گروه آیین و اندیشه: روزنامه بهار در صفحه نخست شماره ۲۵۳ خود (چهارشنبه اول آبان ۱۳۹۲) یادداشتی تحت عنوان «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟
این یادداشت که به گفته نگارنده آن «نظری است در میان نظرها»، نه تنها از ارجاعات و مصادر متقن برای ادعاهای خود بیبهره است، بلکه آیات قرآن کریم را نیز به صورت تقطیع شده به کار میبرد و به صورت تحریفشده ترجمه میکند.
گفتمان وی در این یادداشت نه تنها علیه شیعیان است، بلکه اهل تسنن را نیز هدف قرار میدهد و در وهله بعدی، به نبوت اشکال میکند. امری که نتیجهای جز تفرقهافکنی و نزاع دروندینی ندارد.
به زعم کارشناسان، شایسته است نگارنده این یادداشت غیرعلمی که دانشآموخته فلسفه است، ضمن پرهیز از سفسطه و مغالطه، از ورود به مباحث تفسیری و حدیثی که فاقد تخصص در آن است، پرهیز کند.
خبرگزاری فارس
(نوشتههای آبیرنگ بخشهایی از یادداشت آقای غروی است)
این گفتار، گفتار مکتب خلفا و امویها در برابر مکتب اهل بیت است و از همان آغاز هم همین طور بوده، اجمالش این است که این تفکر از زمان خود حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) هم وجود داشته است که برخی مردم بیان میکردند که پیامبر فقط در آن مسایلی که از جانب خداوند وحی شود برای ما اعتبار دارد و آن چیزهایی که از جانب خداوند وحی نیست؛ مانند مسائل حکومتی، مسائل شخصی و رفتاری برای ما اعتباری ندارد، آنها معتقد بودند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم فردی مانند بقیه اشخاص است که این تفکر شالوده تفکر مکتب خلفاء و امویهاست.
اما مکتب اهل بیت که در رأس آن خود امام علی(علیه السلام) قرار دارد، در آن موقعیت برایشان هیچ تفاوتی نمیکرده است که جمله پیامبر وحی باشد یا دستورالعمل خود پیامبر، در رویدادهای تاریخی میبینیم که از نظر مکتب خلفا و امویها همانند جنگ احد و خندق که در جنگ احد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نظرشان این بود که در مدینه بماند، اما برخی میگفتند باید به بیرون مدینه برویم و جلوی پیامبر مطرح میکردند که آیا نظر خود شماست یا از جانب خداوند وحی شده است؟! مانند بحث بستن درهای منازل به مسجدالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) که باز پرسیدند نظر خود شما است یا از جانب خداوند امر شده است!
اما از نظر اهل بیت که امام علی(علیه السلام) هم در رأس آن قرار دارد، هیچ کسی را نداریم که از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کند که این گفته خود شما یا وحی است، چرا که برای آنها فرقی نمیکرده است، طبق فرمایشات امام علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه مشاهده میشود که حضرت میفرمودند: پیامبر هر چیزی که بیان میکردند، وحی است و خود اهل بیت(علیه السلام) هم دایماً تأکید میکردند که منشأ سخنان ما یا خدا یا رسول خداست و ما چیزی جز تکریم سخنان پیامبر نداریم. حتی تصدیق هم کردند که اگر ما چیزی را از جانب خود بیان کنیم حتماً در زمره هلاکشدگان خواهیم بود، در نتیجه نویسنده این مقاله به نوعی تفکرات امویها را تشریح کرده است.
-نویسنده درباره آیه ۱۲۴ سوره بقره «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما» این چنین تفسیر میکند: «ای پیامبر بهخاطر داشته باش که خداوند ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام رسانید و گفت: ای ابراهیم! (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار میدهم».
این سخن بسیار عجیب و غریب است، از کجا آورده است که پیشوای دینی از همان روز بوده است، در حالی که حضرت ابراهیم(علیه السلام) پیشوای دینی مردم از قبل بوده است. این داستان مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهیم(علیه السلام) و بعد از امتحانات بوده و رسیدن به مقام امامت در اواخر عمر حضرت ابراهیم هم رخ میدهد، در حالی که ایشان از قبل پیشوای دینی بوده است و خداوند یک مقام جدیدی را به حضرت ابراهیم(علیه السلام) عطا میکند که در حقیقت هر پیشوای امت پیشوای سیاسی است.
