سفر به بهشت‌های زمین-قسمت اول

شاید در شب‌های قدر سال گذشته که دست همه به طاق کبود آسمان بلند بود، حتی به ذهنم راه نمی‌یافت که توفیق تشرفی در سال جدید به عتبات داشته باشم و چند روزی به عدد اصحاب کسا، مهمان علی و فرزندانش باشم و دو روز را مهمان دو برادری باشم که مهمانخانه آنها به قدری فراخ و گسترده است که اگر همه انسانها را در همه زمانها بر سر سفره کرمشان بنشانند، باز مهمان می‌طلبد و تازه این حرم دنیایی دو برادر حسین و عباس است؛ حال کو تا قیامت که چشم‌ها خیره فضل و جود و کرمشان خواهد بود و عفو و رحمتشان غبطه امت عیسی و موسی.
توفیقی دست داد تا به همراه هیأتی پنج نفره از سوی شرکت زیارتی شمسا که مسیولیت اعزام کاروانهای ایرانی به عراق را به عهده دارد برای بررسی وضعیت فرهنگی و ارائه راهکارهای لازم در سفری پنج روزه با چند تن از کارشناسان فرهنگی تشرف به عتبات نصیب این کمترین شود. ساعت ۱۳ جمعه یازدهم مرداد بود که از پایانه مرزی مهران پس از انجام تشریفات توسط عراقیها وارد خاک عراق شدیم. در پایانه کاروان‌های ایرانی از استانهای گوناگون منتظر ورود به عراق بودند. این در حالی است که روزانه چهل کاروان از مرز مهران و پنج کاروان از مرز شلمچه که به تازگی باز شده است و جمعا روزانه به تعداد دو هزار نفر به عراق وارد می‌شوند. 
در مقابل، روزانه تعداد پانصد زائر عراقی نیز به قصد زیارت حضرت رضا(علیه السلام) و حضرت معصومه (سلام الله علیها) وارد ایران می‌شوند. در مرز ما، هیچ برنامه‌ای برای توجیه فرهنگی و تبلیغی زوار عراقی و بعضا پاکستانی وجود ندارد. ظاهرا برای سازمان گردشگری توریست و مسافر خارجی، تنها آدم‌های مو بور و چشم آبی است! تا کی ما در نگرش‌هایمان مشکل رنگ داریم؟ این همه زائر خارجی حضرت رضا (علیه السلام) را دست‌کم همسنگ توریست‌های خارجی نمی‌دانیم و برای آنها تره‌ای خرد نمی‌کنیم. مشکل خود ماییم. 

