بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

امیرالمؤمنین (علیه السلام) مظلومی است که در تاریخ اسلام بسیاری از گروه‏‌های فکری به عمد یا به سهو حق او را نادیده گرفته و در تبیین رخدادهای زمان وی در جهت آراء خود به توجیه و تأویل پرداخته‏‌اند. و در این امر خواسته و یا ناخواسته بدون در نظر گرفتن تمامی جوانب عملکردها و سخنان آن حضرت با تقطیع و یا حذف انتخابی سخنان ایشان و یا با نگرش به یک عملکرد آن حضرت منقطع از سایر عملکردهای وی به تفسیر وقایع پرداخته‏‌اند.

در همین راستا مقاله‏‌ای که توسط جناب آقای مصطفی حسینی طباطبایی با نام مستعار «خادم الکتاب و السنّة» تحت عنوان «علیٌ بین التقصیر و الغلوّ» به رشته‌ی تحریر درآمده، مورد بررسی قرار می‏‌گیرد.

نویسنده مقاله ضمن اشاره به اختلاف امت اسلامی در شأن و حق امیرالمومنین (علیه السلام) به نقد دیدگاه خوارج پرداخته و سپس در بررسی ولایت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیه السلام) عصمت آنان را (جز عصمت پیامبر اسلام در استماع و ابلاغ وحی) منکر شده و ردّ نموده‏‌است و در باب امامت ضمن اعتراف به آنکه امیرالمومنین (علیه السلام) احق الناس به این مقام می‏‌باشد. با اشاره به آنکه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) امت خویش را به فضایل و مناقب امیرالمومنین (علیه السلام) ارشاد و محبت و نصرت وی را واجب و لازم شمرده‏ است و با استشهاد به برخی از جملات نهج البلاغه نتیجه گرفته‏‌است که احق بودن امیرالمومنین در امامت تعارضی با حکم شوری و اهل حلّ و عقد نداشته و در باب امامت مسلمین در صدر تاریخ اسلام و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خلافی رخ نداده‏‌است!

با قطع نظر از آراء و نظریه‏‌های آقای طباطبایی پیرامون مبحث عصمت و ولایت پیامبر اکرم و ائمه معصومین (علیه السلام) و نیز مباحثی همچون جایگاه شوری در اسلام نص بر امامت از دیدگاه قرآن و سنت و عقل و رخدادهای بعد از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در تصدی منصب خلافت و... که ان‏ شاء اللّه در مقالات بعدی بدان پرداخته خواهدشد. در مقاله‏‌ای که پیش‏ رو دارید، صرفا بحث حق امیرالمومنین (علیه السلام) به عنوان محور مد نظر قرار گرفته و مقاله‌ی آقای طباطبایی تنها از این جهت مورد بررسی قرار می‏‌گیرد.

۱. علی (علیه‏السلام) مظلوم همیشه تاریخ

۱ـ۱. کنار گذاردن علی (علیه السلام) از حق مسلّم خود:

امیرالمؤمنین در زمان حکومت خود و قبل از واقعه جنگ جمل می‏‌فرمایند:

فو اللّه ما زلتُ مدفوعا عن حقّی مستأثرا علیَّ منذ قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی یوم الناس هذا (خطبه ۶ نهج‌‏البلاغه).

سوگند به‏ خدا از آن هنگام که خداوند متعال پیامبرش را به پیشگاه خود برده‏‌است تا امروز که مردم در این وضع قرار گرفته‏‌اند، همواره از حق خود منع شده‏‌ام و دیگران خود را بر من مقدم داشته‏‌اند.

و زمانی که از ایشان سؤال می‏‌شود:

کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احقّ به؟

چگونه قوم شما این مقام را از شما دفع نمود و حال آنکه شما بدان مقام احق بودید؟

می‌‏فرمایند:

أما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الأعلون نسبا و الأشدّون برسول اللّه نوطا فانها کانت اَثَرةً شَحَّت علیها نفوسُ قوم و سَخَتْ عنها نفوسُ آخَرین و الحَکَمُ اللّه و المعودُ الیه القیامة. (خطبه ۱۶۲ صبحی ـ ۱۶۱ فیض).

در مورد این مقام بر ما چیره شدند و مستبدانه عمل کردند ـ و حال آنکه ما از نظر نسب برتر و از حیث اتصال و پیوستگی به رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) در بالاترین مراتب بوده‌‏ایم ـ پس آن مقام را به ناحق به خود اختصاص دادند ـ گروهی بر آن بخل ورزیدند و بدان حریص شدند و گروهی از آن چشم پوشیدند، حال آنکه داور خداوند است و بازگشت همه در قیامت بسوی اوست.

حال سؤال این است که این چه امر و مقام نفیسی است که حقّ مسلّم علی (علیه السلام) بوده و دیگران بر سر آن نزاع داشته و بدان حرص ورزیده و علی (علیه السلام) را از آن کنار زدند!

چرا در مقاله «علیٌ بین التقصیر و الغلو» فقط به یک جمله از این خطبه اشاره شده: «فانّها کانت اثرة شحّت علیها نفوس قوم و سَخَتْ عنها نفوس آخرین» (ص ۳ س ۱۲) که پیرامون حرص و بخل قوم در خصوص آن مقام است و از ذکر چیرگی مستبدانه آنان بر این مقام صرف‌‏نظر شده و چنین وانمود گردیده که حضرت بر این تضییع حق راضی بوده‏‌اند!! به راستی چرا؟!

۲ ـ ۱. اثبات حق و صبر علی (علیه السلام) در برابر این ستم:

زمانی که گروهی تصمیم بر بیعت با عثمان گرفتند، حضرتش می‏‌فرمایند:

لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری و واللّه لاسلمنَّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورٌ الاّ عَلیَّ خاصَّةً التماسا لأجر ذلک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زِبرجه. (خطبه ۷۴ صبحی ـ ۷۳ فیض)

به تحقیق می‏‌دانید که من در برابر دیگران به این امر (خلافت) شایسته‌‏ترم و سوگند به خدا که من تسلیم می‏‌گردم مادامی که امور مسلمین به سلامت باشد و حال آنکه در این امر (بیعت شما با عثمان) جور و ستمی تحقق نیافته مگر اختصاصا بر من که البته پاداش صبر و فضیلت کارم را از خداوند طلب می‏‌کنم و بی‏‌میلم به زیور و زینت‏‌های دنیوی که به خاطرش به رقابت افتاده‏‌اید.

البته در این مورد نیز آقای طباطبایی از مجموع این عبارات فقط به عبارت «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری و اللّه لا سلّمن ما سلمت امور المسلمین» (ص ۳ س ۱۱) پیرامون احق بودن آن حضرت و تسلیم او اشاره نموده و در این کار نوعی رضامندی ازجانب آن حضرت برداشت کرده‌‏اند اما عبارت تحقق جور و ستم اختصاصی بر امیرالموءمنین (علیه السلام) را حذف نموده‏است چرا 
براستی این چه حقی است که حضرتش پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مستبدانه ازآن منع گشته و تصدی خلافت توسط غیر را جور و ستم بر شخص خود بیان نموده و در صبرش بر این مظلومیت طالب اجر از خداوند می‏باشد 
آیا خود امیرالموءمنین (علیه السلام) برای خود تعیین حق نموده‏است یا آنکه محور حق برای امیرالموءمنین (علیه السلام) فقط خداست و خلاصه آنکه منشاء این حق کجاست که به شهادت خطبه اخیر مردم نیز از آن با اطلاع بودند زیرا که امیرالموءمنین (علیه السلام) با عبارت «لقد علمتم» (به تحقیق شما می‏دانید) با مخاطبین خود سخن گفته‏اند. و این نشان می‏دهد که مردم پیشاپیش در جریان این حق قرار گرفته بودند.

۲. دفاع امیرالمومنین (علیه السلام) از حق خود در موارد و مواضع مختلف

با آنکه در موارد متعددی امیرالموءمنین (علیه السلام) فرموده که حق من غصب شده و من در برابر دیگران در امر خلافت محق و شایسته‏‌تر می‏‌باشم ممکن است در ذهن برخی افراد این سوءال مطرح شود که آن حضرت در مورد تثبیت و طلب حق خویش چه تلاش و اقدامی نموده‏است و چگونه و توسط چه کسانی از حق خود محروم شده‏‌است و واکنش و عکس العمل امیرالموءمنین چه بوده‌‏است.

۱ ـ ۲. تبلیغات ناروا و احتجاج علی (علیه السلام) درباره حق خود:

در ابتدا باید گفت که بنا به عللی از جمله اقدامات تبلیغی نظام حکومتی امیرالمومنین (علیه السلام) مورد طعن برخی مسلمانان کژاندیش بوده‌‏است بدن‏معنی که اگر از حق خویش سخن به میان می‏آورد او را حریص به حکومت و اگر سخن نمی‏گفت او را ترسان از مرگ معرفی می‌‏نمودند.

فانَ اقُلْ یقولوا: حَرَصَ علی المُلکِ و ان اَسْکُتُ یقولوا: جَزِعَ من الموت. (خطبه ۵ بعد از واقعه سقیفة)

امّا در عین حال علیرغم تحمیل چنین محدودیت‏هایی از جانب قدرت‏های حاکم در هر موقعیتی که پیش می‏آمد از حق خود که همان حق خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است دفاع و حجت را بر مردم و مخالفان کامل‌تر می‏‌فرمود. به نمونه‏‌ای از این قبیل توجه فرمایید:

و قد قال قایِلٌ: اِنّک علی هذا لامر یابن ابی‏طالب لحریصٌ

فقلت: بل انتم و اللّه لاحرصُ و ابعد و انا اخصُّ و اقربُ و انما طلبتُ حقا لی و انتم تحولون بینی و بینهُ و تضربون وجهی دونه فَلَمّا قَرَّعتُهُ بالحجّة فی الملاء الحاضرین هَبَّ کانَّهُ بُهِتَ لا یدری ما یُجیبُنی به (خطبه ۱۷۲ صبحی ـ ۱۷۱ فیض).

گوینده‏‌ای گفت: ای علی بن ابی‏طالب همانا تو بر این امر (خلافت) حریص می‏باشی.

حضرت می‏‌فرماید به او گفتم: به خدا قسم که شما حریص‏‌تر و از این امر دورترید حال آنکه من به این امر اختصاص یافته‏‌تر و نزدیک‌ترم و همانا حقی را طلب نمودم که از آن من بود و شما بین آن حق و من جدایی انداختید و مرا از آن منع نمودید.

سپس حضرت می‏‌فرمایند: پس آنگاه که با این بیان قاطع بر او در حضور حاضرین ضربه زدم مبهوت شد بگونه‏‌ای که نمی‏‌دانست چگونه پاسخ مرا دهد.

به‏ راستی آنانی که حق امیرالمومنین را از او منع کردند چه کسانی بودند و حضرتش چه واکنشی نشان دادند

۲ ـ ۲. افشای ستم‏‌ها و احقاق حقیقت در لابلای شکوه‏‌ها به درگاه الهی:

به سخنان امیرالمومنین در این زمینه گوش فرا دهید:

اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمی و اکفَوءُوا اِنایی و اجمعوا علی منازعتی حقا کنت اولی به من غیری و قالوا: اَلا اِنّ فی الحقَّ ان تأخذهُ و فی الحقّ ان تُمنعَهُ فاصبر مغْموما اُو مُتْ مُتَأسّفا فنظرتُ فاذا لیس لی رافدٌ و لا ذابٌ و لا مساعدٌ الا اهلَ بیتی فضننتُ بهم عن المنیةِ فَاَغْضَیتُ علی القذی و جَرِعْتُ ریقی علی الشّجا و صبرتُ من کظم الغیظ علی اَمَرّ من العلقم‏و آلَمَ للقلب من وَخز الشِفار (خطبه ۲۱۷ صبحی ـ ۲۰۸ فیض).

خداوندا من از تو یاری می‏خواهم که انتقام مرا از قریش و کسانی که آنان‏را کمک کرده‌‏اند بگیری. همانا آنان با من قطع رحم کردند و حق مرا تضییع نمودند و برای ستیز با من در مورد حقی که من نسبت به دیگران در آن اولی بودم با یکدیگر متفق شدند و گفتند: حق بگونه‏‌ای است که یا آن‏را می‏‌گیری و یا از آن منع می‏‌شوی پس در حالی که مغمومی صبر کن و یا با تأسف بمیر. پس در آن هنگام دیدم جز اهل بیتم مرا معین و مدافع و کمک‏‌کاری نیست لذا دریغم آمد مرگ آنان را برباید پس چشم بر هم گذاردم حال آنکه خاشاک در آن رفته بود و آب دهانم را فرو بردم حال آنکه استخوانی در حلقم بود و در فرونشاندن خشم صبر کردم بر چیزی‏ که تلخ‌‏تر از تلخ‏‌ترین گیاهان است و دردش برای قلب از فرورفتنِ نیش خنجر دردناک‏تر بود.

امیرالمومنین (علیه السلام) در این‏جا صریحا می‏‌فرمایند که آن گروه قریش به‏طور مجتمع منازع حق او شدند و از طرف دیگر آن حضرت یاور و مدافع و کمک کار و ناصری جز اهل بیت خود نیافتند که در صورت پافشاری و یا عکس العمل شدید آن حضرت جان آنان در معرض خطر قرار می‌گرفت لذا برای حفظ اهل بیت‏خود که باقیمانده و یادگار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند چاره‏ای جز صبر نداشتند.

حال این سوءال پیش می‏آید که چرا آقای طباطبایی از کل این عبارات در مقاله خود فقط به گلایه حضرت از قریش اشاره کرده و فقط یک جمله از این خطبه را آورده که قریش در امری که حضرت بر آن سزاوارتر بود با وی مخالفت کرده‌‏است (ص ۳ س ۸) چرا موارد دیگر مظلومیت حضرتش را ذکر ننموده‏است چرا اشاره به عدم نصرت و یاری مردم از حق ننموده‏است آن نصرت و یاری‏ای که در نظر آقای طباطبایی لزوم و وجوب دارد. (ص ۳ س ۷). حال آنکه اکثر قریب به اتفاق مردم او را ترک کرده و (بنابر نظر و اقرار نویسنده مقاله) به وصیت پیامبر خدا در مورد لزوم محبت و نصرت امیرالموءمنین عمل نکرده‌‏اند.

رخدادهای بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقاله آقای طباطبایی بگونه‌‏ای ترسیم شده که گویی هیچ تضییع حقی از امیرالمومنین (علیه السلام) و خلاف شرعی تحقق نیافته هر چند امیرالموءمنین (علیه السلام) احق مردم در امر خلافت بعد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است!! و این امر بسیار سوءال برانگیز و تعجب‌‏آور است.

