بررسی و نقد"نقد کتب حدیث"(نوشته مصطفی طباطبایی) -۱۳
حدیث سی هزار مسیله
آقای طباطبایی در کتاب نقد کتب حدیث, حدیثی را از کتاب اصول کافی نقل کرده و میگوید:
۵: شیخ کلینی در «باب مولد ابی جعفر محمد بن علی الثانی» از اصول کافی حدیث غریب دیگری آورده است بدین صورت:
«علی بن ابراهیم، عن أبیه قال: استأذن علی أبی جعفر -علیه السلام- قوم من أهل النواحی من الشیعه فأذن لهم فدخلوا فسألوه فی مجلس واحد عن ثلاثین ألف مسألة فأجاب -علیه السلام- وله عشر سنین»
یعنی: «علی بن ابراهیم از پدرش روایت کرده است که گفت: گروهی از شیعیان از شهرهای دور آمدند و از ابو جعفر دوّم (امام جواد -علیه السلام-) اجازة ورود خواستند. ایشان بدان ها اجازه داد و بر او وارد شدند و در یک مجلس، سی هزار مسئله از وی پرسیدند و همه را پاسخ داد در حالی که ده سال داشت»!
این روایت از حیث سند، مقطوع است زیرا پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم قمّی باشد معلوم نیست این حکایت را از چه کسی شنیده؟ بویژه که به حضور خود در آن مجلس نیز اشاره ای نمی کند. امّا متن روایت بوضوح بر دروغ بودنش دلالت دارد! زیرا چگونه میشود که در یک مجلس، به سی هزار مسأله پاسخ داد؟ گیرم که جواب مسائل بر امام جواد -علیه السلام- آسان بوده ولی پرسش کنندگان چگونه توانسته اند از سی هزار مسأله در یک مجلس (فی مجلس واحد) سؤال کنند؟ مگر آن مجلس چند شبانه روز به طور انجامیده است؟!
پاسخ:
سند حدیث :
این ماجرا را علی بن ابراهیم که استاد مرحوم کلینی است از قول پدر خود ابراهیم بن هاشم قمی نقل میکند و این در حالی است که ابراهیم بن هاشم قمی هم زمان با امام جواد-علیه السلام- بوده و این مطلب به خوبی روشن میکند که سند مقطوع نیست بلکه مسند است.اما در جواب آقای طباطبایی که میگوید:« این روایت از حیث سند، مقطوع است زیرا پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم قمّی باشد معلوم نیست این حکایت را از چه کسی شنیده؟ بویژه که به حضور خود در آن مجلس نیز اشاره ای نمیکند.» باید گفته شود؛ در لسان روایات وقتی کسی که هم عصر امام است حادثه ای را نقل میکند مثلا میگوید،چند نفر از امام سؤالاتی پرسیدند و امام نیز پاسخهایی فرمودند،خود نقل این ماجرا بیانگر آن است که ناقل در آن میان حضور داشته و نیازی به تاکید بیشتر ندارد؛بنابراین لزومی ندارد راوی پس از بیان مطلب بگوید من در آن مجلس حضور داشتم زیرا خود این بیان، نشانگر آن است که در مجلس حضور داشته است.
در مجموع سند روایت از نظر اتصال به معصوم مسند است و از لحاظ صحت نیز صحیح السند است.
متن:
نکتۀ اول که دارای اهمیت بسیار بالایی است این است که؛کسی که مطلب بالا یعنی بیان سی هزار مسأله در یک مجلس را میگوید امام معصوم نیست بلکه ابراهیم بن هاشم قمی است پس اصلا در متن مورد نظر ایراد به سخن معصوم نیست که بخواهیم بگوییم روایت دروغ است یا صحت دارد.در ادامه به وجوه و معانی مختلفی که ازبیان سی هزار مسأله میتوان برداشت کرد میپردازیم. لازم به ذکر است که ما وجوه مختلف را برای توضیح بیان معصوم نمیگوییم بلکه برای روشن کردن سخن ابراهیم بن هاشم قمی به بیان این وجوه میپردازیم.
