رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: “برخی از مردم را از برابر من میربایند، من گویم: پروردگارا، این از من و امت من است! گفتهشود: آیا میدانی که پس از تو چه کردهاند؟ به خدا سوگند آنان پیوسته عقبگرد میکردند.
(صحیح بخاری ۸ / ۱۵۱.)
“من پیش از شما بر حوض وارد میشوم، هر که به آن وارد شود از آن بنوشد، و هر که از آن بنوشد دیگر تشنه نگردد. همانا گروهی بر من وارد میشوند که هم من آنان را میشناسم و هم آنان مرا، سپس میان ما جدایی افکنند”. و در حدیث ابوسعید خُدری این جمله را اضافه دارد: “من گویم: اینان از منند! پاسخ آید: تو نمیدانی اینان پس از تو چه تبدیلها و تغییرها دادند؛ من گویم: دوری باد، دوری باد بر آنان که پس از من تبدیل و تغییر پدید آوردند”.
(صحیح بخاری ۹ / ۵۸..)
“همانا شما سنتهای پیشینیان را وجب به وجب و گام به گام پیروی میکنید، حتی اگر آنان به سوراخ سوسماری درآمده باشند شما هم به دنبال آنان میروید”.
(صحیح بخاری ۹ / ۱۲۶.)
- “روز قیامت گروهی از یارانم بر من وارد میشوند ولی آنان را از حوض دور میسازند؛ من گویم: پروردگارا، اینان اصحاب منند! گوید: تو نمیدانی اینان پس از تو چه حوادثی پدید آوردند، اینان عقبگرد کردند و دست از اسلام کشیدند”.
(صحیح بخاری ۸ / ۱۵۰.)
- “در این بین که من ایستادهام گروهی نزد من آیند، همین که آنان را شناختم مردی از میان ما بیرون آید و به آنان گوید: بیایید! گویم: کجا؟ گوید: به سوی آتش، به خدا سوگند. گویم: مگر چه کردهاند؟ گوید: اینان پس از تو عقبگرد کردند و از دین دست کشیدند. و دوباره همین کار تکرار میشود، و نمیبینم که کسی را رهایی دهد مگر تنی چند را مانند شتران گم شده”.
(صحیح بخاری ۸ / ۱۵۱. و تشبیه به شتران گمشده بیانگر آن است که اهل نجات بسیار اندکند.)
- آری اینچنین بود سختگیری آن حضرت در امور الهی و امانتداری او نسبت به امانتی که خداوند به والیان سپردهاست. بیشک این روش بر هر انسانی که تنها در گفتار از عدالت دم میزند و در عمل سر و کاری با عدالت ندارد گران خواهد آمد، زیرا میدان عدالت در تعریف زبانی بسی گسترده و در میدان عمل و رعایت انصاف بسی تنگ است؛ آن حضرت اینگونه عمل کرد تا همه مردم به ویژه زمامداران و قاضیان را بیاموزد که در پیاده کردن عدالت و رعایت تساوی در میان مردم بر این طریق حرکت کنند و به راه او روند تا هیچ دور و نزدیک و کوچک و بزرگی را نادیده نگیرند. صَلَّی الْاِلهُ عَلی جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ/قَبْرٌ فَأصْبَحَ فیهِ الْعَدْلُ مَدْفونا/ <درود خدا بر آن بدن مبارکی که گورش در آغوش گرفت و عدل و دادگری هم با او به گور رفت>./ امام علی علیه السلام این سیره پسندیده را از پیامبر و رهبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فراگرفتهبود؛ چرا که در خبر وارد است که امیرمؤمنان علیه السلام به(من لایحضرهالفقیه، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابیداود؛ و لفظ مطابق منلایحضر است.) ابناعبد فرمود: <آیا تو را از داستان خود و فاطمه دخت گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم -که محبوبترین افراد خانواده در نزد آن حضرت و من بود- خبر ندهم؟ گفت: چرا، فرمود: فاطمه آنقدر آسیا گردانید تا دستش پینه بست و با مشک آب کشید که اثر بند مشک بر گردنش نمایان شد و خانه را روبید تا جامههایش غبار گرفت. زمانی اسیرانی چند برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، من به فاطمه گفتم: خوب است نزد پدرت روی و از او خادمی بخواهی. فاطمه خدمت پیامبر رفت دید حضرت با گروهی سرگرم صحبت است (یا جوانانی چند در نزد او هستند) و بازگشت، فردای آن روز پیامبر نزد فاطمه آمد و فرمود: با من چه کار داشتی؟ فاطمه ساکت ماند، من گفتم: ای رسول خدا، من میگویم: فاطمه آنقدر آسیا گردانیده و مشک به دوش کشیده که دستش پینه بسته و اثر بند مشک در گردنش نمایان گردیدهاست؛ چون تعدادی اسیر برای شما آوردند من به او گفتم که خدمت شما برسد و از شما خادمی بخواهد تا او بار این مشکلات را بردارد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای فاطمه، از خدا پروا کن و واجبات الهی خود را به جای آر و به کارهای خانوادهات پرداز، و چون به بستر رفتی سی و سه بار سبحان اللَّه و سی و سه بار الحمدللَّه و سی و چهار بار اللَّه اکبر که مجموعاً صد بار میشود بگو، که این برای تو از خدمتکار بهتر است. فاطمه گفت: از خدا و رسولش راضی هستم>. و در روایت دیگری وارد است که <پیامبر خادمی برای او نفرستاد>. فاضل محقق استاد علیاکبر غفاری در پاورقی <منلایحضرهالفقیه> مطالبی آوردهاند که پسندم آمد در اینجا بیاورم، وی گوید: خواننده گرامی، در اینجا درنگی کن و در این خبر مورد قبول همه خوب بیندیش که پاره تن و تنها نورچشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خادمی از اسیران و غنایم جنگی از آن حضرت میطلبد که در کارهای مهم منزل به او کمک کند و پارهای از مشکلات کار خانه را از دوش او بردارد اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آنکه حاکم مطلق و پر قدرت اسلام و سرپرست با نفوذ جامعه آن زمان است و اختیار همه اموال بلکه جانها به دست اوست و بالاترین مظاهر قدرت را در اختیار دارد آنگونه که توصیفکنندهاش در وصف او گفته: <من قبل و بعد از او مانندش را ندیدهام>، با این همه یگانه دختر و پاره جگر خود را امر به تقوا و انجام کارهای خانه و یاد فراوان خدا میکند و راضی نمیشود که از بیتالمال مسلمانان خادمی به او بدهد، و بر اساس خبر دیگری به علی و فاطمه میگوید: آیا شما را چیزی نیاموزم که بهتر از خادم باشد؟ فاطمه هم با کمال میل و رضایت باطنی پاسخ میدهد: <من از خدا و رسولش راضی هستم>. این نمونه را داشتهباش که تو را جداً در شناخت کسی که دقیقاً از آن حضرت پیروی نموده و آن کس که از راه حضرتش منحرف شده و روی گردانیده از کسانی که مدعی خلافت بودهاند با حقیقت آشنا میسازد، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها پیشوا و رییسی است که باید کار او را پی گرفت و به دنبال او حرکت نمود (و خواهی دید که در میان خلفا تنها علی علیه السلام است که به دنبال آن حضرت حرکت کردهاست). این علیبن ابیطالب علیه السلام است که حتی برای خود و فرزندانش فضیلتی بر احدی از مسلمانان قایل نشد؛ خواهرش امّهانی دختر ابیطالب نزد آن حضرت رفت و امام بیست درهم به او داد، امّهانی از کنیز عجمی خود پرسید: امیرمؤمنان به تو چقدر داد؟ گفت: بیست درهم، امّهانی با عصبانیت خدمت امام رسید تا اعتراض کند، امام فرمود: بازگرد -خدا تو را رحمت کند- که ما در کتاب خدا ترجیحی برای (فرزندان) اسماعیل بر اسحاق ندیدهایم! و نیز از بصره تحفهای بس گرانبها از غواصی دریا نزد حضرت فرستادند، دخترش امّکلثوم گفت: آیا اجازه میدهید که آن را به گردن بیاویزم و به آن زینت کنم؟ فرمود: ای ابورافع، این را به بیتالمال ببر و کسی حق ندارد از آن استفاده کند مگر آنکه همه زنان مسلمان مانند آن را داشتهباشند... اما در مقابل، این عثمانبن عفّان است که همه غنایمی را که از فتح افریقیّه در مغرب -که همان طرابلس تا طنجه است- به دست آمدهبود به برادر رضاعی خود سعدبن ابیسرح داد بدون آنکه احدی از مسلمانان را با او شریک سازد، و در روزی که صد هزار به مروانبن حکم داد دویست هزار از بیتالمال هم به ابوسفیان پرداخت، و ابوموسی اموال بسیاری را از عراق برای او آورد و او همه را در میان بنیامیه تقسیم کرد. اینها مواردی است که ابن ابیالحدید در <شرح نهجالبلاغة> ۱/۶۷ آوردهاست. و باید دانست که سعدبن ابیسرح همان کسی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه خون او را مباح کرد چنانکه در کتاب <سنن ابوداود> و <انسابالاشراف> بلاذری آمده و در بعضی مصادر عبداللَّهبن ابیسرح گفتهاند. کوتاه سخن آنکه این دو روش مقیاسی است برای کسی که میخواهد در میان کسانی که بیتالمال را به دست دارند حقدار را از ناحق تشخیص دهد.(حاشیه من لایحضرهالفقیه، چاپ مکتبةالصدوق ۱ / ۳۲۲ - ۳۲۴.)
حال که سخن به مقایسه انجامید با آنکه قیاس در این مورد نارواست، بد نیست برخی از مظالم و تجاوزهای خلفا در بیتالمال مسلمانان را که راویان و محدثان خود اهل سنّت نقل کردهاند در اینجا بیاوریم:توضیحی درباره فدک یاقوت گوید: فَدَک -به فتح فاء و دال- است، ابندرید گفتهاست: فَدَّکْتُ الْقُطْنَ تَفْدیکاً یعنی پنبه را زدم. و فَدَک دهی است در حجاز که دو یا سه روز راه با مدینه فاصله دارد. خداوند در سال هفتم هجری آن را از راه صلح نصیب رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود؛ بدین قرار که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خیبر وارد شد و قلعههای آن را فتح کرد و تنها سه قلعه باقی ماندهبود و محاصره آنان تنگ شد و کار بر آنان سخت آمد پیکی نزد آن حضرت فرستادند و پیشنهاد کردند که اجازه خروج به آنان دهد به شرط آنکه از وطن بیرون روند، و حضرت چنین کرد. این خبر به اهل فدک رسید آنان نیز پیکی فرستادند و درخواست کردند که آن حضرت به شرط بهرهبرداری از نصف میوهها و اموال آنها با آنان مصالحه کند، و حضرت پذیرفت. از این رو فدک از غنایمی است که با جنگ و تاخت و تاز به دست نیامده و بنابراین مخصوص رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است (و دیگران را در آن