غدیر و خطری که مسلمین را از داخل تهدید میکرد
شهید مطهری در یکی از سخنرانیهای خود به مساله غدیر پرداخته و علل و عوامل اعراض مردم از دستور پیامبر مبنی بر جانشینی حضرت علی(علیه السلام) را مورد بحث قرار میدهند و این موضوع را در قالب چند نظریه مطرح میکنند.
ایشان میفرمایند:
داستان غدیر یک واقعیت و یک حقیقت تاریخی است که در این باره کتابها حتی به فارسی نوشته اند و به زبان عربی زیاد نوشته شده است، و از قبیل اینکه مفاد کلام پیغمبر اکرم در روز غدیر که فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهٰذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ چیست، با مقدمات و مؤخراتش که اول فرمود: اَ لَسْتُ اَوْلی ٰ بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم، حق ولایت بر همه ی شما ندارم؟
اشاره کرد به آیه کریمه قرآن: اَلنَّبِیُّ اَوْلی ٰ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ [۳]. همه فریاد کشیدند: بلی ٰ، بلی ٰ چرا چرا چنین است. بعد فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهٰذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ و بعد: اَللّٰهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ. این خودش یک موضوعی است که اصلاً مفاد این حدیث چیست و این ولایت تا کجا دامنه دارد. سایر نصوصی که در قرآن مجید در این زمینه وارد شده است یا پیغمبر اکرم درباره ی علی علیه السلام فرموده است، به طور کلی اصلحیت و الیَقیّت مولای متقیان، سایر فضایلش، اینها مسایلی است که میشود درباره همه اینها صحبت کرد ولی من میخواهم عرایض خودم را به موضوعی اختصاص بدهم که فکر میکنم بحث در این موضوع به حال ما از نظر عمل خود ما نافعتر و مفیدتر و آموزنده تر است در عین اینکه یکی از مباحث و فصلهای غدیر است و آن این است:
چرا دستور پیامبر صلی الله علیه و آله درباره خلافت علی علیه السلام اجرا نشد؟
این سؤال برای هرکسی به وجود میآید که چطور شد با آن همه تأکیدات و اصرارهایی که پیغمبر اکرم در زمینه خلافت علی علیه السلام کرد در عین حال این موضوع به مرحله اجرا در نیامد؟ از زمان غدیر تا وفات رسول اکرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور شد که مسلمانان وصیت پیغمبر اکرم را درباره ی علی علیه السلام نادیده گرفتند؟
نظریه اول
این را چند جور میشود توجیه و تفسیر کرد. یکی اینکه بگوییم مسلمین یک مرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و طاغی شدند، روی تعصبات قومی و عربی؛ به این مسئله که رسید همه آنها یکمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یک جور توجیه و تفسیر است ولی وقایع بعد این جور نشان نمیدهد که مسلمین یکمرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور کلی روبرگردانده باشند که نتیجه اش این است که باید به حالت اول جاهلیت خودشان و بت پرستی برمی گشتند.
نظریه دوم
فرض دوم این است که بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند ولی نسبت به این یک دستور پیغمبر جنبه تمرد به خودشان گرفتند؛ این یک دستور به علل و جهات خاصی مثلاً کینههایی که از ناحیه پدرکشتگی ها با علی علیه السلام داشتند یا به قول بعضی از اهل تسننِ امروز نمیخواستند که نبوت و خلافت در یک خاندان قرار داشته باشد، تحملش برایشان مشکل بود. یا آنکه آن حالت عدم تساهل و سخت گیری و صلابت و انعطاف ناپذیری علی علیه السلام خودش عاملی است. بعضی از علمای معاصر اهل تسنن این را یکی از علل ذکر کرده اند، گفته اند حالت صلابت و شدت و انعطاف ناپذیری علی که به این صفت در میان مسلمین شناخته شده بود موجبی بود که مسلمین ـ البته آنها به این صورت نمیگویند که نصّ پیغمبر را کنار گذاشتند ـ چشمشان به طرف علی نمیرفت و میگفتند اگر او روی کار بیاید ملاحظه ی احدی را نمیکند، چون تاریخ زندگی علی نشان داده بود.