آن حضرت از ایراد مطالبی هم‌چون: من همیشه از حق خود محروم شده‏‌ام دیگران خود را بر من مقدم داشته‏‌اند. دیگران مستبدانه و حریصانه این امر را که حق من بوده‏‌است با منازعه تصرف کرده و بین آن حق و من جدایی انداختند و بر من جور و ستم شده است و ... چه منظوری داشته‏‌اند.

آیا شایسته است که گروهی با اَعمال خود عرصه را بر امیرالمومنین (علیه السلام) چنان تنگ کنند که نتیجه‏‌اش آن شود که آن حضرت بفرماید خاشاک در چشم و استخوان در حلق من قرار گرفته و صبر بر این امر دردش از نیش خنجر بر قلب دردناک‏‌تر است.

نکته مهم آن است که تاریخ کاملاً بر خلاف بیان آقای طباطبایی گزارش داده‏ است. صرف نظر از هزاران سند تاریخی و روایی خارج از مندرجات نهج‏‌البلاغه فقط به برخی از مدارک نهج‏‌البلاغه در این زمینه اشاره می‏‌کنیم.

۳. احتجاج علی (علیه السلام) و نحوه‏ی بیعت با ابوبکر

در این زمینه آقای طباطبایی با استشهاد به یک جمله از نامه‌ی امیرالموءمنین (علیه السلام) از کتاب مستدرک نهج البلاغه کاشف الغطاء که معادل همان نامه ۶۲ نهج البلاغه است، ضمن اشاره به بیعت امیرالمومنین (علیه السلام) با ابوبکر موضوع را مطابق رای و نظر خود مختومه اعلام و این‏گونه سؤال می‏‌کند که در رابطه با بیعت امیرالموءمنین (علیه السلام) با ابوبکر چه می‏گویی

حال آن‏که اگر موءلف اصول تحقیق را رعایت می‏کرد و تمام نامه را می‏خواند و کل عبارات آن بخش را برای خواننده ذکر می‏کرد مسئله به گونه‏ای دیگر رخ می‏نمود در آن نامه آمده:

(نامه ۶۲): امّا بعد فان اللّه سبحانه بعث محمّدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین فلمّا مضی علیه السلام تنازع المسلمون الامرَ من بعده فواللّه ما کان یُلقی فی روعی و لا یَخطُرُ ببالی اَنَّ العربَ تُزْعِجُ هذا الامرَ من بعده (صلی الله علیه و آله و سلم) عن اهل بیته و لا اَنَّهم مُنَحُّوهُ عَنَّی مِنْ بعده فما راعَنی الاّ انثِیالُ الناس علی فلانٍ یبایعونه فامسکتُ یدی حتی رأیتُ راجعةَ الناسِ قد رَجَعتْ عن الإسلامِ یدعون الی محقِ دین محمّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) فخشیتُ ان لم اَنْصُر الاسلام و اهله اَنْ اَری فیه ثَلما اوْهَدْما تکونُ المصیبةُ به عَلَیَّ اعظمَ من فوتِ ولایتکم الّتی انما هی متاع ایامٍ قلایل یزول منها ما کان کما یزول السرابُ اَوْ کما یَتَقَشَّعُ السحابُ فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاحَ الباطِلُ و زَهَقَ و اطمأنَّ الدینُ و تَنَهْنَهَ.

خداوند سبحان محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث فرمود حال آنکه انذار کننده جهانیان و گواه بر پیامبران بود همین‏که دوران آن حضرت سپری شد مسلمانان پس از وی در امر (جانشینی) او با هم به نزاع برخاستند سوگند به خدا ـ به قلبم راه نمی‏یافت و بخاطرم خطور نمی‏کرد که عرب امر (خلافت) را بعد از پیامبر اسلام از اهل بیت او طرد کنند و بگردانند. و مرا از آن امر به کنار زنند و بازدارند. و مرا نگران نکرد مگر شتافتن مردم به سوی فلانی (ابوبکر) تا با وی بیعت کنند آنگاه من دست خود باز کشیدم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام بازگشتند و دعوت به نابودی دین محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏کنند پس ترسیدم که اگر اسلام و اهلش را نصرت نکنم رخنه و نابودی در دین پدیدار خواهد شد که مصیبت آن بر من بزرگ‏تر از حکومت نکردن بر شما است. آن حکومتی که جز متاع ایامی محدود بیش نیست. و رفتنی و زایل شدنی است همان‏ گونه که سراب مضمحل می‏‌گردد. و آن‏ گونه که ابر شکافته و پراکنده می‏شود. پس در میان آن پیش‌‏آمدها و آشوب‏ها برخاستم تا باطل رفت و نابود شد و دین از خطر نابودی رسته و آرامش یافت.

به راستی چرا فقط یک جمله از این کلام در آن مقاله آمده‏‌است و از احتجاج و شکایت امیرالمومنین (علیه السلام) از جدا نمودن امر خلافت از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و کنار گذاشتن امیرالمومنین از امر خلافت ذکری نشده‏‌است چرا از نگرانی آن حضرت از نابودی و رخنه در دین اسلام ـ که حاصل غصب حق او است ـ سخنی به میان نیامده‏ است! به راستی آنانکه امیرالموءمنین را به‏کنار زدند و او را از حقش بازداشتند و موجب ارتداد گروهی از مسلمین شدند چه کسانی بودند.

و در ادامه همین نامه آمده:

اِنّی من ضلالهم الّذی هم فیه و الهدی الّذی أنا علیه لعلی بصیرةٍ من نفسی و یقینٍ من ربّی.

به‏ درستی که من از ضلالتی که آنان در آنند و هدایتی که من برآنم نیک آگاه و با یقین از جانب پروردگارم همراهم.

اکنون می‏‌پرسیم: آیا برخاستن حضرت علی (علیه السلام) و نصرت نمودن اسلام و اهلش (با آنکه گروهی او را از حقش طرد نموده و به کنار زده بودند) دلیل بر منصوص نبودن امیرالموءمنین (علیه السلام) و یا صحه گذاشتن بر حقانیت امر ابوبکر بوده! و یا بحث جلوگیری از ارتداد مردم و محو و نابودی دین محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده‏است جای بسی تأسف است که در این مورد توجه و دقت لازم در مقاله‏ی آقای طباطبایی به عمل نیامده‏است.

۴. عدم کوتاهی امیرالمومنین (علیه السلام) در استقرار حق خویش

شواهد تاریخی و روایی دقیقا بر این مطلب اشاره دارد که آن حضرت هرگز در حق‏طلبی خود کوتاهی ننموده ولی مسئله مهم آن بوده که حضرتش را معین و مدافع و کمک‌‏کاری نبوده که حقش را بازستاند با این‏ حال شاید بهتر باشد پاسخ این پرسش را که چرا آن حضرت نسبت به تصدی امور مردم پس از عثمان بی‏‌میلی نشان داده‌‏اند از زبان خود آن حضرت بشنویم:

لما اراده الناس علی البیعة بعد قتل عثمان:

دعونی و التمسوا غیری فإنّا مستقبلون امرا له وجوه و ألوان لا تقومُ له القلوب و لا تثبُتُ علیه العقول و ان الآفاق قد أغامت و المحجّة قد تَنَکَّرت و اعلموا اَنّی اِن اجبتُکُم رکبتُ بکم ما أعلم و لم اُصْغِ الی قول القایل و عَتْب العاتب و إنْ ترکتمونی فأنَا کأحدکم و لعلِّی اسمعکُم و اطوعُکُم لِمن ولیتموهُ امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منّی امیرا (خطبه ۹۲).

مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید همانا ما به استقبال امری می‏رویم که جنبه‏ها و حالات گوناگونی دارد که قلوب بر آن امر قرار نمی‏‌گیرد و عقول بر آن پایدار نمی‏‌ماند همانا کران تا کران را ابر (فتنه) پوشانده ‏است و طریق مستقیم ناپیداست و بدانید اگر من دعوت شما را اجابت کنم شما را بدانچه خود می‏‌دانم خواهم برد و به سخن هیچ گوینده‌‏ای و سرزنش هیچ سرزنش‏‌کننده‏‌ای گوش نخواهم داد و اگر مرا رها کنید پس من مانند یکی از شما هستم و شاید من نسبت به کسی که او را فرمانروای خود برمی‏‌گزینید، شنواترین و مطیع‏‌ترین شما باشم و اگر من برای شما وزیر باشم برای شما بهتر است از اینکه امیر شما باشم.

متأسفانه در این مورد نیز سه جمله کوتاه از سخن حضرت در مقاله آقای طباطبایی آمده (ص ۳ س ۱۴ ۱۵) و آن بخش که حضرت می‏فرمایند قلوب و عقول شما بر آن امر ثابت‏قدم نیست و آن جا که اتمام حجت می‏نمایند که اگر شما را اجابت کنم آنگونه که خود می‏دانم عمل می‏کنم حذف گردیده‌‏است؛ چرا؟!

امیرالموءمنین (علیه السلام) در این بخش از سخن خود هرگز نفرموده‌‏اند من به حق خود بی‌‏رغبتم و در امر امامت منصوص از جانب خدا و رسولش نیستم بلکه به عدم ثبات مردم در مورد امر خویش اشاره می‌‏نمایند؛ زیرا مردم در گذشته عملاً نشان داده‌‏اند که در وفای به میثاق خود با امیرالمومنین (علیه السلام) ثابت‏‌قدم نبوده و آن همه وصایا و اتمام حجت‏‌های پیامبر اسلام در مورد خلافت و وصایت امیرالمومنین و حق اهل بیتش را نادیده گرفته و به آن پشت‏ پا زدند و در این امر یا با حضرتش منازعه کرده و یا مددکار ظالمان بوده و یا به‏‌گونه‏‌ای بی‏‌تفاوت تغافل نموده‏‌اند؛ حال چگونه می‏‌خواهند مطیع امیرالمومنین باشند با آنکه از روی ناچاری به سراغ حضرت آمده‏‌اند آن هم نه برای آنکه خدا و رسولش به این مسئله امر کرده‏اند بلکه برای نیاز خودشان.

لم تکن بیعتکم ایای فلتة و لیس امری و امرکم واحدا انی اریدکم للّه و انتم تریدوننی لانفسکم (خطبه ۱۳۶).

بیعت شما با من ناگهانی‏و بدون فکر و اندیشه نبود و کار من و شما یکسان نیست من شما را برای خدا می‏خواهم و شما مرا برای خود می‏خواهید.

خلاصه آنکه روی آوردن مردم به آن حضرت به معنای پذیرش وصایت و خلافت امیرالموءمنین به آنگونه که خداوند او را امام و ولی امر قرار داده نبوده‏است بلکه به عنوان امیر و حاکمی بوده که امور مسلمین را اداره کند زیرا اگر غیر این می‏بود جای نداشت که امیرالموءمنین در زمان حکومت خویش اشاره به مظلومیت خود کند همان‏طور که در ابتداء این مقاله از خطبه ۶ نهج البلاغه بدان اشاره شد.

نتیجه آنکه این نحوه برخورد حضرت به حوادث گذشته و عملکرد پیشین مردم در تنها گذاشتن آن حضرت و کوتاهی در نصرت و یاری وی بازمی‏گردد** و آن حضرت باتوجه به شواهدی می‏دانست که آن مردم ثابت قدم نخواهند بود و از طرفی برخی آماده بودند که اگر آن حضرت با میل و رغبت تمام این مسیولیت را بپذیرند سریعا ایشان را جهت مقاصد شوم خود متهم به قتل عثمان کنند که البته همین کار را نیز انجام دادند. لذا در این زمینه نیز برای روشنی اذهان به برخی از سخنان آن حضرت اشاره می‏‌کنیم.

۵. فریاد دردمندانه امیرالمومنین از پیمان‏‌شکنی و عدم ثبات مردم بر بیعت و اطاعت از ایشان

خطبه ۳:... فَلمّا نهضت بالامرِ نکثت طایفهٌ و مَرَقَتْ اخری و قسط آخرون.... 
زمانی که به آن امر قیام نمودم گروهی نقض عهد کردند عده‏ای دیگر مانند تیر از کمان (از دین) بیرون رفتند و گروه دیگر از حق بسوی باطل گراییدند. 
(خطبه ۱۸۲ صبحی ـ ۱۸۱ فیض):... ایها الناس انی قد بثثتُ لکم المواعظ التی وعظ الانبیاء بها اممهم و ادیت الیکم ما ادّت الاوصیاءُ الی مَنْ بعدهم و ادبتُکُم بسوطی فلم تستقیموا وحَدَوتُکُم بالزواجر فلم تستَوسقوا للّه أنتم أ تتوقعون اماما غیری یَطَأُ بکم الطریقَ و یُرشِدُکم السبیل...

ای مردم همانا من اندرزهایی که پیامبران به امت‏هایشان دادند برای شما گستراندم و اداء کردم آنچه را که اوصیاء بعد انبیاء اداء نمودند*** و شما را با تازیانه‏ام تادیب نمودم با این وصف به راه راست نیامدید و با نهیب و فریاد شما را از نافرمانی خداوند منع کردم ولی بگرد (حق) جمع نشدید شما را به خدا آیا امامی غیر مرا توقع دارید که به طریق حق و راه رشد راهنمایی‏تان کند

(خطبه ۱۷۵ صبحی ـ ۱۷۴فیض): ایها الناس... مالی اراکم عن اللّه ذاهبین و الی غیره راغبین.

ای مردم مرا با شما چه شود که شما را از خدا گریزان و بسوی غیر او راغب می‏بینم.

(خطبه ۱۸۰ صبحی ـ ۱۷۹فیض): احمد اللّه علی ما قضی من امرٍ و قَدَّرَ من فعلٍ و علی ابتلایی بکم ایتها الفرقة الّتی اذا امرتُ لم تُطع و اذا دعوتُ لم تَجِبْ....

خداوند را حمد می‏گویم بر امری که حکم فرمود و فعلی که تقدیر نمود. و بر مبتلاء شدنم به شما ای فرقه‏ای که هرگاه امر کنم فرمان نمی‏برید و هرگاه بخوانم اجابت نمی‏کنید... .

(خطبه ۹۷ صبحی ـ ۹۶فیض): و الذی نفسی بیده لیظهرنَّ هوءلاء القوم علیکم لیس لانّهم اولی بالحق منکم و لکن لاسراعهم إلی باطل صاحبهم و ابطایکم عن حقّی و لقد اصبحتِ الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحتُ اخاف ظلم رعیتی. استنفرتُکُم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتکم فلم تسمعوا و دعوتُکُم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا و نصحتُ لکم فلم تقبلوا.... 

