حقیقت بهاییگری در خاطرات صبحی-۲
انحرافات اخلاقی
یکی از مسائل اساسی بهاییت که به نوعی در تاریخ معاصر ایران هم قابل رهگیری است، انحرافات اخلاقی رهبران بهاییگری است. سالها قبل از جریان کشف حجاب، عبدالبهاء چنین دستوری صادر کرده بود تا انحرافات اخلاقی بهاییان را تحتالشعاع قرار دهد. در خاطرات صبحی موارد زیادی از گرفتاری رهبران و مبلغان این فرقه در این ورطه وجود دارد؛ از جمله عباس افندی عبدالبهاء علاوه بر سه زن، کنیز زیبایی داشت که به نوشته صبحی: (کنیز پیشگاه و آماده درگاه بود!)
و یا در جایی دیگر از ارسال دختران دوشیزه و مهرویان پاکیزه برای فرزندان بهاء چنین مینگارد: (از این گذشته از بسیاری از شهرهای ایران دختران دوشیزه و مهرویان پاکیزه برای فرزندان بهاء فرستادند تا هر کدام را که میپسندند، نزد خود بخوانند و از آنها بود عزیّه دختر آقا محمدجواد فرهاد قزوینی که او را برای عبدالبهاء به عکا بردند ولی این پیوند نگرفت. در این باره داستانها میگویند. کسانی که دخترها را به عکا میرساندند، برخی از آنها در میان راه با آنها همدم و همراز میشدند و از جوانی چنان که افتد و دانی، بهرهمند میگشتند! ولی من این داستانها را اینجا نمیآورم و به شنیدهها کاری ندارم.)
در شرح حال خسرو یکی از نزدیکان بهاء نوشته است: (خسرو ناتو و زرنگ بود، کار خرید در خانه به دست او سپرده شده و در شام و ناهار میز او را میآراست. چشمش پاک نبود. گاهی که در میان میهمانان ایرانی دوشیزهای زیبا یا زن شوهردار بامزهای میدید، با آنها ور میرفت...) و اگر کسی هم از (کمترین چاکران) عبدالبهاء بدگویی میکرد، به عبدالبهاء برمیخورد. و جای شگفت آنکه شوقی افندی رییس بعدی این فرقه هم حکایتی دیگر داشت که صبحی فقط برای کفایت علاقهمندان اشارهای کرده است.
رویه مبلغان هم تفاوت چندانی با شیوه رفتار روِسای فرقه بهاییت نداشت. توصیفاتی کهصبحی از برخی مبلغان بهایی میدهد، قابل توجه است. او در وصف حاج امین مینویسد: (بهترین کسان در نزد او اشخاصی بودند که به او تقدیم نقدینه میکردند. در نزد او پارسا و ناپرهیزکار، زانی و عفیف علیالسویه بود! و در نفسالامر عملی را تقبیح نمیشمرد! و با اینگونه اقوال سر و کاری نداشت. او سیم و زر میخواست از هر دستی که عطا شود و حقوقالله میگرفت از هر وجهی که عاید گردد...مردی پست نهاد و تباه بود با آنکه در پایان عمر بود، پیوسته میخواست با زنان آمیزش کند. تا درمییافت که زنی شوهرش مرده، به سراغش میرفت و شوخی میکرد و دست به سر و رو و... میکشید و در این گونه امور شرم نشان نمیداد. بهاییها هم چون امین عبدالبهاء و نزدیکترین مرد به او بود، یارای آن را نداشتند که او را از این کارها بازدارند. در این گونه پلیدیها از او داستانها آوردهاند که ما یادی از آنها نمیکنیم.)
