رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: “برخی از مردم را از برابر من می‏ربایند، من گویم: پروردگارا، این از من و امت من است! گفته‏شود: آیا می‏دانی که پس از تو چه کرده‏اند؟ به خدا سوگند آنان پیوسته عقبگرد می‏کردند.
(صحیح بخاری ۸ / ۱۵۱.)

“من پیش از شما بر حوض وارد می‏شوم، هر که به آن وارد شود از آن بنوشد، و هر که از آن بنوشد دیگر تشنه نگردد. همانا گروهی بر من وارد می‏شوند که هم من آنان را می‏شناسم و هم آنان مرا، سپس میان ما جدایی افکنند”. و در حدیث ابوسعید خُدری این جمله را اضافه دارد: “من گویم: اینان از منند! پاسخ آید: تو نمی‏دانی اینان پس از تو چه تبدیلها و تغییرها دادند؛ من گویم: دوری باد، دوری باد بر آنان که پس از من تبدیل و تغییر پدید آوردند”.
(صحیح بخاری ۹ / ۵۸..)

“همانا شما سنتهای پیشینیان را وجب به وجب و گام به گام پیروی می‏کنید، حتی اگر آنان به سوراخ سوسماری درآمده باشند شما هم به دنبال آنان می‏روید”.
(صحیح بخاری ۹ / ۱۲۶.)
- “روز قیامت گروهی از یارانم بر من وارد می‏شوند ولی آنان را از حوض دور می‏سازند؛ من گویم: پروردگارا، اینان اصحاب منند! گوید: تو نمی‏دانی اینان پس از تو چه حوادثی پدید آوردند، اینان عقبگرد کردند و دست از اسلام کشیدند”.
(صحیح بخاری ۸ / ۱۵۰.)
- “در این بین که من ایستاده‏ام گروهی نزد من آیند، همین که آنان را شناختم مردی از میان ما بیرون آید و به آنان گوید: بیایید! گویم: کجا؟ گوید: به سوی آتش، به خدا سوگند. گویم: مگر چه کرده‏اند؟ گوید: اینان پس از تو عقبگرد کردند و از دین دست کشیدند. و دوباره همین کار تکرار می‏شود، و نمی‏بینم که کسی را رهایی دهد مگر تنی چند را مانند شتران گم شده”.
(صحیح بخاری ۸ / ۱۵۱. و تشبیه به شتران گم‏شده بیانگر آن است که اهل نجات بسیار اندکند.)

- آری اینچنین بود سختگیری آن حضرت در امور الهی و امانتداری او نسبت به امانتی که خداوند به والیان سپرده‏است. بی‏شک این روش بر هر انسانی که تنها در گفتار از عدالت دم می‏زند و در عمل سر و کاری با عدالت ندارد گران خواهد آمد، زیرا میدان عدالت در تعریف زبانی بسی گسترده و در میدان عمل و رعایت انصاف بسی تنگ است؛ آن حضرت این‏گونه عمل کرد تا همه مردم به ویژه زمامداران و قاضیان را بیاموزد که در پیاده کردن عدالت و رعایت تساوی در میان مردم بر این طریق حرکت کنند و به راه او روند تا هیچ دور و نزدیک و کوچک و بزرگی را نادیده نگیرند. صَلَّی الْاِلهُ عَلی جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ/قَبْرٌ فَأصْبَحَ فیهِ الْعَدْلُ مَدْفونا/ <درود خدا بر آن بدن مبارکی که گورش در آغوش گرفت و عدل و دادگری هم با او به گور رفت>./ امام علی علیه السلام این سیره پسندیده را از پیامبر و رهبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فراگرفته‏بود؛ چرا که در خبر وارد است که امیرمؤمنان علیه السلام به(من لایحضره‏الفقیه، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابی‏داود؛ و لفظ مطابق من‏لایحضر است.) ابن‏اعبد فرمود: <آیا تو را از داستان خود و فاطمه دخت گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم -که محبوبترین افراد خانواده در نزد آن حضرت و من بود- خبر ندهم؟ گفت: چرا، فرمود: فاطمه آنقدر آسیا گردانید تا دستش پینه بست و با مشک آب کشید که اثر بند مشک بر گردنش نمایان شد و خانه را روبید تا جامه‏هایش غبار گرفت. زمانی اسیرانی چند برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، من به فاطمه گفتم: خوب است نزد پدرت روی و از او خادمی بخواهی. فاطمه خدمت پیامبر رفت دید حضرت با گروهی سرگرم صحبت است (یا جوانانی چند در نزد او هستند) و بازگشت، فردای آن روز پیامبر نزد فاطمه آمد و فرمود: با من چه کار داشتی؟ فاطمه ساکت ماند، من گفتم: ای رسول خدا، من می‏گویم: فاطمه آنقدر آسیا گردانیده و مشک به دوش کشیده که دستش پینه بسته و اثر بند مشک در گردنش نمایان گردیده‏است؛ چون تعدادی اسیر برای شما آوردند من به او گفتم که خدمت شما برسد و از شما خادمی بخواهد تا او بار این مشکلات را بردارد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای فاطمه، از خدا پروا کن و واجبات الهی خود را به جای آر و به کارهای خانواده‏ات پرداز، و چون به بستر رفتی سی و سه بار سبحان اللَّه و سی و سه بار الحمدللَّه و سی و چهار بار اللَّه اکبر که مجموعاً صد بار می‏شود بگو، که این برای تو از خدمتکار بهتر است. فاطمه گفت: از خدا و رسولش راضی هستم>. و در روایت دیگری وارد است که <پیامبر خادمی برای او نفرستاد>. فاضل محقق استاد علی‏اکبر غفاری در پاورقی <من‏لایحضره‏الفقیه> مطالبی آورده‏اند که پسندم آمد در اینجا بیاورم، وی گوید: خواننده گرامی، در اینجا درنگی کن و در این خبر مورد قبول همه خوب بیندیش که پاره تن و تنها نورچشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خادمی از اسیران و غنایم جنگی از آن حضرت می‏طلبد که در کارهای مهم منزل به او کمک کند و پاره‏ای از مشکلات کار خانه را از دوش او بردارد اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آنکه حاکم مطلق و پر قدرت اسلام و سرپرست با نفوذ جامعه آن زمان است و اختیار همه اموال بلکه جانها به دست اوست و بالاترین مظاهر قدرت را در اختیار دارد آن‏گونه که توصیف‏کننده‏اش در وصف او گفته: <من قبل و بعد از او مانندش را ندیده‏ام>، با این همه یگانه دختر و پاره جگر خود را امر به تقوا و انجام کارهای خانه و یاد فراوان خدا می‏کند و راضی نمی‏شود که از بیت‏المال مسلمانان خادمی به او بدهد، و بر اساس خبر دیگری به علی و فاطمه می‏گوید: آیا شما را چیزی نیاموزم که بهتر از خادم باشد؟ فاطمه هم با کمال میل و رضایت باطنی پاسخ می‏دهد: <من از خدا و رسولش راضی هستم>. این نمونه را داشته‏باش که تو را جداً در شناخت کسی که دقیقاً از آن حضرت پیروی نموده و آن کس که از راه حضرتش منحرف شده و روی گردانیده از کسانی که مدعی خلافت بوده‏اند با حقیقت آشنا می‏سازد، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها پیشوا و رییسی است که باید کار او را پی گرفت و به دنبال او حرکت نمود (و خواهی دید که در میان خلفا تنها علی علیه السلام است که به دنبال آن حضرت حرکت کرده‏است). این علی‏بن ابی‏طالب علیه السلام است که حتی برای خود و فرزندانش فضیلتی بر احدی از مسلمانان قایل نشد؛ خواهرش امّ‏هانی دختر ابی‏طالب نزد آن حضرت رفت و امام بیست درهم به او داد، امّ‏هانی از کنیز عجمی خود پرسید: امیرمؤمنان به تو چقدر داد؟ گفت: بیست درهم، امّ‏هانی با عصبانیت خدمت امام رسید تا اعتراض کند، امام فرمود: بازگرد -خدا تو را رحمت کند- که ما در کتاب خدا ترجیحی برای (فرزندان) اسماعیل بر اسحاق ندیده‏ایم! و نیز از بصره تحفه‏ای بس گرانبها از غواصی دریا نزد حضرت فرستادند، دخترش امّ‏کلثوم گفت: آیا اجازه می‏دهید که آن را به گردن بیاویزم و به آن زینت کنم؟ فرمود: ای ابورافع، این را به بیت‏المال ببر و کسی حق ندارد از آن استفاده کند مگر آنکه همه زنان مسلمان مانند آن را داشته‏باشند... اما در مقابل، این عثمان‏بن عفّان است که همه غنایمی را که از فتح افریقیّه در مغرب -که همان طرابلس تا طنجه است- به دست آمده‏بود به برادر رضاعی خود سعدبن ابی‏سرح داد بدون آنکه احدی از مسلمانان را با او شریک سازد، و در روزی که صد هزار به مروان‏بن حکم داد دویست هزار از بیت‏المال هم به ابوسفیان پرداخت، و ابوموسی اموال بسیاری را از عراق برای او آورد و او همه را در میان بنی‏امیه تقسیم کرد. اینها مواردی است که ابن ابی‏الحدید در <شرح نهج‏البلاغة> ۱/۶۷ آورده‏است. و باید دانست که سعدبن ابی‏سرح همان کسی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه خون او را مباح کرد چنانکه در کتاب <سنن ابوداود> و <انساب‏الاشراف> بلاذری آمده و در بعضی مصادر عبداللَّه‏بن ابی‏سرح گفته‏اند. کوتاه سخن آنکه این دو روش مقیاسی است برای کسی که می‏خواهد در میان کسانی که بیت‏المال را به دست دارند حقدار را از ناحق تشخیص دهد.(حاشیه من لایحضره‏الفقیه، چاپ مکتبةالصدوق ۱ / ۳۲۲ - ۳۲۴.)

حال که سخن به مقایسه انجامید با آنکه قیاس در این مورد نارواست، بد نیست برخی از مظالم و تجاوزهای خلفا در بیت‏المال مسلمانان را که راویان و محدثان خود اهل سنّت نقل کرده‏اند در اینجا بیاوریم:توضیحی درباره فدک یاقوت گوید: فَدَک -به فتح فاء و دال- است، ابن‏درید گفته‏است: فَدَّکْتُ الْقُطْنَ تَفْدیکاً یعنی پنبه را زدم. و فَدَک دهی است در حجاز که دو یا سه روز راه با مدینه فاصله دارد. خداوند در سال هفتم هجری آن را از راه صلح نصیب رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود؛ بدین قرار که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خیبر وارد شد و قلعه‏های آن را فتح کرد و تنها سه قلعه باقی مانده‏بود و محاصره آنان تنگ شد و کار بر آنان سخت آمد پیکی نزد آن حضرت فرستادند و پیشنهاد کردند که اجازه خروج به آنان دهد به شرط آنکه از وطن بیرون روند، و حضرت چنین کرد. این خبر به اهل فدک رسید آنان نیز پیکی فرستادند و درخواست کردند که آن حضرت به شرط بهره‏برداری از نصف میوه‏ها و اموال آنها با آنان مصالحه کند، و حضرت پذیرفت. از این رو فدک از غنایمی است که با جنگ و تاخت و تاز به دست نیامده و بنابراین مخصوص رسول‏خدا صلی الله علیه و آله و سلم است (و دیگران را در آن حقّی