چکیده
برخی مدعی هستند شیعیان سدههای نخستین، رویکردی بشری به امامت داشتهاند. یکی از عالمانی که با استناد به برخی عبارات متشابه، به عنوان نماینده ی قرایت بشری از امامت معرفی شده، ابن قبه رازی است؛ اما با بررسی آرای وی درباره ی ویژگیهای امامان(علیه السلام) معلوم میشود ابن قبه امامان را دارای ویژگیهای زیر میدانسته است:
۱. وجوب طاعت، ۲. حجیت، ۳. منصوص و منصوب بودن از جانب خداوند، ۴. علم الهدی، ۵. قدرت الهی (معجزه)، ۶. عصمت.
بنابر این هرگز نمیتوان او را گواهی بر وجود عالمان با قرایت بشری از امامت، معرفی کرد.
کلید واژهها: ابن قبه، ویژگیهای امام، وجوب طاعت، نص و نصب، علم الهی، عصمت.
مقدمه
برخی مدعی هستند شیعیان سدههای نخستین، نسبت به مقام امامت و ویژگیهای امامان(علیه السلام) رویکردی «بشری» داشتهاند. از نظر آنان، اصل امامت در مکتب تشیع، طی سدههای سوم تا پنجم دچار یک تحول جدی شده است. از اوایل سده دوم، تلقیای «فرابشری» از امامت پدیدار گشته، از نیمه ی دوم سده دوم، نوعی غلو اعتدالی آرام آرام وارد اندیشه ی شیعی شده است و در سده پنجم به طور مطلق بر اندیشه ی شیعی سیطره یافته است.
بر اساس ادعای این گروه، با نظاره بر فرایند شکل گیری تاریخ تشیع، میتوان از تحقق «قرایت بشری» از امامت تا سده پنجم و بلکه غلبه ی آن بر حوزههای اندیشه ی شیعی در دو سده نخست، سخن گفت؛ بدین رو برای تقویت بحث خود، به صورت جدی جهت یافتن مؤیدی در تاریخ، تلاش میکنند؛ اما به جای ارائه ی گواهی روشن و بدون این که کمترین زحمتی برای تحلیل و فهم صحیح کلام علما متحمل شوند و برای بررسی کامل آرای علمای گذشته و تأملی عمیق در مبانی ایشان تلاش کنند، لفظ یا عبارت خاصی را از پیشینیان یافته، آن را گواهی بر قرایت خود میگیرند.
هر یک از این افراد، با استناد به کلمات گزینشی از پیشینیان، نظریهای جدید و متفاوت با دیگری ارائه کرده، آن را به علمای گذشته نسبت میدهد و همگی از تحلیل جامع آرای بزرگان شیعه، طفره میروند.
«حفظت شییاً و غایت عنک اشیاء»
یکی از عالمانی که با استناد به برخی عبارات متشابه وی به عنوان نماینده «قرایت بشری» از ویژگیهای اساسی امامان معصوم(علیه السلام) معرفی شده، مرحوم ابن قبه رازی است. در این نوشتار، به نقد و بررسی نسبتهای ناروا به ابن قبه در زمینه ی ویژگیهای امام، خواهیم پرداخت.
۱.ابن قبه متکلم امامی سده چهارم
ابو جعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه الرازی، از متکلمان شیعه در سده چهارم هجری است. ابن ندیم او را از متکلمان زبر دست شیعه میداند و نجاشی بر این باور است وی عقیده خوبی دارد و در کلام توانمند است.
ابن قبه ابتدا معتزلی بوده و سپس مستبصر شده است. وی کتابها و رسالههایی در کلام و به ویژه در بحث امامت داشته است. ابن بُطّه- که از ابن قبه حدیث اخذ کرده است- میگوید: از محمد بن عبدالرحمن بن قبه شنیدم که وی دارای کتابی با عنوان الانصاف در بحث امامت بوده، کتاب المستثبث را در رد کتاب ابی القاسم بلخی نوشته، کتابی در ردّ زیدیه، کتابی در ردّ ابوعلی جبایی و رساله ی جداگانهای در امامت، نگاشته است.
شیخ طوسی نیز میگوید:
ابن قبه کتابهایی داشته است که از میان آنها میتوان به چند نمونه اشاره کرد:
۱. کتاب الانصاف؛ ۲. کتاب المستثبت نقض کتاب المسترشد؛ ۳. کتاب التعریف علی الزیدیه، و کتابهای دیگری از این قبیل.
در ظاهر اثر مستقلی از ابن قبه در دسترس نیست، اما برخی از آثار کلامی ایشان (به ویژه در بحث امامت) در کتاب کمالالدین مرحوم شیخ صدوق آمده است که در بررسی آرای ابن قبه به آن استناد خواهد شد.
۲. تصویر نادرست از اندیشه ی ابن قبه در باب امامت
در کتاب مکتب در فرایند تکامل- که به گفته ی برخی، به بهانه ی معرفی احوال و آثار ابن قبه تألیف شده است- ابن قبه در ردیف منکران ویژگیهای به اصطلاح فرابشری ائمه(علیه السلام) معرفی شده است. در بررسی آرای ابن قبه، با توجه به کتاب نقض کتاب الاشهاد، ادعا شده است وی بر خلاف غالیان، ائمه اطهار را صرفاً دانشمندانی برجسته و پرهیزکار به شریعت میدانسته، معتقد بوده است قول به آگاهی امامان(علیه السلام) از غیب، شرک است. وی ظهور معجزه به دست امام را از جانب خداوند غیر ممکن نمیدانست، ولی سایر باورهای مفوضه، مانند باور به علم غیب امام یا وجود هر صفت فرابشری در او را به شدت رد میکرد.
در جای دیگر آمده است: «ابو جعفر محمد بن قبه... امامان را تنها دانشمندان و بندگانی صالح، عالم به قرآن و سنت میدانسته و منکر دانایی آنان به غیب بود».