در پایانه مهران که خواستیم از مرز خارج شویم، با انبوه کاروان‌های ایرانی ساعت‌ها مانده و معطل در پایانه مرزی مهران روبه‌رو شدیم که از ساعت ۷ صبح، منتظر اجازه عراقی‌ها برای ورود به خاک عراق برای آغاز سفر عشق خود بودند. سال قبل هم همین معطلی دیده می‌شد و فرقی نکرده بود. عراقی‌ها رسم نادرستی را پایه گذاشته‌اند و به ما ایرانی‌ها ـ که همه جوره اهل انعطاف و نرمش آن هم به هر قیمت هستیم! ـ یکطرفه این قانون نادرست را تحمیل کرده‌اند که اول هر چه عراقی در مرز است، باید وارد خاک ایران شوند و مثل برق و باد از سالن کنترل بگذرند و در مقابل، زائر ایرانی خسته و تشنه از رنج ساعت‌ها سفر که معمولا حدود پانزده تا بیست ساعت است به در فلزی مرزی عراق خیره بماند تا کی آخرین نفر عراقی به خاک ما وارد می‌شود و عراقی‌ها به او اجازه دخول بدهند.
زائر جوانی به من می‌گفت ما تا کی باید تحقیر بشویم؟ کاروان ما هفت ساعت است در این تیغ آفتاب منتظر ورود به خاک عراق است و در مقابل توقف عراقی‌ها در مرز ما به دقیقه هم نمی‌کشد. عراقی‌ها از دری می‌آیند و از دری خارج می‌شوند؛ همین! راست می‌گفت، چرا کفه ما در این تعامل این‌گونه سبک و به ضرر زائران مشتاق حسینی ایرانی است نمی‌دانم.! شنیده‌ام مسیولان امر می‌گویند چاره ای نیست اگر ما هم بخواهیم مثل عراقی‌ها عمل کنیم، راه کربلا بسته می‌شود و این خواسته آمریکایی‌هاست که این راه بسته بماند... توجیه درستی نیست. تجربه نشان داده است هرجا کوتاه آمده‌ایم از همان جا هم که بوده‌ایم، عقبتر رفته‌ایم و در درازمدت طرف مقابل ما این تسامح را به حساب حق و حقوق خود گذاشته است. 
خیلی راحت می‌شود از عراقی‌ها خواست مثل ما دو سالن در مرز پیش‌بینی کنند؛ از یک سالن زائر عراقی بفرستند و از سالن دیگر به زائران ما اجازه ورود بدهند. کار مشکلی است؟!
در خاک عراق، مهر ورود به روادید ما می‌خورد. وارد محوطه‌ای می‌شویم خودروهای شخصی عراقی ایستاده‌اند تا زائران را به نجف و کربلا و... برسانند. چند صدمتر که حرکت می‌کنیم در سمت راست ما در محوطه خاکی، شش نفربر مسلح ارتش عراق در چند صد قدمی مرز ما ایستاده‌اند. صحنه عجیبی است؛ نفربر برای چی به مرزها آورده‌اند! خدا می‌داند. راهنمای ما می‌گوید: بعثی‌های مانده‌ در ارتش عراق این گونه کارها را می‌کنند که باب طبع و میل آمریکاست و ادامه می‌دهد: آنقدر که بخشی از پلیس و ارتش عراق در مرزها تابع نیروهای آمریکایی‌اند از دولت و کابینه عراق فرمان نمی‌برند. به راه می‌افتیم و از بدره که نخستین شهر و یا بخش مرزی عراق است، عبور می‌کنیم. حاج عباس که برای استقبال هیأت فرهنگی شرکت شمسا از نجف به استقبال ما تا مرز آمده است، تابلویی را در سمت چپ جاده نزدیک به مقر نیروهای گرجستانی به ما نشان می‌دهد که کفتاری از داخل نقشه ایران به سمت خاک عراق حمله‌ور است و بر آن نوشته شده است: مواظب ورود ارهابیون باشید. چقدر بی‌شرم هستند کسانی که ایران را متهم به صدور تروریست به عراق می‌کنند، آن هم تروریست‌های سنی وهابی سلفی که ضد ایران و ضد تشیع هستند. 

پیشنهاد کردم عکس یا فیلمی از آن تهیه شود. دوستان احتیاط می‌کنند که وجود دوربین‌های قوی که در اطراف مقر گرجی‌ها هست برای ما دردسرساز می‌شود. حالا چطور این دوربین‌ها داخل ماشینها را هم می‌بینند خدا می‌داند! در برگشت با اصرار من، آقای حبیب پور که از همراهان جوان ما در این هیأت پنج نفره است، در کمال احتیاط با دوربین فیلمبرداری کوچک خود، چند ثانیه ای از تابلو تصویری برمی‌دارد و آب از آب تکان نمی‌خورد. 