در شرح حال میرزا حیدر علی اسکویی یکی از مبلغان معروف بهایی آذربایجان نوشته است: (از معاریف بهاییان آذربایجان و مردی در بعضی شیون لاقید و لاابالی است، مختصر سوادی دارد.) میرزا محمود یکی دیگر از فحول مبلغان بهایی است که در خاطرات صبحی با گوشههایی از زندگی وی آشنا میشویم: (... در سفر اروپا و امریکا سمت التزام خدمت عبدالبهاء را داشت... چون میرزا محمود زن نکرده بود و از مواضع... هم پرهیز نداشت، معاندینش مجالی داشتند تا مگر به بعضی از عوالم منسوبش دارند بالاخره میرزا محمود به حیفا آمد... میرزا محمود یکی دو روز قبل از عاشورا در قزوین بساط نشاط و عروسی بگسترد و روزی چند از مکر عالم پس از وصل دلبر جوان تتمع برداشت! پس با زن و مادر زن به طهران آمد و در طهران مریض شد و چون آثار بهبود در خود یافت، به رشت رفت تا از آنجا به امر ولی امر شوقی افندی به حیفا رود؛ ولی... به حکم خدای عز و جل گریبانش را گرفته، به وادی خاموشانش کشانید.)
بهاییان اگر فرصتی مییافتند، از کلاهبرداری از مردم حتی از خود بهاییان هم ابایی نداشتند. این موضوع را در (کمپانی شرق) که توسط چند نفر بهایی در تبریز دایر شده بود، میتوان دید که نشاندهنده عملکرد بهاییان باشد: (سهامی ده تومانی ترتیب دادند و قریب به نوزده هزار تومان پول از اطراف آذربایجان و ایروان جمع کرده، در ظرف مدت کمی کوس ورشکست فرو کوبیده، بیآنکه صورت حساب و کیفیت ضرر را بدهند، کمپانی را برچیدند.)
صبحی که جوانی پاک و مشتاق و از سر اخلاق قدم در این راه نهاده بود، علیرغم تصورات ذهنی خود واقعیتهایی از عملکرد و شخصیت و رقابت و عناد مبلغان بهایی را میدید که برایش زجرآور بود. در عشقآباد به شرح این مسائل با قدری اجمال میپردازد. او در توصیف عشقآباد مینگارد: (بالجمله عشقآباد را به خلاف آنچه تصور میکردم، دیدم. اکثر جوانان بهایی دچار مهلکات اخلاقی و پیروان مبتلا به کبر و نخوت و جامعه بهاییت دچار تشتت و گرفتار اختلاف، یک دسته طرفدار حریت نسوان و کشف حجاب و یک دسته مخالف آزادی مطلقه زنان...)
ارتباط با بیگانگان
صبحی در خاطراتش به مباحثی میپردازد که با کنار هم قراردادن شواهد و قراین دیگر، نتایج مهمی میتوان گرفت. در این ایام (بهاء) به موجب التزاماتی که به اداره حکومت سپرده از ملاقات و پذیرفتن اشخاص خارجی ممنوع بود و ماموران دولت بسیار مواظب بودند که کسی از خارج به قشله (سربازخانه) که بهاء در آنجا محبوس بود، نرود و لذا راه آمد و شد زائرین بسته بود. چه بسا دولت عثمانی، بهاء را به دلیل ارتباطش با نیروهای مخالف دولت به ویژه روس و انگلیس، تحت نظر گرفته، محبوس کرده بود. این ارتباط را میتوان در دیدار ژنرال آللنبی، فرمانده قشون انگلیس که عکا را گشوده بود، با عبدالبهاء و ارسال لوح به عنوان سید نصرالله باقراُف به ایران که در آن اظهار خشنودی از دولت انگلیس کرده بود و مهمتر از همه، دعایی که عبدالبهاء در مورد امپراتور انگلیس جرج پنجم منتشر کرد دید:
(طهران، جناب آقای سید نصرالله باقر اُف علیه بهاءالله ملاحظه نمایند... در این توفان اعظم و انقلاب شدید که جمیع ملل عالم ملای یافتند و در خطر شدید افتادند، شهرها ویران گشت و نفوس هلاک شدند و اموال به تالان و تاراج رفت و آه و حنین بیچارگان در هر فرازی بلند شد و سرشک چشم یتیمان در هر نشیبی چون سیل روان، الحمدالله به فضل و عنایت جمال مبارک، احبای الهی چون به موجب تعالیم ربانی رفتار نمودند، محفوظ و مصون ماندند، غباری بر نفسی ننشست و هذه معجزه لاینکرها الاکل معتداثیم و واضح و مشهود شد که تعالیم مقدسه حضرت بهاءالله سبب راحت و نورانیت عالم انسانیت در الواح ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور ولی حال مشهود شد و فیالحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند و این اول نامهای است که من به ایران مینگارم... علیک البهاء الابهی عکا ۱۶ اکتبر ۱۹۱۸).
