علم و عصمت امام از دیدگاه اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام)
چکیده
تحقیق دربارة باورهای اساسی شیعه در موضوع امامت، از مباحث مهمی است که به اصالت و اعتبار این باورها. با مطالعة منابع اولیه میتوان به این نتیجه رسید که خاستگاه دیدگاه کنونی شیعه دربارة علم و عصمت ائمه(علیه السلام)، دیدگاههای اصحاب خاص امام علی(علیه السلام) است. آنان امام را حجت خدا و دارای علم الهی گسترده میدانستند. اگرچه باید توجه داشت که به دلیل شرایط آن دوره، تازه بودن این مباحث و تفاوت سطح معرفتی افراد، به طور طبیعی تردیدهایی نیز در میان بعضی مشاهده میشود. این مقاله بارویکرد تحلیلی و بررسی اسنادی با هدف بررسی جایگاه علم و عصمت امام(علیه السلام) از دیدگاه امام علی(علیه السلام) تدوین یافته است.
کلیدواژهها: علم امام، عصمت، اصالت باورهای شیعه، شیعیان اولیه، اصحاب ائمه.
مقدمه
تحقیق دربارة باورهای شیعیان عصر ائمه(علیه السلام) و مقایسه با اندیشههای پذیرفتهشدة شعیان عصر حاضر، از مباحثی است که در سالهای اخیر بیشتر بدان توجه شده است. در این میان، نقد و بررسی دیدگاه شیعیان اولیه در مورد امامت، حساسیت و اهمیت ویژهای دارد؛ زیرا امامت محوریترین تمایز شیعه از سایر فرق اسلامی است. اینگونه تحقیقات، افزون بر آنکه با اصالت و اعتبار باورهای کنونی بهگونهای مرتبط است، نقد و بازخوانی مجددی نسبت به باورهای شیعیان گذشته نیز به شمار میآید.
مباحثی مانند ولایت تکوینی، عصمت، علم غیب، مهدویت و مانند آن، از مهمترین مباحثی است که در سالهای اخیر نقد شده است و برخی به تفاوت برخی دیدگاههای شیعیان نخستین با دیدگاه شیعیان در عصرهای بعدی تأکید کردهاند.۱ در این مقاله به بررسی دیدگاه اصحاب امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام) دربارة دو ویژگی اساسی امامت در تفکر شیعی، یعنی علم و عصمت میپردازیم.
این دوره، به دلیل آغاز آن که اولین دوره تمایز شیعه به شمار میآید، مهمتر از سایر دورههاست. بنابراین، بررسی آن میتواند تا حد زیادی دیدگاه صحیح را در مسئله معین کند.
مرجعیت علمی
عظمت مقام علمی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نزد اصحاب ایشان و آگاهی ایشان به امور پنهان، از مهمترین مباحثی است که برای بررسی دیدگاه اصحاب آن حضرت در مورد علم آن حضرت میتوان بررسی کرد. با توجه به روایات فراوانی که دربارة علم امیرالمؤمنین(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است، کمتر فرد آشنا با سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را میتوان یافت که در عظمت مقام علمی ایشان تردید داشته باشد. احادیثی مانند: «أنا مدینة العلم و علی بابها و هل تدخل المدینة إلا من بابها»۲و «عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) عَلِیّاً(علیه السلام) أَلْفَ بَاب یُفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَاب»۳ از روایاتی است که میتوان ادعاکرد متواترند. با وجود اینگونه روایات و مشاهدة دریای علم امام(علیه السلام) در سخنان ایشان، معمولاً تردیدی در میان اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی(علیه السلام) در عظمت علمی ایشان وجود نداشت؛ هر چند بعید نیست در میان عدهای از مردم که بعد از ۲۵ سال انزوای امام(علیه السلام)، به جمع اصحاب ایشان پیوستند، از بعضی از این روایات نیز بیخبر مانده باشند.
بسیاری از بزرگان اصحاب امیرمؤمنان(علیه السلام) مانند سلمان، ابوذر، عمار، ابنعباس، خزیمهبنثابت، مالک اشتر و... آن حضرت را آگاهترین فرد به قرآن و سنت، و دارای علوم الهی میدانستند. اینک به مطالعة نمونههایی از برخورد اصحاب امام(علیه السلام) با مقام علمی ایشان میپردازیم.
سلمان معتقد بود: «سرِّ پیامبر تنها نزد علی(علیه السلام) است... اگر او را از دست بدهید، علم را از دست دادهاید».۴ به همین دلیل، او مردم را به آمدن نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) و بهرهگیری از علم ایشان تشویق میکرد.
ابوذر نیز امیرمؤمنان(علیه السلام) را صدیق اکبر، فاروق اعظم، وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارث علم او معرفی میکرد و به مردم میگفت: «هیچ مسأله دینی نیست که در آن اختلاف باشد، مگر آنکه علم آن نزد اهل بیت است».۵ او مردم را به پیروی خاندان وحی فرا میخواند و میگفت: «آنان خاندان وحی هستند که رسالت در میان آنان قرار گرفته است. فرشتگان نزد آنان رفتوآمد دارند. آنان خاندان رحمت و معدن علم هستند».۶
عمار نیز امام(علیه السلام) را آگاهترین فرد به قرآن و سنت،۷ و عالمی میدانست که دیگران چیزی به او نمیآموزند.۸خزیمهبنثابت نیز امام علی(علیه السلام) را آگاهترین فرد به کتاب و سنت۹ و داناترین مردمان به خدا۱۰میدانست. مالک اشتر آن حضرت را وارث علم ابنیا،۱۱ و آگاهترین فرد به کتاب خدا۱۲ میدانست. زید بن صوحان امیرالمؤمنین را احیا کننده کتاب و سنت، آگاهترین فرد به دین خدا۱۳و بسیار آشنا با خداوند میدانست.۱۴ مشابه این سخنان از قیسبنسعد،۱۵ عبداللهبنحجل۱۶ و امالخیر دختر حریش۱۷ نقل شده است.
