در زمانه‌ی ما در عصر سخن گفتن‌ها و نوشتن‌های‌ بسیار در سرزمینی که به عشق خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و به ویژه‌امام حسین (علیه السلام) شهرت یافته است و خود را پاسدار اندیشه و مدیون حضور بزرگوارانه شان می‌داند چه بسیار آثار خوب که منتظر خوانده شدن و شنیده شدن هستند و البته بیش از همه در انتظار به کار بسته شدن.

نخستین قدم آن است که هیچ انسانی را از پشت پنجره‌های‌ بسته ذهن خودمان نظاره نکنیم چه رسد چون او را که بی شک وارث پیامبران راستین است و اسطوره‌ای‌ حقیقی و جاودانه که برای ما و فرزندانمان سخن بسیار دارد. اما فرزندان مان از سخنی که لقلقه زبان ما باشد زندگی کردن را نخواهند آموخت بلکه از تبلور سخن و آموزه‌های‌ او در رفتار و زندگی ما درست زیستن را یاد می‌گیرند که حسین(علیه السلام) نه فقط برای ما که به نام مسلمانی آراسته‌ایم بلکه برای همه انسان‌های‌ جهان الگویی است که بیان ابعاد زندگی اش در قالب تنگ و ناتوان کلمات نمی‌گنجد. این جا تنها خرده روایت‌هایی است برای خوانش دوباره بخشی از بزرگی او که گاه در هیاهوی عشق ورزی بدون معرفت ما مهجور می‌ماند.

میراث دار جوانمردی پدر

حسین(علیه السلام) از علی بن ابی طالب (علیه السلام) میراث داشت که چون او کمر می‌بست به خدمت خلق خدا که عبادت بود عبادتی در عمل که از هزار سخن بیش به کار می‌آمد: «مردی از انصار نزد امام حسین(علیه السلام) آمد. می‌خواست نیاز خود را مطرح کند ولی امام حسین(علیه السلام) به او فرمودند:‌ای‌ برادر انصاری! آبرویت را از این که آشکارا درخواست کنی نگهدار و درخواست خود را به صورت کتبی عرضه کن و من نیز طوری عمل می‌کنم که زمینه شادی و خوشحالی تو فراهم شود ان شاءا....

آن مرد به حضرت چنین نوشت:‌ای‌ اباعبدا...! فلانی از من پانصد دینار [سکه طلا] طلبکار است و برای دریافت آن پافشاری می‌کند. با او گفت وگو فرمایید تا زمان میسر شدن مهلت دهد.

هنگامی که‌امام حسین(علیه السلام) نامه را خواند به منزل خود رفته کیسه‌ای‌ که در آن هزار دینار بود آورد و به او داد و سپس فرمود: «پانصد سکه آن را به قرضت بده و پانصد سکه دیگر را کمک خرج زندگی خود ساز و حاجت خود را فقط با سه گروه مطرح کن: دیندار جوانمرد و ریشه دار [و آن که از نظر خانوادگی اصالت دارد]. اما دیندار برای حفظ دین خود حاجت تو را برآورده می‌سازد و جوانمرد از مردانگی خود شرم می‌کند و انسان ریشه دار می‌داند که تو با این رو انداختن به او از آبرویت مایه گذاشتی لذا با برآوردن نیازت آبروی تو را حفظ می‌کند.» [۱]

دست پرورده مهربانی مادر

حسین(علیه السلام) مردی است سراسر مهر و عاطفه. کسی که به بشریت عشق می‌ورزد و از مادرش آموخته است که مهرورزی به دیگران را بر سجاده عبادت هم تمرین کند و او چگونه به خانواده خود که پاره‌های‌ تن او هستند عاشق نباشد

