خداحافظ برف
خداحافظ برف
یک نفس عمیق کشید. گفت بوی پاییز میآید. دوباره نفس عمیق دیگر. گفت ولی از بوی باران خبری نیست. حالا چندسالی است که در شهر ما گرما راه خود را در پاییز و زمستان باز کرده است. نه از باران خبری هست و نه از برف. نه سرما وجود دارد و نه آن بخارهای کودکی که از دهان بیرون میدادیم.
اینجا تهران شهری که کودکانش روز به روز با سفیدی برف غریبهتر میشوند. برخی میگویند تقصیر این همه صنعت و ماشین است و آنان که دل به آسمان دارند میگویند: تقصیر این همه گناه است.
ارسال نظرات