قسم به آنکس که جان من بدست اوست آن قوم بر شما چیره خواهند شد نه از آن‏رو که آنان از شما به حق سزاوارتر باشند بلکه به سبب سرعت و شتاب آنان در انجام (فرامین) باطل فرمانروایشان و کندی شما از حق من به تحقیق امت‏‌ها در حالی قرار گرفته‏اند که از ستم زمامداران خود بیمناکند و من در وضعیتی هستم که از ظلم رعیتم خوفناکم. برای جهاد خواستم که بیرون شوید اما نرفتید (حق را) گوشزدتان کردم نشنیدید نهان و آشکارا دعوتتان کردم اجابت نکردید نصیحتان کردم نپذیرفتید و...

خطبه ۲۷:... یا اشباه الرجال و لا رجال حلومُ الاطفال و عقولُ ربّاتِ الحِجال لَوَددتُ أنّی لم اَرَکُم و لم اَعْرِفکُم معرفةً ـ و اللّهِ ـ جَرَّت نَدَما و اَعْقَبَتْ سَدَما قاتلکم اللّه لقد مَلاَءتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جَرَّعتمونی نُغَبَ التَّهمامِ أنفاسا و أفسدتم عَلَیّ رأیی بالعصیان و الخذلان...

ای شبه مردان حال آنکه مرد نیستید و فکر شما در حد اطفال و عقل شما در حد زنان پرده‏نشین است دوست داشتم شما را هرگز ندیده و نشناخته بودم شناختی که بخدا سوگند به ندامت منجر شد و اندوه و غم در پی دارد خدا شما را بکشد به تحقیق که قلبم را زخمی و خونین و سینه‏ام را از خشم آکنده ساختید و پی در پی جرعه‏‌های غم و غصه را بکامم ریختید و با نافرمانی کردن و تنها گذاشتن من رای مرا تباه ساختید.

با چنین اوصافی از این مردم آیا سزاوار نبود که حضرتش در ابتدای رجوع مردم به ایشان با آنان اتمام حجّت نمایند و بدانان بگویند مرا رها سازید یا اگر خواهان اصل هدایت می‏باشید پایدار و با ثبات باشید.

۶. حقانیت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

شواهد بی‏‌شمار تاریخی و روایی در اثبات حقانیت امیرالموءمنین (علیه السلام) سوای نهج البلاغه موجود است که پرداختن به آنها مقتضای حجم این مقاله نیست ولی آیا همین مطالب ذکر شده ما را کفایت بر امر آن حضرت نمی‏کند 
آیا خدا و پیامبر خدا مردم را در این امر مهم بحال خود رها کرده‏اند و یا اینکه امر مردم را بخودشان سپرده‏اند 
نه هرگز خدا این‏گونه بندگانش را مهمل نمی‌‏گذارد در این زمینه نیز بهتر است به فرازهایی از خود نهج البلاغه توجه فرمایید به عنوان مثال:

... فقبضهُ الیه کریما (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلَّف فیکم ما خَلَّفَتِ الانبیاء فی اممها اذ لم یترُکوهم هَمَلاً بغیر طریق واضح و لا عَلَمٍ قایمٍ (خطبه اوّل).

و خداوند پیامبرش را با اکرام تمام قبض روح کرد و در بین شما جانشینی قرار داد همان‏گونه که انبیاء در امم خود جانشین قرار می‏دادند زیرا که انبیاء آنان‏را بدون راه روشن و راهنمای برافراشته رها نکرده‏‌اند.

آیا پیامبر اسلام جز قرآن و اهل بیتش چیز دیگری را از خود بجا گذارده‌‏است طریق واضح را چه کسی معرفی و نشان می‏‌دهد آیا جز آن کس که بر طریق واضح است.

و اِنّی لعلی بَیِّنَة من ربّی و منهاجٍ من نبیّی و انی لعلی الطریق الواضِحِ ألقُطُهُ لَقطا (خطبه ۹۷ صبحی ـ ۹۶ فیض)

همانا من بر حجّت و دلیلی روشن از جانب پروردگار خود و بر راه آشکار پیامبرم می‏باشم و منم که در طریق واضح با بصیرت راه می‏‌سپارم.

و در کلامی که آن حضرت قرابت و اختصاص خود را با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان می‏فرماید و اینکه هرگز ساعتی از فرمان خدا و رسول او دور نمانده خاطرنشان می‏گردد که پیامبر اسلام در حالی قبض روح شد که سر مبارکش بر سینه امیرالموءمنین (علیه السلام) بود و همان حضرت متصدی غسل پیامبر شدند و سرانجام می‏فرمایند:

فمن ذا احقُّ به منی حَیّا وَ میِّتا... فو الذی لا اله الا هو اِنّی لعلی جادّة الحق و اِنَّهم لعلی مَزَلّةِ الباطل (خطبه ۱۹۷ صبحی ـ ۱۸۸ فیض).

چه کسی در حیات و ممات پیامبر از من به آن حضرت سزاوارتر است... قسم به آن کسی که جز او خدایی نیست من برراه حق و آنان (دشمنان من) بر لغزشگاه باطل هستند.

امّا آن عَلَم قایم و راهنمای برافراشته چه کسی است که پیامبر اسلام او را پس از خود جهت هدایت امت در بین مردم قرار داده‏ است آیا غیر از عترت نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و در رأس همه شخص علی (علیه السلام) می‏‌باشد.

فاین تذهبون و اَنّی توءفکون و الاعلام قایِمَةٌ و الآیات واضِحةٌ... و کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمّةُ الحقّ و أعلام الدین و ألسنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن وَرِدُوهم ورود الهیم العِطاش (خطبه ۸۷ صبحی ـ ۸۶ فیض).

کجا می‏‌روید چگونه شما را برمی‏‌گردانند حال آنکه پرچم‏ها(ی حقّ) برافراشته است و نشانه‏ها آشکارند... چگونه متحیر و نابینا شده‏اید و حال آنکه عترت پیامبرتان در میان شماست و ایشان قوام و اساس حق‏اند و راهنما و نشانه‏های دین و زبان‏های صادق‏اند پس آنان را به بهترین منازل قرآن فرود آرید و به سوی آنان بشتابید مانند ورود شترهای بسیار تشنه (بر سر آب).

با این بیانات شکی باقی نمی‏ماند که پس از رسول اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرد یا افرادی در رتبه و منزلت امیرالمومنین و اهل بیت او نبوده‌‏اند که بتوانند به عنوان جانشین پیامبر و راهنمای امت رایت حق را به دست گیرند و ملاک و میزان حق قلمداد گردند چنانکه امیرالمومنین علیه‏السلام نیز بر این امر تصریح فرموده‏‌اند:

... و نشهد ان لا الهَ غیرهُ و اَنّ محمّدا عبدهُ و رسولُه ارسَلَهُ بامره صادعا... و مَضی رشیدا و خَلَّفَ فینا رایة الحقِّ مَن تقدّمها مَرَقَ و مَنْ تَخَلَّفَ عَنها زَهَقَ و مَنْ لَزِمَها لحق...(خطبه ۱۰۰ صبحی ـ ۹۹ فیض).

... گواهی می‏دهیم که جز او خدایی نیست و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اوست که او را فرستاد تا امرش را آشکار نماید... و در حالی از دنیا رفت که ارشادکننده مردم بود و پرچم و نشانه حق را در ما باقی گذاشت کسی که از آن رایت حق پیشی گرفت (از دین) بیرون رفت و کسی‏که ازآن تخلّف کرد هلاک گردید و کسی‏که با آن همراهی کرد به حق پیوست.

و در موضعی دیگر می‏‌فرمایند:

... لایقاس بآل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) من هذه الامّةِ احدٌ و لا یُسَوَّی بهم مَنْ جَرَتْ نِعمَتُهم علیه ابدا هم أساس الدین و عماد الیقین الیهم یَفی‏ءُ الغالی و بهم یُلحَقُ التّالی و لَهُمْ خصایصُ حقِّ الولایَةِ و فیهم الوصیةُ و الوراثةُ... (خطبه ۲).

از این امت احدی قابل قیاس با آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و کسانی که همواره از نعمت آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) برخوردار بوده‏‌اند هرگز با ایشان برابر نیستند. آنان اساس دین و ستون یقین هستند هرکس از حد درگذرد (باید) به ایشان بازگردد و هرکس وامانده به ایشان ملحق شود. ویژگی‏های حق ولایت خاص ایشان است و وصایت و وراثت (پیامبر) در میان آنان است.

دقت کنید حضرت صریحا می‏فرمایند حق ولایت و وصایت و وراثت بعد از پیامبر اختصاص به آنان دارد.

آیا مطالب بالا کافی نیست پس باز گوش فرا دهید:

... بنا یستعطی الهدی و یستجلی العمی إنّ الایمّةَ من قریشٍ غُرسوا فی هذا البطنِ من هاشمٍ لا تَصْلُحُ علی سواهم و لا تصلُحُ الولاةُ من غیرهم (خطبه ۱۴۴).

به واسطه ما درخواست هدایت می‏‌شود و روشنی دل‌های کور را از ما می‏جویند به درستی‏ که ائمه از قریش‌‏اند که درخت آن‏را در خاندان هاشم کِشته‏‌اند. مقام امامت شایسته کسان دیگر نیست و پیشوایان غیر اینان شایستگی این مقام را ندارند.

آیا به دنبال چیزی واضح‏تر از این بیان هستیم

همان حضرت می‏فرمایند:

نحن شجرة النبوة و محطُّ الرسالة و مختلف الملایکة و معادن العلم و ینابیع الحکم ناصرنا و محبّنا ینتظر الرحمة و عدونا و مبغضنا ینتظر السطوة (خطبه ۱۰۹ صبحی ـ ۱۰۸ فیض).

ما درخت نبوت و محل فرود رسالت و آمد و شد ملائکه‌‏ایم و معدن‏‌های علم و سرچشمه‌‏های حکمت در ماست یاور و دوست ما را انتظار رحمت الهی است و دشمن و بدخواه ما را انتظار سخط و عذاب است.

سخن فراوان است و مجال کم اگر به دیده انصاف بنگریم آن حضرت به‏گونه‏ای سخن می‏گویند که امر وصایت و خلافت ایشان امری یقینی و مُسلّم بوده ولی با ترفندهایی به تاراج رفته‏است. در پی چه هستیم آیا همین مقدار در اثبات حق و وصایت حضرتش کافی نیست

۷. اشاره به برخی از تعارضات و تناقضات مقاله «علیّ بین التقصیر والغلوّ»

جناب آقای طباطبایی در سطر آخر صفحه اوّل مقاله خود به این امر اشاره می‏‌کند که خوارج به علت عدم پیروی و اطاعت از وصیّت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پیرامون مودّة امیرالموءمنین (علیه السلام) منتهی به نافرمانی و عصیان رسول خدا شده‌‏اند.

از سوی دیگر در صفحه سوّم در سطر ششم اذعان نموده‏است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امت خویش را به فضایل و مناقب و هم‏چنین لزوم و وجوب محبّت و نصرت و یاری امیرالموءمنین ارشاد و هدایت فرموده‏است. و سپس بعد از یک سری مقدمه‏چینی در صفحه چهارم سطر چهارم نتیجه گرفته‏اند که چاره‏ای نیست که قایل شد که هر چند امیرالموءمنین (علیه السلام) سزاوارترین مردم به امامت می‏باشند ولی این امر تعارضی ندارد که مردم به گونه‏ای دیگر (که در نظرِ آقای طباطبایی شوری است) عمل نمایند.

با توجه به این بیانات موءلف سؤالاتی در ذهن خواننده شکل می‏‌گیرد:

۱. چگونه ممکن است در مورد اوّل (خوارج) به علت عدم پیروی از قول و وصیّت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مودّت به امیرالمؤمنین هم خطا کرده‏‌اند و هم عصیان پیامبر خدا را نموده‌‏اند اما در مورد دوّم (اصحاب سقیفه) عدم تبعیت آنان از قول و ارشاد پیامبر پیرامون لزوم محبت و نصرت امیرالموءمنین هیچ اشکالی نداشته و خطا و عصیانی نیز تحقق نیافته ‏است.

آیا نگارنده فراموش کرده که وجوب اطاعت رسول همچون وجوب اطاعت خداست و عصیان رسول نیز همچون عصیان خداست! و هرگونه انتخاب و گزینش در امری که خداوند و رسولش حکم و فرمان داده‏اند در پیشگاه عقل و دین باطل بوده و مستوجب عقاب و عذاب می‏‌باشد.

وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِینٌ. (نساء۱۴). 
وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا (جن ۲۳). 
وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا. (احزاب ۳۶). 

۲. چگونه ممکن است در آنِ واحد رها کردن و پیروی نکردن از امیرالموءمنین با لزوم نصرت او تعارضی نداشته باشد. نظر آقای طباطبایی بر این است که هیچ تعارضی ندارد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امر امامت احق باشد ولی مسلمانان در این‏باره به فرد دیگری هرچند احق نباشد تمسک جویند و از سوی دیگر معتقد است که نصرت و یاری امیرالموءمنین بنابر قول و ارشاد پیامبر بر مسلمین واجب و لازم بوده لکن در عین حال مخالفت مردم و انتخاب شخصی دیگر بلا اشکال است به عبارت دیگر در توجیح یک خلاف آشکار خود به تناقض آشکاری مبتلا شده‏است به گزاره‏های ذیل که برگرفته از آن مقاله می‏‌باشد دقت کنید:
الف. محبت و نصرت امیرالموءمنین طبق ارشاد و دلالت نبی اسلام بر مسلمین لازم و واجب است (ص ۳ س ۷). 
ب. امیرالموءمنین برای امر امامت احق الناس است (ص ۳ س ۵). 
ج. بنابر اتفاق تمامی فرق اسلامی امیرالموءمنین (علیه السلام) پس از رحلت رسول اسلام ادعا نموده که حق ایشان پایمال و غصب شده‏ است و از مسلمین در اعاده و بازگشت حق خویش طلب یاری نموده‌‏اند. (ص ۳ س ۸ خطبه ۲۱۷). 
د. روی‏گردانی از نصرت امیرالموءمنین که احق الناس به امامت است و رها کردن ایشان و پیروی از فرد دیگری که احق به امامت نیست اشکال ندارد (ص ۴ س ۴). 
جمع کلیه گزاره‏‌ها: در آنِ واحد هم نصرت حضرت علی لازم است و هم رها کردن وی و عدم پیروی از وی بی‏‌اشکال است و این‏دو با هم تعارضی ندارند. 
آیا هیچ عقل سلیمی این نتیجه را می‏پذیرد آیا این استنتاج مورد رضایت خداوند است .