حقّی نیست). فدک دارای چشمهای جوشان و درختان خرمای بسیاری بودهاست. و این همان است که فاطمه -رضی اللَّه عنها- فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به من بخشیده، و ابوبکر گفت: من شاهد میخواهم؛ و این خود داستانی دارد... (پس از آنکه فدک توسط خلیفه اول غصب شد همچنان در اختیار حکومتها بود تا) چون عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید به عامل خود در مدینه نوشت که فدک را به اولاد فاطمه -رضی اللَّه عنها- بازگرداند، و فدک در ایام عمربن عبدالعزیز در اختیار اولاد آن حضرت بود تا یزیدبن عبدالملک به حکومت رسید و آن را قبضه کرد و باز پیوسته در دست بنیامیه بود تا ابوالعباس سفّاح به خلافت رسید و آن را به حسنبن حسنبن علیبن ابیطالب (حسن مثنّی) بازگرداند و حسن قیّم آن بود و منافع آن را در میان اولاد علی علیه السلام پخش میکرد، و چون منصور به خلافت رسید و اولاد حسن بر او شوریدند آن را پس گرفت و چون مهدی پسر وی به خلافت رسید دوباره آن را به آنان بازگرداند، باز موسی هادی و خلفای بعد (هارون و امین) آن را پس گرفتند تا خلافت به مأمون رسید؛ آنگاه پیکی از سوی اولاد علیبن ابیطالب نزد وی آمد و آن را طلب نمود، مأمون نیز دستور داد تا سندی از آن به نام آنان بنویسند، سند نوشتهشد و بر مأمون قرایت گردید؛ در اینجا دعبل شاعر برخاست و این شعر را سرود: أصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِکا/بِرَدِّ مأمُونٍ هاشِماً فَدَکا(معجمالبلدان ۴ / ۲۳۸.) <چهره زمانه خندان شد با بازگرداندن مأمون فدک را به اولاد هاشم>. نویسنده شهیر مصری استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده کتاب چند جلدی <الإمام علیبن ابیطالب> در مقدمهای که بر کتاب پرارج <فدک> تألیف علامه سید محمد حسن موسوی قزوینی حایری (ص ۶) نوشتهاست، گوید: <سرزمین فدک -خواه بخشش باشد یا میراث- بیتردید حق خالص فاطمه -رضی اللَّه عنها- بودهاست>. سیوطی گوید: از ابوسعید خدری دو روایت است که چون آیه: وَ اتِ ذَاالقُرْبی حَقَّهُ <و حق خویشاوند را بده> نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و(سوره اسراء / ۲۵.) آله و سلم فاطمه را فراخواند و فدک را به او بخشید.(تفسیر درّ المنثور ۴ / ۱۷۷. زمین اِقطاعی را در فارسی تیول گویند. (م)) و ابنمردویه از ابنعباس -رضیاللَّه عنهما- روایت کرده که چون این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به فاطمه اقطاع کرد و به او بخشید تا از درآمد آن زندگانی کند.(تفسیر درّ المنثور ۴ / ۱۷۷) بلاذری گوید: کلبی گفتهاست: بنیامیه فدک را ویژه خود ساختند و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد آن تغییر دادند و چون عمربن عبدالعزیز۲ به خلافت رسید آن را به جای اصلیش بازگرداند.(فتوحالبلدان / ۴۴.)
درباره حق خویشاوند حافظ هیثمی گوید: ابوبکر خمس را مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تقسیم میکرد جز آنکه به خویشاوندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنانکه آن حضرت میداد، نمیداد.(مجمعالزواید ۵ / ۲۴۱.)
