کتاب «مکتب در فرایند تکامل: نظری بر تطور مبانی فکری تشیع در سه قرن نخستین» نوشته سید حسین مدرسی طباطبایی از آثار مورد توجه محافل علمی سالهای اخیر در موضوع تاریخ فکری شیعه است. مؤلف که از حوزه علمیه قم برخاسته، دکتری خود را در دانشگاه آکسفورد انگلستان به پایان برده و استاد دانشگاه پرینستون امریکاست. «میراث مکتوب شیعه» اثر مشابه وی در زمینه تاریخ شیعه امامیه است که جلسات نقد و بررسی آن در حوزه علمیه قم در حال انجام است. کتاب مکتب در فرایند تکامل پیشتر در امریکا منتشر و ترجمه شده بود. ویرایش جدید این ترجمه از هاشم ایزدپناه با مقدمهای از نویسنده توسط انتشارات کویر در ۳۹۲ صفحه رقعی در سال ۱۳۸۶ به بازار عرضه شد.
پژوهشکده تاریخ و سیره اهلبیت علیهمالسلام از سالها پیش نقد و بررسی این کتاب را در دستور کار خود قرار داده و مایل بود نشستی در این خصوص حتی المقدور با حضور مؤلف محترم برگزار نماید؛ لیکن در مکاتبهای که با وی انجام شد، از حضور عذر خواستند. با این حال تلاش شد جلسه نقد کتاب، به گونهای دو سویه و با دفاع یکی از حاضرانِ در نشست از نظرات نویسنده انجام شود. قبل و بعد از این نیز جلساتی مشابه از سوی مجمع عالی حکمت و انجمن تاریخ پژوهان در قم انجام گرفت.
این نشست با حضور حجةالاسلام و المسلمین دکتر محمد تقی سبحانی استاد فلسفه و کلام و مدیر سابق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، همچنین فاضل ارجمند آقای دکتر نعمتاللّه صفری، هییت علمی و مدیر گروه تاریخ جامعة المصطفی و با دبیری آقای دکتر علیرضا واسعی مدیر پژوهشکده تاریخ و سیره اهلبیت علیهمالسلام برگزار شد.
واسعی: بسم اللّه الرحمن الرحیم. تشکر میکنم از همه حاضران و آقایان دکتر سبحانی و صفری که بار دیگر این مجلس علمی را با حضور خود گرمی بخشیدند. سخن در باره کتاب مکتب در فرایند است که مباحث، در جلسه قبلی به منتها نرسید و لازم بود فرصت بیشتری به آن اختصاص داده شود. با توجه به حساسیت حوزهای که مؤلف در این اثر به آن قدم گذاشته و مطالب آن تا حدّی نا همسوست، موجب انتقادها و اعتراضهایی شده است. از دیگر سو این اثر، طرفداران جدی هم دارد و عدهای آن را به عنوان کتابی که از اندیشههای شیعی به شدت دفاع میکند، مطرح میکنند. ما در اینجا به ارزیابی این کتاب نشستهایم، ارزیابی برای کشف حقیقت است و ما علی القاعده بایستی خودمان را از آنچه به عنوان باورهای کنونی و پذیرفته شده خودمان هست تا حدی منتزع کنیم و آنگاه به دادههای این کتاب بپردازیم، ببینیم آیا آنچه نویسنده گفته، درست است یا درست نیست.
مؤلف در مقدمه کتاب یا «حکایت این کتاب» خود به این مقوله توجه داده است که هر کتاب علمی و هر اندیشهای نیاز به نقد دارد و آن زمان که نقد یک کتابی مورد توجه قرار نگیرد آن کتاب میمیرد. نقد کتاب نشان دهنده پویایی و حیات آن کتاب است اما نقد درست را ایشان با چند تذکر یا توجه دادن به چند نکته تعریف میکند ایشان میگوید: «تحلیل و نظر را با تحلیل و نظر درست علمی باید نقد کرد نه با نقل قول یا استناد به مألوفات ذهنی. باید توجه داشت که یافتههای پیشینیان لزوما نمیتواند کلام معیار باشد». من توضیح نمیدهم چون برای عزیزان و سرورانی که در این جلسه حضور دارند روشن است؛ فقط میخواهم مروری بر نکتههایی که ایشان میگوید و حرف دل خود ما هست داشته باشیم تا در گفتگوهای امروز توجه بیشتری از ناحیه عزیزان بشود تا نقد را عالمانهتر عرضه کنیم.
«محدثان و روات اخبار در عصرهای نخستین همه گونه منقولات را در مجامیع خود آورده و کمتر فرقی میان اصیل و دخیل نهادهاند که با نوعی ذوق التفقه میتوان سره از ناسره باز شناخت». با این حرف، ایشان میخواهد بگوید ما یک مطلب یا یک داده علمی را صرفا به استناد یک روایت یا یک سخنی که در مجامیع روایی آمده است نباید به نقد بگیریم یک نوع ذوق و تفقه را باید داشت تا فهم کرد از بین روایتهای فراوانی که در بین کتب روایی ما آمده است کدام روایت صحیح است کدام روایت ناصحیح است و سره از نا سره باز شناخت. در نهایت میگوید: «صحنه بحث و نظر در مباحث علمی و تحقیقی جای مناسبی برای تند زبانی و اهانت و دشنام و اتهام نیست». ما در بحثهای علمی باید از تندگویی و تند زبانی پرهیز کنیم چون اقتضای اولیه نقد یک داده علمی همین است.
اجمالی از نقدها
این کتاب همانطور که قبلاً اشاره شد تاریخ فکر است. تاریخ فکر با خود فکر و با تاریخ علم متفاوت است که در جلسه پیش جناب آقای سبحانی به این مقوله پرداختند و توضیحاتی دادند. با همه اینها، برخی انتقادات و اشکالاتی را کردهاند که حال وارد یا ناوارد امروز بحث خواهیم کرد. عمدهترین اشکالاتی که تا امروز وارد شدهاست چه اولین نقدهایی که بر این کتاب نوشتهاند آقای مجید رضایی یا بعدها مثل آقای یوسفیان، آقای جبرییلی در چند نکته خلاصه میشود.
اولین اشکالی که بر این کتاب میکنند برخورد گزینشی با تاریخ و روایات در چارچوب پیشفرضهای اثبات نشده هست.
دوم انتساب ناصحیح طرح عصمت به هشامبنحکم به استناد نوشتهای از مادلونگ که او خود به پیروی از اشعری در مقالات الاسلامیین ادعا کرده است.
سوم محدود سازی نمایندگان ائمه به جمع آوری وجوه شرعی و انحصار رد و تأیید امام به این مقوله است که اگر در جایی امام از کسی تأیید کردهاست یا کسی را رد کردهاست ظاهرا نویسنده ادعا کرده که رد و تأیید امام صرفا در مقوله امور مالی است نه به طور کلی و کامل.
انتقاد چهارم بحث ولایت تکوینی و انتساب آن به غلو و اندیشه انحرافی است یا بحث محوریت ائمه در نظام هستی که منتقدین میگویند ایشان به درستی فهم نکرده و بیان نکردهاست و دیگر اثر پذیری شیعه از غلو و تفویض در علم غیب، اعجاز، شهادت در اذان و مقولات دیگری که نویسنده در این کتاب ادعا میکند و منتقدین از این زاویه به او انتقاد میکنند. اینها تقریبا کلانترین انتقاداتی است که بر نویسنده شده است. البته انتقادهای خرد دیگری هم وجود دارد بویژه در زمینه روششناسی که انتقاداتی بر آن میشود ما امروز سعی میکنیم که به اهم آنها اشاره کنیم. اگرچه در این جلسه فصل دوم کتاب مد نظر ماست که با عنوان «غلو، مفوضه، تقصیر و راه میانه» مورد بحث قرار گرفته است اما منحصر به این بخش سخن نخواهیم گفت، یک مقداری بحث را وسیعتر میگیریم که اشکالاتی که در جلسه پیش در اذهان دوستان ایجاد شده را بتوانیم پاسخگو باشیم و تا حدی به آن اشاره کنیم. شاید لازم باشد پیش از ورود به بحث ابتدا چکیدهای از فرمایشات جلسه پیش را داشته باشیم و بعد سخنان حاضران را، سپس وارد مقوله بعدی میشویم. امروز جلسه را با سخنان آقای دکتر سبحانی آغاز میکنیم.
خلاصه مباحث گذشته
سبحانی: من هم تشکر میکنم از عزیزانی که بار دیگر این جلسه را تشکیل دادند؛ همین طور از حضار محترم و سروران معظم و جناب آقای دکتر واسعی و دکتر صفری. انشاءاللّه من را یاری میکنید در بهتر فهمیدن. در جلسه گذشته حاصل بحث ما این بود که ایشان در فصل اول یک ادعایی کردند که این ادعا دو طرف داشت و هر دو طرف از نظر ما محل مناقشه بود که شواهد آن را باز گفتیم. ادعا این بود که اندیشه امامت در فکر شیعه تقسیم میشود به دو دوره متوالی: در آغاز مفهوم امامت یک مفهوم سیاسی است و به تدریج از زمان امام صادق علیهالسلام به دلیل شرایط اجتماعی و فرهنگی و مسائل دیگر، مفهوم امامت از جنبه سیاسی به جنبه مذهبی گرایش پیدا میکند که دو ویژگی در این گرایش مذهبی وجود دارد: یکی قول به عصمت برای ائمه و دیگر قول به وصایت و نص. البته عصمت را به صراحت بیان میکنند و وصایت و نص را به تلویح و اشاره. این مدعا دو بخش داشت، بخش اول این بود که تا زمان امام صادق علیهالسلام در بین شیعه اندیشه عصمت وجود نداشت و نصب و نص هم مطرح نبود. به عبارت دیگر، امامت و خلافت الهی نبوده و سپس پیدا شده است. ما دلایلی آوردیم که این اندیشه پیشاپیش وجود داشته و محققی که چنین ادعایی میکند باید متذکر این شواهد بشود و دلایل توجیهی خود را بیان کند که چرا علی رغم این همه شواهد در منابع متعدد حدیثی، تاریخی، رجالی و تراجمی، در عین حال ما چنین ادعای بزرگی را میکنیم و تمام اینها را نفی کردیم.
وجه دیگر مدعا، این بود که این نظریه از زمان امام صادق علیهالسلام یا از اوایل قرن دوم پدید آمده است. آن را هم اشاره کردیم که هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد. مستندات ایشان را تا حد ممکن در جلسه بازرسی کردیم و دیدیم مدارکی که به آنها ارجاع شده چنین دلالتی ندارد. بلکه همان منابع مذکور، درست به خلاف آن نکته را اشاره میکنند چنانکه در باب عصمت عبارتی که مقالات الاسلامیین اشعری دارد درست بر خلاف این است. اساساً آنچه درباره نظریه عصمت معصومان به هشام نسبت داده شده و آن را در تاریخ اندیشه اسلامی بدیع دانستهاند، بحث عصمت نیست بلکه استدلال خاصی بر عصمت یا حداکثر تفسیر خاصی از عصمت است که آن را به ائمه نسبت میدهد اما به پیامبران نسبت نمیدهد. آن را هم عرض کردم که این الزامی بوده که ایشان بر خصم داشته است، این حاصل سخن است. یعنی دو وجه این استدلال از دیدگاه ما مخدوش بود و دلایل این کتاب برای اثبات مدعا کافی نبود.
من البته دو نکته دیگر در فصل اول هست که نمیخواهم به آن بپردازم ولی چون ممکن است محققینی باشند که بخواهند تحقیق کنند. در این فصل ما دو بحث دیگر داریم که به همین اندازه معتقدیم مورد مناقشه است. یک بحثی که ایشان در باب خمس دارند که آغاز آن را از زمان امام جواد علیهالسلام یا از زمان امام موسیکاظم علیهالسلام میدانند در اینجا هم نسبت به مستندات ایرادات جدی داریم و هم نسبت به اصل این تحلیلی که ایشان کردند؛ که اینگونه نیست و در منابعی که خود ایشان ارجاع داده شواهدی بر استمرار اندیشه خمس از دوران امیر مؤمنان علیهالسلام وجود دارد.
