بندگان و حوادث آینده آگاه بودند. البته این نوع آگاهی از شرایط امامت نیست بلکه آن را خدا از باب لطف و تثبیت مقام امامت به آنها داده است. اما این که به طور مطلق گفته شود که امامان دارای علم غیب بودند سخن نارواست. زیرا اتصاف به آن تنها در خور کسی است که بخودی خود علم داشته باشد نه این که علمش را از دیگری گرفته باشد و چنین کسی جز خدای عزّ و جلّ نیست.[۳۸]
بعضیها با توجه به این روایات که در باب علم امام(علیه السلام) وارد شده نسبتهای ناروایی به شیعیان دادهاند. برخی از آنها در آغاز این بخش گذشت و برخی دیگرشان اینجا آورده میشود:
محبّ الدین خطیب میگوید: کلینی در کتاب کافی که در نظر آنها از همان جایگاه صحیح بخاری در نظر مسلمانان برخوردار است امامان دوازدهگانه را چنان توصیف میکند که آنها را در حدّ بتهای یونانی در دوران بتپرستی بالا میبرد. از قبیل این که امامان از تمامی علوم فرشتهها و پیامبران برخوردارند امامان میدانند چه زمانی از دنیا میروند و بدون اختیار خود از دنیا نمیروند امامان از گذشته حال و آینده آگاهند و...[۳۹]
عبدالله قصیمی میگوید: امامان در نظر شیعیان از گذشته حال و آینده آگاهند. هر گاه بخواند علم پیدا میکنند و آنها میدانند که چه زمانی از دنیا میروند و... پس امامان از دیدگاه شیعه از مقام نبوّت و پیامبری برخوردارند که به سوی آنها وحی میشود. و همچنین از دیدگاه آنها امامان در برخورداری از علم غیب همتای خدایند در حالی که همه مسلمانان میدانند که حتی پیامبران هم در این جهت همتای خدا نبودهاند. آیات روایات و سخنان پیشوایان دربارة این که جز خدا از علم غیب برخوردار نیست در حدّ تواتر است.[۴۰]
در مباحث گذشته روشن شد که آنچه مختص به خداست علم غیب ذاتی است و هیچ مسلمانی اعتقاد به چنین علم غیبی برای غیر خدا ندارد. علم غیب دیگران علم غیب خدادادی است. این نوع علم غیب و همچنین نزول فرشتهها و وحی غیر رسالی اختصاص به پیامبران ندارد چنانکه گذشت مادر موسی و عیسی از راه وحی و گزارش فرشتهها از امور غیبی آگاه بودند. پس اعتقاد به علم غیب امام از راه وحی ملازم با اعتقاد به پیامبری او نیست.
در همین روایاتی که آنها بر ضدّ شیعیان استناد کردهاند تصریح شده است: همانا خدا با کتاب آسمانی شما کتابهای آسمانی را و با پیامبر شما پیامبران الهی را خاتمه داده است.[۴۱]
افزون بر این اعتقاد به علم غیب دیگران اختصاص به شیعیان ندارد. بلکه در منابع اهل سنت نیز در موارد متعددی علم غیب برای غیر خدا ثابت شده است. گویا این عده از این منابع ناآگاه بودهاند یا خود را به ناآگاهی زدهاند.
وجود محدّث در اسلام
اصل این که در امت اسلامی همانند امتهای پیشین محدّث وجود دارد مورد اتفاق شیعه و سنی است. گرچه در مصداق آن هر دو گروه با هم اختلاف نظر دارند.
محدث را چنانکه خواهید دید چند معنا کردهاند:
۱. محدث کسی است که بر او الهام میشود.
۲. محدث کسی است که با او فرشتهها سخن میگویند.
۳. محدث کسی است که سخن فرشتهها را میشنود و در گوش یا دل او نقش میبندد بدون اینکه او را ببیند.
