بیعت اجباری مردم برای خلافت ابوبکر!
پس از رسول خدا و در همان ساعت عده ای بر خلاف عهد الهی در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و با نقض بیعت خود با حضرت علی علیه السلام اساس حکومتی را بنا نهادند که پایههای ظلم و بدعت را به نام اسلام بنا نهاد. این واقعیتی تلخ است که بر آمده از متن تاریخ میباشد.
تاریخ به روشنی گواهی میدهد که پایههای حکومت ابوبکر بر اساس بیعت توام با تهدید و قتل و ارعاب شکل گرفته است و بر هیچ یک از موازین دینی و عقلی و حتی سنتی آن روزگار بنا نهاده نشد.
یک نظام حکومتی یا به روش دیکتاتوری و یا به روش آراء اکثریت آزاد و یا با نصب یک حاکم مقبول و مشروع میتوانست شکل گیرد و حکومت ابوبکر دقیقا با شکل اول آن یعنی دیکتاتوری بنا نهاده شد.
فساد این امر و شری که در روش خلیفه شدن ابوبکر روی داد به حدیست که همفکر ابوبکر و فرد تاثیر گذار و حتی انتخاب کننده ابوبکر یعنی عمر بن الحطاب، که نزدیکترین فرد به اوست، از ترس تکرار این وضعیت به مردم میگوید:
کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله شرها، فمن عاد لمثلها فاقتلوه. (۱)
بیعت ابوبکر یک لغزش بود که خدا شرش را نگه داشت، پس هر که خواست همانند آن عمل کند او را بکشید.
آیا عمر با این فتوا، حکم قتل خود را صادر نکرده است؟ چون اگر این فتوای قتل حکم الهیست استثناء ندارد و عمر و غیر عمر را شامل میشود و همه میدانند که این عمر بود که در سقیفه ابوبکر را خلیفه کرد و این لغزش را بنا نهاد ؛ و اگر فتوای قتلی که عمر صادر کرده، فرمان الهی نیست پس عمر با چه مجوزی فتوای قتل کسی را صادر میکند؟ پس عمر با این نظرش مرتکب بدعت گردیده است و حکمی را از جانب خود در اسلام وارد کرده است!
از این مساله که بگذریم، در ادامه گذری خواهیم داشت به اسناد تاریخی تا نشان دهیم چگونه برای ابوبکر از مردم بیعت گرفته شد.
این بحث را در سه بخش دنبال میکنیم:
۱- بیعت در سقیفه
۲- بیعت گرفتن از مردم در خارج سقیفه
۳- نوع برخورد با مخالفین و بیعت گرفتن از خواص اصحاب
مطابق اصل بیعت که حتی در نظام سنیان نیز آن را پذیرفته است و در کتب کلامی ایشان دیده میشود، بیعت، تا زمانی که آزادانه نباشد محقق نمیگردد. لذا بیعت اجباری و توأم را زور و اکراه ارزش حقوقی نداشته و هرگز محقق نمیگردد. اصل دیگری که در بیعت الزامیست شرعی بودن موضوع بیعت است یعنی هرگز بیعت در امری که خداوند خلاف آن را فرموده است محقق نمیگردد.
و جالب اینجاست که بیعتی که با ابوبکر صورت گرفت اولا شرعی نبوده و ثانیا توأم با زور، اجبار و اکراه بوده است و لذا آن بیعت اصلا محقق نگردیده است و لذا اقدام ابوبکر مطابق تقسیم بندیهای رایج، یک کودتا به حساب میآید!
همانطور که میدانیم هیچگونه سند شرعی که حتی تلویحا به حاکمیت ابوبکر پس از پیامبر اشاره کند وجود ندارد و علاوه بر این، در زمان پیامبر هیچگونه واجدیتی در ابوبکر به چشم نمیخورد تا کسی کمترین گمانی را درباره مقامی الهی در او ببرد. تنها عاملی که از آن به عنوان وجهه شرعی حکومت ابوبکر یاد میکنند بیعت مردمی با اوست.