البته در میان عموم مسلمانان چنین دیدگاهی وجود نداشت. یکی از این افراد، از ابنعباس دربارة درستی جنگهای امام(علیه السلام) پرسید. ابنعباس به بیان فضایل امام پرداخت. او گفت: «از تو دربارة خونهایی پرسیدم که علی ریخته است؛ نه از فضایل او». ابنعباس به او گفت: «تو مرا داناتر میدانی یا علی را؟» مرد جواب داد: « اگر علی را داناتر میدانستم، از تو دربارة او سؤال نمیکردم». ابنعباس ناراحت شد و گفت: «علم علی از علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گرفته شده است و علم من و دیگر اصحاب در برابر علم او مانند قطره در برابر هفت دریاست».۱۸
این نقل افزون بر تردید آن فرد در درستی اقدام امام(علیه السلام)، شناخت ابنعباس را از عظمت مقام علمی آن حضرت(علیه السلام) نشان میدهد. نام این فرد در منابع ذکر نشده است که نشان میدهد فرد مشهوری نبوده است. بعید نیست او از جمله کسانی بوده باشد که بعد از قتل عثمان، با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم، نه به عنوان خلیفه بر حق رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ چنان که شیعیان معتقد بودند ـ بیعت کردند. بنابراین، سخنان اینگونه افراد نمایانگر دیدگاه اصحاب و شیعیان ایشان نیست.
علم به امور پنهان
عظمت علمی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در میان اصحاب و حتی مسلمانان کمتر قابل انکار بوده است؛ آنچه بیشتر قابل بحث، و چالشبرانگیز بوده است، علم امام(علیه السلام) به اموری است که به طور عادی از دیگران پنهان است. آگاهی از امور پنهان اصالتاً از آنِ خداوند متعال است و او به هر کس که شایستگی آن را داشته باشد و به هر اندازه صلاح بداند، عنایت میفرماید.
در روایتی آمده است که امیرمؤمنان(علیه السلام) در موردی از حوادث آینده خبر داد. یکی از افراد با تعجب به امام(علیه السلام) عرض کرد: «... به شما علم غیب داده شده است!». امام(علیه السلام) فرمود: «... این علم غیب نیست؛ بلکه علمی است که از فردی صاحب علم آموخته شده است». امام(علیه السلام) در ادامه با تلاوت آیه: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (لقمان: ۳۴.)، علم به زمان رخ دادن قیامت، آگاهی از جنین درون رحم، بهشتی یا جهنمی بودن افراد و آن چه در آیه فوق آمده است را علم غیب دانستند و سایر موارد را علمیدانستند که خداوند به پیامبر خود آموخته است و پیامبر به ایشان آموخته است.۱۹
یک احتمال در تبیین این حدیث آن است که علم به امور خاصی که در آیه مزبور، نام برده شده است، علم غیب نامیده شده است۲۰ که به چنین علمی، فقط خداوند آگاه است.۲۱ بنابر این احتمال، علم غیب اصطلاح خاصی است که تمام مصادیق لغوی غیب (امر پنهان) را شامل نمیشود و امور پنهان بسیاری را میتوان از دایرة آن خارج کرد.
اما به نظر میرسد موارد یادشده در آیه، بیان مصادیقی از غیب است و منحصر به این چند مورد نیست. شاهد این مدعا آن است که خود امیرمؤمنان(علیه السلام) در توضیح این آیه، موارد دیگری مانند علم به آنکه چه کسی هیزم جهنم است و یا در بهشت همنشین پیامبران است را بر موارد یادشده در آیه افزودند؛ در حالی که خود آیه چنین موردی را بیان نکرده است. بنابراین مقصود امام(علیه السلام) این است که آگاهی به امور پنهان مانند موارد یادشده در آیه، علم غیب به شمار میآید.
نکته قابل توجه در این حدیث شریف این است که امام علی(علیه السلام) علم به امور پنهان را که از طریق فراگیری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آورده است، علم غیب نمینامند. با توجه به اینکه دانستن غیب از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در آیاتی از قرآن کریم نفی شده است،۲۲ به نظر میرسد مقصود از علم غیب در این کاربردها، علم اصالی و ذاتی به غیت است که منحصر به خداوند متعال است و علم غیر خداوند به امور پنهان از آنجا که به اذن و عطای خداوند متعال است، علم غیب نامیده نمیشود. این احتمال را میتوان برای توجیه روایاتی که ائمه ـ علیهم السلام ـ علم غیب را از خود نفی کردهاند، به کار برد. البته چنین معنایی از علم غیب، با آگاهی از امور پنهان منافاتی ندارد؛ پیامبران و ائمه(علیه السلام) میتوانند به اذن و عطای الهی به اموری که از دید ما پنهان است، آگاه شوند؛ اما علم غیب، اصطلاح خاصی است که تنها بر علم خداوند بر امور پنهان صادق است.
شاید تأکید ائمه(علیه السلام) در به کار بردن این اصطلاح و نفی علم غیب از خود، بدان جهت بوده است که مردم در آن دوره تحمل پذیرفتن چنین معارفی را نداشتند و ممکن بود گرفتار غلو یا انکار درستی سخنان ائمه(علیه السلام) شوند. بدین دلیل، در عین اینکه خبرهایی از غیب میدادند؛ اما علم غیب را از خود نفی میکردند. بنابراین، این نفی تنها آگاهی ذاتی از غیب را شامل میشود. از نظر نویسنده، این دیدگاه مورد پذیرش است.