نکته دوم را اشاره کردند که مؤلف ارجمند توثیقهای دوره متأخر ائمه را حمل بر توثیق در مسئله مالی میدانند و اشاره کردهاند که نواب اربعه امام عصر علیهالسلام از این دسته هستند و به عنوان نمونه به عثمان بن سعید تصرح کردند. در اینجا هم کافی است به همان منبعی که ایشان ارجاع دادهاند مراجعه کنیم. برای مثال، دوستان به غیبت شیخ طوسی مراجعه کنند که در قبل و بعد از آن گزارشی که ایشان در مورد عثمان بن سعید بدان استشهاد کردهاند، صریحا خلاف این معنا وجود دارد و در مورد سایر اصحاب هم در آن کتاب و کتابهای دیگر شواهدی داریم که توثیق مالی است. این دو را به صورت خلاصه عرض کردم که احیانا دوستان اگر بخواهند تحقیقی بکنند من در خدمتشان هستم.
صفری: من هم تشکر میکنم از آقای واسعی و همکارانشان که این جلسه را تشکیل دادند و از آقای سبحانی که مطالب راهگشایی فرمودند و حقا استفاده کردیم تشکر ویژه دارم. از سروران گرامی که غنا بخشیدند به این جلسه هم تشکر میکنم. در جلسه گذشته مطالبی عرض شد که من فهرست وار عرض میکنم نکته اول اینکه شأن بنده در این جلسه این هست که زوایای مختلف دیدگاهای مؤلف را بیان کنم و این به معنای این نیست که مدافع تمام و کمال این کتاب باشم مطالعه شخصی خودم هم جواب نمیدهد که برخی مطالب صحیح باشد مثلاً خمس که اشاره فرمودند عصمت یا علمای ابرار که جاهای مختلف اینها را نقد کردهایم ولی آنچه مهم است اینکه بفهمیم آقای مدرسی در این کتاب چه شأنی داشته و میخواسته چکار کند و چه مطالبی را بیان کند. نکته اول اینکه این کتاب استدلالی نیست مؤلف هم اعتراف دارد به این که این کتاب استدلالی نیست و فقط این تاریخ فکر را بر اساس شواهد و بر طبق طرح پیشنهادی خودش ـ که نمیدانیم این طرح را از کجا به دست آورده یعنی در این کتاب واضح نیست ـ میخواهد بیان بکند بنابراین فقط ایشان به دنبال شواهد است. خود او هم تصریح کرده که من اینجا استدلال نمیکنم اگر ما بخواهیم استدلالهای این کتاب را بیاوریم شاید دو برابر حجم این کتاب باشد جناب آقای دکتر سبحانی هم در جلسه قبل دست ما را بستند من میخواستم از بیرون شواهد بیاورم فرمودند روی کتاب بحث کنیم. نکته دوم اینکه آنچه مؤلف در این کتاب میخواهد استدلال کند این است که تاریخ تشیع را به عنوان یک مکتب بیان کند. اگر ما شواهد پراکندهای از دورههای مختلف، قبل از این دورههایی که ایشان گفته پیدا کنیم این دلالت بر این نیست که تشیع در آن زمان به صورت یک مکتب بوده است.
جوهره تشیع
نکته بعدی اینکه مؤلف از ما انتظار دارد که با او یک گفتمان درون مذهبی داشته باشیم ایشان شیعه امامی هست ولی به تعبیر امروزی، یک شیعه حداقلی است. اگر ما بخواهیم با ایشان بحث داشته باشیم باید هم روش او را و هم مبانی او را قبول دارد، بشناسیم. در بخش مبانی، ایشان جوهره تشیع را فقط احقیّت خلافت اهلبیت و مرجعیت نهایی علمی اهلبیت میداند. جوهره تشیع فقط این دو هستند بقیه را قابل بحث میداند از کتابهای ایشان به دست میآید مبانی که الآن نزد ما مسلم است قبول ندارند؛ مثل عصمت، علم غیب گسترده، اینکه ائمه نور واحد باشند، خلقت نوری، معجزه، ولایت تکوینی اینها را ایشان قبول ندارند ولی با این حال خود را شیعه امامی میداند. در باب روششناسی ایشان همین طور که خود میگوید یک طرحی پیشنهاد داده و به دنبال شواهد است اما در باب نقد این شواهد و بررسی شواهد ایشان معتقد است که حتما باید با قراین داخلی و خارجی این شواهد را نقد کنیم با براهین عقلی، نص قرآن، حدیث متواتر یا حدیث صحیح غیر قابل تشکیک. قراین درون متنی را هم جای دیگر تذکر دادهاست. به هر حال ایشان تصریح میکند در آن نقدی که بر آقای مجید رضایی نوشته است که روششناسی من برگرفته از روششناسی مستشرقان است. و اینکه حجم مطالب را ببینم نه چنین نیست بلکه من مسلمات تاریخی را اخذ میکنم و یک متن را بر آن مسلمات تاریخی عرضه میکنم. من عبارت ایشان را میخوانم: «نویسنده اثر مورد نقد [یعنی خود آقای مدرسی] نیز بر اساس تجربه شخصی خود و البته با تأمل در مستندات و بهرهگیری از نتایج آن رشته از مطالعات به همان باورها رسیده و در بررسیهای تاریخی از روشی پیروی میکند که امروز بیشتر محققان تاریخ ادوار کهن بکار میبندند [منظور مستشرقان است] و آن عرضه منقولات تاریخی است بر مسلمات و واقعیتهای تاریخی در عصر و زمان مربوط، بر اساس شیوه فرضیه و آزمون همانند بخشهای دیگر علوم و با توجه به مقتضیات اصل تطور و تکامل که لازمه ناگزیر طبع پدیدههای این جهانی است». در جای دیگر هم تصریح میکند که روش سنتی «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» یا بحثهای سندی «اینها شیوههایی مجرد و غیر علمی و به دور از واقعیتهای عینی و در مجموع ساده اندیشانه است». این روشهای سنتی ما را ایشان ساده اندیشانه میداند. به هر حال اگر ما بخواهیم با ایشان بحثی داشته باشیم باید طبق همان مبانی که خود او قبول دارد باشد: براهین عقلی، نص قرآن، حدیث متواتر یا صحیح که البته صحیح را قیدی زده به غیر قابل تشکیک، آن حدیث صحیحی که ما میآوریم معمولاً قابل تشکیک است. در همین جا میخواهم اشاره کنم به فرمایشات آقای دکتر که در جلسه قبل به ۵۰ مورد در رابطه با خلافت و امامت اشاره کردند، این موارد معمولاً مورد قبول ایشان نیست، مثلاً کتاب مثل تاریخ یعقوبی یا الغارات به خصوص الغارات با آن گرایش شیعی نمیتواند مورد قبول ایشان باشد. نکته آخر استفاده ایشان از تاریخمندی گزارشها در طریق جمع است که وقتی میخواهد جمع بکند اولاً به تطور مفاهیم توجه میکند و ثانیا سعی میکند بر اساس قراین تاریخ این گزارشها را معین کند و آنها را با هم جمع کند.
سبحانی: نکاتی که آقای صفری فرمودند بیش از گزارش جلسه گذشته بود و من ملاحظاتی نسبت به فرمایشات ایشان دارم.
واسعی: چون دوستان هم سخن خواهند گفت، اجازه بفرمایید این ملاحظات را در ادامه داشته باشیم. من هم میخواستم همین تذکر را بدهم که قرار بود گزارش کوتاهی از مباحث جلسه قبل گفته شود.
همانطور که توجه دارید تاریخ، صرف نقل روایات نیست. در دانش تاریخ فرایندی شکل گرفته است و از شکل تاریخ نقلی به تاریخهای تحلیلی و عقلی یا تاریخ علمی و ترکیبی کشیده شده است مثل همه علوم دیگری که به کمالی رسیدند یا تطور یافتند. تاریخهای کنونی یا مطالعات تاریخی در دوران معاصر با مطالعات تاریخی در دوران قدیم متفاوت شده است. هم اکنون تاریخ صرفا بر منابع اولیه تکیه نمیکند یابه تعبیر دیگر صرفا به دادههایی که در منابع اولیه آمده است متکی نیست بلکه علاوه بر اینها که خود جای بسیار بسیار استواری دارد روی خود منابع اولیه کار میکند، یکی بحث زمان نگارش کتاب است، بحث مؤلف و شخصیت مؤلف است همچنین رویکردهایی که مؤلف نسبت به مقولات تاریخی دارد علاوه بر این مورخ در زمان کنونی میکوشد مجموعه دادهها را با هم دیگر همخوان نشان بدهد لذا اگر در یک روایت تاریخی مطلبی آمده است و در روایت تاریخی دیگر مطلب به گونه دیگری آمده، تا جایی که این همخوانی امکان حصول دارد مورخ آن را میپذیرد. اگر نتواند بین اینها همخوانی ایجاد کند به راحتی یکی از آن دو را کنار مینهد این چیزی را که عرض میکنم شاید بدیهی به نظر برسد اما در گذشته چنین کاری را انجام نمیدادند چنان که طبری در مقدمه کتاب خود ادعا میکند میگوید من در این کتاب ممکن است احادیث گوناگونی را بیاورم بر من خرده نگیرید که اینها با هم ناساز است یا با عقل جور در نمیآید چون من با نقلیات سر و کار دارم و تاریخ علمی ـ نقلی را نبایستی با معقولات در آمیخت.
نکته سومی که در مطالعات تاریخی به شدت مورد توجه است و همین نکته تمایز روششناسی غربی با شرقیان قدیم بود الآن هم مورخان مسلمان و شرقیها به این روش روی کردهاند بحث توجه به روح حاکم زمانه و سازگاری داشتن نقلها با روح حاکم است که این روح حاکم هم از حیث امکان و امتناع وقوعی یک حادثه و یک پدیده است و هم از حیث انطباق یک خبر یا یک داده با جوّ حاکم بر زمان که اینها نیاز به توضیح دارد. برای اینکه من بیشتر از سهم خودم حرف نزنم فقط این نکته را اشاره کردم برای اینکه این سخن آقای مدرسی که گفته من در این نوشته به روش مستشرقین عمل میکنم پیشاپیش چنین به ذهن ما نیاید که آن روش، روش مورد پذیرش مسلمانها هست یا نه؟ اصلا اینجا بحث حکم و فتوا نیست آن یک روشی است روشی که صرفا به نقلها و روایتها بسنده و اکتفا نمیکند. ما پیش از اینکه وارد نظرات دوستان بشویم فقط چند دقیقه جناب آقای سبحانی ظاهرا ناظر به فرمایش آقای صفری حرفی دارند بفرمایند بعد نظرات دوستان را که ناظر به گزارش داده شده از جلسه پیش است میشنویم بعد وارد مقوله دیگر میشویم.
