مباهله، حقانیت عصمت نبوت و امامت
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلتبرای اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکی است که همراهان پیامبر در چه پایهایاز فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این کهحسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(سلام الله علیها)را یگانهزن منتسب به خاندان خویش میخواند، از شخص علی(علیه السلام)به عنوان"انفسنا"تعبیر میکند و آن شخصیت عظیم جهان انسانی را بهمنزله جان پیامبر میداند، فضیلتی بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلتبه پایهای برسد که خداوند بزرگ او را بهمنزله جان و روح پیامبر بخواند.
مباهله در لغت
"مباهله"در اصل از ماده"بهل"(بر وزن اهل) بوده و به رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی گفته میشود[ر. ک: فرهنگ جامع عربی، فارسی، ماده"بهل"; فرهنگ دانشگاهی، ترجمه المنجد الابجدی، ماده ی"بهل".].
مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روایات و غیر آن ها، به معنای ملاعنه (لعن و نفرین کردن دو طرف به یکدیگر) است; این گونه که هرگاه دو گروه یا دو نفر درباره ی مساله ای مهم، مانند مسائل مهم مذهبی با هم گفتگو کرده و به نتیجه ای نرسند، در یک جا جمع میشوند و به عنوان"آخرین حربه"، به درگاه خداوند تضرع میکنند و از او میخواهند تا درغگو را رسوا و مجازات کند.
در روز مباهله بنا بود مسلمانان و مسیحیان نجران در مورد یکدیگر نفرین کنند، تا خدا هر آنکس را که دروغگوست عذاب نماید. از یی طریق روایت شدهاست و شیعه و سنی متفقند که پیامبر علی، فاطمه حسن و حسین را با خود به میعادگاه برد و مسیحیان نیز وقتی دیدند وی به قدری مطمین است که تنها نزدیکترین خویشانش را با خود آورده، بیمناک شدند و پذیرفتند که جزیه بپردازند. علامه طباطبایی میگوید:
"رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقام امتثال این فرمان از"انفسنا"به غیر از علی علیه السلام و از"نساینا"بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از"ابناینا"بجز حسنین (علیه السلام) را نیاورد، معلوم میشود برای کلمه اول بجز علی (علیه السلام) و برای کلمه دوم بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از سوم بجز حسنین (علیه السلام) مصداق نیافت و کانه منظور از ابناء و نساء و انفس همان اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده، همچنانکه در بعضی روایات به این معنا تصریح شده، بعد از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نامبردگان را با خود آورد عرضه داشت:"بار الها اینانند اهل بیت من"، چون این عبارت میفهماند پروردگارا من بجز اینان کسی را نیافتم تا برای مباهله دعوت کنم."
آیه یی سوره آل عمران:"فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلی الْکذِبِینَ"
به آنها (مسیحیان نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت مینماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم شما نیز از نفوس خود را، آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم."طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج ی ص ییی
آیه مباهله در قرآن کریم:
… به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت مینماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم."آیه ۶۱ آل عمران"
در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده، به آیین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه ای به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:
"به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوی اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش میکنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مینمایم. شما را دعوت میکنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامی مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به شما اعلام خطر خواهم کرد."
اسقف پس از قرایت نامه برای تصمیم گیری؛ شورایی مرکب از شخصیتهای بارز مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد. یکی از افراد طرف مشورت "شرجیل"بود که به عقل و درایت و کاردانی معروفیت داشت. وی گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبی خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهی به عنوان هییت نمایندگی نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسی قرار دهد. بدین ترتیب، هییتی مرکب از شصت نفر بسوی مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها"ابوحارثه بن علقمه"حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.
نجرانیان در حالی که لباسهای فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند. پیامبر با مشاهده هییت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلایل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه میفرمود، آنها همچنان به حقانیت آیین و اعتقادات خود پافشاری میکردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ میگویند، به عذاب الهی گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.
بامداد روز بعد، اجتماعی عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده میشد و گروهی بی شمار برای تماشای مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت میکردند، از راه رسیدند و محلی را برای مباهله در نظر گرفتند.
مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است.
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتی دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکی فاطمه دختر او و دیگری علی داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین میباشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمیکرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی مییابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامی به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه ای به خط امیرالمومنین علی (علیه السلام) و تعیین جزیه سبک و آسانی که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت.