دعا برای امپراتور انگلیس
اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدک علی حلول هذهالسلطه العادله و الدوله القاهره الباذله القوه فی راحه الرعیه و سلامه البریه! اللهم ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انکلترا (انگلستان) بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بقوتک و صوتک و حمایتک، انک انت المقتدر المتعالی العزیز الکریم!
اعطای نشان دولت انگلیس توسط حاکم نظامی انگلیس در حیفا به عبدالبهاء که تصویر آن هم موجود است، این پیوند و ارتباط و نیز تحتنظر بودنش توسط عثمانیها را روشن میسازد: (عبدالبهاء از طرف دولت انگلیس به اخذ نشان و لقب (سر)ی نامزد شده بود و آنها در سرای حکومت برای اعطای آن جشن آراستند و عبدالبهاء را خواستند و در حضور وجوه اهالی بلد، آن نشان را تسلیم به او کردند.)
موارد دیگری هم از الگوپذیری وی از انگلستان، به تعبیری دیگر، ارتباطش را نشان میدهد. از جمله دستور عبدالبهاء به تاسیس مدرسه بهاییان ایران مطابق قانون انتخابیه انگلیس است. و یا آنکه سفارت انگلیس در تهران همکاریهای لازم را با بهاییان به عمل میآورد تا با خاطری آسوده به دیدار عبدالبها بروند. حتی از طریق (آقای نعیمی، گذشته از جواز، توصیه نیز از سفارت انگلیس) برای صبحی گرفته شد.
در خاطرات صبحی از روابط روس و بهاییان به ویژه رییس آن کمتر سخن به میان آمده است؛ ولی در (پیام پدر) این روابط تا حدودی آشکار شده است. در مورد فعالیت بهاییان در عشقآباد و آزادی عمل آنها آمده است: (در این شهر و شهرهای دیگر مسلماننشین همه بهاییان آزاد بودند و فرمانروایی روس تزاری دست آنها را در هر کار باز گذاشته بود؛ چنان که به نام مشرقالاذکار نمازخانه ساخته بودند و از روز نخست که از گوشه و کنار کشور ایران مردم در آن شهر گرد آمدند، زهر چشمی از مسلمانان گرفتند و اگرچه گزارش آن را در دفتر دیگر نوشتهام، ولی باز بد نیست که یادآور شوم: چونان بازار داد و ستد و کار بازرگانی در عشقآباد گرم بود، بسیاری از مردم یزد و آذربایجان و خراسان روی بدان شهر نهادند و پادشاهان و فرمانروایان روس به بهاییان کمک شایانی میکردند و چون سازمان رو به راهی داشتند، انجمنها برای خواندن مردم به کیش بهایی برپا نمودند؛ ولی چون در کارهای خود آزاد بودند و چیزی از مردم نهان نمیداشتند و مردم بر همه کارهای درون و بیرون آنها آگاه بودند و نمیتوانستند گندمنمایی و جوفروشی کنند، کسی از مسلمانان عشقآباد و دیگر شهرها به آنها نگروید.)
از موارد قابل توجه همکاری بهاییان با مأموران روسیه تزاری علیه ایران میتوان به سید مهدی قاسماُف یکی از بهاییان اشاره کرد که با فیدروف روسی همدست شد. در روزنامهای که به هزینه روسها تحت عنوان (مجموعه ماورای بحر خزر) به زبان فارسی منتشر میشد، به همکاری پرداخت و: (به سود آنان (روس) و زیان ایران سخنها مینوشت و ترجمانها میکرد.) عبدالبهاء همچنان که به مدح و ثنای امپراتور انگلیس پرداخته بود، برای تزار روس همچنین لوحی نگاشته، در آن از مهربانیهای تزار روس قدردانی و برای جاودان بودن فرمانروایی تزار دعا نموده است: (بهاییها هم مات و سرگشته بودند که چگونه تزار روس که عبدالبهاء دربارهاش آفرین گفته بود و فرمانروایی جاوید و خوشبختی از برایش خواسته بود، گرفتار چنگ زیردستان خود شد و چون این گروه شیوهشان این است که در هر پیشامدی شادمانی کنند و آن را به سود خود دانند، گفتند: برای بزرگی و آینده کیش بهایی این پیشامد سزاوار بود چه که در روزگار تزار با همه مهربانیها که به ما کرد و دست ما را در هر کار بازگذاشت نمیتوانستیم مردمی که پیرو کلیسای ارتدکس بودند، به کیش بهایی بخوانیم. اکنون صدهزار بار خدا را شکر که از این پس آشکارا همه پیروان کلیسای ارتدکس را به این کیش میخوانیم!)
