شکل گیری این هویت دوگانه شیعیان عربستان تا حد بسیار زیادی به عوامل فرهنگی، مذهبی وسیاسی وابسته است.
در عربستان سعودی معیار تعیین هویت متفاوت است، زیرا معیارهایی مانند منطقه سکونت (به عنوان مثال حجاز، عصیر، شرقیه)، دین یا فرقه (فرقههای اصلی: شیعیان، اهل تسنن و شاخههای فرعی: حنبلی وهابی، جعفری، اسماعیلی، مالکی و شافعی) و یا قبیله (عنیزه، شمار،قحطان، غمید و غیره) میتوانند معیار تعیین هویت قرار گیرند، با وجوداین ممکن است هویت برخی گروهها با لحاظ همه این ویژگی ها تعیین شود، نظیر شیعیان اسماعیلیه.
به طور کلی مردم مایلند بیش از یک معیار برای تعیین هویت آنها به کار رود، از این رو ممکن است برای معرفی خود چند ویژگی اعم از قبیله،خاندان، کشور، منطقه، شهر، دین، مذهب، حزب و غیره را به کار ببرند.
همواره انتخاب معیار تعیین هویت شخص متاثر از شرایط است. گاهی شخص فقط یک ویژگی را ملاک تعیین هویت خود قرار میدهد، زیرااین ویژگی مختصات منحصر به فرد و خاص وی را کاملا بر میتاباند.وقتی دو گروه با یکدیگر روبرو میشوند، هویت اهمیت بسیاری پیدامی کند. به عنوان مثال پافشاری وهابیون در تحمیل عقاید خود به دیگران موجب شده گروههای دیگر هویت آنان را بپذیرند و از آنان پیروی کنند. در این مورد هویت شیعیان در مقابل و علیه هویت وهابیون است. پس از انقلاب ایران فرقه گرایی در میان شیعیان عربستان تشدیدشد، زیرا در این برهه شکل گیری هویت شیعی بسیار ضروری به نظرمی رسید.
پس از دوره ای نسبتا کوتاه عناصر و شاکلههای هویت شیعیان استان شرقی عربستان افزایش یافت و علاوه بر ویژگیهای دینی، عوامل درونی و بیرونی نیز شکل گیری هویت شیعی را متاثر نمودند. این عوامل عبارتند از لهجه، مثل ها، افسانه ها و داستانهای عامیانه، فعالیت اقتصادی، آداب و سنن شامل نوع لباس و پوشش و نحوه برگزاری جشنهای عروسی و ارزشهای اجتماعی و خانوادگی. بدین ترتیب همه این عوامل و عناصر، در شکل گیری هویت شیعی منشا اثرند.
اما شیعیان چگونه شعور جمعی خود را تقویت کردند؟ پاسخ به این سوال مستلزم بررسی وجوه تمایز شیعیان استان شرقی از دیگر گروههااست، لذا در ادامه این ویژگی ها بررسی میگردد.
نقش فرقه (مذهب)
تشیع دوازده امامی، ایدیولوژی شیعیان استان شرقی عربستان راتشکیل میدهد و این سنخ از تشیع در تجمعهای مذهبی، نمازهای جماعت، آیین ها، مناسک و تظاهرات فرهنگی و اجتماعی دیده میشود.تشیع، دعوتی مستقیم و بی واسطه است، زیرا پیروان این مذهب میتوانند پاسخهای مباحث بنیادین و اساسی مربوط به فلسفه و منشاحیات و مفهوم و معنای زندگی و سرنوشت را در آن بیابند و در واقع تشیع راه رستگاری و نجات است. (برایان. آر. ویلسون) دو ویژگی تشیع راحایز اهمیت دانسته است.
نخست اینکه رستگاری و نجات بواسطه رعایت محرمات و انجام موکدات در طی زندگی روزمره حاصل میشود. ثانیا زندگی فی النفسه بارعایت این محدوده ها و مرزها، فی النفسه رستگاری نسبی محسوب میگردد. از اینرو این مذهب هم نوید بخش رستگاری و هم نوعی تجربه رستگاری است.
جنبه مهم دیگر تشیع، احکام عملی اجتماعی و تکلیف شیعیان درقبال اجتماع است که شرکت در مراسم مذهبی، جشنها، تشیع جنازه ومشارکت در ایجاد صندوقهای قرض الحسنه و پرداخت زکات، خمس ونذورات از آن جمله اند. از آنجا که تشیع سر منشا بسیاری از هنجارها وارزشهای اجتماعی است، افراد باید در قبال این هنجارها مسیولیت پذیر باشند، زیرا هنجارها و ارزشهای مذکور نمایانگر فضایی مقدس اندکه حفظ حرمت آنها برای شیعیان لازم است. در مذهب تشیع همه مولفه ها و ارکان در فضایی مقدس قرار میگیرند و همه نهادها، اعمال،عقاید، اصول دینی و حتی اسطوره ها مقدس اند.
شیعیان عربستان سعودی از نظر عقیدتی با محیط سازش نیافته ومرزها و محدودههای عقیدتی خود را نقض نکرده اند و این امر در موسم حج کاملا نمود مییابد. در اینجا لازم است خاطر نشان گردد اگر چه وهابیون خود را سنی معرفی میکنند، شیعیان استان شرقی عربستان در مقابل وهابیون و نه اهل تسنن موضع گیری کرده اند. این امر در روابط دوستانه نخبگان وشخصیتهای برجسته شیعه و سنی که در کنار یکدیگر در استان شرقی و حجاز همزیستی مسالمت آمیز دارند، به خوبی نمود یافته است. درحقیقت شیعیان بیشتر بر هویت اسلامی خود تاکید میکنند تا هویت شیعی. از منظر جامعه شناختی اقلیت ها مایلند خود را عضوی از هویت غالب جلوه دهند، زیرا بدین ترتیب احساس ضعف و آسیب پذیری نخواهند کرد. با وجود این در صورتی که فرقههای دیگر تهدیدشان کننداز مذهب خود جانبداری مینمایند. از نظر شیعیان تابعیت سعودی ووهابیت، ماهیت و موجودیت واحدی را تشکیل داده اند که تلفیقی ازعناصر دینی و منطقه ایست. در اینجا این سوال پیش میآید که آیاشیعیان با هویت دینی غالب وفق خواهند یافت؟
زیرا چنانچه تغییر هویت قومی منفعت و سودی در پی داشته باشدبسیاری از مردم عربستان به این امر مبادرت میکنند. این در حالیست که به نقل از (والکر کنر) در عصر ملی گرایی و تبلیغ اصل خودمختاری، هیچ نشانه ای از تغییر هویت مردم عربستان مشاهده نشده است، بلکه برعکس مردم هویت جدید را نمیپذیرند، زیرا معتقدندممکن است از این طریق هویت خاص و اصلی آنها محو شود و غالبا درهویت جدید در رابطه با حقوق و وظایف گروهها عدالت رعایت نمیشود.
شیعیان مایل نیستند در هویت حکومت هضم شوند، زیرا بدین ترتیب مجبور خواهند شد دست از عقاید خود بردارند، در حالی که پذیرش هویت جدید تغییر وضعیت و جایگاه سیاسی آنان را از امتیازات اجتماعی محروم شده اند، در پی نخواهد داشت.
اگر چه شیعه بودن در عربستان سعودی بیشتر مضر است تا منفعت بخش، ولی این امر موجب نشده شیعیان هویت خود را از دست بدهند.در واقع کسانی که هویت را صرفا ابزاری برای منفعت طلبی میانگارند،جنبههای اخلاقی و روانشناختی آنرا مد نظر قرار نمیدهند، این درحالیست که بسیاری از اعضای گروهها در راه ابراز وفاداری به گروه وحفظ هویت جان خویش را فدا میکنند.
انسجام یک گروه در ابراز دیدگاههای مشترک نمود مییابد و این مفاهیم مشترک عامل تقویت انسجام گروه بشمار میروند. به عنوان مثال حسینیه فقط محل انجام فعالیتهای دینی نیست، بلکه در واقع این مکان رابطه بنیادین و عمیق بین نظام معنایی شیعیان و اعضای گروه را بر میتاباند.
بنابراین آیین ها و نمادهای دینی معرف شیعیانند و تعبیر (معرف جمعی) دورکیم در مورد آنها مصداق پیدا میکند. به نقل از دورکیم، این مناسک و آیین ها پیوند مومن با خدا و فرد با جامعه را مستحکم مینماید. در سال ۱۹۲۷ علمای وهابی فتوایی صادر کردند که به موجب آن شیعیان ملزم میشدند اعتقاداتشان را ترک نموده و به وهابیت بگروند، پس از صدور این فتوا اقدامات خشونت آمیزی علیه شیعیان صورت گرفت و وهابیون تلاش کردند حسینیه ها و مساجد را برچینند،ولی به علت پایداری و مقاومت شیعیان تلاش وهابیون ناکام ماند.شیعیان امامیه برخلاف شیعیان اسماعیلی جنوب عربستان، در مقابل سیاست همسان سازی وهابیت مقاومت میکنند، ولی آنچه شیعیان اسماعیلی را از شیعیان امامیه متمایز میکند این است که اسماعیلیان براساس معیارهای قبیله ای نظام یافته اند. به عبارت دیگر اسماعیلیان ازعوامل قومی قبیله ای اثر پذیرفته اند و قبیله (یام) نمونه و مصداق بارزاین ویژگی است. اسماعیلیان بدون اینکه هویت قومی مذهبی خود رامخدوش نمایند به خوبی با نظام موجود تطبیق یافته اند، در نتیجه فشارحکومت و تبلیغات مداوم وهابیون تاثیر چندانی بر آنان نداشته و عده قلیلی از آنان به وهابیون پیوسته اند. در طی سالهای اخیر اسماعیلیان منطقه نجران با تاکید بر موءلفههای مذهبی، تاریخی و اجتماعی،هویت خود را تقویت کرده اند. وقایع منطقه نجران در سال ۲۰۰۰ نشانگرتقویت جنبش اسماعیلیه است. اسماعیلیان مصمم شدند مانند شیعیان امامیه استان شرقی عربستان مراسم سوگواری شهادت امام حسین (علیه السلام)را به طور علنی برگزار کنند که این تصمیم واکنش حکومت و وهابیون رادر پی داشت. این حرکت اسماعیلیان با تشدید فعالیتهای تبلیغی وهابیون در منطقه مقارن بود. وهابیون همه توان خود را بکار گرفتند تااسماعیلیان را به کیش خود در آورند.