مقصود ما از علم ائمه(علیه السلام) به امور پنهان، هر گونه آگاهی آنان از امور پنهان به اذن الهی است؛ چه از طریق فراگیری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد یا از راههای دیگری مانند الهام. بنابراین، خبرهایی که امیرمؤمنان(علیه السلام) در نقل مزبور از حوادث آینده دادند و موارد مشابه آن، از این علوم میباشند.
آگاهی امیرمؤمنان(علیه السلام) از امور پنهان، برای اصحاب خاص ایشان مانند: سلمان، ابوذر، اصبغبننباته، میثم تمار، حبیببنمظاهر و رشید هجری امری ناشناخته نبود. در نقلی آمده است اصبغبننباته و دیگر اصحاب، امام(علیه السلام) را بارها دیده بودند که به افراد از زمان، چگونگی و سبب مرگ آنان خبر میداد.۲۳
سلمان، امیرمؤمنان(علیه السلام) را دارای علم به حوادث آینده، موعد مرگ انسانها و فصلالخطاب میدانست. در همین روایت، خود سلمان نیز از حوادث آینده خبر داده و مردم را به پیروی اهل بیت(علیه السلام) تشویق کرده است.۲۴از توصیفهای سلمان میتوان دریافت که او کاملاً از علم امام علی(علیه السلام) به امور پنهان آگاه بوده و آن را باور داشته است؛ بلکه خود نیز دارای علوم پنهان بوده است. در روایتی آمده است که سلمان علم اول و آخر را از پیامبر و امیرمؤمنان(علیه السلام) آموخته بود.۲۵
در نقل دیگری، سلمان به گناه فردی خبر داد که از آن جز خداوند و خود آن فرد خبر نداشت و از او خواست توبه کند.۲۶در روایاتی نیز امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) سلمان را محدَّث۲۷ معرفی کردهاند.۲۸ در نقل دیگر نیز سلمان از حوادث آیندة کربلا و مناطقی دیگر خبر داد.۲۹ ابوذر نیز در نقلی از ظلم مردم در آینده بر اهل بیت(علیه السلام) و شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) خبر داد.۳۰
میثم تمار، حبیببنمظاهر و رشید هجری نیز از علم امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امو پنهان آگاه بودند. امام(علیه السلام) به آنان زمان و چگونگی شهادتشان را خبر داده بود.۳۱ رشید هجری، افزون بر آنکه از شهادت خود آگاه بود، از زمان و چگونگی مرگ دیگران نیز خبر میداد.۳۲زمانی میثم در حالی که بر کشتی سوار بود، از کشته شدن معاویه خبر داد. بعدها روشن شد که دقیقا در همان زمان که میثم خبر داده بود، معاویه از دنیا رفته است.۳۳روایات دیگری نیز که نشان از آگاهی میثم به امور پنهان است، نقل شده است.۳۴
عمار نیز از علم امام(علیه السلام) به امور پنهان آگاه بود. وی در جنگ صفین به نزد امیرمؤمنان آمد و پرسید: «آیا این همان روز است؟»۳۵ امام(علیه السلام) نمیخواست به او جواب صریح بدهد. به او فرمود: «به جایگاه خود باز گرد». عمار سه بار نزد امام(علیه السلام) آمد و پرسش خود را تکرار کرد. امام(علیه السلام) در نهایت به او پاسخ مثبت داد. عمار از این خبر خوشحال شد و گفت: «امروز دوستانم را میبینم. محمد و یارانش را».۳۶از پرسشهای مکرر او از یک امر پنهان، روشن میشود که او امام(علیه السلام) را دارای چنین علمی میدانسته است.
یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به نام مزرعبنعبدالله یکی از پیشگوییهای امام(علیه السلام) را به یکی دیگر از اصحاب به نام ابوالعالیه بیان کرد. ابوالعالیه با تعجب پرسید: «غیبگویی میکنی؟» مزرع با اطمینان بر درستی خبر تأکید کرد و خبر شهادت خود را نیز بر آن افزود و گفت: «امیر مؤمنان این خبر را به او داده است و حتماً این امر واقع میشود». ابوالعالیه با تعجب تکرار کرد: «از غیب خبر میدهی؟» مزرع در برابر تردید دوستش، بار دیگر تأکید کرد که کسی این خبر را به او داده است که راستگو و مورد اعتماد است. پیشگوییهای امیر مؤمنان محقق شد و مزرع همانگونه که گفته بود، به شهادت رسید.۳۷
این نقل نشان میدهد که برای برخی از اصحاب مانند مزرع بن عبدالله، علم امام(علیه السلام) به امور پنهان کاملاً پذیرفته شده بود؛ در حالی که برای برخی پذیرش این اخبار دشوار بود. به موارد دیگری از تردید یا عدم اعتقاد اصحاب در مورد علم امام(علیه السلام) به امور پنهان توجه فرمایید؛ امام علی(علیه السلام) پیش از روی دادن جنگ جمل از پیروزی خود بر طلحه و زبیر خبر داد. پذیرش این پیشگویی برای یکی از یاران ایشان دشوار بود و به همین دلیل به ابنعباس از این گفتار امام(علیه السلام) شکایت کرد. ابنعباس به او گفت: «عجله نکن ممکن است این سخن از اسراری باشد که رسول خدا به اصحابش آموخته است».۳۸نقل مزبرو نشان میدهد که ابنعباس ضمن پذیرش آگاهیهای غیبی امام ع، احتمال میداد که منبع آن، آموزههای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد.