در پیام پدر چند نکته تازه از ارتباط عباس افندی عبدالبهاء و انگلیسیها هم درج شده که مرور آن بیمناسبت نیست: (در الواح ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور، ولی حال مشهود شد و فیالحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده با راحت و آسایش رسیدند.) در پاداش این نکوگویی، انگلستان عبدالبهاء را به نشانی سرافراز کرد: (به همراهی این نشان یا نیان (سر) را نیز به عبدالبهاء دادند و وی که تا آن روز در میان مردم آنجا به عباس افندی نامور بود، به سر عباس شناخته شد. روزی یه یاد دارم که در طبریا بودیم (شهری است در کنار دریاچه آب شیرین و بیشتر مردم آنجا یهودی هستند) عبدالبهاء و من سواره از خیابانی که آن را داشتند سنگفرش میکردند، میخواستیم بگذریم. نگهبان خیابان دست بلند کرد که از اینجا نگذرد. عبدالبهاء به تازی گفت: من سر عباس هستم. نگهبان گفت: پس بیشتر از هر کس باید قانون را نگه دارید!
نشان و با به نام گرفتن عبدالبهاء سخنها به میان آورد. گروهی این کار را پسندیده نمیدانستند و خردهگیری میکردند که مرد خدایی نباید در پی این خودنماییها باشد و چون پس از فیروزی در جنگ انگلیسیها به چند تن از بزرگان مسلمان آن دور و بر نشان و یا به نام دادند و هیچیک نپذیرفتند، همسنگی آنها با عبدالبهاء بیشتر زبانزد شده بود. میگویند برای شیخ محمود آلوسی، مفتی بغداد هم انگلیسیها نشان فرستادند؛ ولی بازگرداند و گفت: من زیر بار سپاس دیگران نمیروم و از این رو در نزد مردم به ویژه مسلمانان بسیار گرامی شد. شبی گفتگو از نشان دادن انگلیسیها به میان آمد، عبدالبهاء گفت: عثمانیها هم برای من نشان فرستادند، ولی من پس از پذیرفتن، به دیگران بخشیدم. این گفتگو در انجمن همگانی نبود، در میان چند تن از ویژگان بود.)
تاریخسازی
موضوع مهم دیگر در خلال خاطرات صبحی، تاریخسازی جعلی و تحریف تاریخ است. عبدالبهاء، میرزاابوالفضل گلپایگانی را مأمور کرد تا کتابی در رد کتاب تاریخ حاجی میرزاجانی بنویسد. این کتاب که توسط ادوارد براون از روی نسخهای منحصر تجدید چاپ شده بود، (به صرفه اهل بهاء تمام نمیشد و بسیاری از قضایای متروکه گذشته را به یاد میآورد!) ادامه نگارش با مرگ میرزاابوالفضل به عمهزادهاش سیدمهدی سپرده شد و کتاب سرانجام نگارش و در تاشکند چاپ گردید: (بالجمله بیرون آمدن کتاب از چاپخانه مصادف شد با اشتغال قشون انگلیس حیفا را و چون اوضاع دگرگون گشت و مصالح وقت اقتضای دیگر نمود، عبدالبهاء فرمود که کتاب مذکور را انتشار ندهند و نسخ منتشر را جمعآوری کنند.)
