تأملی در خطبه‌ی فدکیه

شهر را سکوت و وحشت فرا گرفته بود. صداها در گلو خفه گشته، نامردی در همه جا ریشه‏دوانده‏بود. دست‏های نفاق در سقیفه به هم آمده، روزگار نیرنگ و دسیسه را رقم‏زده‏بود و مردم نیز به طمع آسایش و راحتی، یا از ترس جان، حقیقت را از یاد برده‏بودند.

انگار که این شهر نه آن مدینة‏النبی است که به پیامبر نجات یافته و این اهل‏بیت نه آن اهل‏بیت، که دوستی‏شان اجر رسالت به شمار آمده است[۱].

درب خانه فاطمه(سلام الله علیها) دیگر یادآور آیه‏ی تطهیر و «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»[۲] نبود. اکنون دری نیم‏سوخته بود که نشان از شهادت محسن داشت. کوچه، دیگر جای پای شوق پیامبر را نداشت که هر روز به سوی این در پر می‏کشید. آن‏چه مانده‏بود جای پای پهلوانی دست‏بسته بود که به مسجد کشیده‏ شده‏بود و بانویی که به ضرب تازیانه، دامان وی را رها کرده‏بود.

وای که این مدینه چقدر ناآشنا می‏نمود...

فدک نیز به یغما رفته‏بود. همان فدکی که هدیه‏ی پیامبر به ام ابیهایش بود. همان که ذی‏القربای رسول را به یاد می‏آورد. همان که ملک شخصی پیامبر بود و در اطاعت از فرمان ” و ات ذی القربی حقه...“[۳] به فاطمه بخشید. فدکی دیگر در میانه نبود...

انگار که زمانه، هیچ نشانی از مهر نبی(صلی الله علیه و آله و سلم) به خاندانش را تاب تمی‏آورد و با هیچ ظلمی کینه‏اش آرام نمی‏گرفت.

نه غصب خلافت کافی بود، نه بین دیوار و در ماندن فاطمه(سلام الله علیها) و نه بیعت گرفتنِ به ضرب شمشیر از علی(علیه السلام). نه سوزاندن خانه بس بود، نه ضرب تازیانه و نه مصادره‏ی فدک. هنوز آتش حسد زبانه می‏کشید،‏ می‏سوزاند و خاموش نمی‏شد.

***

خطابه‌ی فدک یا هشدارهای فاطمی

ناگهان خبر مثل رعد پیچید و شهر مرد‏ه‏ی مدینه را لرزاند.

فاطمه(سلام الله علیها) به مسجد می‏آید...

دخت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسجد می‏آید...

مسجد مالامال از جمعیت منتظر بود تا بانوی دوجهان سخن بگوید و چشم‏ها به دیدنش روشن شود.

تصمیم غریبی بود. شاید حجت بر همگان تمام شود و جماعتِ به خواب رفته را بیدار کند. شاید کلام روح بخش فاطمه(سلام الله علیها)‏ جانی دوباره به دل‏های مرده بدمد. شاید هنوز امیدی باشد...

ریحانة النبی سوخته در آتش کینه‌ها

اینک بانویی سخن می‏گوید که به مصیبت پدر گرفتار آمده و داغ غم او را بر سینه دارد. شوی مظلومش چون کوهی از صبر، به اطاعت امر رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، در خانه نشسته، خانه‏اش به آتش ظلم سوخته و فرزندش را بین دیوار و در از دست داده‏است. این فاطمه(سلام الله علیها)، نه آن فاطمه(سلام الله علیها) است که ریحانة النبی بود و جانِ شیرینِ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، و نه آن بانویی که خدا به رضا و غضب او چشم دوخته‏بود[۴]، که اگر این همان فاطمه است، وای از دادگاه عدل الهی و محضر خداوندی و نا‏مردمی‏ها...

لحظاتی نه چندان کوتاه سکوت فرمود. سکوتی که یک دنیا حرف داشت، سکوتی که به بغض در گلو نشسته فاطمه(سلام الله علیها) مهلت می‏داد تا کنار رود و به قوم به خواب رفته فرصتی، تا دمی به کرده‏ی خود بیاندیشد.

آن‏گاه، لب به سخن گشود و با مدح و ثنای پروردگار آغاز کرد:

زیباترین آغاز یا کلمه‌ی توحید

« سپاس خدای را بر آن‏چه انعام فرموده و شکر هم او را بر آن‏چه الهام نموده و ثنا و ستایش بر آن‏چه از پیش ارزانی داشته...

شهادت می‏دهم به خدایی که هیچ شریکی برایش متصور نیست. کلمه‏ای که تأویل آن اخلاص است و دل‏ها به آن گره خورده‏است و اندیشه‏ها به آن روشنی یافته...»

سپس به وصف پیامبر پرداخت و فرمود:

تابش نور وحی در تاریکی‌های جهالت

«... شهادت می‏دهم که پدرم محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، بنده و رسول خداست... که به او تاریکی‏ها را روشن کرد و تیرگی ابهام را زدود و ابرهای سیاه را از مقابل دیده‏ها کنار زد... درود خدا بر پدرم، پیامبر و امین وحی او، برگزیده، منتخب و مرضی او... »

زهرای مرضیه(سلام الله علیها) در حضور مردم خطبه‏ای ایراد فرمود. خطبه‏ای رسا‏، در اوج فصاحت، که دل‏ها را شخم می‏زد و آماده‏ی بذر می‏نمود.

اینک زمان آن بود تا خود را دوباره بشناساند و بار دیگر خود را معرفی کند تا همگان بدانند کیست که به تظلم در برابرشان ایستاده و حقوق مسلم خود را طلب می‏کند:

من کیستم...

