پاسخ به شبهههای احمد کاتب در موضوع احادیث دوازده امام (علیهم السلام) - قسمت ۱
چکیده
شیعیان و اهل تسنن احادیثی را به تواتر روایت کردهاند که بنا بر آنها، پیامبر (صلی الله علیه و آله) جانشینان خود را دوازده نفر خوانده است. یکی از دلایل اثبات تولد و وجود حضرت حجت بن الحسن العسکری (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) احادیثی است که شیعه و سنی به تواتر نقل کردهاند و در آنها پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دوازده نفر بودن جانشینان خود تصریح کرده است. این احادیث به اختصار «احادیث دوازده امام (خلیفه)» نامید میشود. البته برخی احادیث اهل تسنّن و اکثر روایات شیعه علاوه بر بیان تعداد جانشینان به اسامی، صفات و ویژگی آنان نیز پرداختهاند. معرفی قایم دوازده جانشین و خبر از غیبت و کیستی پدر و جد ایشان، از مهمترین نکاتی است که این روایتها بدان پرداختهاند.
این احادیث به دو گونه به تولد و وجود حضرت حجت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت دارند: یکی به صورت عام یعنی استدلال به همان عدد دوازده که شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند و دیگری، استدلال به اسامی، صفات و مشخصاتی که در متن روایات آمده و بنابر آنها امام دوازدهم را که همان قایم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) یاد شده است.
احمد الکاتب در پی انکار وجود حضرت حجت بن الحسن العسکری (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شبهاتی را دربارهی احادیث دوازده امام (علیهم السلام) درافکنده است. وی این احادیث را جعلی و ساخته قرن چهارم یاد میکند تا از این، استناد به این احادیث را ناپذیرفتنی خواند.
کلید واژه ها: احادیث دوازده امام علیهم السلام، شبهههای احمد کاتب، تولد و وجود امام زمان علیه السلام، شبهه در امامت، شبهههای مهدوی، ماهنامه مشرق موعود
مقدمه:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً.
اللهم اهدنا لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدی من تشاء إلی صراط مستقیم و اجعلنا هداة مهتدین و صل علی نبیک و حبیبک محمد المصطفی و عترته الأیمة النجباء الهادین إلی الدین القویم و سلم تسلیما.
بررسی کتابها و مطالب انتقادی، نشان میدهد به طور کلی دو گروه عمده به نوشتن چنین مباحثی دست زدهاند. یکی دوستان دلسوزی که دین و عقیده را گرفتار اوهام و خرافهها یافتهاند و با انگیزه زدودن آنها از چهره دین دست به قلم شدهاند. دیگری دشمنانی که به دلیل کینه و عناد با یک عقیده، به انگیزه تخریب آن کوشیدهاند چنین کتابهایی را بنگارند.
بیتردید نوع انگیزه، در نحوه نگرش به مطالب و تحلیل آنها، تأثیر اساسی و انکار ناپذیری دارد به همین دلیل با مراجعه به یک نوشته میتواند انگیزه نویسنده را تشخیص داد.
وقتی یک بهایی که دشمن اسلام است یا یک وهّابی که معاند با مذهب اهل بیت(علیهم السلام) است، به نقد عقاید امامیه دست مییازد. از اول نتیجه نقد و تحقیق وی روشن است. افرادی امثال کسروی و قِفاری که هدفی غیر از تخریب ندارند اگر عقاید شیعه را غلط معنا کنند و یا دلایل و استدلالها را گزینشی و ناقص بیاورند یا به آنها وارونه بنگرند، جای تعجب نخواهد داشت. از کسی که به دشمنی قلم به دست میگیرد هرگز انتظار نمیرود که حرمت علم و قلم را نگه دارد.
اما از کسی که معتقد و حتی مدافع یک مکتب است یا دست کم خود را چنین معرفی میکند، انتظار دیگری میرود. از کسی که مدعیست دلسوزی و آزاد اندیشی او را به تحقیق واداشته است و در صدد اصلاح و بیان حقیقت است، توقع میرود در مرحله اول، تمام دلیلها و استدلالها را ذکر کند. همه پاسخهایی که بزرگان مکتب برای شبههها و اشکالها بیان کردهاند بیاورد. در مرحله دوم چون معتقد به آن مکتب است تا حد امکان از آن دلیلها و پاسخها دفاع کند و در مرحله سوم اگر دلیلی نبود یا قابل دفاع منطقی نبود، آزاد اندیشی و اهل حقیقت بودن او را از تقلید کور کورانه به دور دارد و زبانش را به بیان حقّ و حقیقت بگشاید و بیان واقعیت را بر تعصبات فرقهای ترجیح دهد.
ویرایش جدید کتاب تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه با عنوان: «الامام المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقة تاریخیة أم فرضیة فلسفیة» که در سال ۲۰۰۷ توسط احمد الکاتب که از این به بعد با نام «نویسنده» از او یاد میشود، به چاپ رسید، بر آن داشت تا قسمتی از این کتاب به تفصیل برسی شود و حاصل تحقیق در اختیار خوانندگان فهیم و با انصاف قرار گیرد تا روش وی در بحث و تحقیق و به تبع آن انگیزه او از نوشتن این کتاب روشن شود.
به راستی نویسنده کتاب «تطوّر» از کدام گروه است و باید چه انتظاری از او داشت؟ وی خود را در مقدمه کتاب چنین معرفی میکند: من شیعه دوازده امامی متولد شدم و از کودکی مبلغ این مذهب بودم و در حوزه علمیه بزرگ شدم و چند کتاب در مورد امامان نوشتم. بعد متوجه خلأ کتابهای تاریخی در حوزه علمیه شدم و خدا را شکر کردم که در ایران هستم.
جملات مقدمه کتاب نشان میدهد وی به دنبال حقیقت است و با خواندن منابع تاریخی که به قول وی در حوزه متداول نبوده است، اشکالها و پرسشهایی برای او ایجاد شده است و چون جوابی برای آنها نیافته است مصمم به چاپ و انتشار آنها شده است تا علم را یک قدم جلو برد و محققان و آزاد اندیشان را به تحقیق و اندیشه وادارد.