طبری گوید: ابنعباس گفتهاست: سهم خدا و سهم رسول خدا (از خمس غنایم) یکی قراردادهشده و سهمی هم برای خویشاوندانِ (رسول خدا) هست، و این دو سهم باید صرف مخارج اسب و سلاح جنگی شود، و سهمی هم برای یتیمان و فقیران و درراهماندگان قرار دارد و به دیگران نباید داد.(یعنی خمس را پنج قسمت میداند
: ۱ - سهم خدا و رسول ۲ - سهم ذیالقربی ۳ - سهم یتامی ۴-سهم مساکین ۵ - سهم ابنالسبیل. (م))(تفسیر طبری ۱۰ / ۶.) و از قتاده درباره سهم خویشاوندان پرسیدند، گفت: آن طعمه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و پس از ارتحال پیامبر، ابوبکر و عمر آن را فی سبیلاللَّه قرار دادند و به عنوان صدقه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محسوب داشتند.(تفسیر طبری ۱۰ / ۷.)حافظ ابوعبید قاسمبن سلّام به سندش از ابنشهاب نقل کرده که یزیدبن هرمز به او گفت: نجده به ابنعباس نامه نوشت و از سهم خویشاوند پرسید، ابنعباس در پاسخ نوشت: آن سهم ماست؛ و عمر ما را فراخواند تا از آن سهم دختران ما را شوهر دهد و برای عیالمندان ما خادم گمارد ولی ما نپذیرفتیم و خواستیم که همه آن سهم را به ما واگذارد و عمر زیر بار نرفت.ابنهرمز گفت: من آن پاسخ ابنعباس را به نجده نوشتم.(الاموال / ۴۶۶.) و نیز گوید: عمربن خطاب گفت: خمس (غنایم) عراق به دستم رسیدهاست، من هیچ مرد هاشمی را بیزن، و هیچ یک از آنها را که کنیز خدمتکار ندارد بدون خدمتکار نخواهم گذاشت. و (از آن سهم) به حسن و حسین - علیهما السلام - هم میداد.(الاموال / ۴۶۶.)ابن ابیالحدید گوید: بدان که مردم چنین پندارند که دعوای فاطمه با ابوبکر (در مورد فدک) تنها بر سر دو امر بودهاست: ارث و نحله (بخشش)، ولی من در حدیث دیدم که در امر سومی هم دعوا داشته و ابوبکر آن را نیز از او بازداشته است و آن سهم ذویالقربی (سهم خویشاوند) است... فاطمه - علیها السلام - نزد ابوبکر آمد و فرمود: تو خوب میدانی که ما اهلبیت را از صدقات و غنایمی که خداوند در قرآن برای ما از سهم ذویالقربی قرار داده ظالمانه محروم داشتهای! سپس این آیه را برای او خواند: وَاعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِیالْقُرْبی <و بدانید که آنچه غنیمت بردید خمس آن برای خدا و(سوره انفال / ۴۱.) رسول و خویشاوندان (رسول) و... است>. ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدای تو و پدری که تو را زاده است! من گوش به فرمان کتاب خدا و پاسدار حق رسول خدا و حق خویشان اویم و من هم از همان کتابی که تو میخوانی میخوانم اما علم من از آن کتاب به این نرسیده که این بخش از خمس باید کاملاً در اختیار شما قرار گیرد. فاطمه - علیها السلام - فرمود: آیا سهم تو و خویشان توست؟ گفت: نه، بلکه مقداری را خرج شما میکنم و باقی را در مصالح مسلمانان صرف مینمایم... عروه گوید: فاطمه فدک و سهم ذویالقربی را از ابوبکر خواست و او زیر بار نرفت و آنها را جزء مال خدا (یعنی در بیتالمال) قرار داد. جُوَیبر از ضحاک از حسنبن محمدبن علیبن ابیطالب نقل کرده که: ابوبکر سهم ذویالقربی را از فاطمه و بنیهاشم منع کرد و آن را در راه خدا و خرید اسلحه و اسب و شتر قرار داد.(شرح نهجالبلاغة از ابنشهاب از عروه از عایشه نقل کرده که: فاطمه - علیها السلام - دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ابوبکر فرستاد و میراث خود از پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از غنایم مدینه و فدک و باقیمانده خمس خیبر طلب نمود. ابوبکر گفت: رسول خدا فرمودهاست: <ما ارث نمیگذاریم، هرچه بازگذاریم صدقه است؛ بیشک آل محمد - علیهم السلام - باید از این مال استفاده کنند>، و من نیز به خدا سوگند چیزی از صدقه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تغییر نمیدهم... پس ابوبکر زیر بار نرفت که از آنها چیزی به فاطمه - علیها السلام - بدهد، فاطمه نیز به همین دلیل از ابوبکر ناراحت شد و بر او خشم گرفت و با او قهر کرد و تا دم مرگ با او سخن نگفت. و آن حضرت شش ماه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود و پس از وفات، شوهرش علی شبانه او را به خاک سپرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او نماز گزارد. و تا فاطمه زنده بود علی را با مردم روی خوش بود و چون فاطمه از دنیا رفت علی با مردم روی خوش نشان نداد (و از آنان کناره گرفت)...
