- جاراللَّه زمخشری در تفسیر کشّاف (۴/۱۹۷) از ابن‏عباس روایت کرده است که: <حسن و حسین - علیهما السلام - بیمار شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه گروهی به عیادت آنها رفتند و به امیرمؤمنان علیه السلام گفتند: ای اباالحسن، کاش برای شفای این دو فرزندت نذر می‏کردی! علی و فاطمه - علیهما السلام - و فضّه خادمه نذر کردند که اگر حسنین - علیهما السلام - شفا یابند سه روز روزه بگیرند. آن دو بزرگوار شفا یافتند، اما چیزی برای افطار نداشتند. علی علیه السلام از شمعون خیبری یهودی سه من جو قرض گرفت، فاطمه - علیها السلام - یک من از آن را آرد کرد و پنج قرص نان به تعداد خودشان تهیه نمود. همین که نانها را سر سفره نهادند تا افطار کنند سایلی از راه رسید و گفت: سلام بر شما ای خاندان محمّد، مسکینی هستم از مساکین مسلمانان، مرا خوراک دهید تا خداوند شما را از مایده‏های بهشتی بخوراند. همگی نان خود را به او بخشیدند و شب را تنها با آب افطار نموده و به سر بردند و فردا صبح را روزه گرفتند. شب دوم نیز همین حادثه تکرار شد و یتیمی از راه رسید و نانها را به او بخشیدند و شب سوم اسیری رسید همین کار را کردند. چون صبح شد علی علیه السلام دست حسن و حسین - علیهما السلام

- را گرفت و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتند. تا چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان افتاد و دید که از شدت گرسنگی چون جوجه به خود می‏لرزند فرمود: دیدن شما بدین حال چه سخت مرا می‏آزارد! و برخاست و با آنان به راه افتاد. به منزل فاطمه - علیها السلام - آمد و او را دید که در محراب نشسته و (از گرسنگی) شکمش به پشت چسبیده و چشمانش فرورفته‏است. این حال او را بسیار آزرد، جبرییل فرود آمد و گفت: ای محمّد! بگیر این را که خداوند تو را درباره خاندانت تهنیت گفته‏است؛ پس سوره (دهر) را بر او خواند>.

- علامه نیشابوری نیز همین شأن نزول را در تفسیر خود آورده‏است، آن‏گاه گوید: “و روایت است که سایل در آن سه شب جبراییل بوده‏است که به اذن خدا می‏خواست آنان را بیازماید”.

- شهاب‏الدین آلوسی بغدادی در تفسیر روح المعانی (۲۹ / ۱۵۸) پس از نقل حادثه مانند نقل کشاف گوید: “آدمی درباره آندو (علی و فاطمه - علیهما السلام -) جز این چه می‏تواند بگوید که علی مولای مؤمنان و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه پاره تن احمدی و جزء محمّدی صلی الله علیه و آله و سلم است، و اما حسن و حسین نسیم روحپرور و گل خوشبو و سَرور جوانان بهشت‏اند. این سخن رفض (شیعه‏گری افراطی) نیست بلکه اعتقادی جز این گمراهی محض است. و از لطایف، بنا بر آنکه این سوره درباره آنان نازل شده باشد، آن که: خدای سبحان به پاس حرمت فاطمه بتول و نور دیده رسول صلی الله علیه و آله و سلم در این سوره (در میان نعمتهای بهشتی) ذکری از حورالعین به میان نیاورده و تنها به ذکر نوجوانان جاویدان (یا خلخال به پا) تصریح نموده است”. برای توضیح بیشتر به الدرّالمنثور سیوطی ۶ / ۲۹۹، البحرالمحیط ابی‏حیّان اندلسی مغربی ۸/۳۹۵، ینابیع‏المودّة شیخ سلیمان قندوزی حنفی / ۹۳ رجوع شود، و در کفایةالطالب حافظ گنجی شافعی / ۳۴۵ آمده‏است: “سایل اول جبراییل، سایل دوم میکاییل و سایل سوم اسرافیل - علیهم السلام - بود”.