با این مقدمه، طبیعی است هر کس این کتاب را مطالعه کند، نویسنده را یک محقق آزاد اندیش که معتقد به این مکتب است یا دست کم معتقد به این مکتب بوده است، میداند و منطقی خواهد بود که انتظار داشته باشد وی در کمال صداقت و امانت داری تمام دلیلها، استدلالها، نظرها و پاسخها را بیاورد و با تحلیلی منصفانه و حتی همراه با دفاع نشان دهد که واقعاً راهی غیر از آنچه او رفته است نبوده و نتیجهای جز آنچه او به آن رسیده امکان نداشته است و اصلاح هر آنچه وی بر آن تأکید دارد، ضروری است.
قطعا کسی گمان هم نمیبرد که وی مانند یک بهایی یا وهّابی عمل کند و مستندها و استدلالها را مانند آنها تحریف کند یا غلط معنا نماید. قسمتی را که نظر وی را میرساند نقل کند و قسمتهایی را که خلاف آن را میگوید نادیده بگیرد و اصلا به آنها نپردازد. اما مراجعه به کتاب حاکی از چه واقعیتی است؟
حقیقت بسیار تلخ و تأسف بار این است که وی علی رغم این گونه سخنان به روشی بسیار زشت و زننده عمل کرده است. در ظاهر خود را جستوجوگر حقیقت معرفی میکند اما در عمل مانند معاندی مخرّب عمل مینماید. شاهد صدق این ادعا بررسی یک موضوع در این کتاب است.
بحث احادیث دوازده امام(علیهم السلام)، هفت صفحه (۱۲۷ تا ۱۳۳) از این کتاب ۲۴۴ صفحهای را به خود اختصاص داده است. با بررسی همین مقدار از کتاب، شواهد فراوانی بر این واقعیت تلخ میتوان یافت.
دلیل انتخاب این قسمت از کتاب این است که نویسنده، این قسمت را ابتدا به صورت مقاله در نشریه شوری در سال ۱۴۱۶ قمری (۱۹۹۶م) چاپ کرده و چند ماه بعد استاد سید سامی بدری، مشکلات و اشتباهات وی را در ردیّه تذکر داده است اما وی به جای نقد جواب ایشان یا بازنگری در نوشتههای خویش همان مطالب را در قالب کتاب «تطور» در سال ۱۹۹۸ چاپ کرده است. و در جواب ایشان نوشته است: لا ارید ان اخوض معک فی جدال مفصل حول ما نشرت ضدی من ردود قبل أن أنشر کتابی.
بنابراین، نکته مهم این است که آنچه در این بحث ذکر کرده است نمیتواند از سر اشتباه یا غفلت باشد و کسی بگوید هر نویسندهای ممکن است دچار اشتباه شود و شما اشتباههای وی را بزرگ و عمدی نشان دادهاید. زیرا استاد سید سامی بدری اکثر مواردی را که ذکر خواهد شد به وی تذکر داده است و او با علم و عمد بدون کوچکترین اشاره به اشکالات، دوباره به نشر آنها پرداخته است.
براستی هدف وی از آوردن این مطالب در نشریه، قبل از چاپ کتاب چه بوده است؟ آیا نمیخواسته مقدار صحت یافتههای خود را محک بزند؟ اگر چنین بوده است چرا به اشکالات گرفته شده بیتوجهی کرده و در صدد پاسخ دادن به آنها برنیامده است و باز حرف خود را عیناً تکرار کرده است؟ آیا روش آزاد اندیشی و به دنبال حقیقت بودن چنین است؟
آیا برخورد این گونه با مسائل علمی گویای این واقعیت نیست که نتیجه تحقیق وی از قبل مشخص بوده و او به هر وسیله در صدد اثبات همان نتیجه است و پایبندی به حقیقت و التزام به آنچه اسناد و مدارک گویای آن است در تحقیق وی جایی ندارد؟
نکته مهم دیگری که صادق بودن او را به شدت زیر سؤال میبرد آن است که وی هرگز مذهب خود را بیان نمیکند. معلوم نیست وی به چه مرامی معتقد است آیا شیعه است یا سنی یا التقاطی است و مذهب دیگری را پایه گذاری کرده است؟ وی که خود را منادی وحدت بین مسلمین معرفی میکند لازم نیست اول صادقانه خود را به روشنی معرفی نماید و به وضوح اعلان نماید به چه چیزی اعتقاد دارد و در کجای امت اسلامی جای میگیرد؟ آیا مسلمان است یا مانند استعمارگران غرب که هیچ عقیدهای به اصل اسلام ندارند، ریش سفید میان مسلمانان شده است؟ اگر از امامیه است چرا منابع و راویان امامیه را جعلی و دروغگو میشمرد؟ اگر بزرگانی چون مرحوم کلینی و شیخ صدوق و شیخ طوسی و بسیاری دیگر، جعل کنندگان حدیث یا راویان حدیثهای جعلیاند، پس وی عقاید خود را از کدام کتاب گرفته است؟ آیا درست است که یک شیعه صحت و سقم احادیث خود را با کتابهای تاریخی اهل تسنن محک بزند؟ آیا منطقی است که انتظار داشته باشد کتابهای حدیثی شیعه با کتابهای تاریخی اهل تسنن هم خوانی داشته باشد؟ و اگر از سایر فرق شیعی یا از برادران اهل تسنن است منظورش از به کار بردن واژه «امام» برای اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟ اگر اعتقاد دارد این بزرگواران باید در شورا رأی میآوردند و مردم آنها را انتخاب نکردند پس چرا به آنها امام میگوید؟ آنها را در چه زمینهای امام میداند؟ چرا به روشنی موضع خود را مشخص نمیکند و نمیگوید حال که فهمیده اینها صحیح نیست به چه چیزی معتقد شده است؟ تا معلوم شود با کدام معیار باید با او به بحث پرداخت؟ چرا گاهی خود را در جایگاه اهل تسنن قرار میدهد و گاهی زیدی یا فطحی و... میشود؟ آیا با تذبذب که نشان خدعه است میتوان منادی وحدت میان امت اسلامی شد؟
حال به بعضی از مواردی که در این هفت صفحه آمده فهرستوار اشاره میشود، تفصیل و توضیح هر مورد در متن نوشته موجود است:
تکرار شبهههای نخنما شده بدون اشاره به پاسخهای دانشمندان شیعه:
الف) تحیر مردم بعد از شهادت هر امام (مربوط به زمان شیخ صدوق که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
ب) بدا در امامت (مربوط به زمان شیخ صدوق که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
ج) تردید در تعداد امامان به دلیل وقایع بعد از امام دوازدهم (مربوط به زمان سید مرتضی شاگرد شیخ مفید که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
د) چگونگی دلالت احادیث دوازده امام(علیهم السلام) بر امامت فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) (مربوط به زمان شیخ طوسی شاگرد شیخ مفید که ایشان و بسیاری دیگر جواب دادهاند.)
