مرحوم علامه طباطبایی فرموده بودند: «همة کتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا(علیه السلام) نقل شده است, سه روایت بیشتر پیدا نکردم»!!
اشاره:
نوشتار پیشرو، گزیدهای از مباحث پیرامون ارکان و مراحل سیر و سلوک به بلای امام حسین(علیه السلام) است که در شرح و تفسیر زیارت عاشورا، طیّ دوازده جلسه ارائه شده است.
مراحل سیر و سلوک به وسیلة بلای اولیای الهی در زیارت عاشورا
یکه و تنها شدن ولیّ الهی
در زیارت عاشورا به امام حسین(علیه السلام) اینگونه خطاب میکنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یکتا»، موتور یعنی «تنها شده» است. یک احتمال دربارة این معنا، یگانگی، منحصر به فرد بودن و بیبدیل بودن حضرت است. احتمال دیگر این است که، حضرت تنهاست و در این تنهایی موتور است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم که سیّدالشّهدا(علیه السلام) یک درگیری مخفیانه نداشتند که مسلمانان از آن بیخبر باشند. یزید بعد از مرگ معاویه به استاندار مدینه نامه نوشت که باید از حسین بیعت بگیری و الاّ او را بکش و سرش را بفرست. حضرت با تدبیری از مدینه خارج شدند و بیعت نکردند؛ در مکه برای مسلمانان نامة دعوت نوشتند و آنها را مطلّع کردند، علاوه بر اینکه مکه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر میشد. بعد هم یزید به عنوان امیرالحاج، عدهای را فرستاد تا حضرت را در مکه ترور کنند و توصیه کرد که، حتّی اگر دست حضرت به پردة کعبه بود او را بکشید، لذا حضرت در ۸ ذیالحجّه در حالیکه همه مُحرِم میشدند کاملاً با سر و صدا و با حالتی که همه متوجه باشند از مکه خارج شدند و صریحاً اعلام کردند:
کسی که حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهیّای لقای خدا کرده است، همراه ما کوچ کرده، همسفر شود.۱
از آن طرف مردم کوفه از خروج امام از مدینه و حرکت به سوی مکه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند. حضرت نیز سفیر فرستادند. لذا طوری نبود که مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدینه، بصره و هم مردم کوفه مطّلع بودند. تقریباً تمام مناطق اسلامی مطّلع شده بودند که چنین حادثهای در شرف اتّفاق است و امام با یزید بیعت نکرده، به مکه رفته و از مکه هم بیوقت خارج شده و مردم را به همکاری دعوت کردهاند.
۱. شرایط تنها شدن امام حسین(علیه السلام)
الف ـ شرایط جبهة مقابل: اگر طرف درگیری حضرت، یکی از صحابی رسولالله یا فردی که امثال این عناوین را یدک میکشید، بود، جای توجیه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولی طرف مقابل سیّدالشّهدا(علیه السلام)، یزید و ابن زیاد است که حسب و نسبشان هر دو معلوم و هیچ نقطة قوتی در آنها نیست. یزید شخصیتی است که طرفداران او نیز نتوانستهاند برایش مدحی بگویند، حتی خیلی از اهلسنت، یزید را واجب اللعن میدانند. علاوه بر اینکه یک امتیاز دورغین نیز نداشته، بلکه معروف به قماربازی و عیّاشی بوده است.
یکی از اشکالاتی که برخی به حضرت امیر(علیه السلام) ـ ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا ـ میکردند این بود که، تو جوان هستی و مردم زیر بار خلافت شما نمیروند.۲ غافل از اینکه اساس دیانت تولّی به ولیّ خدا و تسلیم بودن در مقابل اوست. لذا یکی از کمالاتی که در تاریخ شیعه به واسطة زحمات معصومین(علیه السلام) ایجاد شده این است که، شیعه به نقطهای از کمال رسیده که برای او امام، کوچک و بزرگ و حاضر و غایب ندارد. بعد از امام هشتم(علیه السلام)، سه امام داریم که در سنّ کودکی به امامت رسیدهاند؛ امام جواد، امام هادی و امام زمان(علیه السلام) و شیعه نیز قبول کرده و هیچ انشعاب عمدهای اتفاق نیفتاده است. این بدین خاطر بوده که، فرهنگ شیعه یک فرهنگ رشد یافتهای شده و قبول کرده که، امامت یک منصب صوری نیست؛ لذا مثل علی بن جعفر(علیه السلام)۳ که وقتی امام جواد(علیه السلام) در نوجوانی به امامت رسید, پیرمرد بود و علاوه بر اینکه سه امام را قبلاً درک کرده بود (امام صادق, امام کاظم و امام رضا(علیه السلام)) محدّث جلیلالقدری نیز محسوب میشد و روایات بسیاری از وی نقل شده؛ وقتی امام جواد(علیه السلام) در حلقة درسی او وارد میشدند, درس را تعطیل میکرد به دنبال امام میرفت و دست ایشان را میبوسید. اگر هم اعتراض میشد که شما عموی پدر ایشان هستید, میگفت: «خدای متعال این ریش سفید را قابل امامت ندانسته ولی این نوجوان را قابل دانسته است».
