نقد کتاب شاهراه اتحاد (نصوص امامت) نوشته آقای حیدر علی قلمداران-۳
ه) آقای برقعی در صفحه"د" با استناد به تاریخ طبری و الغارات ثقفی و الدرجات الرفیعه بیان میکند که امیر المومنین علی علیه السلام در نامه ای به اهل مصر به توصیف و تعریف ازخلیفه اول و دوم پرداخته اند
"فلما قضی من ذلک ما علیه، قبضه الله عزوجل صلی الله علیه و رحمته و برکاته، ثم ان المسلمی استخلفوا به امیرین صالحین عملا با لکتاب و السنه و احسنا السیره و لم یعدوا السنه، ثم توفاهما الله عزوجل رضی الله عنهما"
در پاسخ به آقای برقعی میگوییم:
اولا: نقلهای طبری در خصوص حوادث پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و انتساب آن اقوال به امیر المومنین علیه السلام به تنهایی نمیتواند ملاک قرار گیرد، زیرا به کرات در رجال نقلهای ایشان، افراد غیر موثق و کذاب مانند سیف بن عمر وجود دارند ضمن اینکه خود ایشان فردی متعصب و ضد شیعه بوده است ودر بیان حوادث تاریخی رعایت انصاف را نکرده است.
نویسنده کتاب الغارات نیز در اصل زیدی مذهب بوده است که در مسائل اعتقادی خصوصا در موضوع خلفای اول و دوم اعتقادی مشابه اهل سنت دارند.اساسا مذهب زیدی در بسیاری از مسائل اعتقادی و احکامی به مذاهب اهل سنت نزدیکترند تا مذهب تشیع.لذا در مجموع، این دو منبع نمیتوانند مستقیما مورد استناد قرار گیرند مگر اینکه منقولات آنها توسط منابع دیگر تایید گردد و وثاقت روات نیز احراز شود..
ثانیا: صرف نظر از بحثهای سندی و رجالی، متن نامه فوق با سایر نقلهای معتبر که در حد تواتر هستند ناسازگار بوده و این تناقض ها نشان میدهد که انتساب جملات فوق به امیر المومنین اعتبار لازم را ندارد ولذا متن فوق قابل اعتنا نمیباشد.
بعنوان نمونه :
۱ = از مسلمات تاریخ است که خلیفه دوم به انتصاب خلیفه اول در جایگاه خلافت قرار گرفت و حال آنکه متن نامه فوق به استخلاف ایشان توسط مسلمین اشاره دارد.
۲ = مسلم و قطعی است که دلیل عدم انتخاب امیر المومنین توسط شورای شش نفره پس از خلیفه دوم، عدم پذیرش امیر المومنین بر شرط تبعیت از سنت دو خلیفه قبل بوده است. و حال آنکه طبق این متن اگر دو خلیفه قبل از سنت رسول خدا و عمل به کتاب تعدی ننموده بودند دلیلی بر نفی پذیرش آن شرط نبوده است.
و اما در مورد نقل سید علی خان در کتاب الدرجات الرفیعه بایستی بیان کنیم که این نویسنده در قرن یازدهم و دوازدهم هجری زندگی میکرده است و قطعا منقولات ایشان از سایر منابع قبلی بوده است. اکثر تالیفات ایشان در موضوع ادبیات و علوم عربی و لغت است و به نظر میرسد که در موضوع تاریخ و حدیث تخصص یا تبحر خاص ندارد.
چنانکه در لیست تالیفات سید علی خان بنگریم به کتبی در مورد علم نحو، و نیز کتاب ((الدرجات الرفیه فی طبقات الشیعه))، دیوان شعر، محاسن شعراء در علم بدیع، علم عروض، ادبیات، لغت بر میخوریم، و همچنین در کتاب الزیعه ایشان شرح حال شیعیان را نوشته است. بنا براین او به کار ادبیات بیشتر اشتغال داشته تا تاریخ و لذا میتوان گفت سید علیخان یک فرد مورخ بین علماء مشهور نبوده، بلکه عالمی جلیل درادبیات بوده است.
۳ = حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه مذمتهای فراوانی از سیره خلفا کرده اند که در جای خویش از آن گفتگو خواهیم کرد .
و- آقای برقعی در صفحه"د"می نویسد :...و در خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه نسبت به خلیفه ثانی تمجید نموده و میفرماید:
... فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَی الْعَمَدَ وَ أَقَامَ السُّنَّ...
یعنی کژیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود و سنت را بپا داشت...