عایشه میگوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکی رنگی، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)زمخشریپس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مینویسد: سرگذشتمباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء استو سندی زنده بر حقانیت آیین اسلام میباشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلتبرای اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکی است که همراهان پیامبر در چه پایهایاز فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این کهحسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(سلام الله علیها)را یگانهزن منتسب به خاندان خویش میخواند، از شخص علی(علیه السلام)به عنوان"انفسنا"تعبیر میکند و آن شخصیت عظیم جهان انسانی را بهمنزله جان پیامبر میداند، فضیلتی بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلتبه پایهای برسد که خداوند بزرگ او را بهمنزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برتری امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتی که از پیشوایان مذهبی ما وارد شده است، استفاده میشود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانی در مسائل مذهبی میتواند با مخالفان خود به مباهلهبرخیزد و شیوه مباهله و دعای آن در کتابهای حدیث وارد شده برایاطلاع بیشتر به کتاب"نورالثقلین"مراجعه بفرمایید.
در رساله حضرت استاد علامه طباطبایی(ره)چنین میخوانیم:
"مباهله یکی از معجزات باقی اسلام است و هر فرد با ایمانی بهپیروی از نخستین پیشوای اسلام، میتواند در راه اثبات حقیقتی ازحقایق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهاندرخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد.
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهلهرا در کتابهای خود آوردهاند از میان علماء و دانشمندان اهلتسنن شصت نفر در کتابهای خود پیرامون این سرگذشتسخنانیگفتهاند و نکاتی یادآور شدهاند که برخی را یادآور میشویم:
۱ - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانهاست، مینویسد:
"معاویه به سعد وقاص گفت: چرا علی(علیه السلام)را سب نمیکنی؟ جوابداد: به خاطر سه خصلتی که علی(علیه السلام)داشت و من آرزو میکنم که یکیاز آنها را دارا بودم. او پس از سخنانی میگوید: هنگامی که آیهمباهله نازل گردید پیامبر علی(علیه السلام)و فاطمه و حسنین علیهم السلامرا خواست وقتی همگی جمع شدند، پیامبر گفت:"اللهم هولاءاهلی"آنان اهل بیت من هستند.
۲ - حاکم نیشابوری در مستدرک خود میگوید:
"اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دستعلی و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(سلام الله علیها)را پشتسر قرار دادو رو به هییت نمایندگی نجران کرد و گفت:"هولاء ابناینا وانفسنا و نساینا فهلموا انفسکم و ابنایکم و نسایکم ثم نبتهلفنجعل لعنهالله علی الکاذبین".
"اینان فرزندان ما و زنان و جانهای ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنتخدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم".
۳ - ثعلبی در تفسیر خود مینویسد:
"هنگامی که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(علیه السلام)را درآغوشداشت و دستحسن(علیه السلام)را گرفته بود و دخت گرامی او فاطمه(سلام الله علیها)پشتسرپیامبر و علی(علیه السلام)نیز پشتسر فاطمه گام برمیداشتند در این موقعاسقف نجران گفت:"یا معشر النصاری انی لاری وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا".
"همکیشان من، من چهرههای معصومی را مشاهده میکنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهی را از بیخ بکند، خدا دعای آنان رامستجاب میکند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود میشوید".
۴ - زمخشری در کشاف پس از نقل جملههایی که از ثعلبی نقلکردیم، میگوید:
"اسقف نجران افزود: به خدایی که جان من در دست او است،نابودی اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیتاز بدن شما کنده میشود و به صورت حیوانات مسخ شده در میآیید وصحرا برای شما کانونی از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامیکند".
۵ - ابن حجر از محدث معروف دارقطنی نقل میکند که امیرمومنانروز شورای عمر، برای برتری خود بر اعضاء شوری با آیه مباهلهاحتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسی هست که پیوند خویشاوندیوی با پیامبر از من نزدیکتر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفی کند؟ همهاعضاء شوری به تصدیق علی برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسیرا به این خصوصیتسراغ نداریم.