پست‌های بازرسی
از تلخی‌های سفر به عراق، وجود پست‌های نگهبانی متعددی است که به سیطره معروف است. گاه فاصله بین دو سیطره صد متر است، ولی هر یک وظیفه خود می‌داند ماشین‌ها را متوقف کند و از مسافران سؤال جواب کند پاسپورت‌ها را ببیند و احیانا آنها را برای بازرسی بدنی از ماشین پیاده کند. خنده‌آورتر این که در موقع بازگشت که انسان قصد خروج از عراق را دارد، برخی سیطره‌ها تا نیم ساعت ما را در ابتدای شهر حله و دیوانیه نگه داشتند تا از مقامات مافوق خود کسب نظر کنند که آیا به ما اجازه خروج و حرکت به سمت مرز ایران را بدهند یا خیر. جالب اینجا بود که به همراه ما، دو نفر مسلح از شرکت عراقی احسان با کارت شناسایی معتبر صادره از سوی وزارت کشور عراق حضور داشتند که پلیس هیچ اعتنایی به آنها نمی‌کرد! این حال و وضع سایر ماست آنوقت در کل اروپا وقتی از کشوری به کشوری می‌روی، پلیس مرزی هر کشور با خنده به سمت شما دست تکان می‌دهد که یعنی خوش آمدی ما کجاییم و غرب کجا! پلیس عراق حداقل فکر نمی‌کند زائر ایران توریست است و سیل ارز و دلار را روزانه به کشورش سرازیر می‌کند. انگار بر ما منتی دارند که ما را به عراق راه می‌دهند!
دو سال پیش که به عراق رفته بودم و راه کربلا بسته بود و زائران ایرانی اجازه ورود نداشتند، برخی از کسبه کربلا می‌گفتند نان ما حسابی آجر شده است. یکی از آنها می‌گفت: من در این مغازه چند ده متری، شش شاگرد داشتم و باز نمی‌رسیدم به ایرانی‌ها جنس بفروشم، ولی الان خودم هم بیکار نشسته ام و دارم با تو حرف می‌زنم. می‌گفت اگر راه کربلا باز نشود، ما نمی‌دانیم چه خاکی باید بر سرمان بریزیم! 
جدا خیلی عجیب است؛ هم به عراقی‌ها پول بدهیم هم برای آنها اشتغال ایجاد کنیم هم خدمات رفاهی گوناگونی به مردم آن ارائه می‌کنیم، ولی در عوض این گونه با ما برخورد می‌شود. خیلی عجیب است که این عده از عراقی‌ها این مسائل بدیهی را نمی‌فهمند؟ شک ندارم در میان عراقی‌ها کسانی هستند که نمی‌خواهند روابط این دو ملت که با همدیگر روابط کهن و تاریخی دارند، خوب بماند؛ می‌ماند نقش و سهم دولت عراق در این میانه.

ورود به نجف - مسجد کوفه
دو روز در نجف مهمان شاه مردان علی (علیه السلام) هستیم. از مساجد کوفه و سهله بازدید می‌کنیم. حرم حضرت مسلم بن عقیل که در قسمت شرقی مسجد کوفه است، در دست تعمیر است. شاید کمتر کسی بداند مسلم داماد امیرالمومنین و شوهر یکی از دخترهای اوست. در مسجد کوفه که «باب اژدها» نام دارد، هنوز در دست تعمیر است. دیدن محرابی که حضرت امیر در آن به شهادت رسیده است، آدم را از خود بی خود می‌کند. به یکی از همراهان گفتم: چه مباهاتی خدا از شنیدن مناجات بهترین بنده‌اش علی که آیت بزرگ او در عالم هستی است و در این محراب به دعا و نماز برمی‌خاسته، می‌کرده است. 
با این که سطح و دیوارها و ایوان‌های مسجد کوفه با سنگ‌های زیبا و گرانیتی خیلی جذابی تزیین شده است، اما به نظر من، هیبت و معنویت وضعیت گذشته را ندارد. ایوان‌های تازه ساخته اطراف آن بدجوری فضای وسیع مسجد کوفه که بعد از مسجد الاقصی و مسجد النبی و مسجد سهله، بزرگترین و مهمترین مساجد صدر اسلام است را خفه کرده است. به شهر کوفه در قدیم کوفان هم می‌گفته‌اند. کوفه در لغت عرب به معنای محل تجمع است. منابع تاریخی صدر اسلام از وجود فراوان ایرانی‌ها در این شهر خبر می‌دهند. بانی شهرکوفه، سعدبن وقاص است؛ همو که فرزند وی در کربلا به طمع کسب فرمانداری ری فاجعه کربلا را آفرید و عزیزترین موجود روی زمین نزد خدا و خلق را مظلومانه و تشنه با اصحابش به شهادت رساند که لعنت خدا تا ابد بر او باد. 
در مسجد کوفه با تولیت آن جلسه خوبی داشتیم، پیشنهاد کردیم بلندگویی داخل مسجد نصب شود و همه زوار نسبت به مسجد کوفه و اعمال آن که دو ساعت به درازا می‌کشد، یکجا توجیه شوند و بعد به اعمال خود بپردازند. خیلی از این پیشنهاد استقبال کرد. الان رسم بر این است که هر کاروان در گوشه‌ای از مسجد کوفه می‌نشیند و به سخنرانی روحانی کاروان گوش می‌دهد. طبیعتا صداها در هم می‌پیچد و... که وضع خوبی نیست. 