وجوه و معانی مختلفی که میتوان از سی هزار مسأله برداشت کرد:
۱- منظور از پرسیده شدن سی هزار سؤال، کثرت سؤالهای پرسیده شده باشد نه تعداد واقعی سؤالات.این موضوع یعنی استفاده از عددی به عنوان کثرت، موضوعی تازه و بدیع نیست بلکه در بسیاری موارد صورت میگیرد مثلا در آیه ۵ سورة سجده که میفرماید:
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
اوست که از آسمان به سوی زمین امور را تدبیر میکند. آن گاه در روزی که مقدار آن هزار سال از سالهایی است که شما میشمارید، به سوی او بالا میرود.
عده ای از مفسرین معتقدند یکی از احتمالات در معنای هزار سال این است که هزار در معنای شماره ای نباشد بلکه برای نشان دادن تکثیر و فزونی باشد.
۲- نقل این که حضرت سی هزار پرسش را در یک مجلس پاسخ دادند، برای نشان دادن این ویژگی امام-علیه السلام- باشد که بسیار سریع پاسخ سؤال ها را میدادند؛همان طور که مثلا برای کسی که دارای شنوایی قوی است بگوییم صدای بال زدن پرنده ای را از فاصلة هزار متری میشنود؛ در این مثال منظور ما از صدای بال زدن پرنده یا فاصلة هزار متری معنای حقیقی آنها نیست بلکه فقط میخواهیم ویژگی شنوایی قوی فرد را بیان کنیم.دربارة این نقل نیز میتواند سی هزار در معنای حقیقی خود نباشد بلکه برای بیان ویژگی سریع جواب دادن امام به سؤالات آمده باشد.
۳- مردم سؤالهای متعددی را برای پرسیدن از امام-علیه السلام- آماده کرده بودند وقتی یکی از این ها پرسیده میشد وحضرت پاسخ میدادند بسیاری از سؤالات افراد پاسخ داده میشد مثلا وقتی کسی از عطایا یا جوایز سلطان میپرسید و حضرت پاسخی جامع به او میدادند کسانی که سؤال مشابه داشتند یا بسیاری از سؤالهایی که دربارة این موضوع بود پاسخ داده میشد و به این صورت با یک پاسخ مسائل زیادی حل میشد.
۴-باید به این نکته توجه داشت که افرادی از مناطق دور قرار بود نزد امام ع برسند لذا هریک سؤالات بسیار زیادی را از مناطق خود جمع آوری کرده بودند تا از خدمت آن حضرت بپرسند که در این میان بسیاری سؤالات مشترک و بسیاری در یک موضوع بوده اند وبا یک توضیح و پاسخ حضرت همة این ها پاسخ داده میشد.
برای تقریب به ذهن بیان این مطلب خالی از لطف نیست که مثلا دریک کشور وقتی قرار است یک طرح جدید اقتصای راه اندازی شود در ذهن مردم جامعه سؤالات بسیاری که با توجه به جمعیت شاید تعداد این سؤال ها به بیش از هزاران سؤال برسد، ایجاد میشود ولی مقام مسیول با حضور چند ساعته خود در یک برنامه به اکثر این سؤال ها پاسخ میدهد پس اگر بگوییم او در چند ساعت به هزاران سؤال پاسخ داد سخن اشتباهی نگفته ایم.
۵- احتمال دیگر آنکه؛ از پاسخهای امام-علیه السلام- بتوان احکام بسیار زیادی استنباط کرد در واقع از اصولی که حضرت فرمودند بتوان فروع بسیاری را خارج کرد.در این صورت نیز یک پاسخ کوتاه میتواند جوابگوی بسیاری از سؤالات باشد.
۶-از برداشتهایی دیگری که میتوان نسبت به مجلس واحد داشت این که واحد را در معنای واحد نوعی یا واحد مکانی بگیریم؛ یعنی یک سری مجالسی باشد که به آن ها در مجموع مجلس واحد اطلاق شود یا اینکه منظور از مجلس واحد، یک جا ومکان واحد باشد. این چند وجه مذکور دربارة متن، وجوهی بود که به ذهن قریب تر بود وگرنه وجوه واحتمالات دیگری نیز وجود دارد که از بیان آن ها صرف نظر میکنیم.