نیست). فدک دارای چشمه‏ای جوشان و درختان خرمای بسیاری بوده‏است. و این همان است که فاطمه -رضی اللَّه عنها- فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به من بخشیده، و ابوبکر گفت: من شاهد می‏خواهم؛ و این خود داستانی دارد... (پس از آنکه فدک توسط خلیفه اول غصب شد همچنان در اختیار حکومتها بود تا) چون عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید به عامل خود در مدینه نوشت که فدک را به اولاد فاطمه -رضی اللَّه عنها- بازگرداند، و فدک در ایام عمربن عبدالعزیز در اختیار اولاد آن حضرت بود تا یزیدبن عبدالملک به حکومت رسید و آن را قبضه کرد و باز پیوسته در دست بنی‏امیه بود تا ابوالعباس سفّاح به خلافت رسید و آن را به حسن‏بن حسن‏بن علی‏بن ابی‏طالب (حسن مثنّی) بازگرداند و حسن قیّم آن بود و منافع آن را در میان اولاد علی علیه السلام پخش می‏کرد، و چون منصور به خلافت رسید و اولاد حسن بر او شوریدند آن را پس گرفت و چون مهدی پسر وی به خلافت رسید دوباره آن را به آنان بازگرداند، باز موسی هادی و خلفای بعد (هارون و امین) آن را پس گرفتند تا خلافت به مأمون رسید؛ آن‏گاه پیکی از سوی اولاد علی‏بن ابی‏طالب نزد وی آمد و آن را طلب نمود، مأمون نیز دستور داد تا سندی از آن به نام آنان بنویسند، سند نوشته‏شد و بر مأمون قرایت گردید؛ در اینجا دعبل شاعر برخاست و این شعر را سرود: أصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِکا/بِرَدِّ مأمُونٍ هاشِماً فَدَکا(معجم‏البلدان ۴ / ۲۳۸.) <چهره زمانه خندان شد با بازگرداندن مأمون فدک را به اولاد هاشم>. نویسنده شهیر مصری استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده کتاب چند جلدی <الإمام علی‏بن ابی‏طالب> در مقدمه‏ای که بر کتاب پرارج <فدک> تألیف علامه سید محمد حسن موسوی قزوینی حایری (ص ۶) نوشته‏است، گوید: <سرزمین فدک -خواه بخشش باشد یا میراث- بی‏تردید حق خالص فاطمه -رضی اللَّه عنها- بوده‏است>. سیوطی گوید: از ابوسعید خدری دو روایت است که چون آیه: وَ اتِ ذَاالقُرْبی حَقَّهُ <و حق خویشاوند را بده> نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و(سوره اسراء / ۲۵.) آله و سلم فاطمه را فراخواند و فدک را به او بخشید.(تفسیر درّ المنثور ۴ / ۱۷۷. زمین اِقطاعی را در فارسی تیول گویند. (م)) و ابن‏مردویه از ابن‏عباس -رضی‏اللَّه عنهما- روایت کرده که چون این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به فاطمه اقطاع کرد و به او بخشید تا از درآمد آن زندگانی کند.(تفسیر درّ المنثور ۴ / ۱۷۷) بلاذری گوید: کلبی گفته‏است: بنی‏امیه فدک را ویژه خود ساختند و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد آن تغییر دادند و چون عمربن عبدالعزیز۲ به خلافت رسید آن را به جای اصلیش بازگرداند.(فتوح‏البلدان / ۴۴.) 
درباره حق خویشاوند حافظ هیثمی گوید: ابوبکر خمس را مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تقسیم می‏کرد جز آنکه به خویشاوندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنانکه آن حضرت می‏داد، نمی‏داد.(مجمع‏الزواید ۵ / ۲۴۱.)

