تاریخ بهایی گری در ایران - قسمت چهارم
مورخین بهایی درباره شورشهای ضدبهایی فراوان سخن میگویند و میکوشند تا چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. گویا بهاییان گروهی بودند که بهدلیل دگراندیشی دینی قربانی تعصب و کین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند
ماهیت بلواهای ضد بهایی
مورخین بهایی درباره شورشهای ضدبهایی فراوان سخن میگویند و میکوشند تا چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. گویا بهاییان گروهی بودند که بهدلیل دگراندیشی دینی قربانی تعصب و کین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند. بررسی نگارنده نشان میدهد که این ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبری بهاییت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهاییان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضد بهایی، معروف به «بهاییکشی»، دست زدهاند.
از مهمترین این موارد قتل هفت بهایی در سال ۱۳۰۸ ق. در یزد و شورش ضدبهایی ۱۳۲۱ق. در یزد و رشت و برخی دیگر از نقاط ایران است.
واقعه قتل هفت بهایی در یزد، که در منابع بهایی به «شهدای سبعه یزد» معروفاند، در زمان اولین دوره حکومت سلطان حسین میرزا جلالالدوله، پسر ارشد ظلالسلطان (حاکم اصفهان)، در یزد رخ داد:
ظل السلطان
گروهی چند نفره (استاد باقر عطار و ملا تقی چیتساز و چند تن از بستگان و اطرافیان ایشان) در شب ۲۳ رمضان ۱۳۰۸ ق. در مسجد میرچخماق راساً و خودسرانه به دستگیری دو بهایی (علیاصغر یوزدارانی و آقا علی) دست زدند و سپس نزد شیخ محمد تقی مجتهد (پسر شیخ محمدحسن سبزواری) رفتند و با تحریک احساسات دینی وی کسب تکلیف نمودند. شیخ محمد تقی دستور داد که بهاییان از مسجد اخراج شوند. پاسخ فوق ظاهراً این گروه را راضی نکرد زیرا به نزد حاجی نایب (حاجی اسدالله شیرازی)، فراشباشی جلالالدوله، شتافتند و بهدستور حاجی نایب بهاییان زندانی شدند. روز بعد، جلالالدوله دو بهایی محبوس را به چوب بست و سپس آزاد نمود. شش روز بعد، ظلالسلطان از اصفهان دستور حبس ایشان را صادر کرد. دو نفر فوق مجدداً دستگیر شدند و در جریان بازداشت این دو، به تحریک استاد مهدی (پسر استاد باقر عطار)، پنج بهایی دیگر نیز به زندان افتادند. سه روز بعد، جلالالدوله شیخ محمد تقی را احضار و درباره بابیان محبوس کسب تکلیف نمود. شیخ محمد تقی مجتهد از این همه ابرام جلالالدوله به حیرت افتاد و گفت: «ما نمیدانستیم حضرت والا اینقدر دشمن این طایفه بهایی هستید.» بهرروی، به تحریک جلالالدوله، شیخ محمد تقی به نزد دو تن دیگر از علمای شهر (آخوند ملا محمد صادق و برادرش ملا محمدباقر مجتهد) رفت و گفت: «حضرت والا فیالواقع کمال همراهی با ما علما دارند بلکه همت ایشان بیشتر از ماست.» علمای فوق حاضر به همکاری نشدند. در نتیجه، شیخ محمد تقی، پدر (شیخ محمد حسن) و دو برادر خویش (شیخ محمد جعفر و شیخ محمد باقر) و ملا حسین و ملا حسن (پسران حاجی ملا باقر مجتهد اردکانی) را به خانه خود دعوت کرد. این جمع شش نفره همراهی خود را با جلالالدوله اعلام نمودند. شیخ محمد تقی نزد حاکم شتافت و ماجرا را اطلاع داد. جلالالدوله گفت: «احسنت، احسنت، احدی را مثل شما ندیدم که در این امور اقدام داشته باشند.» بهرروی، جلالالدوله با تمهیدات مفصل همراهی علمای فوق را جلب نمود و جلسهای تشکیل داد که آقا سید علی مدرس نیز به آن افزوده شد. در این جلسه هفت نفر بهاییان محبوس مورد استنطاق قرار گرفتند. یکی از ایشان (استاد مهدی بنا)، به وساطت آخوند ملا حسن، آزاد و به جای او آخوند ملا مهدی خویدکی، از بهاییان خویدک (سه فرسنگی یزد) دستگیر شد. جلالالدوله از طریق شکنجه ایشان را وادار به اقرار به بهاییگری نمود. در ۷ شوال از ظلالسلطان تلگراف رسید که «حضرات بهایی که حبساند هرگاه شرعاً اثبات شده که بهایی هستند، آنها را به قتل رسانید.» به ادعای منابع بهایی، هفت روحانی فوق، پس از شنیدن اقرار محبوسین حکم قتل ایشان را کتباً صادر کردند. سرانجام، در ۹ شوال جلالالدوله بهاییان را اعدام کرد و امر نمود که در شب «بازارها را زینت ببندند و چراغان کنند.»