میبینیم که با استناد به عباراتی از ابن قبه- که ضمن معرفی امامان به عنوان عالمان پرهیزکار، هیچ گونه نفی و اثباتی در مورد ویژگیهای ائمه(علیه السلام) ندارد- وی جزو دانشمندانی به شمار رفته است که منکر صفات فرابشری امامان(علیه السلام) هستند. البته در عبارات مورد استشهاد، علم غیب مختص خدای تعالی معرفی شده، از امام نفی گشته است؛ اما روشن شدن مراد ابن قبه از علم غیب، نیاز به بررسی دقیقتر تمام سخنان وی دارد؛ همچنین لازم است تعریف و معیاری برای صفات فرابشری ارائه شود. به کارگیری اصطلاحاتی- که تعریف روشنی از آنها ارائه نشده و حدودشان معین نگشته- مخاطب را سردرگم میکند؛ پس طرفداران نظریه ی «علمای ابرار» پیش از هر چیزی، باید به پرسشهای زیر پاسخ دهند:
۱. صفات فرابشری به چه معناست؟ معیار و ملاک مرزبندی صفات چیست؟
۲. علم غیب به چه معناست؟
۳. باور به چه علمی برای امامان(علیه السلام) موجب شرک است؟
۴. دستیابی به علم قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از چه راهی ممکن است؟
۳. مراد از صفات فرابشری
متأسفانه نظریه «علمای ابرار» پاسخ روشنی برای این پرسشها ارائه نکرده، به جای آن کوشیده است در تاریخ برای وجود چنین نظریهای در بین علما، گواهی بیابد؛ اما صرف نظر از این پرسشها- که بررسی آنها خارج از موضوع مقاله است- آنچه از نظریه ی یادشده استفاده میشود، اینکه: در این دیدگاه، صفات علم الهی (علم غیب)، قدرت الهی (معجزه)، نص الهی، تفویض حق امر و نهی از سوی خدا و عصمت، فرابشری هستند.
با وجود آنکه برای اصطلاح «فرابشری»، مرزبندی و خط کشی دقیقی ارائه نشده و فقط به بیان نمونهها اکتفا گشته است، اما بر همان اساس، به بررسی آرای ابن قبه خواهیم پرداخت.
چنان که پیشتر مطرح شد، در کتاب مکتب در فرایند، تکامل ادعا شده است ابن قبه غیر از امکان ظاهر شدن معجزه به دست امام، هر صفت فرابشری در امام را به شدت رد میکرد؛ اما در مقاله ی «قرایت فراموش شده»، مؤلف، گزارش مدرسی از دیدگاه ابن قبه را ناتمام دانسته، یادآور شده است ابن قبه به عصمت و نص و نصب امامان (علیه السلام) تصریح دارد؛ از این رو اگر چه ائمه از نظر ابن قبه عبد صالح بودهاند، اما فقط عبد صالح و عالم برّ نبودهاند، بلکه فراتر از حد متعارف، معصوم و منصوص از جانب خداوند بودهاند. کدیور بر این باور ایت: نمیتوان این استنتاج مدرسی طباطبایی را پذیرفت که «ابن قبه وجود هر صفت فرابشری را در امام به شدت رد میکند». از نظر وی ابن قبه را نمیتوان از قایلان تمام عیار نظریه ی «علمای ابرار» دانست. چند رساله ی به جا مانده از ابن قبه نیز نشان از قوت نظریه «علمای ابرار» در سده چهارم دارد.
در این مقاله تصریح شده است مدرسی با تکیه بر بخشی از عبارات ابن قبه- نه تمام آن- او را به عنوان گواهی بر وجود افرادی با قرایت بشری از امامت در سدههای نخست معرفی میکند. حال باید دید گزارش مقاله ی «قرایت فراموش شده» در مورد دیدگاه ابن قبه در امامت، تمام است یا خیر؟ بر این اساس، به بررسی دقیق آرای ابن قبه در مورد امامت میپردازیم تا اولاً روشن شود که آیا ابن قبه فقط به دو یا سه صفت فرابشری در ائمه باور داشته است یا ویژگیهای امام از نظر ابن قبه بیش از امکان جاری شدن معجزه به دست او، عصمت و نص الهی است؟ ثانیاً نظر ابن قبه در مورد علم الهی روشن گردد تا مراد ایشان از نفی علم غیب دانسته شود؛ ثالثاً معلوم شود رسایل به جا مانده از ابن قبه واقعاً نشان از قوت نظریه «علمای ابرار» در مقابل نظریه ی «ائمه معصوم» دارد یا کاملاً بر عکس رسالههای ابن قبه، نشانگر باور جامعه ی شیعی به عصمت، علم الهی، وجوب طاعت (تفویض حق امر و نهی)، نص و نصب الهی و قدرت الهی امام است؟
۴. تصویر جامع از آرای ابن قبه
۴،۱. وجوب اطاعت از امام
مرحوم ابن قبه، اطاعت امام را بر همگان واجب و ایشان را حجت خداوند بر خلق دانسته و این اصل را از اصول مسلم اعتقادی شیعه میشمارد.
برای دستیابی به دیدگاههای ابن قبه در این موضوع، بررسی اشکالات ابن بشار به شیعه و پاسخ ابن قبه به وی، سودمند خواهد بود.
ابوالحسن علی بن احمد بن بشار در مورد وجود امام عصر(عج) و مسئله ی غیبت، اشکالاتی به شیعیان وارد میکند؛ از جمله اینکه شیعیان باید وجود امام غایب را- که برای او ادعای [مقام] وجوب طاعت دارند- اثبات کنند. آنچه در کلام ابن بشار مهم است، تعبیری است که وی از امامت شیعی دارد. وی همچنین مینویسد: «این قوم (شیعیان) ادعا میکنند برای ایشان کسی (امامی) هست که امر امامتش در نزد ایشان ثابت شده است و تسلیم و فرمانبری مردم در مقابل او، واجب است». از عبارات ابن بشار به خوبی فهمیده میشود که امامت شیعه، همواره از سوی همگان به مقام فرض الطاعه شناخته میشده، نزد همه مسلم بوده است که شیعیان برای امامان خود، مقام وجوب طاعت و حق امر و نهی قایل هستند.