(صحیح بخاری ۵ / ۱۷۷، باب غزوه خیبر، و ۴ / ۹۶ نزدیک به همین مضامین.)
- شیخ مفید؛ گوید: چون خبر ورود امیرمؤمنان علیه السلام به ذیقار به عایشه رسید، وی به حفصه دختر عمر نامهای بدین مضمون نوشت: “اما بعد، چون ما به بصره رسیدیم علی هم در ذیقار فرود آمدهاست، و خدا گردن او را بشکند بسان تخم مرغی که بر روی سنگ بشکند، او مانند شتری است که اگر پیش آید نحر شود و اگر پس رود پی شود”. چون نامه به دست حفصه رسید خوشحال شد و کودکان قبیلههای تَیم و عَدی را فراخواند و به کنیزانش دایرههایی داد و دستور داد دایره بزنند و این ترانه بخوانند: “چه خبر؟ چه خبر؟ علی در ذیقار مثل شتری است که اگر پیش آید نحر شود و اگر پس رود پی شود”. خبر جمع شدن زنان بر ناسزاگویی به امیرمؤمنان و شادی از نامهای که از عایشه به دستشان رسیده به گوش امّسلمه -رضیاللَّه عنها- رسید، وی گریست و گفت: لباسم را بدهید تا به نزد آنان روم و تنبیهشان کنم. امّکلثوم دختر امیرمؤمنان علیه السلام گفت: من به جای تو میروم زیرا از تو بدین کار واردترم. آنگاه لباس پوشید و به طور ناشناس و آرام در میان کنیزان خود که همه به آرامی و حیا راه میرفتند آمد و به عنوان یکی از تماشاچیان بر آنان وارد شد، و چون بیهودگی و نابخردی آنان را دید نقاب برداشت و چهره خود به آنان بنمود، آنگاه به حفصه گفت: اگر اینک تو و خواهرت بر ضد امیرمؤمنان علیه السلام همدست شدهاید پیش از این نیز بر ضد برادرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همدست شدید و خداوند آیهای درباره شما نازل کرد، (در سوره تحریم / ۴ آمدهاست: وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنّاللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنینَ وَالْمَلایِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ. “و اگر شما (دو همسر پیامبر) بر ضد او همدست شوید (بدانید که) خدا مولا و یاور اوست و جبرییل و آن مرد صالح از مؤمنان (یعنی علی - علیه السلام -) و پس از آن فرشتگان نیز یار و یاور او هستند”. آنگاه خداوند در آیه ۱۰ و ۱۱ همین سوره زن نوح و زن لوط را برای کافران و زن فرعون و حضرت مریم را برای مؤمنان مثل آوردهاست. و خدا در پس جنگ شما قرار دارد و از آن آگاه است. حفصه اظهار شرمندگی کرد و گفت: آنان به نادانی چنین کردند؛ و فوراً آنان را پراکنده ساخت.
(الجمل / ۱۴۹. این داستان را با اندکی تفاوت ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغة ۱۴ / ۱۳، و محدث قمی؛ در سفینةالبحار ۱ / ۲۸۵، و احمد زکی صفوت در جمهرةالرسایل ۱ / ۳۷۷ آوردهاند.)
