حکایت آن غایب از نظر

یکی از کارآمدترین ابزارها برای بیان معارف اعتقادی و تربیتی، بیان حکایت و داستان است. به مناسبت نیمه شعبان، میلاد قطب عالم امکان حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه، چند حکایت پیرامون آن حضرت را از کتاب گرانسنگ"بحارالانوار"تالیف علامه مجلسی می‌آوریم.


گل سرخ
"میرزا محمد استرآبادی"می گوید:"من در حرم الهی یعنی مکه مکرمه زندگی می‌کنم، شبی در مسجد الحرام مشغول طواف خانه خدا بودم، ناگاه جوانی را دیدم که وارد مسجد الحرام شد. او که سیمایی زیبا داشت به طرف کعبه آمد و همراه من مشغول طواف شد، در اثنای طواف وقتی به من نزدیک شد یک دسته گل سرخ به من عنایت فرمود. البته آن روزها فصل شکفتن گل نبود، من دسته گل را گرفته و بوییدم و گفتم: آقا جان! اینها را از کجا آوردی؟ فرمود: از خرابات! این بفرمود و از نظر ناپدید شد که دیگر او را ندیدم".(بحارالانوار ج ۵۲ صفحه ۱۷۶)

"یاد مولا و سرور دل"
"ابو ابراهیم کوفی"می گوید:"به خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم، نزد ایشان نشسته بودم که فرزند برومندشان امام موسی بن جعفر (علیه السلام) وارد شد. وی پسربچه ای بیش نبود ولی من به احترام او از جا برخاستم و سر مبارکش را بوسیدم و نشستم. امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: ای ابا ابراهیم! این طفل پس از من، امام توست، در مورد امامت او گروهی منحرف شده و عده ای دیگر به سعادت می‌رسند، خداوند قاتل او را لعنت نموده و بر عذاب اش بیفزاید؛ پروردگار از صلب او بهترین مخلوق خود را به دنیا خواهد آورد و عده ای از روی حسادت، میلاد او را دوست نخواهند داشت، ولی خداوند آنچه را که می‌خواهد عملی خواهد ساخت. او آخرین امام از امامان دوازده گانه است و مهدی نام دارد که خداوند به بزرگواری ممتاز نموده و او را در جایگاه قدس خویش جای خواهد داد، کسی که منتظر ظهور امام دوازدهم باشد مانند کسی است که در رکاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و با شمشیر برهنه دشمن حضرتش را دفع می‌نماید.

در این موقع مردی از پیروان بنی امیه وارد شد، امام جعفر صادق (علیه السلام) سخن خود را قطع کرد، پس از آن پانزده مرتبه خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) مشرف شدم تا آن روایت را به طور کامل از ایشان بشنوم ولی موفق نشدم. سال بعد روزی به خدمت حضرت (علیه السلام) رسیدم، او در حالی که نشسته بود (در ادامه آن سخن دلنشین) به من فرمود: ای ابا ابراهیم! او (مهدی) کسی است که پیروان خود را بعد از اینکه مدت زیادی گرفتار ستم و بلا قرار گرفته باشند نجات خواهد داد، خوشا به حال کسی که آن زمان را درک کند، ای ابا ابراهیم! تا همین جا برائت کافی است. من با خوشحالی تمام از نزد حضرت (علیه السلام) مرخص شدم که تا آن زمان بدان حد خوشحال نشده بودم."(بحار الانوار ج ۵۲ صفحه ۱۲۹)

"چرا پاسخ نامه نیامد؟"
"حسین بن فضل زید یمانی"می گوید:"پدرم نامه ای به خط خود برای امام زمان (عج) نوشت، حضرت (علیه السلام) پاسخ نامه را مرقوم فرمود، بار دیگر نامه ای به خط من املا کرده و برای امام زمان (عج) ارسال کرد، حضرت (علیه السلام) این بار نیز پاسخ فرمود. مرتبه سوم نامه ای دیگر به خط یکی از فقهاء که از دوستان ما بود املا نموده و برای حضرت (علیه السلام) فرستادم، امام (علیه السلام) این بار از ارسال پاسخ خودداری نمود، ما تعجب کردیم، وقتی درباره علت آن تحقیق نمودیم دانستیم که آن مرد از عقیده خود برگشته و"قرمطی"شده است."(بحارالانوار ج ۵۱ صفحه ۳۱۰)

"طبیب درد بی درمان"
"محمد بن یوسف"می گوید:"به بیماری کورک (نوعی زخم چرکین) مبتلا شدم، پزشکان مرا معاینه کردند و برای درمان پول زیادی هزینه کردم اما بهبودی حاصل نشد؛ نامه ای به محضر مبارک امام زمان (عج) نوشتم و از حضرتش التماس دعا نمودم، امام (علیه السلام) مرقوم فرمود: البسک الله العافیه و جعلک معنا فی الدنیا و الاخره"خدا تو را لباس عافیت بپوشاند و تو را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد."

