منابع اهل تسنن:
روایات بسیاری در کتابهای اهل تسنن وجود دارد که ثابت میکند، خلیفه اول به همراه عدهای از دشمنان اهل بیت، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را به آتش کشیدهاند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بودهاند.
ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار روایت : ابن أبی شیبه، بلاذری، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی میکنیم.
۱. امام الحرمین جوینی (۷۳۰هـ):
از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب، میآوریم.
امام الحرمین جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت میکند:
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد، اشک آلود شد، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند، فرمود:
وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ... فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة.
فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّی أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَایِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین.
فراید السمطین ج۲، ص ۳۴ و ۳۵.
زمانی که فاطمه را دیدم، به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا میبینم ذلت وارد خانۀ او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد میزند: وا محمداه! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمیدهد، کمک میخواهد ؛ اما کسی به فریادش نمیرسد.
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق میشود ؛ و در حالی بر من وارد میشود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است.
و من در اینجا میگویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملایکه آمین گویند.
ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی میگوید:
وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینی... وکان شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا.
تذکرة الحفاظ ج ۴، ص ۱۵۰۵- ۱۵۰۶، رقم ۲۴.
از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم (درس گرفتم)... و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت میداد خوش صدا و خوش سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود.
سمعانی در مورد او میگوید:
کان أبو المعالی، إمام الایمة علی الاطلاق، مجمعا علی إمامته شرقا وغربا، لم تر العیون مثله.
سیر أعلام النبلاء ج ۱۸، ص ۴۶۹، ترجمه امام الحرمین رقم ۲۴۰.
ابو المعالی امام الحرمین جوینی بی قید و شرط امام تمامی ائمه و بزرگان علوم (در زمینههای مختلف) است، تمامی علمای شرق و غرب بر امامت او اتفاق نظر دارند، و تا کنون چشمها عالِمی مثل او ندیده اند.
۲. ابن أبی شیبه (۲۳۹هـ):
وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده، در کتاب المصنف میگوید:
أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لین عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه....
المصنف، ج۸، ص ۵۷۲.
هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره میپرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: ای دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو!!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبربه علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام میدهد!
ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل میکند:
حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم
بررسی سند روایت:
محمد بن بشر:
مزی در تهذیب الکمال در باره وی میگوید:
قال عثمان بن سعید الدارمی، عن یحیی بن معین: ثقة.
و قال أبو عبید الآجری: سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبی عروبة فقال: هو أحفظ من کان بالکوفة.
تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۵۳۳.
ابو عبید گوید: از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه، گفت: او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است.
و ابن حجر در تهذیب التهذیب مینویسد:
و کان ثقة، کثیر الحدیث.
و قال النسایی، و ابن قانع: ثقة.
و قال ابن شاهین فی"الثقات": قال عثمان بن أبی شیبة: محمد بن بشر ثقة ثبت.
تهذیب التهذیب، ج۹، ص ۷۴.
عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب:
مزی در تهذیب الکمال در باره وی مینویسد:
و قال أبو حاتم: سألت أحمد بن حنبل عن مالک، و عبید الله بن عمر، و أیوب أیهم أثبت فی نافع؟ فقال: عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایة.
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: قال یحیی بن معین: عبید الله بن عمر من الثقات.
و قال أبو زرعة، و أبو حاتم: ثقة.
و قال النسایی: ثقة ثبت.
و قال أبو بکر بن منجویه: کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا.
تهذیب الکلمال، ج۱۹، ص۱۲۷.
و ابن حجر در تهذیب التهذیب مینویسد:
قال ابن منجویه: کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش: فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا.)
و قال أحمد بن صالح: ثقة ثبت مأمون، لیس أحد أثبت فی حدیث نافع منه.
تهذیب التهذیب، ج۷، ص ۴۰.
زید بن أسلم القرشی العدوی:
وی از روات، بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص، هیچ تردیدی وجود ندارد.
مزی در تهذیب الکمال در باره وی مینویسد:
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه، و أبو زرعة، و أبو حاتم، و محمد بن سعد، و النسایی، و ابن خراش: ثقة.
و قال یعقوب بن شیبة: ثقة من أهل الفقه والعلم، و کان عالما بتفسیر القرآن، له کتاب فیه تفسیر القرآن.
تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۱۷.
أسلم القرشی العدوی، أبو خالد و یقال أبو زید، المدنی، مولی عمر بن الخطاب:
وی نیز از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آنجایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت، عادل هستند، در وثاقت وی نمیتوانند تردید کنند.
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
أدرک زمان النبی صلی الله علیه وسلم.
و قال العجلی: مدینی ثقة من کبار التابعین. و قال أبو زرعة: ثقة.
تهذیب الکمال، ج۲، ص۵۳۰.
در نتیجه سند این روایت صحیح است.
۳. علامه بلاذری (۲۷۰هـ):
إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن الخطاب! أتراک محرّقا علیّ بابی؟! قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک.
انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۵۸۶.
ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که میخواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر میسازد.
بررسی سند روایت:
بلاذری، روایت را با این سند نقل میکند:
المداینی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون: أن أبابکر...
مداینی:
ذهبی در باره وی مینویسد:
المداینی * العلامة الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المداینی الاخباری. نزل بغداد، وصنف التصانیف، وکان عجبا فی معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب، مصدقا فیما ینقله، عالی الاسناد.
در ادامه از قول یحی بن معین مینویسد:
قال یحیی: ثقة ثقة ثقة.(قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی: من هذا؟ قال: هذا المداینی.
یحیی بن مَعین در مورد او سه بار گفت: او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است. احمد بن أبی خثیمة میگوید: از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت، چیست: پدرم گفت: نام او مداینی است.
و نیز نقل میکند:
وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر، صدوقا فی ذلک.
سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج ۱۰ - ص ۴۰۱
أبو الحسن مداینی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به شمار میرفت.
و ابن حجر مینویسد:
قال أبو قلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المداینی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ. (إسناد)
لسان المیزان، ج ۵، ص ۸۲، ذیل ترجمه علی بن محمد، أبوالحسن المداینی الاخباری، رقم ۵۹۴۵.
أبو قلابة میگوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم، ابا عاصم گفت: این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن مداینی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت: پاک و منزه است خدا،أبو الحسن مداینی استاد در علم حدیث است.