۳. معلوم نیست واژه‏های: «لزوم محبت» و «نصرت» امیرالموءمنین که آقای طباطبایی آن را از ارشادات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏داند چه مفهومی دارد 
راستی نشانه محبت چیست دامنه و گستره نصرت چه اندازه است چرا این دو مورد فقط برای امیرالمؤمنین لزوم و و جوب دارد و این لزوم نصرت در چه زمینه‏ای است آیا تارک آن معذور است آیا پیامبر این بیانات را ـ معاذ اللّه ـ از روی هوی و هوس و محبت افراطی خود به امیرالموءمنین (علیه السلام) فرموده‏اند آیا غیر از این است که در معنای محبت واقعی به یک شخص پیروی از او و منویّات او نیز مستتر است.

قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ (آل عمران ۳۱).

آیا در تحقق معنای لزوم نصرت امیرالموءمنین این‏گونه نیست که اگر ایشان ادعایی نمود و گفت حق مسلّم من غصب شده مردم او را اجابت کرده و برای گرفتن حقش یاری‏اش نمایند.

باتوجه به استشهادهای روایی موءلف محترم که به قرار ذیل آمده‏ است: 
۱. در مورد حق امیرالموءمنین منازعه شده‏است (ص ۳ س ۸). 
۲. آن حضرت احق الناس به امر خلافت است (ص ۳ س ۸). 
۳. کسانی که در جایگاه خلافت نشسته‏اند با بخل و حرص به آن دست یافته‏اند (ص ۳ س ۱۲). 
چگونه ممکن است به این نتیجه رسید که: 
گرچه امیرالموءمنین برای امامت بر مسلمین سزاوارترین فرد بود اما این مسئله با امر شورایی که حق او را به سمتی دیگر منصرف نموده هیچ تعارضی نداشته و لزوم نصرت حضرتش را نیز خدشه‏دار نکرده‏است! (ص ۴ س ۴). 
۴. از دیگر موارد متناقض جزوه منتشر شده این است که نویسنده از یک طرف اظهار می‏دارد که امیرالموءمنین واقعا احق و سزاوار به امر امامت است (ص ۳ س ۸). از طرف دیگر می‏گوید امر امامت امیرالموءمنین با انتخاب شورای حل و عقد تعارض ندارد چرا که به نظر نویسنده امیرالموءمنین پذیرفته که انتخاب امام از طریق مهاجر و انصار است (ص ۴ س ۴). و در نهایت به‏عنوان استشهاد بر مطلب خود می‏نویسد چه می‏گویی در مورد بیعت حضرتش با عمر (ص ۴ س ۱۲).

حال سخن بر این است خلافت عمر که به انتصاب ابوبکر تحقق یافته با کدام دیدگاه و نظر نویسنده منطبق است

خلاصه در آن رساله مشخص نشده که صرف نظر از احق بودن امیرالموءمنین آن حضرت در مورد تصدی امر خلافت چه نظری دارد پذیرش نظر شورای مهاجر و انصار تن دادن به نظر افراد سقیفه گردن نهادن به خلیفه انتصابی (مانند انتصاب عمر توسط ابوبکر) و یا همان پی‏گیری حق به تاراج‏ رفته خویش!

مطلب آخر این نوشتار اشاره به نکته‏ای است که هاله‏ای از ابهام و تعجب آن‏را فراگرفته‏است و آن این‏که آقای طباطبایی در اصل مقاله که دست‏نویس بوده به نص بر امامت امیرالموءمنین البته به عنوان نصّ خفی اذعان و اقرار نموده (که تصویر آن با دست خط ایشان در ذیل آمده) از طرف دیگر در این موضوع به کتاب شافی سیّد مرتضی استناد کرده‏است (که البته هیچگونه ارتباطی با مقصود وی ندارد) ولی در هنگام تایپ و انتشار عمومی آن نوشته موارد فوق حذف گردیده‏است! چرا؟!

پس ای برادر چاره‏‌ای نیست جز پذیرفتن نظریه نصّ خفی در امر امامت به گونه‏ای که با شوری تعارض و با حکم اهل حل و عقد نیز منافات نداشته باشد همان‏گونه که بعضی از دانشوران بزرگوار این امت بر آن قول رفته‌‏اند. شریف مرتضی در کتاب الشافی می‏گوید: «ما علم ضرورت در نصّ را نه برای خود و نه برای مخالفان خود ادّعا نمی‏کنیم. و هیچ یک از یاران خود را نمی‏شناسیم که به این ادّعا تصریح کرده باشد».

از مقایسه میان اصل نامه (دست‏نویس) و مقاله تایپ‏شده دو نکته ذیل آشکار می‏شود:

نخست آن که ایشان در نامه خود به این‏جانب از تعبیر «نصّ خفی» استفاده کرده و به آن اعتراف نموده‌‏اند و به علت ناشناخته‏‌ای در متن تایپ‏شده از این تعبیر پرهیز کرده‏‌اند؛ چرا؟

دوم آن که ایشان در نامه خود به عبارتی از کتاب شافی استشهاد کرده که هیچ‏گونه ارتباطی با مقصود او در نفی نصّ ندارد بلکه باتوجه به فصل مذکور در این کتاب (کتاب الشافی ج ۲ چاپ موءسّسة الصادق ص ۹۸ ـ ۶۵ تحت عنوان اثبات نصّ امامت امیرالموءمنین بنابر فعل و قول رسول‏ اللّه) می‏یابیم که نصّ بر امامت امیرالموءمنین (علیه السلام) به دلالت قول و فعل نبی اسلام است که از جانب خداوند این امر را به مردم ابلاغ کرده‏‌است و آگاهی بر امر امامت به صورت ضروری و قهری به دنبال ثبوت نبوّت نیست.

حال آن‏که متأسفانه آقای طباطبایی از عبارات مبحثی که در اثبات نصّ بر امامت امیرالموءمنین (علیه السلام) دهها صفحه را دربر گرفته است فقط یک جمله را بدون ملاحظه مطالب قبل و بعد آن بعنوان تأیید رأی خود آورده است.

نتیجه

بنا بر آنچه گذشت و بر اساس کلمات مشخص امیرالموءمنین (علیه السلام) و دیگر مدارک مورد اشاره نتیجه می‏‌گیریم:

۱. امیرالموءمنین (علیه السلام) از زمان رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به بعد در حالی که احق الناس در جانشینی پیامبر اکرم بوده توسط گروهی از حق خود منع و محروم شده و این عمل جور و ستم بر امیرالموءمنین بوده‏است.

۲. غاصبان حق امیرالموءمنین (علیه السلام) از قریش بوده و مستبدانه و حریصانه حق امیرالموءمنین (علیه السلام) را تصاحب نموده‏اند.

۳. امیرالموءمنین (علیه السلام) حق خود را که همانا جانشینی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏باشد طلب نموده ولی مورد اعتنا واقع نشد و از آن‏جا که یاور و ناصری جز اهل بیت خود نیافت مورد حمایت قرار نگرفت. و در حالی که خاشاک در چشم و استخوان در گلویش بود صبر نمود صبر بر چیزی که دردش از نیش خنجر بر قلب دردناک‏تر بود.

۴. امیرالموءمنین (علیه السلام) زمانی که مشاهده کرد گروهی از دین اسلام بازمی‏گردند و دعوت به نابودی دین محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏شود به پا خاسته و به یاری اسلام و اهلش همت گماشت.

۵. عموم مردم در زمان حکومت امیرالموءمنین افرادی باوفا ثابت‏قدم و مطیع نبودند.

۶. امیرالموءمنین (علیه السلام) خود را جانشین پیامبر و بر طریق واضح و جاده حق می‏داند و عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را قوام و اساس حق و راهنمای دین معرفی می‏کند رایت و میزان حق را منحصر در اهل بیت و حق ولایت را مختص آنان دانسته و آنان را اوصیاء و وارثان پیامبر معرفی می‏نماید به گونه‏‌ای که امامت فقط شایسته آنان می‏باشد.

۷. مردم و غاصبان حق امیرالمؤمنین از منشاء حق امیرالموءمنین باخبر بودند و گرنه آن حضرت با آنان در این زمینه نمی‏توانست احتجاج نماید.

۸. اما نحوه نگارش مقاله آقای طباطبایی و دیدگاه وی پیرامون حق امیرالموءمنین (علیه السلام):
آقای طباطبایی پذیرفته است که امیرالموءمنین احق الناس به امر امامت و خلافت می‏باشد و نصرت و محبت وی لزوم دارد ولی با این‏حال دیدگاه وی چنین است که اگر تجمعی تحقق پیدا کند و نتیجه تصمیم برخی از اهل آن جمع تضییع حق کسی باشد که احق الناس می‏باشد و در نتیجه فرد مادون بر مافوق (امیرالموءمنین (علیه السلام)) ترجیح داده شود چون لفظ شوری می‏تواند بر آن تجمع اطلاق گردد خلافی رخ نداده و به عبارت دیگر نادیده گرفتن حق امیرالموءمنین و عدم نصرت وی با اولی و احق الناس بودن امیرالموءمنین (علیه السلام) ولزوم نصرت وی هیچ منافات و تعارضی ندارد لذا با توجه به این دیدگاه آقای طباطبایی به تقطیع و انتخاب برخی از جملات کلام و خطب امیرالموءمنین پرداخته‏است حال آنکه دربررسی به عمل‏آمده روشن ساختیم که جملات انتخابی و تقطیع‏شده وی در کنار جملات قبل و بعد خود در اکثر موارد مفهوم و مرادی برخلاف دیدگاه ایشان ارائه می‏دهند و این عمل آقای طباطبایی با روح تحقیق و حق‏جویی بیگانه و ناسازگار است.

به امید آنکه خداوند ما را از خطا و لغزش و تحمیل آراء خود بر دین و بندگانش حفظ فرموده و بر طریق هدایت و اطاعت خود مستدام و حقایق را آنگونه که هست بر ما آشکارو ما را بر پیروی آن موفق سازد. ان شاء اللّه.

*. لازم به ذکر است که عبارت «سخت عنها نفوس قوم» یعنی تَرَکَتْها به معنای ترک نمودن ودوری از منازعه در برابر حرص و آزمندی دیگران است نه اینکه گفته شود «سخاوتمندانه چشم‏پوشی نمودند» و مراد آن باشد که حضرت از روی رضایت خلافت را به دیگران بخشیدند!

**. البته دو انگیزه عقلایی و حکیمانه دیگر نیز می‏تواند مطرح باشد: یکی جذب اصلاح و ترغیب افراد مستعد و دیگری اخذ میثاق غلیظ و اکید بر آنکه تا آنجا که ممکن است مردم از تجربه‏های گذشته درس بیاموزند و به طریق حق بازگردند.

***. از این کلام حضرت برمی‏آید که ایشان صراحتا شأن وصایت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای خود قایل بودند و حتی ـ به رغم همه ستم‏ها تا حدّ مقدور ـ به وظیفه وصی بودن خود نیز عمل نموده‏‌اند.

خلاصه مطالب پیشین:

اولا: امیرالمومنین(علیه السلام) را حقی اختصاصی بوده است که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تضییع و به جور و ستم غصب شده است و امیرالمومنین(علیه السلام) در اثبات حق خویش با سخنان مستدل چنان صریح و روشن مظلومیت خویش را بیان فرموده‌اند که بدین ترتیب راه هرگونه توجیه و تاویلی مسدود گردیده است.۱ 
همچون: محرومیت آن حضرت از حق اختصاصی خویش از زمان رحلت پیامبر اسلام(خطبه ۶ نهج البلاغه) طلب نمودن حقی را که مختص حضرتش بوده و مانع شدن گروهی از این امر (خطبه ۱۷۲ صبحی – ۱۷۱ فیض) یاری خواستن از خداوند در انتقام‌گیری از قریش و یاوران آنان به خاطر تضییع حق خویش(خطبه ۲۱۷ صبحی- ۲۰۸ فیض) اعلام صریح این مطلب که برای رهبری و امامت جز اهل بیت هیچکس شایستگی ندارد(خطبه ۱۴۴) و... 
ثانیا": این ظلم توسط افرادی از قریش تحقق یافته که با استبداد رای و بخل و حرص به حق امیرالمومنین(علیه السلام) هجوم برده و آن را تصاحب کرده‌اند.(خطبه ۱۶۲صبحی- ۱۶۱ فیض) حال قبل از آنکه به بحث خود ادامه دهیم ناگزیریم که ابتدا به بررسی چند مطلب دیگر از مقاله علی بین التقصیر و الغلو و مکتوب پیرو آن بپردازیم که مطالب مندرج در این دو مکتوب و بیان آن با ادعای اهل تحقیق بودن سازگار نیست. 
۱- آغاز غیر محققانه 
۱-۱ نواصب چه کسانی هستند 
جناب آقای طباطبایی در سرآغاز مقاله علی بین التقصیر و الغلو از بین تمامی مذاهب اسلامی, خوارج و نواصب و امامیه را برگزیده, اشاره‌ای به بخشی از اعتقادات آنان نموده و در اظهار اعتقادات امامیه, نسبت غلو به آنان داده, و در همان ابتدا مقاله با استشهاد به قول امیرالمومنین(علیه السلام) که دوگروه در مورد من به هلاکت خواهند افتاد, قایلین به امامت آن حضرت را به عمد یا به سهو یکی از آن دو گروه معرفی نموده است.۲ 
و به گروه سوم که خیرالناس بوده و در تعادل می‌باشند و حضرت امر بر ملازمت با آنان نموده, هیچ اشاره‌ای نداشته و با سکوت می‌گذرد. و مسئله بسیار تعجب‌آور از آقای طباطبایی این است که خوارج و نواصب را یک گروه به شماره آورده و می‌نویسد: ((خوارج و نواصب بر این اعتقادند که چون علی(علیه السلام) حکمیت را در ماجرای صفین پذیرفته, از اسلام خارج شده و با مسلمین به جنگ برخاسته و آنانی را که به امامت و خلافت او اقرار نکرده‌اند, کشته است))و (ص۱ مقاله مذکور) 
حال آنکه برای هر فرد آگاهی که به تاریخ اسلام مراجعه می‌کند مشخص است که نواصب آنانی را می‌گویند که (بر خلاف فرمان صریح خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) مسلک آنها – در اعتقاد وعمل – بر عداوت نسبت به امیرالمومنین(علیه السلام) و اهل بیت ایشان قرار گرفته است و لذا از نمودهای بارز رفتاری صاحبان چنین مسلکی, کنار زدن علی علیه السلام – از حق مسلم خود و نصب افراد دیگری (که فاقد صلاحیت‌های امیرالمومنین(علیه السلام) بودند) به جای ایشان و تبعیت از آنان بود. در حالی که فرقه خوارج در زمان حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) و در واقع جنگ صفین شکل گرفتند. و به عبارت دیگر خوارج یکی از زیرمجموعه‌های نواصب است و تمامی نواصب در خوارج خلاصه نمی‌شود و گروه‌های دیگری غیر از خوارج می‌باشند که با عداوت و بخل و کینه در مقابل امیرالمومنین(علیه السلام) و سایر اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قد علم کرده و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را اذیت و آزاز نمودند, حق اختصاصی امیرالمومنین(علیه السلام) را به ناحق غصب کردند و برخی دیگر, جنگ‌هایی همچون صفین را به راه انداختند, و گروهی از نواصب, فرزندان آن حضرت همچون امام حسین(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) را به ظلم به شهادت رساندند و... که جزء نواصب بوده اما از خوارج نیستند. 
حال این سوال مطرح است که قصد آقای طباطبایی در مترادف قرار دادن نواصب و خوارج چیست 
سایر نواصب به کجا رفته‌اند 
و آیا این امر نمی‌تواند ترفندی باشد تا اعتقادات و اعمال و ستم‌های سایر نواصب به امیرالمومنین(علیه السلام) و اهل بیت زیر عنوان خوارج پوشانده شود!. 