عمروبنحریث از منافقینی بود که عدم اعتقاد خود را به امامت امیر مؤمنان(علیه السلام) پنهان میکرد و به ظاهر خود را در میان اصحاب ایشان قرار داده بود. او در یک ماجرا پس از خبر دادن امام(علیه السلام) از امور پنهان، از این کار امام با عنوان کهانت تعبیر کرد. امام(علیه السلام) این سخن او را رد کرد و این علم را از معارفی دانست که خداوند به رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم) عطا کرده و بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان، و بعد از ایشان در اختیار امامان بعد از آن حضرت قرار داده شده است.۳۹
در نقلی آمده است عمروبنحریث، اشعثبنقیس، جریربنعبدالله و پنج نفر دیگر از منافقان، از سپاه کناره گرفتند و برای مسخره کردن علم امام(علیه السلام) با سوسماری بیعت کردند و گفتند: «علیبنابیطالب گمان میکند که علم غیب دارد. ما او را از خلافت خلع میکنیم و با این به جای او بیعت میکنیم». آنان بعد از این کار نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) حاضر شدند. امام(علیه السلام) آنان را نکوهش کرده و از کار آنان خبر داد.۴۰ این نقل افزون بر آنکه نشان میدهد آنان علم امام(علیه السلام) به امور پنهان را نپذیرفته بودند، بیانگر این است که گویا امام(علیه السلام) مدعی داشتن علم به امور پنهان بوده یا خبرهای ایشان از امور پنهان چنین باوری را در میان مردم ایجاد کرده بوده است.
در دوران حکومت امام(علیه السلام)، یکی از شیعیان به امام(علیه السلام) ابراز ارادت و محبت کرد. امام(علیه السلام) سخن او را تصدیق کرد. فردی دیگر به گمان اینکه امام(علیه السلام) از باطن او آگاه نیست، کار او را تکرار کرد؛ ولی امام(علیه السلام) ابراز محبت او را تأیید نکرد و از کشته شدن او در حال گمراهی خبر داد. آن مرد بعدها از یاری امام(علیه السلام) دست کشید و از خوارج شد و در جنگ نهروان کشته شد.۴۱
از نقلهای مزبور پیداست که تردید در علم امام(علیه السلام) به امور پنهان، معمولاً از سوی افرادی است که از شیعیان یا اصحاب ایشان به شمار نمیآیند؛ اما برخی گزارشهای تاریخی نشان میدهد حتی برخی از اصحاب خاص امام(علیه السلام) نیز دچار تردیدهایی ـ هر چند کوتاه مدت ـ در این مورد شدهاند. در روایات آمده است امیر مؤمنان(علیه السلام) به میثم تمار نحوة شهادتش را خبر داد. میثم میگوید: «در دلم شک کردم و گفتم که علی(علیه السلام) از غیب خبر میدهد! پرسیدم: آیا این حادثه اتفاق خواهد افتاد؟ امام فرمود: آری به خدای کعبه! پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه به من خبر داده است...».۴۲امام(علیه السلام) در این روایت، منبع آگاهی خود را به چگونگی شهادت میثم، خبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی کردند. اگر این نقل درست باشد، نشان میدهد که میثم در مقطعی در علم امام(علیه السلام) به امور پنهان تردید کرده است؛ اما در ادامه، بر این اعتقاد استوار شده است.
در رخدادی دیگر، امام(علیه السلام) از آمدن هزار نفر ـ نه یک نفر کمتر و نه یک نفر بیشتر ـ برای بیعت خبر داد. ابنعباس میگوید: «مضطرب شدم که نکند تعداد افراد کمتر یا بیشتر شود و سخن امام نادرست باشد... من همچنان نگران بودم...». نگرانی او با تحقق سخن امام(علیه السلام) برطرف شد.۴۳ اضطراب و نگرانی ابنعباس نشانة عدم اطمینان او به آگاهیهای علمی امام(علیه السلام) است. در سطرهای پیش از این از ابنعباس، سخنانی نقل شد که نشان از اطمینان او به علم امام(علیه السلام) به امور پنهان داشت. ممکن است تردید او در روایت اخیر، ناشی از اضطراب و حالت عادی افرادی باشد که آگاهیهای آنان هنوز به یقین تبدیل نشده است.
بنابراین، میتوان گفت با توجه به خبرهای مکرر امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارة امور پنهان، بسیاری از اصحاب نزدیک و خاص ایشان امام را آگاه از این امور میدانستند؛ هرچند غرابت این امر گاهی موجب تعجب یا تردید برخی میشد.
عصمت امام
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در سخنان خود، از عصمت ائمه(علیه السلام) خبر داده بود؛۴۴ اما این بحث به طور جدی در سخنان اصحاب امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) مطرح نشد. علت آن هم این است که دورة امامت ایشان، آغاز عصر امامت بود و چالشهای جدیتری مثل اثبات اصل امامت آن حضرت، ذهن اصحاب ایشان را به خود مشغول کرده بود. با این حال، میتوان سخنانی از آنان را در این موضوع یافت که به صراحت یا به طور ضمنی از اعتقاد یا عدم اعتقاد به عصمت حکایت دارد.