اولا: هیچ دلیل شرعی وجود ندارد که بر اساس آن بیعت مردم با یک شخص ارزش الهی پیدا کند و تمسک به آن دلیل، موجب مقام الهی در یک فرد شود.
ثانیا: نحوه بیعت گیری برای ابوبکر به خوبی نشان میدهد که در واقع حتی بیعت موجّه نیز برای ابوبکر شکل نگرفته است.
حال این موضوع را در مراحل مختلف بررسی میکنیم:
بیعت در سقیفه
در سقیفه هرگز بیعت عادی و مقبولی مطابق رأی جمعی و بر اساس انتخاب اجتماع (هر چند اندک) سقیفه صورت نگرفت.
نکته اولی که قابل ذکر است اینست که ابوبکر و عمر در آن زمان میبایست در لشکر اسامه حضور میداشتند در حالیکه ابوبکر تا آن زمان در منزلی در سنح بود و عمر در مدینه!
در سقیفه آنگاه که مهاجرین بخاطر نقل حدیثی از پیامبر که امامان را از قریش معرفی میکرد و نیز ادعای قرابت با پیامبر، انصار را از میدان خارج کردند، عمر در میانه بحث دست ابوبکر را به عنوان بیعت فشرد و سپس بشیر بن سعد از قبیله خزرج و نیز اسید بن حضیر، رییس قبیله اوس که هر دو با ابوبکر و عمر نزدیکی داشتند برای تقرب به دستگاه حاکمه آینده (مطابق تصریح تاریخ) دست ابوبکر را به عنوان بیعت گرفتند و این در حالی بود که هنوز بحث بر سر آنکه حکومت را چه کسی برباید داغ بود. در این حال بود که بعضی افراد برای عقب نماندن از قبیله مقابل به سوی ابوبکر دویدند، و در این میان بود که عمر با فریاد خود، قتل سعد بن عباده را به دلیل مخالفت با این بیعت خواستار شد و باز در این میان بود که سعد بن عباده و حباب بن منذر و... لگد کوب هواداران ابوبکر شدند. در این زمینه میتوان به تاریخ طبری و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و سایر تواریخی که ماجرای سقیفه را نوشته اند مراجعه نمود.
بیعت گرفتن از مردم در خارج سقیفه
پس از خروج از سقیفه و در جهت بیعت گرفتن از مردم برای ابوبکر، تاریخ وقایعی را نقل میکند که بسیار وحشت آور است.
پشتوانه و حامی گروهک بیعت طلب، قبیله ی وحشی و بدوی «بنی اسلم» است که به اقرار خود عمر در پیروزی کودتاگران نقش به سزایی داشت.
طبری نقل میکند که قبیله ی « اسلم» پس از ورود به مدینه چنان در کوچه ها تجمع کردند که کوچه ها جای گنجایش آنان را نداشت. و عمر میگفت: همین که قبیله ی اسلم را دیدم به پیروزی یقین پیدا کردم. (۳)
همچنین ابن اثیر در"کامل"می نویسد: «قبیله ی بنی اسلم آمدند و بیعت کردند. پس ابوبکر قوی شد و آن گاه مردم با ابوبکر بیعت کردند.» (۴)
البته اینکه مردم چگونه بیعت کردند را میتوان در اسناد دیگری پیگیری نمود ؛ از جمله:
گویاتر از این دو، بیان شیخ مفید در کتاب (جمل) است. او از قول ابومخنف نقل میکند که:
