نظام تکلم «خدا- انسان» و «انسان - انسان»
مدتی است از طرح نظریه آقای مجتهد شبستری طی سلسله مقالات قرایت نبوی از جهان میگذرد. در این سلسله مقالات که شمارگان آن به ۷ رسیده است نظریهای نو درباره قرآن، مهمترین متن دین اسلام و آورنده (یا به تعبیر ادعایی ایشان متکلمِ) آن مطرح شده است که بطور موجز میتوان چنین بیانش کرد:
۱. از بررسی آیات قرآن به مثابه شواهد تاریخی به دست میآید که مدعای رسول خدا درباره آیاتی که برای مردم میخوانده، این بوده است که این آیات کلام خود وی است ولی منشأ الهی دارد.
۲. پیامبر خود را؛ برگزیده و برانگیخته از سوی خدا تجربه میکرد و بعلاوه امدادی غیبی (یا وحی) را نیز تجربه میکرد که او را قادر به گفتن آیات مینمود و جهت آیاتِ (یا نمودهایِ) خدا بودن این کلمات نیز همین تجربه است.
۳. او خود را منتقل کننده لفظ و معنای آیات از خدا به مردم، مانند یک بلندگو یا طوطی نمیدانستهاست بلکه متکلم لفظ و معنای کلمات میدانسته است و با نظر به تعریفی که کلر از کلام ارائه میکند، مبدع این کلمات (آیات قرآن) باید خودِ متکلم (پیامبر) باشد.
این نظر بر دو پایه اصلی بنا گشته است:
پایه اول آن تعریف فلسفی از نظام کلام انسانی است که آلبرت کلر مطرح کرده است. کلام (که اینجا مصداقش آیات قرآن میباشد) مجموعهای از معانی و الفاظ است که داخل یک سیستم اظهارات (یا همان زبان) به وجود میآید و پنج محور اصلی دارد: گوینده، شنونده، محتوا، متن متن و اهل آن زبان.
پایه دوم؛ بررسی قرآن به مثابه متنی تاریخی است که نشان میدهد میان پیامبر و قوم وی یک گفتگوی جدی و قابل فهم درگرفته است- که به تعبیر آقای مجتهد- بسیار بعید مینماید همه واقعیّاتی که در کنار دعوی نبوّت و کلام قرآن رخ داده است از کلامینشأت گرفته باشد که انسانی آنرا قرایت میکرد ولی الفاظ و معانی را به خود نسبت نمیداد[۱]. مطابق تفسیر آقای مجتهد از تعریف کلر، چنین کلامی از سوی مخاطبان نمیتواند فهمیده شود چه رسد که منشأ مجاهدات و احتجاجات و جنگها و دعاویِ ۲۳ سال نبوّت باشد.
آقای مجتهد سپس بر اساس آن تعریف از کلام و این استبعاد، نتیجه میگیرد که لفظ و معنای آیات قرآن نمیتوانسته از غیر از پیامبر صادر شده باشد.
صرفنظر از مناقشات قابل طرح پیرامون تعریف کلر از زبان، و به ویژه استفاده ای که آقای مجتهد از آن نموده، سؤالی که جای طرح دارد، این است:
آیا خداوند نمیتوانسته است در یک کاربرد زبانی - ولو ناشناخته برای ما- الفاظ و معانی آیات را عیناً به شخص پیامبر القاء نماید و در عین حال پیامبر را آنچنان سامان دهد که وقتی آن عبارات را بر مردم میخواند، همان شور و هیجان که در شواهد تاریخی قرآنی مورد اشاره آقای مجتهد دیده میشود نیز پدید آید؟
چه اشکالی دارد که فضای تکلم بین پیامبر و خداوند، با محورهایی متمایز با پنج محوری که کلر در فضای مکالمه بین دو انسان مورد نیاز دانسته است شکل بگیرد؟
بنابراین دو فضای کلامی وجود دارد. فضای کلامی بین خداوند و پیامبرش و فضای کلامی بین پیامبر و انسانها. پس از آنکه کلام خداوند به پیامبر رسید، پیامبر آن کلام را از لحاظ معنا و لفظ عینا بر قوم خود خوانده و محورهای پنج گانه کلامی نیز موجود بوده است.