سبحانی: برای اینکه بعضی از ابهامات را برداریم و یک مقدار شفافتر هم گفتگو کنیم چند نکته را عرض میکنم که به نظرم باز در ضمن سخنان عزیزمان آقای صفری بود. اولاً من موضع خودم را تعیین کنم، من اگر این کتاب را نقد میکنم اعتقادم بر این نیست که آنچه امروز شیعیان و به خصوص جامعه عامی شیعه در باب معتقدات دینی دارند دقیقا همان چیزی است که فی الواقع بوده و باید باشد. نکته دوم این است که موضع نقدی من در این جلسه و هر جلسه دیگری که در باب این کتاب و کتابهای مشابه گذاشته شود این نیست که بخواهم بگویم چون این کتاب با فلان اعتقاد رایج شیعی مخالف است یا چون نویسنده آن با چنین اندیشهای مخالفت کرده پس باید نقد کرد. ما در جای خود نمونه این انتقادات را به اندیشه کنونی شیعه داریم البته به شکل دیگری در سطح دیگری با تحلیلی متفاوت و مستند. پس روشن شود که موضعمان چیست، ما یک موضع بیطرفانهای را تا حدی که روششناسی به ما اجازه میدهد نسبت به یک اثر گرفتیم این اثر را از مجموعه ارکان و اجزاء او بازشناسی کردیم و میخواهیم ببینیم آیا فرضیه آن هماهنگ است؟ شواهد برای این فرضیه کافی است؟ شواهد معارضی ندارد؟ و امثال ذلک. این عبارت را ذکر میکنم برای اینکه دایم نگوییم روش مستشرقین یا روش جدید. حداقل بنده خودم از کسانی هستم که به این نگرش تحلیلی جدید البته بدون پارهای از ضعفها که در جایش بحث کردهایم باور دارم، هم در این زمینه مطالعه کردهام و هم در چندین جلسه بحث کردهام بله من هم اعتقاد دارم که تحلیل تاریخی مبتنی بر فرضیه و آزمون است. البته فرضیههای تاریخی ویژگیهای خودشان را دارند و نوع آزمون آنها هم متفاوت است. درست بنابر همین روششناسی میخواهیم این دیدگاه را نقد کنیم که آیا دلایل کافی هست یا کافی نیست اینکه جناب آقای دکتر صفری فرمودند که ایشان کتاب استدلالی ننوشته است، بله کتاب استدلالی به معنای کلامی ننوشته و بحث ما هم در اینجا اصلاً استدلال کلامی نیست ولی یک کتاب تاریخی (تاریخ تفکر) نوشته و ادله خود را آورده است. ما بررسی خود را ناظر به همین دلایل و شواهد تاریخی کردهایم.
مکتب بودن تشیع
اینکه اشاره شد که مؤلف میخواهد بگوید تشیع به عنوان یک مکتب از آغاز نبوده ما اینجا دو اشکال داریم: اولاً پارهای از سخنانی که در اینجا گفته شده صرفا نفی مکتب نیست ایشان وقتی میگوید تا پایان قرن نخست بین شیعه و دیگران هیچ اختلافی جز خلافت سیاسی ائمه علیهمالسلام نبود و یا مینویسد برای اولین بار عصمت توسط هشامبنحکم مطرح شده است نمیخواهد بگوید که تشیع اعتقادی و فقهی وجود داشته یا عصمت مطرح بوده ولی بصورت یک مکتب نبوده است. وانگهی اگر منظورمان از «مکتب» یک منظومه فکری کامل با بنیادها و چارچوبهای مشخص عقلانی است، ما کسی را نمیشناسیم که چنین ادعایی کرده باشد که شیعه از آغاز و بعد از سقیفه به صورت یک مکتب کلامی مطرح شد. مگر کدام مکتب و مذهب دارای چنین ویژگی بوده است؟ معتزله اینجور بوده یا سلفیه یا اشعری؟ مگر خود اسلام چگونه معرفی شده است؟ اسلام به تدریج اندیشه خود را پراکنده تا زمانی که به عنوان یک مجموعه کامل خود را نشان داده است. بنابراین باید بگوییم چون اسلام در یک نقطه خاصی به صورت مکتب در آمده است، از آغاز این اندیشهها مطرح نبوده است؟ اگر کسی معتقد است که اندیشهها و از جمله دین باید در بستر عینی و تاریخی عرضه شود و با واقعیتهای انسانی تعامل کند، هیچ گاه انتظار ندارد که یک پیامبر یا یک امام از آغاز یک مکتب ارائه کند این بیمعناست. از اینجا من فقط به این نکته اشاره کنم که ما به تحول تاریخی اندیشهها باور داریم اما معتقدیم این تحول لایه به لایه است، برای مثال خود اندیشه گاه در تصادم یا تعامل با اندیشه دیگر و واقعیتها به تحول و تطور میرسد و گاه صاحب اندیشهای برای ارائه و تحقق ایده خود در خارج، یک طرح تاریخی دارد و مطالب را در یک فرایند تاریخی مطرح میکند. هر دو گونه تحول را در اسلام و تشیع سراغ داریم و تاریخ تفکر باید نشان دهد که کدامین اندیشهها از این یا آن نوع تطور برخوردار بوده است.
نقد با قطعیات
اما نسبت به بحث روششناسی که اخیرا مطرح شد و ایشان معتقد است که هر چیزی در نقد کتاب حاضر باید از طریق قرآن، روایات متواتر و عقل باشد، ما اینجا دو بحث داریم: اولاً، شما باید نشان دهید که دادههای خود را از قرآن، عقل و روایات متواتر و تاریخ قطعی گرفتهاید. انصافاً کدامیک از ادعاهای خاص ایشان از چنین ویژگی برخوردار است. وقتی خود ایشان برای اثبات یک مدعا به یک گزارش تاریخی یا یک روایت در گوشهای از یک کتاب استناد کرده است که احتمالاً خودشان هم آن کتاب را قبول ندارند چگونه از طرف مقابل میخواهید که با دلیل قطعی آن را ردّ کند ثانیاً، اگر کسی به نظریه روششناسی فرضیه و آزمون باور داشته باشد میداند که در بحث فرضیه و آزمون، معیار اصلی در ارزیابی فرضیهها، حجم شواهد تأییدگر است ادعای قطعیّت در مورد بسیاری از واقعیتهای تاریخی لغو است. در مقابل، برای رد یک نظریه باید شواهد مؤیّد را از کار انداخت یا شواهد نقض را به میان آورد. یعنی وزن شواهد نقض باید به اندازه وزن شواهد مؤید باشد و حتی کافی است که شواهد نقض به اندازهای باشد که اعتبار شواهد مؤیّد را سست کند. البته ما انشاءاللّه اگر به فصل دوم برسیم خواهیم دید که بسیاری از مطالب را از نص قرآن و روایات متواتر تبیین خواهیم کرد.
واسعی: قطعا کلام فاخر شیعی در پی گفتگوهای جدی عالمان به چنین جایگاهی رسیده است اگر اصل بر پذیرش آنچه پیشینیان گفته بودند قرار میگرفت هیچگاه به این فربگی و استقامت و استواری نمیرسید لذا همیشه از بحثهای جدی و عالمانه و نقدهایی که بر این مقولات میرود استقبال میکنیم بدون اینکه هیچ واهمهای از اتهامات و انگها داشته باشیم. امیدوارم که دوستان با لحاظ این مطلب همچنان به بحث بپردازند و پیگیر مباحث باشند. در این لحظه، نظرات دوستان را میشنویم. آقای صفری میفرمایند شاید نرسیم به فصل دوم، اصراری نیست که لزوما به بخش دوم هم برسیم چون این بحثهای پایهای اگر تدوین شود به درستی ممکن است بخش دوم را هم پوشش بدهد.
سبحانی: اصل نظریه ایشان در بخش دوم است، اگر به این بخش نرسیم جلسه نقد کنونی ناقص خواهد ماند.
واسعی: پس خیلی کوتاه دوستان مطالبی را بفرمایند.
عبدالمحمدی: مطلبی را آقای صفری جلسه قبل فرمودند که با این دیدگاهی که آقای مدرسی دارد میتوانیم تاریخ اسلام را درست تحلیل کنیم و با اعتقاد به عصمت و علم لدنی اهلبیت نمیتوانیم تاریخ را درست تفسیر کنیم برداشت بنده اگر درست باشد توضیح بدهند.
اسلامی: در مورد شیوه بحث ایشان من متوجه نشدم این استدلالی هست یا نه؟ شما چرا بحثهای تاریخی را از بحثهای کلامی تفکیک میکنید از این نظر که میفرمایید در بحثهای کلامی استدلال میآید اما در بحثهای تاریخی شواهد میخواهد، استدلال در هر علمی به حسب خودش است بحثهای تاریخی هم به حسب خود استدلال دارد. آقای صفری توضیح بدهند اینکه آقای مدرسی میگوید شیوه من شیوه مستشرقان است، مستشرقان یک شیوه عجیبی دارند میگویند مطالعات تاریخی میکنند اما قرآن را به عنوان سند قطعی قبول ندارند، ولی ایشان قبول دارد یعنی داستان فرزندان حضرت آدم را از یک مستشرق بپرسید میگوید غیر علمی است ولی اگر از ایشان بپرسید میگوید علمی است شیوه ایشان معلوم نیست چگونه است الجمع مهماامکن که فرمودید اگر ایشان اشکال گرفته خیلی ناشیانه است چون این جمعی هم که بین روایات میکنند در احکام است در کلام معنا ندارد باید حتما به یقینیات برسیم. مطلب دیگر احقّیت علی علیهالسلام که فرمودید ایشان قبول دارند از طرف دیگر در نص بر امامت ظاهرا برای خودش یک شبههای است باز اینجا یک چیز عجیبی پیدا میشود که ایشان چطور مرجعیت علمی را پذیرفته بعد مرجعیت سیاسی را با چه چیزی حل میکند؟
واسعی: البته جناب آقای اسلامی جلسه قبل تشریف نداشتند ما حدود سه ساعت گفتگوهایی داشتیم که پارهای از سیوالات پاسخ مییافت ولی در عین حال در ضمن صحبت به آن اشاره خواهند کرد.
صرامی: من راجع به همین روش که آقای صفری مطرح کردند میخواستم روشنتر شود. حالا ممکن است روشهای تاریخی چیزهای دیگری باشد که در جاهای دیگر آمده یا در جاهای دیگر بکار گرفته شده اما آن مقدار که در این کتاب است و آن مقداری که ایشان توضیح دادهاند به نظر میرسد اولاً یک چیز جدیدی نیست و به شکلی که در بین ناقدین حدیث قدما بوده تقریبا همین روش بوده که یک مقداری از آن را هم از اهل بیت گرفتهاند یعنی خود ما یک نقلی را بر نصوص قرآنی عرضه کنیم این از قدیم بوده و در خود روایات هم بوده است و ظاهرش این است که فقط مربوط به نقلهای مربوط به فقه هم نیست یعنی به طور کلی و روایت و نقلی را از حوزه دین فرمودند که عرضه بشود یا عقل یا مسلمات تاریخی اینها هم به صورت کبریات کلی چیزی هست که در مقابل روشی که شاید در قرنهای پنجم و ششم به بعد در بین شیعه مرسوم شده که بیشتر نقلها را ثقة عن ثقه میدیدند و نقادی میکردند و شاید تا امروز هم بیشتر مشهور شده ولی قبل از آن اتفاقا همین گونه بوده که وقتی میخواستند روایتی را نقد بکنند با مسلماتی که داشتند و با عقل خود بررسی میکردند، قبول میکردند یا رد میکردند یا مثلاً بعضی را قبول میکردند و بعضی را رد میکردند ثانیا در این روش حدسیات زیاد است و شاید همین علت شده که از نظر تاریخی یک مقدار به سمت روشی دیگر بروند استنباطات در آن بسیار است و به توافق رسیدن در آن کمتر است هم در تفسیر قرآن به عنوان نصوص قرآن و متون قرآن هم در اینکه عقل چه میفهمد که طبیعتا هر عقلی با توجه به آن معلومات خود قضاوت میکند یعنی ما عقل خالص بدون معلومات پیشینی که نداریم و هم اینکه مسلمات تاریخی چی هست لذا میخواهم بگویم اینکه ما بگوییم این کتاب روش خاصی دارد این بدین جهاتی که گفتم نکتهای را حل نمیکند و مطلب را به آخر نمیرساند که ما بخواهیم بگوییم این روش در حوزههای ما نیست و کسی با این روش نمیتواند با این کتاب بحث کند ما به روش دیگری بحث میکنیم و ثانیا این روش قابل نقد و بررسی هست.