در حقیقت مراسم مذهبی به ابزاری برای نمایش هویت شیعیان امامیه و اسماعیلی تبدیل شد. تنوع تعاملات فرهنگی و اجتماعی موجود در بطن جامعه شیعی آنان را در مقابله با گروه غالب یاری میکند.شیعیان نیز مانند گروههای دیگر هویت متمایز خود را حفظ مینمایند.واژه عربی (الجماعه) به معنی گروهی متمایز با اعضای خاص است، شیعیان عربستان عبارت (من الجماعه) به معنای (متعلق به گروه خودی) را برای تعیین هویت و شناسایی یکدیگر بکار میبرند. در عین حال تقریبا همه گروهها بدون در نظر گرفتن شاخصههای قومی ومذهبی عباراتی مشابه عبارت مذکور را برای معرفی خود بکار میبرند.
گاهی مرزها و محدودههای تفکیک کننده شیعیان از اهل تسنن غیروهابی عربستان واضح و شفاف و گاهی مبهم و نامشخص اند. به عنوان مثال برگزاری جشن سالروز ولادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اعتقاد به شفاعت اهل بیت (علیه السلام) و توسل به ایشان وجه مشترک شیعیان و سنیهای شافعی ومالکی حجاز است.
ولی در حوزههای دیگر شکاف بین فرقههای مذکور بسیار عمیق است که مباحث مربوط به امامت و عصمت امامان و اعمال اجتماعی مذهبی از آن جمله اند. پایبندی به قومیت عامل مشارکت شیعیان درفعالیتهای گروهی است، بعلاوه فرقه گرایی شیعیان را به سوی ایجادمراکز و نهادهای دینی خاص خود سوق داده است (نظیر حسینیه، مسجد، انتشارات، مجلات، کلوبهای اجتماعی و مراکز فرهنگی و حتی احزاب سیاسی). آنان با سازوکار و امکانات موجود در داخل و خارج از کشور این رویه را دنبال میکنند تا هویت گروهی خود را بروز دهند.
در واقع به علت نامناسب بودن شرایط جامعه عربستان برای فعالیت گروهی و اجتماعی، شیعیان نتوانستند به طور رسمی خود را سازماندهی کنند، بنابراین علت اتخاذ این رویه نبود آزادی بیان در کشور عربستان است.
نقش علما
علما به عنوان مهمترین عامل بسیج عمومی، انسجام، همبستگی ووابستگی شیعیان به گروه محسوب میشوند. آنان نماینده مذهبی اجتماعی شیعیان عربستان به شمار میروند و ممکن است مطالبات زیادی متوجه آنان شود، هر چند که این طیف بجز در موارد پراکنده ومحدود از دخالت مستقیم در امور سیاسی خود داری کرده است. علمای شیعه عربستان قبل از انقلاب ایران از نظر سیاسی منفعل بودند ولی نقش و عملکرد سیاسی آنان در امور دینی قابل تامل است. تاکید آنان برحفظ و تداوم مناسک و آیینهای اجتماعی شیعیان علیرغم محدودیتهای اعمال شده از سوی حکومت سعودی و علمای وهابی، ازآن جمله است. علمای شیعه عربستان که در حقوق اسلامی و اصول عقاید صاحب نظرند، از یک سو در جهت ترویج سنتها و تعالیم شیعی همت گماردند و از سوی دیگر در جهت رفع اتهامهایی نظیر مرتد ومشرک که از سوی وهابیون به شیعیان وارد میشد تلاش نمودند. آنان همزمان همه توان خود را بکار گرفتند تا حکام سعودی را قانع کنندحقوق دینی شیعیان را به رسمیت بشناسند. همچنین علمای شیعه باجلوگیری از بروز تنشهای دینی از مضمحل شدن شیعیان جلوگیری نمودند و در واقع عملگرایی شیعی معاصر محصول تلاشهای علمای گذشته است.
در اوایل دوره حکومت سعودی علمای شیعه به طور مداوم در مقابل فشار حکومت سعودی و وهابیون مقاومت کردند و در جهت بقا و رشدنظام نمادین شیعی کوشیدند و شیعیان استان شرقی از این نظام نمادین برای ابراز هویت اجتماعی و متمایز خود بهره میبرند. آنان علیرغم وجود محدودیتهای شدید بر احیای مراسم جمعی دینی نظیر برگزاری مراسم ولادت یا وفات ائمه (علیه السلام) پافشاری کردند و به عنوان پایگاه دینی مردم به اموری نظیر، ازدواج، طلاق، رفع اختلافات خانوادگی، وقف وموارد مشابه دیگر که ضامن وحدت شیعیان است رسیدگی مینمودند.
با تقویت جایگاه مرجعیت در جهان تشیع نقش علمای شیعه استان شرقی اهمیت بسیاری پیدا کرد. در بدو امر نقش مرجعیت فقط به انتقال تعالیم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیه السلام) محدود میشد ولی بتدریج این نقش تغییریافت و از نظر سیاسی نیز اهمیت پیدا کرد. از آنجا که شیعیان استان شرقی عربستان از مرجعیت دینی بی بهره بودند از احکام مراجع عراق وایران پیروی میکردند. مراجع دینی علاوه بر رهبری دینی در عرصههای سیاسی و قضایی نیز هدایت گر مقلدین خود میباشند، درنتیجه شیعیان در همه ابعاد زندگی به احکام فقهی مراجع رجوع میکنند. در سال ۱۹۴۱ (شیخ منصور المرهون) از علمای شیعه برجسته قطیف مسئله ای را از (سید ابو الحسن الاصفهانی) مرجع تقلید وقت نجد، استفتاء نمود. موضوع استفتاء از این قرار بود که آیا ترک بیعت باحکومت ابن سعود جایز است یا خیر.
مرجع مذکور در پاسخ مکتوب خود به این استفتاء این امر را جایزندانست. نامه مذکور هنگام عبور از مرز عراق و عربستان توسط مرزبانان حکومت سعودی توقیف شد. وقتی ابن سعود نامه مذکور را خواند دستوربازداشت (شیخ منصور) و فرزندش (شیخ علی) را صادر کرد و آنها را به ریاض احضار نمود. فتوای الاصفهانی موجبات رضایت و خشنودی ابن سعود را فراهم نمود، با وجود این وی (شیخ منصور) و فرزندش را تهدیدکرد در صورت تکرار این سوالات به مرگ محکوم خواهند شد. خودمحوری و انحصار طلبی مطلق ابن سعود به وی اجازه نمیداد در مقابل یک گروه مذهبی مستقل مسامحه نماید، زیرا در این صورت آنان به رقیب وی تبدیل شده و از حمایت مردم برخوردار میشدند.
عوامل منطقه ای
شیعیان استان شرقی با برخی از قبایل وابستگی خویشاوندی دارند،ولی شرایط جغرافیایی نیز در شکل گیری هویت آنان تاثیر بسزایی داشته است. آنان در مناطق متمایزی تمرکز یافته اند و با اینکه بخشی ازجمعیت استان شرقی سنی مذهبند، روستایی وجود ندارد که در آن شیعه و سنی در کنار یکدیگر بسر ببرند. شیعیان در روستاهایی متراکم و بهم پیوسته زندگی میکنند و با اهل تسنن ازدواج نمیکنند.
اکثریت جمعیت منطقه قطیف را شیعیان تشکیل میدهند و جمعیت اهل تسنن که در مناطق مشخص و مجزا نظیر مناطق (ام الصحک)،(رحیمه)، (دعرین)، (ایناک) و (الزور) تمرکز یافته اند به مراتب کمتراز شیعیان است. با وجود اینکه همواره عوامل اجتماعی اقتصادی روابطاهل تسنن و شیعیان را متشنج نموده، بعلت بهبود شرایط زندگی واستحکام حکومت سعودی آرامش در این منطقه برقرار شد، البته این به معنای پایان یافتن اختلافات نیست. علیرغم پراکندگی و تغییرات جمعیتی ناشی از گسترش شهرنشینی در منطقه احساء، تشخیص مناطق شیعه نشین از مناطق سنی نشین آسان است و مرزهای فرقه ای همچنان وجود دارد، این در حالیست که تشخیص شیعیان از اهل تسنن در منطقه قطیف دشوار است، زیرا از دیرباز این دو فرقه در کنار یکدیگرزندگی مسالمت آمیزی داشته اند. از اوایل دهه ۱۹۷۰ بسیاری از شیعیان احساء از روستاها به شهرهای دمام (مرکز تجاری و مرکز استان شرقی)،ریاض و مناطق دیگر مهاجرت کردند، در حالی که شیعیان قطیف درمناطق خود باقی ماندند. علت این امر را میتوان در روحیه مسامحه گرای شیعیان احساء جستجو کرد، زیرا آنان مدتها با اهل تسنن همزیستی مسالمت آمیز داشته اند. شیعیان و اهل تسنن احساء بایکدیگر مبادلات تجاری دارند، بعلاوه شیعیان احساء برخلاف همکیشان خود در قطیف در عرصههای سیاسی فعال نیستند. شیعیان احساء دین را از تجارت، سیاست و حوزههای عمومی تفکیک کرده اند،در حالی که از نظر شیعیان قطیف دین با مولفههای مذکور در ارتباط تنگاتنگ است و پیوند آنها ناگسستنی است.
علمای شیعه احساء بر نمادهای شیعی نظیر پوشیدن لباسهای مذهبی، عمامه بر سر گذاشتن و یا حتی ذکر شهادت (اشهد ان علیٹ ولی الله) تاکید نمیکنند و علمای قطیف در این مورد با آنان اختلاف نظردارند. این تفاوت از آنجا ناشی میشود که شیعیان احساء موارد فوق را به عنوان شاخصه ها و شاکلههای اصلی هویت خود قلمداد نمیکنند، بلکه بواسطه پیروی از اصول و مبانی عقیدتی شیعی و انجام مناسک دینی واجتماعی و برگزاری مراسمهای مذهبی هویتشان را بروز میدهند، درحالی که شیعیان قطیف نمادهای شیعی را به عنوان عناصر سازنده هویت اجتماعی خود تلقی میکنند. با این همه تفاوت منش شیعیان احساء و قطیف لزوما نمایانگر میزان دینداری آنها نیست.