اجازه دهید مثالی از عملکردهای انسانی متداول میان خودمان بزنم:
بسیاری اوقات من و شما متنی مثلا حکمت آمیز، تاریخی یا اساطیری برای دیگری میخوانیم و فضای متن را در ذهن خود بازسازی میکنیم و در مواجهه با متن مذکور به هیجان نیز میآییم و در بیان کلمات آن به نحوی کاملا متفاوت از یک بلندگو یا طوطیِ فاقد احساس به متن، عمل میکنیم. مثلا شخصی را در نظر بگیرید که بعضی کلمات نهجالبلاغه در مذمت دنیا و تربیت نفس را عینا برای فرزندش بازگو مینماید و بدین ترتیب او را به دل نبستن به زخارف دنیوی تشویق میکند. در این مثال بی آنکه حتی امداد غیبی یا تجربه وحی دخالت داشته باشد، متکلم واقعی شخص مورد بحث، اما الفاظ و معانی از دیگری است. آن هنگام که من این متن را بر فرزندم میخوانم، آن را بازخوانی طوطیانه نمیکنم. خطابه ای میخوانم که گرچه لفظ و معنایش را دیگری آفریده، اما عبارات را با همان هیجان و شورِ حین ایراد خطابه، عزم و تلاش یا شعف یا خشم یا حزن و رقت قلب که متکلم را در مقام تکلم مینشاند؛ بیان میکنم و مخاطبان نیز آنرا میفهمند و بلکه خود نیز بعض آن حالات را درخود مییابند و با قرار گرفتن در زمینه متن مورد نظر، خود نیز به شور و شعف و هیجان میافتند.
کلام از سوی من اظهار شده است (محور گوینده) و از سوی مخاطب (محور شنونده) محتوای مورد نظر من (محور محتوا) که از دیگری ابداع و انشاء شده است، فهمیده شده است و آنچه بین من و مخاطب رفته است در فضای بین الاذهانی ما (محور متن متن) با زبان مشترک اهل آن زبان (محور اهل آن زبان) شکل یافته است.
به نظر میرسد با اندکی تامل و اندیشه منصفانه، مثالهای بسیار میتوان یافت که گویندهای؛ حتی بی هیچ بهرهمندی از امداد وحی یا پشتیبانی الهی، کلامی را که در افقی دیگر سامان یافتهاست بیان نماید و گرچه ابداع و انشاء لفظ و معنا را خود صورت نداده است، اما کلام بیان شده؛ تمام مبانی مورد نظر آقای کلر را دارا باشد و مفاهمه کلامی انسانی رخ دهد.
وقتی چنین مواردی؛ در بین انسانهای عادی کاملا طبیعی و پذیرفته باشد، چه جای ایراد است که خداوند پیامبرش را با سازوکاری، چنان سامان دهد که در حین بیان کلمات و آیات قرآن توسط ایشان، مبانی متعارف و مألوف تحقق کلام نیز حاصل گردد؟
برای تقریب به ذهن؛ مثالی میآوریم. ابتدا به دغدغه آقای مجتهد در خلال عبارات زیر توجه نمایید:
«پیامبر در طول بیست و سه سال در وضعیتهای متفاوت مرتباً و به شکلهای مختلف دعوی نبوت خود و طلب ایمان به خدای واحد (توحید) را برای مردم حجاز اعم از بتپرست، یهودی و مسیحی و غیره تکرار میکرده... و در این راه با عزمی راسخ و تلاش خستگیناپذیر به انواع فعالیتها میپرداخته است... با توجه به این واقعیتهای تاریخی این سؤال پیش میآید که آیا میتوان تصور کرد که همه آن واقعیات از کلامی نشأت میگرفت که یک انسان آن را قرایت میکرد ولی آن را کلام خود نمیدانست و الفاظ و معانی آن را به خود نسبت نمیداد؟ »
سخن ایشان آن است که لازمه عزم و تلاش مثال زدنی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که منجر به تحولی تاریخی شد، آن است که سخنان آن حضرت؛ در فضای حقیقی تکلم و مفاهمه؛ ایجاد و صادر شده باشد[۲]. اگر ایشان در صحنه ای حماسی، کلامی حماسی را در قالب آیات قرآن به زبان میآورد، چون در آن فضا قرار میگرفت و به اقتضای آن شرایط، کلامی متناسب میگفت که لاجرم اثرگذار میافتاد.