محدث به هر یکی از این معانی باشد از علم غیب برخوردار است. پس همانگونه که وجود محدّث در اسلام مورد اتفاق است وجود عالم به غیب نیز مورد اتفاق خواهد بود.
مصداق محدّث از دیدگاه شیعه
امام باقر(علیه السلام) فرمودهاند: محدّث کسی است که سخن فرشتهها را میشنود بدون این که چیزی را ببیند بلکه در گوش و دل او نقش میبندد.[۴۲]
نمودهای عینی محدّث به این معنا عبارتند از:
۱. امامان معصوم.
امام رضا(علیه السلام) فرمودهاند: «الایمة... محدثون»[۴۳].امامان محدّث میباشند.
حکم بن عیینه میگوید: از امام سجاد(علیه السلام) پرسیدم: آیا علی(علیه السلام) محدّث بود فرمود: بلی و هر امامی از ما اهل بیت(علیه السلام) محدّث است.[۴۴]
۲. فاطمه زهرا(سلام الله علیها).
سلیم شامی میگوید: از محمد بن ابی بکر پرسیدم: آیا علی(علیه السلام) محدث بود گفت: بلی و فاطمه(سلام الله علیها) نیز محدّث بود[۴۵].
بر این اساس یکی از لقبهای حضرت فاطمه(سلام الله علیها) محدّثه است.[۴۶]
امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: همانا فاطمه(سلام الله علیها) بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هفتاد و پنج روز زنده بود. غم و اندوه شدید او را فرا گرفت. جبرییل امین نزدش میآمد. او را تسلیت میگفت از احوال و جایگاه پدرش و آنچه بعد از فاطمه(سلام الله علیها) برای ذریهاش اتفاق خواهد افتاد خبر میداد و علی(علیه السلام) آنها را مینوشت.[۴۷]
۳. سلمان فارسی.
امام صادق(علیه السلام) فرموده است: علی(علیه السلام) محدث بود و سلمان نیز محدّث بود.[۴۸]
مصداق محدّث از دیدگاه اهل سنّت
چنانکه گذشت اثبات علم غیب برای غیر خدای متعال مخصوص شیعیان نیست. برای روشن شدن این مطلب لازم است که مصداق محدّث و عالمان غیب در منابع وروایات اهل سنّت نیز طرح شود. البته طرح آن ها به معنای پذیرفتن همه موارد نیست.
در صحیح بخاری به نقل از ابو هریره آمده است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودهاند: «لقد کان فیما قبلکم من الامم محدّثون فان یک فی امتی احد فهو عمر»[۴۹]. همانا در امتهای پیشین افراد محدث بودند پس اگر در میان امتم یکی از آنها باشد آن یکی عمر خواهد بود.
ابن حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری چند معنا را برای محدّث ذکر میکند. یکی از آن معانی این است: «محدث: من یلقی فی روعه» محدث کسی است که مطالب در باطنش القا میشود (بر او الهام میشود). سپس میگوید: همین معنا را این حدیث تأیید میکند که همانا خداوند حق را بر زبان و دل عمر قرار داده است.[۵۰]
قسطلانی در شرحش بر صحیح بخاری میگوید: بخاری مؤلف کتاب گفته است: محدث کسی است که حق بر زبان او جاری میشود. بدون این که از مقام نبوت برخوردار باشد. و خطابی گفته است: محدث کسی است که مطالب در باطنش القا میشود.