تمامی ماجرای قتل هفت بهایی در یزد، طبق روایت مهمترین مأخذ بهایی در این زمینه، بهشرح فوق است. این شرح موارد زیر را روشن میکند: اول، جلالالدوله و پدرش (ظلالسلطان) تعمدی عجیب در کشتن این بهاییان داشتند. دوم، در این ماجرا مردم بههیچوجه دخالت نداشتند و تمامی حادثه به تحریکات یک گروه چند نفره از کسبه محدود بود که ماهیت و حسننیت ایشان روشن نیست. سوم، جلالالدوله به تلاش گستردهای برای تحریک علمای یزد و کسب حکم قتل بهاییان دست زد و در این زمینه تقریباً ناموفق بود زیرا بهجز گروه هفت نفره فوق سایر علمای شهر در صدور حکم قتل بهاییان مشارکت نکردند.
جلال الدوله در دوران حکومت یزد
برای تبیین این ماجرا باید به سه نکته مهم توجه نمود:
اوّل، پیوندهای عمیقی که میان ظلالسلطان و خاندان او، از جمله جلالالدوله، با دستگاه استعماری بریتانیا برقرار بود. ظلالسلطان در این زمینه شهرت کامل دارد و نیازی به اثبات این پیوندها نیست. و نیز میدانیم که در دستگاه ظلالسلطان بهاییان حضور فعال داشتند. نامدارترین ایشان میرزا اسدالله خان وزیر (نیای خاندان وزیر) است که در دوران حکومت ظلالسلطان قریب به سی سال وزیر اصفهان بود و در همین دوران است که بخش مهمی از ابنیه مهم تاریخی دوره صفوی تخریب شد. مهدی بامداد مینویسد:
از کارهای بسیار زشت بلکه جنونآمیز ظلالسلطان قطع اشجار خیابانها و تخریب ساختمانهای زیبای صفوی در اصفهان است... و با آنکه چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغ هنگفتی به او بدهند و وی را از این کار زشت بازدارند، معذلک از تصمیم خود منصرف نگردید و بالنتیجه اکثر باغها و عمارات مذکور در زیر دست بیدادگری و امر او خراب و ویران شد.
بامداد فهرستی از ابنیه مهم تاریخی اصفهان که در این دوران تعمداً تخریب شد، بهدست داده است.
و میدانیم که بعدها در پاریس رابطه نزدیک و دوستانهای میان ظلالسلطان و عباس افندی برقرار بود. جلالالدوله نیز در این سفر همراه پدر بود و با عباس افندی دیدار داشت. نمونه دیگری از رابطه پنهان جلالالدوله با سران فرقه بهایی را در دست داریم: در جریان شورش ضد بهایی سال ۱۳۲۱ ق. در یزد، جلالالدوله شبانه بهوسیله یکی از نوکرهای محرم خود به میرزا عباس قابل (مبلغ سرشناس بهایی) خبر داد که در خطر است و لذا قابل در ظهر جمعه ۲۹ ربیعالاول ۱۳۲۱، در بحبوحه طغیان شهر علیه بهاییان، از یزد خارج و عازم آباده شد.
دوم، قتل هفت بهایی فوق در زمانی رخ داد که حاج میرزا محمد تقی افنان، نماینده و خویشاوند علیمحمد باب و میرزا حسینعلی بهاء، بهعنوان یکی از ملاکین و رجال و تجار بزرگ ایران در یزد حضور داشت و از نفوذ و اقتدار سیاسی فراوان برخوردار بود. او به یقین میتوانست مانع اقدام جلالالدوله شود. عجیب است که نه اسدالله خان وزیر (در اصفهان) و نه افنان (در یزد) هیچ کوششی در این زمینه نکردند.