طبری گوید: ابن‏عباس گفته‏است: سهم خدا و سهم رسول خدا (از خمس غنایم) یکی قرارداده‏شده و سهمی هم برای خویشاوندانِ (رسول خدا) هست، و این دو سهم باید صرف مخارج اسب و سلاح جنگی شود، و سهمی هم برای یتیمان و فقیران و درراه‏ماندگان قرار دارد و به دیگران نباید داد.(یعنی خمس را پنج قسمت می‏داند
: ۱ - سهم خدا و رسول ۲ - سهم ذی‏القربی ۳ - سهم یتامی ۴-سهم مساکین ۵ - سهم ابن‏السبیل. (م))(تفسیر طبری ۱۰ / ۶.) و از قتاده درباره سهم خویشاوندان پرسیدند، گفت: آن طعمه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و پس از ارتحال پیامبر، ابوبکر و عمر آن را فی سبیل‏اللَّه قرار دادند و به عنوان صدقه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محسوب داشتند.(تفسیر طبری ۱۰ / ۷.)حافظ ابوعبید قاسم‏بن سلّام به سندش از ابن‏شهاب نقل کرده که یزیدبن هرمز به او گفت: نجده به ابن‏عباس نامه نوشت و از سهم خویشاوند پرسید، ابن‏عباس در پاسخ نوشت: آن سهم ماست؛ و عمر ما را فراخواند تا از آن سهم دختران ما را شوهر دهد و برای عیالمندان ما خادم گمارد ولی ما نپذیرفتیم و خواستیم که همه آن سهم را به ما واگذارد و عمر زیر بار نرفت.ابن‏هرمز گفت: من آن پاسخ ابن‏عباس را به نجده نوشتم.(الاموال / ۴۶۶.) و نیز گوید: عمربن خطاب گفت: خمس (غنایم) عراق به دستم رسیده‏است، من هیچ مرد هاشمی را بی‏زن، و هیچ یک از آنها را که کنیز خدمتکار ندارد بدون خدمتکار نخواهم گذاشت. و (از آن سهم) به حسن و حسین - علیهما السلام - هم می‏داد.(الاموال / ۴۶۶.)ابن ابی‏الحدید گوید: بدان که مردم چنین پندارند که دعوای فاطمه با ابوبکر (در مورد فدک) تنها بر سر دو امر بوده‏است: ارث و نحله (بخشش)، ولی من در حدیث دیدم که در امر سومی هم دعوا داشته و ابوبکر آن را نیز از او بازداشته است و آن سهم ذوی‏القربی (سهم خویشاوند) است... فاطمه - علیها السلام - نزد ابوبکر آمد و فرمود: تو خوب می‏دانی که ما اهل‏بیت را از صدقات و غنایمی که خداوند در قرآن برای ما از سهم ذوی‏القربی قرار داده ظالمانه محروم داشته‏ای! سپس این آیه را برای او خواند: وَاعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی‏ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی‏الْقُرْبی <و بدانید که آنچه غنیمت بردید خمس آن برای خدا و(سوره انفال / ۴۱.) رسول و خویشاوندان (رسول) و... است>. ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدای تو و پدری که تو را زاده است! من گوش به فرمان کتاب خدا و پاسدار حق رسول خدا و حق خویشان اویم و من هم از همان کتابی که تو می‏خوانی می‏خوانم اما علم من از آن کتاب به این نرسیده که این بخش از خمس باید کاملاً در اختیار شما قرار گیرد. فاطمه - علیها السلام - فرمود: آیا سهم تو و خویشان توست؟ گفت: نه، بلکه مقداری را خرج شما می‏کنم و باقی را در مصالح مسلمانان صرف می‏نمایم... عروه گوید: فاطمه فدک و سهم ذوی‏القربی را از ابوبکر خواست و او زیر بار نرفت و آنها را جزء مال خدا (یعنی در بیت‏المال) قرار داد. جُوَیبر از ضحاک از حسن‏بن محمدبن علی‏بن ابی‏طالب نقل کرده که: ابوبکر سهم ذوی‏القربی را از فاطمه و بنی‏هاشم منع کرد و آن را در راه خدا و خرید اسلحه و اسب و شتر قرار داد.(شرح نهج‏البلاغة از ابن‏شهاب از عروه از عایشه نقل کرده که: فاطمه - علیها السلام - دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ابوبکر فرستاد و میراث خود از پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از غنایم مدینه و فدک و باقیمانده خمس خیبر طلب نمود. ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده‏است: <ما ارث نمی‏گذاریم، هرچه بازگذاریم صدقه است؛ بی‏شک آل محمد - علیهم السلام - باید از این مال استفاده کنند>، و من نیز به خدا سوگند چیزی از صدقه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تغییر نمی‏دهم... پس ابوبکر زیر بار نرفت که از آنها چیزی به فاطمه - علیها السلام - بدهد، فاطمه نیز به همین دلیل از ابوبکر ناراحت شد و بر او خشم گرفت و با او قهر کرد و تا دم مرگ با او سخن نگفت. و آن حضرت شش ماه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود و پس از وفات، شوهرش علی شبانه او را به خاک سپرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او نماز گزارد. و تا فاطمه زنده بود علی را با مردم روی خوش بود و چون فاطمه از دنیا رفت علی با مردم روی خوش نشان نداد (و از آنان کناره گرفت)...