مباهله در عرف و لغت عرب
واژه مباهله مشتق از ماده"بهل"است. گفته میشود"بهلهالله"یعنی"لعنهالله"(۱) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا ای تلاعنوا و المباهلة ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شیء فیقولوا لعنةالله علی الظالم منا (۲) ولی مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که"لعن"عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهی دور باشد و"بهل"اجتهاد در لعن است و لذا کسی که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد"مبتهل"است. (۳)
در ذیل آیه ۶۱ سوره آلعمران در تفسیر واژه"نبتهل"مفسرین متقدم گفتهاند که در معنای ابتهال دو قول است اول آن که به معنای التعان است و دوم آن که به معنای دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. (۴) و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.
برخی اساتید معاصر در توضیح این واژه آوردهاند که مباهله تضرع و ابتهال و لابه است. ابتهال گاه برای دفع بلا است و زمانی برای نزول بلا است. مثل این که با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خدای سبحان طلب میشود و یا با نماز، نیاز یا بلایی دفع میشود مثل
"ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون"
و گاهی هم دعا میشود تا عذابی بر شخص یا گروهی نازل شود مثل این که نوح (علیه السلام) به خداوند عرض کرد
"رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیارا"(۵)
ولی در اینجا این نکته در توضیح معنای واژه مذکور باید مورد تأکید قرار گیرد که مباهله همواره متضمن یک رابطه بینالاثنینی است. و ناله و زاری انسان به درگاه خداوند برای دفع بلایی از خودش یا نزول رحمتی مباهله خوانده نمیشود ولی ابتهال گفته میشود.
برخی در معنای لغوی مباهله صیغه و هییت خاصی را معتبر دانستهاند (۶) ولی از کتب لغت و ادب بدست میآید که واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن که ادعای پیدایش معنای اصطلاحی خاصی برای آن در میان مسلمانان شود که منشأ آن سیره رسولخدا در واقعه مباهله و کیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجرای مباهله است که بدان اشاره خواهد شد.
اکنون که معنای مباهله واضح شد باید گفت که این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانی معنایی کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کاری بدیع و فتح بابی جدید برای اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو میبینیم که مسیحیان نجران خیلی طبیعی با آن برخورد کردند و حتی وقتی پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت
"جثی والله کما جثی الانبیاء للمباهلة"(۷)
یعنی او همانند انبیا برای مباهله نشسته است. از اینجا معلوم میشود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنبالهروی انبیاء الهی میدانستند.
فخر رازی سخن کفار (۸) در آیه ۳۱ سوره انفال
"اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ایتنا بعذاب الیم"
را نوعی اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسولخدا دانسته است (۹) و این سخن از جهت آن که متوسل شدن به مباهله برای اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلی ثابت میکند مطلبی در خور توجه است.
البته در روایات اهل البیت به مواردی برخورد میکنیم که مباهله را به شکل خاصی به اصحاب و شیعیان خود تعلیم دادهاند و توسل بدان را در برابر منکرین مسأله امامت و ولایت که در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانی حق را نمیپذیرند، به عنوان آخرین راهحل مطرح کردهاند.
مجلس مشورتی بزرگان نجران
اسقف نجران در پی دریافت نامه رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتی مهمی در کلیسای بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیاری میان بزرگان و دانشمندان مسیحی نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسولخدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابنطاووس در"اقبال الاعمال"نقل کردهاند و دیگران در بیان متن عربی یا ترجمه فارسی به نقل او اعتماد کردهاند. (۱۰) ایشان در آغاز تصریح میکند که از طرق صحیح و سندهای معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانی و کتاب حسنبن اسماعیلبن اشناس که در مورد عمل ماه ذیحجة است به عنوان منابع نقل خود نام میبرد و میفرماید ما سندهای صحیح به هر دو کتاب داریم (۱۱). حقایق بسیاری که در این گزارش تاریخی وجود دارد و جلالت خاصی که بزرگان شیعه برای ناقل آن یعنی سیدبن طاووس قایلند، ما را وادار میسازد که لااقل اجمالی از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانی از آن نگذریم.
چون نامه رسولخدا بر بزرگان نجران خوانده شد برای تصمیمگیری نهایی همگی اجتماع کردند.
شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه] حصینبن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار میآمد. چون دید جملگی اتفاق کردهاند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسولخدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثی که پیشوای بنیحارثبن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصایح ابوحامد برآشفت و عافیتطلبی او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیحبن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتمبن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار میآمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأی واحدی برسند. گفتگو میان آنها و تنی چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که برای پادشاه روم نامهای بفرستند و برای جنگ با محمدصلی الله علیه وآله وسلم لشکری به عنوان کمک طلب کنند ولی تا رسیدن آن لشکر با محمدصلی الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و میخواستند که متفرق شوند شخصی به نام حارثةبن اثال بهپا خواست و آنان را به یاد قسمتهایی از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایای عیسیعلیه السلام بود آنجا که عیسیعلیه السلام خبر میدهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصی پیدا کرده بودند و از سوی پادشاه روم برای آنها هدایا و اموالی فرستاده میشد و اکنون میترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوی دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانههای او به درازا کشید. حارثه میگفت احمد و محمد دو نام برای یک نفر است، همان شخصی که موسی و عیسی و ابراهیم به آمدن او بشارت دادهاند. پس سید به سراغ صحیفه شمعونبن حمون الصفا وصی حضرت عیسی رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسیعلیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر میدهد و چون از او میپرسند فارقلیطا کیست، نشانههای پیغمبر خاتم را میگوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشتههای دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلی الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنی ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایی از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون میدانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعی شد که محمدصلی الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولی فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق میدانی پس چه میگویی ادعای او را که خود را مبعوث بر همگان میداند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند. چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصی را فرستاد که اصحاب رسولخدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرایت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن میگوید و خداوند برای پیغمبر خاتم که احمد است اوصافی ذکر میکند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفی کرد. چون آدم همه را دید متوجه نوری شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفی کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصیاش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانی قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهی نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسولالله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل علی محمد و آل محمد اصحاب رسولخدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانهها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسی خمسه طیبه و دوازده امام را معرفی کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسی خبر میدهد از آمدن پیغمبری بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسی گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا برای او ذریهای خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسی نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روی او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار میشود و مبعوث میگردانم او را در امت امی که از علوم بهرهای نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبی برای آن دو پسر و دوستداران و یاریکنندگان ایشان خواهد بود.
سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فایق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصاری بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأی شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوی پیغمبر قریش روانه میشویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز میخواند.
این خلاصهای بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسی بالغ بر سی و دو صفحه است. (۱۲)
مؤیداتی چند بر این که علیعلیه السلام رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم بود
نصوصی که در سابق از منابع شیعی و سنی نقل شد به صراحت دلالت داشت که رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم علیعلیه السلام را جان خویش شمرده است. ولی در اینجا ادله دیگری است که صراحت بدین معنا ندارد ولی میتواند موید و شاهد بر صحت مدعا باشد. این ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسیم میشود:
۱ـ روایاتی که دلالت دارد علیعلیه السلام پرورش یافته رسولخدا و از طفولیت مأنوس بدان حضرت بود و حتی سر وحی از علیعلیه السلام پوشیده نبود.
از جمله این روایات سخن دلنشین علیعلیه السلام در خطبه قاصعه است که میفرماید:
من در کوچکی سینههای عرب را به زمین رساندم و شاخههای نو برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم به سبب خویشی نزدیک و منزلت خاصی که داشتم میدانید. زمان کودکی مرا در کنار خود پرورش داد و به سینهاش میچسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه میداشت و تنش را به من مالید و بوی خوش خود را به من میبویانید و چیزی را میجوید و آنگاه در دهان من لقمه میکرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت و خداوند بزرگترین فرشتهای از فرشتگانش را از وقتی که پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگواریها و خوهای نیکوی جهان سیر دهد و من پی او میرفتم مانند رفتن شتر در پی مادرش، در هر روزی از اخلاق خود نشانهای آشکار میساخت و پیروی از آن را به من امر میفرمود و در هرسالی مجاورت بحراء (کوهی است نزدیک مکه) را برمیگزید و من او را میدیدم و شخص دیگری نمیدید و در آن زمان اسلام در خانهای نیامده بود مگر خانه رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم و خدیجه که من سومین ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم و چون وحی بر آن حضرت نازل شد صدای ناله شیطان را شنیدم گفتم ای رسولخدا این چه صدایی است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. تو میشنوی آنچه من میشنوم و میبینی آنچه من میبینم جز آن که تو پیامبر نیستی ولی وزیر و بر خیر و نیکویی هستی. (۱۳)
۲ـ روایاتی که دلالت دارد رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم خود و علیعلیه السلام را دو نور مشتق از یک منبع و دو فرع مشتق از یک اصل و دو برادر و دو یاور جداناپذیر به شمار آورده است.