مسجد سهله 
در مسجد سهله هم با تولیت آن جلسه مفیدی داشتیم. قدری از اهمیت مسجد سهله گفت؛ مسجد سهله همان است که در روایت امام صادق (علیه السلام) درباره آن آمده است که گویا مهدی را می‌بینم که دست زن و فرزندانش را می‌گیرد و در آن مستقر می‌شود و بخشی از آن را خانه خود قرار می‌دهد. 
نکته عجیبی که تا کنون نشنیده بودم، این بود که سید بحرالعلوم در این مسجد، بارها به خدمت حضرت صاحب الزمان (عج) مشرف می‌شده است. او به یکی از شاگردان خاص خود که از وی درباره نحوه تشرفش به حضور حضرت سؤال کرده بود، به شرط اینکه این مطلب را تا زمان مرگش برای کسی بازگو نکند، چنین پاسخ داده است: گاه به گونه‌ای خدمت حضرت می‌رسیدم که من در صحن و محوطه مسجد می‌نشستم و حضرت نیمه نشسته سر مبارکش را بر سینه من به عنوان متکا می‌گذاشت و به آسمان خیره می‌شد و با من سخن می‌گفت. چه سعادتی داشته این سیدی که قبر او در چند متری قبر حضرت امیر در حجره کوچکی که مشجر است در کنار پایه مناره‌های ایوان طلای حضرت قرار گرفته است. از شنیدن این خاطره تکان خوردم. 
نزد مردم عراق و غیر عراق معروف است که حضرت، هفته‌ای دو شب در شب‌های شنبه و چهارشنبه به این مسجد تشریف می‌آورند و با عاشقانی که چهل شب چهارشنبه نذر می‌کنند برای تشرف به محضرشان به مسجد سهله بروند دیدار می‌کنند، معمولا این تشرف از هفته‌های ۳۵ به بعد صورت گرفته است. در شرح احوال آیت‌الله نجفی مرعشی خواندم که در یکی از تشرف‌های وی به مسجد سهله که شبانه از نجف پیاده به کوفه می‌رفته است با حضرت بدون این‌که وی را بشناسد، ملاقاتی داشته و پس از رفتن حضرت از برخی اشاره‌ها در این تشرف متوجه شده که به محضر مولای عالم وجود مشرف شده است. 
مسیر نجف به کوفه ده کیلومتر است. ساعت‌ها پیاده روی در دل شب و با وجود آن همه خطر و ناامنی سارقان و راهزنان و دشمنان شیعیان در آن زمان فقط کار عشق و عشاق بوده است و بس. 