نیاوردن اسناد و دلیلهای معارض و مخالف:
الف) به متن کتابهای ابوسهل و ابراهیم نوبختی که دوازده امام(علیهم السلام) را دارند اشارهای نکرده است.
ب) روایاتی را که امامان(علیهم السلام)، چند امام بعد از خود را معرفی کردهاند، نیاورده است.
ج) روایتی را امام رضا(علیه السلام) تصریح کرده زراره امام بعد را میشناخته و سند صحیحی هم دارد ذکر نکرده است.
د) به روایت رحلت زراره استناد میکند اما اصلاً تذکر نمیدهد که در سند آن احمد بن هلال واقع شده است.
ه(روایت آمدن دوازده امام بعد از امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را آورده اما روایتی را که بیان کرده منظور از دوازده امام، دوازده مهدی که از شیعیان هستند نمیآورد.
و) آمار احادیث دوازده امام(علیهم السلام) را در کتابهای مرحوم کلینی و شیخصدوق و خزاز میآورد اما به آمار آنها در کتاب نعمانی که نظر وی را نقض میکند هیچ اشارهای نکرده است.
ز) در سندهای کتاب سلیم تنها به سندهایی که به دلیل وجود ابوسمینه و ابن هلال ضعیف هستند اشاره میکند و هرگز سخنی از سندهای صحیح به میان نمیآورد.
ح) در سراسر بحث هیچ اشارهای به روایات صحیح السند دوازده امام(علیهم السلام) نمیکند. و هیچ پاسخی به آنها نمیدهد.
ادعاهای بیدلیل:
الف) میگوید کتاب سلیم در قرن چهارم نوشته شده اما هیچ مدرکی که آن را ثابت کند ارائه نمیدهد.
ب) ادعا میکند احادیث دوازده امام را به مرور زمان جعل کردند اما دریغ از یک سند برای این ادعا.
ج) میگوید عموم شیعه در کتاب سلیم شک داشتند اما دلیلی که این عمومیت را ثابت کند ارائه نمیکند.
د) علی بن ابراهیم قمی را از جاعلان حدیث میشمارد اما یک سند هم ارائه نمیکند که وی را جاعل یا حتی ضعیف خوانده باشد.
خلط مباحث برای اثبات نظر خود:
الف) شهرت روایات دوازده امام را با اصل وجود احادیث دوازده امام مخلوط کرده است و دلیلهایی که میآورد در صورت صحت، شهرت را رد میکند نه اصل وجود روایت را.
ب) امتداد امامت تا قیامت را با آمدن پی در پی امامان یکی گمان کرده است در حالی که دو بحث جدا از هم است.
ج) خلط امامت شأنی و امامت بالفعل و به تبع آن برداشت نادرست از روایات الامام کیف یعرف امامته؟ که اشاره به فعلیت یافتن امامت است و غیر شأن امامت است که از ازل معلوم بوده است.
د) خلط روایات عدد امامان با روایات نام و اوصاف امامان که باعث شده حیرت مردم را دلیل نبود روایات عدد امامان بگیرد در حالی که این دو جدا از هم است و ممکن است کسی تعداد را بداند اما مشخصات را نداند.
نتیجهگیریهای غلط در اثر ایجاد ملازمههای نادرست و مغالطه در مباحث:
الف) چون متکلمان به احادیث دوازده امام استناد نکردهاند پس چنین احادیثی نبوده است.
ب) چون امامت تا قیامت امتداد دارد پس باید پی در پی امام بیاید.
ج) چون امامان راههایی را برای تشخیص امام بعد بیان کردهاند پس لیست اسامی امامان وجود نداشته است.
د) چون امامان در پاسخ سؤال از امام یا امامان بعد لیست اسامی امامان را ارائه نکردهاند پس لیستی نبوده است.
ه(چون شیعیان از لیست اسامی امامان اطلاع نداشتند پس معتقد به انحصار تعداد امامان هم نبودند.
و) چون مؤلفان بعدی تعداد بیشتری از روایات را در باب دوازده امام آوردهاند پس آنها را جعل کردهاند.
ز) چون روایتی را راوی ضعیف نقل کرده است پس جعلی است.
ح) چون شیخ صدوق اتفاقات بعد از امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را نمیداند پس در تعداد امامان شک دارد.
تحریف روایات و نسبت ناروا به امامان(علیهم السلام):
الف) در روایت رحلت جناب زراره، میگوید: فرزندش برای خبر گرفتن از امام جدید رفته بود با آن که شیخ صدوق تصریح میکند در روایت، خبر بدون قید آمده است و هرگز نیامده رفته بود خبر از امام بعد بگیرد.
ب) مدعی میشود در تعدادی از روایات، امام هادی(علیه السلام) ابتدا به فرزندش سید محمد وصیت کرده بود در حالی که شیخ صدوق تصریح میکند در هیچ روایتی وصیت نیامده است.
ج) در روایت شفاعت زراره، عبارت «لجهله بالامام» وجود ندارد بلکه چنان که شیخ صدوق تصریح کرده نشان علم زراره به امام بعد است. اما نویسنده این عبارت را اضافه کرده است.
تحریف سخنان دانشمندان شیعه و نسبت ناروا دادن به آنها:
الف) نوبختی امتداد امامت در نسل امام عسکری(علیه السلام) را گفته و نویسنده آن را تحریف به نسل امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کرده است.
ب) شیخ صدوق در جواب زیدیه برای مرحوم زراره جواب مستقلی داده است اما نویسنده ادعا کرده او برای همه یک جواب داده است.
ج) انتقاد شیخ مفید از شیخ صدوق برای بحثی در باب تقیه است اما نویسنده برای کتاب سلیم آورده است.
د) شیخ مفید برای استفاده از کتاب سلیم به عموم هشدار میدهد اما نویسنده نسبت تضعیف به شیخ مفید میدهد.