۱-۲ تفاوت حکمیت با تایید حکم 
نامبرده به عنوان احتجاج قرآنی و سنت نبوی, دلایلی در رد خوارج و نواصب اقامه می‌نماید که آن هم خالی از اشکال نبوده از جمله در استدلال به سنت نبوی آورده که: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به حکم سعد بن معاذ در واقعه جنگ بنی قریظه رضایت داده است. حال آنکه در مراجعه به تاریخ اسلام می‌یابیم که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بعنوان غالب و حاکم پیروز بر یهود بنی قریظه, سعد بن معاذ را به عنوان داور و قاضی خود بر می‌‌گزیند که در مورد یهود بنی قریظه حکم کند, و زمانی که سعد حکم خود را بیان می‌کند, پیامبر نیز با رضایت خود, صحـّت داوری و قضاوت سعد را تایید می‌کند. اما استدلال نبوی چه ربطی به بحث حکمیت خوارج دارد! ۳ 

۱-۳ تهمت غلو به معتقدان امامت امیرالمومنین(علیه السلام) 
برداشت دیگر مقاله آقای طباطبایی طرح دیدگاه امامیه در مورد نص بر امامت امیرالمومنین(علیه السلام) و اختلاط این مسئله با بحث ولایت تکوینی ائمه معصومین(علیه السلام) است که ایشان ضمن انتساب غلو به امامیه ۴ آنان را نقطه مقابل خوارج و نواصب و در مجموع همگی را از هلاک شوندگان قلمداد نموده است۵, وی بدون ارائه هیچگونه مدرک و سند و دلیلی با استشهاد به کلام امیرالمومنین(علیه السلام) که در خطبه ۱۲۷ نهج‌البلاغه آمده: (دو گروه پیرامون من هلاک خواهند شد, محب افراط کننده‌ای که آن حب وی را به ناحق می‌برد و مبغض افراط کننده‌ای که آن بغض او را به ناحق می‌برد و مردمی که در مورد من در بهترین حال می‌باشند, آنانند که در طریقه میانه‌اند پس با آنان همراه شوید) یکی از آن دوگروه هلاک شونده را قاتلین به امامت آن حضرت گرفته است, در حالی که قول به امامت ایشان امری حق و مورد اعتقاد و غلو در باره ایشان امری دیگر است که از دید ائمه اهل بیت علیه السلام و پیروان آنها مردود است.آیا آقای طباطبایی, هرگز از قول امیرالمومنین(علیه السلام) شنیده یا در حدیث معتبری دیده است که هر کس آن حضرت و اهل بیتش را به نص الهی امام بداند, محب مفرط و مایل به غیر حق است 
آنجاکه حضرت می‌فرمایند:.... خیرالناس فی حالا النمط الاوسط فالزموه ... (خطبه ۱۲۷) 
مردمی که در مورد من بهترین حالت را دارند, آنانند که در طریقه میانه‌اند پس با آنان همراه شوید.... 
این گروه چه کسانی هستند که ما ملزم به همراهی با آنانیم 
در برداشت آقای طباطبایی خوارج و نواصب یک گروه بوده که بغض شدید به امیرالمومنین(علیه السلام) دارند و قایلین به نص الهی بر امامت امیرالمومنین(علیه السلام) نیز غالی بوده و به هلاکت افتاده‌اند, حال سوال در این است که طبق برداشت وی, آنان که حق مسلم امیرالمومنین(علیه السلام) را به ناحق غصب کرده‌ و به حضرتش ظلم نموده‌اند و سایر نواصب همچون معاویه و یاران او در کدام گروه قرار می‌گیرند و اگر خیرالناس, قایلین به امامت آن حضرت نباشند, طبق نظر ایشان حتما"ظالمین به امیرالمومنین(علیه السلام) خیرالناس می‌باشند زیرا وی در صفحه ۸ مکتوب دوم خویش صریحا"اعلام می‌کند که خود را ملزم به رعایت حرمت خلفا می‌داند. 

۱-۴ هلاک شدگان و نجات یافتگان در باره علی(علیه السلام) چه کسانی هستند 
اعتقاد ما بر اساس اقوال امیرالمومنین(علیه السلام) بر این است که ایشان فرموده‌‌اند: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)... پرچم حق را در ما باقی گذاشت. کسی که از آن رایت حق پیشی گرفت از دین بیرون رفت و کسی که از آن تخلف کرد, هلاک گردید و کسی که با آن همراهی کرد به حق پیوست (خطبه ۱۰۰ صبحی – ۹۹ فیض) آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)... ویژگی‌های حق ولایت خاص ایشان است و وصایت و وراثت در میان آنان است(خطبه۲). ائمه از قریش.... و از خاندان هاشم‌اند. و مقام امامت شایسته کسان دیگر نیست و غیر اینان شایستگی این مقام را ندارند(خطبه ۱۴۴) ناصر و محب ما را انتظار رحمت الهی است(خطبه ۱۰۹ صبحی – ۱۰۸ فیض) 
امام(علیه السلام) حق ولایت و امامت را خاص خویش دانسته و متخلفین را هلاک شونده و ناصر و محب حضرتش را وعده رحمت الهی داده است. آیا از این اقوال بر می‌آید که محب آن حضرت و قایل به حق امامت ایشان از هلاک شدگان باشند 
طبق استدلال آقای طباطبایی قایلین به امامت ائمه علهیم السلام هلاک شده‌اند و طبق بیان امیرالمومنین(علیه السلام) تنها قایلین به امامت و محبین و ناصرین اهل بیت به حق پیوسته و رحمت الهی شامل آنان می‌باشد. لذا مسلمان بر طریقه میانه همان معتقدان به امر امامت امیرالمومنین(علیه السلام) می‌باشند. حال آنکه سردمداران سقیفه, بنای امامت و خلافت را از جای واقعی آن برکنده و در محلی که سزاوار نبوده بنا نهادند و آقای طباطبایی معتقدند که استواران بر پیمان امامت آن حضرت در ردیف نواصب و مورد نکوهشند و سرانجام ایشان هلاکت است! 