در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه میشود: أبو الحسن مداینی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است.
وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک.
لسان المیزان، ج ۵، ص ۸۲، ذیل ترجمه علی بن محمد، أبوالحسن المداینی الاخباری، رقم ۵۹۴۵.
أبو جعفر طبری میگوید: عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود.
مسلمة بن محارب:
ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو، اشکال مجهول بودن این شخص، مردود است.
الثقات ـ ابن حبان ـ ج۷، ص ۴۹۰.
سلیمان التِیْمی:
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
قال الربیع بن یحیی عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلی الله علیه وسلم تغیر لونه.
تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱و الجرح والتعدیل: ج۴، ص ۱۲۴ ترجمة سلیمان التیمی، رقم ۵۳۹.
ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل میکند که میگفت: احدی را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم، هر وقت حدیثی از پیامبر اکرم نقل مینمود رنگش (صورتش) تغییر میکرد.
قال أبو بحر البکراوی عن شعبة شک ابن عون وسلیمان التیمی یقین.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱ ؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
أبوبحرالبکراوی ازشعبة بن حجاج نقل میکند که میگفت: شک سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است.
وقال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقة.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل میکند که میگفت: سلیمان التیمی فردی مورد وثوق و اعتماد است.
قال ابن معین والنسایی ثقة.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛ تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
یحیی بن معین و نَسایی نیز او را ثقه و مورد اطمینان میدانند.
قال العجلی تابعی ثقة فکان من خیار أهل البصرة.
معرفة الثقات ج ۱، ص ۴۳۰، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۶۷۰ ؛ تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۸، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او میگوید: او از طبقه تابعین است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (وعلمای) اهل بصره است.
محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان التیمی میگوید:
کان ثقة کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی اللیل کله یصلی الغداة بوضوء عشاء الآخرة.
الطبقات الکبری ـ ابن سعد ـ ج۷، ص ۱۸۸، ترجمه سلیمان التیمی، رقم ۳۱۹۸، چاپ دار الکتب العلمیة ـ بیروت.
او فردی مورد وثوق است، احادیث بسیار زیادی نقل کرده است و از عابدین و مجتهدین بود، تمامی شب را به نماز خواندن میگذراند و نماز صبحش را با وضوی نماز عشاء شب گذشته اش میخواند.
قال الثوری حفاظ البصرة ثلاثة فذکره فیهم.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱ و تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۹، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱و الجرح والتعدیل: ج۴، ص ۱۲۴، ترجمة سلیمان التیمی، رقم ۵۳۹.
از سفیان الثوری نقل میکنند که میگفت: حفاظ (حدیث) در بصره سه نفرند، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می دانست.
قال ابن المدینی عن یحیی ما جلست إلی رجل اخوف لله منه.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱ و تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۹، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
علی بن المدینی از یحیی (بن سعید قطان) نقل میکند که میگفت: درکنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم. (کنایه از اینکه سلیمان التیمی بسیار خداترس بود و من خداترس تر از او ندیدم).
قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیی بن سعید یثنی علی التیمی وکان عنده عن أنس أربعة عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره.
تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۶، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱؛تهذیب الکمال ج ۱۲، ص۱۱، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی،أبو المعتمر البصری، رقم ۲۵۳۱.
محمد بن علی الوراق از أحمد بن حنبل نقل میکند که می گفت: یحیی بن سعید (قطان) سلیمان التیمی را مدح و ثناء میکرد و میگفت، ۱۴ روایت از انس بن مالک نزد سلیمان بود (یعنی ۱۴ روایت بدون واسطه از انس نقل مینمود) ولی روایات او را (یحیی) ذکر نکرد.
ابن حبان در کتاب الثقات میگوید:
کان من عباد أهل البصرة وصالحیهم ثقة واتقانا وحفظا وسنة.
الثقات ج۴، ص ۳۰۰، ترجمه سلیمان بن طرخان و تهذیب التهذیب ج ۴، ص ۱۷۷، ترجمه سلیمان بن طرخان التیمی، رقم ۳۴۱.
سلیمان التِیْمی از عابدین و صالحین بصره بود او فردی مورد وثوق و دقیق و متقن بود و از حفاظ حدیث و از کسانی بود که بسیار به سنت اهمیت میداد.
عبدالله بن عون:
برخی اشکال کردهاند که روایت در این جا مقطوع است ؛ چرا که وی از صحابه روایتی نقل نکرده است ؛ در حالی که صفدی،از علمای بزرگ اهل سنت در مورد ابن عون میگوید:
کان یمکنه السماع من طایفةٍ من الصحابة.
الوافی بالوفیات ج ۱۷، ص ۳۹۰، ذیل ترجمه الحافظ المُزَنی عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزنی، رقم ۳۲۰.
حتی روایاتی وجود دارد که حکایت از صحابی بودن این شخص دارد ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبری نقل میکند:
أخبرنا بکار بن محمد قال: کان بن عون یتمنی أن یری النبی، صلی الله علیه وسلم، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا شدیدا...
الطبقات الکبری ج۷، ص ۱۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۲۳۲، چاپ دارالکتب العلمیة (بیروت - لبنان)
ابن عون خیلی دوست داشت پیامبر اکرم صلی الله علیه (وآله) و سلم، (بالاخره این توفیق نصیب او شد و) مدت کوتاهی قبل از وفات حضرت توانست حضرت را ببیند و بخاطر این دیدار بسیار خوشحال بود...
حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد، باز هم ضرری به این روایت نمیزند ؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت، شعبه بن حجاج در باره وی میگوید:
شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره.
مقدمة الجرح والتعدیل: ۱۴۵.
شک ابن عون برای من از یقین دیگران بهتر و قابل قبول تر است.
و علی بن مدینی از علمای بزرگ رجال اهل سنت میگوید:
قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم یجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدینة من القاسم وسالم، وبالبصرة من الحسن وابن سیرین، وبالکوفة من الشعبی وإبراهیم، وبمکة من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حیوة ومکحول.
به قدری روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام از اصحابش وجود ندارد. اساتید او در مدینه قاسم و سالم، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین، در کوفه (عامر) شعبی و ابراهیم، در مکه عطاء و مجاهد، و در شام رجاء بن حیوة و مکحول بودند.
و نیز مزی در تهذیب اکمال مینویسد:
قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۷، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی میگفت: اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمیکنم.
قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب، ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری میگوید: من آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند، (در علم و فضل) مانند این چهار نفری که در بصره اند ندیدم (یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس نیستند).
وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصرة علی أربعة، فذکر هؤلاء.
وقال أحمد بن عبدالله العجلی: أهل البصرة یفخرون بأربعة، فذکرهم.
معرفة الثقات ج ۲، ص ۵۰، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان، رقم ۹۳۴، چاپ: المکتبة الدار- المدینة المنورة.
أحمد بن عبدالله العجلی: اهل بصره به چهار نفر افتخار میکنند، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود.
وقال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه، فذکرهم.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۸، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
اصمعی به نقل از شعبه میگوید: هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از آنها برتر بودند، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود.
قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب.
الجرح والتعدیل: ج۵، ص۱۳۱، باب العین، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری، رقم: ۶۰۵.
محمد بن أحمد بن البراء میگوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب صحبت میکرد گفت در میان قوم (یعنی اصحاب حدیث در نزد ما) فردی مانند ابن عون و ایوب یافت نمیشود.
وقال أبو داود الطیالسی، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون.
الجرح والتعدیل: ج۵، ص۱۳۳، باب الالف، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمة، رقم: ۴ ؛ الجرح والتعدیل: ج۵، باب العین، ص ۱۴۵.
أبو داود الطیالسی به نقل از شعبة میگوید: شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام.
قال حفص بن عمرو الربالی، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله - فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن وابن سیرین - قال: فأشار بیده إلی ابن عون وهو جالس.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۹، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ میگوید: از هشام بن حسان شنیدم که میگفت: از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را (در علم وفضیلت) ندیده بود، پیش خود گفتم امروز فضایل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن آشکار شد، (که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود
قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۳۹۹، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
ربالی گوید: این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم، او نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم میگفت عثمان البتی میگفت: چشمانم (در فضیلت و برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.
قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو علی دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتی أموت أو یموت.
تهذیب الکمال ج ۱۵، ص ۴۰۰، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۳۴۶۹.
نعیم بن حماد ازعبدالله بن مبارک نقل میکند: حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که میگفتند اهل فضل نبود، غیر از حیوة وابن عون، وسفیان،اما ابن عون: (آنقدر با فضیلت است که) من دوست دارم آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او.
قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون.
تاریخ البخاری الکبیر: ج۵، ص ۱۶۳، ذیل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: ۵۱۲.
عبدالله ابن مبارک میگوید: احدی را افضل از ابن عون ندیدم.
ابن حبان میگوید:
من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا وورعا ونسکا وصلابة فی السنة، وشدة علی أهل البدع
الثقات: ج۷، ص۳.
(ابن عون) درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی بس رفیع بود).
در نتیجه، همان طوری که ذکر شد، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کردهاند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً: بر فرض این که روایت منقطع و از گفتههای خود ابن عون باشد، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت میکند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و...، خود بهترین دلیل برای ما است.
۴. ابن قتیبه دینوری (۲۱۲-۲۷۶هـ):
وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذی نفسه عمر بیده. لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إن فیها فاطمة؟ فقال: وإن
فی روایة أن عمر جاء إلی بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین.
الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الشیری - ج ۱ - ص ۳۰.
ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی (علیه السلام) تجمع کرده بودند، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولی آنها اعتنایی نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:
و الذی نفس عمربیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها.
به همان خدایی که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد میکنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: ای اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!
در روایت دیگری آمده است: عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود.
«ابن قتیبه» میافزاید:
... فاطمه(علیها السلام) چون صدای آن ها را شنید، با صدای بلند ندا کرد:
یا ابت یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه....
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص ۳۰.
ای پدر! ای رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلمها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابی قحافه دیدیم...
انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه:
برخی از وهابیون، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه اشکال میکنند و از این طریق میخواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و حقایقی را که آشکار کرده است، از اعتبار بیندازند. که در جواب میگوییم:
اولاً: این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینوری» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطی از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانههای مصر، پاریس، لندن، ترکیه و هند موجود است ؛
ثانیاً: بسیاری از علمای اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آنها، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخی به آن استناد کرده اند. ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره میکنیم:
۱. ابن حجر هیثمی در کتاب تطهیر الجنان و اللسان.
تطهیر الجنان و اللسان، ابن حجر هیثمی، ص۷۲.
۲. ابن عربی متوفای ۵۴۳ هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبی از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد.
العواصم من القواصم، ابن عربی، ص۲۴۸.
۳. نجم الدین عمر بن محمد مکی مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الوری باخبار ام القری» در ذکر حوادث سال ۹۳ هـ مینویسد:
و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة...»
اتحاف الوری باخبار ام القری، ابن فهد، حوادث سال ۹۳ ه.ق.
و سپس حکایت دستگیری «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب ذکر میکند.
۴. قاضی ابوعبدالله تنوزی معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصلة السمطیه».
الصلة السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب ۳۴.
۵. تقی الدین فاسی مکی در کتاب «العقد الثمین».
العقد الثمین، تقی الدین فاسی مکی، ج۶، ص۷۲.
۶. شاه سلامة الله در کتاب «معرکة آراء».
معرکة الآراء، شاه سلامة الله، ص۱۲۶.
۷. جرجی زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» مینویسد:
الامامة و السیاسة، هو تاریخ الخلافة و شروطها بالنظر الی طلابها من وفاة النبی الی عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنة ۱۹۰۰ و منه نسخ خطیة فی مکتبات باریس و لندن.
تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجی زیدان، ج۲، ص۱۷۱.
۸. فرید وجدی در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» مینویسد:
اورد العلامة الدینوری فی کتابه الامامة و السیاسة...
دایرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدی، ج۲، ص۷۵۴.
و باز در جایی دیگر مینویسد:
... کتاب الامامة و السیاسة لابی محمد عبدالله بن مسلم الدینوری المتوفی سنة ۲۷۰ ه.
همان، ص۷۴۹.
ثالثاً: عده ای از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و ناگواری که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده، بر او ایراد گرفته اند که چرا وی به وظیفه پرده پوشی و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است! آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران میبایست از نقل این حقایق خودداری میکرد!!