ه(شیخ صدوق روایت شفاعت زراره را برای اثبات علم او به امام بعدی آورده اما نویسنده درست عکس آن را معنا کرده و مدعی شده شیخ صدوق چند بار از سخن خویش برگشته است.
و) مدعی شده مرحوم کلینی و نعمانی و شیخ صدوق در اعتقاد به دوازده امام(علیهم السلام) به کتاب سلیم اعتماد کردهاند در حالی که این بزرگان کمتر از ده در صد روایات را از سلیم نقل کردهاند و بیش از نود در صد روایات را از غیر این کتاب نقل کردهاند.
ز) میگوید شیخ صدوق اشکالات زیدیه را آورده و رد نکرده است در حالی که ایشان مورد به مورد به تفصیل پاسخ داده است.
چنان که ملاحظه میشود تنها در کمتر از سه در صد این کتاب حدود چهل مورد را میتوان به صورت فهرستوار شمرد که همگی خلاف واقع و نادرست است و دور از رویه تحقیق و شأن آزاد اندیشی است و کسی که به علم و صداقت، حرمت قایل است و حقیقت را دنبال میکند هرگز به خود اجازه نوشتن آنها را نمیدهد.
با این وصف و حال چگونه میتوان قبول کرد که وی برای بیان حقیقت، کتاب نوشته است و واقعا آزاد اندیشی او را واداشته است تا نتیجه تحقیقش را منعکس کند؟ آیا میتوان باور کرد وی با تحریف و نسبتهای دروغ به امامان(علیهم السلام) و دانشمندان شیعه میکوشد تا میان امت اسلامی وحدت ایجاد کند؟
اما به راستی انگیزه و هدف او از نگارش این کتاب چیست؟ برای یافتن پاسخ به مقدمه کتاب او مراجعه میکنیم. تا نوع نگاه او را به مهدویت دریابیم. و بدانیم دلیل این همه دشمنی وی با این عقیده چیست و چرا میخواهد به هر طریق ممکن با آن به مبارزه برخیزد. وی در مورد حضرت ولی عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) چنین مینویسد: و لکن الإیمان بهذا الإمام مسألة حیویة معاصرة... و من ثم فإنها تلعب دوراً کبیراً فی علاقاتهم الداخلیة و الخارجیة... و من هنا فإن مسألة وجود الأمام المهدی الثانی عشر محمّد بن الحسن العسکری لم تعد مسألة غیبیّة تاریخیة أو مستقبلة و انما أضحت شأناً معاصراً حیویاً فکریاً سیاسیاً. و به یکی از نقشهای مهدویت چنین اشاره میکند: و فی رأیی ان الأزمة بین المرجعیة و الدیموقراطیة ستستمر ما لم تتمّ معالجة جذر المشکلة و هی نظریة النیابة العامة عن الأمام المهدی التی تعطی للفقهاء تلک الهالة المقدسة و المطلقة حیث لا یمکن التخلص من هذه النظریة الا بدراسة قضیة ولادة الامام الثانی عشر.
چنان که ملاحظه میشود نویسنده به مهدویت یک نگاه عقیدتی مقدس که آموزههای دینی از آن خبر دادهاند ندارد. مهدویت را عاملی برای بیش برد اسلام و مبارزه با استعمار نمیداند بلکه آن را سدی در مقابل دموکراسی قلم داد میکند. بنابراین هدف وی نیز همان هدف استعمارگران انگلیس و امریکا یعنی ترویج دموکراسی است. نظام سلطه نزدیک به شش سال است که با به خاک و خون کشیدن مردم مظلوم عراق و چپاول ثروتهای مادی و معنوی آنها در حال ترویج دموکراسی و آزادی در کشور مظلوم عراق است. نویسنده نیز با تحریف و تهمت و دروغ در پی ترویج همان دموکراسی است. چه مبارک هدفی است دموکراسی که افراد و قدرتها برای ایجاد آن هر نوع عمل مخالف عقل و شرع و انسانیت را جایز میشمارند و به آن سر فرازانه افتخار میکنند.
نویسنده طالب دموکراسی است البته از نوع غربی آن که همه چیز را نسبی و رأی اکثریت را مجوز انجام هر خلاف شرع و عقل میداند. طبیعی است که در این راه مرجعیت دینی فقها شیعه، مانع بزرگی است و اینان نیز نایبان امام غایب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. پس باید فکری برای امام غایب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کرد. نویسنده دقیقا همین سیر را طی کرده است میگوید من اول معتقد به ولایت فقیه بودم بعد در آن شک کردم و همین باعث شد که در غیبت کبرا تحقیق کنم تحقیق در غیبت کبرا باعث شک در آن شد لذا در غیبت صغرا تحقیق کردم آن هم منجر به شک شد و بالاخره فهمیدم امامی وجود ندارد.
قرآن چه زیبا این توطئهها را یادآور میشود: وَ قالَتْ طایِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ
نویسنده نیز خود را شیعه امامیه و معتقد به ولایت فقیه معرفی میکند تا اعتماد خواننده را جلب کرده و با سخنانی که ظاهری آراسته دارد او را قانع کند که چنین عقیدهای صحت ندارد. نویسنده در این وادی به قدری کج رفته است که بدیهیترین مسائل را که بر هیچ فرد عامی نیز پوشیده نیست خلط میکند تا شاید بتواند حد اقل کسانی را که در فضای ایران تنفس نمیکنند منحرف کند. وی میگوید: لماذا تخلی الشیعة الیوم عن شروط الأمامة من العصمة و النص و السلالة العلویة الحسنیة و قبلوا بشروط الزیدیة کالفقه و العدالة و قیام الأمامة علی الأنتخاب و الشوری کما هو حاصل الیوم فی ایران الجمهوریة الأسلامیة.
اما باید پرسید: آیا کسی در ایران اعتقاد دارد که ولی فقیه همان امام معصوم است که نویسنده مدعی میشود در ایران شروط امامت عوض شده است؟ چرا وی چنین ادعای مضحکی را میکند مگر خود او نمیگوید که فقها نایبان عام امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. پس چرا نایب را با منوب عنه یکی میگیرد و میگوید شرایط امامت در ایران عوض شده است. این تناقض گویی آشکار برای چیست؟ استاد سید سامی بدری همین مطلب را در یک تماس تلفنی از وی میپرسد که چرا بین دو مفهوم که به این حد روشن و بدیهی هستند فرق نمیگذارد؟ و با کمال تعجب وی جواب میدهد در این صورت هر سه کتابم از بنیان فرو میریزد!!