«.. ایها الناس! اعلموا، انی فاطمه. ابی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)!

ای مردم! بدانید که من فاطمه‏ام و پدرم محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است.

نه غلط در گفتارم جای دارد و نه خطا در کردارم راه... پیامبر شما پدر من بود و برادر و پسر عموی او شوی من... ولی شما...تا پدرم وفات کرد... نفاق خفته در وجودتان آشکار شد و لباس دین برای‏تان کهنه گشت...

در حالی‏که هنوز از عهد پیامبر چیزی نگذشته بود...

زخم مصیبت هنوز تازه بود و دهان جراحت هنوز به هم نیامده بود و پیامبر هنوز بیرون قبر بود...»

نفاق‌های خفته بیدار می‌شود

«پس وای بر شما! چطور تن دادید؟ چطور راضی شدید؟...

چندان درنگ نکردید که فتنه ها آرام گیرد، آتش فتنه‏ها را برافروختید و به آن دامن زدید. گوش به زنگ شیطان گمراه‏کننده ماندید و کمر به خاموش‏کردن انوار دین حق و سنت نبی برگزیده‏ی او بستید و با انبوه ممردم، بر فرزندان و خاندان پیامبرتان حمله ور شدید...

اما ما صبر کردیم، نیزه بر شکم و خنجر بر گلو تاب آوردیم...»

مجلسی که در مسجد پیامبر، برپا شده بود، تنها یک خطابه یا یک سخنرانی نبود. بلکه دادگاهی بود که غاصبان مناصب الهی ناخواسته در آن شرکت کرده بودند. سندی که تا همیشه تاریخ باقی می‏ماند و قضاوت را برای هر عادلی ممکن می‏ساخت. مظلوم و ظالم سخن خود را گفتند و تمامی ماجرا چون روز روشن، به تصویر کشیده شد. تا هر چشم طالب بصیرتی ببیند و پوچی ادله‏ی غاصبان حکومت و ظلم بی نهایت روا شده به خاندان وحی را، دریابد.

استناد حضرت زهرا(سلام الله علیها) به کتاب خدا و آیات آن، راه را بر هر بهانه‏ای می‏بست و بطلان تمام دلایل پوچ و خود‏ساخته‏ی خلفا را بر ملا می‏ساخت. آن‏چنان که دشمن، عاجز از پاسخ گویی، از شاخه‏ای به شاخه‏ای دیگر می‏پرید و دست‏آویز پوسیده‏ی دیگری می‏جست تا خویش را بی‏آویزد.

افسوس که مخاطبان مرده‏ی این تظلم، لایق آن کلام شیوا نبود. بیان آن بزرگ‏وار، بارانی بود که در شوره‏زار می‏بارید، اما دانه‏ای سبز نمی‏شد.

شکواییه حضرت(سلام الله علیها) در جوار مزار پاک نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و به شهادت گرفتن پیامبری که عترتش را چون شییی گران‏بها در میان قومش به ودیعه گذاشته‏بود[۵]، در کنار منظره‏ی آن عزیز، که نه توان راه رفتن داشت و نه برای دل پر درد او نهایتی بود، چنان مردم را دگرگون کرده‏بود که مسجد سراسر اشک و ناله بود. اما دریغ از یک همت مردانه که دستی برآورد و مرهمی باشد بر آن‏چه رفته‏بود و هم‏چنان نیز ادامه داشت.

آینده سیاه سکوت مردمان

«بیا بگیر، این مرکب آماده و مهار شده را بگیر و ببر!...

دیدار به قیامت که چه نیکو داوری است خدا، و چه خوب داد‏خواهی است محمد‏ و چه خوش وعده‏گاهی است قیامت....

اکنون حجت بر شما تمام است.

بگیرید این خلافت را و آن فدک را. ولی بدانید که پشت مرکب خلافت زخم است و پای آن تاول‏زده. داغ ننگ بر آن خورده و نشان از غضب خدا دارد و رسوایی ابدی با اوست...»[۶]

***

و اما امروز...

هنوز بغضی سنگین راه را بر گلوی فاطمه(سلام الله علیها) بسته و داغ خیانتی بزرگ بر دلش سنگینی می‏کند.

و هنوز نگاه پیامبری عظیم به دست قومش دوخته شده تا امانت وی را چگونه باز می‏گرداند.

و هنوز برای ما فرصتی هست تا بشنویم و خود را ارزان نفروشیم....

 


 

[۱] قل لا اسیلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی. شوری/۲۳.

[۲] احزاب/۵۵.

[۳] روم/۳۸.

[۴] کنز العمال، ج۱۲، ص۱۱۱، ح۳۴۲۳۷؛ ینابیع الموده، ج۲، ص۵۶؛ معجم الکبیر، ج۱،ص۱۰۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۳،ص۱۵۶؛ اسد الغابه،ج۵، ص۵۲۲؛ تهذیب الکمال، ج۳۵، ص۲۵۰؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۵۳۵؛ اصابه، ج۸، ص۲۶۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۳۹۲.

[۵] مسند احمد، ج۳، ص۱۴وج۵، ص۱۸۲؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۹، ح۳۸۷۶؛ مستدرک(حاکم نیشابوری)، ج۳، ص۱۱۰و۱۴۸؛ کافی، ج۱، ص۲۹۴؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۶۴، ۹۴، ۱۲۰، ۲۳۶و۲۳۷.

[۶] احتجاج، ج۱، ص۱۳۱-۱۴۶؛ شافی، ج۴، ص۷۰-۷۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۱۱-۲۱۶.