ابن عربی در کتاب العواصم من القواصم اظهار میدارد:
و من اشد شیی علی الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتیبة فلم یبق و لم یذر للصحابة رسماً فی کتاب الامامة و السیاسة ان صحّ عنه جمیع ما فیه.
العواصم من القواصم، ابن عربی، ص۲۴۸.
از سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه، یکی اندیشمند ناآگاه و دیگری بدعت گذار حیله گر است ؛ اما اندیشمند ناآگاه همچون ابن قتیبه است که در کتاب «الامامة و السیاسة» رسم [پرده پوشی ] را در مورد صحابه مراعات نکرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحیح باشد (و از پسرش نباشد، که در این صورت اشکال بر پسر او وارد است، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است).
البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل میکند.
شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهای سوء صحابه سکوت، کتمان و پرده پوشی کنند.
ابن حجر هیثمی مینویسد:
صرح ایمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابة.
پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگیریهای میان صحابه اجتناب کنند.
وقتی خودداری از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد، اجتناب از نقل ظلم ها و تعدیات و صدماتی که به حضرت علی، صدیقه شهیده و سایر اهل بیت (علیهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولی واجب است.
ابن حجر هیثمی سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار میدارد:
... مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته القاضیه بأنه کان ینبغی له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبی الاّ أن یذکرها فلیبین جریانها علی قواعد اهل السنة...
الصواعق المحرقة، ص۹۳.
نظر به کتابهایی که بعضی از محدثان والامقام همانند ابن قتیبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند، شایسته این بود که وی از ذکر جزییات حوادث اجتناب مینمود، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده، میبایست جریان این حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین مینمود.
ابن حجر، حتی سکوت و اجتناب را هم کافی نمیداند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخی میکند!
آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزی جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط میکنید؟
۵. محمد بن جریر طبری (۳۱۰هـ):
عن زیاد بن کلیب قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.
تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳.
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش میکشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.
بررسی سند روایت:
طبری، روایت را با این سند نقل میکند:
حدثنا ابن حمید، قال: حدثنا جریر،عن مغیرة، عن زیاد بن کلیب.
حمید بن محمد:
مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی مینویسد:
و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سمعت أبی یقول: لا یزال بالری علم ما دام محمد بن حمید حیا.
عبدالله فرزند احمد بن حنبل میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود، علم در ری باقی بود.
قال عبد الله: حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبی بالعسکر فلما خرج قدم أبی و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید، فقال لی: مالهؤلاء یسألونی عن ابن حمید.
قلت: قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها. قال لی: کتبت عنه؟ قلت: نعم کتبت عنه جزءا. قال: اعرض علی، فعرضتها علیه، فقال: أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح، و أما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم.
ونیز میگوید: وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت: چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال میکنند؟ گفتم: به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت: از او چیزی نوشته ای؟ پاسخ دادم: آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت: بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت: روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری، خود او دانا تر است (من در این زمینه اطلاعی ندارم)
و قال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ: قلت لمحمد بن یحیی الذهلی: ما تقول فی محمد بن حمید؟ قال: ألا ترانی هو ذا أحدث عنه.
... به محمد بن یحیی ذهلی گفتم: نظر تو در مورد ابن حمید چیست؟
پاسخ داد: آیا ندیده ای که من از او روایت میکنم؟
قال: و کنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق، فقال: حدثنا محمد بن حمید. فقلت: تحدث عن ابن حمید؟ فقال: و ما لی لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین.
... در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم ؛ پس گفت: محمد بن حمید برای ما روایت کرد که...؛ به او گفتم از ابن حمید روایت میکنی؟ گفت: چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند؟
و قال أبو بکر بن أبی خیثمة: سیل یحیی بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال: ثقة. لیس به بأس، رازی کیس.
... از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت: مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست، زیرک و از اهل ری است.
و قال أبو العباس بن سعید: سمعت جعفر بن أبی عثمان الطیالسی یقول: ابن حمید ثقة، کتب عنه یحیی و روی عنه من یقول فیه هو أکبر منهم.
تهذیب الکمال، ج۲۵، ص۱۰۰.
... از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که میگفت: ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه ایشان (روات) بزرگتر است (احمد بن حنبل).
جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی:
وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبههای نیست. مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی مینویسد:
و قال محمد بن سعد: کان ثقة کثیر العلم، یرحل إلیه.
و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلی: حجة کانت کتبه صحاحا.
تهذیب الکمال، ج۴، ص۵۴۴.
محمد بن سعد: او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر میکردند.
... او حجت بود و همه کتابهایش صحیح.
مغیرة بن مقسم ضبی:
وی نیز از راویان بخاری و مسلم است. مزی در تهذیب الکمال در باره وی میگوید:
عن أبی بکر بن عیاش: ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة، فلزمته.
و قال أحمد بن سعد بن أبی مریم، عن یحیی بن معین: ثقة، مأمون.
قال عبد الرحمن بن أبی حاتم: سألت أبی، فقلت: مغیرة عن الشعبی أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبی؟ فقال: جمیعا ثقتان.
و قال النسایی: مغیرة ثقة.
تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۴۰۰.
ابو بکر عیاش: کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم.
یحیی بن معین: او مورد اطمینان و امین است.
ابن ابی حاتم: از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی؟ گفت: هر دو مورد اطمینانند.
نسایی: مغیره مورد اطمینان است.
زیاد بن کلیب:
وی نیز از راویان صحیح مسلم، ترمذی و... است. مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی میگوید:
قال أحمد بن عبد الله العجلی: کان ثقة فی الحدیث، قدیم الموت.
و قال النسایی: ثقة.
و قال ابن حبان: کان من الحفاظ المتقنین، مات سنة تسع عشرة و میة.
تهذیب الکمال، ج۹، ص۵۰۶.
عجلی: او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت.
نسایی: او مورد اطمینان است.
ابن حبان: او از حافظان ثابت قدم بود، در سال ۱۰۹ از دنیا رفت.
۶. مسعودی شافعی (۳۴۵هـ):
فهجموا علیه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه کرهاً، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّی أسقطت محسناً
اثبات الوصیة، ص۱۴۳.
به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید.
تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیة نام او را در زمره علمای شافعی مذهب میآورد ؛ از این رو،اشکال شیعه بودن وی مردود است.