در احساء عناصر معنوی و عرفانی زیر ساختهای اصلی دین را تشکیل میدهند، در حالی که جنبههای عقلانی و سیاسی تشیع در قطیف پررنگ تر است. در واقع مذهب تشیع در این مناطق از عوامل خارجی نظیر جنبش اسلامی عراق و مصر، انقلاب اسلامی ایران و به ویژه فرقه گرایی وهابیون اثر پذیرفته است. البته این به معنای وجود اختلاف وانشقاق عمیق شیعیان این مناطق نیست، بلکه هدف از طرح این مباحث بررسی تاثیر عوامل منطقه ای بر هویت شیعیان است. قطیف،احساء و استان شرقی عربستان فقط به مثابه محل سکونت گروهی ازمردم تلقی نمیشوند، بلکه در گستره ای وسیع تر رابطه و تعامل بین شیعیان منطقه را بر میتابانند.در این فضا شیعیان تمایز فرهنگی،انسجام اجتماعی و نارضایتی سیاسی خود را به نمایش گذاشته اند و علیه دشمن که عامل محرومیت و انزوای آنهاست متحد شده اند.
جدایی شیعیان استان شرقی از مناطق دیگر عواطف آنان را متاثرنموده، از اینرو شیعیان قطیف هرگز مایل نیستند به مناطق دیگرمهاجرت کنند. حتی شیعیان جویای کار این منطقه پیشنهاد کار درمناطق دیگر را رد میکنند، زیرا مایل نیستند از جامعه خود جدا شوند.
دانشجویان شیعه دانشگاه شاه سعود در ریاض با دانشجویان دیگر درهم نمیآمیزند و گروهی مجزا را تشکیل داده اند و بدین ترتیب با ارتباطبرقرار کردن با همکیشان خود در این گروه احساس امنیت میکنند.
انسجام اجتماعی
علاوه بر مذهب مشترک، وابستگیهای خانوادگی، منافع، ارزشها،سنن، آداب و مشکلات مشترک در پیدایش انسجام اجتماعی موثرند. درحوزه اجتماعی، مشارکت افراد در مناسک و آیینهای جمعی نظیر نمازجماعت، مناسبتهای مذهبی (مانند جشن ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وائمه (علیه السلام)، عاشورا و تشیع جنازه) نمایانگر انسجام و همبستگی اجتماعی شیعیان است. در واقع این مناسک، تظاهرات نمادین وحدت گروه میباشند و افراد با شرکت در آیینهای مذهبی نیروی تعالی بخش جامعه را تجربه میکنند.
هنگامی که این آیین ها در محافل عمومی به منصه ظهور میرسند،ویژگیهای مشترک شیعیان را به نمایش میگذارند و در واقع شیعیان بواسطه این ویژگی ها از دیگران متمایز میگردند. مفهوم گروه درمواردی نظیر ازدواج نمود مییابد و تقریبا در این مورد خروج عضو از گروه غیر ممکن است، زیرا اکثر خانوادههای شیعه معتقدند فرزندانشان باید باهمکیشان خود ازدواج کنند. تقریبا همه شیعیان موارد بسیار نادر ازدواج شیعیان با اهل سنت و به ویژه وهابیون را که در دهههای اخیر رخ داده ملامت کرده اند و علیه این پدیده که آنرا ظلم نابخشودنی میدانند بسیج شده اند. بعلاوه تهدیدات مداوم طیف مذهبی حاکم علیه شیعیان موجب شده آنان حتی اصول و مبانی عقیدتی خود را بررسی نکنند، چه رسد به اینکه آنها را نقد کنند، زیرا آنان این اقدام را گامی به سوی متزلزل نمودن هویت و اتحاد خود میدانند.
پیروان هر فرقه ای در صورت مواجه شدن با تهدیدهای داخلی یاخارجی انسجام اجتماعی خود را حفظ میکنند. بر حسب عادت، پیروان فرقههای مختلف در عین اینکه بر مرزها و محدودههای مشخص عقیدتی خود تاکید میکنند، همه توان خود را برای حفظ وفاق داخلی بکار میگیرند. تحلیل و بررسی قومیت میتواند ما را در فهم بهتر این پدیده ها یاری کند. خاص گرایی دینی شیعیان به مفهوم آگاهی ازبحرانهای بالقوه و یا بالفعل است. در اینجا، (بحران (به معنای نگرانی از تبعید و ترس از جدایی، انزوا و اضمحلال است.
در مورد شیعیان عربستان سعودی، منشا اصلی بحران و انگیزه جدایی شیعیان از اکثریت غالب این است که آنان خود را خارج از حیطه اجتماع بزرگتر و غالب میپندارند و عملکرد حکومت سعودی این دیدگاه شیعیان را تقویت کرده است. در واقع این واکنش شیعیان به وضعیت کنونی جامعه عربستان به مبحث تقیه و انتظار در دوران غیبت امام عصر (عج) مربوط میشود. شیعیان مجبورند از حکام نامشروع که نه امامند و نه از سوی امام تعیین شده اند فاصله بگیرند. اگر چه این رویکردپس از احیای تشیع در عراق، ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس کمرنگ شد ولی همچنان در عرصههای دینی استمرار یافته است.
در مجموع، شیعیان استان شرقی عربستان نوعی از خاص گرایی دینی را به نمایش گذاشته اند. میتوان این خاص گرایی را به شبکه ای قومی تشبیه نمود که اعضای آن عضویت خود را از طریق مشارکت مداوم درفعالیتهای اجتماعی ابراز میکنند. در واقع در شبکه مذکور موضع گیریهای سیاسی شیعیان نمود مشارکت جمعی قومی است و تمایز وجدایی مناطق شیعه نشین از مناطق دیگر نمود خاص گرایی منطقه ای است. بنابراین شیعیان در عربستان سعودی به جامعه ای بدیل و آلترنایتوتبدیل شده اند که اعضای آن علایق، دیدگاهها و عقاید خاص خود رادارا میباشند. در این جزیره مجزا، اجتماع شیعیان انسجام خود را حفظنموده و دیدگاهها و مطالبات سیاسی جمعی خود را مطرح میکنند.
شیعیان و هویت ملی
حکومت کنونی سعودی در منطقه ای تاسیس شد که در طول تاریخ هرگز قدرت سیاسی در آن متمرکز نشده بود. حکومتهای منطقه ای،دینی و قبیله ای متعددی در شبهه جزیره عربستان حکومت کرده اند، ازاینرو کشور عربستان مجموعه ای از طوایف و گروههای مختلف قومی ودینی را در بر میگیرد که در طول ربع نخست قرن و در نتیجه استیلای (عبدالعزیز ابن سعود) با یکدیگر متحد شدند. این اتحاد سیاسی سنتهای ریشه دار و عمیق آنها و احساس وابستگی به این سنت ها راتحت الشعاع قرار نداده است. جامعه چند گونه کنونی عربستان ازگروههای اجتماعی مختلف تشکیل شده و خواستگاه و ارزشهای اجتماعی، رویکردهای دینی، نمادهای تاریخی، لهجه، سنت ها و آداب گروههای مذکور مشترک نیست و در واقع آنان فاقد حافظه جمعی و وفاق فرهنگی اند.
(ژاکوب گلدبرگ) معتقد است جمعیت بومی عربستان از نظر قومی ودینی همگون تر و منسجم تر از جمعیت هر کشور دیگر عربی است وجمعیت شیعیان تنها استثنای عمده از این همگونی است، همچنین ازنظر (جیمز پیسکاتوری) در عربستان تفاوتهای قومی و مذهبی اهمیت زیادی نداشته و چالشی برای وحدت ملی ایجاد نکرده اند وجمعیت این کشور به استثناء جمعیت شیعیان، اجتماع همگونی از اعراب اهل تسنن است و در این مورد نیز شیعیان استثنای اصلی این اجتماع همگون محسوب میشوند. برخی معتقدند جمعیت عربستان سعودی به دو بخش تقسیم شده است ؛ قبایل سنی که اکثریت جمعیت را تشکیل میدهند و اقلیت شیعه. به نقل از (جوزف کاستینر)، اکثریت جمعیت مناطق نجد، القسیم و احساء بدوی و چادر نشین بوده اند، البته این فقطیک فرض است. در این رابطه دو نکته قابل توجه است.
اولا مناطق مذکور به عنوان مناطق مرکزی و اصلی کشور تلقی نمیشدند. تا دهه ۱۹۵۰ مکه تنها شهر پر جمعیت عربستان بود که جمعیت آن به یکصد هزار نفر میرسید و اکثریت جمعیت آن یکجانشین و ثابت بودند، همچنین جمعیت هر یک از شهرهای ریاض و جده به هشتاد هزار نفر میرسید و بیشترین تراکم جمعیت در استان جنوبی عربستان دیده میشد.
ثانیا برخلاف ادعای (کاستینر) اکثریت جمعیت احساء در اوایل قرن بیستم چادر نشین نبوده اند. به نقل از (جی. گ. لوریمر) جمعیت ثابت وغیر کوچ نشین احساء در سال ۱۹۱۵ صد و یک هزار نفر بوده است، درحالی که کل جمعیت چادر نشینان ۵۷/۰۰۰ نفر بوده که اکثر آنان ازمنطقه نجد به این ناحیه مهاجرت کرده بودند. اگر چه در این رابطه آماررسمی در دست نیست، در این مورد اتفاق نظر وجود دارد که شیعیان ۵۰درصد از کل جمعیت منطقه احساء را تشکیل میدهند.