همچنین آقای طباطبایی مطالب ذیل را در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) متذکر شده‌اند. 
۱- امیرالمومنین(علیه السلام) احق الناس به مقام امامت نسبت به سایرین می‌باشند(ص۳ س۵ مقاله علی بین التقصیر و الغلو) 
۲- پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) امت خویش را به فضایل و مناقب و لزوم محبت و یاری امیرالمومنین(علیه السلام) هدایت و ارشاد نموده است.(ص ۳ س ۷ مقاله علی بین التقصیر و الغلو) 
۳- مردم فضایل علی(علیه السلام), اعلمیت علی(علیه السلام) و مناقب وی را از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بودند آن چنانکه در باره هیچ یک از صحابه نشنیده بودند, لذا می‌فرماید: لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری (ص۳ س۱۸ مکتوب دوم). 
سوال ما از جناب آقای طباطبایی این است: 
آنان که با وجود تصریحات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم), اعلمیت و احقیت امیرالمومنین(علیه السلام) را نادیده گرفته‌اند و از سویی از یاری امیرالمومنین(علیه السلام) در گرفتن حقش کوتاهی کرده‌اند جزء کدام گروه و دسته‌اند جزء هلاک شدگانند یا از هدایت یافتگان آیا خلفا سه گانه صدر اسلام و پیروان آنان از صدر تاریخ اسلام تاکنون اعلمیت و احقیت امیرالمومنین(علیه السلام) و لزوم نصرت و محبت حضرتش را پذیرفته و بدان عمل کرده‌اند یا خیر 
اگر پذیرفته‌اند, چرا سه خلیفه صدر اسلام با آنکه اعلم و احق نبوده‌اند, حق امیرالمومنین(علیه السلام) را غصب کرده و پیروان آنان نیز در این مسیر به جای نصرت امیرالمومنین(علیه السلام) از آنها حمایت و طرفداری کرده‌اند 
و اگر نپذیرفته‌اند و منکر این امرند جزء کدام دسته قرار می‌گیرند هلاک شوندگان از خوارج و نواصب یا امامیه 
آنانی که با استبداد و بخل و کینه, حق امیرالمومنین(علیه السلام) را پایمال ساخته‌اند و به واسطه بغضشان به غیر حق کشانده شده‌اند, آیا مشمول هلاکت شدگان نیستند 
قصد و هدف آقای طباطبایی در ترادف نواصب و خوارج و انحصار تباه‌شدگان در خوارج چیست آنانی که به گفتار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بی اعتنایی نموده و از حق علی‌بن‌ابیطالب(علیه السلام) چشم‌پوشی کرده و حتی اقدام به غصب آن نموده‌اند, چه منزلت و جایگاهی در پیشگاه الهی دارند که افرادی همچون آقای طباطبایی خود را ملزم به رعایت حرمت آنان می‌داند(ص۸ مکتوب دوم) 
۲- نص خفی و یا برهان عقل بر امامت منصوص امیرالمومنین(علیه السلام) 
امامت امیرالمومنین(علیه السلام) و فرزندان گرامی ایشان, بر پایه قرآن و بیان نبی(صلی الله علیه و آله و سلم) تصریح و تاکید شده است و همانگونه که قول آن داده شده در مقاله‌ای مستقل ارائه خواهد شد, حال- فارغ از این بررسی مستقل و همانگونه که در بخش اول بدان اشاره رفت- می‌گوییم: 
شخص امیرالمومنین(علیه السلام) به این امر تصریح فرموده که جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) اختصاص به ایشان واهل بیت او دارد و آن را حق مسلم خود می‌داند, حال باید دید این حق از کجا آمده است در این رابطه چند احتمال می‌تواند مطرح شود: 
الف: امیرالمومنین(علیه السلام) (نعوذبالله) بر خلاف واقع چنین ادعایی را نموده است. 
اما بطلان این فرض بدیهی است و فکر می‌کنیم که تمامی مسلمانان آزاده و خداترس منکر این امر بوده و متفقند که دروغ به ساحت قدس علوی راه ندارد. همانگونه که خودش فرمود: و لقد بلغنی انکم تقولون علی یکذب قاتلکم الله تعالی فعلی من اکذب اعلی الله فانا اول من آمن به, ام علی نبیه فانا اول من صدقه کلا...والله... (خطبه ۷۱) 
همانا به من رسیده که می‌گویید علی دروغ می‌گوید. خدا شما را بکشد, بر چه کسی دروغ بسته‌ام آیا بر خدا حال آنکه من اول ایمان آورنده به اویم. یا بر نبی او دروغ بسته‌ام حال آنکه اول تصدیق کننده اویم... 
ب- با توجه به کمالات و فضایلی که خداوند به امیرالمومنین(علیه السلام) عطا نموده و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن کمالات و فضایل را تصدیق و تاکید و ابلاغ کرده‌اند تا بر همین اساس به مردم بفهمانند که فقط علی(علیه السلام) است که شایستگی جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و پیشوایی مردم از جانب خداوند را دارد. بر همین پایه امیرالمومنین(علیه السلام) امر جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامت بعد از رسول را حق خود دانسته, همانگونه که آقای طباطبایی در صفحه سوم مقاله خود به آن اقرار نموده که امیرالمومنین(علیه السلام) را فضایلی بوده که دوستان و دشمنان او بدان اعتراف نموده و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز امتش را به آن مناقب و فضایل و لزوم محبت و نصرت او دلالت فرموده است. 
با این اوصاف چندین مطلب طرح میشود: 
۱- چرا این کمالات و فضایل و مناقب فقط در امیرالمومنین(علیه السلام)جمع شده است و آن گونه مشهود است(که طبق بیان آقای طباطبایی) حتی دشمن وی از انکار آن ناتوان بوده و بدان اعتراف می‌کند(ص۳ س۶ مقاله علی بین التقصیر و الغلو) 
۲- حقیقت این کمالات و فضایل و مناقب چیست که جز در امیرالمومنین(علیه السلام) در هیچ فرد دیگری جمع نشده است 
۳- چرا پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به واسطه این کمالات و فضایل و مناقب, امت خود را فقط به متابعت و لزوم دوستی و نصرت امیرالمومنین(علیه السلام) دعوت و ارشاد نموده است و طبق نوشته آقای طباطبایی مردم اعلمیت علی(علیه السلام) و مناقب وی را از پیامبر خدا شنیده بودند, آن چنانچه در باره هیچ یک از صحابه نشنیده بودند(صفحه سوم مکتوب دوم) 
۴- از سوی دیگر اسناد تاریخی فراوان گویای آن است که سه خلیفه نخست, فضایل و مناقب اختصاصی علی‌بن‌ابیطالب(علیه السلام) را انکار ننموده و هرگز خود را هماورد و همرتبه ایشان در این فضایل قلمداد ننموده‌اند, چه در سقیفه, چه در شورای عمر و چه در مواضع دیگر. 
۵- هدف رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از مختص نمودن این همه فضایل و مناقب در مورد علی‌بن‌ابیطالب(علیه السلام) در مناسبت‌های مختلف چه بوده است و چرا آیا میتوان ادعا نمود که این بیانات پیامبر (که دارای مقام وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی ۶, است) امری شخصی بوده و یا فرمان الهی نبوده است 
نتیجه آنکه اولا"اعطا فضایل و کمالات اختصاصی به امیرالمومنین(علیه السلام) که یک مورد آن حق جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است به گونه‌ای است که احدی نمی‌تواند منکر آن شود و ثانیا"نبود یکی از این کمالات و فضایل, چه برسد به جمع آنها, در افراد دیگر و ثالثا"اعلام و ابلاغ و هدایت و ارشاد و دلالت پیامبر, امتش را به کمالات و فضایل امیرالمومنین(علیه السلام) و امر به متابعت و پیروی و لزوم دوستی و نصرت او, بالاترین گواه و موید عقلی بر منصوص بودن علی(علیه السلام) از جانب خداوند و رسول اوست. همان گونه که شخص آقای طباطبایی نیز صریحا"اذعان نموده که: فلا لک ایها الاخ ان تذهب الی القول بالنص الخفی فی الامامه...۷ (ای برادر چاره‌ای برای تو نیست جز پذیرفتن قول نص خفی در امر امامت....) زیرا هر کس این امر عقلی را منکر شود, می‌بایست در انصاف و حق‌جویی او شک نمود. 
۳- آیا احق بودن امیرالمومنین(علیه السلام) به معنای حق بودن دیگران است 
از حربه‌های منکرین منصوص بودن حق امیرالمومنین(علیه السلام) استفاده نابجا و ناشایست از معنی کلمه احق است که هر چند ظاهر این کلمه به معنای سزاوارتر و شایسته‌تر بودن است ولی در برخی موارد در ادبیات عرب به معنای حق مطلق در مقابل نداشتن حق و محرومیت و بی‌نصیب بودن از آن است و معنای نسبت در آن لحاظ نمی‌شود. و استدلال به اینکه کلمه احق همیشه دلالت بر علو, شایستگی و سزاوار بودن فردی بر افراد دیگری که از شایستگی کمتری برخوردار می‌باشند, بدون قرینه صریح, امری نادرست است. همانگونه که آقای طباطبایی در تمامی نوشته‌هایش کلمه احق را به معنای شایسته‌تر و سزاوارتر نسبت به غیر ترجمه نموده و بدینوسیله ادعا نموده است که این کلمه هرگز نمی‌تواند انحصار حق و منصوص بودن در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) را برساند, اینجا بعنوان نمونه اشاره‌ای به چند آیه قرآنی داریم که به روشنی برخلاف نظر ایشان است. 
أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَی (یونس ۳۵) 
آیا پس آن کسی که بسوی حق هدایت می‌کند سزاوارتر است که متابعت شود یا آن کس که به خودی خود هدایت نیافته مگر آن که (توسط دیگری) هدایت شود 
کلمه((احق)) در این آیه انحصار پیروی از گروهی را می‌رساند که خود هدایت یافته و دیگران را هدایت می‌کنند حال آنکه گروه دوم به هیچ روی استحقاق هدایت کردن را ندارند, چون هنوز خود هدایت نیافته‌اند. 
لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ...(توبه۱۰۸) 
(ای پیامبر) هرگز در آن مسجد(ضرار) اقامه (نماز) مکن, هر آینه مسجدی که از ابتدا بر اساس تقوی بنا شده, سزاوارتر است از اینکه در آن اقامه نماز نمایی. 
آیا این آیه می‌رساند که مسجد ضرار سزاوار برگزاری نماز است و مسجدی که از ابتدا بر اساس تقوی بنیانگذاری شده, سزاوارتر است قطعا"نه, بلکه آن مسجدی که بر اساس تقوی بنا شده, سزاوارتر و احق بوده و در مسجدی که بر اساس تقوی بنیادگذاری نشده, هرگز نباید اقامه نماز نمود. بر این اساس ((احق)) بودن امیرالمومنین(علیه السلام) به معنی حق بودن و حق داشتن دیگران نیست. بلکه این حق اختصاصی امیرالمومنین(علیه السلام) است که به ستم غصب شده است. 
حال باز می‌گردیم به همان بحث خود پیرامون حق اختصاصی و غصب شده علی بن ابیطالب(علیه السلام) که به نامردمی به تاراج رفته است, و این حق همان جانشینی تمام عیار رسول اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است. در اینجا بدون آنکه به این امر بپردازیم که منشا این حق اختصاصی امیرالمومنین(علیه السلام) از کجا بوده است(که انشاالله در مبحث نص قرآنی و نبوی بر امامت امیرالمومنین(علیه السلام) و فرزندان گرامی ایشان بدان خواهیم پرداخت) برآنیم که ببینیم این حق چگونه غصب شده و آنانی که با علم و آگاهی از حق امیرالمومنین(علیه السلام) (شخص دوم جهان اسلام) این ظلم را انجام داده‌اند, آیا لیاقت حکومت بر مسلمین را دارند آیا آنانی که با ظلم بر امیرالمومنین(علیه السلام) بر سر کار آمده و پایه و اساس شروع حکومت آنان با تضییع حق امیرالمومنین(علیه السلام) و اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بنا نهاده شد, می‌توانند جانشینان مشروع رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشند 
آقای طباطبایی ضمن اقرار و اذعان به احق بودن امیرالمومنین(علیه السلام) به این مقام, با ذکر توجیهاتی رخدادهای بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پیرامون جانشینی را مشروع قلمداد نموده و ضمن کم رنگ نمودن موضوع حق امیرالمومنین(علیه السلام), وقوع هرگونه جور و ستم و حق‌کشی را منکر شده و وقایع رخ داده را به هیچ وجه منافی و معارض حق امیرالمومنین(علیه السلام) ندانسته است. لذا باید بررسی نمود که آیا این دلایل منطقی و مشروع هستند یا خیر 
۴- آیا امیرالمومنین(علیه السلام) حق الهی خود را با رضایت و سخاوت بخشیده است! 
آقای طباطبایی در صفحه دوم مکتوب خود چنین نوشته‌اند: 
((حقیر چنین می‌فهمم که امام(علیه السلام) در این خطبه(۱۶۲صبحی – ۱۶۱فیض) می‌فرماید: 
عده‌ای در امر حکومت مستبدانه (و بدون مشورت و شورای صحیح) رفتار کردند و زمام امور را به دست گرفتند و عده دیگر (همچون علی و فرزندان بزرگوارش) نیز بخشش و کرامت نشان دادند و از حکومت در آن هنگام صرفنظر کردند خدا هم داوری خواهد کرد و پاداش هر کس را متناسب با نیـّت و عملش می‌هد...)) و در همان صفحه می‌نویسد که ((این سخاوت و بخشش از روی میل و رضایت بوده است)) 
بررسی: 
مستند آقای طباطبایی دراین نظریه خطبه (۱۶۲ صبحی – ۱۶۱ فیض) است, زمانی که از امیرالمومنین(علیه السلام) سوال می‌شود: چگونه قوم شما این مقام را از شما دفع نمود و حال آنکه شما بدان مقام احق بودید امیرالمومنین(علیه السلام) می‌فرماید:.... اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشدون برسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نوطا فانها کانت اثره شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین و الحکم الله و المعود الیه القیامه. 
ترجمه: در مورد این مقام بر ما چیره شدند و مستبدانه عمل کردند و حال آنکه ما از نظر نسب برتر و از حیث اتصال و پیوستگی به رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) در بالاترین مراتب بوده‌ایم, پس آن مقام را به ناحق به خود اختصاص دادند, گروهی بر آن بخل ورزیدند و بدان حریص شدند و گروهی از آن چشم پوشیدند و آن را رها کردند. حال آنکه داور خداوند است و محل دیدار با او (یا بازگشت به سوی او) قیامت است. 
آقای طباطبایی ضمن قبول استبداد رای افرادی که امیرالمومنین(علیه السلام) را از حقش دور کرده‌اند در معنای کلمه اثره در همان صفحه ۲ مکتوب دوم خود می‌گوید: 
((الاثره در لغت به معنای((الاختصاص بالشی ء دون مستحقه)) می‌آید, یعنی مقامی را ویژه خود کردن بدون توجه به کسی که لایق و سزاوار آن مقام است)) 
جای بسی تاسف است با آنکه هم استبداد غاصبان و هم اختصاصی بودن حق امیرالمومنین(علیه السلام) دقیقا"برای ایشان آشکار و روشن شده است و با لفظ نص خفی به آن اشاره نموده است, چرا در جمع‌بندی مطالب به تناقض‌گویی مبتلا شده است. آنانی را که بدون استحقاق, حق امیرالمومنین(علیه السلام) را با استبداد و بخل و حرص غصب کرده‌اند مورد تفقد قرار می‌هد. لذا از ایشان باید پرسید اینان از کدام گروهند, محب افراط کننده, مبغض افراط کننده یا گروهی که بر طریقه میانه‌اند و می‌بایست با آنان همراه شویم یقینا"پاسخ منصفانه همان مبغض افراط کننده است. 
ایشان در ذکر معنای ((سخی عن)) می‌گویند: 
((در لغت آمده که سخیت عن الشی ای ترکته و لم تنازعنی الیه نفسی ۸) پس سخاوت ترکی است با میل و رضایت بدون تنازع نفس)) (ص۲ مکتوب دوم) 
همچنین ایشان درهمان صفحه ۲ مکتوب دوم خود در نقد مقاله اول این مجموعه ((حقایق مخدوش شده)) چنین می‌نویسد: 
((شگفتا که آقایان در پاورقی صفحه ۴ سخت را به معنای ترکت معنا کرده‌اند, مبادا بخشش و بزرگواری امام(علیه السلام) از آن فهمیده شود و با نص جلی سازگار نیاید)) 
با توجه به مقدمات فوق, نکات ذیل قابل تامل است: 
۱- ۴)فاعل جمله: شحت علیها نفوس قوم (گروهی بر آن بخل ورزیدند و بدان مقام حریص شدند) دقیقا"آنانی می‌باشند که با استبداد و بدون استحقاق, حق امیرالمومنین(علیه السلام) را به ناحق به خود اختصاص دادند. اما در مورد فاعل جمله سخت عنها نفوس آخرین (گروهی آن مقام را ترک نموده و رها کردند) شارحین نهج البلاغه دو قول را مطرح نموده‌اند, گروهی فاعل جمله را امیرالمومنین(علیه السلام) و اهل بیت او و گروهی فاعل جمله را انصار گرفته‌اند که در واقعه سقیفه در مقابل ابوبکر و عمر و یاران آن دو, عقب نشینی نموده و از آن مقام چشم پوشی نمودند و ترجمه‌ای که در بخش اول این نوشتار (حقایق مخدوش شده) عرضه شده, به گونه‌ای بوده که هر دوگروه را می‌پوشاند و از هردو طریق می‌توان حقانیت امیرالمومنین(علیه السلام) را اثبات کرد. اما از آنجا که از دیدگاه آقای طباطبایی, امیرالمومنین(علیه السلام) و فرزندان ایشان, فاعل این جمله معرفی شده, با توجه با همین دیدگاه با ایشان احتجاج می‌شود. 
۲-۴) هر فرد آشنا به ادبیات عرب می‌داند که هر فعل در زبان عربی, همانگونه که در ریشه خود معنای خاصی را دارد, وقتی به باب خاصی می‌رود و یا در هنگام استعمال در کنار حروف اضافه‌ای همچون ب, الی, علی, عن و... قرار می‌گیرد, معنای آن معمولا"تغییر پیدا می‌کند۹. از جمله این مصادیق, کلمه ((سخی)) است که به تنهایی معنای جود و کرم و حتی بذل را شامل می‌شود اما وقتی در کنار لفظ عن قرار می‌گیرد, همانگونه که تمامی ادبا و لغت شناسان زبان عربی گفته‌اند به معنای ترک است(رها کردن, ترک کردن) اما با این وجود آقای طباطبایی که شخصا"در مکتوب خود با صراحت گفته که ((سخیت عن الشی یعنی ترکته)) در ترجمه فارسی بجای به کار بردن واژه‌هایی چون رها کردن, چشم‌پوشی و ترک کردن به سراغ لفظ سخاوت رفته است. 
هیچکس منکر نیست که سخاوت, ترکی است با میل و رضایت بدون منازع نفس, ولی این مطلب چه ربطی به لفظ (سخی عن) دارد که به معنای ترک آمده است بدیهی است هر سخاوتی نوعی ترک است ولی هر ترکی سخاوت از روی رضایت نیست. همچنین شگفتی آقای طباطبایی نیز تعجب‌آور است, زیرا در ص ۴ بخش اول مقاله قبلی, لفظ سخت عنها به معنای ترکتها معنا شده است که ایشان از روی بی‌توجهی نوشته‌اند که ((آقایان سخت را به معنای ترکت معنا کرده‌اند)) در صورتی که لفظ عن را در آن موضع حذف نموده‌اند!! 
۳-۴)حال می‌خواهیم برای اتمام حجت در مسئله فوق خدمت امیرالمومنین(علیه السلام) برویم. همان کسی که کلمه سخت عنها از ایشان نقل شده و آقای طباطبایی اصرار دارند وانهادن جانشینی پیامبر را سخاوت و بخششی با میل و رضایت معنا کند. 