سوم، در میان هفت روحانی یزد که در ماجرای فوق با جلالالدوله همکاری کردند، پیشینه ملا حسین و ملا حسن قابلتأمّل است. این دو پسران حاجی ملا باقر مجتهد اردکانی بودند که زمانی به بهاییگری گروید و سپس ظاهراً از ایشان کناره گرفت. عزیزالله سلیمانی مینویسد:
[حاجی ملا باقر مجتهد اردکانی] از مؤمنین اوّل ظهور بودهاند و با اینکه از علما بودند چون به این اسم مبارک بهایی معروف شدند، ایشان را گرفتند و تحتالحفظ با غل و زنجیر به کرمان بردند زیرا حکومت یزد و کرمان آنوقت یکی بوده و خود سردار حاکم آن وقت در کرمان بوده و تمام علما حکم قتل حاجی ملاباقر را داده بودند و چون به کرمان بردند سردار ظاهراً آدم خوش نفسی بوده حاجی را منصرف نموده به کمال عزت روانه یزد کرد. لذا حاجی ملا باقر بعد از این قضیه قدری به حکمت حرکت مینمودند. کمکم بهکلی معاشرت با اهل بها را ترک نمودند.
دومین دوره حکومت جلالالدوله در یزد از سال ۱۳۲۰ق. آغاز شد و اندکی بعد (از اواخر ربیعالاول ۱۳۲۱) با شورش ضد بهایی معروفی پیوند خورد که قریب به چهار ماه تداوم یافت، به قتل بیش از ۸۰ تن از بهاییان انجامید و بار دیگر نام ایشان را بر سر زبانها انداخت.
در این زمان جلالالدوله با اردشیر ریپورتر و سران فرقه بهایی رابطه نزدیک داشت. او در نخستین روزهای حکومتش اراضی پهناوری را در پیشکوه یزد (تفت)، با کاریزی کهنه، به ثمن بخس خرید، آن را بهنام عباس افندی «عباسآباد» نامید و به سفارش اردشیر ریپورتر و میرزا محمود افنان، ملا بهرام اخترخاوری (زرتشتی بهاییشده سرشناس یزد) را، بههمراه ۱۵ خانوار زرتشتی- بهایی، از بمبیی به یزد فراخواند و سرپرستی این ملک را به او واگذارد. این ملا بهرام اخترخاوری بعدها، در دوران احمدشاه، بههمراه گروهی دیگر از زرتشتیان و بهاییان در دستگاه ارباب جمشید جمشیدیان در تهران کار میکرد و عباس افندی در الواح متعدد ایشان را به خدمتگزاری به ارباب چنین توصیه مینمود:
جناب ارباب شخصی خیرخواه است و بلند همت. باید از شما ممنون و خشنود باشد و تا توانید در کار او چنان امانت و صداقت و همت بنمایید که عبرت دیگران گردد. خدمت او خدمت من است و صداقت و امانت او صداقت و امانت من.
بلوای ۱۳۲۱ یزد در زمان صدارت اتابک رخ داد و باید بهعنوان بخشی از دسیسههای مفصلی انگاشته شود که در این زمان از سوی اردشیر ریپورتر و دوستانش برای ساقط کردن اتابک در جریان بود. عبدالحسین آیتی ماجرای یزد را «نتیجه زشتکاریهای بهاییان و دسایس سیاسی» و کاملاً تعمدی میداند. او در توضیح علت این بلوا مینویسد:
روح و سرّ معاشرت مبلغین با زنان بهایی، ولی زنهای جوان، به همت فروغی و ابن ابهر هر دو واحداً عرض اندام نمود. منتها به اسم اینکه چون حکمت اقتضا ندارد که عمومی باشد فقط باید زنها در مجلس خاص حضرت مبلغ را ملاقات و زیارت کنند و از وجود او متبرک گردند. و این قضیه در یزد به قسمی علنی شده و کار را خراب کرده بود که خویش و بیگانه و حتی فراشهای حکومتی مطلب را تشخیص داده بالمآل مسلمین غیور طاقت نیاورده... آغاز بلوا و شورش کردند.
آیتی پس از نقل متن تلگراف اتابک (صدراعظم) به یزد دال بر ممانعت از شورش مینویسد:
در حالتی که از تلگراف مذکور... معلوم میشود دولت تا چه اندازه مراقبت کرده و علمای اسلام تا چه حد بیطرفی نمودهاند و همه یاد دارند که مرحوم آیتالله آقای آقا میر سید علی حایری اعلیالله مقامه بنفسه بر منبر برآمده مردم را از بابیکشی منع کردند. معهذا، بهاییان چون محرک خارجی داشتند همه اقدامات دولت و علما را کانلمیکن انگاشته گاهی به قونسولخانه روس و انگلیس در یزد و اصفهان پناهنده شدند تا مگر مردم جسارت کرده بهانه به دست اجانب دهند و گاهی به علما دشنام گفتند تا مگر آنان را عصبی کرده حکمی بر علیه خود اصدار دهند شاید از این باب بهانه بهدست اجانب افتد... خلاصه مقصود این بود که بهاییان در آن حادثه و سایر حوادث جز فتنه و فساد منظوری نداشته و ندارند. از روز اولی که محمود فروغی و تقی ابهری از طرف عباس افندی مأمور یزد و اصفهان و کرمان شدند و فتنههایی که در معاشرت و مباشرت با زنان بهایی بر پا کردند و بعداً به اسم تبلیغ خواستند زنان مسلمین را هم آلوده سازند، تا موقع بروز بلوا و بعد از فرونشستن آتش فتنه در همه موارد آلت بودند بعضی فهمیده و بعضی نفهمیده....
