ماجرای مناظرهی منصور بن حازم را با کمی تصرف نقل میکنیم؛ در انتهای متن، عین متن عربی گفتگوی منصور با امام صادق علیه السلام را آوردهایم:
روزی منصور بن حازم از دوستان امام صادق علیه السلام به ایشان عرض کرد: آقا! من گاهی با فرقهی مخالف مذهب محاجه و مناظره میکنم و اینطور با آنها حرف میزنم، آیا اینگونه سخن مورد پسند شما هست؟
به آنها میگویم ما که خدا را قبول داریم و میدانیم که خداوند رضا و خشمی دارد؛ از بعضی کارها راضی و از بعضی کارها ناراضی است.
آیا این را قبول دارید یا نه؟ میگویند: بله
من میگویم: حالا ما از چه راهی بفهمیم کدام عمل موجب رضای خدا و کدام عمل موجب خشم خداست؟ بر خود ما که وحی نازل نمیشود. پس ما ناچاریم درِ خانهی آن کس برویم که با خدا در ارتباط است و وحی بر او نازل میشود. او میداند موجب رضای خدا و خشم خدا چیست. وظیفه این است؟
میگویند: بله. بعد میگویم: آن کسی که ما موظف هستیم از او بگیریم کیست؟ میگویند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).
میگویم: وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، چه کسی باید موجبات خشم و رضای خدا را معین کند؟
میگویند: قرآن که وحی خداست، موجبات خشم و رضای خدا را نشان میدهد.
میگویم: ما میبینیم تمام مذاهبی که با هم اختلاف دارند، هم به قرآن متکی هستند و برای اثبات حقانیت مذهب خود بههمین قرآن استناد میکنند؛ درصورتیکه مذهب حق بیشاز یکی نیست و رسول اکرم فرمودند: امت پساز من هفتاد و سه فرقه میشوند که یکی از آنها حق و بقیه باطلند. پس معلوم میشود که خود قرآن زبان گویایی ندارد تا آنچه حق است را برای مردم بیان کند و اگر داشت اینهمه اختلاف در میان امت مسلم نبود.
همهی فرقهها اعم از واقفی، حنبلی، شیعه امامیه، مالکی و ... میگویند قرآن و مذهبشان را بر اساس قرآن استوار میکنند؛ پس معلوم شد که قرآن بهتنهایی حجت نیست و نمیتواند مذهب حق را صریحاً نشان بدهد و به ناچار احتیاج به یک قَیّم و برپادارنده دارد؛ یعنی کسی که به تمام متون و تفسیر و تاویل قرآن را میداند و میتواند امت مسلمان را از مقاصد حقیقی قرآن آگاه سازد.
چنانچه در آیه ۴۴ سورهی نحل خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ...
و ما قرآن را برتو نازل کردیم تا آن را برای مردم تبیین کنی.
آنگاه من میپرسم: مبین (بیان کننده قرآن) پس از رسول خدا کیست؟ آنها میگویند عُمَر قسمتی از قرآن را میدانست، قسمتی را حُذَیفه و قسمتی را ابنمسعود و ... میدانستند.
من از آنها سؤال میکنم: آیا عمر همهی قرآن را بلد بود؟ آنها میگویند: نه. میپرسم ابن مسعود چطور: میگویند نه. و همین طور بقیه ... .
به آنها میگویم: آیا در میان شما کسی بود که همهی قرآن را بداند و هیج وقت «نمیدانم» نگوید؟ میگویند بله، علی بن ابیطالب در میانشان چنین بود و هیچ گاه کلمهی «نمیدانم» از زبانش جاری نمیشد.
بعد میگویم: آن کس که همهی قرآن را میداند و یک کلمهی نمیدانم در کلامش نیست، آن فرد مُبیّن قرآن است و باید به سراغ او برویم و وظایف دینی خود را از او بگیریم.
آیا این گونه سخن گفتن من درست است؟
امام فرمودند: خدا تو را بیامرزد که این چینین با آنها محاجه میکنی.
قُلْتُ لِلنَّاسِ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ کَانَ هُوَ اَلْحُجَّةَ مِنَ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ. قَالُوا بَلَى. قُلْتُ فَحِینَ مَضَى رَسُولُ اَللَّهِ مَنْ کَانَ اَلْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ؟ فَقَالُوا اَلْقُرْآنُ. فَنَظَرْتُ فِی اَلْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ بِهِ اَلْمُرْجِئُ وَ اَلْقَدَرِیُّ وَ اَلزِّنْدِیقُ اَلَّذِی لاَ یُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى یَغْلِبَ اَلرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ اَلْقُرْآنَ لاَ یَکُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَیِّمٍ فَمَا قَالَ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ کَانَ حَقّاً؛ فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَیِّمُ اَلْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا اِبْنُ مَسْعُودٍ قَدْ کَانَ یَعْلَمُ وَ عُمَرُ یَعْلَمُ وَ حُذَیْفَةُ یَعْلَمُ... قُلْتُ کُلَّهُ؟ قَالُوا لاَ فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً یُقَالُ إِنَّهُ یَعْرِفُ ذَلِکَ کُلَّهُ إِلاَّ عَلِیّاً ع وَ إِذَا کَانَ اَلشَّیْءُ بَیْنَ اَلْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لاَ أَدْرِی وَ قَالَ هَذَا لاَ أَدْرِی وَ قَالَ هَذَا لاَ أَدْرِی وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِی؛ فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً کَانَ قَیِّمَ اَلْقُرْآنِ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ کَانَ اَلْحُجَّةَ عَلَى اَلنَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَنَّ مَا قَالَ فِی اَلْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ.
فَقَالَ علیه السلام: رَحِمَکَ اَللَّهُ. [۱]
پینوشت:
[۱] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج ۱، ص ۱۶۸
//+