او همچنین میگوید این که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودهاند: اگر در امتم یکی از افراد محدث باشد... این جمله برای تردید نیست بلکه برای تأکید است چنانکه اگر گفته شود: اگر من دوستی داشته باشم فلانی است معنای این جمله تردید نیست بلکه تأکید بر دوستی آن شخص است.[۵۱]
قسطلانی گرچه در اینجا گفته است: این جمله برای تأکید است نه تردید. اما در جایی بر خلاف این میگوید: این جمله برای توقع و آرزو است. معلوم است که در توقع و آرزو شک و تردید نهفته است. او سپس با صراحت میگوید: گویا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از این عمر محدث است آگاهی نداشته است در حالی که او چنین بوده و این امر به وقوع پیوسته است. داستان «یا ساریة الجبل»[۵۲] معروف است و همچنین داستانهای دیگر.[۵۳]
مسلم در صحیحش این حدیث را به نقل از عایشه آورده. بعد از ابن وهب نقل کرده است: محدّث کسی است که بر او الهام میشود.[۵۴]
نووی در شرح صحیح مسلم میگوید: در تفسیر محدّث علما اختلاف دارند. بعضی گفتهاند: محدث کسی است که فرشتهها با او سخن میگوید. چنانکه در روایت دیگری به جای «محدثون» «مکلّمون» است. مکلمون یعنی افرادی که با آنان از سوی فرشتهها سخن گفته میشود.
آن روایت دیگر نیز در صحیح بخاری آمده است: لقد کان فی ما قبلکم من بنی اسراییل رجال یکلّمون من غیر ان یکونوا انبیأ فان یکن من امتی منهم احد فعمر: قبل از شما در بنی اسراییل مردانی بودند که با آنها سخن گفته میشد پس اگر از امتم یکی از آنها باشد عمر خواهد بود.[۵۵]
طحاوی حدیث اول را که تعبیر به«محدّثون» نموده از صحیح مسلم نقل کرده است. او در تفسیر محدث میگوید: محدّث کسی است که بر او الهام میشود. «فکان عمر ینطق بما ینطق ملهما» عمر هر سخنی که میگفت از راه الهام بود.
سپس طحاوی نمونهای از الهامات عمر را از زبان خود او میآورد: خدا با من (یا من با خدا) در سه مورد موافقت داشتهایم. یکی از آن موارد این است که زنهای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بدون حجاب بودند. عمر گفت: هر انسان خوب و بد بر زنهای تو وارد میشود. ای کاش به آنها دستور میدادی که حجاب را رعایت کنند. سپس آیه حجاب نازل شد.[۵۶]
مرحوم علامه امینی میگوید: ان کان هذا من الالهام فعلی الاسلام السلام اگر این الهام باشد باید با اسلام خداحافظی کنیم و فاتحهاش را بخوانیم. آنها چقدر نادانند. بین فضایل و فضایح فرق نمیگذارند. اینگونه امور را به عنوان فضایل عمر ذکر میکنند در حالی که باید آنها را انکار نمایند زیرا مقام نبوت را پایین میآورد و صاحب رسالت را زیر سؤال میبرد.[۵۷]
قرطبی میگوید: ابن عباس آیه ۵۲ از سورة حج را چنین قرایت میکرد: «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی و لا محدّث...» یعنی کلمات«و لا محدّث» را در آیه زیاد میکرد. سپس از مسلمه نقل میکند: ما افراد محدّث را طبق قرایت ابن عباس دیدیم. آنان کسانیاند که اخبار مهمّ غیبی و سخنان حکیمانه باطنی داشتهاند و در گفتار خود معصوم بودهاند. همانند عمر در داستان «یا ساریة الجبل»[۵۸].
این داستان را چنین آوردهاند: عمر سپاهی را به فرماندهی ساریة بن زینم به نهاوند ایران فرستاده بود. سپس او روز جمعهای در مدینه خطبههای نماز جمعه را میخواند. ناگهان سه بار فریاد زد: یا ساریة الجبل ای ساریه به کوه پناه ببر! مردم حاضر در نماز جمعه شگفت زده شدند تا این که فرستاده ساریه آمد و راز مطلب روشن شد. او گفت: ما از دشمن شکست خوردیم. ناگاه سه بار ندای غیبی آمد: ای ساریه به کوه پناه ببر! ما طبق این دستور غیبی به کوه پناه بردیم و سرانجام بر دشمن پیروز شدیم. آن ندای غیبی ندای عمر بود که باد به گوش ساریه و لشکریانش رساند[۵۹].