-شهاب‏الدین آلوسی در تفسیر روح‏المعانی (۳ / ۲۶) مطلبی را از یکی از محققان در توجیه درخواست ابراهیم علیه السلام و عدم برتری علی علیه السلام بر آن حضرت در مسأله اطمینان قلب آورده که ما سخن او را در اینجا می‏آوریم و سپس به نقد آن می‏پردازیم. وی گوید: “مطلبی که یکی از محققان در این مقام نوشته و سخن را در دفاع از حضرت خلیل علیه السلام گسترده‏است مرا شگفت آمد و آن این که: سؤال آن حضرت العیاذ باللَّه ناشی از شک در یک امر دینی نبود بلکه سؤال از چگونگی زنده‏کردن مردگان بود تا دانش کامل و همه جانبه‏ای بدان پیداکند؛ و معلوم است که علم به کیفیت احیاء، شرط ایمان نیست. دلیل این مطلب سؤال به صیغه “کیف” است که برای سؤال از حال و چگونگی وضع گردیده‏است... بنابراین معنای اطمینان همان آرامش دل است از جولان در اطراف چگونگی زنده‏کردن مردگان که با ظهور تصویر دیدنی آن حاصل می‏آید؛ و نبودِ این اطمینان منافات ندارد با حصول ایمان به قدرت کامله خدا بر احیای مردگان، و نمی‏بینم که دیدن این کیفیت افزایشی در ایمانی که از او مطلوب بوده‏است داشته‏باشد، بلکه مفید چیزی بود که ایمان به آن واجب نبود. و از همین جا دانسته می‏شود که علی -کرّم اللَّه وجهه- با گفتن: “لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً “اگر پرده‏ها کنار رود بر ایمان من افزوده نمی‏شود” در ایمان مرتبه‏ای بالاتر از مرتبه حضرت خلیل علیه السلام برای خود اثبات نکرده است، آن گونه که برخی از شیعیان نادان تصور کرده‏اند. و بسیاری از اصحاب ما چون بر این مطلبی که ما گفتیم واقف نشده‏اند برای ردّ این توهّم که از سخنان حضرت خلیل و امیر استفاده می‏شود که دومی از اولی برتر است خود را به زحمت افکنده‏اند”. پاسخ: فخر رازی گوید: “گویند: مراد از اطمینان قلب آن است که خطوراتی که برای استدلال‏کننده دست می‏دهد از قلب او زایل شود”. و علّامه طباطبایی(تفسیر کبیر ۷ / ۴۰.) گوید: “طمأنینه و اطمینان، آرامش یافتن دل است پس از قلق و اضطراب آن، و آن از اِطْمَأَنَّتِ الارضُ گرفته‏شده‏است، ارض مطمینّه به زمینی گویند که در آن شیب و فرورفتگی داشته‏باشد که آبی که در آن روان می‏شود در آن استقرار یابد... و درخواست اطمینان قلب در این آیه مطلق است و دلالت دارد که مطلوب آن حضرت از آن درخواست حصول ایمان مطلق و قطع ریشه‏های هر نوع خطور قلبی بوده است”.
(تفسیر المیزان ۲ / ۳۹۴.)

 

-در اینجا ذکر نکته‏ای لازم است و آن اینکه: آنچه ما از آیه شریفه استفاده کردیم که در نفس حضرت خلیل علیه السلام احوال و خواطری بود و این‏گونه امور از اهل بیت - علیهم السلام - منتفی است، در صورتی است که مراد اطمینان قلب درباره چگونگی زنده کردن مردگان باشد، اما اگر مراد از آن اطمینان یافتن درباره خلَّت (دوستی خدا) بوده باشد -چنانکه در روایتی آمده- چنین نیست. آن روایت این است: علی‏بن محمّدبن جهم گوید: “در مجلس مأمون حاضر بودم و حضرت رضا علیه السلام هم در نزد او بود، مأمون گفت: ای پسر رسول خدا، آیا شما نمی‏گویید که پیامبران معصومند؟ فرمود: چرا. (آن‏گاه مأمون سؤالاتی درباره پیامبران از جمله آدم علیه السلام کرد، سپس) گفت: پس مرا خبر ده از گفتار ابراهیم علیه السلام که گفت: “پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده می‏سازی؟ خدا گفت: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی می‏خواهم دلم آرام یابد”. حضرت فرمود: خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی کرده بود که من می‏خواهم از میان بندگانم خلیلی برگزینم که اگر از من بخواهد که مردگان را زنده کنم او را اجابت نمایم. پس در دل ابراهیم علیه السلام افتاد که شاید او همان خلیل باشد، گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده می‏کنی. خدا گفت: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی می‏خواهم دلم در مورد این که خلیل تو هستم آرام یابد”. این حدیث گرچه در کتابهای حدیث مثل عیون اخبارالرضا و تفسیر برهان و نورالثّقلین آمده‏است اما خالی از اشکال نیست چنانکه علامه طباطبایی در تفسیر المیزان (۱ / ۱۴۷) می‏فرماید: پاسخی که (علی‏بن جهم) از حضرت رضا علیه السلام درباره آدم علیه السلام نقل کرده‏است با مذهب شایع ایمّه اهل بیت - علیهم السلام - که مبنی است بر عصمت پیامبران از گناهان صغیره و کبیره پیش از نبوت و پس از آن. سازگار نیست. از این رو این روایت خالی از اشکال نیست.و خدا داناتر است.