اعتقاد افرادی مانند: سلمان، ابوذر و مقداد به احادیثی مانند «علی(علیه السلام) همواره همراه حق و قرآن است و از آن جدا نمیشود»، میتواند نشانة اعتقاد آنان به عصمت امیر مؤمنان(علیه السلام) باشد. به همین دلیل، این افراد افزون بر آنکه خود همواره همراه و فرمانبر مولای متقیان بودند، دیگران را نیز به پیروی از ایشان ترغیب میکردند و کلام پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را نقل میکردند که علی(علیه السلام) همواره همراه حق و قرآن است و از آن جدا نمیشود.۴۵
در سخنان سلمان محمدی با کسانی که معتقد به اشتباه کردن و گمراهی امیر مؤمنان(علیه السلام) بودند، آمده است: «اوصیای انبیا اشتباه نمیکنند... علی(علیه السلام) وصی پیامبر شما است. او دچار گمراهی نشده است؛ بلکه او هادی و مهدی است».۴۶ سلمان در این گفتار خود، به صراحت اشتباه و گمراهی را از اوصیای انبیا از جمله امیر مؤمنان(علیه السلام) نفی میکند که این همان اعتقاد به عصمت است.
عمار معتقد بود علی(علیه السلام) همواره از آغاز بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همراه حق بوده است و تأکید داشت که هرگز مخالفت آن حضرت را نخواهد کرد؛ حتی اگر همه مردم با او مخالف باشند.۴۷ در نقل دیگری آمده است عمار، ابوموسی را به خاطر تأخیر در بیعت با علی(علیه السلام) سرزنش کرد و شک در حقانیت علی(علیه السلام) را مساوی خروج از اسلام شمرد.۴۸این سخنان نیز میتواند شاهدی بر باور به عصمت امام باشد.
مالک اشتر از پذیرش حکمیت ناراضی بود؛ اما میگفت: «من راضی هستم به آنچه امیر مؤمنان راضی باشد. در کاری که او وارد شود، وارد میشوم و از کاری که او دوری کند، دوری میکنم. او جز به هدایت و درستی کاری نمیکند».۴۹این سخنان مالک اگرچه تصریح به عصمت امام نیست؛ اما همان معنا را میرساند. در همین ماجرا برخی اصحاب از نارضایتی مالک به مسأله حکمیت خبر دادند؛ اما امام علی(علیه السلام) دربارة او فرمود: «اگر من راضی شوم، مالک اشتر راضی میشود». سپس فرمود: «او از کسانی نیست که با من مخالفت کند. من از رفتار او بیمناک نیستم. کاش در میان شما دو نفر مانند او؛ بلکه یک نفر مانند او بود...».۵۰
رفتار مالک اشتر در سفر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به نهروان نیز نشانة اعتقاد او به عصمت امام(علیه السلام) است. در این سفر، سپاه امام(علیه السلام) به هنگام نماز عصر به سرزمین بابل رسیدند. آن حضرت توقف نکردند تا اینکه خورشید در آستانه غروب قرار گرفت. در این هنگام اصحاب امام(علیه السلام) سراسیمه فرود آمدند و به چپ و راست نماز خواندند؛ اما مالک اشتر پیاده نشد و نماز نخواند و گفت: «نماز نمیخوانم تا زمانی که امیرالمؤمنین پیاده شود و نماز بخواند». امام(علیه السلام) پس از مدتی فرود آمد و فرمود: «ای مالک! آن جا سرزمین شورهزار بود و نماز در آن جایز نیست. هر کس نماز خوانده، نمازش را دوباره بخواند... »۵۱
از سخنان عدیبنحاتم نیز میتوان اعتقاد او به عصمت امام را نتیجه گرفت. او علی(علیه السلام) را در هر کار دارای حجت و برهان الهی میدانست و از مردم میخواست کار خود را به علی(علیه السلام) بسپارند.۵۲ اعتقاد به درستی تصمیمات امام(علیه السلام) و همراهی حجت و برهان الهی با کارهای ایشان، از لوازم اعتقاد به عصمت است.
سخنان اینگونه اصحاب، اعتقاد آنان به لزوم اطاعت از امام را نیز نشان میدهد. دوران امامت امیر مؤمنان به ویژه دورة حکومت ایشان با جنگهای مختلف با کسانی همراه بود که از مسلمانان سابقهدار و قاریان قرآن و عابدان روزگار به شمار میآمدند. این دوره، دورة شک و تردید برای بسیاری از کسانی بود که با امیر مؤمنان(علیه السلام) بیعت کرده بودند. از التزام عملی برخی از اصحاب امیر مؤمنان در همراهی امام(علیه السلام) در صحنههای مختلف و عدم تردید در درستی کردار و گفتار ایشان، میتوان اعتقاد آنان به عصمت را ـ هر چند به طور غیرصریح ـ دریافت. یکی از این نمونهها رفتار مالک اشتر است که نقل شد. نمونة دیگر، کردار ابورافع است. او از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. ابورافع به دلیل شنیدن روایتی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة همراهی امام علی(علیه السلام) با حق، در درستی کارهای ایشان شک نداشت و در رکاب ایشان در جنگهای جمل، صفین و نهروان جنگید.۵۳
در میان اصحاب غیرمشهور امام(علیه السلام)، میتوان افرادی را نیز یافت که گاه در درستی رفتار امام شک میکردند. ابوثابت غلام ابوذر از این افراد است. او در جنگ جمل با دیدن عایشه در جبهة مقابل خود، در درستی همراهی خود با علی(علیه السلام) شک کرد؛ اما این شک دیری نپایید و بر درستی کار خود ثابت قدم گردید. او این ماجرا را برای ام سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد. ام سلمه بر لزوم استواری او در همراهی علی(علیه السلام) تأکید کرد و برای او حدیثی را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که بر همراهی علی(علیه السلام) با قرآن دلالت داشت.۵۴
این نقل میرساند که مسیلة عصمت امام برای ابوثابت، شناخته شده نبوده است یا او در عمل به آن توجه نکرده است؛ اما از رفتار و گفتار امسلمه میتوان اعتقاد به عصمت را برداشت کرد؛ هرچند از تعبیر عصمت استفاده نشده است.