۴،۲. حجیت امام
همچنین همه میدانستند که شیعیان معتقدند چنین شخصی حجت خداست و به واسطه او،حجت خدا بر خلق تمام میشود.
ابن بشار ادعا کرده است شیعیان از اثبات وجود امام غایب ناتوانند و برای اثبات ادعای خود، به لزوم وجود حجت الهی در هر زمان استناد میکنند.
بنابراین با توجه به نسبتی که یکی از مخالفان شیعه به ابن قبه و شیعیان میدهد، روشن میشود امام از نظر ابن قبه و شیعیان سدههای نخستین، کسی است که اطاعتش بر همگان واجب میباشد و چنین شخصی از جانب خدا برای اتمام حجت منصوب میشود؛ همچنین با توجه به مناظره ی ابن قبه با ابن بشار، روشن میشود هم شیعیان و هم طرفداران جعفر کذاب، معتقد بودند حجت خداوند باید از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد؛ یعنی همواره باید امامی از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته باشد تا به واسطه ی او، حجت خدا بر خلق تمام شود و احتیاج و نیازمندیهای مردم بر طرف گردد.
ابن قبه نیز حجیت امام و وجوب طاعت او را در مناظره ی خود، امری مسلم و ثابت گرفته است. این موضوع به خوبی از عبارت ذیل فهمیده میشود: «اگر [شما مخالفان] بگویید: به چه دلیل در باب امامت ایشان، حجت بر ما تمام شده و طاعت ایشان بر ما واجب میشود؟...».
ایشان در ضمن پاسخ به این پرسش، مدعا را چنین تکرار میکند: «ما اقرار میکنیم که [امام] ناگزیر باید مردی از فرزندان حضرت امام عسکری(علیه السلام) باشد که حجت خدا به واسطه ی او تمام شود».
ابن قبه همچنین موضوع معرفی حجت توسط خدا و لزوم وجود شخص دارای وجوب طاعت را جزء اصول مسلم اعتقادی شیعه میداند و میگوید:
ما در فرعی که اصلش ثابت نشده، بحث نمیکنیم.... ما و شما در این اصل اتفاق نظر داریم که ناگزیر باید مردی از فرزندان امام عسکری(علیه السلام) باشد تا به واسطه او حجت خداوند ثابت گردد و عذر مردم قطع شود.
۴،۳. استناد به نص برای اثبات امامت ائمه(علیه السلام)(۳۲)
ابن قبه با استناد به نص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه(علیه السلام) وجود فرزندی برای امام عسکری(علیه السلام) را واجب میشمارد. او در پاسخ ابن بشار، با استناد به روایتی از امام صادق(علیه السلام) که میفرماید: «وقتی اسم سه امام پشت سر هم محمد، علی و حسن باشد، چهارمین ایشان قایم است» و روایات دیگری از این دست، میگوید: «همین روایت، به تنهایی امامت حضرت عسکری(علیه السلام) را اثبات میکند و حضرت عسکری(علیه السلام) شهید شد و از نظر ما و شما ناگزیر باید فرزندی از اولاد حضرت عسکری(علیه السلام) باشد تا حجت خدا به واسطه ی او ثابت شود؛ پس وجود فرزند (حضرت قایم(عج)) برای امام عسکری(علیه السلام) ضرورتاً واجب خواهد بود».
از این عبارت به روشنی فهمیده میشود که از نظر ابن قبه، امامیه همواره ائمه خویش را به نص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پیشین، مستند کرده، امام را حجت خدا میدانستهاند؛ در نتیجه هرگز نمیتوان به شیعیان سدههای نخستین نسبت داد که:
«شیعیان به این دلیل در بین تلقیهای مختلف اسلامی به تشیع روی میآوردهاند که روایت علوی و دیگر ائمه از اسلام نبوی را به لحاظ نظری متقنتر و ارجح بر دیگر تلقیها یافتهاند... و واضح است که مواجهه با دانشمندان پرهیزکار، تعبدی و تقلیدی و کورکورانه نیست، بلکه...»؛
زیرا شیعیان، پیروی امام را از آن جهت واجب میدانستند که خداوند پیروی او را بر مردم واجب کرده، او را حجت خود بر بندگانش قرار داده است؛ همچنین پیروی از امام، تقلید کورکورانه نیست، بلکه از معرفت و علم به مقام الهی امامان معصوم(علیه السلام) سرچشمه گرفته است.
یکی از شیعیان به ابن قبه نامهای نوشته، از او درخواست کرده بود به برخی شبهات وارد شده بر شیعه، همچون اشکال معتزله مبنی بر اینکه «شیعیان نص بر امام را واجب عقلی میشمارند» پاسخ دهد. ابن قبه در پاسخ این شبهه، وجوب عقلی نص را دو قسم میکند و یک قسم را اشتباه معرفی کرده، قسم دیگر را صحیح میداند. وی تصریح میکند این باور شیعیان، به ادله ی قطعی و روایات امامان(علیه السلام) مستند است.
آنچه در این پرسش و پاسخ برای ما اهمیت دارد، حکایت آن از باور امامیه به وجوب نص بر امام و دفاع ابن قبه از این باور است؛ علاوه بر اینکه ابن قبه در پاسخ به شبهه ی معتزله درباره ی عدم تنصیص حضرت عسکری(علیه السلام) به امام عصر(عج)، گزینش امام توسط مردم را فاسد میشمارد و به صراحت اعلام میکند بر اساس روایات ائمه اهل بیت(علیه السلام) امام رحلت نمیکند، مگر اینکه امام بعدی را معرفی کند؛ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین کرد.
از عبارت ابن قبه به روشنی، استفاده میشود که امامیه، امامت ائمه خویش را به نص مستند کرده، گزینش امام توسط مردم را- به هر دلیلی- فاسد میدانستهاند.