در نامه ۴۵ نهجالبلاغه که علیعلیه السلام عامل خویش عثمانبن حنیف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسولخدا را چون دو نور مشتق از یک جا و دو نخل روییده از یکبن دانسته است (۱۴) و میفرماید
"انا من رسولالله کالضوء من الضوء و کالصنو من الصنو و الذراع من العضد".
باز از خود آن حضرت نقل است که چون رسولخدا میان اصحاب خویش برادری انداخت من گفتم ای رسولخدا میان اصحاب خود اخوت برقرار ساختی ولی مرا بدون برادر رها کردی پس آن حضرت فرمود
"انما اخترتک لنفسی انت اخی فی الدنیا و الآخرة و انت منی بمنزلة هارون من موسی". (۱۵)
اهل سنت از رسولخدا نقل کردهاند که فرمود: من و علی در پیشگاه خداوند نوری بودیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال که دو جزء شدیم یکی من و دیگری علی. و در احادیث دیگر اضافه شده است که چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبیاء بعد نیز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در علی خلافت است (۱۶) و نیز روایات بسیاری که دراین تعبیر مشترکند"انا و علی من شجرة واحدة و سایر الناس من شجر شتی". (۱۷)
و یا روایتی که از رسولخدا نقل شده است:
"انا و علی من نور واحد و انا و ایاه شیء واحد و انه منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی یریبنی ما أرابه [ای یسوؤنی و یزعجنی ما یسوؤها و یزعجها] و یریبه ما أرابنی". (۱۸)
و باز از همین قبیل است روایاتی که علیعلیه السلام خصلتهای دهگانهای برای خود برشمارد که رسولخدا بدو داده است. در یکی از این روایات آمده است که برای من یکی از این خصلتها از تمام آنچه آفتاب بر آن میتابد مسرتبخشتر است. آنگاه آن حضرت فرمود:
"قال لی رسولاللهصلی الله علیه وآله وسلم یا علی انت الأخ و انت الخلیل، و انت الوصی و انت الوزیر و انت الخلیفة فی الاهل و المال و فی کل غیبة اغیبها و منزلتک منی کمنزلتی من ربی و انت الخلیفة فی امتی ولیک ولیی و عدوک عدوی و انت امیرالمؤمنین و سید المرسلین من بعدی. (۱۹)
و پرواضح است کسی که این صفات را دارد چون جان رسولخدا خواهد بود.
۳ـ روایات بسیاری که دلالت دارد رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم خود را از علیعلیه السلام و علیعلیه السلام را از خود دانسته است. این روایات در مقاطع مختلف با تعابیر مشابه به هم از رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است مثل"علی منی و انا من علی"و"انه منی و انا منه"و"انت منی و انا منک"و مثل"لایبلغ عنی الا رجل منی"که در جریان ابلاغ سوره برائت بر مشرکین به توسط علیعلیه السلام، از آن حضرت شنیده شد و اگر بخواهیم باز هم به نمونهای اشاره کنیم باید از سخن رسولخدا در جریان نبرد احد یاد کنیم آنگاه که دید علیعلیه السلام چون پروانهای برگرد شمع وجودش میچرخد و بر دشمنان شمشیر میزند و جبرییل در حق او میگوید"هذه هی المواساة"، پس حضرتش فرمود"انه منی و انا منه"و جبرییل گفت"و انا منکما". (۲۰)
ابن بطریق پس از نقل بیست مورد از مواردی که این حدیث نقل شده است میگوید"من"در این روایات به چهار معنا میتواند باشد: ابتدای غایت، تبعیض، زایده و تبیین جنس و تنها احتمال چهارم میتواند صحیح باشد. آنگاه معنای این روایات چنین خواهد بود که علی از جنس من است در جهت تبلیغ و اداء و وجوب اطاعت. رسولخدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق علیعلیه السلام برای امامت مانند استحقاق رسولخدا برای امامت است و خصوصا تعبیر"انا منه"نشان از مزید شأن و جلالت علیعلیه السلام است. (۲۱)
۴ـ روایاتی که پیامبر خدا مقام و منزلت علی را در نزد خود به مانند سر برای بدن دانسته است. (۲۲) تعابیر وارد در این روایات چنین است:
"علی منی مثل رأسی من بدنی"
"علی بمنزلة رأسی من بدنی"
"علی منی کرأسی من بدنی"
۵ـ روایات متعددی که در آنها به نقل از رسولخدا آمده است که من و علی دو پدر این امت هستیم. (۲۳)
تعابیر وارد در این روایات چنین است:
"انا و علی ابوا هذه الامة"
"یا علی انا و انت و ابوا هذه الامة"
"انا و انت مولیا هذا الخلق"
۶ـ زیارت امیرالمؤمنین در روز تولد رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و در روز و شب مبعث رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده است، نشان از آن است که جان علی و جان پیغمبر یکی است و زیارت علی همان زیارت رسولخداست.
