مرد سیـاه چهره ای بـه حضـور امیرالمومنیـن علیـه السلام رسیـد و عرض کـرد: 
یا امیرالمؤمنین من دزدی کـرده ام مرا پــاک کــن! حدی بــر من جاری ساز! پس از آن که سه بـار اقرار بـه دزدی کــرد حضــرت چهار انگشت دست راست او را قطع نمــود. مـرد بـه سوی خانـه خود رهسپار گردیـد با ایـن که ضربـه سختـی خورده بـود در بیــن راه با شور شوق خاص فریـاد می‌زد: 
دستم را امیرالمؤمنیـن پیشوای پرهیــزگاران و سفیدرویان آن که رهبــر دیــن و آقای جانشینان است قطع کــرد! 
مـردم از هر طرف اطرافش را گرفتـه بودنــداو همچنان در مدح حضرت سخن می‌گفت . 
حسنیــن از گفتار مـرد با خبــر شدند و آمدند او را مورد محبـت قرار دادند سپس محضــر پـدر گرامیشان رسیدنـد و عرض کردنـد: پــدر جان! ما در بیــن راه مرد سیـاه چهره ای که دستش را بریـده بودی دیدیم تـو را مـدح می‌کرد! حضـرت دستور داد او را بـه حضورش آوردند و بـه وی عنایت نمود و فرمود: من دست تـو را قطع کــردم تــو مرا مدح و تعریف می‌کنـی 
عرض کرد: یا امیرالمؤمنیــن! عشق با گوشت و پوست و استخوانم آمیختـه است اگر پیــکرم را قطعه قطعه کننــد عشق و محبـت شما از دلم یک لحظه بیــرون نمی‌رود. شما با اجرای حکم الهی پـاکم نمودی. 
حضـرت درباره او دعا کرد آنگاه انگشتـان بریـده اش را بجایشان گذاشت انگشتان پیونــد خورد و ماننــد اول سالم شد. 
بحارالانوار ج ۴۱ ص ۲۰۲ 
 



شیعه نیوز