نمونه ای از انعطاف ناپذیری علی علیه السلام در اجرای دستور الهی
در همان حجةالوداع یعنی در چند روز قبل از حادثه ی غدیر خم علی علیه السلام به امر پیغمبر اکرم مأمور شده بود که به یمن برود برای تعلیمات دادن به تازه مسلمانهای یمن و برای تبلیغ اسلام به یمن. از آن طرف علی از یمن به مکه برمی گشت، پیغمبر اکرم هم از مدینه به مکه آمدند. در مکه به یکدیگر ملحق شدند. علی با سپاهش حرکت میکرد. همراه سپاهش یک مقدار حُلّههای تازه و نو یمنی بود. اینها را علی میآورد برای اینکه خدمت رسول اکرم بدهد. البته بعد تقسیم میشد و در درجه اول به خود همان سربازها میدادند. علی وقتی میخواست بیاید، چند منزل مانده به مکه خودش جلوتر آمد خدمت پیغمبر اکرم تا گزارش کار خودش را بدهد و بعد برگردد میان سپاه و با سپاه با هم بیایند. در این فرصت که علی آمد خدمت پیغمبر اکرم اینها با خودشان فکر کردند حالا که ما وارد مکه میشویم لباسهایمان کثیف و کهنه است، خوب است این حلههای نو را در بیاوریم بپوشیم و با لباس نو وارد مکه بشویم، بالاخره اینها را به ما خواهند داد. همین کار را کردند. وقتی که علی برگشت و دید چنین کاری کرده اند فرمود: چرا چنین کاری کردید؟ چرا در بیت المال قبل از آنکه در اختیار پیغمبر قرار بگیرد تصرف کردید؟ گفتند: بالاخره پیغمبر اینها را در اختیار ما میگذاشت. فرمود: ولی شما حق نداشتید، این خلاف مقررات است.
فرمان داد همه لباسهایشان را بیرون آورند و دو مرتبه لباسهای اصلی خودشان را بپوشند. آمدند مکه. پیغمبر اکرم از آنها سؤال کرد علی چطور امیر و فرماندهی برای شما بود؟ گفتند: یا رسول اللّٰه! علی همه چیزش خوب است ولی یک مقدار سخت گیر است. همین جریان را نقل کردند که این جور با ما رفتار کرد. پیغمبر اکرم ظاهراً چهره شان را عبوس کردند و به این مردم ناراحتی نشان دادند که چرا به علی اعتراض میکنید؟ فرمود: درباره ی علی سخن مگویید اِنَّهُ لَاَخْشَنُ (یا لَاُخَیْشِنٌ) فی ذاتِ اللّٰه علی آنجا که پای حقیقت و پای دستور خدا در کار بیاید تبدیل به یک موجود بی عاطفه میشود. همین شخصی که سراسر عاطفه است عاطفه را در دستور الهی هرگز دخالت نمیدهد.
به هر حال این هم یکی از جهاتی است که بعضی گفته اند. ولی با اینها حادثه به این مهمی را نمیشود توجیه کرد: همه مسلمین یکمرتبه مرتد شدند و از اسلام برگشتند. چطور میشود چنین حرفی را گفت؟! مسلمین همه در این یک مسئله تمرد پیشه کردند. خیلی بعید نیست ولی آیا همه مسلمانها را میشود گفت متمرد شدند یا یک مسئله دیگری در کار است و آن این است:
نظریه صحیح: مسلمین اغفال شدند
مسلمین در این مسئله اغفال شدند؛ یعنی عده ای متمرد شدند، آن عده زیرک متمرد عامه مسلمین را در این مسئله اغفال کردند. آیه ای که درباره نصب امیرالمؤمنین یعنی بعد از تعیین امیرالمؤمنین به خلافت نازل شد. آیه این است: اَلْیَوْمَ یَیِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ امروز کافران از دین شما مأیوس گشتند؛ یعنی از امروز دیگر کافران ناامیدند که از راه کفر، از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله کنند، دیگر مأیوس شدند که از این راه نتیجه بگیرند، فهمیدند که دیگر اسلام را نمیشود از بیرون کوبید. فَلاتَخْشَوْهُمْ مسلمانها! دیگر از کافران بیم نداشته باشید و نگران نباشید. تا اینجا دو جمله است:
جمله اول یک واقعیت تاریخی را بیان میفرماید. در جمله دوم تأمین میدهد. در جمله اول میگوید آنها دیگر کاری نخواهند کرد چون ناامیدند، دیگر بعد از این فعالیتی نخواهند داشت. در جمله دوم تأمین میدهد که خیالتان از ناحیه آنها ناراحت نباشد. قرآن در آیات زیادی ـ البته آیاتی که قبل از این آیه بوده است و در سالهای پیش نازل میشد ـ همیشه مسلمین را از خطر کفار بیم میداد. اما در اینجا بعد از حادثه نصب علی علیه السلام به خلافت، میگوید دیگر بعد از این بیمی نیست، از ناحیه آنها نگرانی نیست.