اساس کار دین معرفت است، ولی گروهی پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) یک توجیه باطلی میکردند. جالب اینکه, در خصوص سیّدالشّهدا(علیه السلام) این توجیه نیست؛ بلکه کاملاً مسئله بر عکس است؛ چون سیّدالشّهدا(علیه السلام) حدود ۶۰ سال داشتند و یزید، جوان تازه به دوران رسیده بود؛ لذا ابن زیاد و یزید هیچ امتیازی ـ حتی صوری ـ نداشتند که انسان بگوید جایگاهی داشتند. خیر, نه اسمی داشتند, نه صحابه بودند, نه سابقة خوشی داشتند. ابن زیاد پسر زیاد است, زیاد هم اولاد نامشروع بود که معاویه او را ملحق به ابوسفیان کرد و به خاطر این کار مورد طعن بسیاری قرار گرفت. یزید هم مجهولالهویه است؛ چون مادر یزید قبل از اینکه زن معاویه بشود باردار به یزید بوده ولی به اسم معاویه تمام شد. این نسب, آن اخلاق و آن هم سایر اوصافی که هیچ نقطة مثبتی در آن نیست.
ب ـ شرایط جبهة امام حسین(علیه السلام): طرف دیگر درگیری، سیّدالشّهدا(علیه السلام) است که از هر نظر صاحب کمال هستند. قلم دست دشمن بوده و یک نقطة منفی برای سیّدالشّهدا(علیه السلام) نتوانستهاند در تاریخ بنویسند؛ نوة پیامبر، فرزند امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ غیر از اینها, همه نوع کمالات را دارند به طوریکه, در روز عاشورا وقتی فرمودند: به چه عذری مرا میخواهید بکشید؟ یک نفر نگفت شما فلان جرم را دارید. وقتی که فرمودند: مگر شما از پیامبر نشنیدید که؛ «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنیدهاید, اصحاب هستند, از آنها بپرسید که نه تنها اهل بهشت, بلکه سرور اهل بهشتند. هیچ کسی انکار نکرد, چطور شده, سیّدالشّهدا(علیه السلام) با این همه کمالات و اعلان علنی که در طول چند ماه کردهاند, حالا به کربلا آمدهاند ولی در آخر کار برای حضرت حداکثر کمتر از ۲۰۰ نفر یاور جمع شده است؟! (نظر مشهور ۷۲ نفر است) ولی آن طرف, فقط از کوفه و شاید مقداری از نزدیکیهای کوفه لشکر سی هزار نفری جمع شد, بیشتر از این نیز نقل کردهاند!! چرا و چگونه ولیّ خدا تنها شد؟ واقعاً این طور نیست که حضرت یک دفعه تنها شده باشند؛ بلکه یک حرکت و نقشة تاریخی است که سیّدالشّهدا(علیه السلام) را تنها و منزوی کرده است.
۲. عوامل تنهایی ولیّ خدا
عواملی که موجب تنهایی سیّدالشّهدا(علیه السلام) شده چیست؟ مرحوم علامه طباطبایی فرموده بودند: «همة کتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا(علیه السلام) نقل شده است, سه روایت بیشتر پیدا نکردم»!! معنای این حرف این است که مردم, سیّدالشّهدا(علیه السلام) را در حدّ یک مسیلهگو هم قبول نداشتهاند؛ در حالیکه ابوهریرهها به اسم صحابی, مراجع صاحب فتوا, شده بودند؛ همة اینها نشان میدهد که ولیّ خدا با سازماندهی قبلی تنها شده است و این سازماندهی امروز نیز وجود دارد.