گل آذین کردن حرم حضرت امیر علیه السلام
در نجف جوانی را دیدم که در تهران در کار گل بود و دهها دسته گل سبد زیبا را از ایران برای تزیین قبور حضرت علی و امام حسین و حضرت عباس به عراق آورده بود. خدام حرم را برای او و همکارانش در آخر شب تخلیه کردند تا ضریح مولای متقیان را به گل آراسته کند یا به تعبیر بهتر، به گلها توفیق همجواری با ضریح علی را نصیب کند. صدا و سیما هم آمده بود و از این مراسم فیلمبرداری می‌کرد. ما هم ساعتی در حرم خلوت حضرت توفیق تشرف داشتیم و نیمه شب حرم را ترک کردیم تا دوستان به کارشان برسند. صبح روز بعد که برای نماز صبح به حرم مشرف شدم، شاهد تزیین بسیار زیبای ضریح حضرت علی (علیه السلام) به گل‌های ایران عزیزمان بودم.
در مسجد کوفه پس از اینکه توفیق اقامه نماز جماعت ظهر و عصر را که نمازگزار هر چند مسافر باشد اختیار دارد نمازش را در آن مانند خانه و شهر و وطنش کامل بخواند کامل خواندیم. امام جماعت که از خاندان حکیم و نماینده حضرت آیت الله سیستانی بود، بی آنکه از وی تقاضایی بکنیم، به آقای صبا که از مسیولان شرکت شمساست و آدم بذله‌گو شاعر مسلک و خوش مشربی است و از قبل او را می‌شناسد، گفت: نزد من از دویست سال پیش تربت خاص امام حسین هست که اگر بدانم کجا و تا کی در نجف هستید، مقداری از آن را به تعداد شما می‌دهم. توفیق از این بیشتر می‌شود؟ شب که تربت‌ها تقسیم شد بوی دل انگیز آن آدم را از هوش می‌برد. چه کرده است خدا با این خاک که تنها خاکی است که شفا را در آن نهاده است. کاش کسی تاریخ شفایافتگان به تربت حسینی را یکجا جمع‌آوری و چاپ می‌کرد تا بر ‌ایمان من و ما بیفزاید. البته شواهد پراکنده‌ای در بعضی کتب منتشره هست که اگر در خانه کس است، همین‌ها بس است. سالها پیش از فرزند مرحوم حاج شیخ عباس قمی که در تهران است شنیدم که گفته بود وقتی ساعت پدرم خراب می‌شد. دل و روده آن را باز و روی دستمالی پهن می‌کرد و قدری تربت امام حسین خالص بر آن می‌پاشید و دوباره آن را به هم می‌بست و در کمال حیرت ما، ساعت از کار افتاده دوباره تیک تیک شروع به کار می‌کرد. 
پس از دو روز اقامت در نجف شهر علی را به قصد کاظمین ترک می‌کنیم. مگر می‌شود از نجف و علی دل کند؟ در روایتی می‌خواندم هر کس از حرم علی خارج بشود، نگاهش به چهل نفر که بیفتد می‌تواند آنها را شفاعت و وارد بهشت نماید. 
چقدر خطا و نابجاست کربلا و نجف را شهرهایی بدانیم مثل همه شهرها. مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری از علمای دوره قاجار که شرف الذاکرین امام حسین است، در جایی گفته است تمام زمین کربلا به همین صورتی که هست در روز قیامت جزو بهشت خواهد بود. راست می‌گفت یکی از خدام حرم امام حسین در این سفر به نام ابوقاسم که از ساعت ۷ شب تا ۷ صبح هر روز در قتلگاه امام حسین کشیک دارد که: من اینجا کار نمی‌کنم من هر روز در بهشت هستم و این توفیق برای هر کسی میسر نیست. 
در این سفرها هر بار که برای نماز صبح به حرم حضرت امیر مشرف شده ام، شعر خواجه رند شیراز را خوانده ام که: صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور جهان درنگ ندارد شتاب کن. 
از نجف که برگشتم و خدمت بزرگی رسیدم در عبارتی کوتاه و پر مغز که من را تکان داد، فرمود: چه جرأتی داشته‌ای که توانسته ای وارد بر حضرت بشوی. سخن او من را به یاد سخن دیگری از بزرگ دیگری درباره زیارت امام حسین ‌انداخت. آن بزرگ در پاسخ کسی که به او گفته بود: کاش ما هم صدای ناله ملایک الهی را ـ که در روایت است عبادت شان تا روز قیامت گریه بر امام حسین است ـ بر امام حسین می‌شنیدیم، فرموده بود بروید خدا را شکر کنید که صدای ناله آنها را نمی‌شنوید، والا درجا قالب تهی می‌کردید. 