نتیجه گیری:
همان طور که در پاسخ آمد سند مقطوع نبوده بلکه مسند است.دربارة خود متن نیز نکتة مهم آنکه این کلام سخن معصوم نبوده بلکه کلام ابراهیم بن هاشم قمی بوده است؛ بنابراین مطرح کردن متن به عنوان این که این متن، روایتی است دروغین یا جعلی از معصوم امری اشتباه ومورد ایراد است.اما دربارة سخن ابراهیم بن هاشم قمی نیز در متن پاسخ، وجوه ومعانی مختلفی برای« سی هزار مسأله» مطرح شد که کلام او را نیز قابل پذیرش و قابل باور میگرداند
*************************
حدیث طمع (طمع خلافت ابابکر و عمر)
آقای طباطبایی در صفحه ۶۹ کتاب"نقد کتب حدیث"در قسمت هفتم نقد احادیث نقل شده در کتب شیخ صدوق مینویسد:
در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» اثر شیخ صدوق، حدیث طولانی و غریبی از «سعد بن عبدالله قمّی» نقل شده که ضمن آن، امام حسن عسکری -علیه السلام- دربارة خلیفة اوّل و دوّم (ابوبکر و عمر) گفتهاند:
«... أسلما طمعا و ذلک بأنهما یجلسان الیهود و یستخبر انهم عما کانوا یجدون فی التوریه و فی سایر الکتب المتقدمه الناطقه بالملاحم من حال الی حال من قصه محمد - -صلی الله علیه وسلم- - و من عواقب أمره، فلما کانت الیهود نذکر أن محمدا یسلط علی العرب کما کان بختنصر سلط علی بنی إسراییل و لابد له من الظفر بالعرب کما ظفر بختنصر ببنی إسراییل غیر انه کاذب فی دعواه أنه نبی فأتیا محمداً -صلی الله علیه وسلم- فساعداه....» (۱)
یعنی: «(ابوبکر و عمر) از روی طمع اسلام آوردند زیرا که آن دو با یهود مجالست داشتند و از اطلاعات ایشان دربارة پیشبینیها یا ملاحم تورات و دیگر کتب گذشته که در این امر سخن بمیان آوردهاند، خبرگیری مینمودند و از احوال و ماجرای محمّد -صلی الله علیه و آله وسلم- و سرانجام کار او میپرسیدند. پس چون یهود گفتند که محمّد بر عرب چیره میشود همانگونه که بختنصر (نبوکد نصر، پادشاه بابل) بر بنی اسراییل چیره شد و این پیروزی حتمی است – جز آنکه محمّد در ادّعای پیامبری خود دروغگو میباشد! آن دو بسوی محمّد -صلی الله علیه و آله وسلم- آمدند و او را یاری نمودند...»!
دربارة این خبر باید گفت که:
اولاً سند روایت مزبور غیرقابل اعتماد است زیرا در میان راویان آن از «محمد بن بحر شیبانی» یاد شده که ابن الغضایری دربارهاش گوید: انه ضعیف فی مذهبه ارتفاع (۲) یعنی «او در گزارش حدیث ضعیف است و در مذهب وی غلو (نسبت به امامان) وجود دارد» و علامة حلّی نیز در روایت وی توقّف نموده است (۳) و همچنین در سند، از «احمد بن مسرور» نام برده شده که اساساً نشانی از وی در کتب رجال دیده نمیشود. «احمد بن عیسی بغدادی» نیز شناخته شده نیست و بروی هم سند حدیث، اعتبار لازم را ندارد.
ثانیاً متن خبر، مخالف با قرآن کریم است زیرا در خلال آن ادّعا شده که یهود از پیامبر اسلام -صلی الله علیه وسلم- و پیروزی وی خبر میدادند امّا میگفتند که او در ادعای نبوتش، کاذب است! با آنکه در قرآن مجید میخوانیم که یهود نشانههای نبوّت پیامبر -صلی الله علیه وسلم- را در تورات یافته بودند:
النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ. (۴)
و پیش از نزول قرآن از همراهی با پیامبر موعود (در غلبه بر کفّار) خبر میدادند ولی پس از آمدن وی، کفر ورزیده او را انکار کردند! چنانکه میفرماید:
وَکَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ.
«پیش از این بر کافران پیروزی میجستند ولی وقتی چیزی را که میشناختند بسویشان آمد، انکارش کردند»!.
لذا این روایت، ساختگی و دروغست و آن را برای تحریک مسلمانان بر ضدّ یکدیگر ساختهاند.
