نقدی بر سخنان آقای مجتهد شبستری در دانشگاه صنعتی اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سخنرانی اخیر جناب آقای مجتهد شبستری، که (به تاریخ۵/اسفند/۸۷) در دانشگاه صنعتی اصفهان ایراد گردید، در باب اموری از قبیل معنای دین و چگونگی تطور تاریخی آن، ملاک صادق بودن دین، دخالت یا عدم دخالت عنصر ماورایی در دین و مباحثی از این دست؛ حاوی نکاتی بدیع و چالش برانگیز (اگر نگوییم اعجاب برانگیز) است که جای کندوکاو مفصل دارد. 

اما در این مقال قصد بر آن است که محتوای این سخنرانی؛ از زاویه خاصی مورد بررسی قرار دهیم، که گرچه هیچ یک عناوین یادشده فوق نیست، اما به زعم این نویسنده؛ در محک زدن به میزان دقت ورزی سخنران محترم؛ طریقه راهگشایی است. 

رویکرد موردنظر، بررسی موارد استناد ایشان به آیات قرآن کریم در ضمن سخنرانی است، که نشان خواهیم داد تا چه حد دارای اشکال می‌باشد و از آن جا که قرآن کریم، منبعی بسیار مهم در دین شناسی است، بی دقتی در کاربرد آیات قرآن، نشانه ای بر ضعف مباحث خواهد بود.

 

۱- در ضمن بحث از عصمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، آقای شبستری گفته اند:
 

«در مورد خود پیامبر گفته شده است که لیغفر الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر این آیه قرآن است دیگر تا این که خدا بیامرزد از تو گناهی که سر زده در قبل و بعد.»

 

در مقام بررسی باید گفت: متن آیات کریمه، در سوره فتح چنین است:
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْــــحًا مُّبِینًا(۱)لِّیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یهَْدِیَکَ صِرَاطًا مُّسْتَقِیــمًا(۲) وَ یَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا(۳)
ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم.(۱) تا خداوند [.....] و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید.(۲)و پیروزی شکست‏ناپذیری نصیب تو کند.(۳)

عبارت مورد استناد آقای شبستری را ترجمه نکرده و به جای آن [.....] قرار دادیم؛ تا به بررسی معنای صحیح آن بپردازیم.

 

بر اساس معنای مورد ادعای آقای شبستری، خداوند به پیامبر فرموده: ما مکه را به فتح تو در آوردیم تا بدین وسیله؛ گناهانت را بیامرزیم.

ملاحظه کنید که اساساً معنای فوق، تا چه اندازه نامربوط و غیر منطقی خواهد بود. این که خداوند بفرماید ما فتح مکه را نصیب تو کردیم تا گناهانت را بیامرزیم معنا ندارد! طبعاً آمرزش؛ نتیجه عملی از جانب شخص محتاج آمرزش، و شامل حال کسی است که خود او کاری کند تا سزاوار آمرزش گردد، نه این که خداوند، خود برای او کاری انجام دهد و سپس به خاطر آن کار، او را مشمول آمرزش نماید!

 

روال منطقی مسیله، همان است که در بسیاری آیات قرآن نیز ملاحظه می‌شود، مانند:
وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ (فاطر/۷)
و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، آمرزش و پاداش بزرگ از آن آنهاست‏.

قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (آل عمران/۳۱)
بگو: اگر خدا را دوست می‏دارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.

... فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعًا وَ أَنَابَ (ص/۲۴) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِک‏...
... از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد، پس ما آن عمل را بر او بخشیدیم‏...
 


شخصی ایمان ورزیده، عمل شایسته انجام داده، از پیامبر پیروی کرده، توبه و انابه کرده و یا... آن گاه خداوند، بدین واسطه او را مشمول مغفرت خود قرار داده است، نه آن که خدا زمینه کاری آن هم مانند «فتح مکه» را برای کسی پیش آورد و سپس به همین واسطه؛ او را مشمول آمرزش نماید. 