تعمق در اقدامات میرزا محمدباقر بصار رشتی (مبلغ معروف بهایی و نیای خاندان بصاری) و میرزا ابراهیم خان ابتهاجالملک (مالک ثروتمند و مقتدر گیلان و مازندران و نیای خاندان ابتهاج) در سال ۱۳۲۱ ق. میتواند صحت داوری آیتی را ثابت کند:
در این زمان بصار و ابتهاجالملک نیز، چون فروغی و ابن ابهر در یزد، تبلیغات وسیع و بیپروایی را در سراسر گیلان آغاز کردند و موفق به جلب چند تن از افراد سرشناس شهر رشت به بهاییت شدند. همزمان حادثه تحریککننده دیگری نیز رخ داد و آن اعلام بهایی شدن دو کشیش ارمنی و دو پزشک آمریکایی ساکن رشت بود. این حادثه میتواند بیانگر دست پنهان سازمانهای اطلاعاتی خارجی در برافروختن نایره آشوب باشد. اقدامات بصار و ابتهاج چنان تحریکآمیز و بیپروا بود که مورد اعتراض برخی از معاریف بهاییان گیلان قرار گرفت و یکی از ایشان، میرزا آقا صمصامالحکما (پدر میرزا داوود خان گیلانی)، نامهای به عکا ارسال کرد و به عباس افندی هشدار داد که «بی حکمتی بصار تولید انقلاب [خواهد] کرد.» عباس افندی در پاسخ چنین نوشت:
در ضوضاء [آشوب] جهله وهمی نه، البته باید گاه گاهی جزیی صدایی بلند شود که سبب انتباه خلق گردد.
عباس افندی در کهولت
بدینسان، عباس افندی نه تنها از اقدامات فتنهگرانه بصار ممانعت نکرد بلکه او را تشویق نمود و کمی بعد «لوحی به افتخار بصار صادر کرد و در آن به او وعده صله و جایزه» داد.
طولی نکشید که علمای شهر به تکفیر احبا قیام نمودند و اهالی را وادار بر اذیت دوستان کردند و کار به آنجا کشید که نصرالسلطنه [محمدولی خان تنکابنی] با تمام اقتداری که داشت ماده را غلیظ دید و یکی از نوکرهای محرم خود را شبانه نزد بصار و اشخاص سرشناس دیگر فرستاده، به هر یک پیغام داد که ماندن معاریف بهاییان در شهر اسباب انقلاب است، بهتر آنکه چندی از رشت خارج شوند تا من بتوانم اهل غرض را تأدیب و امنیت بلد را تأمین کنم. لذا، هر کدام، بجز چند نفر که مصلحت را در توقف و تحمل بلا دیدند، به جانبی شتافتند.
در این بلوا، سید اسدالله باقروف، ثروتمند و ملاک و تاجر بزرگ رشت و تهران، درست مانند میرزا محمد تقی افنان در یزد، در شهر رشت مستقر بود و «مصون از تعرض عوام.» سید اسدالله باقروف و برادرانش (سید نصرالله، سید رضا، سید محمود و آقا میرعلینقی باقروف)، که به «سادات خمسه» شهرت داشتند، از ثروتمندترین و متنفذترین بهاییان گیلان و تهران بهشمار میرفتند. بزرگترین ایشان سید نصرالله باقروف بود که «در طهران از اعیان بزرگ بهشمار میآمد و تا زنده بود در سبیل امرالله فداکاری و برای جامعه احباب گرهگشایی میکرد.» مطبعه برادران باقروف در تهران به ایشان تعلق داشت. این مطبعه ناشر برخی از مهمترین کتب آن عصر، از جمله کتاب آبی (اسناد وزارت خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطیت ایران)، است که شالوده روایتی خاص از انقلاب مشروطه و تاریخ معاصر ایران را بنیاد نهاد.
عبدالله شهبازی - مورخ
به نقل از وبلاگ نویسنده
سایت موسسه فرهنگی موعود