محدث قمی در مفاتیح الجنان در بیان دومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین به نقل از سیدبن طاووس آورده است که در هفدهم ربیعالاول (روز ولادت رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم) امام صادقعلیه السلام بدین زیارت علیعلیه السلام را زیارت کرد و آن را به محمدبن مسلم تعلیم داد. محدث قمی در همانجا آورده است که مردی اعرابی به خدمت رسولخداصلی الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد یا رسولالله منزل من دور از منزل شماست و گاه که به اشتیاق زیارت و دیدن شما میآیم، ملاقات شما برایم میسر نمیشود و علیبن ابیطالب را ملاقات میکنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس میکند و من با حال اندوه و حسرت بر ندیدن شما بازمیگردم. پس آن حضرت فرمود هر که علی را زیارت کند مرا زیارت کرده است و هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. این را از جانب من به قوم خود برسان و هر که به زیارت او برود البته به نزد من آمده است و در قیامت او را جزا خواهد داد من و جبرییل و صالح المؤمنین.
و نیز محدث قمی در بیان سومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین در روز و شب مبعث (بیست و هفتم رجب) زیاراتی را به نقل از شیخ مفید و سیدبن طاووس آورده است که تأمل در مضامین بلند این زیارتنامه و زیارتنامه پیشین از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسولخدا پرده برمیدارد.
نویسنده:علی معروفی
منابع:
۱ـ تفسیر موضوعی قرآن مجید (سیره علمی و عملی حضرت رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم)، آیتالله عبدالله جوادی آملی، جلد ۹، چاپ اول، مرکز نشر اسراء، قم، ۱۳۷۴ ش.
۲ـ التبیان فی تفسیر القرآن، شیخ الطایفة ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسی، (تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملی)، جلد ۲، چاپ اول، مکتب الاعلام الاسلامی، قم ۱۴۰۹ ق. ۳ـ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، الشیخ ابی علی الفضلبن الحسن الطبرسی، مجلد ۲ـ۱، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، تهران، ۱۴۱۶ ق.
۴ـ التفسیر الکبیر، الفخر الرازی، مجلد ۸ـ۷، چاپ چهارم، مکتب الاعلام الاسلامی، قم ۱۴۱۳ ق.
۵ـ عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، الحافظ یحییبن الحسن الاسری الحلی المعروف بابن البطریق، چاپ اول، مؤسسة النشر اسلامی، قم ۱۴۰۷ ق.
۶ـ الطبقات الکبری، محمدبن سعد البصری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، جلد ۱، چاپ اول، دارالکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۱۰ ق.
۷ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، القاضی السید نورالله الحسینی التستری، مع تعلیقات آیةالله العظمی السید شهابالدین المرعشی النجفی، جلد ۳، منشورات مکتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، باهتمام السید محمود المرعشی.
۸ـ کفایةالطالب فی مناقب علیبن ابیطالبعلیه السلام، الحافظ محمدبن یوسف الکنجی الشافعی، تحقیق و تصحیح و تعلیق محمد هادی الامینی، الطبعة الثالثة، دار احیاء تراث اهل البیت، طهران، ۱۴۰۴ ق.
۹ـ اهلالبیت و آیة المباهلة، شیخ قوام الدین وشنوهای، انتشارات دارالنشر، قم.