ابن قبه همچنین نصب و معرفی امام از سوی خدا تعالی را لازم میداند و پس از برشمردن برخی ویژگیهای امام، مینویسد: «کسی که حکمش چنین است [و دارای چنین ویژگیهایی میباشد]، لازم است از سوی علام الغیوب و به واسطه ی کسی که از جانب او سخن میگوید، معرفی شود».
بنابراین نظر شیعه همواره چنین بوده که امام باید از سوی خدا برگزیده شده باشد؛ به همین سبب علمای شیعه و از جمله ابن قبه برای اثبات امامت اهل بیت(علیه السلام) به این آیه استناد میکردند که خداوند میفرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» (فاطر:۳۲).
بنابراین شیعیان، امامان اهل بیت(علیه السلام) را مصداق اصطفای الهی میدانستهاند؛ به همین سبب ابن قبه راه شناخت امام و پذیرش امامت او را نص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اطاعت از قول ایشان معرفی میکند.
وقتی ابوزید علوی به شیعیان اشکال میکند که دلیل شما بر رد امامت عباس و عباسیان چیست؟ ابن قبه در پاسخ، گزینش امام بر اساس قیاس را رد میکند و باور به امامت امیرالمومنین و اولاد او(علیه السلام) را از باب پیروی از عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میداند و تصریح میکند؛ اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد دیگری (ابن عباس) هم چنین میکرد، ما کاری جز حرف شنوی و اطاعت نمیتوانستیم انجام دهیم.
او در پاسخ به استناد ابوزید به آیه ی یاد شده، میگوید: «طرفهای درگیر با تو، در تأویل این آیه با تو مخالفت دارند و شیعیان نیز مخالف تو هستند و تو میدانی که مصداق «سابقٌ بالخیرات» در آیه نزد امامیه چه کسی است...».
از این عبارات به خوبی روشن میشود که برگزیده شدن امامان از سوی خدا و نص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر امامت آنان، نزد شیعیان سدههای نخستین، امری پذیرفته و خدشه ناپذیر بوده است.
۴،۴. حجیّت کلام امام(علیه السلام) و عصمت ایشان(۴۱)
از نظر ابن قبه، دلیل وجوب معرفی امام از سوی خدا، آن است که مردم در هر زمانی به کسی نیازمند هستند که ضدّ و نقیض نگوید و دچار سهو و اشتباه نگردد. وی معتقد است باید حجت از عترت معصوم باشد. او از قول شیخی از امامیه، در جلالت مقام و بزرگی شأن و والایی حال امامان(علیه السلام) نزد خدا تعالی مینویسد:
یکی از شیوخ امامیه چنین گفته است:... احترام و تکریم و افعال پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مواطن و مواقف مختلف نسبت به ایشان (ائمه از عترت(علیه السلام)) نشان دهنده ی جلالت قدر و عظمت شأن و علّو مقام ایشان نزد خداوند عزوجل میباشد....
خداوند تبارک وتعالی نیز با آیه تطهیر و سوره «هل اتی» و امثال آن، بر شأن والای ایشان دلالت کرده است... و چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را نمیتوان اهل «محاباهًْ» دانست و مسلم است که ایشان تنها بر اساس ملاک دینی افراد را به ولایت برمیگزیند یا مقدم میداشت، میفهمیم که امامان از عترت(علیه السلام) به سبب استحقاق خود، به این مقام اختصاصی نایل شدند. پس آن گاه که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از همه ی اینها میفرماید: «بعد از خود کتاب خدا و عترتم را در میان شما جانشین خود قرار میدهم»، میفهمیم که مقصود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، امامان از عترت(علیه السلام) هستند، نه همه عترت.
از نقل این کلام، در مییابیم ابن قبه ائمه(علیه السلام) را دارای ویژگیهایی میداند که ایشان را شایسته مقام امامت میکند و قایل است که جز امامان اهل بیت(علیه السلام) کسی از چنین جایگاه بلند و ویژگیهای الهی برخوردار نیست.
همچنین با توجه به استشهاد شیخ شیعی به آیه ی تطهیر، فهمیده میشود منظور ایشان و ابن قبه، اشاره به عصمت امامان(علیه السلام) است که این ویژگی، ایشان را از افراد عادی بشر ممتاز میکند. پس، از نظر ابن قبه و شیخ یاد شده، امام، حجت خدا و معصوم است و همچنین امامان معصوم(علیه السلام) دارای جلالت مقام، بزرگی شأن و والایی حال نزد خدای تعالی هستند؛ تا آنجا که همسنگ و همراه قرآن معرفی شدهاند.
۵،۴. قدرت الهی (معجزه) (۴۷)
ابن قبه در پاسخ به پرسشی درباره ی روش شناخت امام زمان(عج) در عصر ظهور، میگوید: «...و جواب دیگر اینکه جایز است که ایشان (امام عصر(عج)) معجزهای نماید [قدرت الهی خویش را اظهار کند] که بر امامت ایشان دلالت کند»
و در احتجاج با ابوزید میگوید: «آیا چنین نیست که امامت شخص مورد نظر شما (بنابر آنچه شیعه میگوید) مستند به نص نیست و او معجزهای ندارد تا امامتش به واسطه ی آن دانسته شود؟» پس روشن است که ابن قبه، امام معصوم(علیه السلام) را دارای قدرت الهی میدانسته، معتقد بوده است امام میتواند برای اثبات امامت خویش، معجزه ارائه کند.
۶،۴. علم امام در نظر ابن قبه
از نظر کسی شایسته مقام امامت الهی است که عالم به دین خدا باشد.(۵۰) وی در پاسخ به زیدیه- که جهاد و قیام را یکی از شرایط امامت میدانند- میگوید: «به اجماع عقلا، عالم برتر از مجاهدی است که علم ندارد».
به باور ابن قبه، تمسک به کسی جایز است که از سهو و خطا، معصوم باشد. از نظر او، بین علم و عصمت و علم و وجوب طاعت، رابطه وجود دارد؛ به علاوه اعطای مقام امامت و آمریت، از سوی خدای تعالی به امام، بدون داشتن «علم بی خطا» و عصمت، بی معناست.