 

- قرطبی در تفسیر خود گوید: کلبی و فرّاء گفته‏اند: معنای آیه این است که “همانا از شیعیان محمّد صلی الله علیه و آله و سلم ابراهیم است”. بنابراین مرجع ضمیر در شیعته محمد صلی الله علیه و آله و سلم و بنابر قول ابن‏عباس و مجاهد نوح علیه السلام است.
(تفسیر الجامع لأحکام القرآن ۱۵ / ۹۱.)

- طبری در تفسیر خود گوید: برخی از عربی‏دانان پندارند: معنای آیه این است که از شیعیان محمد صلی الله علیه و آله و سلم ابراهیم است.
(تفسیر طبری ۲۴ / ۶۸.)

- فخررازی در تفسیر خود گوید: ضمیر در شیعته به چه باز می‏گردد؟ در آن دو قول است: قول اول که ظاهرتر است آن است که به نوح علیه السلام باز می‏گردد. قول دوم نظریه کلبی است که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم باز می‏گردد.
(تفسیر کبیر ۲۶ / ۱۴۶.)

- علامه طباطبایی گوید: شیعه به گروهی که پیرو گروه دیگرند و پا جای پای آنان می‏نهند گویند. و خلاصه هرکس که در راه و روش کسی با وی موافقت کند شیعه اوست خواه از نظر زمان مقدم باشد یا مؤخّر، چنانکه خداوند می‏فرماید: وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ کَما فُعِلَ بِاَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ “و میان آنان و آنچه می‏خواستند فاصله افتاد همان‏گونه که با پیروان آنان پیش از این چنین معامله شد”.
(تفسیر المیزان ۱۷ / ۱۵۳. و آیه در سوره سبا / ۵۴.)

- امام صادق علیه السلام درباره این آیه فرمود: یعنی ابراهیم علیه السلام از شیعیان علی علیه السلام است.
(تفسیر برهان ۴ / ۲۰.)

- بسیاری از دانشمندان عامّه نزول این آیه را درباره امیرمؤمنان علیه السلام می‏دانند. فخر رازی گوید: درباره شأن نزول این آیه روایاتی رسیده‏است. روایت سوم آن که: درباره علی‏بن ابی‏طالب نازل گشته‏است. آن حضرت در شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی غار رفت در بستر او خوابید. و روایت است که چون علی در بستر پیامبر خوابید جبرییل علیه السلام نزد سر و میکاییل نزد پاهای او ایستادند، و جبرییل ندا می‏کرد: به به، آفرین به تو، کیست مانند تو ای پسر ابی‏طالب؟! خداوند به تو بر فرشتگان افتخار می‏کند. آن‏گاه این آیه نازل شد.
(تفسیر کبیر ۵ / ۲۲۳.)

- ابوحیّان اندلسی گوید: و گفته‏اند: این آیه درباره علی علیه السلام نازل شده‏است آن‏گاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را برای پرداخت وامها و بازگرداندن امانتهای آن حضرت به صاحبانش در مکه به جای گذاشت، و شبی که برای هجرت به مدینه از مکّه بیرون رفت او را امر کرد که در بسترش بخوابد.
(تفسیر البحرالمحیط ۲ / ۱۱۸.)

- آلوسی گوید: امامیه و برخی از ما گفته‏اند: این آیه درباره علی -کرّم اللَّه وجهه- نازل شده‏است آن‏گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب هجرت او را در مکه در بستر خود به جای نهاد. و قرطبی نیز همین را گفته است.
(تفسیر روح‏المعانی ۲ / ۹۷.)(تفسیر الجامع لاحکام القرآن ۳ / ۲۱.)

- عبداللَّه‏بن عطا گوید: با امام باقر علیه السلام در مسجد بودم که چشمم به پسر عبداللَّه‏بن سلام افتاد، گفتم: این فرزند همان کسی است که علم کتاب نزد اوست (یعنی عبداللَّه‏بن سلام). حضرت فرمود: آن کس علی‏بن ابی‏طالب است (نه عبداللَّه‏بن سلام).
(ینابیع المودة، ص ۱۰۲. و نظیر این روایت را قرطبی در تفسیر خود الجامع لأحکام القرآن ۹/۳۳۶ آورده است.)

- ابن‏عباس گوید: جز این نیست که مَن عنده علم الکتاب علی علیه السلام است، که همانا او عالم به تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ بود.

- ابوحیّان اندلسی گوید: قتاده گفته‏است: “مراد، افرادی مانند عبداللَّه‏بن سلام و تمیم داری و سلمان فارسی است”. و مجاهد گفته‏است: “فقط عبداللَّه‏بن سلام است”. اما این دو نظریه درست درنمی‏آید مگر آنکه آیه مدنی باشد در حالی که جمهور دانشمندان معتقدند که آیه مکّی است. و محمّدبن حنفیّه و امام باقر علیه السلام گفته‏اند: او علی‏بن ابی‏طالب علیه السلام است.
(تفسیر البحرالمحیط ۵ / ۴۰۱.)"