علیزاده: به نظرم میرسد نوع این جلسات اقتضای این را که بحث، متمرکز بر تجمیع شواهد و نقد شواهد بشود ندارد؛ هر چند مطلوب هست که به آن سطح برسیم ولی حسب حوصله و امکانات زمانی شاید بهتر باشد روی پیشفرضها، اصول موضوعه و روششناسی یک تألیف بیشتر توجه شود و به نقد آن قسمتها پرداخته شود اما بحث از شواهد و نقد شواهد را میشود به مجالهای فراختری مانند نوشتارها واگذار کرد شاید اینگونه تعمیم و نفع بیشتری داشته باشد.دو نکته محتوایی هم به نظرم رسید که از ارشادات اساتید عزیز استفاده کنیم یکی اینکه جریان شرق پژوهی همانطور که بهتر از من مستحضرید از ۱۹۷۰یا حداقل ۸۰ به این طرف ماهیتش تا حدود زیادی متفاوت شده است. بحث پدیدارشناسی تاریخی یا هرمنوتیک تاریخی یا فنون دیگر به عنوان نگرههای جدید در فنون تفسیر تاریخ بحثهایی است که مکاتب جدید به بار آورده شاید یک مقداری توقع ما از تشکیل این جلسات تخصصی بیشتر باشد که با یک برش کلان ناظر بر روشهای سنتی یا روشهای نو بحث را خاتمه ندهیم در واقع روی شاخصهای روش شناختی بیشتر تأکید کنیم تا ببینیم از میان گزینههای نوین بیشتر خودمان از کدامیک از اینها طرفداری میکنیم و بعد بناءً و مبناءً به نقد یک نوشتار بپردازیم.
نکته دیگر اینکه مرحوم شهید صدر در کتاب نشأة الشیعة و التشیع مدعی هستند که دو وجه روحی و سیاسی تشیع از بدو شکلگیری اسلام با حضور مانیفست رسمی اسلام یعنی وحی آسمانی و خود قرآن شکل گرفته است. مکتب دو وجه دارد یا بُعد معرفت شناختی گزارهها را شما مدنظر دارید و بحث میکنید یا بعد حیات اجتماعی آن را. در هر دو شکل آن ما میتوانیم به یک بسط تاریخی قایل باشیم یعنی هم آموزهها و گزارهها هر چه بیشتر میگذرد ـ اگر پویاشناسی کنیم یک مکتب را ـ بیشتر رو به رشد دارند در عمق و در گستره توسعه پیدا میکنند هم به لحاظ حیات اجتماعی، نهادها و ساختارهای مدنی آن مکتب بهتر و شفافتر و متمایزتر شکل میگیرد اما این بدین معنا نیست که ما برای شکلگیری یک مکتب یک حد نصابی قایل باشیم و بگوییم از آن به بعد که آن بَعد را در بازخوانی تاریخ اسلام و تاریخ فکر شیعه بیاوریم برای مثلاً اواخر سده اول یا نیمههای سده دوم یا بعدتر از آن قایل باشیم. قاضی بهجت افندی هم که یک مفتی سنی بوده همین را قایل است که از ابتدا شکلگیری مکتب شیعه با شکلگیری اسلام توأم بوده اگر بفرمایید اسلام را هم نمیتوانیم بگوییم از روز اول مکتب بوده هم در حوزه آموزههای معرفتی و هم در حوزه حیات اجتماعی ما اگر حد نصاب را اقل و اکثر ارتباطی ببینیم نه استقلالی، از همان اول به عنوان یک مکتب شکل گرفتند.
صالحی: من چند دسته مطلب دارم که فرصت بیان همه آنها نیست و فقط عنوان آنها را میگویم اما یک نکته را بیشتر توضیح خواهم داد. در مورد بعضی از نقدهایی که به آقای مدرسی شد تحقیقهایی کردهام و آنها را وارد نمیدانم گرچه برخی هم ندرتا وارد بود. در موضوع هشام بن حکم و ابداع «نظریه عصمت» مقاله مادلونگ را خواندم و به نظرم حرف آقای مدرسی و مادلونگ قابل دفاع است، و بحث سر «تیوریِ کلامی عصمت» بوده است نه عقیده عادی به معصوم بودن پیامبر یا امام، که مسبوق به سابقه است و قبل از هشام هم بوده. در مورد خود مؤلف و کتاب هم نکاتی دارم. نسخه انگلیسی و دو ترجمه چاپ آمریکا و ایران را هم مقایسه کردهام و اضافات و تغییرات و اصلاحاتی در آنها هست که شایان توجهاند. مثلاً چند اشتباه چاپی مهم در نسخه فارسی چاپ ایران در ارجاعات وجود دارد که باید بدانها توجه داشت. در مورد استنادات و ارجاعات مؤلف هم نکاتی دارم.
اما فعلاً از همه اینها میگذرم و بر نکتهای که آقای علیزاده اشاره کردند تمرکز میکنم که بهتر است ما بیاییم و مبانی و اصول مؤلف را بشناسیم. من در جلسه قبل مدعی شدم که مبنا و روش ایشان با ما فرق دارد؛ البته وقتی میگوییم فرق دارد به این معنا نیست که با روش ما بالکل فرق دارد. نسبت روش مستشرقان و آقای مدرسی با روشهای ما عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی نباید از حرف من این برداشت بشود که با یک چیز کاملاً متفاوتی مواجه میشویم. اتفاقا آقای مدرسی در برخی موارد عینا استنباطات پیشینیان را صحیح دانسته و آورده است.
تلقی بنده این است که روش آقای سبحانی در مطالعه تاریخ گرچه در بین فضلای حوزوی و سنتی خودمان شاید نسبتا جدید باشد اما هنوز ایشان با روش جدید فاصله زیادی دارند و در انتقاداتی که نسبت به آقای مدرسی مطرح کردند به نظر میآمد اصول و مبانی روش آقای مدرسی را مد نظر قرار ندادهاند. من برخی از این اصول و مبانی را در حدی که فهمیدهام و وقت اجازه میدهد خدمت دوستان میگویم.
روششناسی مؤلف
در این روش برای تشخیص جعلی بودن یا متأخر بودن روایات و نقلهای تاریخی، درایت یعنی متن و محتوای حدیث در بسیاری موارد مقدم بر روایت و اِسناد حدیث است. یعنی مدرسی برای تاریخگذاری نقلها اول به محتوا و قراین حدیث نگاه میکند تا ببیند این حدیث از کجاست و مال چه زمانی است (این روش شامل همه نقلهای تاریخی، روایات و دیگر متون میشود). یک روایت که شما در کتابی میبینید، یک تاریخ ادعایی و ظاهری دارد یعنی تاریخی که سند حدیثْ مدعیِ آن است. مثلاً تاریخ ادعاییِ صحاح اهل سنت عمدتا زمان پیامبر است و بر اساس ظاهرِ همهی این نقلها و اِسنادها گویا روایاتِ این صحاح، سخنان پیامبر است. ولی روش جدید میگوید که تاریخ ادعایی، یک چیز است و تاریخ واقعی چیزی دیگر است. ایشان بحث تاریخ ادعایی را در جواب خود به آقای رضایی در نقد و نظر مطرح کرده است و میگوید شما تاریخ ظاهری روایات را لزوما تاریخ واقعی آنها نگیرید. باید یک روایت را با نقدهای محتوایی و متنی سنجید و آنوقت است که تازه میفهمیم این روایت متعلق به چه زمانی و چه جایی است. قراینی هم برای تشخیص این تاریخ واقعی وجود دارد:
۱. یکی از این قراین عبارت است از ارجاعاتی که در متن حدیث هست به وقایع، حوادث، مکاتب، افکار و امور دیگری که ما تاریخ آنها را میدانیم. این ارجاعات تعیین میکنند که این روایت مال چه زمانی است، ولو سند روایت، آن را به گذشتهها و به پیامبر یا ائمه سلف برگرداند. گاه مثلاً ارجاعات موجود در متن حدیث مشخص میکند که روایت مربوط است به فلان قضیه در قرن دوم یا سوم هجری، گرچه آن حدیث توسط راویِ جاعل از زبان معصوم و به صورتی آیندهنگرانه گفته شده است. راویان این کارها را میکردهاند برای اینکه بتوانند در جدالهای کلامی، سیاسی و غیره بر طرفهای مقابل پیروز بشوند. مثالهای آن ـ چه در روایات شیعه و چه در اهل سنت ـ زیاد است و فعلاً کلیات آن را میگویم.
۲. مناطق شیوع حدیث و راویانی که به نقل آن حدیث اهتمام داشتهاند نیز یکی از قراین دیگر است که میتواند منشأ روایت را مشخص کند. آیا منشأ نبوی دارد یا از ائمه است و یا توسط گروه یا فرد خاصی جعل شده است.
۳. یکی دیگر از راههای کشف جعل در روایات، شناخت افرادی است که در آن روایت ذینفع هستند یا از آن متضرر میشوند. یعنی باید ببینیم طرف حساب روایت کیست. اینها قرینه است بر منشأ صدورِ روایت و احیانا جعل آن.
۴. یکی از قراین دیگرِ متأخر بودن روایت از زمان ادعاییاش، مفاهیم یا تعابیر و مصطلحات بهکار رفته در نقلهاست، که مطمینیم این مفاهیم و تعابیر در آن زمانِ ادعاییِ روایت اصلاً نبودهاند. من برای همه مواردی که گفتم مثالهایی دارم که اگر خواستید ارائه میکنم.
اما مسئله مهم دیگر مسئله پیشفرضهای مورخ است. هیچ مورخی بدون پیشفرض وارد مطالعه متون و منابع نمیشود؛ چه مورخِ دینیِ سنتی، چه دیندارِ نواندیش مثل آقای مدرسی و چه مورخی که اصلاً دیندار نیست، مثل یک مورخ سکولار. هیچ کدام از اینها بدون پیشفرض نیستند. فقط مهم این است که توجه داشته باشیم که هر کدام با چه پیشفرضی وارد تاریخنگاری شدهاند. اگر مؤمنانی مثل ما با مبانی کلامی و عقیدتیمان وارد مطالعه و تحقیق در تاریخ بشویم خیلی از منقولات تاریخ را راحت قبول میکنیم؛ مثلاً اگر برای اولیای دین نقل معجزهای شده باشد بهراحتی برایمان قابل قبول است؛ یا اگر یک نقل تاریخ و روایی شامل اِخبار به غیب و آینده توسط نبی یا ائمه باشد، در قبول آن مشکلی نداریم. مثلاً از پیامبر نقل میشود که القدریة مجوس هذه الامه. آنان که اِخبار به آینده را از جانب نبی، شدنی میدانند میتوانند این را راحت قبول کنند، با اینکه در زمان خود پیامبر قدریهای نبوده است. اما دیندارِ نواندیش یا مورخِ سکولار ممکن است این نوع اِخبارهای به آینده را جعلی بداند. چون اصولاً برای نبی، علم به غیب ـ در امور اینچنینی یا مطلقا ـ قایل نیست. مبنا و پیشفرض روش جدید این است که انسانهایی که ما در تاریخ با آنها سروکار داریم همین طرق عادیِ علم و معرفت را داشتهاند که ما اکنون داریم. لذا نقلهای مبتنی بر علم غیب و اِخبار از آینده، جعل توسط متأخریناند. همچنین قدرتهای انسانیِ آنها هم شبیه ما بوده و انسانهای گذشته هم مانند ما تواناییها و ضعفهای امروزین بشری را داشتهاند و استثنا هم ندارد. لذا با این پیشفرض، هیچ نقلِ معجزهای مقرون به صحت نیست و هیچ تبیین تاریخیای که مبتنی بر عقیده به امور اعجازآمیز باشد اعتبار ندارد. اما در نگاه و روش دینیِ رایج، برخی انسانها که اولیای دیناند، وضعیتی استثنایی دارند و هم علم خاص و ویژه برای آنها تصور میشود و هم قدرتهای مخصوص دارند در اظهار معجزات و خرق عادات، و از ضعفها و خطاهای بشری هم مصون هستند. لذا برای یک مورخ دیندار نقلهایی که حاکی از معجزه یا علم غیب یا اِخبار آنها به امور آینده است بهراحتی قابل قبول است؛ ولی در روش جدید همه افراد یکسان حساب میشوند و حساب ویژهای برای کسی باز نمیشود.