جواب:
در مورد سند حدیث که آقای طباطبایی اشکال کرده اند باید گفت:
اولا: هر روایتی که دارای سند ضعیفی باشد دلیل بر ساختگی و دروغ بودن آن نیست. چطور حدیث تک راوی و بدون شاهد خلیفه اول در غصب فدک از حضرت صدیقه سلامالله علیها توسط ایشان مورد اشکال قرار نمیگیرد و ساختگی نیست، اما حدیث فوق که مضمون آن هم منطبق بر روایات و هم تاریخ اهل سنت و شیعه است ساختگیاست؟!
اینکه مرحوم شیخ طوسی در مورد «محمد بن بحر شیبانی» میگوید عالما بالاخبار فقیها متهم بالغلو از لحاظ علم رجال بسیار متفاوت است با اینکه خود شیخ راوی را اهل غلو بداند. بله! در مکتب اهل سنت هر کسی در ذکر فضایل و مناقب اهل بیت پیامبر خدا ذره ای فراتر از فهم مستمع روایتی را نقل کرده باشد متهم به غلو شدهاست.
نجاشی میگوید: انه فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من الاسلامه و لا ادری من این قیل ذلک. (۵) (این قسمت مهم در متن اشکال آقای طباطبایی حذف شده است!) ترجمه: "حدیث او سلامت است و نمیدانم چرا درباره او این حرف را زدند." این سخن نجاشی به این معناست که خود او معتقد به این سخن نیست و صرفا آنرا گزارش کرده است.
ثانیا: مضمون حدیث فوق کاملا دارای تواتر معنوی در روایات شیعی است. لذا خدشه کردن به سند حدیث آنرا از اعتبار ساقط نمیکند.
ثالثا: اگر روایتی مخالف اعتقاد اهل سنت باشد دلیل بر جعلی بودن آن است؟
نتیجه: با بیان احتمال ضعف در سند روایت و مخالفت متن آن با اعتقاد اهل تسنن نمیتوان روایت مذکور را جعلی دانست و آن را کنار نهاد.
در مورد اشکال دوم باید گفت در مراجعه به تاریخ در مییابیم که یهود با اطلاع از پیشگویی ها و بشارتهای پیامبر خاتم، به منطقه بیآب و علف حجاز کوچ کردند. چرا که میدانستند منجی بشارت داده شده به یهود در این منطقه ظهور خواهد کرد، آنها با همین دلیل به دشمنان خود مباهات میکردند.
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ کاَنُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلیَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلیَ الْکَفِرِینَ (۶)
ترجمه: و چون کتاب آسمانی قرآن از نزد خدا برای (هدایت) آنها آمد با وجودی که کتاب (تورات) آنان را تصدیق میکرد و با آنکه خود آنها پیش از بعثت (پیامبر اسلام) انتظار غلبه بر کافران داشتند، آن گاه که آمد و شناختند (که همان پیغمبر موعود است) باز به او کافر شدند (و از نعمت وجود او ناسپاسی کردند)، پس خشم خدا بر کافران باد.
این بهانه، دلیل بسیار خوبی برای کوچ یهودیان به این منطقه بود. شناخت آنان از پیامبر اسلام(صلیالله علیه وآله) به قدری بود که به صریح آیات قرآن کریم ایشان را همانند پدری که فرزند خود را میشناسد میشناختند. اما با ظهور ایشان، نبوتش را منکر شدند. این دسته افراد همان علمای یهود بودند که کتاب تورات در اختیار آنان بود.
الَّذِینَ ءَاتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقًا مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ(۷)
ترجمه: کسانی که به ایشان کتاب [آسمانی] دادهایم، همان گونه که پسران خود را میشناسند، او [محمد] را میشناسند و مسلماً گروهی از ایشان حقیقت را نهفته میدارند، و خودشان [هم] میدانند.