روشن است که علوم بشری خطاپذیرند و تنها در علمی که از جانب خداوند افاضه شده باشد، خطا راه ندارد؛ پس این کلام ابن قبه به خوبی بر علم الاهی و غیر بشری امامان معصوم(علیه السلام) دلالت دارد. ابن قبه برای اثبات درستی امامت امامان معصوم(علیه السلام)، به آشکار ساختن «علم دین» از سوی ایشان استدلال میکند. او معتقد است دوستان و دشمنان ائمه معصوم(علیه السلام) از ایشان «علم» دریافت کردهاند و این [موضوع] در همه ی سرزمینها پراکنده شده، نزد همه ی ناقلان اخبار، معروف است. به باور وی، حجت از محجوج و امام از مأموم و تابع از متبوع به واسطه ی علم، بازشناخته میشود.
ابن قبه تصریح میکند: امام باید به تأویل کتاب و سنت، عالم باشد- که در ادامه به آن خواهیم پرداخت- و علم او را در زمینه، فصل الخطاب قرار گیرد. روشن است که تنها علمی را میتوان فصل الخطاب دانست که سرچشمه الاهی داشته باشد. وی همچنین با استناد به «علم بی خطا» و علمی که فراتر از دانشهای خطاپذیر بشری است، امام را واجب الاطاعه میداند و برای او، حق امر و نهی قایل است و معتقد است: کسی بر دیگران حق امر ونهی دارد و اطاعتش واجب است که از «علم خطاناپذیر» برخوردار باشد تا کلامش حجیت داشته باشد و خداوند به واسطه ی او، حجت را بر خلق تمام کند.
از نظر ابن قبه، علم امامان فراتر از علوم بشری است و بین «عالم» از میان عترت و عالم از غیر عترت، فرق و فاصله هست.
هنگامی که ابن قبه با نفی «علم غیب» از سوی ابوزید علوی مواجه میشود، فهم و علم امامان اهل بیت(علیه السلام) را به عنوان دلیل ادعای شیعیان معرفی میکند و از ابوزید میخواهد اگر امامان زیدی از چنین علمی برخوردارند، آن را آشکار کند.
پس او معتقد است: امام معصوم(علیه السلام) از فهم و علم اختصاصی و ویژهای برخوردار است و غیر او چنین علمی ندارد. وی معتقد است: هر چند امامان شیعه به سبب مراعات تقیه از آشکار شدن ویژگیهای الاهی خود پیشگیری میکردهاند، اما با این حال برتری علم ایشان نسبت به علوم بشری کاملاً روشن بوده است؛ در مقابل، مخالفان (رهبران زیدیه) که قایل به تقیه هم نبودهاند، علمی فراتر از دانشمندان بشری برای ارائه نداشتهاند؛ بنابر این از نظر ابن قبه علم امامان(علیه السلام) دست کم در دایره ی دین، فراتر از علوم بشری بوده است؛ در نتیجه هرگز نمیتوان گفت که وی در مورد علم امامان(علیه السلام) رویکرد بشری به امامت دارد.
آرای ابن قبه را در مورد علم امام، میتوان به صورت زیر طبقه بندی کرد:
الف) علم امام به جزییات احکام بدون قیاس و اجتهاد؛
ب) علم امام به مرادات الهی در قرآن؛
ج) علم امام به طبقات و اصناف آیات؛
د) علم امام به حوادث آینده.
با توجه به طبقه بندی بالا، بررسی آرای ابن قبه را در مورد علم امام پی میگیریم.
۴،۶،۱. علم امام به جرییات احکام بدون قیاس و اجتهاد
چنان که پیشتر بیان شد، ابن قبه بر این باور است کسی که علم به دین دارد، نسبت به کسی که عالم نیست، برای امامت شایستهتر است. با توجه به آنچه بیان شد، روشن گردید که منظور ابن قبه از عالم به دین، کسی است که علمش از جانب خدای تعالی باشد نه کسی که به شیوه رایج علومی کسب کرده است.
ابن قبه در نفی امامت حسن بن حسن (حسن مثنی)، علم او را به جزییات احکام (حلال و حرام) نفی کرده، این علم را شرط امامت معرفی میکند؛ به علاوه زیدیه را به تفکر در آیه ی: «أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (یونس:۳۵) فرا میخواند.
ابن قبه در پاسخ به نفی علم غیب از سوی ابوزید علوی، علم به جزییات احکام را غیر کسبی معرفی کرده، دستیابی به این علم را از راههای عادی، مثل قیاس و اجتهاد نفی میکند. به نظر وی اطاعت از کسی واجب است که علمش از راههای عادی بدست نیامده باشدو علمی فراتر از علوم بشری داشته باشد؛ از این رو ابن قبه، علم به تأویل قرآن را منحصر در امام دانسته، تصریح میکند: در فهم کلام خدا و تأویل کتاب و تفصیل احکام، نمیتوان به رأی و اجتهاد و قیاس(علوم عادی بشری) تکیه کرد، بلکه برای پذیرش سخن امام درتأویل قرآن و بیان احکام، لازم است علم او خطاناپذیر و مستند به خدای تعالی باشد.
از دیدگاه وی، تبعیت و تعبد، فقط نسبت به قول امامان معصوم(علیه السلام) پذیرفتنی است؛ زیرا علم ایشان از راههای عادی مثل اجتهاد و قیاس به دست نیامده است، بلکه ایشان احکام الهی را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دریافت کرده، وارث علم آن حضرت هستند؛ همچنین امامان معصوم(علیه السلام) حامل علوم قرآن هستند و مراد از کلام خدا را برای مردم روشن میسازد و حکم اللّه واقعی را برای ایشان بیان و احکام خدا را از احکام شیطان جدا میکنند.