این از اصول موضوعه یا پیشفرضهای روش جدید است و مشخص است که تفاوت دو روش در کجاها بروز میکند. اگر با این دید به کتاب آقای مدرسی نگاه شود مشخص میشود که بسیاری از روایات و نقلها که به کنار نهاده شده یا جعلی تلقی شدهاند حاوی این امور بودهاند. هر روایتی از پیامبر یا ائمه که پیشگویی یا اظهار نظر در مورد یک امر متأخر از نبی یا آن امام است طبق روش جدید، جعلی است. یعنی جعل متأخرین است برای اینکه با اِسناد دادن سخنان خود به امامان گذشته یا به پیامبر که مرجع حجیت در آن جامعه هستند، حرف خود را به کرسی بنشانند یا پشتوانه برای نظرات و عقاید خود درست کنند. این متأخرین، مطلب را به صورت اِخبار از آینده و اِخبار از آن امرِ مورد نزاع، در دهان آن بزرگوران میگذارند برای اینکه در مجادلهی عقیدتی یا سیاسیشان پیروز شوند یا حرفشان در جامعه مقبولیت داشته باشد. با این نوع نگاه حساب کنید چقدر از روایات شیعه و سنی کنار میرود! مثال جدی این مطلب در کتاب آقای مدرسی قضیهی احادیث خلفای اثناعشر است. اگر میخواهید کتابی ببینید که با مبانی رایج حوزوی نوشته شده و این روایات را که مشتمل بر پیشگوییهای زیادی است قبول کرده، کتاب دوازده جانشین آقای غلامحسین زینلی را ببینید که توسط همین پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر شده است. این کتاب بدون اینکه نگاه تاریخی و نقادانه به این روایات داشته باشد کاری جدلی و کلامی است علیه اهل سنت و به آنها میگوید این روایات در کتب خودتان هست و اینها را نمیشود بر خلفای شما حمل کرد پس حتما ائمه ما هستند. این کتاب اصلاً بررسی انتقادی و تاریخی نمیکند که این روایات از کجا شروع شده، راویان اولی آن چه کسانی بودند و چه انگیزهای داشتند و راویان ثانوی چه کسانی بودند و چگونه این روایات بین مکاتب و فِرَق مختلف دست به دست شد تا به کتب شیعه و معاجم حدیثی اهل سنت رسید. اما آقای مدرسی این کار را میکند.
واسعی: آقای صالحی فرمایش شما خیلی کلی و البته مفید است ولی اگر ناظر به موضوع چند نکته را بفرمایید و بحث را تمام کنید. خیلی داریم به حواشی میرویم.
صالحی: یک نکته دیگر اینکه مکرر در انتقادات گفته شد که مثلاً چرا ایشان از رجال کَشّی دو تا روایت را آورده اما هجدهتای دیگر را نیاورده؟ غیر از مطالب قبلی که در مورد روش ایشان در نقادی و تشخیص جعلی بودن نقلها گفتم، خود آقای مدرسی در جواب به آقای رضایی گفته که بر اساس فرضیه و آزمون عمل میکند. ما مواجهیم با متونی حاوی روایات متعددِ متعارض و مختلف. اگر به منابع شیعه اکتفا نکنید و متون مذاهب دیگر را هم در نظر بگیرید که این روایات خیلی بیشتر هم میشود، و در کتاب آقای مدرسی از متون بسیاری از فرق دیگر اسلامی هم استفاده شده است. برای تبیین همهی این روایات هر کسی میتواند نظریهای بدهد و طبعا هر نظریه نمیتواند همه این روایات متعارض را در بربگیرد و برخی را کنار خواهد گذاشت. ایشان هم همین کار را کرده و در این کتاب سعی کرده بر اساس همان مبانی و روشهای جدیدِ تحقیق تاریخی بهترین نظریه را بدهد. بهترین نظریه خصوصیاتش چیست؟ یکی اینکه کممؤونهتر و کمتکلفتر باشد. یکی اینکه شواهد را بهتر بتواند سازمان دهد. و برای موارد مخالف که آنها را نیاورده، اگر هم تصریحا توجیهی نیاورده لااقل بنا بر مبنا و روش معین خودش توضیح و توجیه داشته باشد. آقای مدرسی گاه این گونه توضیحات را در خود کتاب آورده و گاه نیاورده، اما با لحاظ کردن مبانی و روش ایشان، نوع تعامل ایشان با متون، قابل فهم است.
این کتاب محصول و فراورده یک فرایند علمی است. به این معنا که مؤلف، یک سیر عظیمی را طی کرده و نقلهای مختلفی را بررسی و نقادی کرده و نتیجهی آن سیر را اینجا آورده است. اگر ایشان میخواست آن سیر تحقیقی را تصریحا بگوید، کار به چند جلد کتاب میکشید! هیچ کدام از ما هم این کار را نمیکنیم؛ یعنی همه سیری را که رفتهایم نمیگوییم. منتها کسانی که با اصول و مبانی و روشهای مؤلف آشنایی دارند نحوهی سیر و نقادی ایشان را متوجه میشوند. مثلاً به نظر ایشان تمام احادیث خلفای اثناعشر ـ چه اهل سنت روایت کرده باشند و چه شیعه ـ جعلی هستند. البته در کتاب به این مطلب تصریح نکرده و بنده صریح آن را میگویم. راویان شیعه هم تا یکی دو قرن، از این روایات اعراض داشتند و در اواخر غیبت صغری است که اینها را از اهل سنت گرفتهاند. موارد نقض این مطلب را هم در خود کتاب در پاورقیِ مفصلی آورده و توضیح داده است. در بسیاری موارد هم خود ما با توجه به روش و مبانی ایشان میتوانیم دریابیم که چرا روایات دیگر را کنار گذاشته و مخدوش دانسته است.
به نظر بنده تا زمانی که کسی نیاید همه موارد و استنادات ایشان را در نظریهای متفاوت با نظریه ایشان بگنجاند که آن نظریه، خصوصیات یک نظریه علمیِ تاریخی را داشته باشد، کلیت نظر ایشان در این کتاب معتبر است. اما اگر کسی توانست این کار را بکند، این کتاب از اعتبار میافتد و نظریه جدید جایگزین آن خواهد شد.
سبحانی: شما اجازه دهید نقد میکنیم.
صالحی: در مورد مناقشه در استنادات و ارجاعات ایشان هم سؤال بنده این است که از حدود ۲۹۰۰ استناد و ارجاع موجود در این کتاب چقدر از آن واقعا تا الآن توسط منتقدین بهنحو عینی و نه با کلیگویی مخدوش شده است؟ طبق شمارش بنده این کتاب ۲۹۰۰ ارجاع دارد. وقتی دقیقا میزان استنادات مخدوش ایشان به صورت موردی بررسی شود معلوم میشود که چقدر از این کتاب فعلاً بیاعتبار است یا در ادامه از اعتبار خواهد افتاد.
واسعی: مطالبی که آقای صالحی ارائه کردند در چندین صفحه نوشتهاند و میتوانند تکثیر کنند تا دوستانی که میخواهند ببینند.
محمدی: با توجه به مقتضیات این کتاب که کتاب تاریخ آمیخته با کلام است اگر آقای سبحانی سه حوزه را جدا میکرد خیلی مناسبتر بود. یکی مبانی مؤلف، یکی روش استنتاج ایشان از گزارههای تاریخی و سوم نتایجی که ایشان گرفته این سه حوزه اگر جدا شود به نظرم فرمایشات ایشان بیشتر قابل استفاده میشود.
واسعی: همانطور که آقای سبحانی فرمودند تیوری که نویسنده در بخش اول ارائه میکنند در بخش دوم درصدد اثبات و تبیین درست و کامل آن برمی آیند لذا ما بحث را به بخش دوم میکشانیم. درباره سیوالاتی که دوستان داشتند آقای صفری و آقای سبحانی مطالبی بفرمایند و بعد وارد بخش دوم بشویم.
صفری: ابتدا اشاره کنم که من بعضی نقدهایی که آقای سبحانی میفرمایند قبول دارم. هدف عمده این جلسه هم این بود که واهمه نقد این کتاب آن هم با یک تبیین کننده ریخته شود که بحمداللّه برگزار شد و دوستان خیلی خوب وارد بحث میشوند و تجربه خوبی است. در مورد فرمایش آقای عبدالمحمدی، نکتهای که من گفتم این بود که اثر حاضر، بهترین کتابی است که در تاریخ فکر تشیع نوشته شده و با تاریخ هماهنگ میشود. یعنی یک فرد تاریخی خیلی خوب میتواند این کتاب را دریابد و با مشکلی مواجه نشود مثلاً اگر آن تصوری که آقای علیزاده به آن اشاره کردند ما بگوییم که تشیع با آموزههای کلی آن از دوره پیامبر بوجود آمده و مثلاً طرفدارانی هم داشته است، شواهد این را در کتابهای کلامی و حدیثی میتوانیم پیدا کنیم اما در کتابهای تاریخی نه. یک مورخ با توجه به آن بیطرفی و عدم ارزش گزاری نمیتواند اینها را هضم کند و در جلسه گذشته عرض کردم شاید این از کم کاری ما باشد که الآن این کتاب به عنوان بهترین کتاب معرفی میشود. ممکن است کتابهای مشابه خیلی کم داشته باشیم شاید کتاب منحصری باشد ولی به هر حال دوستانی که کلام سنتی را قبول دارند میتوانند یک کتابی را با همین شیوه در تاریخ فکر کلام سنتی بنویسند که بر این کتاب برتری داشته باشد.
نکته دیگر در رابطه با «الجمع مهما امکن»؛ ایشان نمیخواهد این را به عنوان یک قاعده فقهی مطرح کند بلکه میگوید این در سنت مذهبی ما رایج است حتی در گفتگوهایمان این را گاهی وقتها بکار میبریم و میگوییم اگر بتوانیم جمع کنیم خوب است. هر روایتی در تعارض با آن مواجه میشویم، حتی روایات مربوط به کربلا، امام حسین علیهالسلام یا روایات دیگر وقتی با تعارض مواجه میشویم اولین چیزی که به ذهنمان میرسد جمع است که شاید اینطوری باشد، شاید آن طور باشد، قبل از اینکه سراغ نقدهای سندی و محتوایی برویم در سنت مذهبی ما چنین چیزی رایج است. عبارت ایشان هم در فقه نیست بلکه میگوید: «قاعده الجمع مهما امکن اولی من الطرح بدان گونه که در سنت مذهبی ما رایج است...» این عبارت ایشان است. در رابطه با روش مستشرقان آقای صالحی بحثهای خوبی کردند که بعضیها را قبول دارم و بعضی را قبول ندارم. مثالهایی که زدند بعضی را قبول ندارم به خصوص مثال آخر که روایات اثنی عشر همه جعلی باشد نه چنین چیزی نیست امکان اثبات حتی با روش ایشان هم هست خود او هم قبول دارد که تعدادی از آنها درست است.