-تخصیص آیات کتاب به یک موضوع، باید همراه با دلایل بسیار روشن صورت پذیرد، در غیر این صورت موجب بروز ناهماهنگی در آیات، میشود. در اینجا نیز اگر مضمون آیه فوق را همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار میشود که به پیامبر دستور میدهد در اداره دنیای مردم (یعنی همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ»
ایشان به دو آیه استناد کرده که استدلال ایشان را زیر سؤال میبرد. این دو آیهای که ایشان استناد کرده امر به حکومت گرفته است که استدلال ضعیف و اشتباهی است، این دو آیه مشخص میکند که رهبر جامعه برای اداره کارها با دیگران باید مشورت کند و نه اینکه در انتخاب رهبر، مردم با همدیگر مشورت کنند. این دو تا موضوع با هم فرق دارد یک وقت هست راهکار انتخاب رهبر را قرآن بیان میکند یک وقت هم هست که وظایف رهبری را بیان میکند، این دو آیه وظایف رهبری در قرآن را اشاره میکند.
ضمن اینکه اگر استدلال مذکور درست بود، در سقیفه باید خلفا به این دو آیه استناد میکردند، در حالی که استناد نکردند و به دو موضوع دیگر استناد شد: آن گروهی که در رأس آنها ابوبکر و عمر و مهاجران قرار داشتند، به این استناد کردند که ما قوم و خویش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم، ما شجره پیامبر هستیم و ما با پیامبر نسبت داریم، در مقابل گروه دیگر که انصار بودند به این استناد کردند که ما پیامبر را یاری کردیم و صحابه واقعی پیامبر هستیم. پس مشاهده میشود در ماجرای سقیفه یک عده استناد به قوم و خویشی پیامبر و عدهای دیگر استناد به صحابه بودن پیامبر میکنند که این مسئله را امام علی(علیه السلام) در چندین جای نهجالبلاغه بیان میکند که آیا خلافت به واسطه صحابی بودن یا قوم و خویش بودن حاصل میشود؟! یعنی امام علی هر دو طیف را نفی میکند. به هر ترتیب در سقیفه استنادی به این دو آیه نشد.
نکته دیگری که در رأس این موضوع میتوان بیان کرد، این است که اگر واقعاً سازوکار شورایی برای انتخاب رهبری منظور قرآن بوده است، پیامبر لازم بوده است که این سازوکار شورا را بیان میکردند، مثلاً میگفتند چه تعداد افرادی باشند، چه کسانی باشند، چگونه رأیگیری کنند و از این قبیل. در صورتی که در سقیفه ابوبکر نصب شد و ابوبکر عمر را نصب کرد و عمر هم شورا را تعیین کرد.
در توضیح اینکه چرا همانند سقیفه رفتار نکنیم، گفت: امر سقیفه یکباره بوده و دیگر آن مرتبه تکرار نمیشود، پس اگر واقعاً امر سقیفه یک امر شورایی تصویب شده زمان پیامبر بوده، چرا خودشان میگویند یک بار بوده است و دیگر تکرار نمیشود!
در اینجا این نکته را میتوانیم بگوییم که مطابق استدلال شهید صدر، پیامبر یا برای بعد از خودش فکری داشته یا فکری نداشته است، اگر بگوییم برای خلافت بعد از خودش فکری نداشته است که پیامبر نعوذبالله ضعیفتر از خلفای دیگر بوده است. چون هر سه خلیفه دیگر فکری برای جانشین خودشان داشتهاند، یکی امر شورا و دیگری امر نصب که ابوبکر عمر را نصب کرد و عمر هم شورا را تأیید کرد و اگر بگوییم پیامبر فکر خلافت را داشته است، آیا این فکر شورایی بوده یا غیر شورایی؟
اگر شورایی بوده و به مشورت و رأی نیاز داشته است، یک چنین مسئله مهمی را باید از قبل تعیین کند و سازوکارش را مشخص کند، آنچنان که عمر این کار را کرد. افراد شورا را شش نفر مشخص کرد و به امام حسن(علیه السلام) و ابن عباس دستور داد که به خاطر برکتشان در شورا حضور داشته باشند، اما حق رأی نداشتند. یعنی عمربن خطاب تا این اندازه ترکیب شورا و چگونگی آن را انتخاب کرد، در حالی که پیامبر این کار را نکرد، میشود گفت که پیامبر از آنها عقبتر بوده است! پس یک راهکار دیگر میماند، اینکه مشخص کرده باشد، حداقل ۱۰ روایت گوناگون مانند حدیث غدیر، حدیث منزلت و حدیث ولایت داریم که همه این احادیث به گونههای مختلف به نصب امام علی میپردازد، پس معلوم میشود حتی این بحث «من کنت مولاه و فعلی مولاه» فقط در یک جا نبوده است، در جاهای مختلفی پیامبر در حجةالوداع بیان کرده است، در غدیر، منی و هنگام دیدن افراد مختلف این مسئله را مطرح کرده است که حالا حادثه غدیرش معروفتر است.
-موضوع «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک» معرفی علی(علیه السلام) به خلافت میبود، باید بلافاصله در همین جا آن را ذکر میفرمود، زیرا خداوند حکیم است و تاخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.