خوانندگان فهیم توجه دارند که وی بنیان کتاب خود را بر امری کاملاً اشتباه استوار کرده است و همه اینها به این دلیل است که وی در صدد مبارزه با ولایت فقیه و نظام مردم سالاری دینی است و اگر در ولادت و وجود امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شبهه افکنی میکند برای سست کردن مردم سالاری دینی است. نظریهای که از دل آموزههای اهل بیت(علیهم السلام) بر آمده و اینک به عنوان نمونهای کار آمد در مقابل دموکراسی مخالف با دین در جوامع اسلامی مطرح شده است.
باید توجه داشت که مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، مکتبی است که شاخصه اصلی آن فرمان برداری از خداوند یکتاست و هر نوع همتا سازی را برای پروردگار در عرصه حاکمیت، نفی و محکوم میسازد. مذهبی است که تنها اطاعت الله و برگزیدگان او را جایز میداند و جز با معرفی الهی، ولایت هیچ کس را نمیپذیرد. روشن است که چنین عقیدهای، خطری بزرگ برای طاغوتها و مدعیان سروری بشریت محسوب میشود. زور مدارانی که انسان را در حضیض شهوات میخواهند تا به اهداف اقتصادی و سیاسی خود برسند، هرگز پیشوایی امامان معنویت و پاکی را برنمیتابند. هر قدر سخن این مکتب مهم و أثر گذار باشد و گستره آن عرصههای مختلف فردی و اجتماعی را در بر گیرد، به همان میزان، برای قدرتمندان وحشتناکتر خواهد بود.
از این روی، بد خواهان انسانیت، مدام در تلاشند تا با طرفندهای مختلف از شکوفایی و گسترش نظام فکری و سیاسی اهل بیت(علیهم السلام) جلوگیری نمایند. انسانهای معتقد به آن را در غیاب امامشان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از حزب الهی جدا کرده و در خدمت شیاطین درآورند. یکی از راه کارهای قدیمی آنان برای رسیدن به این هدف، اجیر کردن مزدورانی برای وارونه نشان دادن حقیقت و کتمان واقعیت است که از آن تعبیر به شبهه افکنی میشود. هر چند کار آنان خاک بر روی آفتاب پاشیدن است و جز بر سر خودشان نمیریزد و این مذهب هر روز بیشتر و فزونتر جلوه میکند، اما بر آگاهان است که پرده از چهره آنان بردارند و حقیقت این مدعیان آزاد اندیشی را نشان دهند. آنهایی که برای رسیدن به متاع قلیل دنیا نه تنها به آخرت خود که به شرافت و انسانیت خود نیز چوب حراج زدهاند و با تکرار سخنان پوسیده گذشتگان فاسق خود در صدد مضطرب و مشوش کردن ذهن کسانی هستند که منتظر ظهور دولت اهل بیت(علیهم السلام) هستند. خود فروختگانی که بر مؤمنان کم اطلاع جامعه دام گستردهاند و سخنان هزاران بار جواب گرفته را با رنگ و لعابی دیگر عرضه میکنند و با وقاحت تمام مدعی یافتن حقیقتی جدید میشوند. و باز خداوند چه نیکو فرموده است که: بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذیرَهُ.
مقدمه را با کلام استاد سید سامی بدری که خطاب به نویسنده نوشته است، به پایان میبریم: أحبّ أن أصارحک ان الجهد الذی بذلته شخصیاً للردّ علی شبهاتک و بذله أخوة آخرون فی کتابات ستظهر قریباً جزاهم الله تعالی علیها خیر الجزاء لیس من أجل ان تغیر تصوراتک الخاطیة عن أمامة أهل البیت(علیهم السلام) و ذلک لأنک لو أردت أن تصل إلی الحقیقة فیها فقد کانت میسرة لک حین کنت تعیش فی عمق مصادر الشیعة و تراثهم الفکری و من ثم لست بحاجة الی هذه الأبحاث.
خلاصه شبهها:
۱. متکلمان شیعه از قرن چهارم به این احادیث استدلال کردهاند و قبل از این زمان در کتابها اثری از آن نیست.
۲. امامیه در ابتدا، فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) را خاتم الائمه نمیدانستند.
۳. روایاتی که دلالت میکند امامان(علیهم السلام) نام امام بعد را نمیدانستند.
۴. به وجود آمدن اختلاف در میان شیعیان بعد از رحلت هر امام(علیه السلام) بر سر جانشین ایشان.
۵. پرسش از امام(علیه السلام) در این مورد که چگونه میفهمند امام شدهاند.
۶. پرسش از امام(علیه السلام) در این مورد که مردم چگونه تشخیص دهند که امام بعدی کیست.
۷. نشان دادن راه کار تشخیص امام(علیه السلام) به مردم و اشاره نکردن به فهرست اسامی امامان(علیهم السلام).
۸. جناب زراره، فقیه و شاگرد بزرگ امام صادق(علیه السلام) نام امام بعد را نمیدانست.
۹. بدا در امامت سید محمد و امام شدن برادرش امام حسن عسکری(علیه السلام) به جای ایشان.
۱۰. اشاره نکردن محدثان و مورخان شیعه به چنین فهرستی در دوران حیرت (بعد از امام حسن عسکری(علیه السلام)).
۱۱. شک داشتن شیخ صدوق در تعداد امامان(علیهم السلام).
۱۲. احادیثی که به آمدن امامان دیگر بعد از امام دوازدهم دلالت دارد.
۱۳. اختلاف شیعیان در تعداد امامان (دوازده یا سیزده).
۱۴. اساس عقیده به دوازده امام، کتاب سلیم بن قیس است و این کتاب در قرن چهارم ساخته شده است.
۱۵. مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق در دوازده امام به کتاب سلیم اعتماد کردهاند.
۱۶. کتاب سلیم را ابوسمینه کذاب و احمد بن هلال غالی نقل کردهاند.
۱۷. ابن غضایری کتاب سلیم را جعلی میداند.
۱۸. شیخ مفید کتاب سلیم را تضعیف کرده است.