می‌گویند امام حسین(علیه السلام) برای همسر و دخترش شعرهایی می‌خواند عاشقانه و سرشار از مهر همسری و عاطفه پدری: «به جانت سوگند! من خانه‌ای‌ را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند من آن‌ها را دوست دارم و عمده‌اموالم را [به آنان] می‌بخشم و برای کسی شایسته نیست که مرا سرزنش کند.» [۲]

و هم او بود که با این همه عشق و ارادت خالصانه به خانواده اش که بی تردید محبوب قلبش بودند در راه رسالت الهی و آرمان متعالی اش آن‌ها را با خود همراه می‌کند تا به تمامی کلمه در برابر هیبت ظلم قد علم کند حتی به قیمت شهادت و اسارت همین پاره‌های‌ تن.

صبور بر تصمیم برادر...

درباره صبر و تدبیرش همین بس که او سال‌ها پس از شهادت برادرش حسن(علیه السلام) و در زمان زنده بودن معاویه با همه ظلم و بیداد او دندان بر جگر گذاشت و تا هنگام مرگ معاویه صلح حسن(علیه السلام) را برپا داشت و در برابر دیگرانی که او را به قیام می‌خواندند تنها صبر را توصیه کرد تا آن هنگامه فرا رسد.

وقتی کوفیان به او نامه نوشتند تا به جنگ برخیزد فرمود: «همانا نظر برادرم - که خدا او را رحمت فرماید - وفاداری به پیمان صلح بود و نظر من مبارزه و جهاد با ستم کاران است که رستگاری و پیروزی به همراه دارد پس تا معاویه زنده است در جای خود باشید [و صبر پیشه کنید]...» [۳] این سخن سرشار از صبر و تحمل مردانه است که با ادب و احترام به برادر در هم آمیخته برادری که صلح را در آن هنگامه بیش از هر کار به صلاح اسلام و مسلمین دانست و حسین(علیه السلام) نیز همین را در این زمانه بر مسیر مصلحت می‌داند و بر آن صبوری می‌کند اگرچه چون پدرش علی(علیه السلام) و برادرش حسن(علیه السلام) خار در چشم و استخوان در گلوست.

ایستاده بر بلندای عزت

حسین به تاریخ نشان داده و خوب هم نشان داده که اهل سرخم کردن در برابر ظلم نبوده است. او در همه زندگی اش آن چنان قاطعانه و مردانه در برابر هر بی عدالتی می‌ایستاد که به همه جهانیان و به همه مردان و زنان تاریخ بگوید که انسان بودن با سر فرود آوردن در برابر ظلم در دشمنی آشکار و دایم است.

این ظلم‌ستیزی در همه ساحت‌های‌ زندگی‌اش نمایان بود: «امام حسین(علیه السلام) در مدینه یک قطعه زمین مرغوب داشت که معاویه از روی طمع توسط عوامل خود آن را تصرف کرده بود. امام با معاویه ملاقات کرد و ضمن دفاع از حق خود به وی گفت: معاویه! یکی از سه راه حل را انتخاب کن! یا زمین را از من خریداری کن و قیمت عادلانه آن را بپرداز یا زمین را به من بازگردان و یا افرادی را برای داوری دعوت کن وگرنه چهارمین این خواهد بود که از هم پیمان‌های خود دعوت می‌کنم و با اقتدار تمام حق را از متجاوز باز می‌ستانم. معاویه تسلیم شد و زمین را بازگرداند.» [۴]

آزاده‌ای‌ که آزاد می‌کند

و حسین سخی ترین مرد روزگارش بود و همه روزگاران که سخاوت را میراث از جد بزرگوارش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داشت و از پدری که شهره دوست و دشمن بود در بخشندگی. امام حسین(علیه السلام) هم به‌اندک بهانه‌ای‌ می‌بخشید و بسیار و بی دریغ می‌بخشید چنان که به دسته گلی کنیزی را: «انس می‌گوید: نزد امام حسین بودم که کنیزی آمد و دسته گلی به حضرت تقدیم کرد. امام(علیه السلام) فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم. گفتم:‌ای‌ فرزند رسول خدا! یک دسته گل چقدر ارزش دارد که شما او را آزاد کردید! امام فرمود: خدای سبحان ما را تربیت کرده و فرموده است: «هرگاه به شما تحیتی گفتند پاسخ آنان را نیکوتر از آن و یا به همان اندازه بدهید.» [۵]