« گروهی از اعراب بادیه بودند که برای تهیه آذوقه و خواربار به مدینه داخل شدند، اما مردم مدینه به علت فوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان اعتنایی نکردند. آنان نیز با خلیفه جدید بیعت کردند و امر او گردن نهادند. آن گاه عمر آنان را طلبید و به ایشان گفت: در ازای بیعت با خلیفه رسول خدا آن چه نیاز دارید از خواربار و آذوقه- بی هیچ عوضی- برگیرید و به سوی مردم درآیید و آنان را گرد آرید و وادار به بیعت کنید و هر که امتناع کرد، بر سر و پیشانی اش بکوبید! راوی میگوید. به خدا قسم دیدم که آن قبیله ی بدوی بلا فاصله ، کمربندها را محکم کردند و دستارها بر گردن حمایل نموده و با چوب دستی به مردم حمله کردند و با آن محکم به مردم میزدند و آنان را به زور وادار به بیعت میکردند.» (۵)
از این رو بعدها برای جبران اولین اقدام بزرگ این قبیله کوشیدند اینان را از ننگ اعرابی بودن (جاهلیت و بدویت) استثنا کنند ؛ عایشه به پاس خدماتی که به پدرش کردند، از قول پیامبر در فضیلت آنها روایتی ساخت که آثار کذب بودن آن بر خواننده ی آگاه پوشیده نیست.(۶)
روایات دیگری با همین مضمون در تاریخ آمده که همگی این واقعه را با تفاوتهای اندکی نقل کرده اند و حتی نحوه بیعت را نوشته اند که دست مردم را میگرفتند و به دست ابوبکر میزدند و اینگونه بود که ادعای بیعت (!) مردم با ابوبکر منتشر میشد. این دسته روایات همگی متفقند که بیعت مردمی، با زور و تهدید گرفته میشد.
از این میان به نقلی که ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه آورده است بسنده میکنیم:
«.. و هم محتجزون بالازر الصنعانیة لا یمرون باحد الاخبطوه، و قدموه فمدوا یده فمسحوها علی ید ابی بکر یبایعه، شاء ذلک او ابی» (۷)
و آنها (بنی اسلم) که خود را با پوششهای صنعانی پوشانده بودند به هیچ کس برخورد نمیکردند مگر آنکه او را به سختی میزدند و (سپس به نزد ابوبکر) میآوردند و دستش را میکشیدند و بر روی دست ابوبکر مسح میدادند تا بیعت کرده باشد، هرچند که او خودش میخواست و یا خودداری میکرد.
با توجه به آنچه درباره بنی اسلم نقل شد، و این که آنان در همان بحبوحه فوت رسول به مدینه میآیند دور از ذهن نخواهد بود اگر بگویم ابوبکر از قبل با آنان تماس گرفته و با هم قرارها را گذاشته اند به ویژه اگر بپذیریم که در هنگام فوت پیامبر، ابوبکر (به جای حضور در سپاه اسامه و با تخلف از آن) در محلی دیگر خارج از مدینه به سر
می برده است!!!
نوع برخورد با مخالفین و بیعت گرفتن از خواص اصحاب
ابوبکر و گروهک او علاوه بر گرفتن بیعت اجباری از مردم و ایجاد جو رعب و وحشت آنهم در آن شرایط سخت پس از پیامبر صلی الله علیع و آله که مردم در حیرت به سر میبردند با تسلط بر اوضاع، برای گرفتن بیعت به سراغ بزرگان صحابه آمدند و وقتی با مقاومت و مخالفت آنها مواجه شدند باز هم از شیوه ضرب و جرح استفاده کردند و مخالفین را مضروب ساختند که به نمونههایی اشاره میکنیم:
«ابوذر» و «سلمان» و «مقداد» را آن گونه زدند که سلمان میگوید، گردنم همچون غده ای ورم کرد و بالا آمد (۸) و اگر علی علیه السلام به فریاد نرسیده بود، او را کشته بودند.