تأخیر بیان همیشه قبیح است خواه حکیم باشد یا غیر حکیم، اما بیان در وقت حاجت چه وقتی است؟ خداوند حکیم خودش میداند چه موقعی و در کجا باید بیان کند و در کجای قرآن قرار دهد و نویسنده محترم بهتر بود کمی قرآن بخواند! چون در همان سه آیه ابتدایی سوره مایده، ۳۰ موضوع مختلف بیان شده است که این موضوعات در خیلی از موارد ربطی به هم ندارد، پس از نظر ایشان قرآن کلاً دچار مشکل میشود، پس اگر سبک و سیاق قرآن را بلد باشد به این نتیجه میرسد که قرآن در حقیقت مانند داستان حضرت موسی در چند سوره مختلف بیان میکند و طبق نظر نویسنده تمام قرآن مجدداً باید ویراستاری شود و این آیات کنار هم قرار بگیرند - آن حرفی که غربیها میزنند- این نویسنده محترم با سبک و سیاق قرآن حتماً آشنایی ندارد، در حالی که برخی از غربیها که آشنا هستند و درباره همین سوره مایده نویسنده غربی مقالهای تحت عنوان «دستان پاک» دارد که به زیبایی به تحلیل سوره مایده میپردازد.
از دیدگاه غربیها قرآن خیلی پراکنده است و نظمی ندارد! چون با انجیل مقایسه میکنند، در انجیل به طور مثال همه داستانهای آفرینش و داستان شام آخر را یک جا میآورد، در حالی که در قرآن این گونه نیست، این نویسنده محترم باید سبک و سیاق و بیان آیات قرآن را دقیقاً متوجه شود و این کار سختی نیست!
هر کسی چند بار قرآن بخواند به این نتیجه خواهد رسید که قرآن مانند کتابهای قانون امروزی نیست که تمام مسائل خودش را یکجا بیاورد، در کتاب قانون کیفری، قانون جزا، قانون اساسی، قوه مجریه و مقننه همه این موارد کاملاً جدا مطرح شده است، در حالی که قرآن کتاب هدایت است و همین خداوند حکیم حکمتش اقتضا میکند که کدام آیه را کجا قرار دهد و هیچ تأخیر بیان وقت حاجتی صورت نگرفته است، مگر اینکه ایشان خودش را خدا بداند!
- علی(علیه السلام) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا برای او در نظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی به میان نمیآورد. حتی آنجا که میخواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزشها و شایستگیهای خودش تاکید میکند و مردم را بر این نکته «آگاه» میسازد که مبادا در «انتخابِ» خود دچار اشتباه شوند.
نه اینگونه نیست بلکه ترجمه دقیق و مفهوم این جمله این است که علی لحظهای از این حق چشمپوشی نمیکند، هر چند که گرفتن این حق طولانی شده باشد و سازوکارهای خودش را داشته باشد.
چنانچه در حکمت ۲۲ نهجالبلاغه عبارتی داریم که حضرت(علیه السلام) میفرماید: «لنا حق فان اوتینا؛ برای ما حقی است، اگر مردم به ما بدهند، آن را انجام میدهیم و اگر مردم ما را نخواهند بر ترک شتر مینشینیم و راه خود را میرویم، هرچند شبروی به درازا بکشد».
-رفتار علی (علیه السلام) با هر سه خلیفه پیش از خود و به ویژه ابوبکر و عمر که در بسیاری از کتب تاریخی مکتوب شده، به روشنی نشان میدهد که وی آنها را کسانی نمیپندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند! همکاریهای شگفتانگیز علی (علیه السلام) با خلفا، که بارها از جانب خودشان مورد تاکید قرار گرفته، آن چنان مشفقانه است که جای هیچ شایبهای باقی نمیگذارد.
نویسنده محترم اگر نهجالبلاغه را میخوانید، همه را بخوان! در خطبه «شقشقیه» پاسخ سؤال را به دست میآورید که غصب کردند یا نکردند.
- اگر امیرالمومنین فرمان خدا را برخلافت خود بعد از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مییافت، آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمیکرد که یک تنه شمشیر برکشد و فرمان و عدل خدا را جاری سازد؟! و آیا از دروازه حکمت و شهر علم نبوی بعید نبود که بیان این حق را از وقت حاجت به تاخیر اندازد؟!