۱۹. اعتراض زیدیه مبنی بر تازه به وجود آمدن احادیث دوازده امام(علیهم السلام).
۲۰. احادیث دوازده امام(علیهم السلام) دلالتی بر فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) ندارد.
خلاصه پاسخها:
۱. استدلال نکردن متکلمان به این احادیث دلیل نبودن این احادیث نمیشود.
۲. هیچ دلیلی بر این ادعا غیر واقعی خود ندارد. تنها یک دلیل آورده که آن هم ساختگی است.
۳. این یک برداشت غلط از روایات است و امامان نام چندین امام بعد از خود را نیز خبر دادهاند.
۴. دلیل اعم از مدعا است اختلاف مردم دلیلهای فراوانی دارد.
۵. این پرسش از فعلیت یافتن امامت امام بوده و خارج از محل بحث است.
۶. این پرسش ویژگی (شهرت) این روایات را نفی میکند نه اصل آن را لذا خارج از محل بحث است.
۷. یاد دادن یک راه کار، دلیل نبودن روشهای دیگر نیست. اثبات شیی نفی ما عدا نمیکند.
۸. این هم یک براشت غلط از روایات است و مرحوم زراره نام امام بعد بلکه تمام امامان را میدانست.
۹. این هم یک براشت غلط از روایات است و منظور آشکار شدن حکم خداوند است نه تغییر آن.
۱۰. این یک نسبت ناروا است و محدثان این احادیث را آوردهاند.
۱۱. این نسبت هم ناروا است و شیخ صدوق با صراحت و تأکید عقیده خود را در کتاب اعتقادات بیان کرده است.
۱۲. این هم یک برداشت غلط از روایات است و منظور روایات امامان دیگری غیر از این امامان(علیهم السلام) نیست.
۱۳. شیعیان هرگز اختلافی در تعداد امامان نداشتهاند و چنین برداشتی به دلیل دقت نکردن کافی در روایات است.
۱۴. این ادعا خلاف واقع است. زیرا روایات متعددی از اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مقدم بر سلیم هستند وجود دارد.
۱۵. این ادعا هم خلاف واقع است. زیرا نود در صد روایت دوازده امام را این بزرگان از غیر سلیم نقل کردهاند.
۱۶. مؤلفان شیعه بیش از سی طریق (سند) به سلیم دارند. تنها در سه طریق این دو نفر واقعند لذا اثری ندارند.
۱۷. به عقیده دانشمندان شیعه، نظر ابن غضایری چون اجتهادی است، برای دیگران حجت نیست.
۱۸. این براشت غلطی از کلام ایشان است. شیخ مفید در مقام هشدار به مردم عادی است نه تضعیف اصطلاحی.
۱۹. همه اعتراضهای زیدیه را شیخ صدوق پاسخ داده است اما نویسنده هیچ اشارهای به آنها نکرده است.
۲۰. این احادیث به دو گونه بر بر فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) دلالت دارد. یکی به عموم دیگری به متن.
تفصیل شبههها و پاسخها:
متن کتاب: دلیل الاثنی عشریة. و هذا دلیل متأخر... بدأ المتکلمون یستخدمونه بعد أکثر من نصف قرن من الحیرة، أی فی القرن الرابع الهجری، و لم یکن له أثر فی القرن الثالث عند الشیعة الإمامیة، حیث لم یشر إلیه الشیخ علی بن بابویه الصدوق فی کتابه الإمامة و التبصرة من الحیرة کما لم یشر إلیه النوبختی فی کتابه فرق الشیعة و لا سعد بن عبد الله الأشعری القمی فی المقالات و الفرق... و ذلک لان النظریة الاثنی عشریة طرأت علی الأمامیة فی القرن الرابع، بعد أن کانت النظریة الأمامیة ممتدة إلی آخر الزمان بلا حدود و لا حصر فی عدد معین، کما هو الحال عند الاسماعیلیین و الزیدیة... لأنها کانت موازیة لنظریة الشوری و بدیلا عنها... فما دام فی الأرض مسلمون و یحتاجون إلی دولة و إمام و کان محرما علیهم اللجوء إلی الشوری و الانتخاب، کما تقول النظریة الإمامیة کان لابد أن یعین الله لهم إماما معصوما منصوصا علیه... فلماذا إذا یحصر عدد الأیمة فی اثنی عشر واحدا فقط؟
شبهه اول: نویسنده مدعی شده متکلمان شیعه در قرن چهارم این استدلال را آغاز کردهاند و در قرن سوم، نزد شیعیان اثری از آن نیست. برای اثبات ادعای خود سه کتاب را نام میبرد و نتیجه میگیرد که اعتقاد به انحصار امامان در دوازده امام، نیم قرن بعد از شهادت امام یازدهم(علیه السلام) میان شیعه به وجود آمده است. اول شیعیان مانند زیدیه و اسماعیلیه بدون انحصار معتقد به امتداد امامت تا آخر الزمان بودند. زیرا امامت در برابر شورا بود.
پاسخ: نویسنده، این قسمت را با مغالطه آغاز میکند. میگوید متکلمان، از قرن چهارم، استدلال به احادیث دوازده امام را شروع کردهاند. پس قبل از این زمان، چنین عقیدهای (انحصار عدد امامان) در میان شیعیان نبوده است. و در ادامه نتیجه میگیرد که چنین احادیثی هم نبوده است. چند نکته در این مورد قابل ذکر است:
۱. وی برای اثبات ادعای خود، سه کتاب را نام میبرد که اولی اصلاً کلامی نیست. دومی و سومی نیز یک کتاب است که به دو نفر نسبت داده شده است اگر دو کتاب هم باشد محتوای آنها یکی است و آن هم در مورد شمارش فرقهای مختلف شیعه است نه بیان اعتقادات امامیه و بیان دلایل آنها در نتیجه عملا نویسنده هیچ کتاب کلامی را که عقاید امامیه در آن بیان شده باشد نیآورده است و ادعایش دلیل صحیحی ندارد. در ادامه در مورد کتابها، توضیح بیشتری میدهیم.