- آلوسی گوید: محمدبن حنفیّه و امام باقر علیه السلام گفته‏اند: مراد از آن کس علی است، کرم اللَّه وجهه.
(تفسیر روح المعانی۱۳ / ۱۵۸)

- فیض کاشانی در تفسیرش از کتاب احتجاج روایت می‏کند که: مردی از علی‏بن ابی‏طالب علیه السلام از برترین مناقبش پرسید، حضرت این آیه را خواند و فرمود: منظور از مَن عنده علم‏الکتاب من هستم.(تفسیر صافی ۳ / ۷۷.)

- علی‏بن ابراهیم قمی از امام صادق علیه السلام که فرمود: آن که همه علم کتاب نزد اوست امیرمؤمنان علی علیه السلام است. از آن حضرت پرسیدند: آن که همه علم کتاب نزد اوست داناتر است یا آن که علمی از کتاب نزد اوست؟ فرمود: علم دومی در برابر علم اولی تنها به اندازه قطره‏ای است که از آب دریا بر بال پشه می‏نشیند.
(تفسیر قمی۱ / ۳۶۷.)

- عیّاشی روایت کرده که به امام باقر علیه السلام گفتند: این پسر عبداللَّه‏بن سلام پندارد که پدرش همان کسی است که خداوند در حق او فرموده‏است: “آن کس که علم کتاب نزد اوست”. فرمود: دروغ می‏گوید، آن کس علی‏بن ابی‏طالب علیه السلام است.
(تفسیر عیاشی ۲ / ۲۲۰.)

-در اینجا بسیار مایلم سخنی را که علّامه آیةاللَّه خویی - رحمه الله - در تفسیر خود پیرامون تصدیق علی علیه السلام نسبت به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته‏است بیاورم. او گوید: “تصدیق علی علیه السلام با آن مهارت در بلاغت و معارف و دیگر علوم، نسبت به اعجاز قرآن خود دلیل مستقلی است بر آنکه قرآن وحی الهی است. زیرا این تصدیق نمی‏تواند از روی جهل و فریب‏خوردگی باشد. چگونه، حال آنکه او خداوند فصاحت و بلاغت است و همه علوم اسلامی از او سرچشمه می‏گیرد و او نمونه عالی در معارف است، و مخالف و موافق به نبوغ و فضل او اقرار دارند؟! و نیز این تصدیق نمی‏تواند تصدیقی صوری و ناشی از منفعت دوستی و جاه‏طلبی و مالدوستی باشد، چگونه، حال آنکه او منار زهد و تقواست و سخت از دنیا و زر و زیور آن رویگردان بود، و آن‏گاه که زعامت مسلمانان به او پیشنهاد شد بدین شرط که به روش خلفای پیشین (ابوبکر و عمر) عمل کند؛ نپذیرفت و از آن دست کشید. و او بود که حتی برای چند روز اندکی هم با معاویه کنار نیامد و او را در پست خود باقی نگذاشت با اینکه می‏دانست عزل او از حکومت چه عواقب وخیمی را در پی خواهد داشت. بنابراین باید تصدیق او به اعجاز قرآن کریم تصدیقی حقیقی و مطابق با واقعیت بوده و از ایمان راستین سرچشمه گرفته باشد. و این همان مطلب درست و واقعیت مطلوب است”.
(البیان فی تفسیر القرآن / ۹۱.)

- برخی گفته‏اند: مراد، کسانی از اهل کتابند که اسلام آوردند مانند عبداللَّه‏بن سلام و تمیم داری و سلمان فارسی. اما این سخن مردود است زیرا این سوره مکّی است و اینان در مدینه ایمان آوردند. ابوحیّان اندلسی گفته‏است: جمهور دانشمندان برآنند که این سوره مکّی است.(البحر المحیط ۹ / ۴۰۱.) و طبری گفته‏است: ابوبشر گوید: به ابوسعید خدری گفتم: این کس عبداللَّه‏بن سلام است؟ گفت: این سوره مکّی است، پس چگونه می‏تواند عبداللَّه‏بن سلام باشد؟(جامع البیان / ۱۰۴.) و قرطبی گوید: ابن‏جبیر گفته‏است: این سوره مکی است و عبداللَّه‏بن سلام بعد از نزول این سوره در مدینه اسلام آورد، بنابراین آیه با او انطباق ندارد.(الجامع لأحکام القرآن ۹ / ۳۳۶.) آلوسی گوید: از شبهه ابن‏جبیر این گونه جواب داده‏اند که <این سوره مکی است ولی برخی از آیات آن مدنی است، و این آیه از آیات مدنی آن است>. ولی تو می‏دانی که اثبات این مطلب نیازمند نقل است و باید از طریق نقل ثابت شود (و چنین نقلی نرسیده‏است)... و شعبی منکر است که آیه‏ای از قرآن درباره عبداللَّه‏بن سلام نازل شده‏باشد.(روح المعانی ۱۳ / ۱۵۸.) فخر رازی گوید: اثبات نبوت با گفتار یکی دو نفری که از دروغ گفتن معصوم نیستند روا نیست، و این سؤالی است که مطرح است.
(تفسیر کبیر ۱۹ / ۷۰.)