ابوزینب ازدی در درستی جنگ با اصحاب جمل تردید داشت و از امام(علیه السلام) با قسم پرسید «آیا این جنگ درست است و ما بر حق میجنگیم؟» امام(علیه السلام) به او اطمینان داد.۵۵ رافعبنسلمه در جنگ صفین با امام(علیه السلام) همراه بود؛ اما پس از آنکه علی(علیه السلام) حکمیت را پذیرفت، از امام(علیه السلام) برائت جسته و متحیر بود. به همین دلیل، امام را با عنوان امیرمؤمنان خطاب نکرد. بعد از خبر دادن امام از حوادث آیندة جنگ و تحقق آن اخبار، او به امامت حضرت ایمان آورد.۵۶
جندببنعبدالله ازدی میگوید: «در جنگ جمل با امیر مؤمنان(علیه السلام) بدون شک و با یقین به درستی این کار شرکت کردم؛ ولی وقتی به نهروان رفتیم، در دل من تردید حاصل شد و با خود گفتم که با قاریان و با بهترین افراد خود میجنگیم!».۵۷
آنچه بیان شد، نمونههایی از تردید برخی افراد در عصمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نشان میدهد. البته دیدگاه این افراد در برابر دیدگاه اکثریت اصحاب برجسته آن حضرت، قرار دارد. در این مطلب که افرادی مانند سلمان، ابوذر، عمار، مالک و مانند آنها از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند، تردیدی نیست. مدحهای امیرالمؤمنین، رفتار و سخنان آنان، جایگاه خاص آنان را در تشیع نشان میدهد، بنابراین، روشن است که دیدگاه آنان را باید جریان اصلی تشیع قلمداد کنیم؛ نه کسانی را که از افراد عادی و عامی به شمار میآمدند. افزون بر آن، نباید از یاد برد که فتنة جمل، صفین و نهروان آن قدر سنگین و غیرمنتظره بود که برای بسیاری از افراد که به عظمت علمی امام علی(علیه السلام) نیز معترف بودند، در درستی این جنگها تردید ایجاد شد. ازاینروی، بسیاری از این تردیدها، تردید در مقام علمی امام(علیه السلام) نیست؛ بلکه ناشی از شدت فتنه بود. آنان در مقابل خود کسانی را میدیدند که ادعای مسلمان بودن داشتند و حتی برخی از آنان از بزرگان صحابه به شمار میآمدند. این افراد از طرفی عظمت و مقام امام(علیه السلام) را میدیدند و از طرف دیگر احتمال آلوده شدن دستانشان به خون مسلمانان را در نظر میگرفتند و بدین دلیل گرفتار تحیر و تردید میشدند.
با توجه به نقلهای یادشده، میتوان به این نتیجه رسید که اعتقاد به عصمت امام و لزوم اطاعت ایشان در میان اندیشههای اصحاب برجستة امیرالمؤمنین(علیه السلام) وجود داشته است؛ هر چند که این واژه در آن دوره کاربرد نداشته است؛ اما از تعابیر مشابه آنان که از این مقام حکایت میکند و نحوة رفتارشان، میتوان به اعتقاد آنان به عصمت امام اطمینان یافت. البته این بدان معنا نیست که تمام اصحاب ایشان چنین اعتقادی داشتند. نتیجة اصلی این نوشتار نیز اثبات این باور در میان اصحاب میباشد و طبیعی است که همواره به دلایل مختلف، مخالفتهایی وجود داشته است. آنچه قابل توجه است، اینکه در میان اصحاب برجسته امیرالمؤمنین(علیه السلام) که تشیع با نام آنان شناخته میشود، این باور را میتوان یافت.
نتیجهگیری
با مرور سخنان نقل شده از اصحاب ائمه(علیه السلام) در منابع معتبر چند قرن اولیه به این نتیجه رسیدیم که میتوان دیدگاه کنونی اکثریت شیعه در مورد علم و عصمت ائمه(علیه السلام) را ناشی از دیدگاه اصحاب برجستة امیرالمؤمنین علیبنابی طالب(علیه السلام) مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و... و شیعیان صدر اسلام داشت. آنان از علم ویژة امام و هدایتیافتگی امام آگاه بودند. سخنان او را فصلالخطاب و واجبالاطاعه میدانستند. چنان که اعتقاد به عصمت آن حضرت را نیز میتوان در میان سخنان آنان یافت.
گفته است که دیدگاه یادشده، دیدگاه اصحاب سرشناس و مورد تأیید امیرالمؤمین(علیه السلام) بوده است؛ بنابراین، مخالفتهای برخی از جامعة غیرشیعی آن دوره با این دیدگاه یا لغزشهای برخی از اصحاب ایشان، شهرت و قوت این دیدگاه را در میان اصحاب آن حضرت، مخدوش نمیسازد.
________________________________________
۱. ر.ک: احمد الکاتب، تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایة الفقیه؛ حسین مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل.
۲. ر.ک: میرحامد حسین هندی، عبقات الأنوار، ج۱۴، ص۲.
۳. ر.ک: نورالله شوشتری، احقاق الحق، ج۲۳، ص۴۵۲.
۴. محمدبن محمدبننعمان مفید، الأمالی، ص۱۳۸ـ۱۳۹.