در اینجا عوامل تنهایی ولیّ خدا را بر میشماریم با توجه به این نکته که, با حرکت سیّدالشّهدا(علیه السلام), جریان معکوس و توجه به اهل بیت شدیداً شروع شد تا جایی که در زمان امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) به اوج رسید, اهل بیت از انزوا خارج شده, مکتب فرهنگی عظیمی بنیانگذاری شد. حتی ایمة اربعه اهل سنت نیز به نحوی شاگرد امام صادق(علیه السلام) بودند, اگرچه شاگردی برای آنها افتخار نیست.
الف ـ شبههها و فتنهها: عواملی که باعث تنهایی ولیّ خدا میشوند, یک دسته شبههها هستند و یک دسته فتنهها. وقتی این دو با هم ترکیب شوند به شدت کارگرند؛ زیرا شبهات فضا را تاریک کرده و در فضای تاریک، فتنهها تأثیرگذار میشوند. گاهی فتنهای مثل فتنة ابن زیاد رخ میدهد که وارد کوفه میشود, مردم را تهدید به لشکر شام و قطع حقوق میکند, اما این شبهات است که زمینة باروری فتنهها را فراهم میکند و الّا در فضای روشن, فتنهها کارساز نیستند.
اعلان بینیازی نسبت به ولیّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اولین و اساسیترین شبههای است که از زمان حیات خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبری و دیگران نوشتهاند: در آخرین روزهای حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در حالیکه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. کسی گفت: «إنّ الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله» به فارسی یعنی هذیان میگوید!! از قراین تاریخی کاملاً پیداست که گویندة این سخن کیست، شیعه و سنی تقریباً متّفقند که این شخص خلیفة دوم است. البته؛ متأسفانه عدّهای از علمای اهل سنت این جریان را توجیه کرده, گفتهاند: این حرف بدی نیست. در دورة خلافتش نیز میگفت: «آن روزی که پیامبر آن جمله را فرمود، میخواست مسیلة خلافت را مطرح کند، ولی من صلاح مسلمانان ندانستم».
جریان از اینجا شروع شد که, اسلام نیاز به «ولیّ» ندارد؛ بلکه کتاب برای ما کافی است, در حالی که شیعه و سنی متواتراً نقل کردهاند که حضرت صریحاً فرمودند: « إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی» بعضی از سنّیها این روایت را نیز تحریف کرده, گفتهاند: کتاب الله و سنتی!
شبهه از اینجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید, میخوانیم, روزه میگیریم, حج میرویم و … به جایی رسید که تدریجاً گفتند: کتابت حدیث معنا ندارد باید کتاب خدا را حفظ کنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم کتاب خدا از بین میرود؛ لذا نوشتن حدیث پیامبر را در زمان خلیفة اول منع کردند, تنها به این علّت که احادیث پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم)، صراحت بر فضایل اهل بیت(علیه السلام) داشت. این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند روایت به اندازة قرآن اهمیت ندارد؛ لذا نگذارید قرآن از بین برود, در حالی که مفسّر قرآن, کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است. «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم»۴ روشن است که اگر برای قرآن تبیینکنندهای نباشد, متشابهات آن به دلخواه افراد, معنا میشود.
ب ـ جعل شخصیت در مقابل اهل بیت(علیه السلام): بعد از اینکه جلوی نشر فضایل اهل بیت را گرفتند, کمکم شروع به جعل شخصیت و شخصیت علیالبدل کردند, که در دنیای سیاست کار رایجی است؛ لذا در مقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) که صاحب فضایل است, برای دیگران جعل فضیلت کردند. معاویه دو کار انجام داد: اول، اینکه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت کند, اگر کرد او را بکشید, دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین فضیلت نقل کنید. کار جعل فضایل به حدی رایج شد که خود معاویه گفت: بس است. جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من, مَثَل ستارگان آسمان است, به هر کدام اقتدا کنید, هدایت میشوید. حال آنکه, خوب بودن همة صحابه، خلاف صریح قرآن است, چون قرآن میگوید: داخل صحابه منافقان زیادی وجود داشت. یا اینکه علی جوان است، علی خشن است, دیگران اهل عطوفت هستند. فضایلی که همهاش دروغ است. برای اینکه معلوم شود واقعاً اهل عطوفت نبودند, جریان رده را مطالعه کنید؛ هر کس، با خلیفة اول مخالفت کرد به اسم مرتد کشته شد؛ بله عدهای سر به ارتداد برداشتند؛ چون عدهای «یدخلون فی دین الله أفواجاً» بودند و دین در قلب آنها نرفته بود؛ لذا عدهای از اینها مرتد شدند, ولی خود اهل سنت نوشتهاند که هر کس سر بر میداشت و با خلیفه مخالفت میکرد به اسم ارتداد, او را میکشتند به طوری که فضاحت بعضی از این لشکرکشیها مثل جریان مالک بن نمیره آشکار شد. این جریانات و امثال آن نشان میدهد که اینها هیچ عطوفتی نداشتند, با همة این جریانات حضرت امیر(علیه السلام) را متهم به خشونت میکردند, به هر حال از این دست شبهات در تاریخ فراوان است، ولیّ خدای متعال خواسته همة این فضیلتهای جعلی برای اهل بصیرت روشن شود. یکی از لطایف کار این است که جعلی بودن این فضایل با قراین متعددی معلوم است. یکی از قراین این است, دقیقاً مانند فضایلی که برای اهل بیت حقیقت دارد برای دیگران جعل کردهاند. هر چه دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، عین همان را نقل کردند, لااقل یک فضیلت دیگر میگفتند.