به نوشته صبحی، در این کتاب کنایاتی به ادوارد براون، مستشرق انگلیسی و همچنین میرزایحیی ازل شده بود که در انگلستان میزیست. با توجه به حضور قوای انگلیس در حیفا به نظر میرسد دستور جمعآوری این کتاب از آن روی صادر گشته است که مبادا با سیاست انگلیسیها همخوان نباشد! ضمن اینکه در این کتاب سفارشی که برای رد برخی حقایق نگاشته شده بود، حقایقی ناخواسته درج گشته بود که در کنار مخالفت با مصالح انگلیسیها، میتوانست برای تبلیغ و مشروعیت بهاییان نیز خطرساز باشد. از آن جمله (توبهنامه سیدمحمدعلی باب) است که در عصر ولیعهدی ناصرالدین شاه به وی نگاشته شده است که دو رکن مهم از ارکان حقانیت بابیت و نیابت بهاییت را منهدم میکرد: یکی ادعا و دیگری استقامت.
صبحی در کتاب خود به موردی دیگر از تاریخسازیهای متداول بهاییان چنین اشاره میکند: (نویسندگانبهایی که در زیر و رو کردن گزارشها و دگرگوننمودن سرگذشتها درازدستاند، درباره منیرهخانم- زنعبدالبهاء - چیزها نوشتهاند که من پس از بررسی، دریافتم که بیهوده و نادرست است. میگویند منیرهخانم که از بستگان یکی از سروران بزرگ بهایی بود، شور دیدار بهاء به کلهاش زد و با برادر خود سیدیحیی به عکا آمد و پیش از آنکه به عکا برسد، درباره او، بهاییها با مادر عبدالبهاء گفتگوها کرده بودند که چنین دختر بیمانند را که به اینجا خواهد آمد، به نام زنی به پسر بدهید و میگویند که منیرهخانم در آن روزها که رهسپار عکا بود، شبی در خواب دید که رشتهای از مروارید گرانبها بر گردنش است و خوانچهای در برابرش. پس مرواریدها را در آن ریخت ناگاه شاخهای از گوهر گرانبها در میان آنها به چشمش خورد که بسیار درخشنده بود و از دیگر مرواریدها برتر و او سرگردان دیدن آنها بود که از خواب پرید. من نمیدانم اینها را یافتهاند یا بافتهاند، ولی نامهای که به خط بهاست برای شما مینویسم و داوری آن با خودتان؛ اینک آننامه: (هوالله تعالی لوح مخصوص بود عبد حاضر بغته برداشته که به عازمین برساند لذا را‡س لوح بیاسم ماند. از اخبار تازه اینکه لیله جمعه من غیر خبر به منزل کلیم وارد شدیم و لیل سبت اراده رجوع بود. آقامیرزا محمدقلی استدعای توقف نمود، مقبول افتاد. حال که صبح یوم سبت است، در منزل این کتاب مرقوم شد و جای شما بسیار خالی است. ای نواب هوای حیفا از قرار مذکور نفعی نبخشید نسیلالله بان یوفقکم و یحفظکم و ینصرکم ای ورقه صمدیه. این اصفهانیه یعنی منیره عهد شما را فراموش نموده و به مثابه کنه ادرنه بعصن اعظم چسبیده و روی توجه به آن شطر نداشته و ندارد، و لکن حسبالوعده او را خواهم فرستاد. ای ضیاءالله از خط خود عریضه معروض دار بدیعالله و منشیاش در ظل سدره رحمت رحمانی ساکن و مستریح باشد جمیع رجال و نسا را تکبیر برسانید البهاء علیکم.)
ناگفتههایی از شوقی افندی
بعد از مرگ مشکوک عبدالبهاء، شوقی افندی یکی از نوادگان عبدالبهاء، با زد و بند زنان عبدالبهاء به جای وی به ریاست بهاییان نشست. در (پیام پدر) اطلاعات بسیار مهم و ارزشمندی از کردار و رفتار وی درج شده است که به هیچوجه در منابع بهاییان قابل درج نبوده است. از جمله بعد از مطالبی که نقل آن هم شرمآور است، مینویسد: (... اینگونه مردمان کم و کاستی دارند؛ چنان که نمیشود اینها را نه در رج مردان گذاشت و نه از زنان به شمار آورد. نه بویه و دلبستگی و مهرورزی زنان را دارند و نه خرد و هوشیاری و مهربانی مردان را در اینگونه آدمها دلبندیهای ویژهای است که دشوار است انسان به آن پی ببرد...)