ابن قبه این باور را بارها و به صورت گوناگون تبیین کرده است؛ از جمله در پاسخ به زیدیه- که جهاد و قیام را یکی از شرایط امامت میدانند- ضمن تصریح به برتری عالم نسبت به مجاهد، علم به حکم اللّه واقعی را در مورد جهاد و وجوب قتال، از غیر امام نفی میکند و فقط امام را به سبب دارا بودن علم بی خطا و آگاهی از حکم اللّه واقعی، سزاوار تبعیت میداند. وی معتقد است کسی شایستگی تبعیت دارد و همراهی با او برای جهاد لازم است که چنین ویژگیای داشته باشد:باید مردی از عترت باشد که تشبیه و جبر را از خدا نفی میکند و در احکام غیر عقلی (سمعی) اجتهاد و قیاس نمیکند، بلکه در علم به این امور مستقل است و این علم او را کفایت میکند (امام باید چنین خصوصیاتی داشته باشد) تا با او برای جهاد خروج کنیم.
پس روشن شد که به باور ابن قبه، امام باید داناترین مردم باشد؛ در علم به کسی نیاز نداشته باشد، بلکه علم او سرچشمه الهی داشته باشد؛ زیرا علومی که از راههای عادی بشری مثل قیاس و اجتهاد و... بدست آیند، غیر قابل اعتماد بوده و حجیت ندارد؛ و تنها علم الهی است که بی خطاست و امام را از بدست آوردن علم به شیوه ی بشری کفایت میکند.
۴،۶،۲. علم امام به مرادات الهی در قرآن
ابن قبه معتقد است امام به کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) علم دارد. وی تأکید میکند در قرآن مطالبی توقیفی وجود دارد که از راههای عادی و علوم کسبی بشری، فهمیده نمیشود. از نظر وی، فهم این مطالب متوقف بر بیان الهی است و تأویل آن بر عهده کسی است که دارای علم الهی باشد؛ در این صورت او بدون تکیه بر علوم عادی بشر و با استفاده از سرچشمه ی علم الهی، قرآن رابه درستی تأویل و مرادات الهی را تبیین خواهد کرد؛ چنین کسی که مراد خدا را از کلامش میداند، شایسته ی مقام امامت خواهد بود.
۳،۴،۶. علم امام به طبقات و اصناف آیات
ابن قبه درباره ی علم امام به اصناف مختلف آیات قرآن، مینویسد:
عقلاً واجب است امام، عالم به کتاب خدا و امین بر آن باشد. ناسخ و منسوخ، عموم و خصوص، واجبات و مستحبات (احکام) و محکمات و متشابهات قرآن را بداند تا هر یک از آنها را در محل صحیح خود- که خدای تعالی وضع کرده است- قرار دهد و مؤخر را مقدم و مقدم را مؤخر نکند و واجب است که امام جامع تمام علم دین باشد تا تمسک به او و اخذ- و عمل به کلام او- در موارد اختلاف و تنازع در تأویل کتاب و سنت ممکن باشد؛ زیرا اگر چیزی در کتاب و سنت باشد که امام به آن عمل نداشته باشد، تمسک به او ممکن نخواهد بود.
پس اگر کسی چنین جایگاهی (امامت و وجوب طاعت) داشته باشد، در حالی که امین بر کتاب خدا نبوده و از اشتباه ایمن نباشد، ناسخ را در جای منسوخ، محکم را در جای متشابه و واجب را در جای مستحب قرار میدهد و این قبیل اشتباهات به فراوانی رخ میدهد؛ در این صورت حجت و محجوج یکسان خواهند شد.
با روشن شدن فساد این سخن، قول امامیه ثابت خواهد شد، مبنی بر اینکه حجت نیست، مگر کسی از میان عترت که جامع تمام علوم دین و معصوم و امین بر کتاب خدا باشد.
پس به نظر ابن قبه، امام باید به ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه وعموم و خصوص آیات، علم داشته باشد و واجبات را از مستحبات باز شناسد و این کار به علم الهی نیاز دارد.
از آنجا که چنین علمی، شرط امامت است، دسترسی به آن برای غیر امام، ناممکن خواهد بود.
۴،۶،۴. علم امام به حوادث آینده
ابن قبه معتقد است: امام از طریق پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از غیب آگاه است. از نظر وی امامان معصوم(علیه السلام) وارث علوم پیامبر بوده، به واسطه ی علمی که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث بردهاند، از امور غیبی مثل غیبت امام عصر(عج) پیش از تولد ایشان آگاه بودند.
ابن قبه همچنین در مورد شناخت امام از غیر امام، هنگامی که دو نفر ادعای امامت دارند، مینویسد: فرق بین امام واقعی و مدعی امامت، باید دلیلی واضح باشد [که این دلیل] یا نص از امام پیشین است و یا نشان دادن چیزی از علم میباشد؛ چنان که در جنگ نهروان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) علم خود را آشکار کرد و فرمود: «به خدا سوگند از نهر عبور نکرد و آنها از نهر عبور نمیکنند، به خدا سوگند ده نفر از شما کشته نمیشوند و ده نفر از (خوارج)نجات پیدا نمیکنند».
و اگر یکی از ایشان روش (مذهب) ظاهراً واضح البطلانی داشت، دلالت میکند که اقتدا به او جایز نمیباشد؛ مانند روشی که امامان زیدیه در واجبات غیر عقلی در پیش گرفتهاند [،یعنی] قیاس و اجتهاد به رأی؛ پس از این جا معلوم میشود که زیدیه به دلیل نداشتن علم غیر بشری، امام نیستند.... وی تشخیص امامت امام را هنگامی که در مورد او اختلاف شده به آشکار کردن علم از امام مشروط میکند و مینویسد: «پس اگر امام ظاهر باشد و پیروانش در [امامت] او اختلاف کنند، علم [الهی]اش را آشکار و معرفتش را به دین ظاهر میکند».
بنابراین روشن شد ابن قبه یکی از شرطهای امامت را داشتن علم الهی میداند و به این دلیل، امامت زیدیه را رد میکند؛ چرا که علمشان مستند به سرچشمه ی علم الهی نیست و از راههای عادی بشری بدست میآید.