ج ـ تحریف در معنای دین و مسلمان بودن: این شبهات در حقیقت, تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است, غافل از اینکه حقیقت دین چیزی جز تسلیم بودن در مقابل خدای متعال نیست « إن الدّین عندالله الإسلام»۵ و این تسلیم بودن زمانی ثبوت پیدا میکند که در مقابل ولیّ خدا تسلیم باشیم.
قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحیمٌ.۶
تولّی به ولی خدا گوهر دین و باقی مسایل, آداب ظاهری دین است. اینها در معنای دینداری تحریف کردند, تحریفهایی که تاکنون ادامه دارد.
یک نگاه این است که, دین همین آداب است هر کس بیشتر نماز بخواند مقدستر است. نگاه دیگر که تدریجاً شکل گرفت و هم اکنون وجود دارد این است که, دین یک مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی, تأملات, رازدانی, رمزدانی, ریاضیتکشی, حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یک آداب و فرمولهایی دارد, اگر به آن عمل کنی به نتیجه میرسی, لذا اهل سنت کتابهایی دارند به نام منازل الفلان, خیال میکنند پلکان است اگر رفتی به خدا میرسی. البته همة این حرفها مطلقاً باطل نیست, ولی این تحریفی است که پیدا شده کمکم به جایی رسیده که رسیدن به خدا, فرمول پیدا کرده است.
در این وسط ولیّ خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. دربارة امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اولاً امور ظاهری است خیلی اعتبار ندارد, ثانیاً ربط به دین ندارد, باید خود مردم آن را سامان دهند.
این تفکّرات که از صدر اسلام شروع گردید, باعث کارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولیّ خدا شد. از زمانی که دینداری, فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همة صحابه عادل و محترم شدند, کمکم امیرالمؤمنین(علیه السلام) یک طرف واقع شد و طلحه و زبیر در طرف دیگر, چون هر دو طرف صحابی هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت, وقتی که طلحه و زبیر پرچم بلند کردند مردم زیر آن جمع شدند و معاویه هم خال المؤمنین۷ شد و الّا حضرت علی کجا و معاویه کجا. از حضرت امیر(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد که کنار معاویه گذاشت، تا جایی که گفتند: علی و معاویه». معاویه کسی است که تا فتح مکه هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند, بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، یعنی در حقیقت برده بودند, اما حضرت علی(علیه السلام) اوّل مؤمن است, کسی است که در بدو تولد قرآن خوانده است. مجاهدات و بتشکنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت, که دیگر جای خود دارد.
سیّدالشّهدا(علیه السلام) نیز به همین شکل تنها شدند. مردم طوری پراکنده شدند که احکام فقهی خود را نیز از سیّد الشّهدا(علیه السلام) نمیپرسیدند با اینکه, حضرت سبط پیامبر, صحابی و … بودند (حالا فضایلی که شیعه نقل میکند, بماند) بنابراین, شبههها و فتنهها یکی از عوامل مهم تنهایی حضرت بود و ایندو در یک شب درست نمیشوند؛ بلکه یک برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود, لذا همین که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید, بلافاصله یک امت را لعن میکنید. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور علیکم أهل البیت» بدین معنی که حضرت با یک امت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابن زیاد و یزید.
د ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی: یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا هدف, خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب میکنند. هدفی را که سیّدالشّهدا(علیه السلام) تعقیب میکنند این نیست که انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعة مادی و تکامل مادی نامیده میشود, برساند؛ اگر هدف اینها بود خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست, اگرچه نیاز مادی مردم در حکومت دینی و در جامعهای که بر محور اولیای خدا شکل میگیرد به بهترین وجه و در شکل معقول تأمین میشود ولی هدف برتر از رفاه و امنیت مادی و حتی برتر از آزادی مطلوب تمدنهای مادی و بالاتر از توسعهای که آنها تعقیب میکنند, است. لذا هیچکدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان به رفاه دنیا دعوت نکردند, با اینکه نوعاً بعثتشان در جوامعی بود که وضعیت مادی بسیاری از آنها, وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعة نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) که از نظر امنیت و رفاه خیلی عقب افتاده بودند. ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شوید, زندگیتان را سامان دهید, امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید, بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند, دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد، لذا در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود, به علت دعوت به معاد و اینکه بعد از مردن, زنده شدنی هست, متّهم به جنون میشدند. این جریان در آیات متعددی از قرآن آمده است. با همة این زحمات, شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه میخواهند انسان را به مقام توحید، زهد, یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت, بدون ایمان به الله ممکن نیست.
وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا میشوند, چون همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همت ندارند.
ه ـ نبود فریب و تزویر در منطق اولیای الهی و تلاش برای آگاه کردن بندگان خدا: از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمیخواهند با هر قیمتی شده ـ ولو با حیله و تزویر ـ مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند, میخواهند اگر مردم واقعاً میآیند, از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد, چون فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است « و هدیناه النّجدین»۸ طوری مدیریت و رهبری میکنند که حق و باطل روشن شده، مردم وقتی میخواهند تصمیم بگیرند با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. لذا اگر موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا در کلّ بر خورد اولیای الهی میبینید که ظاهراً چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ گفتند: میخواهیم عمره برویم, حضرت فرمودند: میخواهند بروند مکر بکنند, دنبال فتنه هستند. حضرت با اینکه میدانست, جلوی آنها را نگرفت. یا میدانستند امشب بنا است ابن ملجم حضرت را ترور کند ولی مانع نشدند؟ مسلم بن عقیل(علیه السلام) میدانست ابن زیاد داخل خانه آمده ولی ترورش نکرد! و داستانهای متعدد دیگر، معلوم میشود ترور و فریب, مشکلی را حل نمیکند, اگر بنا است مردم به بصیرت برسند باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کرده, قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد معنیدار شود. لذا سیّدالشّهدا(علیه السلام) طبق بعضی از نقلهایی که شده در بین راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند, عدهای هم پراکنده شدند, هر چه مخاطرات شدیدتر میشد عدة بیشتری میرفتند, حتی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: بروید. البته مورخان نوشتهاند در آن شب با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت همگی التماس کردند و ماندند.
در حکومت دینی هدف این نیست که به هر قیمتی شده ـ ولو با دروغ و تزویر ـ مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد, برای رسیدن به این هدف شیاطین و فتنهها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرمایند:
وکذلک جعلنا لکلّ نبیٍّ عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ.
برای هر پیامبری دشمن قرار دادیم، اعم از شیاطین انسی و جنی, که الهاماتی نیز در بین خود دارند؛
یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً.۹
حرفهایی که زخرف القول یعنی با ظاهر فریب و خوش ظاهر است, بین خودشان رد و بدل میکنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «ولو شاء ربّک ما فعلوه» اگر خداوند متعال میخواست, نمیتوانستند چنین کارهایی انجام دهند؛ یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده, در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نیست.
بنابراین؛ با توجه به این هدف, بنا نیست مردم با تبلیغات دروغ و به هر قیمتی که شده, جمع شوند. لذا خود این مسئله موجب پراکندگی عدة زیادی شد. حضرت در این مسافرت با هر وعده و وعیدی، مثل رسیدن به قدرت و غنایم و... مردم را جمع نکردند, بر عکس در میان راه, مکرّر هشدار دادند که پایان این راه مخاطرهانگیز؛ حکومت و قدرت نیست، بلکه پایانش شهادت است و هر کس میخواهد برگردد. این یکی از علل تنهایی سیّدالشّهدا(علیه السلام) بود و اصولاً یکی از مشکلاتی که بر سر راه حکومت دینی وجود دارد, همین است.