هنوز یک هفته نگذشته بود که محل زخم بهبود یافت، در این هنگام پزشکی از دوستانمان را فرا خواندم و محل زخم را به او نشان دادم، گفت: ما برای این زخم دارویی نمی‌شناسیم بهبودی آن تنها از ناحیه حق تعالی بوده است."(بحارالانوار ج ۵۱ صفحه ۲۹۷)

"در جستجوی امام زمان (عج)"
"ابوالرجا مصری"که یکی از نیکوکاران بود می‌گفت:"پس از رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) برای جستجوی امام زمان (عج) حرکت کردم، سه سال گذشت، با خود گفتم: اگر چیزی بود بعد از گذشت سه سال آشکار می‌شد؛ در این هنگام صدایی را شنیدم که صاحب صدا را نمی‌دیدم او گفت: ای نصر بن عبد ربه! به اهل مصر بگو: آیا شما پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دیده اید که به او ایمان آورده اید؟ ؛ ابوالرجاء می‌گوید: من تا آن زمان نمی‌دانستم که نام پدرم"عبد ربه"است چون من مداین متولد شدم و پدرم را از دست دادم، ابو عبدالله نوفلی مرا با خود به مصر آورد و در آنجا پرورش یافتم، چون آن صدا را شنیدم مطلب را دریافتم و دیگر به راه خود ادامه ندادم و مراجعت نمودم."(بحار الانوار ج ۵۱ صفحه ۲۹۵)

"حیرت و غیبت"
"اصبغ بن نباته"می گوید:"روزی به حضور امیرالمومنین علی (علیه السلام) شرفیاب شدم، حضرت در فکر فرو رفته و زمین را با تکه چوبی می‌کاوید، عرض کردم: یا امیرالمومنین! می‌بینم که در فکر فرو رفته و زمین را بررسی می‌کنید آیا رغبتی به آن یافته اید؟ فرمود: نه! قسم به خدا هیچ رغبتی به آن و به دنیا حتی برای یک روز نداشته و ندارم، به مولودی فکر می‌کنم که یازده پشت بعد از نسل آشکار خواهد شد و نامش مهدی است، و زمین را بعد از آن که از ظلم و جور انباشته شده باشد پر از عدل و داد می‌کند، امر او اعجاب انگیز است و مدتها غیبت خواهد نمود، به همین دلیل گروهی درباره او به گمراهی می‌روند و عده ای دیگر هدایت می‌یابند. عرض کردم: یا امیرالمومنین! آیا واقعا این اتفاق روی خواهد داد؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: آری! همانگونه که او خلق شده این اتفاق هم روی خواهد داد، تو چه می‌دانی ای اصبغ! آنان برگزیدگان این امت و نیکان عترت طاهره اند. عرض کردم: بعد از آن چه می‌شود؟ فرمود: خداوند هر چه بخواهد انجام می‌دهد، زیرا حق تعالی در هر چیزی اراده و قصد و هدفی دارد."(بحارالانوار ج ۵۱ صفحه ۱۱۸)

"پول حج و فاسق؟!"
"ابومحمد دعجلی"که از برگزیدگان دانشمندان شیعه بود و روایات زیادی از امامان معصوم (علیه السلام) شنیده بود، می‌گوید:"من دو پسر داشتم یکی صالح بود و ابوالحسن نام داشت و به غسل مردگان اشتغال داشت ولی پسر دیگرم ناصالح و منحرف و به دنبال گناه بود. سالی از طرف شخصی اجیر شدم که به نیابت از امام زمان (عج) به حج مشرف شوم، پیش از سفر مقداری از ان پول را به پسر شراب خوارم دادم. به مکه مشرف شدم و مشغول اعمال حج بودم تا اینکه با حاجیان به سوی عرفات راه افتادیم، در عرفات جوان گندمگون و زیبایی را دیدم که گیسوانش را به دو سوی افکنده و مشغول گریه، دعا و تضرع بود، و این زمانی بود که مردم در حال کوچ از صحرای عرفات بودند، در این موقع آن جوان زیبا رو به من نموده و فرمود: این شیخ! حیا نمی‌کنی؟

گفتم از چه چیزی؟ آقا جان! فرمود: از کسی که خودت می‌شناسی، پولی را برای ادای حج می‌گیری، آنگاه قستی از آن را به یک فاسق شراب خوار می‌دهی؟ به زودی این چشم ات (اشاره به یکی از چشمانم کرد) نابینا می‌شود. اعمال حج به پایان رسید و من به وطنم بازگشتم و از آن روز به بعد همیشه در ترس و اضطراب بودم تا اینکه چهل روز پس از بازگشت از سفر حج، دملی در همان چشمی که اشاره کرده بود ظاهر شد و به واسطه آن کور شدم."(بحار الانوار ج ۵۲ صفحه ۵۹)



مذهب نیوز