۵. فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص ۸۱.
۶. محمدبن حسنبنفروخ صفار، بصایرالدرجات، ص۵۷.
۷. جعفربن محمد طوسی، الأمالی، ص۱۴۳.
۸. محمدبن محمدبننعمان مفید، الجمل، ص۲۵۴.
۹. محمدبن عمران المرزبانیالخراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص۴۰.
۱۰. ابن قتیبة دینوری، امامت و سیاست، ترجمه سیدناصر طباطبایی، ص۱۵۲.
۱۱. احمدبن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخیعقوبی، ج۲، ص۷۶.
۱۲. محمدبن محمدبن نعمان مفید، الجمل، ص۲۵۴.
۱۳. محمدبن عبد الله الإسکافی، المعیار والموازنة، ص۱۲۰.
۱۴. محمدبن عمر کشی، رجالالکشی، ص۶۶ ـ۶۷.
۱۵. سلیمبن قیس هلالی کوفی، کتابسلیمبنقیس، ص۷۷۷.
۱۶. ابنقتیبة دینوری، امامت و سیاست، ص۱۵۲.
۱۷. احمدبن ابیطاهر ابنطیفور، بلاغات النساء، ص۵۵.
۱۸. جعفربن محمد طوسی، الأمالی، ص۱۱.
۱۹. امام علیبن ابیطالب(علیه السلام)، نهجالبلاغه، خ ۱۲۸، ص۱۸۶.
۲۰. در روایت دیگری نیز از امیرمؤمنان(علیه السلام)، تمام موارد یاد شده در آیه، علومیغیبی شمرده شده اند که جز خداوند کسی از آن آگاه نیست. (ر.ک: محمدبن حسنبن فروخ صفار، بصایر الدرجات، ص۱۱۱).
۲۱. ر.ک: محمدبن علیبن الحسین الصدوق، الخصال، ج۱، ص۲۹۰ و محمدبن حسنبن فروخ صفار، بصایر الدرجات، ص۱۱۱.
۲۲. انعام:۵۰: «قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزایِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ» و ر.ک: اعراف:۱۸۸ و هود:۳۱.
۲۳. محمدبن حسنبن فروخ صفار، بصایرالدرجات، ص۲۶۲.
۲۴. محمدبن عمر کشی، رجالالکشی، ص۲۰ ـ ۲۴.
۲۵. همان، ص۱۶.
۲۶. همان، ص۱۲.
۲۷. کسی که فرشتگان با او سخن میگویند.
۲۸. محمدبن عمر کشی، رجالالکشی، ص۱۲ و ۱۵؛ البته در روایت دیگر او محدث از امام خود معرفی شده است که از حد آن نمیگذرد و در ادامه امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند با کسی جز حجت او سخن نمیگوید. (همان، ص۱۵) به نظر میرسد که این روایت مفسر روایت قبلی متن است و گویا مفاد آن این است که سلمان از اصحاب سرّ ائمه(علیه السلام) است و معارفی را از ائمه(علیه السلام) آموخته است که بسیاری از آن بیاطلاعند.
۲۹. محمدبن عمر کشی، رجالالکشی، ص۱۹ـ ۲۰.
۳۰. همان، ص۲۵ـ۲۶.
۳۱. همان، ص۷۸.
۳۲. همان، ص۷۵.
۳۳. همان، ص۸۰.
۳۴. همان، ص۸۴ـ ۸۷.
۳۵. مقصود او روزی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او وعده شهادت داده بود.
۳۶. محمدبن عمر کشی، رجالالکشی، ص۲۹.
۳۷. محمد بن محمد بن نعمان مفید، الارشاد، ج۱ ص۳۲۶.
۳۸. همو، الأمالی، ص۳۳۴ ـ ۳۳۵.
۳۹. محمدبن حسنبن فروخ صفار، بصایرالدرجات، ص۳۵۴.
۴۰. همان، ص۳۰۶.
۴۱. همان، ص۳۹۱.
۴۲. محمدبن عمر کشی، رجالالکشی، ص۸۵ ـ ۸۷.
۴۳. محمدبن محمدبن نعمان مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۵.
۴۴. برای آشنایی با نمونههایی از سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در مورد عصمت ائمه(علیه السلام): ر.ک: علیبن محمد خزاز قمی، کفایة الأثر، ص۱۱۳ و محمدبن علیبن الحسین صدوق، الامالی، ص۵۸۳.
۴۵. سلیمبن قیس هلالی کوفی، کتاب سلیمبنقیس، ص۸۸۱.
۴۶. نعمانبن محمد تمیمی مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۲۴.
۴۷. محمدبن حسن طوسی، الأمالی، ص۷۲۷ـ ۷۳۲.
۴۸. همان، ص۱۸۱ـ ۱۸۲.
۴۹. نصربن مزاحمبن سیار منقری، وقعة صفین، ص۵۱۱.
۵۰. همان، ص۵۲۱.
۵۱. محمدبن حسن طوسی، الأمالی، ص۶۷۱ ـ ۶۷۲.
۵۲. ابن قتیبة دینوری، امامت و سیاست، ص۱۵۱.
۵۳. محمدبن حسن طوسی، الأمالی، ص۵۹.
۵۴. همان، ص۴۶۰.
۵۵. نصربن مزاحمبن سیار منقری، وقعة صفین، ص۱۰۰.
۵۶. محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۵-۳۴۶.
۵۷. محمدبن محمدبن نعمان مفید، الارشاد، ج۱، ص۳۱۷.
منابع
نهج البلاغه، قم، دار الهجره. بیتا.
