بررسی و نقد"نقد کتب حدیث"(نوشته مصطفی طباطبایی) -۶

درمقاله پیشین به بررسی و نقد گفتار آقای طباطبایی پیرامون حدیث"وزغ"که ایشان از کتاب شریف "الروضه من الکافی، ج ۲، صص ۳۷-۳۸.)"نقل کرده بودند, پرداختیم.

اینک به ادامه مطالب می‌پردازیم:

مسخ درقرآن:

آقای طباطبایی از مسخ تعجب کرده و نگران آن شده است درحالیکه حقیقت مسخ در قران مطرح شده

و عده ای از یهود مسخ شده اند.

به آیه ذیل توجه کنید:

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِیینَ.(۶۵) بقره

شما به خوبی کسانی از خودتان را که در روز شنبه [از حکم خدا] تجاوز کردند شناختید پس به آنها

گفتیم: بوزینگانی خوار و مطرود باشید.

بهر حال اگر عمل مورچه و پرنده آقای طباطبایی را وادار به تمسخر و استهزاء و بذله گویی نکند،باید کار

مارمولک و حماری که رسول خدا سوارش می‌شد هم او را به تعجب وا ندارد.

نظیر روایاتی که آقای طباطبایی را به حیرت انداخته است، در قران نیز که کلام الهی می‌باشد، وجود

دارد، اگر آیات الهی صحیح باشند، احادیث در این زمینه نیز مورد تأیید قرار می‌گیرند و اگر بنا بر اعتقاد

آقای طباطبایی متن روایات بر خلاف عقل باشند، فرقی نمی‌کند که عالم بودن و سخن گفتن مارمولک

و پرنده در قران باشد یا حدیث.

بنا براین فرمایش معصوم علیه السلام در افق حقایق و معارف قرانی قرار دارد و تمسخر و استهزاء امثال

اقای طباطبایی از نشانه عدم آشنایی با قران می‌باشد.

به علاوه، امروزه بشر ارتباط کلامی با حیوانات را ایجاد کرده است و چنین نحوه سخن گفتن حیوانات

استبعاد عقلی و علمی ندارد. به عنوان مثال هم اکنون دلفین ها به گونه ای با انسانها سخن می

گویند.

آقای طباطبایی مسخ را نفهمیده و فکر کرده کسی که مسخ شده است، هیچ چیزی از انسانیت

ندارد. در صورتی که فرد مسخ شده، دارای فهم انسانی در شرایط بدنی حیوان می‌باشد تا عذاب

ببیند و الا اگر انسانی که در همه جهت حیوان شود به گونه ای که نفهمد, چه عذابی میکشد؟

وقتی یک انسان مسخ میشود فهم خود را از دست نمی‌دهد بلکه شکل ظاهرش عوض میشود مثلا

قبلا روی دو پا راه میرفت الان نمیتواند روی دو پا راه رود و باید مثل بوزینگان با چهار دست و پا را برود

،قبلا آب گوارا و غذاهای لذیذ می‌خورد ولی الان به جهت وضع معده اش نمی‌تواند همانند انسان

بخورد و بیاشامد و لذا عذاب می‌کشد. پیش از این با انسان ازدواج می‌کرد ولی الان باید با حیوان

وصلت کند و این او را آزار میدهد و این ها عذاب است.

او این مطالب را می‌فهمد ولی الان نمی‌تواند از امکانات استفاده کند و عذاب می‌کشد.

او در حقیقت انسانی است با اوضاع و بدن حیوانی که عذاب می‌کشد و خدا روح او را متعلق به

حیوان کرده تا در دنیا عذاب بکشد.

 

سخن گفتن چلپاسه با امام:

اما در رابطه با سخن گفتن و شنیدن آن سخن هم مطالبی وجود دارد.