ضمن آن که این دو موضوع؛ سنخیتی هم با یکدیگر ندارند. اساساً «فتح مکه» چه ربطی به «آمرزش گناه» دارد تا با «لام تعلیل» به هم ارتباط یابند و دومی؛ نتیجه اولی دانسته شود؟ «فتح مکه» مسئله ای اجتماعی؛ و حادثه ای بسیار تعیین کننده در سیر تاریخی دعوت اسلامی است و «آمرزش گناه» - صرفنظر از مناقشه بسیار جدی بر سر آن؛ در بحث«عصمت» - مسئله ای است شخصی، که آن را نتیجه ی امر اخیر دانستن؛ معقول نخواهد بود.
 


اما معنای صحیح، که دارای این ایرادها نباشد چیست؟
 

برای یافتن معنای صحیح؛ باید درباره کلمه «ذنب» دقت کرد. در برخورد نخست؛ «ذنب»، «گناه» معنا می‌شود، کما این که مثلاً در لسان العرب، در برابر کلمه «ذنب» نوشته است: «الإِثْمُ و الجُرْمُ و المعصیة». اما از نقطه نظر دقت ورزانه در علم لغت، هیچ دو کلمه ای دقیقاً مترادف و هم معنا نیستند. قطعاً «ذنب»، «اثم»، «جرم» و «معصیت» هریک اختلافاتی با هم دارند.

 

لذا در کتاب «قاموس قرآن» در توضیح معنای مصدر «جَرم» آمده:
 

«مجمع البیان، اقرب الموارد، قاموس، مفردات و صحاح آن را به معنی قطع گفته‏اند. به عقیده طبرسی گناه را از آن جهت جُرم گویند که عمل واجب الوصل را قطع می‌کند.بنابراین قول، گناهکار را ازآن مجرم گویند که عمل صالح را قطع می‌کند.» 

 

اما در همان کتاب، درباره معنای «ذنب» آمده:
 

«ذنب (بر وزن عقل) در اصل بمعنی گرفتن دم حیوان و غیره است. هر فعلی که عاقبتش وخیم است آنرا ذنب گویند زیرا که جزای آن مانند دم حیوان در آخر است و لذاست که به گناه تبعه گویند که جزایش در آخر و تابع آن است.» ‏

در نتیجه دو کلمه «جرم» و «ذنب» که هر دو به معنای «گناه» به کار می‌رود، دو معنای ریشه ای مختلف دارند، لذا کتبی مانند «الفروق اللغویة» به بررسی تفاوت ها میان لغات «قریب المعنی» می‌پردازد. در این کتاب، راجع به معنای «ذنب»، می‌خوانیم:

 

« قالوا... انما یسمی الذنب ذنباً لما یتبعه من الذم، و اصل الکلمة علی قولهم الاتباع و منه فی ذنب الدابة لانه کالتابع لها»
«گفته اند همانا گناه را به دلیل سرزنشی که در دنبالش می‌آید،«ذنب» می‌گویند و اصل معنای کلمه به گفته آنان «درپی آمدن» است و دم حیوان را به این دلیل «ذَنَب» می‌گویند که مانند چیزی است که دنبال او می‌آید.» 

همچنین اصل معنای «مغفرت»، «پوشاندن» است، که خوشبختانه آقای شبستری در همین سخنرانی، بدان اشاره نموده و گفته اند:
« غفر به معنای پوشاندن است. ستر است. استغفار یعنی اینکه انسان بخواهد خدا آدم را بپوشاند.»
 


خوب اکنون به روشنی می‌توان گفت که «غفران ذنب» نیز در اصل به معنای «پوشاندن عملی است که پیامدهای نامطلوب دارد» و یا به تعبیر دیگر «از میان بردن پیامدهای نامطلوب یک عمل»

معنای آیه سوره فتح نیز چنین خواهد بود: «ما مکه را به فتح تو درآوردیم تا پیامدهای نامطلوب اعمال دور و نزدیکت را از بین ببریم.» اما این پیامدهای نامطلوب را براساس آن چه در تاریخ و کتب تفسیر آمده و برخی روایات نیز بر آن ها دلالت دارد، می‌توان دو دسته دانست. اولاً مشرکین مکه به دلیل اصل دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به توحید، کینه ها به دل گرفتند و بیش از بیست سال، هر چه توانستند با اسلام و مسلمانان دشمنی کردند، که با فتح مقتدرانه مکه، سلسله این اقدامات خصمانه قطع شد.