معلم مهر و ادب و ایمان

دستی که بخشنده باشد از هر فرصتی برای بخشیدن بهره می‌برد. زندگی اش معجونی است اگر چه آمیخته به درد و رنج اما لبریز از مهرورزی و عطوفت و تکریم. کسی که هماره معلم وار به ما ادب و قدردانی می‌آموزد.

قدردانی‌های‌ بزرگ در برابر نیکی‌های‌ اندک: «جعفر یکی از فرزندان امام در نزد معلمی به نام عبدالرحمن سلمی در مدینه آموزش می‌دید. روزی معلّم جمله «الحمدللهِ ربِّ الْعالمینْ» را به کودک خردسال حضرت یاد داد. هنگامی که جعفر آن را برای پدر ارجمندش قرایت کرد حضرت امام حسین(علیه السلام) معلم را فراخواند و با اهدای هدایای ارزشمندی او را تشویق کرد و هنگامی که به خاطر اعطای پاداش زیاد به معلم مورد اعتراض اطرافیان قرار گرفت فرمود: هدیه من کجا با تعلیم «الحمدلله رب العالمین» برابر است» [۶]

بخشش و کرامت بی‌حد

روزی امام حسین (علیه السلام) با جمعی از دوستان وارد باغ خود در مدینه شد. غلام آن حضرت به نام «صافی» نگهبان آن بود.

امام به گونه‌ای‌ وارد شد که غلام متوجه او نشد حضرت دید او مشغول غذا خوردن است. روش غذا خوردن او امام را به خود جلب کرد، زیرا او هر قرص نانی که برمی داشت نصف آن را به سوی سگی که در پیش روی او بود می‌انداخت. ناگهان غلام متوجه آمدن حضرت شد. حضرت پرسیدند: چرا در غذا خوردن هر قرص نانی که برمی داشتی نصف آن را به سگ باغ می‌دادی؟ غلام عرض کرد: من غلام شما و نگهبان این باغم و این سگ نیز نگهبان این باغ است. وقتی سفره انداختم در مقابل من نشست و به من نگاه می‌کرد. من حیا کردم که او گرسنه باشد و من غذا بخورم. از این رو هر قرص نان را مساوی تقسیم کردم.

حضرت از پاسخ غلام به گریه افتاد و فرمود: اگر چنین است تو را در راه خدا آزاد کردم و دو هزار دینار نیز به تو بخشیدم. غلام گفت: اگر مرا آزاد کنی من دست از تو برنمی‌دارم و باغبان تو در این باغ باقی می‌مانم. وقتی امام وفاداری او را دید، همه‌ی باغ را به او بخشید و فرمود: انسان بزرگوار باید عمل او گفتارش را تایید کند... این باغ را با آنچه در آن است به تو بخشیدم پس دوستان مرا میهمانان من به حساب آور و به آنان احترام بگذار خدا تو را در روز قیامت کرامت ببخشد و اخلاق نیکو و ادب تو را مبارک گرداند. [۷]

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱] تحف العقول ابن شعبه حرانی ص۴۳۰

[۲] الارشاد ج ۲ ص ۱۳۷

[۳] انساب الاشراف بلاذری ج۳ ص۱۵۱

[۴] شرح نهج البلاغه ج ۱۵ ص ۲۲۷

[۵] بحارالانوار علامه مجلسی ج۴۴ ص۱۹۵

[۶] مدینة المعاجز ج۴ ص۲۱۴

[۷] بحارالانوار ج ۴۴ ص ۱۹۴ حدیث ۴

 

//



شیعه نیوز