و ـ رنگینتر بودن سفرة جبهة مقابل: دیگر اینکه؛ وسوسهها خیلی زیاد است, زیرا معمولاً پول, قدرت, ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است, سفرة معاویه رنگینتر است, در حالی که سفرة امیرالمؤمنین(علیه السلام) هیچ وقت مثل سفرة معاویه نیست. آنها به هر قیمتی که شده میخواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزههای مادی جمع میکردند. ولی حضرت نمیخواست لشکرش بر اساس انگیزههای مادی پر شود؛ بلکه میخواست آنهایی که در رکابش شمشیر میزنند, این جنگ عامل بلوغ و رشد آنها شود؛ لذا حضرت امیر(علیه السلام) در جنگ صفین حکمیت را تا آخرین لحظه نپذیرفتند, بعد هم که قرآن بر سر نیزه رفت, قبول نکردند تا اینکه حکمیت تحمیل شد, به حسب ظاهر اگر یک سیاستمدار بود, یک قدم به جلو میگذاشت و حکمیت را میپذیرفت تا لااقل حکم را خودش تعیین کند, تا ابوموسی اشعری حَکم نشود, ولی حضرت این کار را نکرد؛ زیرا بناست صفوف از هم جدا شوند و تقدیر ولیّ خدا در این جریان نقش دارد.
۳. علت باز ماندن افراد از یاری ولیّ خدا
مسیلة اساسی و عبرتآموز دیگر اینکه؛ اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد, عقب خواهد ماند. سیّدالشّهدا(علیه السلام) از ماهها قبل اعلام موضع کردند, یک نمونة آن طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر, به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت) حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی داد که وضع کوفه خوب نیست, قلوب مردم با شما, اما شمشیرهایشان علیه شماست, ما که از کوفه بیرون میآمدیم, در مخلیه, لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم, از آن طرف, طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ لذا به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعی کن زود بیایی». رفت, زود هم برگشت ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(علیه السلام) را شنید. از ماهها قبل سیّدالشّهدا(علیه السلام) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کردهاند, بعد از ۶ ماه که حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته, تازه ایشان برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. نقطة ضعف بالاتر اینکه, به حضرت نصیحت میکند ـ به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست ـ گفت: بیایید به یمن برویم, کوفیان وفادار نیستند من برای شما در کوهستانهای یمن ۲۰ هزار شمشیر زن آماده میکنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه ۲۰ هزار شمشیرزن که مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سیّدالشّهدا(علیه السلام) مقدم بدارند, به درد سیّدالشّهدا(علیه السلام) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، مشغول آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشیم, مسلّم است که ولیّ خدا تنها میماند.
آنهایی که به حضرت کمک نکردند, چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صف دشمن رودرروی سیّدالشّهدا(علیه السلام) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان مقاومت کردند. دستة دیگر کسانی بودند که, بیتفاوت نشسته, فقط نصیحت کردند که, به کوفه نروید اگر بروید کشته میشوید, و با کشته شدن شما زمین خالی از حجّت میشود.۱۰ بعضی هم مثل عبیدالله جعفی, از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند: «عبیدالله، وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست اگر به ما ملحق شوی همة گذشتهات جبران میشود». در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد, حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابن زیاد, ولی اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد, آن را به شما میدهم که فرار کنید. تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت حاضر شد؛ مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زیاد بیرون روند غافل از اینکه, حضرت آمدهاند تا ابن زیاد را محاصرة تاریخی کرده, شکست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده, از سیّدالشّهدا(علیه السلام) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(علیه السلام) راه افتادند, در کعبه ایستادن, مشکلی را حل نمیکند. مسیلة اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولیّ خدا» است, اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها, جلوتر نبرد, اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند, عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل, حضرت ابوالفضل(علیه السلام) سرآمد همة کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند, اگر همة مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که موّرخان نقل کردهاند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید, جنگ کنید یا نکنید, زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید, کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(علیه السلام) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد, باید همراه حضرت شود.
عدّهای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتی نامة حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند دیگران را تحریک کرده, راه افتادند ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر شد و ماجرای کربلا تمام شده بود؛ چون از قبل آمادگی نداشتند.