همچنین سخن یاد شده، دلالت روشنی بر این حقیقت است که همه ی شیعیان و بلکه غیر شیعه به علم غیب امامان معصوم(علیه السلام) واقف بودهاند؛ چرا که همگان معترفند حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیش از جنگ نهروان از نتیجه و جزییات آن- حتی عدد کشته شدگان طرفین جنگ را- پیش از وقوع، خبر داده بود.
۵. مجموع کلام ابن قبه در علم امام
با توجه به همین بررسی مختصر در آثار اندکی که از ابن قبه به جا مانده است، نتایج زیر در مورد باور ابن قبه در علم امام، به دست آمد:
۱. امام باید عالم به دین خدا باشد.
۲. [امام] عالم، برتر از [امام] مجاهدی است که علم ندارد.
۳. علم امام باید خطاناپذیر باشد تا سخنان ضد و نقیض و مخالف هم نبوده، قابل اعتماد باشد.
۴. بین وجوب طاعت و حجیت امام با علم الهی و افاضی امام، تلازم هست.
۵. بین علم الهی و عصمت رابطه وجود دارد.
۶. علم و فهم امام اختصاصی است و کسی جز امام، چنین فهم و علمی ندارد.
۷. علم الهی امامان شیعه، برای مخالف و موافق آشکار است.
۸. مدعیان دروغین امامت (زیدیه و غیر ایشان) بهرهای از علم[الهی] ندارند و علم آنها از راههای عادی بشری به دست آمده است.
۹. امام بدون نیاز به قیاس و اجتهاد (راههای عادی کسب علم)، به جزییات احکام(حلال و حرام) علم دارد.
۱۰. علم به تأویل قرآن، در امامان اهل بیت(علیه السلام) منحصر است.
۱۱. علم به تأویل قرآن، از طریق عادی بشری به دست نمیآید، بلکه مستند به خدای تعالی است.
۱۲. امام حکم اللّه واقعی را به علم الهی میداند، از این رو جهاد با دستور امام الزام آور میشود.
۱۳. امام مرادات الهی در قرآن را میداند.
۱۴. فهم مرادات الهی در قرآن، با استخراج و استظهار آیات (راههای عادی بشری) ممکن نیست؛ بلکه صرفاً با علم الهی میتوان مرادات خدای تعالی را از کلامش فهمید.
۱۵. برخی امور ذکر شده در قرآن، توقیفی است و فهم آنها متوقف بر بیان الهی توسط امام میباشد.
۱۶. تشخیص توقیفی نبودن یک آیه برای افراد عادی بشر، غیر ممکن است.
۱۷. امام مترجمی است که مردم برای بیان مراد الهی در قرآن، به او نیازمند هستند.
۱۸. امام به واسطه علم الهی، به طبقات و اصناف آیات (ناسخ ومنسوخ، محکم و متشابه، عموم و خصوص، واجبات و مستحبات احکام و...) عالم است.
۱۹. برای قرار دادن آیات در جایگاه اصلی آنها، نیاز به امام هست.
۲۰. امام وارث علوم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده، به واسطه ی این علم، از امور غیبی (مثل تولد و غیبت امام عصر(عج)) آگاه است.
۲۱. یکی از نشانههای امامت، آشکار کردن علم الهی به واسطه ی خبر دادن از غیب (حوادث و وقایع آینده) است.
با توجه به موارد بالا، هرگز ادعا نمیتوان کرد ابن قبه در مورد علم امام، رویکردی بشری به امامت دارد.
۶. نفی علم امام در آثار ابن قبه
ابن قبه در مناظره با ابوزید علوی، در دو مورد علم غیب را از امامان معصوم(علیه السلام) نفی میکند. وی بدون توجه به خرافی خواندن باور به علم غیب امام(علیه السلام) از سوی ابوزید علوی، اثبات امامت امام را به آشکار شدن علم دین از او مشروط میکند و قایل است: امام به علمی شناخته میشود که از طریق عادی بشری، مثل قیاس و اجتهاد کسب نشده باشد.
ابوزید علوی، باور به علم غیب امام را به عنوان خرده گیری بر شیعه، در موارد متعددی یادآور میشود. این تکرار و اصرار از سوی فردی زیدی مذهب و مخالف شیعه، حاکی از فراگیر بودن این باور در بین شیعیان سدههای نخستین است؛ به دیگر بیان، باور به علم غیب امام، یکی از شاخصههای شیعه در سدههای نخستین بوده است؛ تا آنجا که با وجود تقیه در بین شیعیان، حتی مخالفان نیز از این باور شیعیان آگاه بوده، به واسطه ی آن، بر ایشان خرده میگرفتند. ابوزید مجدداً برای انکار [وجود] امام زمان(عج)، به اختلاف شیعیان اشاره میکند و علت آن را عدم آگاهی امام دوازدهم شیعیان از این اختلاف میشمارد. ابن قبه برای پیشگیری از سوء استفاده و تحمیل بار منفی بر علم غیب، ضمن نفی علم غیب از امام، بر علم امام به کتاب خدا و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید میکند و در پاسخ ابوزید مینویسد: «امام... از غیب آگاه نیست؛ [امام] او بنده ی صالحی است که به کتاب خدا و سنت [پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)] علم دارد».
طرفداران نظریه ی «علمای ابرار»، از عبارت بالا، خیلی زود نتیجه گرفتهاند که ابن قبه در این مورد، رویکردی بشری به امامت داشته است؛ در صورتی که ابن قبه به روشنی بیان میکند امام به کتاب خدا- که «فیها تبیاناً لکل شیء» میباشد- عالم است و چنان که پیشتر بیان شد، از نظر وی دستیابی به علوم قرآن از راههای عادی بشری (استظهار و استخراج وعلم لغت) غیر ممکن است. ابن قبه علم به تفسیر قرآن را مستند به سرچشمه ی علم لایزال الهی میشمارد؛ در نتیجه روشن است که نفی علم غیب در این جا، هرگز به معنای نفی علم الهی و رویکرد بشری به امامت نیست؛ علاوه بر اینکه این نفی در مقام جدل صورت گرفته است؛ از این رو ابن قبه ضرورتی برای اصرار به اثبات علم غیب برای امامان(علیه السلام) نمیبیند و در عوض، خیلی خوب به مقابله با مخالفان پرداخته است.