بررسی همگونی دینی در عربستان سعودی مستلزم توجه به تفاوتهای عمیق و پیچیده اجتماعی، فرهنگی و مذهبی این کشوراست. میتوان همگونی مذهبی در عربستان سعودی را به همگونی جامعه مسلمین در تاریخ اسلام تشبیه نمود. از آنجا که مذهب شاخص ترین و متمایزترین ویژگی گروههای مختلف است، تفاوت ها وتمایزهای مذهبی بیش از دیگر تفاوت ها نمود مییابد، از اینرو فرض میکنیم طبقه بندی اقلیت اکثریت در مورد عربستان قابل اعمال باشد.اگر چه این طبقه بندی تا حد بسیار زیادی به درک و شناخت هر گروه ازخود وابسته است، جامعه شناسان عربستان واژه (اقلیت) را برای گروهی بکار میبرند که در موسم حج از آفریقا به عربستان آمدند و احتمالا در دوشهر مقدس مکه و مدینه سکنی گزیدند. به عنوان مثال در مدینه برخی اقلیت ها در (منشیه) و (باب الکوسه) استقرار یافتند. اگر چه اکثراقلیت ها تابعیت کشور عربستان سعودی را کسب نمودند،محدودیتهای فرهنگی قومی مانع از آن شد تا در جامعه سعودی ادغام شوند. این اقلیت ها در گتو یا محدوده خاص خود سنتهای اجتماعی،زبان، سنن، رسوم، آداب، عادات و سابقه فرهنگی خود را حفظ نموده اند.وهابیون ستیزه جو شیعیان را اقلیت مینامند تا بدین طریق شأن ومنزلت جامعه و منطقه آنان را پایین تر از اکثریت سنی مذهب نشان دهند. البته این بدان معنا نیست که گروههای دیگر اجتماعی همگون ومنسجم اند. با توجه به وجود تباین و عدم تجانس در جوامع شیعه وسنی، طبقه بندی مذهبی شیعه سنی مناسب به نظر نمیرسد. به نقل از(سلمه) با اینکه اهل سنت اکثریت جمعیت را تشکیل میدهند، اتحادو انسجام در میان آنان وجود ندارد.
علیرغم فشار مداوم وهابیون، چهار مذهب سنی همچنان در کشور بقایافته اند. وضعیت شیعیان نیز به همین منوال است و جامعه آنان همگون نیست. شیعیان امامیه در استان شرقی و مدینه و اسماعیلیان و زیدیه درجنوب و در منطقه نجران و کیسانیات ینبوع سکنی گزیده اند. از اینروتعبیر اکثریت همگون دینی افسانه ای بیش نیست، چرا که فرقههای مختلف لزوما موجودیتی واحد را تشکیل نمیدهند، بلکه هر فرقه ویژگیهای منطقه ای، اجتماعی و مذهبی خاص خود را داراست. در واقع میتوان عربستان سعودی را مانند لبنان کشور اقلیتهای دینی تلقی نمود که وهابیون معرف اقلیت غالب میباشند. جوامع قبیله ای و بدوی درمنطقه نجد متمرکز شده اند در حالی که جوامع شهری و ثابت در حجاز واحساء استقرار یافته اند. با اینکه این مناطق در جغرافیای سیاسی کشورادغام شده اند، از نظر فرهنگی، روانشناختی و جامعه شناختی واگرا ومتفاوتند.
شیعیان استان شرقی با مردم نجد، حجاز، عصیر و مردم مناطق دیگربیگانه اند و عکس این حالت نیز صادق است. هنگامی که یک شیعه به جده یا عصیر میرود نسبت به فضای اجتماعی، فرهنگی و بومی این منطقه احساس بیگانگی میکند. هنگامی که یک حجازی به استان شرقی میرود نیز دچار همین حالت میشود. بدیهی است کارکنان سعودی شرکت نفتی آرامکو که از مناطق دیگر به این ناحیه آمده اندترجیح میدهند با شیعیان استان شرقی ارتباط برقرار نکنند. آن دسته ازکارکنان شرکت که برای ساخت مسکن خود در مناطق شیعه نشین وام دریافت کرده اند معمولا با زیردستان خود و به ویژه شیعیان توافق مالی میکنند تا از مزایای شرکت به طور مشترک بهره ببرند. با اینکه شرکت نفتی آرامکو در سال ۳ ـ ۱۹۸۲ نیروهای سعودی بسیاری را استخدام نمود، تغییر جمعیتی چشمگیری در مناطق شیعه نشین پدید نیامد. درواقع کارکنان اهل حجاز، نجد، عصیر و دیگر شهرها وام دریافتی ازشرکت را جهت ساخت خانه در مناطق خود هزینه کردند و بسیاری ازآنان اقامت خود را در استان شرقی، کوتاه مدت و یک استثناء تلقی میکردند. از نظر تاریخی شکاف بین مردم این مناطق بسیار عمیق است و سابقه آن به مدتها قبل از تشکیل حکومت سعودی باز میگردد.
به عنوان مثال منطقه گرایی مردم حجاز دارای ریشه تاریخی است.پس از اینکه حجاز به تصرف سپاهیان ابن سعود درآمد، شکاف منطقه ای نمودار شد، زیرا مناطق نجد و حجاز از نظر فرهنگی، اجتماعی اقتصادی و سیاسی کاملا از یکدیگر متمایز و متفاوت بودند.
به نقل از یکی از دانشمندان حجاز، هنگامی که نجد هنوز یک جامعه قبیله ای بود حجاز شهر و جامعه ای نسبتا متجدد بشمار میرفت. زمانی که ابن سعود به حجاز حمله کرد با سرزمینی دو گانه مواجه شد. از یک سوبیابانهای خالی از سکنه و شهرهای عقب مانده و سزاوار حکومتی تیوکراتیک و از سوی دیگر سرزمینی مقدس که درهای آن به سوی جهان گشوده شده بود و حکومت بر آن زیرکی خاصی را میطلبید.
(جی. بی. کیلی) در سال ۱۹۸۰ همین تحلیل را با عباراتی مشابه ارائه نمود. در این شرایط آلترناتیو مناسب، دنبال کردن سیاستهای زیرکانه و بلند مدت برای سازش دادن دو قطب و جلب حمایت کوچ نشینان یا بدویان و شهرنشینان بود. ولی گروه اخوان کسانی را که تسلیم عقایدشان نمیشدند مشرک میپنداشتند، از این رو آلترناتیوسازشکارانه را رد کردند و آن را ضعف معصیت آمیز نامیدند. حکومت سعودی از الحاق کامل حجاز به کشور خودداری نمود، بنابراین مردم آنراحکومتی خارجی مانند عثمانیان میپنداشتند. در واقع جامعه حجازچالشی جدی برای حکومت به شمار میآمد، از اینرو در پی شکست سیاست اشرف در سال ۲۶ ۱۹۲۵، ابن سعود مصمم شد حجاز را به قلمرو خود منظم نماید تا بدین طریق روحیه تمایز یافتگی و احساس جدایی مردم از بین برود. از نظر ابن سعود انضمام حجاز به کشور در تغییرمرکز قدرت از مناطق ساحلی به مناطق بیابانی و مرکزی اهمیت ویژه ای داشت و از طرف دیگر هدف اصلی وی تشکیل حکومتی بود که عموم مردم به حکام آن یعنی خاندان آل سعود و اسلام وهابی وفادار باشند
ملی گرایی سعودی وهابی
پدیده نو ظهور ملی گرایی در عربستان همچنان مبحثی دشوار وپیچیده است. در کشور عربستان فرهنگ و سنت سیاسی واحد ومنسجمی که بتوان در مباحث مربوط به جنبههای نظری و عملی ملی گرایی به آن رجوع کرد وجود ندارد، از اینرو تفاسیر ارائه شده در این حوزه متاثر از قضاوتهای فردی یا گروهی است. از نظر علمای وهابی ملی گرایی معادل واژه عربی (قومیه) است. واژه عربی مزبور به مفهوم (العصبیه الجاهلیه) مربوط میشود. این اصطلاح به معنای نوعی مرز ومحدوده است که در دوره جاهلیت رایج بوده و این مرز بر اساس وابستگیهای خویشاوندی، قبیله ای، خانوادگی و موارد مشابه دیگرتعیین میشده است.
بنابراین بر اساس نگرش مذکور ملی گرایی در نقطه مقابل مفهوم امت اسلامی قرار میگیرد، ولی اگر ملی گرایی را به معنای (وطنیه) یا وطن پرستی تعبیر کنیم، این مفهوم در نقطه مقابل مفهوم دولت یا حکومت قرار میگیرد و نه امت.
در هر حال ملی گرایی به معنای متعارف آن در ادبیات علوم اجتماعی،در جامعه کنونی عربستان وجود ندارد. خاندان سلطنتی آل سعود نوع خاصی از ملی گرایی را به مردم تحمیل کرده اند و آن وفاداری مردم به پادشاه و خاندان سلطنتی است. بر اساس این تفسیر پادشاه حاکم و امام است و نامش در دعاها ذکر میگردد. چالش اصلی فراروی شیعیان درمبحث ملی گرایی اینست که آنان به عنوان عامل انشقاق و تفرقه امت اسلامی و حرکتی مخالف جریان کنونی جهان اسلام تلقی میگردند.پس از انقلاب ایران این ذهنیت بیش از پیش تقویت شد، زیرا آنان اقمار شیعیان ایران در عربستان نفت خیز و تهدیدی برای انسجام ملی تلقی میشوند. البته نحوه عملکرد و رفتار شیعیان در دوره معاصر عامل ایجاد این ذهنیت نیست بلکه ریشه آنرا باید در تاریخ جستجو کرد، چراکه شیعیان همواره در مورد جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اهل تسنن اختلاف داشته و حکومت آنان را غیر مشروع دانسته اند. تاکید وهابیون بر بکاربردن واژه رافضی (کسانی که خلافت سه خلیفه نخست یعنی ابوبکر،عثمان و عمر را مشروع نمیدانند) در مورد شیعیان جایگاه تاریخی حکام سنی و شیعیان مخالف آنان را بر میتاباند. این بدان معناست که وفاداری شیعیان به حکومت اهل تسنن همواره مورد تردید است. به علاوه چون شیعیان میتوانند دین خود را مخفی کنند (تقیه) جامعه آنان به عنوان آشیانه گروههای مخالف تلقی میشود، بنابراین وهابیون نیزدر شکل گیری هویت مستقل شیعیان سهیم بوده اند، در عین حال شیعیان بواسطه برخورداری از هویت مستقل از سوی وهابیون طردشده اند.
در عین حال در مفهوم متعارف ملی گرایی و هویت ملی بر رابطه نزدیک ملی گرایی و حکومت تاکید شده است. فهم این مبحث مستلزم کالبد شناسی رابطه دیالکتیک ناسیونالیسم و مواضع و اصول حکومت سعودی است.