احتمالاً نویسنده یک قسمتی از اصول را خوانده که مربوط به تأخیر بیان در وقت حاجت است، در پاسخ این شبهه که چرا امام علی(علیه السلام) اقدام نکرد، فقط شهامت و شجاعت علی(علیه السلام) لازم نبود، بلکه علی(علیه السلام) وجود حکومت را از هرج و مرج به مراتب بهتر میداند، برای همین خودش فرموده است: «للناس من أمیرٍ بّرٍ أوْ فاجرٍ؛ مردم نیازمند فرمانروایی هستند خواه خوب باشد یا بد» چون از هرج و مرج جلوگیری میکند، البته تأیید فرمانروای بد نیست، بلکه یک واقعیت است که یک فرمانروا میتواند از هرج و مرج جلوگیری کند، پس مردم نیازمند یک چنین امری هستند، البته در نگاه امام علی(علیه السلام) وقتی باید قیام کرد که بتوان یک حکومت جایگزین برای حکومت غصبی پیدا کرد وگرنه از بین بردن حکومت و تبدیل آن به جامعه هرج و مرجی از نظر امام علی مورد تأیید نیست، بر همین اساس است که امام علی(علیه السلام) حتی به خلیفه دوم پیشنهاد میدهد که تو در مدینه بمان(هنگام جنگ با ایران) و مانند قطب باش، یعنی محور باش و بذار عرب به دور تو بچرخد.
جایگاه امامت خواه سالم باشد یا بد، باید باشد و مردم دور او باشند، اگر امام علی(علیه السلام) قیام نکرد برای آن بوده است که تعداد افرادی که بتوانند با آن حکومتش را داشته باشد، پیدا نکرد.
- مروری بر مجموعه دغدغههای علی(علیه السلام) در باب «حکومت» در آن دوران، که در کتب تاریخی و نیز نهجالبلاغه مندرج است، نشان میدهد که تمام اعتراض وی معطوف به نگرش حذفی بوده است. یعنی اینکه خلیفه یا هرکس دیگری دامنه اختیار مردم را تنگ کند. مثلا اینکه خلیفه، خلیفه بعد از خود را نصب کند، یا بهگونهای عمل کند که نتیجه برآیند آرا، انتخاب فرد خاصی باشد. اعتراض علی معطوف به چنین فرآیندی است......
در خطبه ۶۶ نهجالبلاغه آمده است که امام علی(علیه السلام) از افرادی که در آن مجمع (سقیفه بنی ساعده) حضور داشتند، استدلالهای طرفین را پرسید و استدلالهای هر دو طرف را مورد انتقاد قرار داد و رد کرد، پرسید: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: حکمفرمایی از ما و زمامداری از شما باشد. علی(علیه السلام) فرمود: چرا بر رد نظریه آنها به سفارشهای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آنها استدلال نکردید؟ که فرمود: «با نیکان انصار، نیکی کنید و از بدان آنان درگذرید» پرسیدند، این سخن چگونه، دلیل میشود (بر عدم شایستگی آنان برای خلافت)؟ فرمود: اگر بنا بود که حکومت از آنِ آنان باشد سفارش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آنان معنا نداشت، (اینکه به دیگران درباره آنان سفارش شده است، دلیل است که حکومت، با غیر آنان است).
آن وقت فرمود: قریش چه میگفتند؟ پاسخ دادند: استدلال قریش این بود که آنها شاخهای از درختی هستند که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شاخه دیگر از آن درخت است. حضرت فرمود: با انتساب خود به شجره وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای صلاحیت خود استدلال کردند، اما میوه آن را ضایع ساختند، یعنی اگر آنها به منزله شاخهای از آن شجره هستند، پس علی(علیه السلام) - همان اهل بیت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)- میوه آن شاخه هستند.
یا اینکه نویسنده با استناد به برخی از کتب مانند «الغارات» و نامه ۶ نهجالبلاغه به معاویه کرده است، انسانی که کمترین مطالعه را داشته باشد میفهمد که در مکتب خلفا و منطق امویها همیشه این بحث بوده است که مردم باید چه کار کنند و چه کسی را انتخاب کنند! خطبه شش نهج البلاغه خطاب امام علی(علیه السلام) به معاویه است که این چنین میفرماید: رأی از همان صندوقی بیرون آمد که تو قبول داری، نه اینکه نتیجه آن صندوق را زیر سؤال ببرید، حضرت در ادامه بیان میکند: همان سازوکاری که شما تأیید کردید، فارغ از اینکه من قبول داشته باشم یا نداشته باشم که ندارم، همان مردم من را انتخاب کردند و تو حقی نداری.
نتیجه بحث اینکه انتخاب علی(علیه السلام) به عنوان پیشوا یعنی پیشوایی که همه آنچه که پیامبر دارد، چه پیشوای سیاسی و چه پیشوای ایمانی، تفکیک بین پیشوای سیاسی و الگوی ایمانی نیازمند قراینی است که نویسنده محترم هیچ یک از گفتههایش نشان نمیدهد، علی(علیه السلام) تمام وظایف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دارد، اگر مردم او را بپذیرند، طبیعی است که میتواند وظایف سیاسیاش را به طور کامل انجام دهد و اگر نپذیرند به معنای از بین رفتن وظایف سیاسیاش نیست
فارس نیوز