الطبقات الشافعیة ج۳، ص ۴۵۶ و ۴۵۷، رقم ۲۲۵، چاپ دار احیاء الکتب العربیة.
۷. ابن عبد ربّه (۴۶۳هـ):
ابن عبد ربّه در العقد الفرید مینویسد:
الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علیّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا علی والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتّی بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب! أجیت لتحرق دارنا؟ قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة فخرج علی حتی دخل علی أبی بکر.
العقد الفرید، ابن عبدربه، ج۳، ص ۶۳ طبع مصر.
ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشی که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام)برداشته بود، به سوی آنها حرکت کرد. فاطمه(علیها السلام)گفت: یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ ای پسرخطاب! آتش آورده ای خانه مرا بسوزانی؟ گفت: بلی، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید....
۸. ابن عبد البر قرطبی (۳۶۸ -۴۶۳هـ):
ابن عبدالبر قرطبی میگوید:
فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لین عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها
الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبی، ج۳، ص۹۷۵ ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۷۲.
پس فاطمه به ایشان گفت: عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان میکنم. و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد.
۹. مقاتل بن عطیة (۵۰۵هـ):
ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الی دار علی و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر الحطب علی دار فاطمة(علیها السلام) و احرق باب الدار.
الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطیه، ص۱۶۰ و ۱۶۱ که با مقدّمه ای از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسة البلاغ.
هنگامی که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه (علیها السلام) فرستاد، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد....
۱۰. شهرستانی (۵۴۸هـ):
فقال أی النظام إن عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی ألقت الجنین من بطنها وکان یصیح أحرقوا دارها بمن فیها وما کان فی الدار غیر علی، وفاطمة، والحسن، والحسین، انتهی وفی ذیل الصفحة زیادة هذه الکلمة (ألقت المحسن من بطنها).
الملل والنحل للشهرستانی المتوفی سنة ۵۴۸، ص ۸۳.
نظام گفته است که عمر در روز بیعت به شکم فاطمه (علیها السلام) ضربه زد که منجر به سقط شدن نوزاد وی از شکمش شد. و فریاد میزد این خانه را با هر که در آن است به آتش بکشید ؛ و در خانه به جز علی و فاطمه و حسن و حسین کسی نبود.
۱۱. ابن أبی الحدید شافعی (۶۵۵هـ):
عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر الیهم فقال: «والذی نفسی بیده لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم.
شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۴.
عمر به نزد ایشان آمد و گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست یا برای بیعت بیرون میآیید و یا خانه را بر سر شما به آتش میکشم.
ابن خلکان، در باره مذهب ابن أبی الحدید میگوید:
۲۸۳ - عز الدین ابن أبی الحدید: وقال (ابن الشعار): عبد الحمید بن أبی الحدید کاتب فاضل أدیب ذو فضل غزیر وأدب وافر وذکاء باهر، خدم فی عدة أعمال سواداً وحضرة، آخرها کتابة دیوان الزمام. تأدب علی الشیخ أبی البقاءالعکبری ثم علی أبی الخیرمصدق ابن شبیب الواسطی، واشتغل بفقه الإمام الشافعی وقرأعلم الأصول، وکان أبوه یتقلد قضاء المداین، وله کتاب العبقری الحسان فی علم الکلام والمنطق والطبیعی والأصول والتاریخ والشعر؛ وراجع صفحات متفرقة من الحوادث الجامعة.
وفیات الأعیان ج ۷، ص ۳۴۲، رقم ۲۸۳.
... او از کسانی بود که به فقه امام شافعی مشغول بود....
نویسنده فوات الوفیات اینگونه میگوید:
عز الدین ابن أبی الحدید:عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید، عز الدین المداینی المعتزلی الفقیه الشاعر....ومن تصانیفه..... وشرح نهج البلاغة فی عشرین مجلد. در حاشیه رقم ۱ میگوید: وقال فیه ابن الشعار: ((خدم فی عدة أعمال سواداص وحضرة آخرها کتابة دیوان الزمام، تأدب علی الشیخ أبی البقاء العکبری ثم علی أبی الخیر مصدق ابن شبیب الواسطی، واشتغل بفقه الإمام الشافعی وقرأ الأصول، وکان أبوه یتقلد قضاء المداین))
فوات الوفیات ج۲، ص ۲۵۹، ذیل ترجمه عز الدین ابن أبی الحدید.
... او از کسانی بود که به فقه امام شافعی مشغول بود....
۱۲. ابن تیمیه حرانی (۷۲۸هـ):
وی بعد از نقل سخن علامه حلی رضوان الله تعالی که گفته بود:
وهذا یدل علی إقدامه علی بیت فاطمة عند اجتماع أمیر المؤمنین والزبیر وغیرهما فیه.
و این (شواهد گذشته) دلالت دارد که هنگامی که امیر مومنان و زبیر و غیر او در خانه فاطمه گرد آمدند، او (عمر) بر این خانه هجوم آورد.
عمل خلیفه اول را در هجوم به خانه صدیق طاهره سلام الله علیها، این گونه توجیه میکند:
وغایة ما یقال إنه کبس البیت لینظر هل فیه شیء من مال الله الذی یقسمه وأن یعطیه لمستحقه...
منهاج السنة، ج۴، ص۲۲۰.
نهایت جوابی که داده میشود آن است که عمر به زور وارد خانه شد تا ببیند آیا چیزی از بیت المال دراین خانه است تا آن را گرفته و بین مستحقان قسمت کند!!!.
باید از ابن تیمیه و طرفدارانش سؤال کرد که چگونه میشود که در خانه سرور زنان اهل بهشت، مالی باشد که آن حضرت از تقسیم آن در بین مستحقانش خودداری کرده باشد؟! آیا این توهین صریح به دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیست؟
۱۳. ابی الفداء (۷۳۲هـ):
وی در تاریخش مینویسد:
ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشی من نار علی أن یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت إلی أین یا بن الخطاب أجیت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمة فخرج حتی أتی أبا بکر فبایعه.
وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی.
تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۵۶ طبع مصر بالمطبعة الحسینیة.
ابو بکر عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما. پس عمر با مقداری آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد. پس فاطمه علیها السلام او را دید و گفت به کجا میروی ای فرزند خطاب. آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند. پس علی بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.
۱۴. صفدی (۷۶۴هـ):
انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّی ألقت المحسن من بطنها.