(صحیح بخاری ۵ / ۱۷۷، باب غزوه خیبر، و ۴ / ۹۶ نزدیک به همین مضامین.)

- شیخ مفید؛ گوید: چون خبر ورود امیرمؤمنان علیه السلام به ذی‏قار به عایشه رسید، وی به حفصه دختر عمر نامه‏ای بدین مضمون نوشت: “اما بعد، چون ما به بصره رسیدیم علی هم در ذی‏قار فرود آمده‏است، و خدا گردن او را بشکند بسان تخم مرغی که بر روی سنگ بشکند، او مانند شتری است که اگر پیش آید نحر شود و اگر پس رود پی شود”. چون نامه به دست حفصه رسید خوشحال شد و کودکان قبیله‏های تَیم و عَدی را فراخواند و به کنیزانش دایره‏هایی داد و دستور داد دایره بزنند و این ترانه بخوانند: “چه خبر؟ چه خبر؟ علی در ذی‏قار مثل شتری است که اگر پیش آید نحر شود و اگر پس رود پی شود”. خبر جمع شدن زنان بر ناسزاگویی به امیرمؤمنان و شادی از نامه‏ای که از عایشه به دستشان رسیده به گوش امّ‏سلمه -رضی‏اللَّه عنها- رسید، وی گریست و گفت: لباسم را بدهید تا به نزد آنان روم و تنبیهشان کنم. امّ‏کلثوم دختر امیرمؤمنان علیه السلام گفت: من به جای تو می‏روم زیرا از تو بدین کار واردترم. آن‏گاه لباس پوشید و به طور ناشناس و آرام در میان کنیزان خود که همه به آرامی و حیا راه می‏رفتند آمد و به عنوان یکی از تماشاچیان بر آنان وارد شد، و چون بیهودگی و نابخردی آنان را دید نقاب برداشت و چهره خود به آنان بنمود، آن‏گاه به حفصه گفت: اگر اینک تو و خواهرت بر ضد امیرمؤمنان علیه السلام همدست شده‏اید پیش از این نیز بر ضد برادرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همدست شدید و خداوند آیه‏ای درباره شما نازل کرد، (در سوره تحریم / ۴ آمده‏است: وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنّ‏اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنینَ وَالْمَلایِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ. “و اگر شما (دو همسر پیامبر) بر ضد او همدست شوید (بدانید که) خدا مولا و یاور اوست و جبرییل و آن مرد صالح از مؤمنان (یعنی علی - علیه السلام -) و پس از آن فرشتگان نیز یار و یاور او هستند”. آن‏گاه خداوند در آیه ۱۰ و ۱۱ همین سوره زن نوح و زن لوط را برای کافران و زن فرعون و حضرت مریم را برای مؤمنان مثل آورده‏است. و خدا در پس جنگ شما قرار دارد و از آن آگاه است. حفصه اظهار شرمندگی کرد و گفت: آنان به نادانی چنین کردند؛ و فوراً آنان را پراکنده ساخت.
(الجمل / ۱۴۹. این داستان را با اندکی تفاوت ابن ابی‏الحدید در شرح نهج‏البلاغة ۱۴ / ۱۳، و محدث قمی؛ در سفینةالبحار ۱ / ۲۸۵، و احمد زکی صفوت در جمهرةالرسایل ۱ / ۳۷۷ آورده‏اند.)