ثانیاً با توجه به مقدمات فتح مکه، یعنی اعلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در سال ششم هجری؛ مبنی بر این که در عالم رؤیا، ورود همراه با امنیت مسلمانان به مسجد الحرام را دیده اند و پیرو آن، حرکت مسلمین به سوی مکه و سپس ممانعت مشرکان از ادامه حرکت آنان؛ که به انعقاد «صلح حدیبیه» منجر شد، این واقعه برای مسلمانانی که هنوز دارای عمق معرفت لازم نسبت به خدا و رسول نبودند، ایجاد تردید نمود، چنان که در حدیبیه، ابتدا حاضر نبودند از احرام درآیند، و بر اساس نقل متون تاریخی؛ حتی پس از سه نوبت امر کردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، باز هم درنگ می‌ورزیدند و تبعیت نمی‌کردند. 

پس از فتح مکه، بر مسلمانان نیز، حکمت رؤیای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و انعقاد صلح توسط حضرت آشکار شد. آنان دریافتند که منظور از ورود ایمن به مسجد الحرام که وعده آن در رؤیای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) داده شده بود، همین ورود مقتدرانه پس از فتح مکه، و زمینه ساز آن نیز؛ صلح حدیبیه بوده است. بدین ترتیب همه تردیدها و تشیک ها (پیامدهای نامطلوب) از میان رفت.
 


در آیه ۲۷ همین سوره(فتح)، قرآن کریم به این ماجرا اشاره نموده است. 
 


ملاحظه کنید که با توجه به توضیحات فوق، آیه نخست سوره فتح؛ تا چه حد در مقام بزرگداشت جایگاه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و خدای متعال، با تعبیر «ما برای تو فتح آشکاری رقم زدیم.»، حادثه عظیمی چون فتح مکه را نعمتی از جانب خود برای آن جناب قلمداد می‌فرماید و آن را نیز در حکم علتی برای محو کردن پیامدهای نامطلوبی می‌شمارد که در اثر اقدامات تبلیغی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در درجه اول متوجه ایشان شده بود. در لحن این آیه، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) محور عنایات الهی است.
 


بنابراین برداشت ناصواب این که آن حضرت گناهانی داشته، بسیار بسیار با روح این آیه کریمه فاصله دارد. 

۲- آقای شبستری در بخشی از سخنرانی مورد بحث، با استناد به آیه دیگری از قرآن گفته اند:
 

«"قل انّما انا بشرٌ مثلکم..." من مثل شما یک انسانم، علایق شما را هم دارم، تمایلات شما را هم دارم، نقطه ضعف‌های شما را هم دارم. اگر شما در درون خودتان وهم ها و خیالات بر شما غلبه می‌کند و باید خودتان از زیر اینها بیرون بکشید، تاریک می‌شود درونتان باید روشنایی ایجاد کنید. من هم همینطور. شما چیزهایی را دوست دارید، من هم دوست دارم. شما از چیزهایی بدتان می‌آید من هم بدم می‌آید...."انا بشر مثلکم"یه اضافه دارد"یوحی الی انما الهکم اله واحد"تفاوت من با شما اینست که من همیشه در درون به من امدادی [وحیی] می‌رسد و آن امداد این است که اله شما اله واحد است.»

ایشان از آیه مورد استناد، نتیجه گرفته که تنها تفاوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با سایرین، وحی است. (آن هم وحی بدین مضمون که « اله شما اله واحد است.») آن گاه تمام ضعف‌های انسان‌های عادی را قابل تسری به آن حضرت دانسته است.
 


این خطای بزرگی است؛ که اشتباهات قابل توجهی را در شناخت مقام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ناشی می‌شود.
 


توضیح این که منحصر دانستن اختلاف سایر انسان ها با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به وحی، ناشی از کاربرد کلمه «انما» در آیه شریفه می‌باشد. «انما» از ادات حصر است که علمای نحو در توضیح کاربرد آن گفته اند: «آن چه بعدش ذکر شده اثبات، و غیر آن رانفی می‌کند.» 
 


به عنوان مثال؛ از«انما ضرب زید عمروا» دو مطلب فهمیده می‌شود:
۱- زید عمرو را زده است. 
۲- زید کسی جز عمرو را نزده است. 
 