۲. بر فرض تنزل و پذیرش این سه کتاب، این سخن (استدلال نکردن متکلمان قرن سوم) در صورتی قابل پذیرش است که اکثر آثار آن دوران در حال حاضر موجود باشد و بعد از بررسی آنها این قضاوت را انجام دهد. ولی اینک که آن آثار در دسترس نیست، چگونه این ادعا را میکند. تنها مرحوم نجاشی در کتاب رجالش که مخصوص مؤلفان شیعه است از ۱۲۶۹ نفر نام برده است که بعضی از آنها چندین کتاب داشتهاند و طریق خود را به حدود۸۵۰ کتاب بیان میکند. با توجه به این آمار که تنها مربوط به یک کتاب رجال است باید از نویسنده پرسید: شما به چه تعداد از این کتابها دست رسی داشتهاید و آنها را بررسی کردهاید و چنین مطلبی را در آنها نیافتهاید که ادعا میکنید این استدلال در نسلهای قبل موجود نبوده است. آیا از محتوای سه کتاب به محتوای بیش از هزار کتاب میتوان پی برد؟
۳. بر خلاف ادعای نویسنده در کتابهای کلامی قرن سوم این استدلال وجود دارد. انصاف و شأن تحقیق اقتضا میکرد به کتابهایی که به این احادیث استدلال کردهاند اشاره میکرد. البته در ادامه کم کم روشن میشود که وی اصلا به مطرح کردن دلیلهایی که خلاف ادعایش را میرساند علاقهای ندارد و ترجیح میدهد از آنها صرف نظر کند. استاد سامی بدری یکی از این موردها را که نویسنده آن نه سال پیش از پدر شیخ صدوق و مرحوم کلینی رحلت کرده است. قبل از چاپ کتاب به وی تذکر داده بود اما وی نه در کتاب قبل و نه در کتاب حاضر که خلاصه آن است به مورد تذکر داده شده نپرداخته است!
استاد سامی بدری چنین آورده است: لقد أشار إلی العقیدة الاثنی عشریة أیضا إبراهیم بن نوبخت (متوفی ۳۲۰ ه(فی کتابه (یاقوت الکلام) و هو اقدم کتاب کلامی عند الشیعة و مؤلفه من أعلام القرن الثالث الهجری و هو معاصر لعلی بن بابویه و قد تلقاه الشیعة عنه بالقبول جیلا بعد جیل حتی وصل إلی العلامة الحلی فافرد کتابا فی شرحه سماه أنوار الملکوت فی شرح الیاقوت (صفحه ۲۲۹) و إلی القاری الکریم نص کلام صاحب یاقوت الکلام و شرح العلامة الحلی له. قال إبراهیم بن نوبخت: القول فی إمامة الأحد عشر بعده (ای بعد علی(علیه السلام)) نقل أصحابنا متواتراً النص علیهم بأسمایهم من الرسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یدل علی إمامتهم، و کذلک نقل النص من إمامٍ علی إمامٍ و کتب الأنبیاء سالفا یدلّ علیهم و خصوصا خبر مسروق یعترفون به. و قال العلامة الحلّی فی شرح هذا الکلام: أما إمامة باقی الأیمة(علیهم السلام) فهی ظاهرة بعد إمامة علی(علیه السلام) و ذلک من وجوه: أحدها: النص المتواتر عن النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی تعیینهم، و نصبهم أیمة، فقد نقل الشیعة بالتواتر ان النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: للحسین(علیه السلام) هذا ابنی إمام ابن إمام أخو إمام أبو أیمة تسعة، تاسعهم قائمهم، و غیر ذلک من الأخبار المتواترة. الثانی: ما نقل من النص علی إمامٍ من إمامٍ یسبقه بالتواتر من الشیعة. الثالث: ان أسامیهم و النص علی إمامتهم موجودة فی کتب الأنبیاء السالفة کالتوراة و الإنجیل. الرابع: ان أخبار الخصوم مشهورة فی النص علیهم من النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لخبر مسروق عن عبد الله بن مسعود انه قال... عهد إلینا نبینا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ان یکون بعده اثنا عشر خلیفة عدد نقباء بنی إسراییل و کذا ما نقل عن غیره (کجابر بن سمرة و حذیفة بن أسید و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر و أبی جحیفة) استدلال ابراهیم نوبختی به خبر مسروق نشان میدهد به احادیث دوازده امام استدلال میکردند.
۴. بر فرض تنزل اگر بپذیریم چنین استدلالی را به احادیث دوازده امام نکردهاند. آیا میتوان از استدلال نکردن آنها به احادیث دوازه امام، نتیجه گرفت که عقیده به انحصار امامان نزد شیعه نبوده است؟ روشن است که این نتیجهگیری، مغالطه است زیرا، دلیل اعم از مدعا است و نمیتواند آن را ثابت کند. چون تنها دلیل انحصار تعداد امامان، احادیث دوازده امام نیست. تعیین امام در شیعه با نص است و احادیث دوازده امام، یکی از این نصها است یکی هم به طور مثال، احادیث نص هر امام بر امام بعد است. لذا وقتی برای غیر از این افراد نصی نرسیده است پس کسی از شیعه اعتقاد به امامت غیر آنها ندارد. و این امر بدون احادیث دوازده امام هم قابل اثبات است. همین معنای انحصار است. استاد متکلمین امامیه در دوران حیرت، أبوسهل إسماعیل بن علی نوبختی (از اصحاب امام حسن عسکری(علیه السلام) که هنگام وفات امام در محضرشان بود و امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کرد) در آخر کتاب التنبیه همین استدلال را دارد. شیخ صدوق سخن ایشان را چنین میآورد: و ربما قال خصومنا - إذا عضهم (لزمهم) الحجاج و لزمتهم الحجة فی أنه لا بد من إمام منصوص علیه... بنص الأول علیه - فمن هو هذا الامام سموه لنا و دلونا علیه؟ فیقال لهم:... إذا صح بنقل الشیعة النص من النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی علی(علیه السلام) صح بمثل ذلک نقلها النص من علی علی الحسن و من الحسن علی الحسین ثم علی إمام إمام إلی الحسن بن علی، ثم علی الغایب الامام بعده علیهم السلام لان رجال أبیه الحسن(علیه السلام) الثقات کلهم، قد شهدوا له بالإمامة، و غاب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) لأن السلطان طلبه طلبا ظاهرا، و وکل بمنازله و حرمه سنتین.