در رابطه با سخنان آقای صرامی عرض من این است که روش آقای مدرسی در کل ممکن است تازه نباشد و همان نقد محتوایی است که شاید قدمای ما هم بکار میبردند و حتی در روایات و قبل از نقد سندی به آن سفارش شده است اما نکتهای که تفاوت ایجاد میکند با روش قدمای ما ملاکهایی است که ایشان با استفاده از نقد مستشرقان میگیرد مثل بسترشناسی تاریخی، زبانشناسی، جغرافیاشناسی، اینها ملاکهای جدیدی است که مستشرقان در روشهای خود اشاره میکنند. مثلاً احتجاج طبرسی را نگاه کنید بعضی از این گفتگوها به زمان امام علی علیهالسلام نمیآید. ادبیات داستانی است که در بعضی از گزارشهای ما هست این مطالبی است که ایشان اضافه میکند به نقدهای محتوایی.
سبحانی: من فکر میکنم نحوه اداره جلسه باید یک مقداری منضبطتر باشد تا به نتیجه برسیم. اگر قرار باشد در بحثهایی که در حاشیه اصل نقد میشود یک فصل جدیدی باز شود با یک تعابیری، این عملاً بحث را از مسیر اصلی خود خارج میکند. ما بحث روششناسی را در جلسه اول داشتیم اگر دوستانی نکتهای داشتند همان جا باید مطرح میکردند ثانیا، بحث روششناسی را باید تطبیق کنید بر مصداق مورد نظر ما، نه چیزی بگویید که خود مؤلف هم قبول ندارد.
روش مؤلف و روش مستشرقان
آن نکاتی که جناب آقای صالحی فرمودند پارهای از آنها تقریبا میشود گفت جزو بدیهیات نقد حدیث و تحلیل تاریخ است، حالا یک کلمه «سنتی» میگوییم ظاهرا مقصود دوران طبری و صد سال یا دویست سال قبل است اما امروز در محافل تاریخ و تاریخ تفکر در این موارد وفاق دارند حتی از ناحیه کسانی که شما آنها را سنتی میدانید آن مطالبی که اول در نقد محتوای حدیث فرمودید بارها اعمال شده و مقاله نوشتهاند و موجود است. اما اینکه شما روش جناب دکتر مدرسی را کاملاً بر روش مستشرقان تطبیق کردید جا دارد اندکی احتیاط کنیم و نظر خودمان را بر ایشان تحمیل نکنیم. روش مستشرقان مثل یک غول بیشاخ و دُم یا مثل انرژی هستهای نیست که بگوییم عدهای کشف کردهاند. یک روش تحلیل تاریخ است که محققان و تاریخ پژوهان به روشهایی رسیدهاند روشهای بهتر تشخیص دادهاند، آنها را به کار بردهاند.
امّا بحث پیش فرضهایی که اشاره کردند بخشی از روششناسی است که پیش فرضهای جدید گاه با پیش فرضهای گذشتگان فرق میکند ولی اینگونه که آقای صالحی فرمودند نیست که هرکسی روش مستشرقان را قبول کند (از جمله آقای مدرسی)، به تمام آن جزییات وفادار باشد، اینطور نیست. ایشان کسی نیست که بخواهد همه مبادی متافیزیکی را کنار بگذارد و از مبادی سکولار یا ماتریالیستی آغاز کند؛ کتاب گویای این نکته است. شما کتابهایی را مطالعه کردهاید که جای تشویق دارد امّا بیتردید بسیاری از کتب و مقالات را در این زمینه ندیدهاید، شما مقاله اشتروطمان را در مورد شیعه ببینید که جزو اولین کارها در مورد تاریخ تشیع است، کتاب آقای دکتر جواد علی، مونتگمری وات، مجموعه مقالات چهار جلدی که انتشارات راتلج در سال ۲۰۰۷ در حوزه تاریخ تفکر شیعه منتشر کرده و انبوهی از مقالات را گردآورده است. اینها را ببینید، این طور نیست که همه آنها روش واحد، و پیش فرضهای ثابت و یکسانی دارند. بدیهیاتی که شما در این جلسه اظهار کردید همه قبول دارند امّا اینگونه نیست که همه بپذیرند که ما هر گزارشی که دلالت بر یک قدرت یا علم خاص برای کسی کرد، او را رد کنیم و مجهول بدانیم. نه تنها هیچ دلیل عقلی بر نفی آن وجود ندارد بلکه حتی غیرالهیون هم چنین پدیدههایی را قبول دارند.
ای کاش به جای این همه توضیح واضحات، نقدهایی را که در جلسه قبل مطرح شد با روششناسی خود ایشان دفاع میکردید آقای علیزاده اشاره کردند که الآن بحث روششناسی تحلیل تفکر و تحلیل تاریخ خیلی پیشرفتهتر از آن چیزی شده که جنابعالی آن را روش جدید میدانید و فکر میکنید جدید است امروز تحلیل تاریخ ابعاد مختلف پیدا کرده که حتی مباحث فیزیک و شیمی آمده در حوزه تاریخ به عنوان یک مأخذ و منبع تلقی میشود. آقای مدرسی بر خلاف آنچه شما میپندارید مثل یک مستشرق غربی و بیرون از وادی اسلام بر کرسی داوری که اگر اینچنین باشد دهها استدلال ایشان در خود این کتاب نقد میشود.
پس روش مستشرقان یک امر انتزاعی کلی است مثل این است که بگوییم روش مسلمانان در فقه چیست؟ آدم نا آشنا به فقه اسلامی است که میگوید روش فقهای اسلامی، فقهای اسلامی گرایشهای مختلف دارند، این عنوان انتزاعی را بگذاریم کنار و به طور مشخص نسبت به ادعاها و مدارک ایشان و همچنین نقدهای ما نشان دهید که در کجا از روششناسی علمی عدول کردهایم.
امّا نسبت به فرمایش آقای علیزاده مکتب در تشیع از آغاز بوده است، چون جلسه گذشته مطرح شده بود و ایشان شاید حضور نداشتند و ممکن است برداشت متفاوتی کردند. قبلاً گفتیم بر اساس مستندات و مدارک تاریخی واژه تشیع واژهای بوده که از زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رواج داشت و «شیعة علیٍ» گفته میشد و بعد از سقیفه نیز مطرح شد. اما اینها اثبات کننده مکتب به معنای مصطلحی که گاهی اوقات گفته میشود نیست. تشیع یعنی گروهی بر محور ولایت امیر مؤمنان جمع شدند وفاداری خود را اعلام کردند و چارچوب اندیشه تشیع را هم باور داشتند اما لزوماً استدلالها و مفاهیم کلامی که در زمان امام صادق و امام باقر علیهماالسلام مطرح شده در زمان حضرت امیر علیهالسلام در بین اصحاب ایشان نبوده است. اساسا کلام دانشی است بشری بر خلاف عقاید و معارف، همانطور که فقه دانشی بشری و تکاملپذیر است. کسی انتظار ندارد که ادله شما بر اثبات وجود خدا دقیقا در همان روز اول گفته باشند. بنابر این اطلاق مفهوم مکتب در مفهوم اجمالی آن بر تشیع درست است اما مکتب به معنای مصطلحی که امروز در واژگان جدید بکار میرود نه تنها بر تشیع بلکه بر اصل اسلام هم در دهههای نخستین نمیتوان اطلاق کرد. تأکید میکنم که چنین انتظاری بیجاست چون ما معتقدیم ترویج مکتب و توسعه هر اندیشهای باید فرایند اجتماعی و تاریخی خود را طی کند. اگر برداشت بدی از صحبت من بود اصلاح بشود.
واسعی: هر فکری یک منشأ وجود دارد و استقرار فکر عقیدتی شیعه هم همین گونه است. یک تفاوت و تمایز جدی بین فکر شیعی با دیگر افکار و عقاید وجود دارد و آن این است که فکر شیعه در بستر استقرار و توسعه خود هم چنان با امامان خود سر و کار دارد یعنی کسانی که میتوانند آن فکر را به درستی و بدون آرایهها و انحرافات عرضه بکنند. لذا مطالعه فکر شیعی یک روش دیگری را طلب میکند که متفاوت با روشهای مطالعات تاریخ فکر دیگر ادیان و مذاهب هست.
خیلی متشکرم از توضیحات آقای سبحانی و آقای صفری. با اینکه همچنان مباحثی در این بخش وجود دارد، این بخش را میبندیم و وارد حوزه بعدی میشویم. دستهای از دوستان هنوز پرسشهایی دارند و حیفم میآید این پرسشها را نشنویم ولی میگذاریم برای دوره بعدی گفتگو. همانطور که اشاره شد بخش دوم کتاب، بخش بسیار مهمی است؛ مؤلف مفهوم امامت را در بعد علمی و معنوی در بخش دوم پی میگیرد و در پی آن است که خط تشیع را به درستی ترسیم کند و مدعیان تشیع را از این خط خارج کند به همین جهت به چهار گروه یا چهار طیف اشاره میکند: گروه غالیان، مفوضه، مقصره و معتدله. در خدمت آقای صفری هستیم در تبیین این بخش و نظراتی که دارند به طور خلاصه بفرمایند. البته آقای صفری بر خلاف بخش اول که تا حدی درصدد بیان ویژگیهای مثبت کتاب بودند و طبیعتا جایگاهی دفاعی داشتند در این جا بیشتر قصد نقد را دارند.
خلط فوق بشری و بشر مافوق
صفری: من صحبت را دو بخش میکنم یک بخش تبیینی که آقای دکتر سبحانی بعد نقد میکنند و یک بخش نقدهای خودم. قبل از اینکه وارد بحث شوم دو مقدمه بگویم: اول درباره چند لفظ است که باید تعریف اینها را خوب بفهمیم، بعد وارد بحث شویم: آن چند لفظ عبارت است از: فوق بشری، بشر ما فوق و اصطلاحات تاریخی و فرا تاریخی.
فوق بشر یعنی به یک بشر ما نسبتی بدهیم که او را از دایره بشریت خارج کند و بالاتر ببرد مثلاً نسبت خلق، رزق، الوهیت، ربوبیت، اینها را اگر به یک بشر بدهیم دیگر از بشریت خارج شده و فوق بشر میشود. بشر مافوق این است که نهایت کمالاتی که یک بشر میتواند کسب کند به او نسبت بدهیم و لو اینکه این به مرحله استثنایی برسد استثناءهایی هم داشته باشد. مثلاً مواردی از علم غیب یا عصمت را ما به یک بشر استناد بدهیم این فوق بشر نمیشود بلکه میشود بشر ما فوق حتی معجزات را کم یا زیاد به یک بشر نسبت بدهیم این دیگر فوق بشر نمیشود. اصطلاح فرا تاریخی این است که در هنگام تحلیل، با ائمه مثل یک شخصیت تاریخی برخورد کنیم، با امکاناتی که همه شخصیتهای تاریخی مشابه دارند و چیزی غیر از او به او نسبت ندهیم. موارد فرا تاریخی مانند اینکه بگوییم وقتی امام حسین علیهالسلام میخواهد به کربلا برود جنیان آمدند کمک کنند، ملایکه آمدند کمک بکنند ایشان همه آنها را کنار زد. یا از مواردی که در اختیار دیگر افراد بشر نیست استفاده شد مثل اینکه امام کاظم علیهالسلام در مجلسی به شیرهای پرده گفت بیایید جادوگر را بخورید. اینها چیزی است که در اختیار بشرهای دیگر نیست و میشود فرا تاریخی، که با معیارهای تاریخی هم بعضی اوقات نمیشود اینها را سنجید. برخی از این اصطلاحات در فرمایشات مؤلف خلط شده است. به خصوص اصطلاح فوق بشر با بشر مافوق مثلاً ایشان معجزات و علم غیب را که به ائمه نسبت میدهیم میگوید اینها مسائل فوق بشری است در حالی که اینها فوق بشری نیست و ما با همان ملاکی که ایشان قبول دارد یعنی قرآن میتوانیم مواردی پیدا کنیم که انسانهایی دارای چنین قدرتهایی بودند.