۱۰- تذکرة الخواص، سبطبن الجوزی الحنفی، با مقدمه سید محمد صادق بحرالعلوم مکتبة نینوی الحدیثه، طهران.
۱۱- الامالی، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسی، تحقیق مؤسسة البعثة، الطبعة الاولی، دارالثقافة، قم، ۱۴۱۴ ه.
۱۲- اعلام الوری باعلام الهدی، ابوعلی الفضلبن الحسن الطبرسی، تحقیقق مؤسسه آلالبیت، الطبعة الاولی، نشر مؤسسه آل البیت، قم ۱۴۱۷ ه.
۱۳) فیض الاسلام، نهجالبلاغه، خطبه ۲۳۴؛ صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه.۱۹۲
۱۴) در نهجالبلاغه، صبحی صالح تعبیر اول و در نهجالبلاغه فیض الاسلام تعبیر دوم آمده است.
۱۵) محمدیان، محمد، حیاة امیرالمؤمنین عن لسانه، ص ۶۷ به نقل از منابع متعدد شیعه و سنی؛ سید ابنطاووس، کشف الیقین فی فضایل امیرالمؤمنین، ص ۲۱۷ به نقل از ابنمغازلی شافعی؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۳۹۰ به بعد که نصوص مختلف مؤاخاة در این منبع جمعآوری شده است.
۱۶) شبر، عبدالله، حق الیقین، ص ۱۵۵به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابنمغازلی شافعی؛ ری شهری، محمد، موسوعةالامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۶۶ به نقل از خصال، مناقب خوارزمی، فراید السمطین و اثبات الوصیة.
۱۷) آیتالله مرعشی، ملحقات احقاق الحق، ج ۲۱، ص ۴۳۸؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص.۶۷
۱۸) ری شهری، محمد، موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۶۴ به نقل از عوالی اللآلی.
۱۹) ری شهری، محمد، موسوعةالامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۲۱۲ به نقل از منابع متعدد و نظیر آن در ج ۸، ص.۳۰۹
۲۰) ابنشهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج ۲، ص ۲۱۷؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۷۸؛ شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج ۲، ص ۶؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه حلی، کشف الحق و نهجالصدق، ص ۱۷۷، سیدبنطاووس، الطرایف، ص ۶۵؛ آیتالله مرعشی نجفی، ملحقات احقاق الحق، ج ۲۱، ص ۱۲۲؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص ۱۹۸؛ کنجی شافعی، کفایة الطالب، ص ۲۷۴؛ محمدبن عیسیبن سورة، الجامع الصحیح (سنن ترمذی) حدیث شماره ۳۷۱۶، ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج ۱، ص ۱۴۸؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص ۳۸؛ احمدبن شعیب النسایی، خصایص امیرالمؤمنین، ص ۱۰۴، سلیمانبن ابراهیم، ینابیع المودة، ج ۱، ص.۱۶۶
۲۱) ابنبطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص.۲۰۵
۲۲) آیتالله مرعشی نجفی، ملحقات احقاق الحق، ج ۲۱، ص ۵۷۱؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص ۲۹۶ به نقل از مناقب ابنمغازلی؛ سلیمانبن ابراهیم، ینابیع المودة، ج ۱، ص ۱۶۶؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج ۲، ص ۲۱۷؛ آیتالله میلانی، قادتنا کیف نعرفهم، ج ۱، ص ۴۳۷ به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۷۷ به نقل از تاریخ بغداد، ذخایر العقبی، مناقب خوارزمی، امالی الطوسی، ینابیع المودة، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابنمغازلی و تفسیر فرات و همه این منابع سند حدیث را به ابن عباس یا سعدبن ابیوقاص رساندهاند؛ احمدبن عبدالله الطبری، ذخایر العقبی، ص ۶۳ به نقل از براءبن عازب.
۲۳) ری شهری، محمد، موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج ۸، ص ۹۲ به نقل از الفصول المختارة، مناقب خوارزمی، کمال الدین، الامالی للصدوق، بشارة المصطفی، ینابیع المودة، کنز الفواید، معانی الاخبار، علل الشرایع و عیون اخبار الرضا.
خبرگزاری فارس
سایت شیعه نیوز