به تعبیر دیگر، اگر کسی بگوید:«من بنّا هستم.»، ممکن است در کنار این شغل، شغل دوم و سومی هم داشته باشد. راننده، نجار، نقاش،.... نیز باشد، اما اگر گفت: «من فقط بنّا هستم.» یعنی اینم و جز این نیستم، و لذا گوینده؛ با کاربرد حصر، همه مشاغل به جز بنّایی را از خود نفی نموده است. 

اما کاربرد حصر؛ به این مطلب خلاصه نمی‌شود. در کنار مثال‌هایی که آوردیم و به آن ها «حصر مطلق» می‌گویند، نوع دیگری وجود دارد، که «حصر نسبی» نامیده می‌شود.

باز هم مثالی می‌آوریم. شخصی را در نظر بگیرید که هم «بنّا» و هم «نجّار» است. اگر کسی به حالت اعتراض، به یک ساختمان در حال ساخت، که این شخص به عنوان بنّا در آنجا مشغول کار است؛ وارد شود و با داد و فریاد بگوید: «این چه وضعی است، چرا این قدر مصالح ساختمانی در کوچه و خیابان ریخته اید و راه مردم را بند آورده اید؟ » در این حالت اگر وی پاسخ دهد: «آقا به من چه ربطی دارد؟» «من فقط بنّا هستم.»، منظور وی از جمله اخیر قطعاً این نیست که «بنّا هستم.» و «نجار و آهنگر و نقاش و..... نیستم.» بلکه منظور این است که «من بنا هستم.» و بر خلاف تصور یا ادعای شما «مسیول کارگاه ساختمانی نیستم.» و مشکلاتی که گفتید، به من مربوط نیست.

حصر مطلق اگر مثلاً راجع به مشاغل به کار برده شود، ناظر به همه شغل ها خواهد بود، یعنی یک (یا چند) شغل را برای کسی ثابت و همه مشاغل دیگر را نفی می‌کند، اما حصر نسبی اصلاً چنین کارکردی ندارد و مجموعه مرجع آن، صرفاً ذهن مخاطب است.

بنابراین اگر از کسی سؤال شود که چه حرفه ها و شغل‌هایی دارد، و او بگوید: «من فقط بنّا هستم.» یعنی «من بنّا هستم و هیچ شغل دیگری ندارم.»، اما اگر جمله «من فقط بنّا هستم.» در فضای «حصر نسبی» بیان شود، معنایش آن است که « من بنّا هستم، نه آن چه شما فکر می‌کنید.» ضمن این که از آن؛ نفی سایر مشاغل فهمیده نمی‌شود.

توضیح فوق، دقیقاً تعریف یکی از انواع سه گانه «حصر نسبی» است که آن را «حصر قلب» نامیده و کاربرد آن را در جایی می‌دانند که «متکلم می‌خواهد عکس عقیده مخاطب را به او القا کند.» 

 

طبعاً تشخیص این که حصر؛ مطلق است یا نسبی، باید با توجه به سیاق و فضای کلام و قراین موجود به دست آید.

 

از توضیحاتی که گذشت، فهمیده می‌شود که «حصر نسبی» در مقام نفی عقیده مخاطب و نشاندن عقیده متکلم به جای آن به کار می‌رود.

 

اکنون به آیه مورد بحث بپردازیم و بررسی این که چه نوع حصری در آن به کار رفته است.

 

در این آیه به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داده می‌شود که «بگو: من فقط"بشری مانند شما که به من وحی می‌شود"هستم.» 

 

آیا این کلام؛ یعنی «بشری مانند شمایم که به من وحی می‌شود ولاغیر.» یا معنایش این است که « بشری مانند شمایم که به من وحی می‌شود، نه آن چه شما گمان می‌کنید.»

برای یافتن پاسخ، به آیات زیر که ذهنیات غلط مخالفان نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح می‌کند؛ ملاحظه کنید:
*سوره فرقان:وَقالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَیَمْشی‏ فِی الْأَسْواقِ لَوْلا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذیراً(۷)
وگفتند: چرا این پیامبر غذا می‏خورد و در بازارها راه می‏رود؟چرا فرشته‏ای بر او نازل نشده که همراه وی مردم را انذار کند؟

*سوره انبیاء:... وَ أَسَرُّواْ النَّجْوَی الَّذِینَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(۳)... وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِی إِلَیهِْمْ فَسَْلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(۷) وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَ مَا کاَنُواْ خَلِدِینَ(۸)
 