امام در نظر مؤلف
مقدمه دوم این است که بالاخره امام در نظریه ایشان چه کسی است و چه خصوصیاتی دارد؟ امام را در نظر ایشان میشود از چند جهت بررسی کرد: یکی از جهت علمی که از امام وارث علم پیامبر است و مفسر و تبیین کننده شریعت است و جانشین پیامبر در دین. دوم از جهت سیاسی، امام حق ریاست عالیه بر جامعه اسلامی را دارد که از این حق منع شده و از طرف دیگر ما موظفیم اطاعت بی چون و چرا از امام داشته باشیم. اما از جهت معنوی آیا امام ولایت بر تکوین دارد؟ نه چنین چیزی نیست فقط از جهت معنوی چیزی که ایشان متذکر میشود این است که امام به خاطر شأن خاصی که دارد موجود با برکتی است که مورد فیض خاص خداوند قرار گرفته است، غیر از این دیگر ایشان چیزی قبول نمیکند.
ورود غلو به تشیع
اما اگر بخواهیم وارد تبیین نظریه ایشان و سؤال آقای واسعی شویم ما در زمان امام اول تا چهارم، مظاهر غلو را در میان شیعیان امامیه نمیتوانیم ببینیم. مظاهر غلو مشخصا از زمان امام باقر و امام صادق علیهماالسلام در میان امامیه شروع به رخنه میکند. به نظر ایشان این مظاهری که ما میبینیم تحت تأثیر کیسانیه هست چون در قرن دوم کیسانیه از هم میپاشند و عدهای از آنها به درون امامیه میآیند و امامیه تحت تأثیر قرار میگیرند و این مظاهر در میان امامیه هم رشد میکند. برخی از گروههای کیسانیه به الوهیت امامان خود قایل بودند که به تعبیر ایشان این الوهیت ادعای دو بخشی بود یعنی وقتی کسی میگفت که فلانی امام است یعنی من پیغمبرش هستم، در میان امامیه کسانی که به الوهیت، نبوت، حلول و تناسخ که برخی از مظاهر غلو هست قایل شدند از میان شیعه امامیه رانده شدند بنابراین یک عده دیگری آمدند و مسائل دیگری را درباره ائمه مطرح کردند تا بتوانند خود را در شیعه ماندگار کنند. این مظاهر جدیدی که اینها مطرح کردند برخی از شیون امامت بود مثل علم غیب، اینکه امام خلق میکند، رزق میدهد و تشریع احکام میکند که بعدها مسئله میراندن، حضور در همه جاها و مکانها، زباندانی ائمه و دریافت وحی به این مظاهر اضافه شد و اینها آمدند به پیروی از کیسانیه گفتند ائمه موجوداتی فوق بشری هستند.
خلط مفوضه و غلات
اینکه میگویم خلط شده همین جاست که برخی از مظاهر غیر از خلق و رزق و اینها را مظاهر فوق بشری حساب میکند. در دهههای سوم و چهارم قرن دوم اینها گروهی را تشکیل دادند به نام مفوضه. در اینجا یک تقسیم بندی دو وجهی از غلو دارد که برخی از نقدهای ما هم به اینجا بر میخورد که خوب است این روشن شود. ایشان غلو را به درون گروهی و برون گروهی تقسیم میکند. غلو درون گروهی آن بود که برخی از شیعیان مطرح کردند و ماندگار شد و از درون جامعه شیعی طرد نشدند. ملاکهایی که مشخصا برای آن ذکر میکند، خلق و رزق و تشریع احکام و میراندن و علم غیب و اینهاست. غلات برون گروهی آن غلاتی بودند که مطالبی مطرح کردند که جامعه شیعه نتوانست آنها را بپذیرد و آنها را طرد کرد مثل حلول، تناسخ، ادعای الوهیت، ادعای نبوت ائمه و اینها طرد شدند.
ما به تقسیم دو وجهی ایشان اعتراض داریم و به خصوص با توجه به مصادیقی که برای اینها نقل کرده غلو را سه وجهی تقسیم میکنیم. یکی همین دو وجهی که ایشان گفتند غلو در ذات که همان غلو برون گروهی ایشان است. کسانی که قایل به الوهیت ائمه، نبوت، حلول و تناسخ هستند و مطالبی که مورد پذیرش ائمه و جامعه شیعی قرار نگرفت معتقد بودند، اینها را در کتابم غالیان گفتهام. نوع دوم غلات، غلاتی که در صفات غلو کردند یعنی در ذهن خود ائمه را بشر دانستند اما صفاتی به آنها اختصاص دادند که صفات بشری نبود و یک بشر نمیتوانست این صفات را داشته باشد. مشخصه اینها خلق و رزق و تشریع کلی احکام است، وگرنه علم غیب و حضور در همه جا، زباندانی و الهام شدن اینها جزو غلو در صفات نبود. شیعیان و امامیه با هر دو گروه یک نوع برخورد کردند، یعنی هر دو گروه را طرد کرد چه کسانی که قایل به الوهیت بودند چه کسانی که قایل به خلق و رزق بودند. نمونهاش روایاتی است که خود ایشان هم استناد میکند: «الغلات کفار و المفوضه مشرکون» و همان برخورد عملی که ائمه نسبت به غلات دسته اول سفارش کردند نسبت به دسته دوم هم سفارش کردهاند: با مفوضه معامله نکنید ازدواج نکنید، معاشرت نکنید، بایکوت کامل کردند. بنابراین در کلام ایشان بین این دو دسته خلط شده است.
قسم سومی که در غلو وجود دارد، غلو در فضایل است که این بحث سلیقهای است ممکن است یکی قبول کند و دیگری قبول نداشته باشد مثلاً شاید به نظر کسی معجزه، علم غیب مطلق، الهام شدن به ائمه برخی از فضایل باشد که در تفویض جای نمیگیرد در غلات دسته اول هم جای نمیگیرد. اگر بخواهیم واژهشناسی بکنیم مفوضه یعنی چه؟ تفویض یعنی واگذار کردن، طبیعی هم هست واگذاری یعنی خداوند خلق و رزق و تدبیر جهان را به یک عده دیگر واگذار کرد و خودش کناری نشست. دیگر در واژه تفویض علم غیب و حضور در همه جا، زباندانی و این ویژگیهای خاص ائمه وجود ندارد. ایشان خلطی انجام داده و از آن نتایج خیلی مهمی گرفته است، از جمله اینکه کسانی که به ولایت تکوینی و مسائل دیگر قایل هستند ادامه دهنده راه مفوضهاند. در حالی که در هیچ یک از کتب فرق و ملل و نحل تفویض به این گستردگی معنا نشده و همه گفتهاند تفویض یعنی خداوند محمد صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام را آفرید و بقیه امور خلق و رزق را به اینها تفویض کرد، دیگر آن ویژگیها را مفوضه نسبت ندادهاند. اصولاً واژه مفوضه را اگر بخواهیم تاریخشناسی کنیم اجمالاً من نگاهی کردم در زمان امام رضا علیهالسلام بیشتر این واژه شایع شد. این بزرگانی که ایشان مثال میزند که مفوضه بودهاند در هیچ کتاب رجالی به تفویض متهم نشدهاند.
اشکال در مصادیق غلات
کار دیگری که ایشان میکند مصداقیابی برای آن دو نوع غلو است. یعنی غلات برون گروهی و درون گروهی. با توجه به مطالعات رجالی که داشتم متوجه نشدم اینها را چگونه مصداقیابی کرده است. مثلاً محمدبنسنان یکی از بزرگان شیعه است، در کتب اربعه روایاتی دارد روایات فقهی و غیره فقهی دارد، ایشان این شخصیت را جزو غلات برون گروهی حساب کرده یعنی در ردیف ابوالخطاب، مغیره و دیگران، یعنی جامعه شیعه او را طرد کرده است. در صورتی که ما چنین چیزی مشاهده نمیکنیم. من برخی از این اسامی را میخوانم که در صفحه ۶۳ آمده است: احمد بن محمد بن سیار، جعفر بن محمد بن مالک فزاری، داود بن کثیر رقی، سهل بن زیاد آدمی [که در کتب اربعه ۲۰۰۰ روایت دارد]، علی بن حسّان هاشمی، محمد بن جمهور عمّی، محمد بن حسن بن شمون. همه اینها که ایشان به عنوان غلات دسته اول یعنی برون گروهی مثال زده است، اگر غالی باشند جزء دسته سوم میروند، حتی اینها دسته دوم هم نیستند. به هر حال با این تقسیم بندی که ایشان کرده، میتواند بخش عظیمی از روایات ما را کنار بزند.
نکته دیگر الفاظی است که ایشان برای غلات درون گروهی و برون گروهی استفاده میکند و در اینجا هم یک حکم کلی میدهد که با هیچ مبنای رجالی و درایهای سازگار نیست. مثلاً میگوید لفظ طیّاره اگر در جایی باشد به معنای غلات برون گروهی است یعنی این خیلی میخواسته بپرد اینقدر پریده که دیگر از ما جدا شده است. درباره محمد بن سنان این لفظ را بکار برده، اما چنین نیست و لفظ طیاره یعنی سخن او خیلی بالا بوده مثل لفظ مرتفع یا ارتفاع. نه اینکه میخواسته از ما بپرد. در صفحه ۶۳ میگوید: «هم چنان که سایر گروههای غلات که ائمه را خدا میدانستند به طور اخص غلات طیاره یا به طور ساده و خلاصه طیاره خواند میشدند» این درباره غلات برون گروهی است.
به هر حال لفظ طیاره به خصوص با توجه به مصداقهایی که ایشان مثال زده لفظی نیست که در مورد غلات برون گروهی استفاده شود به خصوص افردی مثل محمد بن سنان. یا لفظی مثل فاسد المذهب، فاسدالاعتقاد، اهل تخلیط اینها را ما زیاد داریم حتی در رابطه با غیر غلات هم اینها را داریم و به هیچ وجه اینها دلالت بر غلات برون گروهی نمیکند. ایشان ادامه میدهند که مفوضه با توجه به تأثیر پذیری که از کیسانیه داشتند گفتند ائمه موجوداتی فوق بشری هستند ولی در زمان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام اینها در اقلیت بودند. آن نقطه عطفی که برای اینها ایجاد شد و توانستند کمی خود را در میان جامعه شیعی جای بدهند مسأله امامت امام جواد علیهالسلام بود که کودک بود و به امامت رسید. اگر امامیه میخواست امامت ایشان را قبول کند ـ البته ایشان دو توجیه دارد ولی توجیه مهمتر این است که ـ مجبور بودند به ویژگیهای معنوی و خاص امامت هم توجه بکنند و آن اینکه علم امامت و ویژگیهای امامت به گونهای هست که میتواند مستقیما از طرف خداوند به یک کودک هم داده بشود بنابراین اینطور نیست که ما امام را بتوانیم عادیتر بررسی بکنیم.
نقد روایات کافی
نکته دیگری که ایشان گفته من اینجا اشاره کنم. در باب روایات کافی که حدود ۱۶۰۰۰ روایت دارد، میگوید بیش از ۹۰۰۰ روایت آن ضعیف و غیر معتبر است (ص ۱۰۱). اینکه بیش از ۹۰۰۰ روایت کافی ضعیف است، ممکن است بر طبق مبنای مکتب حلّه درست باشد که سید جمال الدین احمد بن طاووس این تقسیمبندی حدیث را کرده و بر اساس آن حدیث صحیح آن است که همه راویها امامی عدل باشند. ولی حدیث ضعیف مترادف با حدیث غیر معتبر نیست. نسبت بین حدیث ضعیف و غیر معتبر عموم و خصوص من وجه است. یک حدیث ضعیفی ممکن است غیر معتبر باشد یا غیر معتبر نباشد و خود ایشان موارد فراوانی به احادیث کافی استناد داده از همان احادیثی که به نظر خودش جزو آن ۹۰۰۰ حدیث غیر معتبر است. با توجه به اینکه وقت من تمام شده بقیه تبیین را به آقای سبحانی واگذار میکنم.