عالمان غیب در منابع اهل سنّت
روشن شد که طبق منابع اهل سنت عمر به عنوان محدّث از علم غیب برخوردار است. افزون بر این در منابع مذکور علم غیب برای افراد دیگر هم ثابت شده است. علامه حلّی اخبار غیبی امام علی(علیه السلام) به عنوان یکی از فضایل آن حضرت نام برده است. ابن تیمیه در پاسخش گفته: افراد پایینتر از علی(علیه السلام) نیز از بعضی امور غیبی خبر میدادند. در میان پیروان خلفای سه گانه کسانی بودند که چند برابر آن خبرهای غیبی داشتهاند. اما آنان نه شایسته مقام امامت بودند و نه برتر از مردم زمان خود.[۶۰]
در اینجا چند نمونه از کسانی که در منابع اهل سنت علم غیب برای آنها ثابت شده است آورده میشود:
۱. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودهاند: انا مدینة العلم و علی بابها...[۶۱] من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) دروازه این شهر است. پس هر که قصد ورود به این شهر را دارد باید از دروازة آن وارد شود.
چنانکه گذشت از آیات قرآن استفاده میشود: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که شهر علم است از علم غیب برخوردار میباشد. پس علی(علیه السلام) هم که دروازه این شهر است از علم غیب برخوردار خواهد بود.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودهاند: «لمّا صرت بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانی فما علّمت شیأ ً الا علّمته علیاً فهو باب علمی» چون شب معراج به مقام قرب الهی رسیدم پروردگارم با من سخن گفت و نجوا کرد پس هیچ چیزی به من آموخته نشد جز این که آن را به علی(علیه السلام) آموختم.[۶۲]
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذیل خطبه ۹۲ موارد متعددی از علم غیب امام علی(علیه السلام) را شمرده است. آن حضرت در این خطبه فرموده: «سلونی قبل أن تفقدونی...» پیش از این که مرا از دست بدهید هر چه میخواهید از من بپرسید پس سوگند به خدایی که جانم در دست اوست هیچ چیزی را از امروز تا قیامت از من نمیپرسید مگر این که شما را به آن خبر میدهم.
ابن ابی الحدید میگوید: این ادعای علی(رض) ادعایی خدایی یا پیامبری نیست زیرا خود او میفرمود: من این علوم را از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرا گرفتهام. سپس او چهارده مورد از خبرهای غیبی آن حضرت که جامة علم پوشیده است ذکر میکند بعد میگوید: اخبار غیبی حضرت علی(علیه السلام) اختصاص به این موارد ندارد بلکه آن قدر زیاد است که قابل شمارش نیست.[۶۳]
ابن عباس میگوید: «و الله لقد اُعْطِی علی بن ابی طالب(علیه السلام) تسعة اعشار العلم و ایم الله لقد شارککم فی العشر العاشر»[۶۴] سوگند به خدا! همانا نُه دهم علم و دانش به علی(علیه السلام) داده شده و سوگند به خدا! او در یک دهم علم نیز با شما شریک است.
در بین اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کسانی بودند که دارای علم غیب بودند. پس باید امام علی(علیه السلام) که علمش بمراتب بیشتر از آنها بود از چنین علمی برخوردار باشد.
