دو زن طفل خوش منظری داشتند

بر او دعوی مادری داشتند

 

یکی ادعا کرد که من زادمش

یکی گفت من پرورش دادمش

 

یکی گفت این طفل جان من است

یکی گفت تاب و توان من است

 

در این ادعاشان بپا خاستند

قضاوت ز شیر خدا خواستند

 

علی هر دو زن را نصیحت نمود

ولیکن نصیحت نبخشید سود

 

بفرمود با قنبر آن مقتدا

بیاور همین لحظه تیغ مرا

 

که در بین اینان قضاوت کنم

تن طفل‌شان را دو قسمت کنم

 

عدالت کند حکم تا این‌که من

به هر یک دهم نیمه‌ای زین بدن

 

یکی زان دو، گفتا به حال پریش

علی جان گذشتم من از حق خویش

 

علی گفت این پاک زن راستگوست

همانا که این طفل فرزند اوست

 

نشد راضی این مادر پاک خو

دو نیمه گر شود طفل دلبند او

 

دگر زن بگفت ای شه دادگر

همین زن بود مادر این پسر

 

علی بود اسلام فرزند او

چه فرزند، فرزند دلبند او

 

گذشت از خلافت برای خدا

که فرزندش از هم نگردد جدا

 

چو خورشید بر هر کسی منجلی‌ست

که دین را حیات از گذشت علی است

 

سلام خدا بر نبی و ولی

درود محمد به صبر علی

 

ملک بود بال و پرش را زدند

نه بال و پرش همسرش را زدند

 

حاج غلامرضا سازگار

 

//