الوافی بالوفیات، ج۵، ص۳۴۷.
عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ضربه ای زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد.
۱۵. ابن حجر عسقلانی (۸۵۲هـ) و شمس الدین ذهبی (۷۴۸هـ):
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال مینویسند:
إنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت بمحسن.
لسان المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید.
البته ابن حجر، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضی بودن وی رد میکند ؛ در حالی ذهبی در سیر اعلام النبلاء، وی را این گونه معرفی میکند:
۳۴۹ - ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیی بن السری بن أبی دارم.
سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۶.
هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء، مذمت میکند و حتی به وی این چنین فحاشی میکند:
شیخ ضال معثر.
پیرمردی گمراه و خطا کار!!!
اما آیا شیعه بودن یک راوی میتواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد؟ در حالی که خود ذهبی در همین کتاب میزان الإعتدال مینویسد:
فلو رد حدیث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبویة، وهذه مفسدة بینة.
میزان الإعتدال، ج۱، ص۵، ترجمه أبان بن تغلب.
اگر روایات ایشان [شیعیان] را رد نماییم بسیاری از روایتهای رسول خدا از بین میرود و این مفسده ای آشکار است.
و خطیب بغدادی در الکفایة فی علم الدرایة مینویسد:
قال علی بن المدینی: « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی، یعنی التشیع، خربت الکتب »
اگر بصریان را به خاطر قدری بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان (شیعه بودن) رها کنی، همه کتاب ها را نابود کرده ای.
بعد در توضیح سخن علی بن مدینی میگوید:
قوله: خربت الکتب، یعنی لذهب الحدیث.
الکفایة فی علم الروایة، ص۱۵۷، رقم ۳۳۸.
کتاب ها را نابود کرده ای یعنی همه احادیث از بین میرود.
و نیز در جای دیگر مینویسد:
وسیل عن الفضل بن محمد الشعرانی، فقال: صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح، فقال: لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج ».
الکفایة فی علم الروایة، ص۱۹۵، رقم ۳۴۹.
از او در مورد فضل بن محمد شعرانی سوال شد ؛ پس گفت: در روایت راستگوست، اما اشکالی که دارد این است که در مورد تشیع زیاده روی میکند ؛ به او گفتند: در صحیح از وی روایت کرده اید.
گفت: کتاب استادم پر از روایات شیعه است (یعنی کتاب صحیح مسلم)!!!
۱۶. ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (۸۱۷هـ):
ثم إن عمر جاء إلی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة (علیها السلام). فقال: ادخلوا فیما دخلت فیه الأمة.
روضة المناظر فی أخبار الأوایل والأواخر (هامش الکامل لابن الأثیر)، ج۱۱، ص ۱۱۳ (ط الحلبی، الأفندی سنة ۱۳۰۱).
عمر به خانه علی آمد تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد، پس فاطمه او را دید ؛ عمر به او گفت: در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند، وارد شوید (بیعت با ابو بکر)
۱۷. محمد حافظ ابراهیم (۱۲۸۷-۱۳۵۱هـ):
محمد حافظ ابراهیم، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است. وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّة»، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت: اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید، خانه را به آتش میکشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد.
جالب آن است که وی قصیدهاش را در یک جلسه بزرگ قرایت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند.
وی در این قصیده میگوید:
وقولة لعلی قالها عمر أکرم بسامعها أعظم بملقیها
حرقت دارک لا أبقی علیک بها إن لم تبایع وبنت المصطفی فیها
ما کان غیر أبی حفص بقایلها أمام فارس عدنان وحامیها.
دیوان محمد حافظ ابراهیم، ج۱، ص۸۲.
و گفتاری که عمر آن را به علی (علیه السلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی؟!
به او گفت: اگر بیعت نکنی، خانهات را به آتش میکشم و احدی را در آن باقی نمیگذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد.
جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت.
۱۸. عمر رضا کحالة (معاصر):
وی اینگونه نقل میکند:
وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عبادة فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمة، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها علی من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن....
اعلام النساء: ج ۴، ص ۱۱۴.
ابو بکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سرباز زده بودند _ از جمله عباس و زبیر و سعد بن عبادة _ و نزد آقا امیر المؤ منین علی علیه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند، عمر هیزم طلب کرد و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا بیرون بیایید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش میکشم. به گفته شد ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمة است، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد (خانه را به آتش میکشم).
۱۹. عبد الفتاح عبد المقصود:
این دانشمند خبیر و شهیر مصری، داستان دربارِ هجوم به خانۀ وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آنها اشاره میکنیم:
إنّ عمر قال: والذی نفسی بیده، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی من فیها...! قالت له طایفة خافت الله ورعت الرسول فی عقبة: یا أبا حفص! إن فیها فاطمة...! فصاح لا یبالی: و إن...! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه... وبدا له علیّ.... ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هی إلاّ رنة استغاثة أطلقتها: یا أبت رسول الله...
تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه، فتبدّد علی الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطی قدمیه ارتداد هدبه الیه....
وعند ما نکص الجمع، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه....
الإمام علی بن أبی طالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ج۴، ص۲۷۴-۲۷۷ و ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳.
عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست او است، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش میکشم! گروهی که از خدا میترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه میداشتند، گفتند: ای أبا حفص! فاطمه در این خانه است. و او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود، علی (علیه السلام) پیدا شد.
صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد. آن صدا، طنین استغاثهای بود که دختر پیامبر سر داده و میگفت: پدر! ای رسول خدا...
میخواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو میکرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد، صاعقهای نازل شده او را در یابد.
وقتی جمعیت برگشت و عمر میخواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحه زهراء فرار کند، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان میگردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار میداد و میخواست از شدت خشم در آن فرو رود.
و باز در همان کتاب مینویسد:
و هل علی السنة الناس عقال یمنعها أن تروی قصة حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمة، و فیها علی و صحبه، لیکون عدة الاقناع أو عدة الایقاع؟..
علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبرة أو المرتجلة کانت کمثل الزبد، أسرع إلی ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب!..
أقبل الرجل، محنقاً مندلع الثورة، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام.
فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حایلا من حزن، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع، و فوق جبینه عبسة غضب فایر و حنق ثایر...