آنچه در امامت امام نقش اساسی دارد، علم خطاناپذیر امام به دین است. این علم با دانش اندیشمندان عادی بشر متفاوت است و سرچشمه الاهی دارد؛ اما آگاهی امام از غیب، نقشی در امامت الاهی امام ندارد. روشن است که این باور، به معنای رویکرد بشری به امامت نیست؛ به عبارت دیگر ابن قبه به جای اصرار بر علم غیب- که باعث مشتبه شدن امر بر برخی و استبعاد و انکار برخی دیگر و نیز موجب سوء استفاده مخالفان میشود- بر علم امام به کتاب خدا و سنت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید میکند؛ ضمن آنکه دستیابی به این علوم را از طریق عادی بشری غیر ممکن میداند؛ از این رو در پاسخ ابوزید- که با استناد به اختلاف شیعیان، منکر علم غیب امام عصر(عج) شده بود- میگوید: دلیل اختلاف مردم، وجود نداشتن امام عصر(عج) و یا آگاه نبودن آن حضرت از غیب نیست؛ زیرا در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز اختلاف وجود داشت، با اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به قرآن علم داشت و با آن میتوانست اختلاف مردم را رفع کند. یعنی وجود اختلاف بدان دلیل نیست که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) علم الهی ندارد، بلکه اختلاف علت دیگری مثل تسلیم نشدن مردم در برابر امر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد؛ پس به همین دلیل، در زمان امام عصر(عج) نیز در بین شیعیان اختلاف وجود دارد و هرگز نمیتوان با استناد به اختلاف شیعیان، علم الهی امام عصر(عج) را نفی کرد.
ابن قبه علم به کتاب را برای امامان معصوم(علیه السلام) اثبات میکند؛ همچنین در مقابل اصرار ابوزید بر نفی و انکار علم غیب، فهم و علمی را برای امامان شیعه(علیه السلام) اثبات میکند که بشر عادی از دستیابی به چنین فهم وعلمی، ناتوان است.
اما آنچه اهمیت دارد اینکه: ابن قبه علم غیب را از امام نفی میکند که باور به آن موجب شرک است. روشن است که تنها شریک ساختن بنده با خداوند متعال در صفات اختصاصی الاهی، منجر به شرک خواهد بود؛ اما باور به افاضه ی علم از سوی خداوند به امامان الاهی، به هر اندازهای که باشد، شرک نیست.
۷. جمع بندی نظر ابن قبه در مورد علم غیب امام
چنان که گفتیم، ابن قبه در مورد علم امام هرگز رویکرد بشری به امامت ندارد. وی علم قرآن را برای امامان اثبات میکند و میدانیم که به تصریح خدای تعالی، بیان همه چیز در قرآن آمده است؛ خداوند از بیان هیچ چیزی در قرآن فروگذار نکرده است و هیچ غیبی در آسمان و زمین نیست، مگر آنکه در کتاب مبین آمده است و خداوند این علم را به گروهی از بندگان برگزیده، عطا فرموده است و امامان اهل بیت(علیه السلام) نیز جزو این برگزیدگان هستند.
در عین حال، ابن قبه با توجه به آیات و روایاتی که صریحاً علم غیب را از غیر خدا نفی میکنند، علم غیب را از امامان(علیه السلام) نفی کرده است؛ اما روشن است که خداوند متعال در قرآن کریم بلافاصله پس از نفی علم غیب از غیر خود، آن را برای برخی برگزیدگان خویش اثبات کرده است. امامان اهل بیت(علیه السلام) نیز از برگزیدگان خداوند هستند که این علم به ایشان عطا شده است.
بنابر این ممکن است نفی علم غیب از سوی وی، به معنای نفی علمی باشد که مختص ذات خدای تعالی است؛ چرا که بر اساس روایات اهل بیت(علیه السلام) خداوند دو علم دارد: یک علم مختص ذات اوست و احدی از آن آگاهی ندارد؛ اما قسم دوم علم مشیت و تقدیرات الاهی است که به امامان معصوم(علیه السلام) افاضه میشود، اما همین علم نسبت به دیگران غیب است.
همچنین ممکن است مراد وی از نفی علم غیب، نفی استقلال امام در دارا بودن این علم بوده باشد؛ چرا که شیعیان تمام ویژگیهای امامان معصوم(علیه السلام) از جمله علم غیب ایشان را باللّه میدانند و باور به استقلالی بودن این ویژگیها از نظر شیعه کفر است؛ از این رو به قرینه ی اینکه ابن قبه باور به علم غیب امامان معصوم(علیه السلام) را- در عین اثبات علم فرابشری برای ایشان- کفر میشمارد، میتوان گفت: مراد وی نفی علم غیب استقلالی از امام بوده است.
مهمتر از همه اینکه آثار به جا مانده از ابن قبه، مناظرات وی با مخالفان است؛ پس این آثار نمیتواند بیانگر همه ی جوانب اعتقادی او باشد. چنان که پیشتر اشاره شد، وی هیچ ضرورتی برای اصرار بر اثبات تمام باورهای خود نمیدیده است؛ از این رو ضمن نفی علم غیب از امامان(علیه السلام)- به منظور پیشگیری از سوء برداشتها- به خوبی ثابت کرده است که علم امامان معصوم(علیه السلام)، بسیار فراتر از درک بشر عادی بوده است.
بنابر این با وجود این احتمالات، نسبت رویکرد بشری به امامت از سوی ابن قبه در مورد علم غیب، نتیجه شتاب زدگی و عجله در داوری است.
//
سایت تراث