وهابی سازی حکومت
دانشمندان تاریخ سیاسی سعودی نظیر (جیمز پیسکاتوری) و(غسان سلمه) کوشیده اند با ارائه یک الگو و پارادیم هویتی را که توسطخاندان سلطنتی سعودی ترویج شده کشف کنند. (پیسکاتوری) معتقداست ابن سعود با هدف مشارکت دادن قبایل در حکومت و مشروعیت بخشیدن به حاکمیت خود بر منطقه ای ناهمگرا، نیرویی فرا ملیتی خودبر منطقه و ناهمگرا را مشروعیت بخشد، ولی از نظر (سلمه) رژیم سعودی هویت فرا قبیله ای را ترویج نمود. در هر حال همه این تعبیرات به اسلام وهابی اشاره دارد و ابن سعود و جانشینانش تلاش کردند آنراعامل اتحاد مردم قرار دهند. (پیسکاتوری) در مقاله ای مربوط به شکل گیری هویت سعودی تحت عنوان (تلاش برای ایجاد نیروی فراملیتی)خاطر نشان میکند اسلام در همگون سازی قبایل و شکل گیری هویت فرا قبیله ای نقش عمده ای ایفا نمود و ارزشهای فراملیتی در مشروعیت بخشیدن به استیلای حکام سعودی بر این منطقه ناهمگرا موثر بودند.در واقع ابن سعود از اسلام به عنوان ابزاری برای (ایجاد یک هویت اولیه) و یک قدرت بزرگتر بهره برداری نمود تا بدین وسیله قبایل راتحت کنترل خود در آورد. آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد نوع وسنخ اسلام بکار گرفته شده و مخاطبین آن است. شاید از نظر یک ناظرخارجی اسلام به عنوان نیرویی جادویی تلقی شود که همه مردم کشور رامتحد نمود. البته در اینجا باید بین گونههای مختلف اسلام تمایز قایل شویم و اسلام قرآن و سنت را از مکاتب فکری، فرقه ها و گرایشهای دگماتیستی و هرمنوتیکی و ایدیولوژیهای سیاسی و فقهی که در قالب اسلام نمود یافته اند، تفکیک کنیم و یا به عبارت ساده تر در شناخت اسلام بین سنت (النص) و اجتهاد تمایز قایل شویم.
اسلام از یک سو دینی مبتنی بر کتاب الهی است و از طرف دیگربرداشت مسلمین از آن متفاوت است. بعلاوه هر یک از فرقه ها خود را برحق شمرده و تفاسیر خود را درست و تفاسیر دیگران را نادرست میانگارند که این امر نقطه آغاز واگرایی و دوگانگی است.
حکومت سعودی تلاش نمود با تدوین قوانین فقهی منسجم، اسلامی واحد را ارائه دهد ولی این اقدام حکومت تشدید اختلافات وهابیون ودیگر فرقه ها اعم از شیعه و سنی را در پی داشت. از اینرو مذهب اسلام در عربستان صرفا نیرویی انسجام بخش است. البته در این رابطه بایدبین نقش مذهب در حوزه منطقه ای و ملی تمایز قایل شد. از آنجا که مذهب توانست قبایل منطقه نجد را متحد و منسجم نماید،اندیشمندان تصور کردند رویه مذکور در مناطق دیگر نیز تحقق خواهد یافت ولی برخلاف تصور آنان مذهب عامل جدایی و انشقاق این مناطق گردید،زیرا فرقه سازش ناپذیر وهابیت که در صدد بود شبهه جزیره عربستان رااز مشرکین پاکسازی نماید با مقاومت و مخالفت شدید گروههای دیگرمواجه شد.
ابن سعود تلاش کرد با تحمیل مجموعه قوانین شرعی منسجم برگرفته از فقه حنبلی رویه معیار سازی دینی را دنبال نماید، در نتیجه مانع بزرگی برای پیوستن دیگر فرقه ها به حکومت ایجاد نمود. از نظرحکومت شیعیان و تا حدی پیروان فرقه مالکی و اسماعیلیه به عنوان فرقههای نامشروع و غیرقانونی محسوب میشدند. ابن سعود با پذیرفتن موجودیت فرقههای اهل تسنن، امامیه و زیدیه پلورالیسم فرقه ای را به رسمیت شناخت، ولی با وجود این در سال ۱۹۲۶ با پیشنهاد کمیته قضایی که متشکل از گروهی از علمای وهابی بود موافقت نمود. پیشنهادمذکور تصریح مینمود: (تمام دادگاهها باید از قوانین شرعی برگرفته ازاحکام امام احمد بن حنبل تبعیت کنند). رویکرد نخستین ابن سعود،یعنی به رسمیت شناختن پلورالیسم فرقه ای تاکتیکی سیاسی بود تابواسطه آن آرامش را بر منطقه حجاز حکم فرما کند، چرا که از یک سوپیروان فرقههای مختلف جمعیت این ناحیه را تشکیل میدادند و ازطرف دیگر وی هنوز بطور کامل بر منطقه مسلط نشده بود. ولی به محض اینکه ابن سعود منطقه حجاز را بطور کامل تحت کنترل و تسلطخود در آورد، در اوج خودکامگی قوانین شرعی حنبلی را به مردم این منطقه تحمیل نمود که البته این اقدام وی خشنودی علمای وهابی را درپی داشت، زیرا فرقههای دیگر از نظر آنان مسلمانان واقعی نیستند.فرقههای مختلف در پاسخ به این اقدام ابن سعود برای حفظ قوانین شرعی خود شیوههای مختلفی را در پیش گرفتند. ابن سعود مانندعثمانیان دادگاههای مستقل شیعیان را به رسمیت شناخت، ولی اعتباردادگاههای مذکور رو به افول گذاشت. از منظر قضایی احکام شیعیان ازسوی تشکیلات مذهبی وهابی به رسمیت شناخته نمیشد و فاقد اعتباربود. دادگاههای شیعی به اموری نظیر ازدواج، ارث و وقف رسیدگی میکردند ولی همه احکام این دادگاهها باید به تصویب دادگاه مشروع یا(المحکمه الشرعیه) میرسید که البته دادگاه مذکور تحت تسلط علمای وهابی قرار داشت. افول اعتبار قضات شیعه مبحثی مهم و تاثیر گذار درهویت ملی است و بدون تردید تسلیم و سلب مشروعیت دیگر فرقه ها رادر پی خواهد داشت. از آنجا که وهابیت به عنوان دین رسمی و دولتی به مردم تحمیل شد، علمای وهابی در همه حوزههای دینی از استقلال عمل برخوردار شدند و حکومت فتوای آنان را ابزاری برای تکفیردشمنانش و حصول مشروعیت خود قرار داده است. علمای وهابی میکوشند تا اسلام مورد نظر خود را به دیگر فرقه ها تحمیل کنند و این مصیبت بارترین تجربه شیعیان است. در اوایل دوره حکومت سعودی،شیعیان که در جرگه مشرکین قلمداد میشدند، مجبور شدند با اسلام (وهابی) تجدید بیعت کنند و از بجای آوردن آیینهای خاص خود درحسینیه منع شدند و از سوی دیگر مجبور شدند در مساجد اهل تسنن نماز بخوانند. رفتار و برخورد (متوعین) با شیعیان اهانت آمیز بود. ابن سعود علاوه بر تعقیب فتوای علمای وهابی علیه شیعیان احساء، در سال ۱۹۲۷ به معاونین خود در احساء و القطیف دستور داد علمای شیعه رامجبور کنند اسلام وهابی ارائه شده از سوی (ابن بشر) را بپذیرند.بنابراین بسیاری از شیعیان مجبور شدند شهادتین را در حضور (متوا)ادا کنند.
علاوه بر این در سال ۱۹۲۷ ابن سعود برای مساجد روستاهای احساء وقطیف امام جماعت تعیین نمود. در مقابل شیعیان به انگلیسی هامتوسل شدند تا با اعمال فشار ابن سعود را مجبور کنند از سیاستهای ظالمانه خود دست بردارد. در واقع این مرحله میتواند به عنوان نقطه آغاز مطالعه آگاهی ملی شیعیان که به نسلهای بعد نیز منتقل شد درنظر گرفته شود. به نقل از (غسان سلمه) شیعیان در طول دو قرن تعصب شدید و ظلم وهابیون را تجربه کردند و این ظلم فقط حوزه دینی را تحت الشعاع قرار نمیداد، بلکه در بسیاری از موارد به قیمت جان آنان تمام میشد.
اقدامات ظالمانه آنان هرگز از حافظه تاریخی شیعیان محو نمیشود.این وضعیت غم انگیز موجب شد شیعیان عربستان رابطه خود را باشیعیان نجف، قم و بحرین که از موقعیت بهتری برخوردارند استحکام بخشند. در واقع حملات پی در پی حکومت عربستان علیه شیعیان،انسجام بیشتر شیعیان و خنثی شدن حملات سیاسی وفرهنگی وهابیون را در پی داشته است. در نتیجه نه تنها تلاش وهابیون برای همگون سازی شیعیان با هویت ملی به شکست انجامید بلکه موجب شد شیعیان بیشتر در صدد تقویت هویت خود برآیند. همچنین تبعیض علیه شیعیان در حوزههای دینی اتحاد بیشتر شیعیان را در پی داشته و جنبه دینی هویت آنان را بر جسته نمود و در واقع هویت آنان به طور کلی دینی شده است. از نظر (فولر) و (فرانکی) تبعیض علیه یکی از ابعاد هویت، موجب تقویت بعد مذکور و برتری آن نسبت به دیگر ابعادمی گردد. بدین ترتیب شکل گیری هویت شیعیان واکنشی در مقابل رفتار و رویکرد وهابیون بوده است. نظام آموزشی حکومت مهمترین عرصه ای است که در آن هویت ظهور مییابد. فرزندان شیعیان مجبورنددر مدارس دولتی اسلام وهابی را فرا بگیرند و به موازات آن خانواده وشخصیتهای دینی شیعی تعالیم مذهبی را به آنان تعلیم میدهند وبدین ترتیب کودکان در مقابل آموزههای دینی وهابی که در مدارس دولتی به آنها تدریس میشود مصونیت پیدا میکنند. هدف از تعلیم موازی آموزههای شیعی به کودکان این است که آنان بتوانند در اوان کودکی به درک و شناخت صحیحی از تشیع و وهابیت دست یابند وهمچنین از قدرت تشخیص و تمییز این دو از یکدیگر برخوردار شوند.از اینرو کودکان شیعه خود را بخشی از گروه خود تلقی نموده و دیدگاه آنان نسبت به دیگر گروههای جامعه تابع دیدگاه گروه است. حکومت معاصرسعودی نظام آموزشی را به عنوان نقطه اتکاء خود برای حفظ زیرساختهای اجتماعی قرار داده، ولی این نظام در ایجاد حس وفاداری نسبت به حکومت سعودی ناکام مانده است. در نتیجه کودکان شیعه و به احتمال قریب به یقین کودکان فرقههای دیگر از اوان سنین کودکی به گونه ای تربیت میشوند که بتوانند بین اصول و مبانی عقیدتی شیعی ووهابی تمایز قایل شوند.
