نقد کتاب شاهراه اتحاد (نصوص امامت) نوشته آقای حیدر علی قلمداران-۸
آقای حیدر علی قلمداران در کتاب شاهراه اتحاد (بررسی نصوص امامت ) آنچنان خود را شیفته وحدت و اتحاد اسلامی نشان میدهد که بدون تأمل و تدبّر لازم هرجا واژهای از قرآن را ظاهراً در تأیید نظر خویش مییابد به آن استناد جسته و بیمحابا به تحریف معنوی قرآن و تهمت بیجا به انبیا الهی دست مییازد.
وی در صفحه ۳ کتاب نصوص امامت مینویسد:
تفرقه آن چنان در دین إلهی مذموم است که چون قوم موسی – علیه السلام- به تضلیل (گمراهی) سامری به گوساله پرستی پرداختند جناب هارون - علیه السلام- برای عذرخواهی در برابر برادر خود موسی - علیه السلام- سبب کار خود را احتراز از تفرقه دانسته و میگوید: إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَایِیلَ «بیم داشتم مرا سرزنش کنی و بگویی بین بنیاسراییل تفرقه انداختی» (طه / ۹۴)
ملاحظه میفرمایید که آقای قلمداران از آیه مذکور چنین برداشت میکنند که حضرت هارون (علیه السلام) بمنظور جلوگیری از تفرقه در میان بنی اسراییل وظیفه الهی خود را در قبال تضلیل سامری انجام نداده است.به عبارت دیگر نبی خدا اجازه میدهد که امتّ بنی اسراییل پس از ایمان به خدا و دیدن آیات عظمای الهی و نجات از دست فرعون به گوساله پرستی منحرف شوند، امّا دم بر نمیآورد تا مبادا که وحدت قوم بنیاسراییل خدشه دار شود و دو دستگی در قوم حاصل گردد.
آقای قلمداران فراموش کرده است که اولین پیام همه انبیاء دعوت به توحید بوده است نه وحدت!!!
دعوت به یکتا پرستی و یگانگی خداوند، اساس دعوت و تعالیم انبیا ست نه یگانگی و یکسان بودن انسانها.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْیاً
بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما مشترک است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و کسی را با او شریک نکنیم (۶۴ / آل عمران)
اگر قرار است وحدتی میان انسانها شکل گیرد باید بر مبنای توحید باشد نه آنکه نفس وحدت تقدسی داشته باشد!!!
پیامبرّان آمدهاند تا وحدت حول کفر و بتپرستی و شرک را درهم شکنند نه آنکه از بیم تفرقه در موضوع توحید سکوت کنند.
با مراجعه به قرآن در مییابیم که جناب هارون علیهالسلام وظایف رسالتی خویش را به انجام رسانده است.
به آیات ذیل توجه فرمایید:
وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ یَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونیِ وَ أَطِیعُواْ أَمْرِی
و به تحقیق که قبلا هارون به ایشان (گوساله پرستان از بنی اسراییل) گفت:ای قوم شما به این گوساله، مورد آزمایش قرار گرفتید (این گوساله خدای شما نیست) و همانا پروردگار شما همان رحمان است پس از من تبعیت کنید و امر مرا اطاعت نمایید. (۹۰ / طه )
... قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونیِ وَ کاَدُواْ یَقْتُلُونَنیِ...
گفت: فرزند مادرم! این مردم مرا خوار و ضعیف کردند و چیزی نمانده بود که مرا به قتل برسانند (۱۵۰ اعراف)
براستی اگر جناب هارون در مقابل اعمال مشرکانه قوم خویش سکوت کرده بود چه دلیلی داشت که او را مستضعف قرارداده و بخواهند وی را به قتل برسانند، ضمن اینکه صراحتاً جناب هارون به قوم خویش اعلام میکند که شما مورد آزمایش قرار گرفتهاید و خدا ی شما گوساله نیست، بلکه خدای شما رحمان است و وظیفة شما در شرایط عدم حضور حضرت موسی علیهالسلام پیروی از من و اطاعت امر من میباشد.
ملاحظه میفرمایید که جناب هارون علیهالسلام توحید را فدای وحدت قوم نکرده است.