- اشکال: اگر گویی: آیه دیگری در قرآن کریم هست که صریحاً می‏گوید یکی از بنی‏اسراییل گواهی بر صحت رسالت و نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم داده‏است و آن آیه این است: قُلْ أَرَاَیْتُمْ اِنْ کانَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنی اِسْراییلَ عَلی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ اِنَّ اللَّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ.(سوره احقاف / ۱۰.) <به مشرکان مکه بگو: بگویید بدانم اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان کافر شوید و شاهدی از بنی اسراییل بر مثل آن گواهی داد و ایمان آورد و شما تکبر ورزیدید و ایمان نیاوردید (آیا شما گمراه نخواهید بود)؟ خداوند گروه ستمکاران را راه نمی‏نماید>. بنابراین تردیدی نمی‏ماند که مَن عنده علم الکتاب هم همان شخص بنی اسراییلی یعنی عبداللَّه‏بن سلام است. پاسخ: گرچه برخی از مفسران گفته‏اند آن شخص در آیه بالا عبداللَّه‏بن سلام است، ولی درست نیست و با تاریخ سازگاری ندارد زیرا سوره احقاف مکّی است و عبداللَّه در مدینه اسلام آورده، پس این آیه قبلاً نازل شده‏بود. وانگهی طبری در تفسیرش گوید: اهل تأویل در این آیه اختلاف دارند، برخی گفته‏اند: مراد از <مثل آن> تورات است و مراد از شاهد موسی علیه السلام است. و نیز از داوود درباره این آیه پرسیدند، وی گفت: عامر از مسروق نقل نموده که وی گفته‏است: به خدا سوگند، این آیه درباره عبداللَّه‏بن سلام نازل نشده، زیرا اسلام عبداللَّه در مدینه بوده‏است. و این آیه مکی است و درباره خصومت و درگیری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با قوم خود نازل شده‏است. بنابراین <مثل قرآن> تورات است و موسی هم مثل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، و بنی‏اسراییل ایمان به تورات و رسولشان آوردند و شما به پیامبر خود کافر شدید.(جامع‏البیان ۲۶ / ۶. پاسخ صحیح‏تر آن است که اصلاً این آیه از مورد بحث ما بیرون است، زیرا در این آیه سخن از ایمان به <مثل قرآن> یعنی تورات است و در آیه مورد بحث ما سخن از گواهی دادن به حقانیت <خود قرآن> و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. بنابراین اگر آیه مدنی باشد و مراد از شاهد در این آیه عبداللَّه‏بن سلام باشد باز هم دلیل آن نیست که در آیه مورد بحث ما هم مراد، عبداللَّه باشد. (مترجم)) خلاصه مطلب آنکه: شاهدی برای تفسیر آن به عبداللَّه‏بن سلام در دست نیست بلکه شاهد برخلاف آن موجود است و آن مکی بودن این سوره است. و این توهم که اصل سوره مکی است ولی این آیه مدنی است استنباط گوینده‏است و دلیلی بر آن وجود ندارد بنابراین حجت نیست، و استدلال و احتجاج به چیزی که حجیّت ندارد عقلاً قبیح است، پس چگونه خداوند متعال به چیزی که حجیّت ندارد احتجاج می‏نماید و آن را حجت کافی و قاطع خصومت می‏شمارد؟

- در حدیثی طولانی از امیرمؤمنان علیه السلام روایت است که فرمود: پیامبر شما نزد خداوند گرامی‏تر است یا سلیمان علیه السلام؟ گفتند: پیامبر ما، ای امیرمؤمنان، فرمود: پس وصی پیامبر شما نیز از وصی سلیمان علیه السلام گرامی‏تر است، زیرا وصی سلیمان علیه السلام یک حرف از اسم اعظم خدا را در اختیار داشت و با همان یک حرف از خدا خواست و خداوند زمین میان او و تخت بلقیس را فرو برد و او در کمتر از یک چشم به هم زدن تخت را گرفت و آورد، ولی در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خدا هست و یک حرف را خداوند برای خود نگه‏داشته و به احدی از آفریدگانش نداده است. گفتند: ای امیرمؤمنان، اگر این اسم اعظم نزد شماست پس در جنگ با معاویه و دیگران چه نیازی به یاران دارید و چرا دوباره مردم را به جنگ با او فرامی‏خوانید؟ حضرت این آیه را خواند: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ. لایَسْبِقُونَهُ باِلْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (سوره انبیاء / ۲۶ و ۲۷.)<بلکه بندگانی گرامی‏اند که در گفتار بر او سبقت نگیرند و تنها به فرمان او عمل می‏کنند>، و فرمود: من این قوم را به جنگ با معاویه فرامی‏خوانم تا حجت استوار گردد و آزمایش الهی انجام یابد.
(تفسیر برهان ۳ / ۲۰۵.)