در پاسخ میگوییم:
اولا: در این خطبه نامی از خلیفه دوم عمر برده نشده است. و تنها برخی شارحین، مخاطب خطبه را عمر دانسته اند. برخی نیز این کلام را به دخترعمر نسبت داده اند و برخی نیز مخاطب خطبه را افراد دیگری دانسته اند.
ثانیا: در انتهای خطبه ۲۲۸ که آقای برقعی آن را نقل نکرده است و در واقع خطبه را تقطیع کرده است عبارتی است که با ابتدای خطبه ناسازگار است:
"وَ تَرَکَهُمْ فِی طُرُقِ مُتَشَعِّبَةٍ لَا یَهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ وَ لَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی"
رفت و ایشان را در راههایی پراکنده واگذارد،آنچنانکه نه گمراه در این راهها طریق هدایت را مییابد و نه هدایت شده، یقین به راهی که رفته پیدا میکند". ملاحظه میگردد که انتهای خطبه بر خلاف ابتدای آن در مذمت فرد مورد نظر سخن گفته شده است.
ثالثا: در کتب صحیحین روایاتی ذکر شده که صدیقه طاهره سلام الله علیها تا هنگام وفاتشان از دو خلیفه اول ناراضی و غضبناک بوده اند، این وصف که رسول خدا رضا و سخط فاطمه زهرا سلام الله علیها را موجب رضا و سخط الهی برشمرده اند،چگونه با برخی عبارات این خطبه قابل توجیه است.
ز- برقعی در صفحه"ه" و "و" با استناد به خطبه ۱۶۴ نهج البلاغه مینویسد: "...فرمود ان الناس ورایی و قد استفسرونی بینک و بینهم و والله ما ادری ما اقول لک ما اعرف شییا تجهله و لا ادلک علی امر لا تعرفه انک لتعلم ما نعلم، ما سبقناک الی شی فنخبرکعنه و لا خلونا بشی فنبلغکه و قد رایت کما راینا و سمعت کما سمعنا و صبحت رسول الله صلی الله علیه و آله کما صبحنا ما ابن ابی و لا ابن الخطاب باولی بعمل الحق منک، ... چنانکه ملاحظه میشود حضرتش در این گفتار شیخین را عامل به حق میداند... آیا میتوان پذیرفت کسیکه پیامبر درباره اش فرمود : انه خشن فی ذات الله... به جای تعلیم مردم بر یاد آوری مقام الهی خویش... اینگونه با خاطی مداهنه و از او تمجید کند؟"
در پاسخ میگوییم:
اولا:در این عبارت حضرت علی علیه السلام از عثمان تمجید نکرده ، بلکه با یاد آوری آیات و بیناتی که بر عثمان در زمان حیات رسول خدا عرضه شده است بر او اتمام حجت نموده و او را نصیحت مینماید تا از روش ناصواب خویش دست بر دارد و اتفاقا عبارت خطبه صراحت دارد که عثمان در عین حال که به طریق حق و صواب جاهل نمیباشد از عمل به حق منحرف گشته است.
این سخنان را امام (علیه السلام) هنگامی ایراد فرمود که مردم به عنوان شکایت از کردههای عثمان به محضرش آمدند و از او خواستند تا از طرف آنان با عثمان گفتگو کند و بخواهد که رضایت آنها را فراهم نماید. امام (علیه السلام) نزد عثمان رفت و فرمود:
((مردم پشت سر من هستند و مرا بین تو و خودشان میانجی قرار دادهاند. قسم به پروردگار نمیدانم به تو چه بگویم. چیزی را که تو آن را ندانی سراغ ندارم، ترا به چیزی ارشاد نمیکنم که آن را نشناسی. تو خودت میدانی آنچه ما میدانیم. ما در اطلاع از چیزی بر تو سبقت نگرفتهایم تا از آن به تو خبر دهیم و در باره هیچ کاری خلوت نکردیم تا خبرش را به تو رسانیم و تو دیدی آنچه ما دیدیم و شنیدی آنچه ما شنیدیم و با رسول خدا (صلّی اللَّه علیه و آله) بودی چنانکه ما بودیم. پسر ابی قحافه و پسر خطّاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند و تو از آنان به رسول اللَّه (صلّی اللَّه علیه و آله) نزدیکتری و از خویشان آن حضرت هستی. داماد او شدی و آن دو نفر نشدند.))
آیا عبارات فوق ناظر به این معنی است که حضرت شیخین را عامل به حق میداند؟ و یا اینکه در مقام تذکر به راه ناصواب عثمان میباشد؟
http://www.h-varjani.blogfa.com/post-153.aspx