و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا. توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم، إذا رأوا حیالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء. و غضوا الأبصار، من خزی أو من استحیاء ؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمة تتحرک کالخیال، وییدا وییدا، بخطولت المحزونة الثکلی، فتقترب من ناحیة قبر أبیها... وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیة مریر البکاء:
« یا أبت رسول الله... یا أبت رسول الله... »
فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی، من رهبة النداء.
و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغایب الحاضر:
« یا أبت یا رسول الله... ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب، و إبن أبی قحافة!؟.
فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن، و عیونا جرت دمعا، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطی أقدامهم، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین.
المجموعةالکاملة الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانی، ج۱، ص۱۹۰ تا ۱۹۲.
مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند؟!
آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند!
همه این داستان ها با نقشهای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد. مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپایید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت!... این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند، ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ایکه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است، در چشمهایش قطرات اشک میدرخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود... عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا (سلام الله علیها) دیدند، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد، دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدمهای حزن زده لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد... چشمها و گوشها متوجه او گردید، ناله اش بلند شد باران اشک میریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا میزد
« بابا ای رسول خدا... ای بابا رسول خدا!... »
گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد... باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه میکرد:
«بابا ای رسول خدا... پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافة چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد، آن مردم آرزو میکردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد.
ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانی، ج ۱، ص ۳۲۶ تا ۳۲۸، چاپ سوم، چاپخانه افست حیدری.
ترجمه کوتاه از عبد الفتاح عبد المقصود:
عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنی مذهب و نویسندگان برجسته مصر به حساب میآید که به هر دو لغت فصیح عربی و زبان عامیانه شعر سروده است. در سال ۱۹۱۲ میلادی در اسکندریه مصر متولد شد. او تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته تاریخ اسلامی در مصر انجام داد. مدتی رییس دفتر معاون رییس جمهوری (حسن ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیری مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیأت تحریریه مجله «الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقی سلیمان) گردید.
همچنین وی از جمله مؤلفین کتابهای درسی رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعی در مصر بوده است. علاوه بر این ها وی دارای تألیفات متعددی است که از جمله میتوان کتابهای «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الی الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام علی بن ابی طالب»، «السقیفة و الخلافة» و... نام برد.
بزرگترین و مهمترین اثر وی همان کتاب «الامام علی بن ابیطالب» در ۹ جلد میباشد که آن را در مدت سی سال نگاشته است. در این کتاب وی با بصیرت و ژرف نگری خاص، درهای نوینی از تحقیق را در تاریخ تحلیلی اسلام گشوده و بسیاری از پردههای ابهام را از میان برداشته است.
او با شهامتی بزرگ و ستودنی که شایسته هر محقق آزاداندیش است، تاریخ و شخصیتهای آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهای حق پوشی فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد، و در عین پایبندی به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طی تحقیق و پژوهش سی ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمی تاریخ نیم قرن نخستین اسلامی بپردازد.
او در قسمتی از نامه اش در مورد ترجمه فارسی این کتاب مینویسد:
این ترجمه وسیله خیری برای نزدیک ساختن مذاهب اسلامی (شیعه و سنی) به یکدیگر خواهد گشت، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصی سنی مانند من درباره امام علی(علیه السلام) در کتاب خود چنین انصافی روا داشته است.
پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگی:
معمولاً هر شخصی در آخرین روزهای زندگیش و هنگامی که احساس میکند مرگ به او نزدیک شده است، مهمترین سخنان خود را گفته و اساسیترین سفارشها را میکند.
ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش، سخنانی گفته است که شنیدن آنها واقعیتهای بسیاری را آشکار میکند ؛ هر چند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است ؛ اما همین اندازهاش نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت میکند.
وی در آخرین روزهای عمرش، اعتراف میکند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است. تعدادی از علمای اهل سنت ؛ از جمله شمس الدین ذهبی (۷۴۸هـ) در تاریخ الإسلام، در تاریخ زندگی ابوبکر، محمد بن جریر طبری در تاریخش، ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و... چنین مینویسند:
عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد، پس از گفتگویی، ابوبکر به او چنین گفت:
أما إنی لا آسی علی شیء إلا علی ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلی الله علیه وسلم عنهن: وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وأن أغلق علی الحرب.
تاریخ الإسلام، ج۳، ص۱۱۸ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۱۹، ج ۳ ص ۴۳۰ ط دار المعارف بمصر و الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری، تحقیق الزینی - ج ۱ - ص ۲۴ و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج ۳۰ - ص ۴۲۲ و شرح نهج البلاغة - ابن أبی الحدید - ج ۲ - ص ۴۶ – ۴۷ و المعجم الکبیر - الطبرانی - ج ۱ - ص ۶۲ و مجمع الزواید - الهیثمی - ج ۵ - ص ۲۰۲ – ۲۰۳ و مروج الذهب، مسعودی شافعی، ج۱، ص۲۹۰ و میزان الاعتدال - الذهبی - ج ۳ - ص ۱۰۹ و لسان المیزان - ابن حجر - ج ۴ - ص ۱۸۹ و کنز العمال، المتقی الهندی، ج ۵، ص۶۳۱ و....
من به چیزی تأسف نمیخورم، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) میپرسیدم: دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتک حرمت نمیکردم هر چند برای جنگ بسته شده شود....
جالب این است که برخی از علمای اهل سنت، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر، روایت را این گونه تحریف میکند:
أما إنی ما آسی إلا علی ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلی الله علیه وسلم. وددت أنی لم أفعل کذا، لخلة ذکرها. قال أبو عبید: لا أرید ذکرها.
قال: ووددت أنی یوم سقیفة...
معجم ما استعجم - البکری الأندلسی - ج ۳ - ص ۱۰۷۶ – ۱۰۷۷.
آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه میخورم ؛ و سه چیز که انجام نداده ام، و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا میپرسیدم.
دوست داشتم که من فلان کار را نمیکردم!!! به علتی که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبیده میگوید: من نمیخواهم بگویم ابو بکر چه گفت (ولی میدانم)...
تصحیح ضیاء المقدسی:
ضیاء المقدسی که ذهبی در تذکرة الحفاظ، ج۴، ص۱۴۰۵ و ۱۴۰۶، از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجة، محدث الشام، شیخ السنة، جبلاً ثقة دیّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال، یاد میکند، این روایت را تصحیح کرده و میگوید:
هذا حدیث حسن عن أبی بکر.