- محمدبن جریر طبری در تفسیر خود گوید: پیامبر صبح زود بیرون آمد در حالی که حسین را در آغوش و دست حسن را در دست گرفته و فاطمه پشت سر حضرتش حرکت می‏کرد -درود خدا بر همه آنان باد.(جامع البیان ۳ / ۲۹۹. در این روایت نامی از علی - علیه السلام - برده‏نشده و روایت ناقص است. (م))

- حاکم نیشابوری در “مستدرک” و ابونعیم در “دلایل” از جابربن عبداللَّه انصاری آورده‏اند که گفت: عاقب و سیّد (دو تن از سران نصارای نجران) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدند و حضرت آنان را به اسلام دعوت نمود... (و داستان را ادامه می‏دهد تا آنجا که گوید) پس آنها را به نفرین در حق یکدیگر فراخواند و آنان وعده‏دادند. فردا صبح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست علی و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و آمد و کسی را نزد آنان فرستاد اما آنان نپذیرفتند... (و در آخر سخن درباره معنای آیه گوید) مراد از انفسنا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی، و از ابناءنا حسن و حسین، و از نساءنا فاطمه - علیهم السلام - می‏باشد.
(تفسیر درالمنثور ۲ / ۳۸.)

- جاراللَّه زمخشری گوید: پس نصارای نجران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند در حالی که آن حضرت، حسین را در آغوش و دست حسن را در دست گرفته و فاطمه در پشت سر آن حضرت و علی در پشت سر فاطمه - علیهم السلام - در حرکت بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان می‏فرمود: هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. اسقف نصارا به همراهان گفت: “ای گروه نصارا، من چهره‏هایی را می‏بینم که اگر خداوند بخواهد کوهی را به خاطر آنان از جا می‏کند؛ با آنان مباهله نکنید که به هلاکت می‏رسید”... و در این حادثه دلیلی بر فضیلت اصحاب کساء هست که دلیلی از آن قوی‏تر وجود ندارد.
(تفسیر کشّاف ۱ / ۴۳۴.)

- فخر رازی گوید: چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلایل کافی برای نجرانیان آورد ولی آنان بر جهل و نادانی خود پافشاری کردند، به آنان فرمود: خداوند مرا امر فرموده که اگر حجت را نپذیرید با شما مباهله کنم. گفتند: ما می‏رویم در کار خود می‏اندیشیم سپس حضور شما می‏رسیم. چون بازگشتند به عاقب که رایزن آنان بود گفتند: ای عبدالمسیح، نظر شما چیست؟ گفت: ای ترسایان، به خدا سوگند شما به خوبی می‏دانید که محمد پیامبری است که از جانب خدا فرستاده شده است و سخن درستی را هم درباره صاحب شما (عیسی علیه السلام) آورده است... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که عبایی از موی سیاه بر دوش داشت بیرون شد و حسین را در آغوش و دست حسن را به دست گرفته و فاطمه پشت سر او و علی پشت سر فاطمه در حرکت بود، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏گفت: هرگاه من دعا کردم شما آمین گویید. اسقف نجران که این صحنه را مشاهده کرد گفت: “ای ترسایان، من چهره‏هایی را می‏بینم که اگر از خدا بخواهند تا کوهی را از جا برکند خداوند چنان کند، پس با آنان مباهله نکنید که هلاک می‏شوید و دیگر تا روز قیامت یک نفر نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند”... و روایت شده‏است که: “چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آن عبای مویین بیرون شد حسن آمد و پیامبر او را به زیر عبا برد، سپس حسین آمد او را نیز زیر عبا برد، سپس فاطمه و سپس علی -رضی‏اللَّه عنهما- آمدند، آن‏گاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آیه تطهیر را خواند: اِنَّما یرید اللَّه...”(سوره احزاب / ۳۳.) و بدان که این روایت به منزله روایتی است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث مورد اتفاق است.
(تفسیر کبیر ۸ / ۸۵.)

- قرطبی وید: ابناءنا دلیل آن است که نوه‏های دختری را نیز فرزند نامند، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حسن و حسین را با خود آورد و فاطمه پشت سر آن حضرت و علی پشت سر فاطمه در حرکت بود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان می‏گفت: هرگاه من دعا کردم شما آمین گویید.
(تفسیر الجامع لأحکام القرآن ۴ / ۱۰۴.)