سخنی روشنگر در باره سخاوت امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده است که فرموده‌اند: 
السخاء ما کان ابتداء فاما ما کان عن مساله فحیاء و تذمم (از کلمات قصار امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه شماره ۵۳ صبحی – ۵۰ فیض) 
سخاوت آن است که ابتدا به ساکن باشد(قبل از درخواست سایل به او بخشیده شود) پس آنچه که به دنبال سوال و درخواست, داده می‌شود, پس از روی حیا و خجالت و فرار از ذم (دیگران) است. 
با این وصف, برای آنکه لفظ سخا و سخاوت بر عمل امیرالمومنین(علیه السلام) اطلاق شود, می‌بایست بدون درخواست و قبل از خواستن حریصان مقام امیرالمومنین(علیه السلام) آن حضرت حق خویش را به آنان ببخشد. حال آنکه جریان واقعه, دقیقا"عکس این مطلب بوده و آن غاصبان با استبداد, بخل و حرص و تهدید و بدون استحقاق به حق امیرالمومنین(علیه السلام) حمله برده و آن را به ناحق غصب کرده‌اند. در هر حال آنچه را که آقای طباطبایی سخاوت تعبیر می‌کند, امیرالمومنین(علیه السلام) سخاوت نمی‌دانند. مگر آنکه افرادی از نظر علمی خود را بالاتر از امیرالمومنین(علیه السلام) بدانند!. 
۴-۴) در پاره‌ای موارد, انسان از روی ایثار و یا اجبار, از حق خود می‌گذرد, که این موضوع در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) با توجه به دادخواهی و شکایت‌های آن حضرت, از روی اجبار بوده است. زیرا همانگونه که گذشت آن حضرت برای حفظ دین الهی و جان اهل بیت خود و جلوگیری از ارتداد مسلمین و بروز جنگ داخلی, از آنجا که معین و مدافعی نداشت, نخواست و نتوانست علیه غاصبان حق خود قیام کند و آن را بازستاند و بدیهی است در چنین شرایطی اگر از حق خود محروم شود, هرگز خود را ملامت و سرزنش ننموده و منازعه‌ای با خود ندارد. اما با طرف مقابل چطور۱۰ 
آقای طباطبایی بیان می‌کند ((که سخی عن الشی به معنای ترک کردن امری است که در آن مورد نفس انسان با خود منازعه نمی‌کند)) اما باید پرسید با طرف مقابل چطور بدیهی است که نفس او از طرف مقابلش و عملکرد او رضایت ندارد. 
در خطبه صریحا"آمده است که عده‌ای بخل و حرص ورزیدند و در مقابل عده‌ای چشم‌پوشی کردند, آیا افرادی با بخل و حرص و استبداد و تهدید مایملک آقای طباطبایی را به زور بگیرند, و ایشان به اجبار از حق خود محروم شود و آن مایملک خود را واگذار کند, طرف مقابل می‌تواند ادعا کند, با رضایت آقای طباطبایی این کار را کرده‌ام 
۵-۴) ضمنا"عین این عبارت ((شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله در نامه شماره ۴۵ نهج البلاغه که حضرت علی (علیه السلام) خطاب به یکی از کارگزارانش نوشته, پیرامون غصب فدک آمده است, آیا در آن مورد نیز حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امیرالمومنین(علیه السلام) با رضایت و سخاوت از حق خود پیرامون مالکیت فدک چشم‌پوشی نموده‌اند 
۶-۴)بر فرض تحقق بخشش از سوی امیرالمومنین(علیه السلام) (با توجه به دیدگاه آقای طباطبایی) خود این امر می‌رساند که امیرالمومنین(علیه السلام) مالک و صاحب حق بوده که حال بخشنده شده است و طبق صدر خطبه که آقای طباطبایی در بیان معنای اثره دقیقا"به آن اقرار نموده است, آن حق, اختصاص به امیرالمومنین(علیه السلام) داشته و دیگران استحقاق و لیاقت آن را نداشته‌اند, حال چکونه ممکن است با توجه به ترجمه و معنای آقای طباطبایی, امیرالمومنین(علیه السلام) حقی را که استحقاق آن را داشته به دیگرانی که لیافت آن را ندارند, ببشخد, آن هم با رضایت 

۷-۴) به نظر می‌رسد آن بخش از خطبه که حضرت علی(علیه السلام) می‌فرماید داور و حکم کننده خداست و روز میعاد و دیدار قیامت است(الحکم الله و المعود الیه القیامه) از دید آقای طباطبایی پنهان مانده است. توضیح آن که اگر این چشم‌پوشی در دیدگاه ایشان بر اثر سخاوتمندی و از روی میل و رضایت بوده است. چه معنا دارد که امیرالمومنین(علیه السلام) بعنوان فرد بخشنده طرف مقایل خود را به دادگاه الهی و قضاوت خداوند در روز قیامت فرا خواند. به نظر شما کسی که در تمام زمان حیاتش حتی در زمان خلافت ظاهری خود اعلام نماید که ما زلت مظلوما, ما زلت مدفوعا عن حقی و... همواره بر من ظلم و ستم رفته است و زبان به شکایت بر علیه غاصبان حقش بگشاید و از خداوند در احقاق حقش کمک بخواهد (اللهم انی استعد یک علی قریش و من اعانهم...(خطبه ۲۱۷ صبحی – ۲۰۸ فیض) و یا بفرماید انما طلبت حقا لی و انتم تحولون بینی و بینه وتضربون وجهی دونه (خطبه ۱۷۲ صبحی – ۱۷۱ فیض) همانا حقی را طلب نمودم که از آن من بود و شما بین آن حق و من جدایی انداختید و مرا از آن منع نمودید... چگونه ممکن است چنین کسی با میل و رضایت حق خود را ببخشد و از طرف دیگر طالب آن حق باشد و ندای مظلومیت وی بلند گردد و خواستار حکم خداوند بر علیه غاصبان حقش گردد! 
۵- وظیفه الهی یک مسلمان دفاع از مظلوم است یا تطهیر ظالم 
براستی چرا با آنکه چهارده قرن از یک واقعه مهم تاریخی در صدر اسلام می‌گذرد, افرادی در طول تاریخ تاکنون با سعی بلیغ و اهتمام زیاد برآنند که به هر صورت ممکن حق امیرالمومنین(علیه السلام) را کمرنگ و خلفا جور را تطهیر کنند و آنان را مبری از تعدی و ظلم بر امیرالمومنین(علیه السلام) معرفی کنند 
آیا این عمل آنان حمایت از ظلم و ظالمان نیست که قرآن به آنان و حامیان آنان وعده عقاب داده است 
آیا آنجا که قرآن, بیان نبوی و شواهد تاریخی دلالت بر حق اختصاصی امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) می‌کند آیا پوشاندن این حق و مشروعیت بخشیدن به عمل ظالمان و غاصبان آن حق, خود ظلمی عظیم نیست 
آیا این افراد با این جهت‌گیری و اعتقاد خود, امید ثواب الهی و هدایت را دارند 
زمانی که شخصیت والایی به نام امیرالمومنین(علیه السلام) بارها فرموده حق مرا با منازعه تصاحب و مرا محروم از حق خویش نموده و چنان برخوردی با من و اهل بیتم نمودند که باخاشاک در چشم, استخوان درگلو و نیش خنجر بر قلب و صبر بر تلخ‌ترین امور همراه بود.۱۱, چگونه انصاف و دینداری افرادی می‌پذیرد که آن وقایع بر سر آن حضرت و اهل بیتش نازل شده ولی با این حال از ماوقع راضی و خشنود بوده و در حالی که خاشاک در چشم و استخوان درگلو و نیش خنجر بر قلب ایشان است با کرامت و بزرگواری, رضایت‌مندانه از حق خویش درگذرد! 
اگر آقای طباطبایی از سخنان امیرالمومنین(علیه السلام) این گونه می‌فهمند که حضرتش با میل و رضایت از حق خویش گذشته و آن را بخشیده و بر این امر اصرار دارد, چاره‌ای نداریم که طبق فرمایش امیرالمومنین(علیه السلام) به ایشان بگوییم الحکم الله و المعود الیه القیامه, و ایشان را به دادگاه الهی در روز قیامت بخوانیم. 

۶- عمل غاصبان حق امیرالمومنین(علیه السلام) سییه بوده است. 
آقای طباطبایی در تبیین و برداشت خود از خطبه (۱۶۱ صبحی- ۱۶۰ فیض) در صفحه دوم مکتوب دوم خود نوشته است: 
((هر چند در صدر کلام از استبداد قوم سخن رفته است ولی در ذیل آن, (امیرالمومنین(علیه السلام) از سخاوت و بخشش خود یاد می‌فرماید که در پی آن استبداد صورت گرفت و یادآور آیه شریفه وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّیَةَ ۱۲(القصص ۵۴) می‌شود)) 
پیرامون دیدگاه آقای طباطبایی در مورد سخاوت و بخشش حضرت, بررسی لازم بعمل آمد, اما با توجه به شاهد مثال آوردن این آیه قرآن, نکته بسیار مهمی آشکار می‌شود که در هر حال آقای طباطبایی اعتراف نموده است که عمل آنانی که حق امیرالمومنین(علیه السلام) را غصب کرده‌اند, سییه می‌باشد و عمل امیرالمومنین(علیه السلام) را حسنه قلمداد نموده است که البته این حقیقتی است که احدی نمی‌تواند منکر آن شود. 
حال بدون آنکه در مقام تفسیر این آیه باشیم, با توجه به آنکه فردی همچون آقای طباطبایی معتقدند از افرادی در صدر اسلام یک عمل سییه سر زده و امیرالمومنین(علیه السلام) با عمل حسنه خویش, سییه آنان را دفع نموده‌اند, می‌خواهیم بررسی کنیم, این فعل سییه که با استبداد و بخل و حرص تحقق پیدا کرده و با عملکرد حسنه دفع شده است, آیا سییه بودن آن منتفی شده است در هر حال این سییه یقینا"به حسنه تبدیل نشده, بلکه با حسنه دفع شده است. آیا دفع یک سییه به معنای رضایت و خشنودی از آن سییه است 
اگر از این عمل سییه مستبدین به حق امیرالمومنین(علیه السلام) این آیات به ذهن کسی متبادر شود: بَلَی مَن کَسَبَ سَیِّیَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِییَتُهُ فَأُوْلَیِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (۱۸۱ بقره) 
آری آنان که مرتکب سییه شدند و گناهشان آنان را احاطه کرده است, پس آن گروه در آتش دوزخ‌اند و در آن آتش جاودانه ماندگارند. 
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَیِذٍ آمِنُونَ وَمَن جَاء بِالسَّیِّیَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۸۹ و ۹۰ نمل) 
آنان که حسنه را بجا آورند بهتر از آن پاداش گیرند و ایشان از وحشت و ناآرامی آن روز در امان می‌باشند و آنان که سییه را بجا آورند, پس با روی‌هایشان در آتش دوزخ افکنده شوند, آیا به غیر آنچه که عمل کرده‌اید, کیفر می‌یابید 
آقای طباطبایی چه جوابی دارند 
جالب آن است که از شیعه و عامه بتواتر از امیرالمومنین(علیه السلام) پیرامون آیه ۸۹ و ۹۰ سوره نمل, نقل شده که در بیان مصادیق بارز خسته و سییه فرموده‌اند. 
الحسنه حبنا اهل البیت و السییه بغضنا.۱۳ 
با این وجود چه اصرار است که این عمل سییه را که سیر تاریخ اسلام را منحرف و بنیان هدایت را متزلزل ساخته, نادیده بگیریم 
آیا دفع یک عمل سییه با یک عملکرد حسنه امیرالمومنین (علیه السلام) به معنای رضایت از آن عمل سییه است! 
با آنکه تمامی علماء اسلامی از شیعه و عامه از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده‌اند که ایشان فرموده‌اند هر کس به علی(علیه السلام) و اهل بیت ایشان بغض بورزد همچون منافقین از دین خارج و در آتش جهنم خالد خواهد بود و مستحق عذاب و غضب الهی است.۱۴ 

چرا که پیامبر اسلام به امیرالمومنین(علیه السلام) فرمودند: انه لا یحبک الامومن و لا یبغضک الا منافق.۱۵ 
بدرستی که ای علی تو را دوست نمی‌دارد مگر مومن و به تو بغض نورزد مگر منافق. 
حال باید پرسید آنانی که عمل سییه غصب حق امیرالمومنین(علیه السلام) را انجام داده‌اند از روی بغض بوده است یا حق 
با آنکه خود آقای طباطبایی تصریح کرده‌اند که پیامبر خدا محبت به علی و نصرت ایشان را لازم و واجب شمرده‌اند(ص۳ مقاله علی بین التقصیر و الغلو) 
تذکر این امر برای چندین بار ضروری است که قبل از طرح بحث نصوص قرآنی و سنت نبوی بر امامت امیرالمومنین(علیه السلام) و فرزندان معصوم ایشان, هدف این نوشتار بر این است که با ارائه حقایق و مدارکی نشان دهد که نفس عملکرد گروهی که بااستبداد, بخل, حرص و عمل سییه به حقوق دیگران تجاوز نموده‌اند, امری باطل, ناحق و غیرمشروع است. حال چه برسد به اینکه آن امر منصوص الهی باشد. لذا در همین راستا این عمل سییه را از جنبه‌های مختلف مورد بررسی و موشکافی قرار می‌دهیم. 
۷- عاملان آن عمل سییه چه کردند و نتیجه آن چه بود 
امیرالمومنین(علیه السلام) در این زمینه چنین فرموده‌اند: 
... حتی اذا قبض الله رسوله صلی الله علیه و آله, رجع قوم علی الاعقاب و غالتهم السبل و اتکلوا علی الولایج و وصلوا غیر الرحم و هجروا السبب الذی امروا بمودته و تقلوا البناء عن رص اساسه فبنوه فی غیر موضعه, معادن کل خطییه و ابواب کل ضارب فی غمره قد ماروا فی الحیره و ذهلوا فی السکره علی سنه من ال فرعون من منقطع الی الدنیا راکن, او مفارق للدین مباین (خطبه ۱۵۰ نهج البلاغه) 
ترجمه: ... تا اینکه خداوند رسول خویش را قبض روح نمود, گروهی (از اسلام) روی برگرداندند و راهها (ی گمراهی) ایشان را به هلاکت انداخت, آنان بر اندیشه‌های نادرست خود اعتماد نمودند, به غیر رحم(رسول خدا) پیوستند(به جای صله رحم رسول خدا با غیر رحم رسول خدا پیوند برقرار نمودند) و ترک نمودند آن سبب و وسیله‌ای را که (از جانب خدا و رسول او) به مودت و دوستی آن امر شده بودند و بناء و ساختمان (دین اسلام) را از بنیاد استوارش انتقال داده و غیر موضع آن بناء نهادند, آنان معدن و کانون هر گناهی بوده, و درهایی می‌باشند برای هر وارد شونده به سختی و گمراهی, به تحقیق درحیرت (همچون در امواج دریا) این طرف و آن طرف حرکت کردند و بر سنت آل فرعوت در مستی و بی‌هوشی غافل شدند و (از آخرت) بریده و به دنیا متوجه شدند و یا از دین دست کشیده و از آن جدا گشتند. 
دقت کنید, امیرالمومنین(علیه السلام) در این کلام, دقیقا"چکیده عملکرد آن قوم را ترسیم نموده‌اند و با قطع عذر و اتمام حجـّت, راه هرگونه توجیه و تاویلی را بسته‌اند, چرا که آن حضرت, دقیفا"زمان وقوع آن عمل سییه را مشخص نموده‌اند, اذا قیض الله رسوله, از زمانی که خداوند پیامبرش را قبض روح نمود, بعلاوه آن عمل سییه را معرفی نمودند: اعتماد به رای نادرست خویش, قطع رحم رسول خدا و ترک سبب و وسیله نجاتی که پیامبر خدا امر به دوستی و مودت آن نموده‌اند, دگرگون ساختن بنیاد اسلام و بنا نهادن آن در غیر موضع آن. 
آنان چه کسانی بودند هر که بودند, از مسلمانان حبشه, یمن و اعراب بادیه نشین و از اطراف و اکناف شبه جزیره عربستان نبودند, بلکه از کسانی بودند که بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با آن عمل سییه خود, چنان قدرت یافتند که بناء دین اسلام را از اساس آن جابجا کرده و در غیر موضعش بنا نهادند, و با سیر قهقرایی خویش, معدن هر گناه و باب هر ضلالتی شدند و بدینوسیله مردم را به غفلت و بی‌هوشی و میل به دنیا و ترک آخرت رهنمون گشتند. آیا تمایل به این گروه دور از انصاف و حق‌جویی نیست و تایید عمل سییه آنها به معنای تایید باطل و امر به منکر و اشاعه ظلم نیست 
زمانی که امیرالمومنین(علیه السلام) علیه کسانی که به او ظلم نموده‌اند از خداوند طلب یاری می‌نماید که انتقامش را از آنان بگیرد, دلیل می‌آورد که فانهم قطعوا رحمی و اکفوا انایی و اجمعوا علی منارعتی حقا کنت اولی به من غیری...(خطبه ۲۱۷ صبحی – ۲۰۸ فیض). 
همانا آنان با من قطع رحم کردند و حق مرا تضییع نمودند و برای ستیز با من در مورد حقـّی که من نسبت به دیگران در آن اولی بودم با یکدیگر متفق شدند..... 
این گروه همان گروه خطبه ۱۵۰ می‌باشند که ((وصلوا غیر الرحم)) قطع رحم رسول خدا کردند و با غیر رحم رسول خدا پیوند برقرار نمودند. 
از دیگر نتایج عملکرد سییه آن گروه – آن گونه که از امیرالمومنین(علیه السلام) در نامه ۶۲ نقل شده – ارتداد برخی مسلمانان و دعوت به نابودی دین محمـّد(صلی الله علیه و آله و سلم) است.۱۶ 
با این همه دلایل روشن و صریح و بیانات آشکار امیرالمومنین(علیه السلام) در رابطه با عمل غیرمشروع و سییه برخی از افراد در صدر اسلام, جای شگفتی است که برخی افراد ابراز نمایند که: امیرالمومنین(علیه السلام) از آن گروه راضی و خشنود بوده‌اند! حق خویش را بدانان بخشیده‌اند! به نشانه علاقه خویش به آنان فرزندان خویش را همنام آنان نموده‌اند! و... آیا این افراد عملکردی داشته‌اند که امیرالمومنین(علیه السلام) با رضایت و خشنودی از آن یاد کرده باشند و بر فرض وجود فرزندانی از امیرالمومنین(علیه السلام) که همنام با آن افراد بوده‌اند, آیا هرگز از قول امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده که به علت علاقه و خشنودی از این افراد فرزندان خویش را همنام آنان نموده است و.... 
همچنین نقل شده که امیرالمومنین(علیه السلام) چند روز پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه‌ای خطاب به مردم مدینه ایراد نمودند که معروف به خطبه((الوسیله)) است, که این خطبه در بسیاری از کتب اسلامی به صورت کامل و یا بخشهایی از آن ذکر شده است و در آن خطبه پس از ذکر برخی معارف توحیدی و توصیه‌های اعتقادی و اخلاقی, موارد زیادی از دلایل قرآنی و سنت نبوی دال بر نص بر جانشینی خویش ارائه نمودنده‌اند و در اواخر این خطبه فرموده‌اند: 
حتی اذا دعا الله عز و جل نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم) و رفعه الیه لم یک ذلک بعده الا کلمحه من خفقه او و میض من برقه الی ان رجعوا علی الاعقاب و انتکصوا علی الادبار و طلبوا بالاو تار و اظهروا الکتایب و ردموا الباب و فلوا الدیار و غیروا آثار رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و رغبوا عن احکامه و بعدوا من انواره واستدلوا بمستخلفه بدیلا", اتخذوه و کانوا ظالمین و زعموا ان من اختاروا من آل ابی قحافه اولی بمقام رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ممن اختار رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) لمقامه و... الا و ان اول شهاده زور وقعت فی الاسلام شهادتهم ان صاحبهم مستخلف رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) فلما کان من امر سعد بن عباده ماکان, رجعوا عن ذلک و قالوا ان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) مضی و لم یستخلف...۱۷ 