سوال اینجاست که چرا اهل یهود پس از ظهور و تبلیغ اسلام، ایمان نیاوردند؟
چرا علمای یهود با اینکه میدانستند حضرت محمد(صلیالله علیه وآله) ر، پیامبر است، اما او را منکر میشدند؟
دلیل انکار علماء یهود این بود که پیامبر حاضرنبود آقایی و ریاست آنها را برسمیت بشناسد و اعمال آنان را در تحریف احکام تورات تایید نماید
... إِنْ أُوتیتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا... (۸)
ترجمه: اگر آن گونه که ما خواهانیم حکم کرد، بپذیرید و اگر بر خلاف خواست ما بود، دوری نمایید
سوالی دیگر مطرح میشود و آن این است که علمای یهودی که به مردم خود آن همه وعده از ظهور منجی و پیامبر خاتم داده بودند چطور میتوانستند مردم خود را در ایمان نیاوردن به پیامبر متقاعد کنند؟ هر عقل سلیمی جواب این سوال را میداند که نمیشود که آنها به مردم خود بگویند که این شخص همان پیامبر وعده داده شدهی تورات است اما ما به او ایمان نمیآوریم!!! لذا ضمن نفی نبوت پیامبر او را به بختنصر تشبیه نمودند.
متاسفانه اینجا آقای طباطبایی به این نکتهی خیلی ساده توجه نکردهاند که در این روایت علمای یهود که میگفتند محمد(صلیالله علیه وآله) بر عرب مسلط میشود همانگونه که بختنصر بر یهود مسلط شده، پیامبر(صلیالله علیه وآله) را به مردم خود همانند بختنصر پادشاه معرفی کردند و وی را به عنوان پیامبر خدا معرفی نکردند!! به عبارت دقیقتر آنها میدانستند که ایشان پیامبر خدا هستند اما برای دور کردن مردم از پیامبر و باطل نمودن دعوت ایشان، او را شخصی جهانگشا و پادشاه معرفی کردند و گفتند او، شخص وعده داده شده در تورات نیست. این شخص همانند یک پادشاه، موفق خواهد شد اما پیامبر نیست.
علمای یهود در باطن مییافتند که ایشان همان شخص وعده داده شدهی تورات است و نبی خداست- همانگونه که آیات قرآن به این مسئله اشاره دارد- النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ. (۴) اما در عمل میگفتند که او پیامبر نیست. زیرا همانطور که بیان شد برای هر انسان عاقلی قابل قبول نبوده و نیست که بگویند محمد(صلیالله علیه وآله) پیامبر است و ما این را میدانیم اما به او ایمان نمیآوریم!!.
آنها برای حفظ بقا و حیات خود حاضر به انجام هرگونه عملی بودند. آیات قرآن در این زمینه کاملا صریح و روشن است:
وَ لَتَجِدَنهَُّمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلیَ حَیَوةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِیرُ بِمَا یَعْمَلُونَ(۹)
ترجمه: و آنان را مسلماً آزمندترین مردم به زندگی، و [حتی حریصتر] از کسانی که شرک میورزند خواهی یافت. هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند با آنکه اگر چنین عمری هم به او داده شود، وی را از عذاب دور نتواند داشت. و خدا بر آنچه میکنند بیناست.
نتیجه: علمای یهود علیرغم اینکه میدانستند نبی مکرم اسلام پیامبر است اما منکر رسالت وی شدند و از آنجایی که میدانستند دین و آیین او جهانگیر خواهد شد، وی را همانند بختنصر پادشاه معرفی میکردند. لذا مضمون حدیث با آیات قرآن در تضاد نیست.
اما در مورد عدم ایمان قلبی دو خلیفه که در روایت آمده و آقای طباطبایی را دچار هراس نموده باید عرض شود که ایشان بر خلاف معیارهای تشخیص صحت و جعل حدیث که خود در ابتداء کتاب نقد حدیث به آن اشاره کرده است، با بیان اختلاف انگیز بودن روایت، حکم بر جعلی بودن آن داده است! با این وجود باید متذکر شد که مضمون اسلام ظاهری دو خلیفه و عدم ایمان قلبی آنها به پیامبر(صلیالله علیه وآله) در روایات شیعه تواتر معنوی دارد و از مسلمیات است. لذا این روایت مطلب بدیعی را اشاره نمیکند که آقای طباطبایی به رد و نقض آن پرداخته است. به عنوان نمونه به روایت ذیل اشاره میکنیم:
امام صادق علیه السلام فرموده اند:
زبیر یکی از آنهایی بود که واقعا ایمان داشت و مثل اولی و دومی نبود که یک لحظه ایمان نیاوردند، اما ایمان زبیر مستقر نشده بود بلکه مستودع بود. (۱۰)
بنابراین:
اولا سند روایت به گونه ای نیست که روایت کنار گذاشته شود.