«بریده ی اسلمی» را به دستور عمر با ضرب و جرح از مسجد بیرون کردند، به سبب این که در مسجد به ابوبکر میگفت: این حدیثی که تو از پیامبر نقل میکنی که نبوت و خلافت در یک نسل جمع نشود، دروغ است و شما همان دو نفری هستید که رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما فرمود: خدمت علی بروید و به ولایت او بر مؤمنان تسلیم شوید و شما هم گفتید: آیا دستور خدا و رسول است؟ و آن حضرت هم فرمود. آری. بریده ی اسلمی میگفت: شما دروغ گویید و به خدا قسم در شهری که تو امیر آن باشی سکونت نمیکنم. پس آن گاه به دستور عمر او را کتک زدند و بیرونش انداختند. (۹)
«حباب بن منذر» آن بزرگ صحابی و مجاهد بدری را با آن همه سابقه درخشان به جرم این که در سقیفه در برابر ابوبکر شمشیر کشیده بود و خلافت او را قبول نکرده بود، در همان سقیفه لگدکوبش کردند و دهانش را پر از خاک نمودند. (۱۰)
سعد بن عباده که بزرگ خزرجیان بود و از همان سقیفه مخالفت خود را علنا ابراز داشت و هرگز بیعت ننمود و میگفت: لا نبایع الّا علیّا (۱۱) (ما جز با علی علیه السلام بیعت نمیکنیم) پس از گذشت مدتی کشته شد و در میان مردم اعلام شد که جنیان (!) او را کشته اند!!
اما درباره اقدام غاصبان برای بیعت گرفتن از امیرالمومنین علیه السلام، تاریخ اینچنین نقل میکند:
عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا نمیخواهی از این متخلّف (یعنی حضرت علی علیه السلام) بیعت بگیری؟ پس ابوبکر به قنفذ گفت: برو... و به او بگو: خلیفه رسول الله تو را دعوت میکند که با او بیعت کنی، پس قنفذ آمد و آنچه را ابوبکر گفته بود به حضرت گفت ؛ امیرالمومنین علیه السلام با صدای بلند فرمودند: سبحان الله پس او
(ابوبکر) مدعی چیزی شده که از آن او نیست! پس قنفذ بازگشت... سپس عمر برخاست و عده ای نیز همراه او آمدند تا به خانه فاطمه علیهاالسلام رسیدند و در زدند. آنگاه که فاطمه زهرا سلام الله علیها سر و صدای آن عده را شنید (و از قصدشان باخبر شد) با صدای بلند فریاد کشید: ای پدر جان، ای رسول خدا! ببین چگونه عمر و ابوبکر بعد از تو با ما رفتار میکنند. وقتی آن عده صدای آن حضرت و گریه او را شنیدند به گریه افتادند و رفتند!... و عمر به همراه چند نفر دیگر ماندند. پس آن عده امیرالمومنین علیه السلام را از خانه اش خارج کردند (!) و او را به سوی ابوبکر بردند و به آن حضرت گفتند: بیعت کن! آن حضرت فرمودند: اگر انجام ندهم چه؟ گفتند: در آن صورت سوگند به خدایی که خدایی جز او نیست گردنت را خواهیم زد! امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: پس آنگاه بنده خدا و برادر پیامبرش را کشته اید. در اینجا عمر گفت: اما بنده خدا، بله، ولی برادر رسول خدا، نه!... پس امیرالمومنین علیه السلام به نزد قبر رسول الله رفتند و فریاد زدند و گریستند و عرض کردند: ای پسر عمو،همانا این قوم مرا ضعیف داشتند و نزدیک است مرا بکشند (۱۲)
همانطور که دیده میشود آنچه که با نام بیعت مردم با ابوبکر از آن یاد میشود در آغاز شکل گیری عملاً یک کودتا بوده است و هر چند که بیعت مردم صرفا نشانه مقبولیت مردم است و نه مقبولیت شرعی، اما حاکمیت ابوبکر در آغاز شکل گیری از همین بیعت مقبول هم تهی بوده است.
در واقع از میان حکومتهای چهارگانه صدر اسلام فقط حکومت امیرالمومنین بوده است که با اقبال عمومی مردم و هجوم آنها برای بیعت روبرو بوده است و این اجتماع و این اقبال عمومی برای هیچ یک از حاکمان پیشین (ابوبکر ؛ عمر و عثمان) شکل نگرفت.