۲. خذیفة بن یمان گفته است: پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) مرا از آنچه در گذشته بوده است و آنچه در آینده تا روز قیامت خواهد بود آگاه نموده است.[۶۵]
احمد حنبل در مسندش از ابی ادریس نقل کرده است: از خذیفة بن یمان شنیدم که میگفت: سوگند به خدا همانا من داناترین مردم به هر فتنهای هستم که از امروز تا قیامت به وقوع میپیوندد.[۶۶]
۳. کعب الاحبار به عمر گفت: تو تا سه روز دیگر از دنیا میروی. چون سه روز گذشت ابولؤلؤ او را مجروح کرد. مردم و کعب الاحبار به عیادت عمر آمدند. او گفت: سخن همان سخن کعب است.[۶۷]
عمر نیز بر اساس خوابی که دیده بود خبر از مرگ خود داد. بین این خواب و مجروح شدن عمر جز یک جمعه نگذشت.[۶۸]
همچنین عثمان از زمان مرگ خود آگاه بود و به مردم خبر میداد. ابن عمر گوید: عثمان صبح همان روزی که کشته شد به مردم گفت: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیدم به من فرمود: ای عثمان فردا نزد ما افطار کن! در آن روز عثمان روزه داشت تا این که در همان حال روزه کشته شد.
همچنین عثمان گفته است: دیشب پیامبر خدا ابوبکر و عمر را در خواب دیدم به من گفتند: صبر پیشه کن پس همانا فردا با ما افطار میکنی.
کثیر بن صلت گوید: از عثمان شنیدم که گفت: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را در همین خواب دیدم که فرمود: همانا تو در این جمعه با ما هستی.
محبّ الدین طبری بعد از نقل روایات مختلف در این زمینه اختلاف آنها را چنین توجیه نموده است: عثمان چند بار خواب دیده است گاهی شب و گاهی روز[۶۹].
۴. ابو عمرو بن علوان گوید: روزی به سوی بازار رحبه میرفتم. ناگهان جنازهای را دیدم. دنبال آن راه افتادم تا در مراسم نماز و دفنش شرکت نمایم. در این میان چشمم به زن نامحرمی افتاد. مرتکب نگاه آلوده شدم. سپس از خدا طلب آمرزش نمودم. به دلم خطور کرد که به زیارت استادم جنید بروم. به سوی بغداد رفتم. در حجرة او را کوبیدم. هنوز در را باز نکرده و مرا ندیده بود گفت: ای ابا عمرو وارد شو! تو در رحبه گناه میکنی و ما در بغداد برائت آمرزش میطلبیم.[۷۰]
۵. محیی الدین محمد بن مصطفی قوجوی حنفی میگفت: هر گاه در معنای آیهای شک میکردم به خدای تعالی رو میآوردم. سینهام گشاده میشد تا این که به اندازه دنیا میگردید و در آن دو ماه طلوع میکرد. نمیدانستم که آنها چیست سپس نوری آشکار میشد آن نور مرا به لوح محفوظ راهنمایی میکرد آنگاه معنای آیه را از آن به دست میآوردم.[۷۱]
دربارة ابن الصباغ ابوالحسن علی بن حمید گفتهاند: او کسی را از اصحاب خود قرار نمیداد مگر این که در لوح محفوظ اسم آن کس در دفتر اصحاب او نوشته شده باشد.[۷۲]
ابن قیم شاگرد ابن تیمیه میگوید: در سال ۷۰۲ که تاتاریها قصد تهاجم به شام داشتند ابن تیمیه به مردم خبر داد: آنها دچار شکست میشوند. مردم باور نمیکردند چون آنها زیاد ابراز شک و تردید نمودند ابن تیمیه گفت: خدا در لوح محفوظ نوشته است که این بار شکست از آن تاتاریها و پیروزی از آن مسلمانان است.[۷۳]
روشن شد که در منابع اهل سنت نیز علم غیب برای غیر خدا ثابت شده است. امام علی(علیه السلام) دروازه شهر علم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و در موارد متعددی از حقایق پشت پرده خبر داده است. عمر محدّث بود. همچنین عمر و عثمان از زمان مرگ خود باخبر بودند. حذیفة بن یمان از گذشته حال و آینده آگاه بود. بعضی با لوح محفوظ در تماس بودند. و بعضی هم گناهان دیگران را از راه دور مشاهده میکردند و برای آنها طلب آمرزش مینمودند.