- و در اینجا خوب است شقوقی را که در آیه احتمال می‏رود از زبان محقق دانشمند استاد محمدتقی فلسفی -که خداوند او را از گزند حوادث مصون بدارد- بیاوریم. ایشان گویند: مباهله پنج تن اهل کساء و برگزیدگان الهی - علیهم السلام - با نصارای نجران از نظر عقلی چهار گونه تصور دارد: 

۱) دعای هر دو طرف مستجاب شود و هر دو دسته هلاک گردند. 
۲) دعای هیچ کدام مستجاب نشود، و این امر سبب شود تا هر دو گروه که از سردمداران اجتماع و مبلغان دین بوده‏اند از نظر مردم بیفتند و ارزش آنان ساقط شود. 
۳) دعای نجرانیان مستجاب شود و گروه مخالف آنان گرفتار عذاب الهی شود. 
۴) دعای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مستجاب شود و نجرانیان دچار عذاب و هلاکت گردند. 

هر یک از این احتمالات که غالب شود موجب آن است که طرفین دعوا جانب احتیاط گیرند و از اقدام به مباهله خودداری نمایند، زیرا در این کار احتمال هلاکت و برافتادن از صحنه حیات و گرفتاری به عذاب است. با توجه به این نکته معلوم می‏شود که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برترین مرحله یقین به حقانیت خود قرار داشتند، و اگر کمترین تردید و اضطرابی در آنان وجود داشت هرگز به این امر خطیر اقدام نمی‏کردند. زیرا در این اقدام دو احتمال بود: یا به عذاب و هلاکت می‏رسیدند و یا از نظر مردم می‏افتادند و قدر و قیمت آنان نزد مردم کاهش می‏یافت. روی همین وسوسه‏ها و تردیدها بود که نجرانیان بازگشتند و جرأت بر مباهله پیدا نکردند و پس از آنکه به این کار حاضر نشدند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: <هلاکت بر نجرانیان سایه افکند، و اگر ملاعنه و مباهله می‏کردند همگی به بوزینگان و خوکها مسخ می‏گشتند و این بیابان بر آنان پر از شعله‏های آتش می‏شد، و خداوند نجران و نجرانیان را از ریشه برمی‏انداخت حتی مرغان بر شاخسار درختان را، و یک سال نمی‏گذشت که همگی نابود می‏شدند>.
(حدیث در تفسیر ابوالسعود ۲ / ۴۷.)

- و نیز گوید: منظور از الکاذبین (دروغگویان) گروه خاصی از آنهاست نه هر دروغگویی در هر جا و هر که باشد؛ مراد دروغگویانی است که در طرفین این احتجاج میان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نجرانیان قرار دارند، که یک طرف دعوا می‏گفت: خدا یکی است و عیسی بنده و رسول خداست؛ و طرف دیگر دعوا می‏گفت: عیسی خدا یا پسر خداست و خدا یکی از اُقنوم است. بنابراین واضح است که اگر دعوا و مباهله میان شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نصارای نجران بود -یعنی یک طرف دعوا یک نفر و طرف دیگر دعوا گروهی بودند- باید طور دیگری تعبیر می‏آورد که قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد، مثلاً می‏فرمود: فنجعل لعنة اللَّه علی من کان کاذباً. در صورتی که چنین نگفت، و همین دلالت دارد که هر دو طرف دعوا جمع و گروه بوده‏اند. و این می‏رساند که حاضران در مباهله همگی شریک در دعوا بوده‏اند و عنوان کذب بر همگی اطلاق می‏گردیده‏است. پس معلوم شد که کسانی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این مباهله شرکت داشتند یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السلام - در این دعوا و دعوت شریک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده‏اند، و این برترین و بالاترین منقبتی است که خداوند ویژه خاندان پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم نموده‏است همان طور که از میان مردان و زنان و فرزندان امت تنها آنان را به نام جان و زن و فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوانده‏است.
(ر. ک تفسیر المیزان ۳ / ۲۲۳ - ۲۲۵.)

- مراغی در تفسیر خود گوید: این که در مباهله، فرزندان و زنان را بر انفس مقدم داشت با آنکه یک مرد همیشه خود را فدای آنان می‏کند و هیچ‏گاه آنان را به خطر نمی‏اندازد، برای آن است که پیامبر صلی الله 
علیه و آله و سلم اطمینان کامل و یقین قطعی داشت که حق با اوست و در این کار کمترین خطری متوجه خاندانش نخواهد شد.
(تفسیر مراغی ۳ / ۱۷۴.)

- زمخشری گوید: اگر گویی: دعوت به مباهله برای آن بود که دروغگو در طرفین دعوا مشخص شود و این چیزی بود میان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آنان که او را تکذیب می‏کردند، پس چرا فرزندان و زنان را نیز با خود آورد؟ گویم: این دلیل آن است که او به کار خود و حقانیت خویش اطمینان کامل داشت، زیرا جرأت کرد که عزیزان و پاره‏های جگر خود و محبوبترین مردم در نظر خود را به مخاطره اندازد... و این که در میان همه عزیزان، فرزندان و زنان را انتخاب کرد برای آن است که اینان از همه عزیزتر و دلبندترند و یک مرد همیشه در راه آنان جانفشانی می‏کند، و آوردن آنان در این صحنه خطرناک به جهت اطمینان به حقانیت خود است... و این که زنان و فرزندان را بر انفس مقدم داشت می‏خواست به مقام والا و منزلت نزدیک آنان آگهی دهد و اعلام بدارد که آنان حتی از جان عزیزترند.
(تفسیر کشّاف ۱ / ۴۳۴.)