امیرالمومنین علیه السلام قبل از این عبارات اشاره ای دارند به اینکه در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رحمت و رافت الهی در جامعه مسلمین گسترده شده و بواسطه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت او مردم هدایت شده و به نجات نایل شدند و آثار و اعمال صالحین ظاهر شد. تا... 
ترجمه: تا زمانی که خداوند نبی اش (صلی الله علیه و آله و سلم) را خواند و او را بسوی خود برد (امور ذکر شده در فوق) بعد از رسول خدا ادامه نیافت مگر به کوتاهی یک خواب لحظه ای یا نورخفیفی از یک برق شدید, تا اینکه آنان به عقب بازگشتند و به قهقرا رجوع کردند و طالب انتقام‌جویی شدند و ستون لشکرهای خود را ظاهر کردند و باب (هدایت) را بستند و رخنه در خانه‌ها ایجاد کردند و آثار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را تغییر دادند و از احکام او روی برگرداندند, و از انوار او دور شدند و بجای جانشین رسو ل خدا, جانشین دیگری را قرار دادند آن جانشین (غیرواقعی) را قرار دادند حال آنکه در این امر ظالم بودند و گمان کردند آن کسی که رسول خدا برای جانشینی خویش اختیار نموده, اولی است و... بدرستی که اولین شهادت باطل و دروغی که در این اسلام واقع شد, شهادت ایشان بوده به اینکه هم نشین آنان (ابوبکر) جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و زمانی که امرسعدبن‌عباده پیش آمد (یعنی او را کشتند) از این قول بازگشتند و گفتند: بدرستی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رفت حال آنکه کسی را به جانشینی خود قرار نداد....) 
آیا از این عملکرد سییه, بوی توطئه به مشام نمی‌رسد آیا آنانی که حرمت دین و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را حفظ نکردند, استحقاق آن را دارند که خداوند از آنان راضی و خشنود باشد 
قصد و نیـّت و علت اصرار گروهی بر تطهیر آن ظالمین چیست از آقای طباطبایی باید پرسید این گروه ظالمین از کدام دسته‌اند, از آنانی که به واسطه حـّب مفرط به هلاکت افتادند, یا آنانی که به واسطه بغض مفرط به هلاکت افتادند 
در پایان خلاصه آنچه را که در این مقاله آمده است یادآور می‌شویم: 
۱- از نظر تاریخی مجموعه نواصب گستره وسیعی را شامل می‌شود و منحصر در گروه خوارج نبوده, بلکه خوارج یکی از زیر مجموعه‌های نواصب است. 
۲- آنانی که حق امیرالمومنین(علیه السلام) در رابطه با جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را با استبداد, بخل و حرص غصب کرده‌اند به یقین از محبـّین آن حضرت نبوده‌اند و از سوی دیگر از خوارج نیز نمی‌باشند, و همچنین از گروهی که بر طریق میانه بوده و امر به ملازمت به آن شده‌ایم نیز نیستند, و ناگزیر از گروه سوم(هلاک شدگان در امر امیرالمومنین(علیه السلام)) میباشند و اعمال ناشایست (و به تعبیر آقای طباطبایی, سییه) آنان با هیچ توجیه و تاویلی تبدیل به حسنه نخواهد شد. 
۳- صرف نظر از مبحث نص در امامت, با توجه به فضایل انکارناپذیر و منحصر بفرد امیرالمومنین(علیه السلام) و حقـّانیت امیرالمومنین(علیه السلام) در امر جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامت ایشان که مورد اعتراف شخص آقای طباطبایی نیز بوده است اختصاصی بودن حق امیرالمومنین(علیه السلام) امری عقلی بوده, همانگونه که آقای طباطبایی با لفظ نص خفی به آن اشاره کرده است. 
۴- این ادعا که امیرالمومنین(علیه السلام) حق خویش را با رضایت بخشیده, نه تنها هیچ مستند روایی و تاریخی ندارد, بلکه ادله و قراین فراوان بر خلاف آن می‌باشد و اساسا"طرح چنین مسیله‌ای ظلمی مضاعف بر آن حضرت و اهل بیت ایشان بوده و جور و ستمی دیگر در راستای سرپوش گذاشتن بر عمل سییه‌ای می‌باشد که موجب گشوده شدن باب گمراهی و حیرت در دین و سد باب هدایت شده است. 
۵- ضمن اقرار و تایید اطلاق لفظ سییه برعمل غاصبان حق امیرالمومنین(علیه السلام) و اهل بیت ایشان که توسط آقای طباطبایی طرح شده است, و با توجه به برخی استشهادهای قرآنی و روایی که تمامی مسلمین بر آن متفق‌اند, حق علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) و یاری ایشان از شاخص‌ترین علایم ایمان مومنان و بغض به آنان از مشخصه‌های نفاق است و نیز به یقین عمل سییه غاصبان حق امیرالمومنین(علیه السلام) از روی حب نبوده است. 
۶- با توجه به اصل اساسی اسلامی – قرآنی و عقلانی مبنی بر ضرورت دفاع از مظلوم در برابر ظالم به راستی این سوال مطرح است که چرا آقای طباطبایی اساس کار و رسالت خود را (آن هم بعنوان خادم کتاب و سنت) تضعیف مظلوم در برابر ظالم در قالب توجیه اعمال سییه آنان قرار داده است 
۷- برخی از نتایج عمل سییه غاصبان حق امیرالمومنین(علیه السلام) عبارت است از اینکه وسیله نجاتی که از جانب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) امر به مودت و دوستی و یاری و ملازمت به آن شده بودند, ترک نمودند – بنا و اساس اسلام به غیر موضع آن انتقال داده شد- درهای سختی و گمراهی و حیرت را گشوده, باب هدایت را بسته, کینه و بغض‌های درونی را آشکار و با تکیه به آراء نادرست خود, آثار رسول خدا را تغییر و از احکام او روی برگرداندند و به جای جانشین رسول خدا, فرد دیگری را برگزیده و انتخاب خود را بر انتخاب رسول خدا, اولویت دادند و... 

امید است این مختصر که متکی بر منابع مورد استناد شخص آقای طباطبایی نگاشته شده, ضمن روشنگری و دفاع از حق مسلم امیرالمومنین(علیه السلام) آنانی را که بیهوده می‌کوشند حقایق اعتقادی و تاریخی را واژگونه و مخدوش نمایند به طریق حق و انصاف دلالت کند و آنانی را هم که قصد راهیابی دارند یار راه شود و دستگیری نماید. 
و آخر دعونا ان الحمد الله رب العالمین

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- هرچند افرادی عمدا"و یا سهوا"یا این موارد را نادیده گرفته و یا با وجود اقرار به نص خفی انکارش کرده‌اند, مانند آقای طباطبایی در مقاله علی بین التقصیر و الغلو و مقاله متعاقب آن. 
۲- در حالی که نامبرده خود دست کم قایل به این است که برای منصب امامت, علی(علیه السلام) به دلیل داشتن وسیع و فضایل اختصاصی و بی نظیرش – بهترین و صحیح‌ترین انتخاب بوده (که البته به دلیل شورای کذایی او را کنار زدند!) و در زمینه نص بر امامت ایشان نیز قدر اقل قایل به نص خفی می‌باشد. 
۳- با توجه به آنکه اصل بحث ما حکمیت و جنگ صفین نیست, بررسی دقیق احتجاجات نامناسب آقای طباطبایی را به زمان مناسب خود موکول می‌کنیم. 
۴- بررسی این موضوع و ارتباط و یا عدم ارتباط آن با نص بر امامت و ((غلو)) بر پایه کتاب, سنت و عقل نیازمند بحث مستقلی است والبته روشن است که رد نص بر امامت آن هم با صرف ایراد اتهام غلو در مورد قایلین به ولایت تکوینی شیوه‌ای غیرعلمی و غیرمحققـّانه است. 
۵- ((هر دو گروه به لحاظ بغض شدید و یا علاقه افراطی نسبت به حضرت علی(علیه السلام) کاملا"رو در روی یکدیگرند)) (ص ۵ مقاله علی بین التقصیر و غلو) 
۶- او هرگز به خواهش نفس سخن نگوید, و سخنش نیست مگر وحی که بر او نازل می‌شود(نجم ۴-۳) 
۷- ص ۳ اصل مقاله علی بین التقصیر و الغلو 
۸- آن امر را ترک کردم حال آنکه نفس من در آن مورد با من منازعه نکرد. 
۹- برای مثال کلمه دعا به معنی خواندن زمانی که به همراه ((ل)) به کار می‌رود به معنای دعا کردن برای غیر است, حال آنکه همین کلمه به همراه ((علی)) به معنای لعن و نفرین می‌باشد و یا کلمه رغب به همراه ((فی)) به معنای خواهان و دوستدار چیزی شدن به کار می‌رود اما همراه ((عن)) به معنای بیزار شدن و روی‌گردانی از چیزی است. 
۱۰- لا یعاب المرء بتاخیر حقه, انما یعاب من اخذ ما لیس له (کلمات قصار امیرالمومنین(علیه السلام) ۱۶۶ صبحی – ۱۵۷ فیض) انسان به واسطه به تاخیر افتادن حقش ملامت نمی‌شود, همانا کسی ملامت می‌شود که چیزی را که متعلق به او نیست, تصاحب نماید. 
۱۱- در موارد و مناسبت‌های متعددی امیرالمومنین(علیه السلام) بر این صبر همراه با عدم رضایت خویش اشاره نموده‌اند که برخی از آنها در نهج البلاغه ضبط شده است. هم‌چون خطبه ۲۱۷ صبحی (۲۰۸ فیض) - خطبه ۳ - خطبه ۲۶. 
۱۲- یا حسنه, سییه را دفع می‌کنند. 
۱۳- بحار الانوار ج ۲۴ باب ۲۸ و ج ۳۶ ص ۱۰۲ و ص ۱۱ و ص ۱۸۶ به نقل از فریقین. 
۱۴- در این مورد کافی است به سیزده روایت باب ۲۶ کتاب عمده عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار نوشته ابن بطریق که از کتب صحاح اهل عامه همچون صحیح مسلم, صحیح ترمدی, صحیح نسایی, مسند احمد بن حنبل, صحیح بخاری, صحیح ابی داود و... گردآوری نموده است, مراجعه شود. 
۱۵- به کلمات قصار نهج البلاغه (شماره ۴۵ صبحی – ۴۲ فیض) مراجعه شود. 
۱۶- رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام, یدعون الی محق دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) 
۱۷- کافی جلد ۸ ص ۲۹

 

///



وبلاگ قرآنیان