پس این سؤال جدّی برای انسان مطرح میشود: چرا عدهای اثبات علم غیب را برای غیر خدا در منابع شیعه برابر با ادعای خدایی یا پیامبری میدانند. اما اثبات آن را در منابع اهل سنت نادیده میگیرند. آیا این مصداق مثل معروف «الکیل بمکیالین*» نیست! چرا برای شیعیان با یک پیمانه میکشند و برای اهل سنّت به پیمانه دیگر.
پاسخ به شبهه
در باب علم غیب شبهه معروف «خود را به هلاکت انداختن» وجود دارد: یکی از امور غیبی خطری است که جان انسان را میگیرد. کسی که عالم به غیب است از این خطر آگاه میباشدپس بر او لازم است که جانش را از آن حفظ کند و خود را به هلاکت نیندازد زیرا حفظ جان از خطر مظنون واجب است تا چه رسد به خطر معلوم. قرآن کریم فرموده است: « ولا تلقوا بأیدیکم إلی التّهلکه»[۷۴] با دستهای تان خود را به هلاکت نیندازید!
در عین حال میبینیم که پیامبران یا امامان خود را از چنین خطرها حفظ نکرده اند. بعضی از آن ها کاری انجام داده اند که منجر به قتل شان گردیده است بعضی دیگر غذای مسموم خورده اند و... اگر آن ها از علم غیب برخوردار بودند چرا اقدام به این کار ها نموده اند آیا این اقدام توأم باعلم مصداق بارز«خود را به هلاکت انداختن نیست»!
پاسخ کلّی این شبهه این است که علم غیب فراتر از مرز تکلیف است. وظیفه پیامبر یا امام در انجام تکالیف این است که بر اساس علم عادی و موازین شرعی عمل کند چنانکه در باب قضا بر طبق بیّنه و یمین حکم میکرد نه علم غیب. در باب حلّیت و طهارت نیز مطابق ظواهر شرع عمل میکرد نه مطابق واقعی که با علم غیب کشف میشد. در مورد بحث نیز وظیفه شان حفظ جان از خطرهای مظنون یا معلوم از راه عادی بود نه ازراه علم غیب.
علامه طباطبایی راز این مطلب را چنین بیان نموده است: علم غیب تخلّف پذیر نیست و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ نوشته شده است. لازمه این مطلب این است که هیچ گونه تکلیفی به معلوم آن تعلّق نگیرد زیرا بیرون از حیطه اختیار است.
سپس ایشان دو نمونه مثال آوده اند:
۱.شخصی میداند که اگر در وقت معیبنی در فلان جا باشد تصادف میکند. این علم به قضا و قدر مشروط تعلّق گرفته و قابل تخلّف است. این شخص تا میتواند در آن وقت در آن جا حاضر نمیشود و جان خود را حفظ میکند.
۲. شخص دیگری میداند که در وقت معیّنی در فلان جا حتما تصادف میکند. این علم به قضا وقدر حتمی تعلّق گرفته و به هیچ نحوی تخلّف بردار نیست. بدیهی است که این شخص با وجود علم به خطر برای دفع آن هیچ تلاشی نمیورزد زیرا میداند که هیچ اثری ندارد. چنین شخصی مشمول آیه «ولاتلقوا بایدیکم إلی التّهلکه» نیست. زیرا او در هلاکت واقع شده است. نه این که خود را به هلاکت انداخته باشد.[۷۵]
با این بیان شبهه «القای نفس در تهلکه» دفع میشود. امّا شبهه جبر وسلب اختیار از عالم به غیب پیش میآید.
می توان مطلب را به گونه دیگری بیان کرد که این شبهه پیش نیاید: حفظ جان از خطر در بعضی از موارد لازم نیست. از قبیل این که شخصی به جهاد رود یا جان خود را سپر دیگران قرار دهد و برای حفظ جان آن ها جان خود را به خطر اندازد. در این موارد تحمّل خطر جایز بلکه مستحب است. چون میدانیم که خدای متعال به آن دستور داده و اراده تشریعی او بهش تعلّق گرفته است. اراده تشریعی حقّ تعالی کاشف از خواست درونی اوست. پس معیار اصلی برای جواز یا استحباب تحمّل خطر تعلّق خواست خدای متعال است. پیامبر یا امام از راه علم غیب میداند: خواست و اراده تکوینی خدا به طور حتمی به این تعلّق گرفته است که او با تحمّل این خطر جان بسپارد. از این رو باآگاهی واختیار تسلیم اراده الهی میشود و با تقدیم جانش از آن استقبال میکند. معنا ندارد که عالم به غیب با علم خدادادی به مقابله با اراده تکوینی و خواست درونی او بپردازد.
نتیجه گیری:
از آنچه گذشت این مطالب به دست آمد:
۱. علم غیب ذاتی مخصوص خدای متعال است و اعتقاد به ثبوت آن برای غیر خدا موجب کفر وشرک است ولی هیچ مسلمانی چنین اعتقادی ندارد.
۲. اولیای خدا از علم غیب خدادادی برخوردارند واثبات این نوع علم غیب برای آن ها سازگاری کامل با توحید دارد.
۳. اعتقاد به علم غیب اولیای الهی اختصاص به شیعیان ندارد بلکه در میان اهل سنّت نیز چنین اعتقادی وجود دارد پس هردو گروه در میزان توحید و شرک در این مسأله باهم برابرند.
۴. تحمّل خطر مرگ با علم غیب خود را به هلاکت انداختن نیست بلکه خواست خدا را با جان خریدن است.
پی نوشت
[۱] - رک – راغب اصفهانی, مفردات الفاظ القرآ ن, ماده غیب و شهادت.
[۲] بقره /۳,افراد با تقوا کسانی اند که به عالم غیب ا یما ن دارند.
[۳] - مجموعة المؤ لفا ت ج۱ ص۱۹۵
[۴] - أنعام/۵۰
[۵] - مجموعة المؤلّفات ۵/۵۶
[۶] - تحفه اثنا عشریه ص۷۷۲
[۷] - الشیعة والسنة ص۲۳
[۸] - نمل/ ۶۵
[۹] - فتاوی اللّجنة الدّائمه للبحوث العلمیّة و الإفتاء ش۹۰۲۷ _ المکتبة الشّامله قسم الفتاوی
[۱۰] - ألمنتقی من فتاوی الفوزان ش۶۲ -ألمکتبة الشّامله قسم الفتاوی
[۱۱] - مجموع فتاوی بن باز جزء۸ ص۲۹۴
[۱۲] - انعا م/۷۳, توبه /۹۴, ۱۰۵, رعد/۹
[۱۳] - نهج البلاغه خطبه ۱۰۸, فیض الاسلام.
[۱۴] - مایده /۱۰۹, ۱۱۶ توبه /۷۸ سباء /۴۸
[۱۵] - نمل /۷۵
[۱۶] - طه /۷
[۱۷] - تفسیر علی بن ابراهیم قمی ج۲ ص۳۳
[۱۸] - نمل /۶۵
[۱۹] - انعام /۵۹
[۲۰] - انعام /۵۰
[۲۱] - هود /۳۳
[۲۲] - مجموعة المؤلفات ج ۵ ص۱۲۴
[۲۳] - جن /۲۶- ۲۷
[۲۴] - آل عمران /۱۷۹
[۲۵] - آل عمران/۴۹
[۲۶]تحریم /۳
[۲۷] کهف /۶۵, ۸۲
[۲۸] - قصص / ۷
[۲۹] - آل عمران /۴۵-۵۰
[۳۰].آلوسی روح المعانی ۲۰/۱۱ ذیل آیه ۶۵ سوره نمل- به نقل از: ابن حجر قواطع الاسلام.
[۳۱]– طباطبا یی المیزان ۷/ ۹۷ ذیل آیه ۵۰ سوره انعام.-و آلوسی پیشین.