بنظر شما خواننده عزیز، حضرت هارون تا چه حد می بایستی بر این امر پا فشاری می نمود؟ آیا میبایست که با قوم گوساله پرست به جنگ بپردازد؟ تا خود و یارانش را در این راه به کشتن دهد یا خیر؟
ازآنجاییکه در آیات ذکر شده است:
قَالُواْ لَن نَّبرَْحَ عَلَیْهِ عَکِفِینَ حَتیَ یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسی
قوم گفتند: ما از عبادت در اطراف گوساله دست بر نمیداریم و پراکنده نمیشویم تا اینکه موسی (ع ) بر گردد. (۹۱ / طه)
حضرت هارون علیهالسلام خود را موظف دید که پس از ارشادات لازم و پافشاری بر امر توحیدی تا جاییکه بیم کشته شدن وی میرفت خون خویش و مومنین را حفظ نماید،تا حضرت موسی علیه السلام برگردد. چنانچه قوم نیز کار خویش را به مراجعت حضرت موسی موکول نموده بودند.
با رجوع به روایاتی که در این خصوص از ائمه طاهرین علیهمالسلام در کتب تفسیری ذکر شده است مییابیم که هنگامیکه حضرت موسی علیهالسلام به میقات در کوه طور رفت دوسفارش به حضرت هارون علیه السلام نمود:
اول آنکه: مراقبت نماید که قوم بنیاسراییل از مسیر توحید و عبودیت خدای رحمان منحرف نگردند.
دوم آنکه : در صورت انحراف از مسیر الهی در مقام ارشاد شان برآید اما کار را به مقاتله نکشاند و تامل کند تا وی (حضرت موسی) بازگردد .
و جناب هارون بخوبی به این دو وصیت عمل مینماید.
دقت در موضوع عملکرد سامری ّ در انحراف قوم موسی علیهالسلام بسیار آموزنده است.
اولا : سامریّ از اصحاب حضرت موسی علیهالسلام و بلکه از اصحاب برگزیده ایشان بود و بطور طبیعی مردم به سخنان او اعتماد میکردند.
ثانیا : سامری خاکی را در اختیار داشت که تماس با پای اسب جبرییل (رسول الهی) پیدا کرده بود و آثار خارقالعادهای از این خاک نمایان میگشت و با انجام یک کار خارقالعاده، پذیرش ادعاهای خود را تسهیل مینمود .
ثالثا: سامری در پوشش نفاق عمل کرد و به مردم میگفت که این گوساله همان خدایی است که حضرت موسی به آن دعوت کرده است:
فَقَالُواْ هَاذَا إِلَاهُکُمْ وَ إِلَاهُ مُوسیَ فَنَسی
پس گفتند: این خدای شما و خدای موسیاست پس (خدای حقیقی) فراموش شد (۸۸ طه)
حال خواننده گرامی خود در این قصه تدبر نماید و احوال امت پیامبر خاتم را پس از رحلت ایشان نظر کند.
آیا این خود نشانه بر صحت مدعای تشیع نیست ؟
آن گاه که منافقین از اصحاب، با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آنچنان کردند که قوم موسی و سامری با جناب هارون روا داشتند و امیر مؤمنان همان سخنی را بر زبان رانده که جناب هارون علیهالسلام فرمود:
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی
همانا قوم مرا به استضعاف کشیده و نزدیک است که مرا به قتل برسانند
از حدیث صحیح پیامبر صلیالله علیهوآله وسلم نقل شده است:
سمعت رسول الله ص یقول لترکبن أمتی سنة بنی إسراییل حذو النعل بالنعل
قوم من مطابق النعل بالنعل از قوم موسی علیهالسلام پیروی میکند .
لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْباب
به تحقیق در داستانهای ایشان عبارت است برای صاحبان خرد (۱۱۱ / یوسف)
و طالبان مطالب بیشتر در موضوع سامری را به تفسیر برهان ج ۳ صفحه ۷۷۳ و جلد ۱ صفحه ۱۹۹ ذیل آیات مربوط در سوره طه و اعراف ارجاع میدهیم .
وبلاگ آقای حسینی ورجانی