زمخشری در تفسیر این دو آیه گوید: این دو تمثیل تعریض دارد به دو مادر مؤمنان (عایشه و حفصه) که داستان آنها در آغاز همین سوره آمده‏است و تعریض به عمل آنان دارد که هر دو بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناخوشایندی او همدست شدند و به سخت‏ترین و شدیدترین وجه آنها را از این کار بر حذر داشته‏است، زیرا در این تمثیل سخن از کفر آمده‏است، و مانند همین تهدید سخت این آیه (درباره ترک حج) است: “و هر که کافر شود خداوند از جهانیان بی‏نیاز است”. و نیز آیه اشاره دارد به آنکه حق آن دو آن است که در کمال اخلاص مانند این دو زن مؤمن (آسیه و مریم) باشند و بر صرف اینکه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند اعتماد نکنند، زیرا این فضیلت به تنهایی برای آنها سودمند نیست مگر زمانی که مخلص باشند. و تعریض و کنایه به حفصه بیشتر است. زیرا زن لوط بود که اسرار او را فاش کرد چنانکه حفصه راز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را فاش نمود و داستانش در آغاز سوره آمده است... پس از سخن علامه زمخشری اینک بنگرید به سخن علامه طبری و ابن‏ابی‏الحدید و دیگران درباره عایشه و حفصه و کیفیت برخورد آنها با وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امیرمؤمنان که جان و برادر و داماد و نورچشم آن حضرت بود: طبری در تاریخ خود ۵ / ۱۵۰ گوید: چون خبر شهادت علی به عایشه رسید این بیت را خواند (ترجمه): “سفر او پایان یافت و عصا به زمین افکند و جایگزین شد، همان‏گونه که مسافر از راه رسیده چشم دیگران را روشن می‏کند”. (یعنی چشم من هم به کشته شدن علی روشن شد). آن‏گاه گفت: چه کسی او را کشت؟ گفتند: مردی از قبیله مراد. عایشه گفت: “گرچه آن قاتل دور از من است ولی جوانی خبرش را آورد که خاک به دهانش نیست (و دروغ نمی‏گوید)”. زینب دختر ابوسلمه گفت: “آیا درباره علی چنین می‏گویی؟ عایشه گفت: من فراموشکارم، هرگاه فراموش کردم یادآوریم کنید. و آن کس که خبر مرگ را آورد سفیان‏بن عبدشمس‏بن ابی‏وقّاص زُهری بود”. ابن ابی‏الحدید در شرح نهج‏البلاغة ۹ / ۱۹۸ گوید: “فاطمه از دنیا رفت و همه زنان رسول خدا برای تسلیت به دیدن بنی‏هاشم آمدند جز عایشه که نیامد و خود را به بیماری زد، و سخنی از او برای علی - علیه السلام - نقل شد که دلالت بر شادی وی داشت”. در صحیح بخاری ۱ / ۱۶۰ گوید: “عایشه گفت: چون بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سنگین شد و دردش شدت یافت از همسران خود اجازه خواست که در اتاق من بستری شود، آنان اجازه دادند، حضرت با تکیه بر دو مرد: عباس و مرد دیگری بیرون شد در حالی که پاهایش به زمین می‏کشید. عبداللَّه (راوی حدیث) گوید: این سخن عایشه را به ابن‏عباس باز گفتم، وی گفت: می‏دانی آن مردی که عایشه نام نبرد که بود؟ گفتم: نه، گفت: او علی‏بن ابی‏طالب بود”. علی - علیه السلام - در خطبه ۱۵۴ نهج‏البلاغة می‏فرماید: “اما فلانی (عایشه) رأی زنانه و کینه‏ای که چون کوره آهنگر در سینه‏اش می‏گداخت او را درگرفت، و اگر او را فرامی‏خواندند که آنچه با من کرد با دیگری کند هرگز نمی‏کرد”. محمّد عبده در شرح این کلام گوید: “منظور این است که حقد و کینه او پیوسته در جوش و گداز بود مانند کوره آهنگر که تا کار می‏کند در جوش و گداز است. و اگر کسی او را فرامی‏خواند که پاره‏ای از آن بدیها و دشمنیها که در حق من کرد با دیگری کند هرگز نمی‏کرد، زیرا تنها با من کینه داشت”. و علّامه خویی در شرح نهج‏البلاغة ۹ / ۲۸۱ گوید: “مسروق گفت: بر عایشه وارد شدم و غلام سیاهی به نام عبدالرحمن نزد او بود، عایشه گفت: می‏دانی چرا او را عبدالرحمن نامیده‏‌ام؟ گفتم: نه. گفت: از روی دوستی عبدالرحمن‏‌بن ملجم (قاتل علی - علیه السلام -)”. این خبر در تلخیص‏ الشافی ۴ / ۱۵۸ نیز آمده است.)


 //



سایت فطرت