شوقی افندی روابط بسیار نزدیکتری با بیگانگان داشت، به ویژه آنکه با زنان خارجی انگلیسی و آمریکایی مرتبط بود: (این را هم بد نیست بدانید شوقی از لندن با یکی از خانمهای انگلیس که نامش لیدیبلامفیلد و دارای پایگاهی بود، به حیفا آمد. این زن پاینام ستاره خانم در میان بهاییان داشت و اولین نامه را که شوقی به بهاییان نوشت، دستینه او نیز در پایین آن بود و در آن روز با شوقی همدستی میکرد و درباره او سخنها گفتهاند که ما از آن میگذریم.)
شوقی افندی علاوه بر این زن انگلیسی که حرف و حدیث بسیاری را در میان بهاییان ایجاد کرد، زنی کانادایی گرفت: (پس از چندی زنی کانادایی گرفت. اندک اندک زن و کسان زن بر او چیره شدند و نخست دست ایرانیها را از کارها کوتاه کردند. آنگاه به خویشاوندان شوقی پرداختند و بر سر خواسته و پول و پیشکشهایی که از ایران و هندوستان میفرستادند، کشمکش درگرفت. در آغاز کار، شوقی نزدیکان خود را راند، آنگاه پسا به برادر و پدر و مادر رسید. کار به جایی کشید که جز آمریکاییها که کسان زنش بودند، همه از گرداگردش پراکنده شدند.
مادرش بیمار شد، بر بالینش نیامد تا بدرود زندگانی گفت. پس از چندی پدرش نیز که روزگاری در بستر ناتوانی افتاده بود، درگذشت و چون ناشناسان به خاک سپرده شد و آنچه در روزگار عبدالبهاء بزرگی و بزرگواری و ارج و آسایش داشتند، از دماغشان درآمد. و چند تیره شدند و هریک در گوشهای خزیده، روز و شب میشمارند. خود او هم سالی چند ماه در سوییس به خوشی و شادمانی بیآنکه با کسی از پیروانش دیدن کند، روزگار میگذرانید و برای زمستان سری به حیفا میزند. تا در اروپاست، زندگی و روش کار و چگونگی آمیزش با مردم مانند یکی از پولداران اروپایی است. ولی همین که پا به حیفا میگذارد، خود را دگرگون میکند، کلاه سیاه بر سر میگذارد و جامه دراز میپوشد که کوتاهی اندامش چندان نمودی نکند. از برداشتن عکس نیز گریزان است.)
از این روست که صبحی مینگارد: (از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و داییزادهها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهاییان آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دستاندرکار نیست، جز لطفالله حکیم که از جهودان بهایی است و کارش آوردن و گرداندن بهاییان است بر سر گور سروران این کیش که در ایران به این کار (زیارتنامهخوانی) میگویند. از اینرو بر آن شدم که با چند تن از آنها درِ نامهنویسی را باز کنم و بر بسیاری از چیزها آگاه شوم، آنها هم پذیرفتند و بیدریغ پرسشهای مرا پاسخ میدادند که پارهای از آنها را در اینجا برای شما آوردم.)
کلاهبرداری
یکی دیگر از چشمههای نبوغ (شوقی افندی) کلاهبرداری از پدربزرگ خود عبدالبهاء است. بدینقرار که یک زن بهایی آمریکایی مبلغ هنگفتی به صورت چک به عبدالبهاء ارسال میدارد که جعل خط و امضای عبدالبهاء از شرکت کولس وصول میشود. سرانجام مشخص میشود که جاعل شوقی افندی بوده است. در کتابی که زن بهایی آمریکایی انتشار داده، ضمن درج مورد فوق، صحت وصیتنامه عبدالبهاء را هم مورد تردید قرار داده است.
منبع: http://www.khosroshahi.ir/article/detail_art.php?artid=۱۵۳&flag=۱&merg=۱
حجتالاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی
سایت صدای شیعه