واسعی: اگر نکات کلی دارید بفرمایید چون سیاق بحث شما مشخص شده است.
دلایل رواج مرویات مفوضه
صفری: فقط این مطلب را هم عرض کنم که ایشان چند کاتالیزور و آنچه را به مبانی مفوضه سرعت داد، بیان میکند: یکی اینکه ذهنیت جامعه حدیثی این بود که هر کسی بیشتر روایت نقل کند این سوادش بالاتر است بخاطر همین شروع به نقل روایاتی کردند که از سوی مفوضه در جوامع حدیثی در میان شیعیان پراکنده شده بود. دوم اینکه امامیه در مواجه شدن با بحرانها ناچار بودند که عقیده مفوضه را اخذ بکنند تااینکه بتوانند انسجام درونی خود را حفظ بکنند و از افتادن شیعیان به دام مذاهب دیگر جلوگیری بکنند. مصداق مشخصی که ایشان در این مورد ذکر میکند مسأله معجزات است. معجزاتی که به ائمه نسبت دادند بخاطر این بود که هم بتوانند با اهل سنت که معجزاتی را به ائمه خود و پیامبر نسبت داده بودند رقابت کنند و هم انسجام جامعه شیعی را حفظ بکنند. سوم چیزی که باعث پیشرفت احادیث مفوضّه شد اهتمام دانشمندان متأخر به حفظ و ثبت باز مانده مواریث شیعی بود که بعدها هم که مجامیع شیعی مثل کافی و برخی از کتب شیخ صدوق جمع آوری شد این روایات مفوضّه بدون پالایش داخل این مجامیع شد و بخاطر همین است که ما نمیتوانیم به این کتب مطمین باشیم وچیزی اگر مخالف نظر ما باشد میتوانیم به مفوضه نسبت دهیم و آنها را رد کنیم. بعد ایشان ادامه میدهد که ادامه خط مفوضه با کسانی مثل حافظ رجب برسی و شیخیه و متصوفه و دراویش پی گرفته شد و بعدها توانست خودش را در حکمت متعالیه ملاصدرا نشان بدهد با نظریه ولایت تکوینی.
اما نکته مهمی که ایشان در پایان اضافه میکند این است که اکثریت شیعه الآن به چیزی که من قایل هستم قایلند و الآن اینهمه آموزههای مفوضه مورد قبول اکثریت جامعه شیعی نیست. بلکه اکثریت جامعه شیعی اینطور میگویند: «ائمه را نه تنها جانشین پیامبر در دین و ریاست جامعه اسلامی میشناسند بلکه به برکت وجود مقدس آنان و قرب و مقام خاص معنوی آن بزرگواران نزد حضرت حق و نتایج متفرع بر آن معتقد است امّا نیابت آنها را از خداوند در خلق و رزق و تشریع نمیپذیرد و از غلو پرهیز میکند»(ص ۱۰۶). این نسبتی است که ایشان به اکثریت جامعه شیعی میدهند.
واسعی: خیلی متشکرم از جناب آقای دکتر صفری. همانطوری که اشاره کردند نویسنده یک مسلمان شیعی است و بالاتر از آن یک حوزوی است که در حوزه علمیه قم تحصیل کرده است طبعا با باورهای شیعی موجود در جهان تشیع تا حد بسیار بالایی همسویی دارد چنانکه در آخر سخن خود میگوید: عقاید من با اکثریت شیعه همسو است و عقاید آنان چنین است (که جناب آقای صفری اشاره کردند). آقای دکتر سبحانی ما در خدمتتان هستیم نوع نگاهی که شما به این تقسیم بندی و طبقه بندی فرق شیعی که ایشان انجام میدهند و نقدهایی که بر آن میتوانید داشته باشید، میشنویم.
سبحانی: تشکر میکنیم از جناب دکتر صفری که نکاتی را فرمودند و من مجبورم در اینجا مطالب دیگری را اضافه کنم تا تفاوت این نظریه با پیشینه بحث غلو در تاریخ تفکر شیعه روشن شود و بعد ببینیم به این نظریه چه نقدهایی وارد است. البته جناب آقای صفری چون خودشان در این زمینه کار کردهاند و دارای یک ایده و نظریهای هستند ـ که من پیشنهاد میکنم در یک جلسهای آن دیدگاه خودشان را مطرح کنند تا بتوانیم استفاده کنیم ـ مقداری بین دیدگاه مؤلف و دیدگاه خودشان (تبیین و نقد) خلطهایی صورت گرفت. هر چند نقدهای ایشان را بنده هم قبول دارم.
روشن بودن معنای غلو
حقیقت این است که کتاب دکتر مدرسی در امتداد آثار متعددی که در حوزه غلو نگاشته شده است، قرار دارد. اگر دوستان پیشینه این کار را در آثار مستشرقان و پس از آن در آثار اهل سنت از قرن سوم و چهارم دنبال کنند، میبینند این کتاب در امتداد یک جریان بزرگ نقد تاریخیِ مقامات و صفات ویژه ائمه علیهمالسلام قرار دارد. بحث غلو و تفویض ـ همانطور که دکتر صفری هم در قسمت اخیر اشاره فرمودند ـ یک بحث روشن تاریخی است. هم روشن است که مدعیان چه میگفتند و هم دیدگاه شیعه از آغاز در مورد آنها روشن بوده است.
من دوستان را ارجاع میدهم به کتاب المقالات و الفرق سعد بن عبداللّه اشعری یا فرق الشیعه نوبختی در آن جا موضع یک عالم امامی در پایان قرن سوم بیان میشود. چون سعدبن عبداللّه یا حسن بن موسی نوبختی در بین سالهای ۳۰۰ تا ۳۱۰ فوت کردند و این کتاب بیتردید مربوط به پایان قرن سوم است که در میانه دوران غیبت صغری قرار دارد. یک عالم شیعی که اندیشه شیعه در آن دوره را بازتاب میدهد، داوری خود را درباره تفویض و غلو بیان کرده است. در رجال نجاشی، رجال کشی و فهرست شیخ نیز خط غلو و تفویض به معنای مصطلح آن معرفی شده و چیز قابل تردید و ابهامی نیست. این غلو و تفویض از ناحیه امامیه از زمان ائمه علیهالسلام به این سو نقد شده و هیچ گاه از این حوزه شیعه از محدثین گرفته، شیخ صدوق، شیخ حر عاملی، سید بن طاوس، علامه مجلسی، تا متکلمین در این نکته اختلاف ندارند که غلو و تفویضِ معروف، مورد قبول امامیه نیست. این دو اصطلاح یک تعریف روشنی هم دارد که فرمودند: تشبیه به ذات یا صفات الهی را غلو و تشبیه به افعال الهی را تفویض میدانند.
دیدگاه مؤلف درباره غلو
سخن جدید این کتاب آن است که عنوان تفویض و غلو را از معنای تاریخی و از اصطلاح علمی خود خارج میکند و آن را بر ویژگیهایی اطلاق میکند که در طول تاریخ در روایات برخی از اصحاب این صفات مسلماً در مورد ائمه اطلاق شده است. این ویژگیها نه هیچگونه تشبیهی را با خداوند به همراه دارد و نه به هیچ معنایی از تفویض باز میگردد.
ایشان برای اینکه تیوری خود را سامان بدهد فرضیهای ساخته است و شواهدی را برای اثبات آن ارائه میکند. دوست دارم عزیزانی که دایماً بحث از روششناسی جدید میکنند، آن روششناسی را در این بحث ما پیاده سازی کنند تا ببینیم که اختلاف ما و ایشان در روششناسی است یا در ناتوانی شواهد برای اثبات مدعا. ایشان یک فرضیه دارد که عنصر اصلی آن یک واژه کلیدی است به نام «صفات فوق بشری». این صفات فوق بشری اتفاقا همان ویژگیهایی است که میگوید اکثریت شیعه امروز به عنوان یک نظریه مسلم آن را قبول دارد. آن ویژگیهای فوق بشری چیست؟ من اینجا نوشتهام و آدرس این موارد را دوستان میتوانند یادداشت کنند: ۱ـ ویژگی غیبت (ص ۵۸)، ایشان میگوید اگر کسی قایل باشد که یک شخصیتی غیبت میکند و دوباره ظاهر میشود، این صفت فوق بشری است ۲ـ علم نامحدود و از جمله علم به غیب (ص ۶۲ و ۷۰) ۳ـ قدرت تصرف در کاینات (ص ۶۲) ۴ـ علم و قدرت نامحدود و معجزات و نظایر آنها (ص ۶۶) ۵ـ اینکه ائمه علیهمالسلام وحی دریافت میکنند ۶ـ اینکه زبان اقوام مختلف و حیوانات را میدانند (ص ۸۰ و ۸۱) ۷ـ اینکه طی الارض دارند ۸ـ اینکه صدای زائران خود را میشنوند و امثال اینها که به عنوان وصف فوق بشری در این کتاب نامیده شده است. ایشان سیاههای از صفاتی که نه داخل غلو اصطلاحی است و نه تفویض اصطلاحی بلکه اکثر آنها در اعتقاد رایج شیعی موجود است اینها را در نهایت عنوان غلو و تفویض میدهد.
صفری: غیبت را روشن کنید که مقصود غیبت امام عصر نیست.
سبحانی: مفصل درباره غیبت بحث خواهیم کرد. در آغاز فصل دوّم، ایشان صفت غیبت را به لحاظ تاریخی یک امر فوق بشری و غلوآمیز میداند. فعلاً تیوری ایشان روشن شود، سپس به جزییات میپردازیم. پیشرفتی که ایشان به این نظریه داده این است که برای آنچه قاطبه علمای شیعه امروز به عنوان مقامات یا صفات ویژه ائمه علیهالسلام قبول دارند یک واژگان کلیدی با عنوان «صفات فوق بشری» قرار داده و میگوید این صفات فوق بشری ابتدا از ناحیه مسلمانها یا شیعیان به خلاف عقیده ارتدکس و رسمی متهم میشد و حتی بعضی جاها فرمودهاند که این را غلو میدانستند؛ به هر حال اینگونه موارد اعتقاد علمای شیعه و جامعه شیعه نبود. به تدریج هر چه گذشت تحت تأثیر همان گروه تفویض اصطلاحی که از ناحیه شیعه مردود بود ـ و اصطلاحا آن را «غلو برون گروهی» عنوان میدهد ـ عدهای از درونِ شیعه متمایل به آن نظرات شدند. اینها به جای اینکه بحث خلق و رزق و امثال اینها را مطرح کنند، یک معادل سازی کردند و به صورت ملایمتر آنها را داخل شیعه آوردند. ملایم نظریه تفویض برون گروهی نظریه تفویض درون گروهی بود یعنی همان صفات. پس در عبارات ایشان، به سرعت نباید از اصطلاح درون گروهی و برون گروهی گذشت چون مفهوم کلیدی ایشان در این نظریه است، نسبت به تقریرات آقای دکتر صفری اشاره کنم که تعبیر به «بشر ما فوق» را نباید در نظریه ایشان استفاده کرد. وی واقعا اینها را فوق بشری اطلاق میکند و بر اساس مجموعهای مستندات میخواهد این فرضیه را ثابت کند که هر جا یکی از این ویژگیها نسبت داده میشد، در آغاز شیعیان حساسیت نشان میدادند و آن را رمی به تفویض و خروج از اعتقادات اسلامی یا شیعی میکردند ولی هر چه جلو آمدند به دلیل آن شرایط، حساسیت از بین رفت و پذیرفتند که علم غیب هم باشد عیبی ندارد. قبلاً میگفتند علم غیب، تفویض است الآن میگویند مشکلی ندارد؛ تصرف تکوینی را قبلاً قبول نداشتند ولی به تدریج آن را پذیرفتند.
این نمای کلی نظریه است.
/
سایت تراث