کودکان شیعه مواد درسی مدارس دولتی را صرفا جهت قبولی درامتحان نهایی مطالعه میکنند و به این آموزه ها اعتقاد ندارند، بدین ترتیب معضل دوگانگی آموزشی برای آنان حل شده است. از طرف دیگرفرزندان شیعیان اصول و مبانی عقیدتی شیعی و بویژه مبحث امامت یاحقانیت خلافت امیر المومنین (علیه السلام) را از والدین خود و یا بواسطه حضورمداوم در حسینیه ها و مساجد فرا میگیرند. شیعیان مذهب وهابیت را به عنوان اسلحه حکومت در مقابل گروههای مختلف تلقی میکنند و نه عنصر اصلی و زیر ساختی هویت ملی.
نماد سازی حکومت سعودی
نخستین تلاشهای خاندان آل سعود در جهت نمادین کردن خاندان خود در سال ۱۹۲۷ صورت گرفت. در این دوره گروه (اخوان) مشروعیت حکومت ابن سعود را زیر سوال برد و در نتیجه منازعاتی بین حکومت وگروه مذکور در گرفت. ابن سعود دیدگاه خود در مورد حکومت را اینگونه بیان کرد: (دو اصل اساسی برای حکومت و مردم عبارتند از دین وحقوقی که میراث پدران ماست). این اظهارات زیر ساخت ایدیولوژیک حکومت سعودی و شاکلههای اصلی هویت ملی را بر میتاباند و هویت گروههای دیگر الزاما باید با هویت ملی همگون میشد. حکومت آل سعود با هدف متحد کردن گروههای مختلف و همگون سازی آنان، حق حاکمیت خاندان سلطنتی را به عنوان یک اصل مسلم در سطح ملی ترویج نمود. البته در مناطق مختلف عناصر متفاوتی برای شکل دهی هویت ملی بکار گرفته میشد. به عنوان مثال ابن سعود تلاش کرد درمنطقه نجد میزان وفاداری قبایل را نسبت به خود افزایش دهد تابدینوسیله حکومت خود را استحکام بیشتری بخشد. از اینرو ابن سعودبواسطه رهبری فرا قبیله ای امنیت و رفاه قبایل را افزایش داد و در نتیجه قبایل منطقه با وی بیعت نمودند. از طرف دیگر تحمیل مالیاتهای سنگین بر شیعیان استان شرقی عربستان از سوی حکومت ابن سعودنارضایتی مردم را در پی داشت که این امر به نوبه خود بر وفاداری شیعیان نسبت به حکومت تاثیر منفی بر جای گذاشت، زیرا در آمدهای حاصل از این مالیاتها به نفع قبایل متحد با ابن سعود صرف شد. ابن سعود با هدف استحکام بخشیدن به حکومت خود در منطقه نجددرآمدی را که از مناطق دیگر بدست میآمد برای ایجاد شبکه ای متحدو همسو با حکومت خویش صرف مینمود، بنابراین درآمدهای مذکور رادر جهت رونق و آبادانی کشاورزی و صنعتی منطقه نجد، تامین منابع آب این منطقه، تامین مسکن و زمین و همچنین تامین هزینه ازدواج وموارد دیگر صرف مینمود. ابن سعود در صدد بود با دادن این امتیازات به منطقه نجد، حمایت قبایل منطقه را جلب نموده و آنان را با حکومت همگون و همسو نماید. در نتیجه قبایل منطقه نجد ابن سعود را رهبر وپیشوای بلامنازع خود میدانستند، زیرا وی مشکلات اقتصادی آنان رابر طرف نمود و جایگاه آنان را تا حد یکی از ممتازترین گروههای کشورقرار گرفتند.
وضعیت مناطق دیگر کاملا متفاوت بود و گروههای دیگر از امتیازاتی که حکومت سعودی به مناطق مرکزی واگذار میکرد بی بهره بودند. ازاینرو بسیاری از گروهها حکومت سعودی را صرفا به عنوان حامی ومدافع منافع گروههای مناطق مرکزی کشور و مسیول حل معضلات این منطقه میدانستند. در نتیجه، اینکه خاندان سلطنتی درصدد تغییرهویت گروهها نبوده و تلاش آن در جهت جلب حمایت عمومی در حوزه دینی و اجتماعی بوده، ایده ای کاملا باطل و نادرست است. در واقع برخلاف این تصور باطل، خاندان سلطنتی در جهت محو هویت گروههای دیگر تلاش نمود و از طرف دیگر در ایجاد یک هویت ملی بدیل برای گروههای تحت تسلط خود ناکام ماند. در پی تلاشهای خاندان آل سعود برای استحکام بخشیدن به حکومت وتحمیل هویت مطلوب خود به گروههای دیگر، هویت سنتی قبایل به تدریج رنگ باخت. در این رابطه لازم است مفهوم دولت ملی مورد توجه قرار گیرد. دولت ملی حکومتی است که همه گروهها و اعضای ملت و نه فقط یک گروه خاص را در ساختار سیاسی کشور سهیم نماید، بنابراین مفهوم فوق در مورد حکومت سعودی صدق نمیکند و حکومت مذکورمشمول این تعبیر واقع نمیشود. با وجود این همه حکومت ها این تعبیررا در مورد خود بکار میبرند. ولی میتوان تعبیر واقع گرایانه تری از دولت ملی ارائه نمود، و آن عبارت است از حکومتی که مطالبات اکثریت ملت رابر میتاباند و اکثریت مردم در آن سهیم اند. آیا همان گونه که (جی.پیسکاتوری) خاطر نشان نموده حفظ قلمرو، حاکمیت مقتدر و مردم داری سه مولفه اصلی دولت ملی است و هر حکومتی که این مولفه ها رالحاظ کند دولت ملی بر شمرده میشود؟ اگر چنین است، چرا بسیاری ازدولتهای ملی پس از فروپاشی شوروی تجزیه شدند، در حالی که برخی دیگر نظیر آلمان شرقی و غربی و یمن شمالی و جنوبی به یکدیگرپیوستند و یک ملت واحد را تشکیل دادند؟ پاسخ این است که عناصر وعوامل مذکور ویژگیهای دولت را تشکیل میدهند و نه دولت ملی. دراینجا نکته قابل توجه و مهم این است که حکومت سعودی فاقدویژگیهای ملی است، بدین معنی که اگر حکومتی وجود نداشته باشدمرزهای ژیوپولیتیکی که گروهها را محصور نموده وجود نخواهد داشت. ازنظر (ارنست گیلینر) ملی گرایی فقط در محیطی ظهور میکند که دولت قبلا درآن وجود داشته است، ولی مخالفین وی معتقدند ملت خواستگاه دولت است، بنابراین دولت مطالبات کلی، ویژگیهای اجتماعی وفرهنگی، میراث تاریخی و در نهایت انتظارات فعلی و آینده ملت را برمی تاباند. کشورهایی نظیر مصر، سوریه و یمن که از میراث ملی بسیارغنی برخور دارند، برای تشکیل حکومت و دولت با مشکلات جدی مواجه نشدند، هر چند که هر یک از آنها تاریخ خاص خود را داشته است،در حالی که در شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس یا GCC که تجربه سیاسی و فرهنگهای ملی آنان بسیار محدود است، حکومت ها ودولتها با توسل به نیروی نظامی و یا با حمایتهای خارجی به قدرت رسیده اند.
بررسی تاریخ عمومی مردم بومی عربستان یکی از شیوههایی است که میتوان بواسطه آن از ملی بودن یا نبودن حکومت سعودی اطلاع حاصل کرد. شیعیان نیز مانند گروهها، مناطق و فرقههای مطرود دیگرخود را به عنوان بخشی از تاریخ حکومت سعودی محسوب نمیکنند،زیرا حکومت سعودی در طول تاریخ همواره کوشیده به آنان غلبه نماید وآنان را تابع خود کند و به مظاهر و ویژگیهای فرهنگی آنان کاملا بی توجه بوده است. شیعیان در سمبل ها، نمادها، مراسم و آیینهای حکومت هیچ جایگاهی ندارند. بغیر از ساکنین منطقه نجد، همه گروههابر این باورند که هرگز نمیتوانند در فرآیند یکپارچه سازی حکومت سعودی شرکت داشته باشند مگر با نیت تظاهر و تملق، زیرا معتقدندموجودیت آنان در فرآیند یکپارچه سازی به رسمیت شناخته نمیشود ودر واقع این فرآیند مختص مردم نجد است. در این گونه مراسم ها که فرآیند یکپارچه سازی در آن متجلی میگردد فقط نمادهای سنتی مردم نجد نظیر رقص محلی، لباس سنتی، میراث فرهنگی و حتی آوازها و اشعار به نمایش گذاشته میشود. حکومت سعودی تلاش میکندهویت، نمادها، آیینها، تاریخ و تا حدی گویش و لباس مطلوب و خاص خود را به همه مناطق و گروهها تحمیل کند و خاندان سلطنتی از بدو امربر ترکیب و تلفیق این مولفه ها با ملی گرایی تاکید نموده اند.
هدف از ترویج این ارزشها برتری دادن و حاکم نمودن آنها بر جامعه عربستان است به گونه ای که به رکن و اساس هویت ملی تبدیل شوند.ولی عملا این جاه طلبی حکومت سعودی ناکام مانده است. بحران هویت حاکم بر کشور از آنجا ناشی میشود که حکومت برای ایجاد هویت ملی به ارزشهای خاص (ارزشهای فرهنگی منطقه نجد، وهابیت وخاندان آل سعود) تمسک جسته است. همچنین، رژیم سعودی در این راستا برخی از مفاهیم عمومی نظیر وطن، وفاداری یا ولایت و شهروندی را در جهت مقاصد خود تحریف نموده است. وطن در جامعه عربستان مفهومی جدید و نو ظهور تلقی میگردد. در واقع مفهوم سرسپردگی به وطن با روح اسلام در تعارض است، زیرا اسلام بر جامعه جهانی و جهان شمولی مفهوم وطن تاکید میکند و نه بر گروههای ملی.