- فخر رازی پس از نقل این مطلب از حمصی، در پاسخ گوید: جواب این استدلال آن است که: همان‏گونه که اجماع میان مسلمانان منعقد است که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم افضل از علی است همچنین پیش از ظهور این شخص (حمصی) اجماع منعقد است که هر پیامبری از کسی که پیامبر نیست افضل است، و همه اجماع دارند که علی پیامبر نبوده‏است، پس قطعاً ظاهر آیه می‏رساند که همان‏گونه که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم افضل از علی است سایر انبیا نیز از علی افضل می‏باشند.
(تفسیر کبیر ۸ / ۸۶.)

- ردّ سخن فخر رازی علامه مجاهد شیخ محمّد حسن مظفّر - رحمه الله - پیرامون سخن رازی گوید: از سخنان رازی در تفسیر آیه استفاده می‏شود که وی دلالت آیه بر افضلیّت علی علیه السلام از سایر صحابه را پذیرفته‏است، زیرا استدلال شیخ محمود حمصی را نقل کرد که چون علی علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و پیامبر از سایر انبیا برتر است پس علی علیه السلام نیز از آنها برتر است، و نیز از شیعیان نقل کرد که آنان به این آیه استدلال کرده‏اند بر افضلیت آن حضرت از سایر صحابه، و فخررازی تنها مطلب اول (برتری علی علیه السلام از سایر انبیا - علیهم السلام -) را رد کرد و درباره مطلب دوم چیزی نگفت. اما این که مدعی شده که پیش از ظهور حمصی اجماع منعقد شده بر افضلیت پیامبران بر دیگران، سخن درستی نیست. زیرا اجماع بر آن است که صنف پیامبران از اصناف دیگر بشر برترند و هر پیامبری از افراد امت خویش برتر است، اما چنین نیست که هر پیامبری از هر غیر پیغمبری برتر باشد گرچه آن غیر از امتهای دیگر باشد... و نیز قول به برتری امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبران جز حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص به شیخ محمود حمصی ندارد تا با اجماعی که فخر رازی ادعا نموده منافات داشته‏باشد، بلکه شیعیان پیش از وجود این شیخ و پس از او قایل به آن بوده‏اند و در این باره به آیه مباهله و آیات دیگر استدلال نموده‏اند.
(دلایل الصدق ۲ / ۸۶.)

- و محمود حمصی می‏تواند در پاسخ او گوید: اجماعی که نخبگان ممتاز از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همه بنی‏هاشم و شیعیان از آن بیرونند اجماع نیست، هرگونه که فخررازی بخواهد اجماع را تفسیر کند، و این اجماع در میان دیگر اجماعها که مسلمانان مدعی آنند قدر و قیمتی ندارد. و از نظر عقل روا نیست که اجماعی منعقد شود که تقریباً نیمی از مسلمانان که قایل به برتری علی علیه السلام از سایر پیامبران هستند از آن اجماع بیرون باشند.

- در تفسیر المنار گوید: روایات بر این اتفاق دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای مباهله علی و فاطمه و دو فرزند آنان را برگزید، و کلمه نساءَنا را تنها بر فاطمه، و کلمه انفسنا را تنها بر علی حمل می‏کنند. مصادر این روایات شیعیانند و هدف آنان نیز از این روشن است، و تا توانستند در ترویج این روایات کوشیدند تا نزد بسیاری از اهل سنّت نیز رایج شد، ولی سازندگان این روایات نتوانستند به خوبی آنها را با آیه تطبیق دهند، زیرا هیچ عربی کلمه نساءنا را درباره دختر کسی به کار نمی‏برد خصوصاً زمانی که آن شخص همسرانی هم داشته‏باشد، و چنین چیزی در لغت عرب مفهوم نیست. و بعیدتر از این تطبیق انفسنا بر علی -علیه الرضوان- است!(تفسیر المنار ۳ / ۳۲۲.) چه باید گفت درباره مرد هواپرستی که خداوند او را با داشتن علم و دانش گمراه ساخته و بر گوش و دلش مهر زده است؟! معلوم نیست مراد او از این سخن که “مصادر و منابع این روایات شیعیانند” چیست؟ زیرا امام آنها یعنی فخررازی مدعی است که مفسران و محدثان بر صحت این روایات اتفاق دارند.
(تفسیر کبیر ۸ / ۸۴.)


 //



سایت فطرت