... و ستمگران پنهانی نجوا کردند (و گفتند): «آیا جز این است که او بشری همانند شماست؟! آیا به سراغ سحر می‏روید، با اینکه می‏بینید؟(۳)... ما پیش از تو، جز مردانی که به آنان وحی می‏کردیم، نفرستادیم (همه انسان بودند، و از جنس بشر). اگر نمی‏دانید، از آگاهان بپرسید.(۷) آنان را پیکرهایی که غذا نخورند قرار ندادیم! عمر جاویدان هم نداشتند.(۸)
 

 

*سوره اسراء: وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتیَ‏ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنبُوعًا(۹۰) أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِّن نخَِّیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَرَ خِلَالَهَا تَفْجِیرًا(۹۱)أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفًا أَوْ تَأْتیِ‏َ بِاللَّهِ وَ الْمَلَیکَةِ قَبِیلاً(۹۲) أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقیَ‏ فیِ السَّمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتیَ‏ تُنزَِّلَ عَلَیْنَا کِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبیّ‏ِ هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولًا(۹۳) وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا(۹۴)
و گفتند: «ما هرگز به تو ایمان نمی‏آوریم تا اینکه چشمه‏جوشانی از این سرزمین برای ما خارج سازی(۹۰) یا باغی از نخل و انگور از آن تو باشد و نهرها در لابه‏لای آن جاری کنی(۹۱) یا قطعات آسمان را- آن چنان که می‏پنداری- بر سر ما فرود آری یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری(۹۲) یا برای تو خانه‏ای پر نقش و نگار از طلا باشد یا به آسمان بالا روی حتی اگر به آسمان روی، ایمان نمی‏آوریم مگر آنکه نامه‏ای بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم! «بگو:» منزه است پروردگارم. مگر من جز انسانی فرستاده خدا هستم؟!(۹۳) تنها چیزی که بعد از آمدن هدایت مانع شد مردم ایمان بیاورند، این بود که گفتند: «آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده است؟» (۹۴)

ملاحظه می‌شود که درآیات فوق، دو مانع مهم برسر ایمان آوردن مخاطبان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر شده است که می‌گفتند:
 

۱- چرا این پیامبر غذا می‏خورد و در بازارها راه می‏رود؟ یعنی چرا با انسان‌های عادی تفاوت ندارد؟
۲- چرا این پیامبر درخواست‌های جوراجور آنان را عملی نمی‌کند؟ 
 

اهمیت این موانع فکری، در ایمان آوردن آنان به حدی بوده است که در آخرین آیه(اسراء/۹۴)، - برسبیل تأکید- این سخن مردم که «آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده؟» به عنوان تنها مانع ایمان آوردن آنان مطرح شده است.

متقابلاً در آیات سوره انبیاء؛ پاسخ داده شده که ما پیش از این نیز، به جز «مردانی[انسان‌هایی] که به آنان وحی می‌شد» به عنوان پیامبر نفرستادیم. و در آیات سوره اسراء نیز از پیامبر نقل می‌شود که:«من؛ جز انسانی فرستاده خدا نیستم». این تأکید بر «انسان بودن پیامبر» در مقابل عقیده غلط مشرکان است که «پیامبر نباید مثل انسان ها راه برود و غذا بخورد و...» و تأکید بر «رسول بودن» یا «مخاطب وحی بودن آن حضرت» - که دو معنای ملازمند- در مقابل این عقیده غلط مشرکان است که «پیامبر باید هر معجزه ای ما می‌خواهیم؛ ارائه کند.» زیرا رسول و فرستاده، باید طبق دستور و رسالت عمل کند؛ و نه به صرف دلخواه مخاطبان.

بنابراین مضمون آیه کریمه « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی‏ إِلَیّ‏...» که تأکید بر همان دو ویژگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی «انسان بودن» و «مخاطب وحی بودن» دارد، بر همان سیاق و در چهارچوب «حصر نسبی» و «در مقام نفی عقیده مخاطب و نشاندن عقیده صحیح به جای آن» است.