۵. باز اگر بپذیرم چنین استدلالی را به احادیث دوازدهم نکردهاند. آیا میتوان از استدلال نکردن به احادیث دوازه امام، نتیجه گرفت که چنین احادیثی نبوده است؟ به چه دلیل باید متکلمین به تمام احادیث موجود استدلال کرده باشند؟ اکنون که نزدیک به دوازده قرن از دوران حیرت میگذرد، اگر متکلمی دریابد که گروهی از روایات یک عقیده را ثابت میکند بعد آن روایات را جمع و به آنها استدلال کند، آیا میتوان ادعا کرد این احادیث جعلی است؟ چون کسی تا کنون به آنها استدلال نکرده است. روشن است که باز نویسنده مغالطه مینماید و دلیلی را که اعم از مدعا است میآورد. زیرا استدلال نکردن میتواند دلایل متعددی داشته باشد که یکی از آنها نبودن حدیث است. واضح است که ملاک تشخیص وجود روایات، کتابهای روایی است نه استدلال متکلمین.
توضیح بیشتر در مورد کتابها: نویسنده کتابهایی از قرن سوم را نام میبرد و مدعی میشود در این کتابها از انحصار خبری نیست. اولین آنها، کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة نوشته شیخ علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) است.
۱. نویسنده در بخش اول کتاب «تطور» که کتاب حاضر خلاصه آن است. در مورد ایشان مینویسد: «و حاول ابن بابویه أن یفسر الأحادیث الواردة بالبداء بالتقیة، بعد استحالة الجمع بین البداء و القول بوجود القایمة المسبقة بأسماء الأیمة.» یعنی پدر شیخ صدوق احادیث بداء در امامت را تفسیر به تقیه کرده چون آنها را قابل جمع با اعتقاد به وجود فهرست اسامی ائمه(علیهم السلام) نمیدیده است. حال جای این پرسش است که اگر در زمان وی اعتقاد به چنین فهرستی نبوده چرا نویسنده دلیل حمل اخبار بدا را به تقیه اعتقاد به وجود این فهرست بیان میکند؟ و اگر این اعتقاد در زمان وی موجود بوده چرا نویسنده مدعی میشود در زمان علی بن بابویه این اعتقاد نبوده و در قرن بعد پیدا شده است؟ آیا این تناقض گویی از کجا ناشی شده است؟
۲. شیخ علی بن بابویه و ثقة الاسلام کلینی هر دو در سال ۳۲۹ هجری قمری رحلت کردهاند. ثقة الاسلام کلینی در کتاب شریف کافی احادیث دوازده امام را در باب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم(علیهم السلام)» آورده است. نویسنده مدعی شده مؤلفان قرن سوم این احادیث را نیآوردهاند و برای اثبات ادعای خود از کتاب شیخ علی بن بابویه نام میبرد. حال باید پرسید نویسنده محقق، محاسبه قرنها را چگونه انجام میدهد که شیخ علی بن بابویه از مؤلفان قرن سوم محسوب میشود اما ثقة الاسلام کلینی از مؤلفان قرن سوم محسوب نمیشود؟ آیا این بدان خاطر نیست که وی موارد نقض را نادیده میگیرد؟
۳. نویسنده ادعایی را مربوط به متکلمین و عدم استدلال آنها به احادیث دوازده امام مطرح میکند اما هنگام شاهد آوردن از مرحوم علی بن بابویه نام میبرد در حالی که ایشان محدث است نه متکلم و نباید از ایشان انتظار داشته باشد که در کتابش استدلال کلامی نماید. ظاهرا وی فرقی بین متکلمین و محدثین نمیگذارد و این از شأن یک محقق دور است که این موارد را رعایت نکند و هر چه را احساس میکند شاهد است، نقل نماید. اگر منظور وی این است که محدثین شیعه هم این احادیث را نقل نکردهاند، باز ادعای وی خلاف واقع است و ما در ادامه نام محدثانی را که قبل از قرن چهارم این احادیث را نقل کردهاند ذکر خواهیم کرد.
۴. انگیزه تالیف کتاب الإمامة و التبصرة من الحیرة چنان که مؤلف به آن تصریح کرده است راهنمایی کسانی است که در مسأله امامت، دچار تحیر و سرگردانی شدهاند و همانگونه که مقدمه بیانگر آن است و بارها بر آن تاکید میکند، پاسخگویی و راهنمایی به نسب و عدد ائمه(علیهم السلام) و محصور و غیر قابل تغییر بودن عدد، در روایات است. برای مثال ایشان میفرماید: جمعت أخبارا تکشف الحیرة و تجسم النعمة و تنبی عن العدد، و تؤنس من وحشة طول الأمد.
اگر مرحوم علی بن بابویه به معین و محدود بودن ائمه(علیهم السلام) معتقد نبوده، خبر دادن از عدد چه معنایی دارد؟ آیا منظور ایشان از اخباری که از عدد خبر داده چه احادیثی است؟ حدیث لوح و صحیفه که از آنها نام میبرد چه روایاتی هستند؟
البته مؤلف کتاب الامامة و التبصرة، نام و دلایل امامت ائمه(علیهم السلام) را تنها تا امام رضا(علیه السلام) آورده است و موفق به اتمام کتاب نشده بنابر این جا ندارد کسی بگوید مؤلف احادیث دوازده امام را نیآورده است. زیرا محدثین در اثبات امام دوازدهم تمسک به احادیث دوازده امام میکنند. و این احادیث را به عنوان مقدمه در اول بحث امامت نمیآورند تا کسی بگوید جای آن اول کتاب بوده و اگر این احادیث وجود داشت باید در اول کتاب میآوردند. برای نمونه سه تن از علمای بزرگ شیعه که مانند علی بن حسین(پدر شیخ صدوق) کتاب خود را به ترتیب ائمه مرتب کردهاند همه، احادیث دوازده امام را در باب امام دوازده یا بعد از آن آوردهاند. ثقة الاسلام کلینی در کافی احادیث دوازده امام را بعد از باب مولد الصاحب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میآورد در باب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم(علیهم السلام)» شیخ مفید در ارشاد احادیث دوازده امام را در باب امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تحت عنوان «باب ما جاء من النص علی إمامة صاحب الزمان، الثانی عشر من الأیمة(علیهم السلام) فی مجمل و مفصل علی البیان» آورده است. صاحب دلایل الامامة نیز در باب «معرفة وجوب القایم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و انه لابد ان یکون» که باب مخصوص امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است ذکر کرده.
سایت تراث