[۳۲]. جن / ۲۶-۲۷.
[۳۳]. سوره نمل ۴۰.
[۳۴]. اصول کافی ۱/۲۶۳ـ۲۵۵ بحار ۲۶/ ۱۷۹ـ۱۸.
[۳۵]. نهج البلاغه خطبه ۱۲۸ (فیض الاسلام).
[۳۶]. بحار الانوار ۲۶/۱۶۴.
[۳۷]. بحار الانوار ۲۶/۱۰۲.
[۳۸]. بحار الانوار ۲۶/۱۰۴.
[۳۹]. الخطوط العریضه ص ۲۵.
[۴۰]. الصراع بین الاسلام و الوثنیّة ۱/ب. به نقل از: امینی عبدالعسین الغدیر۵/۷۸ مرکز الغدیر للدّراسات الاسلامیه قمچاپ اوّل ۱۴۱۶
[۴۱]. اصول کافی ۱/۱۷۷ کتاب الحجة باب الفرق بین النبی و الرسول و المحدّث.
[۴۲]. بحار الانوار ۲۶/۸۲.
[۴۳]. همان ص ۶۶.
[۴۴]. همان ص ۶۷.
[۴۵]. همان ص ۷۹.
[۴۶]. همان ۴۳/۱۰.
[۴۷]. اصول کافی ۱/۳۸۱ مولد الزهرا(سلام الله علیها).
[۴۸]. بحار الانوار ۲۶/۶۷.
[۴۹]. فضایل الصحابه مناقب عمر.
[۵۰]. فتح الباری ۷/۶۲.
[۵۱]. ارشاد الساری ۸/۲۰۴.
[۵۲]. نقل این داستان خواهد آمد.
[۵۳]. ارشاد الساری ۷/۴۸۲.
[۵۴]. کتاب فضایل الصحابه فضایل عمر ح ۲۳.
[۵۵]. کتاب فضایل الصحابه مناقب عمر.
[۵۶]. مشکل الآثار ۲/۲۵۷.
[۵۷]. الغدیر ۵/۶۹.
[۵۸]. الجامع لاحکام القرآن ۱۲/۸۱.
[۵۹]. همان (در حاشیه). ابن تیمیه منهاج السنه ۸/۲۰۴. عسقلانی ابن حجر الاصابة فی تمییز الصحابة ۳/۵.
[۶۰]. منهاج السنه ۸/۱۳۵.
[۶۱]. طبری ابن جریر تهذیب الآثار_ حاکم نیشابوری المستدرک علی الصّحیحین ۳/۱۲۶ به نقل از: شبهای پشاور۲/۴۶۰ دار الانصار چاپ سوم ۱۳۸۴ ش.
[۶۲]. قندوزی ینابیع الموده ص ۷۷ ب۱۴
[۶۳]. شرح نهج البلاغه ۷/۴۷.
[۶۴]. ابن عبدالبر الاستیعاب ۳/۴۰.
[۶۵]. صحیح مسلم کتاب الفتن مسند احمد حنبل ۵/۳۸۶.
[۶۶]. ۵/۳۸۸.
[۶۷]. طبری محب الدین الریاض النضرة ۲/۷۵. به نقل از: الغدیر۵/۹۳
[۶۸]. همان ص ۷۴. به نقل از: همان
[۶۹]. همان ۲/۱۲۷. به نقل از: همان
[۷۰]. خطیب بغدادی تاریخ بغداد ۷/۲۴۷. به نقل از: الغدیر۵/ ۹۶
[۷۱]. ابن العماد شذرات الذهب ۸/۲۸۶. به نقل از: الغدیر۵/۱۰۰
[۷۲]. همان ۵/۵۲. به نقل از: همان
[۷۳]. مدارج السالکین ۲/۴۸۹.
*. کشیدن با دو پیمانه.
. بقره/۱۹۵[۷۴]
وبلاگ چرا شیعه شدم