هر چند مقام الهی امیرالمومنین علیه السلام قبلاً با امر الهی و ابلاغ رسول خدا تحقق یافته بود و اقبال مردم، زمینه بروز خارجی و اجرایی حاکمیت الهی را برای آن حضرت فراهم کرد. (۱۳)
پی نوشت ها:
۱- تاریخالیعقوبی ج۲ ۱۵۸
۳- تاریخ الأمم والملوک ج ۳ ص ۲۲۲ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۵۹؛ نهایه الارب، ج ۴، ص ۳۵:
قَالَ هِشَامٌ قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ حَدَّثَنِی أَبُو بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخُزَاعِیُّ أَنَّ أَسْلَمَ أَقْبَلَتْ بِجَمَاعَتِهَا حَتَّی تَضَایَقَتْ بِهِمُ السِّکَکُ لِیُبَایِعُوا أَبَا بَکْرٍ فَکَانَ عُمَرُ یَقُولُ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ رَأَیْتُ أَسْلَمَ فَأَیْقَنْتُ بِالنَّصْر
۴- کامل، ج ۲، ص ۳۳۱: و جایب اسلم فبایعت فقوی ابوبکر بهم و بایع الناس بعد
۵- جمل، شیخ مفید، ص ۱۱۹ : و روی ابومخنف لوط بن یحیی الازدی عن محمد بن سایب الکلبی و ابی صالح، و رواه ایضا عن رجاله عن زایدة بن قدامة قال: کان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدینة لیمتادوا منها، فشغل الناس عنهم به موت رسول الله صلی الله علیه و آله فشهدوا البیعة و حضروا الامر، فانفذ الیهم عمر و استدعاهم و قال لهم: خذوا بالحظ و المعونه علی بیعة خلیفة رسول الله صلی الله علیه و آله و اخرجو الی الناس و احشروا هم لیبایعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبینه! قال: فوالله لقد رأیت الاعراب قد تحزموا و اتشحوا بالازر الصنعانیه و اخذوا بایدیهم الخشب و خرجوا حتی خبطوا الناس خبطا، و جاؤوا بهم مکرهین البیعة.
۶- ر. ک: الطبقات، ج ۸، ص ۲۹۴، در شرح حال «ام سنبلة اسلمیة».
۷- شرح النهج ج ۱، ص ۲۱۹.
۸- کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص ۵۹۳.
۹- بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۳۰۰.
۱۰- الغدیر، ج ۷، صص ۷۷ و ۷۶، شرح ابن ابی الحدید، ج ۶، ص ۴۰، قاموس الرجال، ج ۳، ص ۶۷، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۸۲.
۱۱- تاریخ طبری ج۲ ص ۲۴۴
۱۲- الامامة والسیاسة ج ۱ - ابن قتیبة الدینوری، ص ۳۰: فأتی عمر أبا بکر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلف عنک بالبیعة؟ فقال أبو بکر لقنفد وهو مولی له: اذهب... فقل له: خلیفة رسول الله یدعوک لتبایع، فجاءه قنفد، فأدی ما أمر به، فرفع علی صوته فقال: سبحان الله؟ لقد ادعی ما لیس له، فرجع قنفد... ثم قام عمر، فمشی معه جماعة، حتی أتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول الله، ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن أبی قحافة، فلما سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین... وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیا، فمضوا به إلی أبی بکر، فقالوا له: بایع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا والله الذی لا إله إلا هو نضرب عنقک، فقال: إذا تقتلون عبدالله وأخا رسول، قال عمر: أما عبد الله فنعم، وأما أخو رسوله فلا... فلحق علی بقبر رسول الله صلی الله علیه وسلم یصیح ویبکی، وینادی: یا بن أم إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی.
۱۳- در نوشتن این مقاله از کتابهای چشمه در بستر اثر پورسیدآقایی و سیاهترین هفته تاریخ اثر علی محث بهره برده شد.
سایت فطرت