جمله بعد خیلی عجیب است: وَ اخْشَوْنِ از ناحیه آنها بر دین خودتان نگران نباشید اما از من بترسید. معنایش این میشود که از ناحیه من نگران باشید. یعنی چه از ناحیه خدا نگران باشیم؟ از ناحیه دشمن نگران نباشیم اما از ناحیه دوست و صاحب دین، از ناحیه خدا نگران باشیم! برعکس، از ناحیه خدا باید امیدوار باشیم، پس چرا قرآن میگوید از ناحیه خدا نگران باشید؟ نکته و جان کلام همین جاست.
دو حدیث از پیغمبر اکرم
حال من اینجا دو حدیث از پیغمبر اکرم میخوانم که مفاد این جمله ی «وَ اخْشَوْنِ» را بیشتر توضیح میدهد. اگر بپرسید که جامعه اسلامی چگونه از داخل خودش آسیب میپذیرد، من با آن دو حدیث این مطلب را برایتان تا اندازه ای توضیح میدهم. یک حدیث این است: پیغمبر اکرم فرمود: اِنّی لا اَخافُ عَلی ٰ اُمَّتِیَ الْفَقْرَ وَ لٰکِنْ اَخافُ عَلَیْهِمْ سوءَ التَّدْبیرِ چه جمله عالی و بزرگی! میفرمود که من بر امت خودم از ناحیه فقر اقتصادی بیم ندارم، فقر امت من را از پا در نمیآورد ولی از یک چیز دیگر بر امت خودم بیمناکم و آن کج فکری، بد فکری، بد اندیشگی، جهل و نادانی است. اگر مردم مسلمان، روشن بینی و دوربینی و آینده بینی و عمق بینی و ژرف بینی را از دست بدهند و ظاهربین بشوند آن وقت است که برای اسلام خطر پیدا میشود. خوارج چه کسانی بودند؟ خوارج مردمی بودند ظاهربین، مردمی بودند که اساساً عمق را نمیدیدند، آینده را درک نمیکردند، شعاع دیدشان بسیار کوتاه بود ولی متعبد و متدین و معتقد و عابد و زاهد بودند. علی علیه السلام آنها را ریاکار نمیدانست. این همه انتقادی که از آنها کرده است نگفته اینها در عبادتشان ریاکار بودند، میگوید اینها کج فهم و کج اندیشه بودند.
حدیث دیگر از پیغمبر اکرم را امیرالمؤمنین علی علیه السلام در فرمانی که به محمدبن ابی بکر نوشته اند و در نهج البلاغه است آورده اند. میفرماید که من از پیغمبر شنیدم: اِنّی لا اَخافُ عَلی ٰ اُمَّتی مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِکاً من نه از مؤمن بر امت خودم نگرانم و نه از مشرک. اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّٰهُ بایمانِهِ اما مؤمن همان ایمانش کافی است که مانع این بشود که آسیبی از ناحیه او برسد (نگویید پس خوارج هم مؤمن بودند. ایمانی که از بصیرت جدا باشد اسلام آن را ایمان واقعی نمیداند. عابد بودند اما مؤمنی که اسلام میخواست که اَلْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ نبودند). مؤمن را خدا به موجب ایمانی که مؤمن دارد منع میکند و جلویش را میگیرد یعنی ایمان او رادع و مانع است. پس، از ناحیه مؤمن آسیبی نیست. وَ اَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللّٰهُ بِشِرْکِهِ اما مشرک و کافر، آن که از ظاهر و باطنش کفر میریزد، خدا او را هم به موجب شرکش قلع و قمع میکند. (این همان مفاد اَلْیَوْمَ یَیِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ است) وَ لٰکِنّی اَخافُ عَلَیکُمْ کُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ یَقولُ ما تَعْرِفونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرونَ [۱] اما آن که من از ناحیه او بیمناک و نگرانم منافقها و دوروهاست، آنهایی که زبان و ظاهرشان رو به یک سو و قلب و باطنشان رو به سوی دیگر است.