الف ـ علاقه به دنیا: اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میکند ولو ممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سر بر میدارد راه انسان را از ولیّ خدا جدا میکند. تأخیرها, سستیها, کم معرفتیها و... از همه مهمتر, تعلق به دنیاست که موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(علیه السلام) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا نامه نوشته بودند, برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابن زیاد, عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفشان را از سیّدالشّهدا(علیه السلام) جدا کردند. عمر سعد کسی است که در لشکر صفین, اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهی لشکر ابن زیاد را قبول کرده! طمع در گندم ری, ریشة این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند یک شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر کرد, اول تجهیز کرد و فرماندهی آن را همراه با حکومت ری, به عمر سعدداد چون ری, آن روز بخش عظیمی از منطقة حکومت اسلامی بود, بعد که برای حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سرکوب شده باید به کربلا بروی. گفت: نمیروم, گفتند مهم نیست. حکومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فکر کنم, تا صبح قدم میزد و تأمل میکرد و میگفت: «میگویند» یک آخرتی هست یعنی از لفظ «یقولون» استفاده میکرد و بالاخره به جنگ سیّدالشّهدا(علیه السلام) رفت. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در این کار شرکت کردی؟! گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من, تأمین میکنم. بهانههای زیادی آورد, آخر هم زیر بار نرفت؟
تعلّق خاطر به دنیا درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد و این خطر برای همه ما جدی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی داشته, میگفتند: یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(علیه السلام) گریة خوف است که انسان واقعاً خایف باشد, نکند روزی پیش بیاید مثل مدعیانی که نامه نوشته بودند که, باغهای ما آماده, نهرهای ما جاری و مزارع ما خرم و آباد است, منتظر قدوم شما هستیم اما وقتی که ولیّ خدا آمد تیغ روی او بکشیم, بعد از دعوت, او را محاصره کنیم.
ب ـ جمع بین دنیا و آخرت: عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(علیه السلام) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد, این بود که عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیة حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از ایندو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عدهای گفتند: سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند, نه با سیّدالشّهدا(علیه السلام) میجنگیم و نه با ابن زیاد درگیر میشویم, چون سهم ما از بیتالمال قطع میشود. ابن زیاد با ۲۰ الی ۳۰ نفر سرباز به اضافة ۱۰ یا ۲۰ نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنید و بگویید لشکر شام در راه است مقاومت بیفایده است. چرا میخواهید بجنگید؟ شما که در مقابل لشکر شام نمیتوانید مقاومت کنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر کس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیتالمال قطع میشود, بعد هم به یکی از همین سران دستور داد تا یک پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم میآمدند, لذا آن چند نفر, چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع کردند.
اینکه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت کند؛ یعنی هم نماز بخواند, هم دین داشته باشد, نه با یزید بجنگد نه با سیّدالشّهدا(علیه السلام), ارادة جمع بین اینها موجب شد قدم به قدم آمدند به لشکر نخیله, آمدند با این نیّت که انشاءالله صلح میشود, بعد هم گفتند: برویم کربلا انشاءالله اتفاقی نمیافتد, کم کم کار به جایی رسید که از همدیگر سبقت میگرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد کوتاهی کردند. غافل از اینکه؛ تنها ماندن سیّدالشّهدا(علیه السلام) بزرگترین جرم است, لازم نیست با ایشان بجنگیم. همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) و صف یزید), باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) باشیم نه در صف ابن زیاد, ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(علیه السلام) نرسد, در لشکر ابن زیاد بودن جرم نیست, از نقطه ضعفهای اساسی است. عدهای بر این فکر بودند که میشود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاکم باشد یا امام حسین(علیه السلام) چه فرقی میکند. مثل کسانی که الآن در آمریکا هستند و خیال میکنند دینشان را هم حفظ میکنند, زیرا آمریکا نمیگوید نماز نخوانید, اصلاً کاری به دین ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلمانی بهتر و بیشتر است!! غافل از اینکه نبودن در صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) گناه کبیره و اعظم کبایر است. حر(ره) یک شخصیت بسیار بسیار محترم و فوقالعاده است, و با توجه خود, معجزه کرده است و یکی از نمونههای توبه است. وقتی برای عذرخواهی خدمت سیّدالشّهدا(علیه السلام) آمد, به آقا عرض کرد؛ گمان نمیکردم کار ابن زیاد با شما به اینجا برسد!! این فکر, خودش عین جرم است, بر فرض کار ابن زیاد با سیّدالشّهدا(علیه السلام) به اینجا نمیرسید, مگر باید کار به جنگ برسد تا شما در صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زیاد باشد و سیّدالشّهدا(علیه السلام) را تنها بگذارد؟
ج ـ احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا: اینکه جرم را تا به آخر نرسیده, جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن, تأخیر داشتن, خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن, اینکه میشود جزء اولیای خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(علیه السلام) نباشیم, جرمهایی است که وجود داشته و علت تنهایی سیّدالشّهدا(علیه السلام) شده است. خیال میکردند برای اصلاح شدن نیازی به سیّدالشّهدا(علیه السلام) نیست؛ لذا طواف کرده, نماز میخواندند, چله نشینی میکردند تا تهذیب حاصل شود.