ثانیا مضمون این روایت به هیچ عنوان مخالف قران نیست.
ثالثا مضمون روایت از مسلمیات روایی شیعه میباشد.
در پایان اگر کسی سوال کند که:"خلفاء در مکه چگونه با علماء اهل کتاب مراوده داشتند؟"ما بذکر این چند نمونه تاریخی اکتفاء میکنیم. ضمن اینکه این مراودات در زمان حضور شخص پیامبر(صلیالله علیه وآله) در مدینه هم وجود داشت و پیامبر(صلیالله علیه وآله) خصوصا عمر را از این مراودات نهی مینمود:
زمانی عمر صحیفهای را نزد پیامبر(صلیالله علیه وآله) آورد که تورات را به عربی روی آن نوشته بود و شروع به خواندن آن کرد. خشم در چهره رسول خدا(صلیالله علیه وآله) نمایان شد و مسلمانان را از سؤال کردن از اهل کتاب برحذر داشت و فرمود: اگر موسی(علیهالسلام) هم میان ما بود جز پیروی از من، راه دیگری بر او روا نبود. (۱۱)
همچنین در برخی منابع آمده است که پیامبر اسلام(صلیالله علیه وآله) از استنساخ عمر از کتب اهل کتاب به شدّت غضبناک شد و فرمود: «من جوامع کلام و خواتیم آن را برای شما آوردهام."(۱۲)
آن حضرت به صراحت از مراجعه مسلمانان در مسائل دینی خود به اهلکتاب نهی کرد و فرمود: «لاتأخذوا دینکم من مسلم اهل الکتاب (۱۳)؛ دین خود را از [نو] مسلمانان اهل کتاب دریافت نکنید». از این رو، پیامبر آن چه را عمر از یهود نوشته بود از بین برد و فرمود: از اینها پیروی نکنید؛ چه اینکه آنان، هم خود متحیرند و هم دیگران را دچار تردید میکنند. در عبارت دیگری آمده است: آن ها خود گمراهاند و شما را هم هدایت نمیکنند. (۱۴)
منابع:
۱. کمال الدین و تمام النعمة، اثر شیخ صدوق، ص ۴۶۳، از انتشارات جماعة المدرّسین.
۲. خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳۹۷.
۳. خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳۹۷.
۴. سوره اعراف آیه ۱۵۷.
۵. رجال النجاشی، ص: ۳۸۴: محمد بن بحر الرهنی أبو الحسین الشیبانی: ساکن نرماشیر من أرض کرمان. قال بعض أصحابنا: إنه کان فی مذهبه ارتفاع. و حدیثه قریب من السلامة، و لا أدری من أین قیل ذلک. له کتب، منها: کتاب البدع، کتاب البقاع، کتاب التقوی، کتاب الاتباع و ترک المراء فی القرآن، کتاب البرهان، کتاب الأول و العشرة، کتاب المتعة، کتاب القلاید، فیه کلام علی مسائل الخلاف التی بیننا و بین المخالفین. قال لنا أبو العباس أحمد بن علی بن العباس بن نوح: حدثنا محمد بن بحر بسایر کتبه و روایاته.
۶. سوره بقره آیه ۸۹.
۷. سوره بقره آیه ۱۴۶.
۸. سوره مایده آیه ۴۱.
۹. سوره بقره آیه ۹۶.
۱۰. بحارالانوار ج۶۹ ص۲۲۳.
۱۱. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۹۸ و ابن ابی شیبه کوفی، المصنف، ج ۶، ص ۲۲۸; مجلسی، همان، ج ۲۶، ص ۳۱۵ و متقی هندی، کنز العمال، ج ۱، ص ۲۰۰ - ۲۰۱ و ۳۷۱.
۱۲. احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج ۲، ص ۴۰۸.
۱۳. همان، ج ۴، ص ۸۳.
۱۴. احمد بن الحسین بیهقی، السنن الکبری، ج ۲، ص ۱۰; سید جعفر مرتضی عاملی، همان، ج ۱، ص ۱۰۰ به نقل از: حلیة الاولیاء، ج ۵، ص ۱۳۶ و کنز العمال، ج ۱، ص ۳۳۴.
وبلاگ قرآنیان