مثلاً آن جا که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: « قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ (توبه/۱۴)» « با آنها پیکار کنید، که خداوند آنان را به دست شما مجازات میکند و آنان را رسوا میسازد و سینه گروهی از مؤمنان را تسکین میبخشد.»، این دستور جنگی، در فضای جنگی در ذهن و وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تولید میشود، و لذا متناسب با شرایط و فضا صادر میشود و به هدف اصابت میکند. اما اگر سخن گفتن در حکم بلندگو بودن و تکرار محفوظات باشد، با فضای صدور (متنِ متن) مناسب درنمی آید و در نتیجه اثرگذار نیست تا چه رسد به جریان ساز و تاریخ ساز.
در پاسخ میگوییم: بله اگر در یک فضای عادی، جملاتی حماسی به کسی تعلیم داده و امر شود که آن را به خاطر بسپار و در فلان زمان، عیناً آن را برای فلان جماعت بخوان، این خواندن؛ چه بسا تصنعی و نچسب از آب درآید، اما همیشه این طور نیست.
اگر تعلیم دهنده؛ در حین آموختن عبارات مورد نظر، فضای مربوط را که قرار است عبارات در آن فضا ادا گردد، به شخص مأمور معرفی کند و او را در آن فضا قرار دهد، مشکل یادشده برطرف میگردد و اگر معلم خداوند باشد، حتما میتواند این «فضاسازی» را چنان صورت دهد که فرستاده او، کلام را در فضای شبیه سازی شده دریافت و در فضای واقعیِ کاملاً مشابه؛ ابلاغ کند.
این توضیح برای آن بود که روشن شود دغدغههای مطرح شده، چندان جدی و قابل اعتنا نیست.
محمد حامد عرب- خرداد ۱۳۸۸
[۱] عین عبارت ایشان که به صورت استبعاد تبیین میشود این است: «آیا میتوان تصور کرد که همه آن واقعیات [تاریخی] از کلامی نشأت میگرفت که یک انسان آن را قرایت میکرد ولی آن را کلام خود نمیدانست و الفاظ و معانی آن را به خود نسبت نمیداد؟ به عبارت دیگر باید بپرسیم آیا چنین کلامی... اصلاً میتوانست از سوی مخاطبان فهمیده شود تا موافق و مخالف یا مؤمن و کافر داشته باشد، چه رسد به اینکه منشأ مجاهدات فراوان، تحولات عظیم فرهنگی و اجتماعی و تمدن و فرهنگ شود؟ تأمل در شیوههای سخنگویی انسان و تفاهم میان انسانها نشان میدهد که اگر پیامبر اسلام خود را مانند یک بلندگو یا یک کانال صوتی معرفی میکرد که کار آن تنها منتقل کردن یک سلسله اصوات منظوم به مخاطبان است... سخن او از سوی مخاطبان اصلاً فهمیده نمیشد... و چنین کلامی نمیتوانست مبنای دعوت وی و گفت و گوی تاریخساز حاصل از آن باشد و اصلاً ممکن نبود گفت و گو و مفاهمهای به وجود آید. » همانطور که ملاحظه میشود کلّیّت نظریه بر طرح استبعاد فوق الذکر بنا شده است.
[۲] حال اگر پیامبر وقتی آیات قرآن را برای مخاطبان میخواند با آگاهی و اراده خود از نشانهها و سمبلهای قراردادی و توافقی زبان عربی در بطن و متن زندگی اجتماعی تاریخی استفاده نمیکند و آنها را بکار نمیگیرد و فقط آنچه را برایش متمثّل میشود عیناً برای دیگران میخواند، دیگران این «خوانده شده به وسیله او» را چگونه میفهمند؟ متنی که الفاظ و جملات آن به وسیله انسان به عنوان نشانههای زبان عربی بکار گرفته نشده چگونه قابل فهمیده شدن از سوی دیگران است؟نشانههای زبان انسانی در صورتی نشانه میشوند و معنایی پدید میآورند که در یک جهان «بین الاذهانی» انسانی از سوی انسان به عنوان نشانه بکار برده شوند (شکل و قیافه آنها خودبخود هیچ دلالتی ندارد). اگر چنین واقعهای دربارۀ متن قرآن اتفاق نمیافتد پس کلمات و جملات قرآن نمیتوانند نشانههایی از زبان انسانی باشند و معنایی پدید آورند آنطور که در تکلم انسانهای عادی معنا پدید میآید.