الأحادیث المختارة، ج۱۰، ص۸۸-۹۰.
این روایتی نیکوست از ابو بکر.
توثیق علوان بن داود البجلی:
ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی، بعد از نقل روایت پشیمانی ابوبکر، اشکال سندی کرده و میگویند: علوان بن داود البجلی منکر الحدیث بوده است. ما در این جا به چند جواب اکتفاء میکنیم
ابن حبان او را توثیق کرده است:
ابن حبّان، در کتاب الثقات، ج۸، ص۵۲۶ وی را توثیق کرده است که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است.
توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی:
ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است و دقت لازم را در توثیق روات به خرج نداده است که این اشکال با چند دلیل مردود است:
الف: ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات:
خود ذهبی در کتاب الموقظة، ص۷۹ میگوید:
ینبوع معرفة الثقات، تاریخ البخاری، وابن أبی حاتم وإبن حبان.
سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان کتاب تاریخ بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حبان است.
در حقیقت ذهبی میخواهد بگوید که اگر میخواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایی میکنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید ؛ چرا که او سرچشمه شناخت ثقات است.
این نشان میدهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی قرار دارد.
ب: ابن حبان از متشددین است:
بر خلاف آنچه برخی ادعا کردهاند، ابن حبان، مشهور به سختگیری در توثیق است. خود ذهبی در میزان الإعتدال در باره او میگوید:
ابن حبان ربما قصب الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه.
میزان الإعتدال، ج۱، ص۲۷۴، ترجمه افلج بن یزید.
ابن حبان گاهی آن قدر به شخص مورد اطمینان اشکال میگیرد، انگار که نمیداند این چه حرفهایی است که در مورد او میزند!!!
و نیز سیوطی در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم، در جواب این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، میگوید:
وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلی التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس... ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه فإنه لا مشاحة فی ذلک.
تدریب الراوی، ج۱، ص۱۰۸.
آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست ؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده است آن است که وی روایت حسن را صحیح میشمارد ؛
اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن یافت شده است، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است (و نه به خود وی) و اگر از این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است (و شرط بخاری و مسلم در مورد ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است) به این علت عده ای به او اشکال کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است!!! ؛ اما بر او اشکالی نیست (نظر او درست است) ؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمیشود.
هر منکر الحدیثی، ضعیف نیست:
این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد، قابل قبول نیست ؛ چرا که این اصطلاح را در باره بسیاری از ثقات نیز به کار بردهاند.
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی میگوید:
فلو کان کل من روی شییاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین أحد.
لسان المیزان، ج۲، ص۳۰۸.
اگر بخواهیم هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است، در ضعفا بیاوریم هیچ یک از روایت کنندگان سالم نخواهد ماند.
و ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی میگوید:
ما کل من روی المناکیر یضعّف.
میزان الإعتدال، ج۱، ص۱۱۸.
هر کسی که روایت منکر نقل کند تضعیف نمیشود.
بخاری، از منکر الحدیث، روایت نقل کرده است:
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آن به کار برده شده است. این عده، بیش از آن است که بتوان همه را در این جا ذکر کرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره میکنیم:
۱. حسان بن حسان: ابن أبی حاتم در باره او میگوید:
منکر الحدیث.
و ابن حجر میگوید:
روی عنه البخاری.
مقدمه فتح الباری، ص۳۹۴.
۲. احمد بن شبیب بن سعید الحبطی: ابوالفتح الأزدی در باره او میگوید:
منکر الحدیث غیر مرضی، روی عنه البخاری.
مقدمه فتح الباری، ص۳۸۳.
منکر الحدیث است و مقبول نیست!!! اما بخاری از او روایت نقل کردهاست
۳. عبد الرحمن بن شریح المغافری: ابن سعد در باره او میگوید:
منکر الحدیث.
طبقات ابن سعد، ج۷، ص۵۱۶.
ولی در عین حال بخاری از وی روایت نقل کرده است.
مقدمه فتح الباری، ص۴۱۶.
۴. داود بن حصین المدنی: ساجی در باره او میگوید:
منکر الحدیث متهم برأی الخوارج
با این حال بخاری از وی در صحیحش روایت نقل میکند.
مقدمه فتح الباری، ص۳۹۹.
در نتیجه، روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و «منکر الحدیث» بودن علوان بن داود، ضرری به صحت روایت نمیزند.
منابع شیعه:
در باره شهادت صدیقه شهیده، روایات فراوانی در کتابهای شیعه وجود دارد که حتی میتوان در این باره ادعای تواتر کرد، ما در این جا به جهت اختصار فقط به دو روایت اشاره میکنیم:
«سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسی» آورده است:
فقالت فاطمة علیها السلام: یا عمر، ما لنا ولک؟ فقال: افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم. فقالت: (یا عمر، أما تتقی الله تدخل علی بیتی)؟ فأبی أن ینصرف. ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل.
کتاب سلیم بن قیس، تحقیق اسماعیل انصاری، ص ۱۵۰.
... حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش میکشیم! فرمود: ای عمر، از خدا نمیترسی که به خانه من وارد میشوی؟! ولی عمر ابا کرد از این که برگردد. عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد....
مرحوم کلینی در کافی مینویسد:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ (علیها السلام) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَةٌ...
الکافی، الشیخ الکلینی، ج۱، ص ۴۵۸، باب مولد الزهراء فاطمه علیها السلام، ح۲.
ترجمه روات:
۱. محمد بن یحی، شیخ مرحوم کلینی رضوان الله علیهما:
مرحوم نجاشی در باره وی میفرماید:
محمد بن یحیی أبو جعفر العطار القمی، شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث، له کتب.
رجال النجاشی، النجاشی، ص ۳۵۳.
۲. العمرکی بن علی:
مرحوم نجاشی در باره وی میگوید:
العمرکی بن علی أبو محمد البوفکی وبوفک قریة من قری نیشابور. شیخ من أصحابنا، ثقة، روی عنه شیوخ أصحابنا.
رجال النجاشی، النجاشی، ص ۳۰۳.
۳. علی بن جعفر:
شیخ طوسی در باره وی میفرماید:
علی بن جعفر، أخو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، جلیل القدر، ثقة.
الفهرست، الشیخ الطوسی، ص ۱۵۱
/
سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج)