برخی از ویژگیهای حضرت علی علیه السلام در گوشه ای از بیانات جاحظ

- نظّام: علی‏بن ابی‏طالب، گوینده را مایه گرفتاری و آزمایشی سخت است، اگر در حق او سنگ تمام گذارد به افراط و غلو انجامد، و اگر از حقّش بکاهد به زشتی و گناه در افتد؛ حد میانه هم چندان ظریف و تیز زبان و بلند ستیغ است که آگاهی از آن و صعود بر آن بسی دشوار آید مگر بر گوینده زیرک و هوشمند. (سفینة البحار ۱ / ۱۴۶، به نقل از جاحظ.)

- جاحظ با همه عداوتی که با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد در رساله‏ای که در فضل اهل بیت - علیهم السلام - نوشته گوید: زادگاهش مکانی والا، تربیتش مبارک و با کرامت، مقامش ارجمند و دانشش بسیار است، نظیری برایش نیست، همتش عالی، نیرویش کامل، بیانش شگفت، زبانش سخنور و سینه‏اش فراخ و گشاده‏است... (نهج‏الصباغه ۳ / ۱۵۰.)

- ابن‏ابی‏الحدید گوید: معاویه مردم عراق و شام و سرزمینهای دیگر را به دشنام و بیزاری از علی علیه السلام واداشت و به همین روش بر منابر اسلام خطبه خواند، و این در روزگار بنی‏امیه سنّتی شد تا آنکه عمربن عبدالعزیز به حکومت رسید و این بدعت را برداشت. شیخ ما ابوعثمان جاحظ آورده‏است: معاویه در پایان خطبه نماز جمعه می‏گفت: “خداوندا، ابوتراب از دین تو منحرف شده، و راه تو را مسدود کرده‏است، پس او را سخت لعنت کن و به عذابی دردناک گرفتار ساز”. این مطلب را به سراسر کشورهای اسلامی نوشت، و به این کلمات تا خلافت عمربن عبدالعزیز اشاره می‏رفت. و نیز ابوعثمان گفته‏است: هنگامی که هشام‏بن عبدالملک به حج رفت در موسم حج خطبه خواند، پس مردی برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان، امروز روزی است که خلفا لعن ابوتراب را در آن مستحب می‏دانستند! هشام گفت: ساکت باش که ما برای این کار نیامده‏ایم. مبرّد در “کامل” گفته‏است: خالدبن عبداللَّه قسری درروزگاری که در خلافت هشام امیر عراق بود علی علیه السلام را بر بالای منبر لعن می‏کرد و می‏گفت: “خداوندا، علی‏بن ابی‏طالب‏بن عبدالمطّلب‏بن هاشم، داماد و همسر دختر رسول خدا و پدر حسن و حسین را لعنت کن”. سپس به مردم روکرده می‏گفت: آیا نام او را درست و کامل بیان کردم؟! و نیز ابوعثمان روایت نموده: گروهی از بنی‏امیه به معاویه گفتند: ای امیرمؤمنان، تو به آرزویت رسیده‏ای، چه بهتر که دیگر دست از لعن این مرد برداری! معاویه گفت: نه، به خدا سوگند دست برندارم تا بر این کار کودکان بزرگ شوند و بزرگان پیر گردند و هیچ گوینده‏ای فضیلتی را از او یاد نکند... و سیره‏نویسان روایت کرده‏اند که ولیدبن عبدالملک در روزگار خلافت خود اینچنین از علی علیه السلام یاد کرد: “لعنه‏اللَّهِ -و اللَّهُ را به غلط اللَّهِ گفت- او دزد پسر دزد بود”. مردم از غلط او در کلمه‏ای که هیچ کس غلط نمی‏گوید و از اینکه حضرتش را به دزدی نسبت داد تعجب نموده گفتند: نمی‏دانیم کدام یک شگفت‏آورتر است؟! و ولید اشتباه زبانی فراوان داشت. و مغیرةبن شعبه که در آن روزگار از سوی معاویه امیر کوفه بود، حُجربن عَدی را دستور داد که در میان مردم برخیزد و علی علیه السلام را لعنت کند. حجر نپذیرفت و مغیره او را تهدید کرد. حجر برخاست و گفت: ای مردم، امیر شما مرا دستور داده که علی را لعن کنم، پس او را لعنت کنید. مردم کوفه گفتند: خدا او را لعنت کند. و منظور حُجر از “او” مغیره بود... و حجاج -لعنه اللَّه- علی علیه السلام را لعن می‏کرد و دیگران را نیز به آن وامی‏داشت. روزی در حالی که سواره می‏رفت کسی راه بر او گرفت و گفت: ای امیر، خانواده‏ام مرا عاق کرده و نامم را علی نهاده‏اند؛ نام مرا تغییر ده و صله‏ای به من ده که مرا بسنده باشد زیرا که من مردی فقیرم. حجاج گفت: به خاطر ظرافتی که در این باره به کار بردی تو را فلان نامیدم و فلان کار را به تو سپردم، برو تحویل بگیر. و ابن‏کلبی از پدرش از عبدالرحمن‏بن سایب روایت کرده که گفت: روزی حجاج به عبداللَّه‏بن هانی -که مردی بود از بنی‏اَود که طایفه‏ای از قحطان بودند، و از بزرگان قوم خود بود و در همه جنگها با حجاج شرکت داشت و از یاران و شیعیان او به شمار می‏رفت- گفت: به خدا سوگند من هنوز پاداش تو را نداده‏ام. سپس نزد اسماءبن خارجه بزرگ بنی‏فزاره فرستاد که دخترت را به همسری عبداللَّه‏بن هانی درآر؛ وی گفت: نه، به خدا سوگند چنین نکنم و کرامتی نزد من ندارد. حجاج تازیانه طلبید. وقتی اسماء شکنجه را به چشم دید گفت: آری، او را همسر می‏دهم. آن‏گاه نزد سعیدبن قیس هَمْدانی رییس یمامه فرستاد که دخترت را به همسری عبداللَّه‏بن اَود درآر؛ او گفت: اَود کیست؟ نه، به خدا سوگند او را همسر ندهم و کرامتی ندارد. حجاج گفت: شمشیر بیاورید! وی گفت: مرا رها کن تا با خانواده‏ام مشورت کنم؛ با آنان مشورت نموده، گفتند: او را همسر ده و خود را گرفتار این فاسق مساز؛ او هم چنین کرد. حجاج به عبداللَّه گفت: من دختر بزرگ قبیله فزاره و دختر بزرگ قبیله همدان و بزرگ کهلان را به همسری تو آوردم در صورتی که اَوْدی در کار نبود. عبداللَّه گفت: خدا امیر را به صلاح دارد، این را مگویید، زیرا ما مناقبی داریم که احدی از عرب ندارد. حجاج گفت: آنها چیست؟ عبداللَّه گفت: امیرالمؤمنین عبدالملک هیچ‏گاه در اجتماع ما سب نشده‏است. گفت: به خدا این منقبتی است. عبداللَّه گفت: و در جنگ صفّین هفتاد مرد از ما همراه امیرالمؤمنین معاویه بود و یک نفر هم از ما با ابوتراب نبود و او به خدا سوگند تا آنجا که من می‏دانم مرد بدی بود. حجاج گفت: این هم به خدا منقبتی است. عبداللَّه گفت: زنانی از ما بودند که نذر کردند اگر حسین‏بن علی کشته شود هر کدام ده شتر بکشند و چنین کردند. گفت: این هم به خدا منقبتی است. عبداللَّه گفت: و هیچ مردی از ما نیست که ناسزا و لعن علی را بر او عرضه کنند جز آنکه چنان کند و حتی دو فرزندش حسن و حسین و مادرشان فاطمه را هم بیفزاید. حجاج گفت: این هم به خدا منقبتی است. (شرح نهج‏البلاغة ۴ / ۵۶ - ۶۱.)
 



سایت فطرت