از این رو واژه وطن در عربستان سعودی به مفهوم به رسمیت شناختن موجودیت ژیوپولیتیکی حکومت سعودی و رژیمی است که مردم مجبورند به آن ابراز وفاداری کنند. از طرف دیگر دانشمندان علوم سیاسی و اجتماعی متفق القولند تعبیر مدنیت میتواند در مورد همه کشورها بکار رود، زیرا این مفهوم تنها رکن هویت اجتماعی و یک ویژگی عمومی است و اشکال دیگر روابط اجتماعی خصوصی، شخصی و خانوادگی اند.
مدنیت مجموعه ای از حقوق اجتماعی و نهادهای اجتماعی ضامن آن را در بر میگیرد، این حقوق عبارتند از حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی.حقوق مدنی مجموعه حقوق مربوط به آزادی فردی را شامل میشود وحقوق سیاسی عبارت است از حق مشارکت در ساختار سیاسی و قدرت از مجرای پارلمان و نهادهای مشابه دیگر و در نهایت حقوق اجتماعی حق برخورداری از رفاه اجتماعی و استانداردهای مطلوب زندگی است.
همانگونه که از تعاریف فوق استنباط میشود، در جامعه افراد باید ازحقوق برابر برخوردار باشند و دسترسی آنان به قدرت و منابع دیگرعادلانه بوده و در برابر قانون یکسان باشند، همچنین نباید گروههای پاریا یا دون پایه (گروههایی که از امتیازات اجتماعی محرومند) و یاگروههای به اصطلاح اجنبی در کشور وجود داشته باشد. چنانچه ازمنظری واقعگرایانه به این موضوع نگریسته شود صرفا ترغیب مردم به وفاداری، موجب ایجاد حس وفاداری نسبت به حکومت نمیشود، بلکه مسیولیت پذیری حکومت در قبال نیازها و علایق مردم، نحوه رفتاردولت با شهروندان و رسیدگی به شکایات آنها و مشارکت دادن افراد وگروهها در ساختار دولت ضامن تداوم وفاداری مردم نسبت به حکومت وولایتمداری حکام است. در صورتیکه دولت نتواند یا نخواهد پاسخگوی نیازهای اساسی مردم باشد، احساس تعلق مردم به حکومت از میان رفته و جدایی و تجرید این دو از یکدیگر پدید میآید. مسئله بغرنج وفاداری مردم به حکومت سعودی در همه سطوح آن مانعی برای تحقق مدنیت تلقی میگردد، هر چند که این امر تقریبا در اکثر کشورها به چشم میخورد. همه دولتها تلاش میکنند حاکمیت خود را بر جوامع ناهمگون بگسترانند، در واقع دولت میتواند با ایجاد یک فضای جامع گرا و درعین حال مکمل هویت گروههای خاص،این گروهها را در امور کشورمشارکت دهد. از نظر بسیاری از گروهها و بویژه شیعیان حکومت عربستان فقط پاسخگوی نیازها و مطالبات هویت مطلوب و مرجح یعنی هویت خاندان سلطنتی، قبایل نجد و متحدین مذهبی خود است.آیا هویت ملی از نظر حکومت وهابی سعودی امری آمرانه و اجباری است؟ به عبارت دیگر آیا آل سعود ایجاد یک هویت جمعی، عمومی وملی را امری ضروری تلقی میکند؟ در این صورت مبحث هویت کی وکجا مطرح میشود؟ پیش از پاسخ دادن به این سوال مهم بررسی موضع گیری و جهت گیری روانشناختی حکومت وهابی سعودی در قبال مناطق، فرقه ها و قبایل دیگر لازم به نظر میرسد.
رهبران وهابی سعودی مانند همه حکام دیگر عربستان مایل نبودندهویتی ملی را ترویج کنند که حتی در بعد نظری استلزام پذیرش اصل مشارکت مردم در حوزههای سیاسی و اقتصادی را در پی داشته باشد.این امر در ادعای ابن سعود مبنی بر موروثی بودن حق حاکمیت بخوبی نمود یافته است. بعلاوه ایجاد هویت ملی و جمعی مستلزم پذیرش اصل برابری همه شهروندان است، هر چند که این اصل با ایدویولوژی مذهبی و سیاسی حکومت سعودی در تعارض است. در حوزه دینی،علمای وهابی خود را مظهر اسلام واقعی و موحدین حقیقی میدانند وشعار اصلی آنها پاکسازی امت اسلامی از مشرکین (شیعیان، اهل تصوف و دیگر گروهها) است، از اینرو آنان نمیتوانند با مشرکین ومومنین به یک شکل رفتار کنند. در حوزه سیاسی حکام سعودی که بازور و اجبار بر شبهه جزیره عربستان استیلا یافتند تا حکومت خود را به نام سلسله سعودی تشکیل دهند، هرگز نمیتوانند مردم را در ساختارسیاسی مشارکت دهند چرا که آنرا منحصر به خود میدانند. در واقع اعضای خاندان آل سعود در همه عرصه ها از جمله حوزههای حقوقی واقتصادی، خود را مافوق دیگر شهروندان و مردم نجد میدانند.
بنابراین هویت ملی در مثلث فرقه گرایی وهابی، منطقه گرایی مردم نجد و اقتدار گرایی و قدرت طلبی حکومت سعودی نمود یافته، هر چندکه این هویت نتوانسته مردم را متقاعد کند وفاداری خود را به حکومت حفظ کنند. در نتیجه حکومت سعودی حکومتی نامتجانس باقی خواهدماند و این امر تهدید بالقوه ای برای اتحاد و یکپارچگی مردم به شمارمی رود، مگر اینکه حکومت و متحدین مذهبی آن در ایدیولوژی خودتجدید نظر نموده و آنرا تغییر دهند.
نقش مدرنیزاسیون
بر اساس نظریه ای قدیمی، بواسطه فرآیند مدرنیزاسیون مرزهای فرهنگی، سنتی و قومی جوامع از میان برداشته میشود. نهادهای مدرن جایگزین تشکلهای اجتماعی سنتی (قبایل، خانواده، فرقه ها) شده وآنها را فرا میگذارند. با وجود این به نظر میرسد پدیده مدرنیزاسیون درعربستان، در فرآیند قبیله زدایی ناکام مانده است. نقش مدرنیزاسیون درایجاد هویت ملی در عربستان، بواسطه پیچیدگیهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بسیار محدود شده است. خاندان سلطنتی تلاش نمود ازفرآیند مدرنیزاسیون در جهت تلفیق وفاداری سنتی با هویت ملی بهره برداری نماید و در این راستا تعداد زیادی از گروهها و مناطق را درحکومت مشارکت داد، ولی با وجود این منطقه گرایی، قبیله گرایی و فرقه گرایی همچنان بقوت خود باقی ماند. (جوزف مالون) در این رابطه مینویسد: (مردم همچنان بر منطقه گرایی تاکید مینمودند و خود رانجدی، حجازی یا عصیری میدانستند، در حالی که در احساء این عبارت به وفور شنیده میشد: (پس از (بن جیلاوی) (نخستین حاکم استان شرقی) (نصیر) حاکم منطقه شد، در نتیجه دولت متحد سعودی و وفاق ملی دور از دسترس مینمود. در سال ۱۹۷۷، (لیون ملیکیان)احساسات منطقه گرایانه دانشجویان عربستان را بررسی نمود. وی دراین رابطه مینویسد:
(مردم سه استان نجد، حجاز و عصیر، ساکنین احساء (استان شرقی عربستان) را مردمی آشوب طلب، عقب مانده، سخت کوش و فرقه گرامی دانند، در حالی که از نظر آنان مردم حجاز (استان غربی) مردمی پیله ور، عصبی، مهمان نواز، هنرمند، اجتماعی و مترقی اند.
همچنین ساکنین نجد (استان مرکزی) مردمی متحجر، محافظه کار،مذهبی، مهمان نواز، فرقه گرا و خسیس و مردم عصیر (استان جنوبی)،فقیر، ساده، بی سواد، صبور، سخاوتمند و عقب مانده توصیف شده اند).
اگر چه ممکن است این کلیشه بندی و دید قالبی صحیح نباشد، ولی توصیفهای ارائه شده برخی از تفاوتهای عاطفی شهروندان سعودی وناکامی دولت در جایگزین نمودن قالبهای خصوصی فرقه ای، منطقه ای و قبیله ای را با قالبهای مشابه ملی بر میتاباند. در سال ۱۹۹۷ یکی ازاندیشمندان حجاز در اثر خود بر تنوع قومی و تمایز فرهنگی درعربستان تاکید نموده و در این رابطه مینویسد: (نگرش منطقه ای قبایل نجد و شهرنشینان حجازی در نحوه برخورد آنها با یکدیگر نمودیافته است. به عنوان مثال بیشتر ساکنین ناهمگون حجاز غالبا (با قیدحجاج) به معنی باقیمانده گان حجاج و یا (ترش البحر) به معنی شناوریا سرگردان در دریا نامیده میشوند، در حالی که ساکنین نجد، بدوی یاشرقی نامیده میشوند.
همچنین از نظراندیشمند مذکور، گویشهای مختلف، آیینهای مذهبی خاص، غذاهای متنوع، لباسهای محلی و عدم ازدواج مردم مناطق مختلف با یکدیگر نمایانگر تنوع و ناهمگونی داخلی است. باوجود این باید اذعان کرد بواسطه فرآیند مدرنیزاسیون بینشهای قبیله ای، فرقه ای و منطقه ای مردم تغییر یافته و مفهوم کارکردی جدیدی پیداکرده است. از نظر منطقه گرایان متجدد حجاز، منطقه گرایی به معنای حکومت خود گردان یا حکومت فدرال تعبیر میشود، در حالی که قبیله گرایی را به عنوان ابزاری برای دستیابی به شغل، بازار و مناصب مهم تلقی میکنند. در فضای موجود تشیع نیز دچار تغییرات تشکیلاتی شده و در حوزههای مختلف برداشتهای متفاوتی از آن صورت میگیرد که این امر از فرآیند مدرنیزاسیون ناشی شده است.
