تو چه کردی؟
نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک میشد و بر میگشتنگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک میشد و بر میگشت
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار میکنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میتوانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را میآورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر میآمد....
*****
ابراهیم زمان چون یوسف در چاه غیبت گرفتار است و دوستانش با گناهان و بی توجّهی ها جانش را بر منجنیق آتش میگذارند،
او را بر صلیب میکشند و دوستدارانش سرگشته طور سینایند.
اما بزودی یوسف از چاه برون خواهد آمد.....
...... و مرا خواهند پرسید: و تو چه کردی؟