به ما دستور دادهاند مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور دفعتاً واقع میشود, اصحاب امام زمان(علیه السلام) به علت آمادگی, به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. خوب اینها که بیکار نیستند ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد, زمین گذاشته, میروند. حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم تنظیف, گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(علیه السلام) نامه رسیده, باید رفت. از وسط راه, خانه نرفته برگشتند و به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(علیه السلام) به کربلا, تازه برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولی از قبل فرصتها را تخمین نزده, خودش را مهیّا نکرده, اهل سرعت و سبقت نبوده, پیدا است چنین آدمی عقب میافتد. اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، کار ولیّ خدا نباشد, یا اینکه صبح که بلند میشود فکرش این نباشد که, امروز کجای کار امام زمان(عج) زمین است تا من بردارم، مشکل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمیدارد، نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم. در صلواتی که از امام حسن عسکری(علیه السلام) برای امام عصر(علیه السلام) نقل شده, آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیایک و اولیایه و شیعته و أنصاره»۱۱ خدایا او را یاری کن و به وسیلة او, دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را, یاری کن. به هر حال باید دید کجای اردوگاه سیّدالشّهدا(علیه السلام) خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یکی, به دنبال خانه خریدن باشد, حتماً این تعلقات، ما را از ولیّ خدا دور میکند. مؤمن باید اول صبح که بر میخیزد همّت و فکرش این باشد که کجای اردوگاه ولیّ خدا خالی است, خودش را در آنجا حاضر کند. اگر این آمادگی و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت ولیّ خدا موفق میشود, همینکه حضرت پرچم برداشت چنین شخصی آماده است. همة کارهایش را کرده, نه اینکه وقتی جنگ شروع شد تازه به فکر نماز و روزههای قضا و به فکر قرضهایش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(علیه السلام) به میدان آمده, وقت نماز قضا خواندن نیست اینها را باید قبلاً میخواند باید خود را به هر قیمتی شده به سیّدالشّهدا(علیه السلام) برسانی ولو اینکه این دو رکعت نماز را نخوانی ولو همة قرض عالم روی دوش تو باشد, تا بروی قرضت را بدهی کار تمام شده است.
در هر صورت, این آماده نبودنها و غفلتها, سلسله عواملی است که موجب جدا شدن افراد مختلف, از سیّدالشّهدا(علیه السلام) و تنها شدن حضرت شد.
سید محمد مهدی میرباقری
ماهنامه موعود شماره ۸۳
پینوشت:
۱. ابن طاووس، لهوف، ص ۸۸، ترجمة رجالی تهرانی.
۲. نقل شده که پدر ابوبکر، ابوقحافه، به پسرش گفت اگر بنا بر سن باشد من از تو پیرتر هستم.
۳. عموی امام رضا(علیه السلام) و احتمالاً همان کسی هستند که در گلزار قم مدفونند.
۴. سورة نحل (۱۶), آیة ۴۴.
۵. سورة آل عمران (۳), آیة ۱۹.
۶. سورة آل عمران (۳), آیة ۳۱.
۷. چون خواهرش یکی از همسران پیامبر بود. ازدواج با کسانی که اگر دنیا را قبالهاش کنید, و به یکی از محببین حضرت بدهید قبول نمیکند, ولی حضرت به علت مصالح سیاسی اسلام هم دختر به آنها دادهاند و هم گرفتهاند.
۸. سورة بلد (۹۰) آیه ۱۰؛ انسان را به راه خیر و شر هدایت کردیم.
۹. سورة انعام (۶), آیة ۱۱۲.
۱۰. خود این سخنان، حجت علیه آنها است. شما که میدانید سیّدالشّهدا(علیه السلام) کسی است که اگر برود زمین از حجت خالی میشود چرا او را تنها گذاشتید؟
۱۱. محدّث قمی، مفاتیحالجنان, ص ۱۰۱۵.
//
سایت موسسه فرهنگی موعود