زمخشری در تفسیر این دو آیه گوید: این دو تمثیل تعریض دارد به دو مادر مؤمنان (عایشه و حفصه) که داستان آنها در آغاز همین سوره آمدهاست و تعریض به عمل آنان دارد که هر دو بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناخوشایندی او همدست شدند و به سختترین و شدیدترین وجه آنها را از این کار بر حذر داشتهاست، زیرا در این تمثیل سخن از کفر آمدهاست، و مانند همین تهدید سخت این آیه (درباره ترک حج) است: “و هر که کافر شود خداوند از جهانیان بینیاز است”. و نیز آیه اشاره دارد به آنکه حق آن دو آن است که در کمال اخلاص مانند این دو زن مؤمن (آسیه و مریم) باشند و بر صرف اینکه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند اعتماد نکنند، زیرا این فضیلت به تنهایی برای آنها سودمند نیست مگر زمانی که مخلص باشند. و تعریض و کنایه به حفصه بیشتر است. زیرا زن لوط بود که اسرار او را فاش کرد چنانکه حفصه راز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را فاش نمود و داستانش در آغاز سوره آمده است... پس از سخن علامه زمخشری اینک بنگرید به سخن علامه طبری و ابنابیالحدید و دیگران درباره عایشه و حفصه و کیفیت برخورد آنها با وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امیرمؤمنان که جان و برادر و داماد و نورچشم آن حضرت بود: طبری در تاریخ خود ۵ / ۱۵۰ گوید: چون خبر شهادت علی به عایشه رسید این بیت را خواند (ترجمه): “سفر او پایان یافت و عصا به زمین افکند و جایگزین شد، همانگونه که مسافر از راه رسیده چشم دیگران را روشن میکند”. (یعنی چشم من هم به کشته شدن علی روشن شد). آنگاه گفت: چه کسی او را کشت؟ گفتند: مردی از قبیله مراد. عایشه گفت: “گرچه آن قاتل دور از من است ولی جوانی خبرش را آورد که خاک به دهانش نیست (و دروغ نمیگوید)”. زینب دختر ابوسلمه گفت: “آیا درباره علی چنین میگویی؟ عایشه گفت: من فراموشکارم، هرگاه فراموش کردم یادآوریم کنید. و آن کس که خبر مرگ را آورد سفیانبن عبدشمسبن ابیوقّاص زُهری بود”. ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغة ۹ / ۱۹۸ گوید: “فاطمه از دنیا رفت و همه زنان رسول خدا برای تسلیت به دیدن بنیهاشم آمدند جز عایشه که نیامد و خود را به بیماری زد، و سخنی از او برای علی - علیه السلام - نقل شد که دلالت بر شادی وی داشت”. در صحیح بخاری ۱ / ۱۶۰ گوید: “عایشه گفت: چون بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سنگین شد و دردش شدت یافت از همسران خود اجازه خواست که در اتاق من بستری شود، آنان اجازه دادند، حضرت با تکیه بر دو مرد: عباس و مرد دیگری بیرون شد در حالی که پاهایش به زمین میکشید. عبداللَّه (راوی حدیث) گوید: این سخن عایشه را به ابنعباس باز گفتم، وی گفت: میدانی آن مردی که عایشه نام نبرد که بود؟ گفتم: نه، گفت: او علیبن ابیطالب بود”. علی - علیه السلام - در خطبه ۱۵۴ نهجالبلاغة میفرماید: “اما فلانی (عایشه) رأی زنانه و کینهای که چون کوره آهنگر در سینهاش میگداخت او را درگرفت، و اگر او را فرامیخواندند که آنچه با من کرد با دیگری کند هرگز نمیکرد”. محمّد عبده در شرح این کلام گوید: “منظور این است که حقد و کینه او پیوسته در جوش و گداز بود مانند کوره آهنگر که تا کار میکند در جوش و گداز است. و اگر کسی او را فرامیخواند که پارهای از آن بدیها و دشمنیها که در حق من کرد با دیگری کند هرگز نمیکرد، زیرا تنها با من کینه داشت”. و علّامه خویی در شرح نهجالبلاغة ۹ / ۲۸۱ گوید: “مسروق گفت: بر عایشه وارد شدم و غلام سیاهی به نام عبدالرحمن نزد او بود، عایشه گفت: میدانی چرا او را عبدالرحمن نامیدهام؟ گفتم: نه. گفت: از روی دوستی عبدالرحمنبن ملجم (قاتل علی - علیه السلام -)”. این خبر در تلخیص الشافی ۴ / ۱۵۸ نیز آمده است.)
//
سایت فطرت