قران میفرماید: مورچه سخن گفت و سلیمان خندید.تعجب است که در آن همهمه ای که سلیمان نبی

در حال سان دیدن از لشگریانش می‌باشد و مورچه فاصله قابل توجهی با او دارد، حد اقل حدود دو متر

از جلوی پای حضرت سلیمان که ایستاده است با مورچه فاصله وجود دارد، مورچه سخن میگوید و

سلیمان نبی صدایش را بوضوح می‌شنود و می‌خندد. آیا این تعجب دارد یا چلپاسه ای که در کنار

حضرت حضور دارد و قبلا انسان بوده و مسخ شده و اکنون سخن می‌گوید؟

حضرت سلیمان با هدهد سخن گفت و منظور هد هد را بروشنی فهمید، لذا برای ملکه سبا نامه

نوشت و او را دعوت کرد و بنا به قول هدهد تخت او را هم به قصر سلیمان آوردند. هدهد با سلیمان آن

چنان سخن میگوید که خشم او را تبدیل به آرامش و آسایش میکند. آیا به نظر آقای طباطبایی این

تعجب ندارد ولی سخن گفتن چلپاسه با امام مشکل و تعجب آور است؟

بهر حال اگر آقای طباطبایی فهم چلپاسه را زیر سوال برد، قران را زیر سوال برده است.

سخن گفتن حیوانات و اینکه عبادت بکنند و یا نکنند، عصیان داشته باشند و یا نداشته باشند و

مسایلی از این قبیل، در روایات ما بسیار آمده و از نظر عقلی هم هیچ اشکالی ندارد. نه در این روایت

بلکه در بسیاری از روایات، زمین شور زار، زمین سبز و خرم، درختی که میوه آن تلخ است حامل فهم و

شعور و معرفت اطاعت و عصیان می‌باشند. همینطور حقایقی از قبیل اینکه خدای متعال زمین و محل

عبادت و پوست بدن انسان را به شهادت و نطق در می‌آورد، پس تعجبی ندارد که یک پرنده و یا

مارمولک هم فهیم و یا شاعر و سخنگو باشد.

چگونه آقای طباطبایی دچار فراموشی شده اند دز حالیکه حتی جمادات هم تسبیح خدا می‌گویند و این

مطلب در روایات شیعه و سنی به وضوح مطرح شده است، مثلا زمانی که رسول خدا از کوه حراء

سرازیر شدند سنگ ریزه ها به او سلام ‌داده اند.

آیا آقای طباطبایی در قران مشاهده نمی‌کنند که خدا دستور داد ماهی حضرت یونس را در شکمش نگه دارد:

وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ (۱۳۹)

إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰) فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ (۱۴۱) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ (۱۴۲)

فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ (۱۴۳) لَلَبِثَ فی‏ بَطْنِهِ إِلی‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴۴)صافات

چه شد که ماهی یونس را بلعید ولی او را هضم نکرد و بلکه وی را حفظ کرد.

این شواهد نشان می‌دهد که حوت می‌تواند در دریا حضرت یونس را مدت ها در شکمش نگه دارد و حیات

او را حفظ کند و او را هضم و یا دفعش نکند و او را بعد ها زنده به بیرون پرت کند. احتمالا آقای طباطبایی

باید به این آیات هم بخندد.

شما در داستان هد هد ملاحضه می‌کنید که:

اولا: او یک حیوان است و با توجه به حیوان بودنش خدا شناس است

ثانیا: از راه دور و به صرف دیدن، تشخیص می‌دهد که قوم سبا بر خورشیدسجده می‌کنند.

ثالثا: میفهمد سجده بر غیر خدا شرک بوده و نهی شده است و لذا توقع ندارد انسان بر خورشید

سجده کند.

رابعا: به چیزی احاطه پیدا کرده که بر حسب ظاهر حضرت سلیمان احاطه نداشته و همچنین با سلیمان

سخن گفته و پیغام برده و آورده است.

سند روایت:

سند این روایت احتمالا قوی است چون «عبدالکریم بن عمرو» به قول نجاشی، واقفی مذهب بوده و

مامقانی از او دفاع می‌نماید و ممکن است راوی قبل از وافقی شدن این حدیث را نقل کرده باشد که ان

دو از این فرد دفاع کردند.

اما در خصوص عبدالله بن طلحه است که مامقانی درباره ‌اش می‌نویسد: «لم نقف فیه علی مدح یدرجه

فی الحسان». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۹۰) ،

گفته می‌شود اگر کسی را رد نکنند و مدح نیز نشود دلیل بر پذیرش است. این روایت از نظر سندی نیز

مشکل جدی ندارد.



وبلاگ قرآنیان