لذا معنا کردن آیه اخیر در قالب «حصر مطلق» و بدین شکل که ادعا شود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) «انسانی مخاطب وحی» است؛ و دیگر هیچ! و نتایج مترتب بر آن (من نقطه ضعف‌های شما را هم دارم و...)، توجیه و مقبولیت علمی ندارد.
 

 

۳- آقای شبستری در سخنرانی خود، ضمن بیان این که «انسان با ۴ موضوع مهم زندگی می‌کنند فلسفه، علم، هنر و دین» روند شکل گیری همه این ۴ مورد را تاریخی دانسته و گفتند:
«قرن‌های طولانی آنهایی که اهل علم بودند علم ورزیدند تا به تدریج معلوم شده که علم یعنی چه قرن‌های طولانی هنر ورزی شده تا به تدریج معلوم شده که هنر چیست قرن‌های طولانی دین ورزی شده و دینداری شده تا به تدریج معلوم شده که دین ودینداری انسان چیست.»
 

 

یکی از حاضران جلسه، ضمن سؤالی؛ مطرح کرد که سه مورد از این چهار عنصر یعنی علم، فلسفه و هنر با عنصر دیگر یعنی دین تفاوت دارد زیرا « سه تای اول جنبه بشری دارد و آخری [دین] محتوی ماورایی دارد ولی شما این چهار تا را با هم همطراز و هم ارزش فرض کردید.»

 

آقای شبستری در پاسخ، ضمن تأکید بر مشابهت ۴ عنصر یادشده؛ گفتند:
 

«یعنی چه عنصر ماورایی دارد؟ بنده هیچ وقت این تعبیر را به کار نمی‌برم که دین چیزی است که از جای دیگر آمده است... دین کار آدم است به این معنا، دین سلوک آدمی است. آن چیزی که ما به آن دین می‌گوییم یعنی سلوک معنوی آدمی. راه روی معنوی آدمی. آدمی یک کار میکند کار علمی است. یک عمل انجام می‌دهد عمل فلسفی است. یک عمل انجام می‌دهد عمل هنری است و عمل دیگری هم انجام می‌دهد عمل دینی است. در آن عمل دینی سعی می‌کند از زندگی روزانه فراتر برود و یک عمقی را درک بکند... در قرآن کریم هم گفته شده است: «ان الدین عند الله الاسلام» دین در نزد خدا، نه این که یعنی دین در نزد خدا، یعنی در نظر خدا نه نزد خدا. همان طور که در آن آیه دیگر هست «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی در نظر خدا این است. این جا هم همین طور است یعنی اگر از منظر خدا اگر به دین نگاه بکنید که خدا نظرش در باره دین چیست؟ آن اسلام است و معنی اسلام در قرآن تسلیم شدن است و معنی تسلیم شدن یعنی انسان مقاومت نکند در برابر اراده خداوند... بنا براین دین هم از انسان شروع می‌شود فلسفه، علم و هنر هم از انسان شروع می‌شود... بنا براین من این طور فکر نمی‌کنم که این ها انسانی است و آن ماورایی... و [این طور فکر نمی‌کنم که] دین یک چیزی است در عالم خارج از این عالم، نمی‌دانم در یک جایی در یک ناکجا آبادی، بعد از آن یک فهمی حاصل می‌شود و این فهم ها متفاوت است. من هیچ وقت این تعبیر را نمی‌کنم چون اصلا دین و دین داری را کار خود آدمی می‌دانم.»

در مقام بررسی باید گفت که ردّ ماورایی بودن دین، سخن بسیار تأمل برانگیزی است و نقد تفصیلی آن مجال دیگری می‌طلبد، اما از آن جا که استنادات صورت گرفته به آیات قرآن را بررسی می‌کردیم، در این فراز نیز همین روند را پی می‌گیرم.

آقای شبستری آیه کریمه «ان الدین عند الله الاسلام» را بدین معنا دانسته اند که «از منظر خدا اگر به دین نگاه بکنید که خدا نظرش در باره دین چیست؟...»، «نه این که یعنی دین در نزد خدا» و معنای آن را مشابه «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» دانسته اند که از گرامی ترین انسان ها در نزد خداوند سخن می‌گوید.

 

در نهایت ایشان دین را چیزی که از جایی در عالم خارج و از جانب خداوند آمده باشد، ندانسته اند.

