دوری

بعد از گذشت مدت ها 
و پس از عبور از میان ساعت ها گفتگوی بی نتیجه 
و نجات از باتلاق هم همه‌های بی معنا 
و فرار از سیل نگاشتن ده ها نامه ی اداری و غیر اداری به این و آن 
و رهایی از همه ی چیز‌های زجر آوری که نامش را جریان عادی زندگی گذاشته ام 
می خواهم ساعتی فکر را رها کنم 
و از تو بنویسم 
امّا... 
هر چه تلاش می‌کنم 
و فکر را به سوی تو می‌رانم 
و بر در بسته ی دل می‌کوبم 
و از پله‌های میان فکر و دل بالا و پایین می‌روم 
چیزی بر رودخانه ی خشکیده ی قلمم جاری نمی‌شود 
راستی... 
دوست دار واقعی 
برای سخن گفتن از محبوب نیاز به این در و آن در زدن و بالا و پایین شدن دارد؟ 
و در این لحظه 
دیوار ادعاهایم یکباره فرو ریخت 
فدایت شوم 
چه ساده به من می‌فهمانی 
که چه قدر از تو دورم
 



والقلم