سفر به کاظمین
نجف را به مقصد زیارت مرقد دو امام بزرگ شیعه امام موسی کاظم و امام جواد ترک می‌کنیم. حدود سه ساعت راه است. در آغاز ورود به بغداد با راهبندان بزرگی که آمریکایی‌ها به وجود آورده‌اند، مواجه می‌شویم که راننده ترجیح می‌دهد بغداد را دور بزند و از وسط شهر به کاظمین وارد شود. خیابان‌های منتهی به حرم کم عرض و شلوغ هستند. حرم با دو سال پیش که من دیدم تفاوت اساسی پیدا کرده است. تعمیر گنبد‌ها و ایوانها و کف صحن‌ها کاملا تمام شده و خیلی تمیز شده است. پس از نماز جماعت ظهر و عصر وزیارت که با تولیت حرم دیدار کردیم به نکته جالبی اشاره کرد و گفت: تاکنون بغداد به عاصمة الرشید ـ پایتخت ‌هارون الرشید ـ معروف بوده است ولی الان پایتخت موسوی و کاظمی است و اضافه کرد: اگر کسی به نجف و کربلا بیاید و از کاظمین دیدار نکند به این دو امام بزرگوار ظلم کرده است. در پایان جلسه به اعضای هیأت قرآنی هدیه کرد که در صفحه اول در کاری ابتکاری درون یک دایره دو گنبد چاپ و زیر آن نوشته شده بود: هدیه الکاظمین الفیظ؛ که ایهامی ظریف داشت به شهر کاظمین. از راهنما می‌پرسم، صدام را در کجای این راه به دار مکافات زدند؟ گوشه‌ای از مسیر دجله در حوالی کاظمین را نشان می‌دهد.
به هنگام بازگشت که عزم کربلا کرده‌ایم در کنار دجله نهار را در یک غذاخوری صرف می‌کنیم. میزبان ما که مسیول امنیت شرکت احسان است؛ سفارش کباب ماهی کپور داده است؛ می‌گویند شب‌های این رستورانها در ساحل دجله دیدنی است. شکوه شبهای بغداد، ظاهرا هنوز در این غذاخوریها که شب ازدحام جمعیت در آن دیده می‌شود، هنوز پا برجاست. پس از نهار دقایقی در کنار دجله قدم می‌زنیم و چند عکس می‌گیریم. بعد از لحظاتی پلیس دجله سر می‌رسد و می‌خواهد عکس‌ها و فیلم‌های گرفته شده را ببیند. علت آن است که درست پشت سر ما در آن سوی دجله سفارت آمریکا دیده می‌شود. پس از وارسی و بازبینی عکس‌ها، راهشان را می‌گیرند و می‌روند. 
پلیس دجله از زمان صدام تشکیل شد، ولی الان کارش زیادتر از گذشته شده است. از راهنمایمان می‌پرسم علت تشکیل این پلیس چیست، می‌گوید: نجات کسانی که به دلیل تسلط نداشتن در شنا در دجله غرق می‌شوند. تا به او می‌گویم ظاهرا قضیه عمیقتر از این است و توضیح می‌دهم که شنیده‌ام کار این پلیس کشف جسدهایی است که در تسویه حساب‌های شخصی کشته و سر بریده می‌شوند و در دجله ‌انداخته می‌شوند. سری تکان می‌دهد و تأیید می‌کند. معلوم است تعجب کرده که من از کجا این مطلب را دریافته‌ام

دکتر غلامعلی رجایی

 



سایت تابناک