 

اما نحوه استناد ایشان به آیه قرآن؛ عجیب است. اولاً نمی‌توان به موجب «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» گفت که معنای «ان الدین عند الله الاسلام» نیز «در نظر خدا» و نه «در نزد خدا» است. خوب دیگری هم خواهد گفت که آیه مورد بحث، مانند آیه «فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْق‏»(عنکبوت/۱۷) است که می‌فرماید: «روزی را نزد خدا بجویید» و نه «در نظر خدا»!

ثانیاً اگر تعبیر «دین در نزد خدا» یا «دین از نزد خدا» مورد تردید ایشان باشد، باید گفت این تعبیر به غیر از آیه کریمه «ان الدین عند الله الاسلام»، در آیات بسیار دیگری هم به تصریح آمده است، از جمله:
 

..قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ (مایده/۱۵) ..از طرف خدا، نور و کتاب روشنگری به سوی شما آمد.

 

در آیه فوق که نمی‌توان «من الله» را «در نظر خداوند» معنا کرد. شبیه همین تعبیر، با عبارت «من عند الله» نیز آمده است: «..جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّه‏» (بقره/۸۹) «کتابی از جانب خداوند به سوی آنان آمد.»

 

از این قبیل تعبیرات؛ به فراوانی در قرآن کریم یافت می‌شود. مثلاً:
 

قُلْ یَأَیهَُّا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَی‏ فَإِنَّمَا یهَْتَدِی لِنَفْسِه وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیهَْا وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ(یونس (علیه السلام)/۱۰۸)
بگو: «ای مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده هر کس (در پرتو آن) هدایت یابد، برای خود هدایت شده و هر کس گمراه گردد، به زیان خود گمراه می‏گردد و من مأمور (به اجبار) شما نیستم.»

از سیاق آیه فوق پیدا است که منظور از آن چه «از طرف پروردگار آمده»، محتوای رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی همان «اسلام محمدی(صلی الله علیه و آله و سلم)» است.

 

همچنین«یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبیناً (نساء/۱۷۴)» و.....
 

در پایان سخن باید گفت از آنانی که در صدد تبیین حقایق دین هستند، به ویژه آن گاه که ادعا بر سر حل معضلات فکری و دینی است، توقع دقت ورزی بیشتری، به ویژه در مواجهه با آیات قرآنی وجود دارد.
 

 

در دنیای پرتلاطم اندیشه معاصر، وقتی ادعای «روشنفکری دینی» می‌شود، انتظار می‌رود که باری از جریان «دین داری خردگرا» کاسته گردد، نه آن که باری گذاشته شود.
 


پی نوشت ها:
۱ - قاموس قرآن، ج‏۲، ص ۲۸
۲ - قاموس قرآن، ج‏۳، ص۲۴
۳ - الفروق اللغویة، ص۲۴۵
۴ - سیره حلبی، ج۲، ص۷۱۳
۵ - لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَاللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَمُقَصِّرینَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ مالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاًقَریباً 
خداوند آنچه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت بطور قطع همه شما بخواست خدا وارد مسجد الحرام می‏شوید در نهایت امنیّت و در حالی که سرهای خود را تراشیده (یا کوتاه کرده)‏اید و از هیچ کس ترس و وحشتی ندارید ولی خداوند چیزهایی را می‏دانست که شما نمی‏دانستید (و در این تأخیر حکمتی بود) و قبل از آن، فتح نزدیکی (برای شما) قرار داده است.
۶ - به تعبیر دیگر گفته اند که «انما» متضمن معنای «ما والّا» است. مثلاً: انما ضرب زید عمروا = ما ضرب زید الا عمروا
۷ - انواع سه گانه حصر نسبی(یا اضافی) عبارتند از: حصر افراد، قلب، تعیین
۸ - مختصرالمعانی،باب پنجم، صفحه۱۱۵
۹ - البته آیات فوق از سوره اسراء؛ نشان می‌دهد که موضوع دوم نیز به مطلب اول بازگشت دارد، زیرا در ادامه آیاتی که خواسته‌های رنگارنگ مشرکان از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح می‌کند؛ و در مقام پاسخ آنان، به بشر بودن آن حضرت نیز اشاره شده است.


دکتر جواد علایی-www.dralaee.blogfa.com



وبلاگ دکتر علایی