متظاهرهای بی دین: عالم اللسان زبانش عالم است، به زبانش مؤمن و مسلمان است. چون عالم است زبانش خوب میگردد اما قلبش پر از نفاق و دورویی است.
یک جور میگوید و جور دیگری عمل میکند: یَقولُ ما تَعْرِفونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنکِرونَ حرف میزند آن طور که شما با آن آشنا هستید و میشناسید، ولو به معروف حرف میزند، نیک و عالی. وقتی حرف میزند شیفته ی فلسفه اش میشوید میگویید به به! واقعاً باید افتخار کرد به وجود یک چنین مسلمانی. اما اگر به عمل این آدم دقیق بشوید میبینید عملش همه برخلاف آن چیزی است که شما میشناسید، یعنی درست بر ضد است و همه منکَر است. قولش معروف است و عملش منکر. پس حالا که نگاه میکنیم میبینیم پیغمبر اکرم از دو دسته بیمناک و خایف است. یک دسته عالم، زیرک ولی منافق، ظاهر مسلمانِ باطن کافر، و یک عده ی دیگر مسلمان عابد اما بی بصیرت و جاهل.
حدیث دیگر
حدیث دیگری از پیغمبر هست، فرمود: قَصَمَ ظَهْری رَجُلانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ. آن حدیث هم مضمون این دو حدیث را بیان میکند. فرمود دو دسته کمر مرا شکستند. شکستن کمر پیغمبر یعنی چه؟ یک وقت یک کسی گناهکار است اما یک گناهکاری که اثر سوء گناهش فقط به خودش میرسد، شرش فقط متوجه خودش میشود. ولی یک کسی هست که انحرافش سبب میشود که راه بر پیغمبر بسته بشود، یعنی مردم را گمراه میکند و از راه بیرون میبرد. این است که پیغمبر اکرم فرمود دو دسته کمر مرا خرد کردند و شکستند، یعنی این دو دسته سد راه اسلامند، نه تنها خودشان عاصی و گناهکار و بدبخت و شقی و جهنمی هستند، بلکه سد راه اسلامند، سبب گمراهی مسلمین دیگر هستند: عالم پرده در و جاهل متعبد و متنسک. این هم همان مضمون است.
جامعه اسلامی را خطر از داخل تهدید میکند
حال از اینها چه میفهمیم؟ از اینها این را میفهمیم که قرآن در درجه ی اول و بعد کلمات پیغمبر اکرم همیشه به ما این جور میگوید که جامعه ی اسلامی را خطر از داخل خود تهدید میکند، از ناحیه یک اقلیت منافق زیرک و یک اکثریت جاهل ساده دل ولی متعبد. آن زیرکها اگر این جاهلها نباشند کاری نمیتوانند بکنند؛ آن جاهلها هم اگر این زیرکها نباشند کسی آنها را به راه کج نمیبرد.
حال شما از اینجا میتوانید بفهمید که چطور شد جامعه اسلامی از ناحیه یک اقلیت منافق متمرد و یک اکثریت ساده دل ولی مؤمن و با ایمان به این روز افتاد یعنی اینها سبب شدند که این تأکیدها و اصرارهایی که پیغمبر اکرم کرد در عمل بی نتیجه بماند، یعنی آن عده منافق مردم را از راه منحرف کردند بدون آنکه خود مردم بفهمند که از راه منحرف شده اند. اغفال کردند.
این مطلب از مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۲۵، ص: ۱۸۵ ـ با تخلیص ـ اخذ شده است.
ابنا