در فضای مذکور تشیع سیاسی در میان نسل جوان که در معرض نظام آموزشی، فرهنگی و ارزشهای مدرن قرار گرفته گسترش یافته است. درواقع تشیع انقلابی همزمان با فرآیند مدرنیزاسیون ظهور یافت. اگر چه پیشرفت اقتصادی افزایش مشارکت مردم در حاکمیت را در پی دارد، ولی موفقیت آن تا حد بسیار زیادی به میزان مشارکت مردم وابسته است.خاندان سلطنتی سعودی فرآیند مدرنیزاسیون نسبی و بویژه توسعه شهری، توسعه صنعتی و توسعه نهادها را در پیش گرفته، ولی نسبت به جنبههای دیگر این فرایند نظیر مدرنیزاسیون و توسعه نهادهای سیاسی کاملا بی اعتنا بوده است. به نظر میرسد این رویه گزینشی حتی عملگرایان نیو سلفی را که از دانشگاههای شبه مدرن نظیر دانشگاه (امام محمدبن سعود)، (دانشگاه اسلامی) و (دانشگاه ام القری)مدینه فارغ التحصیل شده اند تحریک نموده است. این گروه جنبههای ایدیولوژیک نظیر سکولاریسم، دموکراسی و لیبرالیسم را مورد انتقادشدید قرار میدهند. عملگرایان برجسته سلفی (سلمان العوده، صفارالحوالی، ناصر العمر و دیگران) در پی بحران سال ۱۹۹۰ مدرنیستها راکه بر نهادهای دولتی مسلط شده اند مورد انتقاد قرار دادند. در جامعه وهابیون فرآیند مدرنیزاسیون پیدایش گروههای بسیار متعصب مذهبی را درپی داشته و این گروهها با لحنی بسیار تند مدرنیسم و مدرنیستها رامورد حمله قرار داده اند. در مقابل خاندان سلطنتی آل سعود اختیارات ویژه و ممتازی را به سلفی ها واگذار نموده تا در مقابل طیفهای لیبرال بایستند، البته محدوده اختیارات سلفی ها تا جایی است که اهداف سیاسی خاندان سلطنتی را تامین کند و نه فراتر از آن. توجیه حکومت دراین رابطه اینست که رویه مذکور برای حفظ ارزشهای دینی جامعه ضروری است. فرآیند مدرنیزاسیون تا حدی موجب استحکام حکومت شد ولی در عین حال زمینه ایجاد و گسترش تشکلهای سیاسی رافراهم کرد و حکومت در مهار جریانهای سنتی و مدرن توفیق چندانی پیدا نکرد. وقایع دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و دو دهه اخیر که توسطگروههای جدید مذهبی، قومی و قبیله ای پدید آمد بخوبی این حقیقت را بر میتاباند. تعداد زیادی از اعضای قبیله (عتیبه) در تصرف مکه درسال ۱۹۷۹ شرکت داشتند و همچنین در دهه ۱۹۹۰ در پی افول قدرت حکومت در طی جنگ خلیج (فارس)، گروههای سنتگرا و مدرنیست مطالبات سیاسی خود را از حکومت افزایش دادند. افزایش مشارکت سیاسی، تمرکز زدایی از نظام سیاسی، برابری شهروندان بدون در نظرگرفتن ویژگیهای نژادی، فرقه ای، اجتماعی و خانوادگی و اصلاح نظام قضایی، آموزشی و اطلاعاتی مطالبات اصلی این گروهها را تشکیل میداد. ولی از آنجا که حکومت مطالبات سیاسی مردم را بدون پاسخ گذاشت بحران هویت ملی عمیق تر شد. در خلال دهه گذشته، گرایشات قبیله ای، منطقه ای و فرقه ای بطور چشمگیری تشدید شده است. درمورد وضعیت قبایل و مناطق مختلف عربستان آثاری در داخل و خارج از کشور منتشر شد. در کتب مذکور وضعیت قبایل (شمار)، (بنوخالد) و(الجیلوی) و مناطق (حایل)، (حجاز) و (عصیر) و حتی شهرها وروستاهایی نظیر (عوامیه، صفوه و تاروت) بررسی شده است.گرایشهای مذکور علاوه بر سیاسیون و مذهبیون، در میان تحصیلکردگان مدرنیست سعودی که در خارج از کشور زندگی میکنند،نظیر (مایی یمانی، مداوی الرشید و ثریا الترکی (نیز دیده میشود. در اثریمانی بنام (مهد اسلام) که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد ویژگیهای مذهبی، فرهنگی و اجتماعی جامعه حجاز منعکس شده وتلاشهای حکومت سعودی برای محو کردن میراث فرهنگی و هویت مردم حجاز ناکام قلمداد گردیده است. الرشید در اثر خود قبیله اش یعنی قبیله (الرشید) را معرفی نموده و اثر (الترکی (به قبیله (عنیزه) مربوطمی شود.
فرآیند مدرنیزاسیون تغییرات عمده ای را در حکومت سعودی ایجادنمود و ابزارها و مفاهیم جدیدی را برای گروهها فراهم کرد که میتواننداز آنها در جهت تقویت هویت خود و مقابله با انحصار گرایی حکومت بهره ببرند. در نتیجه، مدرنیزاسیون در عرصه ارتباطات، حمل و نقل ورسانه ها موجب شده نفوذ و قدرت مذهبی و فرهنگی گروه غالب (وهابیون) کاهش یابد و از طرف دیگر بواسطه فرآیند مدرنیزاسیون انزوای فرهنگی شیعیان خاتمه یافته است. آنان میتوانند به عراق،ایران، سوریه و دیگر مناطق جهان سفر کنند و دانش دینی خود را عمق ببخشند و یا از طریق رسانه ها، رادیو، تلویزیون، روزنامه ها، مجلات وکتب از وضعیت جهان و کشور خود مطلع شوند. مدرنیزاسیون در خلال دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۵۰ آگاهی سیاسی شیعیان را بشدت متاثر نمود، بطوری که گروههای شیعی به احزاب ملی گرا و سوسیالیست پیوستند، ولی رابطه شیعیان و حکومت از این فرآیند چندان اثر نپذیرفت و در حوزه دینی مواضع هیچیک از طرفین در مورد اصول و مبانی دینی تغییرنکرد.
در عربستان سعودی تشیع بیشتر جنبه دفاعی دارد و به عنوان هویت دینی شیعیان در مقابل دین دولتی یعنی وهابیت تلقی میگردد. در واقع در این کشور تشیع پاسخگوی نیازهای مادی شیعیان نیست و آنان بایدشیوههای مختلفی را برای برطرف کردن نیازهای خود جستجو کنند. ازاین رو اگر چه فرآیند مدرنیزاسیون به مشارکت اقتصادی شیعیان درعرصههای دولتی کمک کرده ولی لزوما این بدان معنی نیست که آنان ازارزشهای مذهبی و گروهی خود دست برداشته اند. فرآیند مدرنیزاسیون وتوسعه نهادها موثرترین مکانیسم برای افزایش مشارکت گروهها(شامل شیعیان استان شرقی، مدینه و نجران) در حکومت بشمار میرود.شرکت نفتی آرامکو در مشارکت تعداد زیادی از شیعیان در صنعت نفت نقش عمده ای ایفا نمود. با این حال شیعیان از تصدی مناصب اجرایی واداری شهرداریها، فرمانداریها و مراجع داخلی محروم شده اند ونمی توانند از چنین موقعیتهایی برخوردار گردند. حتی تا چندی پیش شیعیان حق نداشتند مدیریت مدارسی که اکثریت دانش آموزان آنراشیعیان تشکیل میدادند را بعهده گیرند.
از اینرو ضعف، انزوا و نگرانی فزاینده از رفتارهای نامناسب واستراتژیهای تبعیض آمیز اقتصادی، حقوقی و سیاسی حکومت سعودی، احساس عمومی شیعیان عربستان را تشکیل میدهد. درجامعه عربستان اسلام وهابی و وفاداری به خاندان سلطنتی دو رکن اساسی هویت ملی محسوب میشوند. اگر چه این ارکان مطلوب وخوشایند متحدین ابن سعود بود، گروهها و ساکنین مناطق دیگر این امررا بی توجهی و بی اعتنایی به خود تلقی نمودند. برخی از صاحب نظران حوزه تاریخ سیاسی عربستان بدون در نظر گرفتن ناهمگونی مذهبی،اسلام را عامل اصلی وحدت و اتحاد در عربستان دانسته اند در حالی که باوجود چندگونگی دینی در جامعه کنونی عربستان اسلام فاقد چنین کارکردی است. در نتیجه اسلام به عنوان یک هویت فراملی عامل اصلی اتحاد تلقی شده و این در حالی است که اسلام مذکور به جامعه وهابی نجد محدود میشود. اگر چه گروههای موجود در عربستان در حوزه سیاسی مشارکت داده شده اند، ولی اتحاد آنها برخاسته از اراده جمعی آنان نیست بلکه محصول عوامل خارجی نظیر زور و اجبار است.
گروههای مذکور هویت سنتی خود را حفظ کرده اند و در مقابل تلاشهای گروه غالب که در جهت مضمحل نمودن هویت آنان صورت میگیرد، مقاومت نمودند. در حالی که مفهوم ملی گرایی در عربستان مصداق کامل پیدا نکرده و در مورد آن اتفاق نظر وجود ندارد، حکومت سعودی ملی گرایی را به مفهوم وفاداری مردم به خاندان سلطنتی تفسیرنماید، این بدان معنی است که حکومت سعودی پیروی محض وکورکورانه مردم از حکومت را ملی گرایی میداند.
حکومت آل سعود از ملی گرایی به عنوان ابزاری در جهت استحکام بخشیدن به حکومت خود استفاده کرد و در این مسیر به اهداف خوددست یافت، ولی حکام سعودی در ایجاد و گسترش آگاهی ملی در میان مردم بومی ناکام ماندند. بنابراین در واقع هویت ملی موجود، هویت مطلوب خاندان سلطنتی است و فرآیند مدرنیزاسیون در ملت سازی وموضع گیریهای گروههای مختلف نقش محوری ایفا نمود.
با وجود پایبندی شیعیان به اصول و مبانی خود، فرآیند مدرنیزاسیون آنان را در باز آفرینی احساس تعلق به جامعه و پیگیری مطالبات سیاسی در قالبهای جدید یاری نمود.
علیرغم طرد شیعیان از عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی،هویت آنان تقویت شده است. این پدیده از سیاستهای تبعیض آمیزحکومت و فشارهای عقیدتی، اجتماعی و فرهنگی ناشی شده است.عوامل مذکور موجب شده بسیاری از شیعیان سازماندهی شوند ونارضایتی خود را از مواضع انحصار گرایانه حکومت ابراز نمایند.
برگرفته از کتاب THE SHI IS OF SAUDI ARABIA، اثر فواد ابراهیم
/
سایت شیعه آنلاین