ابن قتیبة الدینوری، عبد الله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، تحقیق علی شیری، قم، شریف الرضی، ۱۴۱۳ق.
اسکافی، محمدبن همام، التمحیص، قم، مدرسه امام مهدی، ۱۴۰۴ق.
اسکافی، محمدبن عبد الله، المعیار والموازنة، تحقیق شیخ محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة فؤاد بعینو، ۱۴۰۲ق.
اشعری قمی، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، تهران، عطایی، ۱۹۶۳م.
اهوازی، حسین بن سعید، المؤمن، قم، مدرسه امام مهدی، ۱۴۰۴ق.
بابویه القمی، علیبن الحسین، الإمامة والتبصرة من الحیرة، قم، تحقیق ونشر مدرسه إمام مهدی، ۱۴۰۴ق.
برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم، دار الکتب الإسلامیة، ۱۳۷۱ق.
، المحاسن، قم، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۷۱ق.
، رجال البرقی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۸۳ق.
تمیمی مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، مصر، دار المعارف، ۱۳۸۵ق.
، شرح الاخبار فی فضایل الایمة الاطهار، تحقیق سیدمحمد حسینیجلالی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۰۹ق.
ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، قم، مؤسسه دارالکتاب، ۱۴۱۰ ق.
جوهری، بن عبیدالله بن عیاش، کتاب مقتضب الاثر فی النص علیالایمة الاثنی عشر، قم، مکتبة الطباطبایی، بیتا.
حلبی، ابو الصلاح، تقریب المعارف، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق.
خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، قم، بیدار، ۱۴۰۱ق.
دینوری، ابن قتیبة، امامت و سیاست، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس،۱۳۸۰.
سید مرتضی، علی بن حسین، الأمالی، قم، مکتبة آیتالله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۳ق.
شوشتری، نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، مکتبة آیة الله مرعشی، ۱۴۰۹ق.
صدوق، محمدبن علیبن الحسین، الإعتقادات فی دین الإمامیة، قم، غلامرضا مازندرانی، ۱۴۱۲ق.
، الأمالی، تهران، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲.
، التوحید، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۹۸ق.
، الخصال، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ق.
، الهدایة، قم، مؤسسة الإمام الهادی، ۱۴۱۸ ق.
، صفات الشیعة، تهران، اعلمی، بیتا.
، فضایل الشیعة، قم، مؤسسه امام مهدی، ۱۴۱۰ق.
، کمال الدین، قم، دار الکتب الإسلامیه، ۱۳۹۵ق.
، معانی الأخبار، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۱.
صفار، محمدبن حسنبن فروخ، بصایر الدرجات، قم، کتابخانة آیتالله مرعشی، ۱۴۰۴ق.
طبری، محمدبن جریر، المسترشد فی امامة امیر المؤمنین علیبن ابیطالب(علیه السلام)، تحقیق احمد المحمودی، قم، مؤسسة الثقافة الاسلامیة، بیتا.
، دلایل الإمامة، نجف، المطبعة الحیدریة، ۱۳۶۹ق.
، نوادر المعجزات فی مناقب الایمة الهداة(علیه السلام)، قم، مدرسة الامام المهدی، ۱۴۱۰ ق.
طوسی، محمدبن حسن، الاقتصاد الهادی إلی طریق الرشاد، تهران، مکتبة جامع چهلستون، ۱۴۰۰ق.
، الأمالی، قم، دارالثقافة، ۱۴۱۴ق.
، الغیبة، قم، مؤسسه معارف اسلامی، ۱۴۱۱ق.
، الفهرست، نجف اشرف، المکتبة المرتضویة، ۱۳۵۶ق.
، تهذیب الاحکام، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۶۵.
، رجال الشیخ الطوسی، قم، اسلامی جامعه مدرسین، ۱۴۱۵ق.
طیفور، احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، قم، شریف رضی، بیتا.
غضایری، احمدبن حسین، رجال ابن الغضایری، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۶۴ق.
کشی، محمدبن عمر، رجال الکشی، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸.
کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، ۱۳۶۵.
کوفی، محمدبن سلیمان، مناقب الامام أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، تحقیق محمدباقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، ۱۴۱۲ق.
کوفی، فراتبن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تهران، موسسه چاپ و نشر، ۱۴۱۰ق.
مازندرانی، محمدبن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.
مرزبانی الخراسانی، محمدبن عمران، مختصر أخبار شعراء الشیعة، تقدیم، تحقیق وتعلیق: محمد هادی أمینی، ط.الثانیة، بیروت، شرکة الکتبی للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۴۱۳ق.
مسعودی، علیبن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، چ دوم، قم، دار الهجرة، ۱۴۰۹ق.
مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الإختصاص، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
، الإرشاد، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
، الأمالی، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
، الجمل، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق.
، تفضیل أمیر المؤمنین(علیه السلام)، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
منقری، نصر بن مزاحم بن سیار، وقعة صفین، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، ۱۴۰۳ق.
نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۷ق.
نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران، مکتبة الصدوق، ۱۳۹۷ق.
نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، نجف، المطبعة الحیدریة، ۱۳۵۵ق.
نیشابوری، فضل بن شاذان، الإیضاح، تحقیق سید جلالالدین حسینی أرموی، بیجا، بینا، بیتا.
، میة منقبة، قم، مدرسه امام مهدی، ۱۴۰۷ق.
هلالی کوفی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، قم، الهادی، ۱۴۱۵ق.
هندی، میرحامد حسین، عبقات الانوار فی امامة الایمة الاطهار، اصفهان، کتابخانه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، ۱۳۶۶.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، چ ششم، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱.