اکبرگنجی در برخی مقالات که اخیراً نگاشته تمام کوشش خود را صرف اثبات بشری بودن قرآن کریم و محمدی بودن مصحف شریف نموده است.
وی میکوشد افکار مؤمنان و معتقدان به کلام الله بودن قرآن و آسمانی بودن این کتاب را، به سمت این تفکر سوق دهد، که آنچه آنان به عنوان وحی در مقابل خود دارند میتواند صرفا عین کلام خدا نباشد، بلکه برداشت نبی مکرم اسلام، در مواجهه با آن «امر بیصورت (وحی)» است، و طبعاً اگر اینگونه شد، دیگرچندان جای تردیدی باقی نمیماند که افکارو احوال و خصوصیات بشری و مشخصات انسان گونه او، بر محتوای دریافت وابلاغ ایشان موثر و بر کلام او سایه افکن دانسته شود.
از این قبیل تلاشها در این مقاله و مقالات دیگر بسیار دارد، اعم از طرح نظر سلطان ولد مبنی بر تاثیر خوی و خصلت هر پیامبر در شکلگیری آیینش و رأی مولوی مبنی بر صورت افکندن هر نبی در مواجهه شخصی وی با امر بی صورت و تذکر به (برداشتی خاص از) آیه ۱۱۰ سوره یوسف مبنی بر مأیوس شدن رسولان و ظن آنان به تکذیب خویش و...
و در نهایت عزم جزم ایشان در نشان دادن آشکار و پررنگ بعد بشری نبی قابل ملاحظه است؛ در حالی که اگر ایشان تنها به آیاتی از قبیل ۱۱سوره حضرت ابراهیم(علیه السلام) اشاره میکرد شاید نیازی به این همه جد و جهد فراوان نبود. متن آیه یادشده چنین است: «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه» « پیامبرانشان به آنها گفتند: «ما بشری همانند شما هستیم، ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد (و شایسته بداند)، نعمت میبخشد (و مقام رسالت عطا میکند).»
اما آیا بهراستی اوصاف نبی به همین ها خلاصه میشود؟
آیا نبیای که به تعبیر قرآن کریم"یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق"(غذا میخورد و در بازارها راه میرود.) چون مثل سایر آدمیان در میان آنها آمد و شد دارد و مانند آنها میزید و میمیرد، به لحاظ روحی و ایمانی و اعتقادی هیچ تفاوتی با آنها ندارد؟
آیا پروا و تقوای او، پرهیزو مراعات او، مراقبت ها و مواظبتهای او، عبادتها و نیایشهای او و در یک کلام عبودیت و بندگی او با دیگر ابناء بشر یکی است؟
به راستی تفاوت پیامبر با دیگران در چیست که وحی تنها به ایشان اختصاص مییابد؟ و به تعبیر آیهای که ذکر شد، چرا خداوند آنان را برای رسالت بزرگ خود برمیگزیند؟ و الا اگر هیچ تفاوتی میان انبیاء با سایر ابناء بشر درکار نیست، چرا در باره دیگران چنین اتفاقی نیفتاده است؟
چرا خداوند متعال در هر جای قرآن که امر به اطاعت خود میکند، به دنبال آن مردم را به اطاعت از نبی اش مامور میکند؟[۱]
آیا خداوند مردم را به اطاعت از شخصی امر میکند که چشمش متوجه زن مردم است و حجیت و حقانیت رسالتش وابسته به تایید ورقة بن نوفل است و از رحمت خدا مأیوس شده گمان کذب میبرد. آن گاه بیمعناتر این که به گفته آقای گنجی و افرادی که الهامبخش فکری ایشانند، شور و شعفِ چنین پیامبری، آیات را طرب انگیز و سخط و غضبش آنها را خوفناک و هول انگیز میکند؟!
به نظر میرسد که با کمترین تأمل و شأن قایل شدن برای خداوند، مصطفی و برگزیده الهی که خدای متعال میفرماید:"إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمین"[۲] اینگونه نباید باشد، نیز آن معلم و مبین قرآن که پروردگار، شأن تبلیغ و تعلیم و تبیین آیات را به عهده او میگذارد[۳] نباید لااقل در این سه وظیفه، راه خطا و اشتباه بپیماید، که اگرچنین باشد نقض غرض خواهد بود؛ و خداوند مردم رابرای هدایت و راه یافتن به مقصد و مقصود نهایی در مواجهه با شخصی قرار داده، که او حتی در انتقال فرامین و راهنماییهای الهی نیز مصون از خطا و اشتباه نیست. این ابتدایی ترین نتیجه ای است که عقل بشر مواجه با دین، بدان حکم میکند و آن را باید عصمت حداقلی نامید.
اگر این نامگذاری مورد اتفاق عقلای ایمانی باشد، قاعدتاً عصمت حداکثری میشود مصونیت از هر خطا و اشتباهی سهوا"و عمدا"در حوزه عمل و رفتار نبی، به عنوان الگوی تمام عیار انسانی و آیینه تمام نمای تربیت الهی.
البته در این مقال مجالی برای طرح بحث عصمت حد اکثری نیست. آنچه موضوع سخن است همین نتیجه گیری عقلانی و منطقی است که متأسفانه آماج حملات بی اساس نویسنده قرار گرفته و در مقاله قرآن محمدی۴ که بی دلیلی عصمت نام گرفته مغفول مانده است و جالب این که نویسنده، از این پس هر جا سخن از عصمت به میان میآورد آن را متصف به بی دلیلی کرده و این را جزو مفروضات اثبات شده ذهنی خود قلمداد میکند .
ایشان در مقاله۱۴ مدعی است پیش فرض عصمت حداکثری و پیش فرضهای ایدیولوژیک دیگر، به امثال علامه طباطبایی و آیة الله جوادی آملی اجازه نمیدهند تا این قبیل جریانات و داستانها را بپذیرند.
ایشان درباره اظهار نظر آقای جوادی آملی پیرامون داستان ورقة بن نوفل[۴] مینویسد:
"جوادی آملی کاری به صدق و کذب منابع و اسناد تاریخی ندارد، پیش فرضهای ایدیولوژیک به او اجازه نمیدهند وقوع چنین حادثه ای را بپذیرد".
اما خوب است ببینیم خود نویسنده درباره نقل این داستان به چه منبعی رجوع کرده و آیا همین حکم در باره خود ایشان نیز صادق است یا نه؟
با مراجعه به متن در مییابیم ایشان نیز به جای مراجعه به منابع تاریخی، به آورده نصر ابو حامد زید به نقل از منابع موثق!! اکتفا کرده، به دنبال بررسی صحت و سقم منابع و وثاقت آنها نمیرود، وروشن نمیکند که این منابع موثق کدام هستند و آیا در این باب منابع معتبر شیعی هم در نزد ایشان اعتباری دارد یا نه؟ گویی پیش فرضهای ایدیولوژیک ایشان و تیوری"بی عصمتی بلا دلیل"وی راه پر پیچ وخم بررسی منابع را کوتاه کرده و ساده ترین راه که همان اتهامات بی اساس بوده بر وی میگشاید.
لذا شایسته بود نویسنده در مقاله بی دلیلی عصمت، به جای پرداختن به مسئله علم حضوری و عصمت حداکثری که غالبا دامنه مراجعات ایشان محدود به چند تن از اندیشمندان شده و نوعا اسامی تکراری در مقالات ایشان به چشم میخورد، قدری هم به مسئله عصمت حداقلی و اجماع و اتفاق نظر عقلای ایمانی برآن میپرداخت.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
[۱] - آل عمران ۳۲-۱۳۲، نساء ۵۹، مایده ۹۲، انفال ۱- ۲۰-۴۶، نور ۵۴، محمد ۳۳، مجادله ۱۳، تغابن ۱۲
[۲] - آل عمران ۳۳
[۳] - نحل ۴۴-۶۴، جمعه۲
[۴] - این نقل، با دلایل عقلی، قرآنی و روایی در تعارض است. در این نقل که در کتب تحقیقی مانند «نقش ائمه در احیای دین» تألیف مرحوم علامه سید مرتضی عسگری، به نقد کشیده شده است، ادعا شده که وقتی در غار حرا، و در اولین نزول وحی، آن حالت خاص به وجود مبارک رسول الله دست داد، ایشان نمیدانست که حالت نبوت و دریافت وحی است؛ بلکه حالت ترس و اضطراب و حتی احتمال جنزدگی به ایشان دست داد؛ و این وضعیت ادامه یافت تا وقتی حالت خود را با جناب خدیجه در میان گذاشت، خدیجه نزد ورقة بن نوفل(مردی از اهل کتاب) رفت و وی پس از بیان نشان نبوت و علایم انبیاء گفت که آنچه شما از همسرت نقل میکنی، نشان نبوت است و خدیجه نیز پیام ورقه بن نوفل را برای رسول الله آورد. سپس آن حضرت مطمین شد که به مقام نبوت رسیده است.
به اختصار باید گفت که این نقل دروغین، قبل از ان که نقصی را متوجه شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سازد، خدای متعال را متهم میسازد که نتوانسته پیام خود را به شکلی حفاظت شده و اطمینان بخش، به فرد مورد نظرش برساند.
حمید رضا مینازاده- مردادماه ۱۳۸۸
/
دکتر علایی