واقعه حَکَمیت در جنگ صِفّین، یکی از تأسّف‏بارترین وقایع دوران حکومت امام علی‏علیه السلام بود. این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که سپاه امام‏علیه السلام با پیروزی نهایی فاصله‏ای نداشت. پذیرفتن حکمیت توسط امام‏علیه السلام نه تنها مانع پیروزی قریب‏الوقوع او شد؛ بلکه موجب بروز اختلاف در سپاه او و درگیر شدن امام‏علیه السلام با بخش عمده‏ای از زبده‏ترین رزمندگانِ خود گردید. برای روشن شدن این موضوع، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:

Ø علّت پذیرش حکمیت
Ø چرا ابو موسی؟
Ø موضوع داوری
Ø علّت فریب خوردن سپاه امام
Ø حکمت بهره‏گیری نکردن امام از فرصت پس از توبه خوارج
o پذیرفتن خطا در رهبری
o نقض عهد
o سلطه جاهلان ناسک

علّت پذیرش حکمیت

نخستین مسئله این است که چرا امام‏ علیه السلام حکمیت را پذیرفت؟ مگر در حق بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولاً حکمیت میان حق و باطل چه مفهومی دارد؟ آیا حکمت و سیاست اقتضا نمی‏‌کرد که امام‏علیه السلام در مقابل فشار بخشی از سپاه خود مقاومت کند و به حکمیت تن در ندهد؟

پاسخ این است که:آری، مقتضای حکمت وسیاست، نپذیرفتن حَکمیت بود؛ لیکن امام‏علیه السلام بر اساس اسناد متقن تاریخی، به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند و مقاومت او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودی دربر نداشت، بلکه موجب می‏شد جنگ نهروان نیز در صِفّین و بسی زودتر اتّفاق افتد و امام‏علیه السلام در صحنه درگیری با شامیان مجبور شود با بخش عمده‏ای از سپاه خود بجنگد.

هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام‏علیه السلام را ندارد و درصورت ادامه جنگ، پیروزی امام‏علیه السلام قطعی است، با شناختی که از بخش عمده‏ای از سپاه امام‏ علیه السلام داشت، به پیشنهاد عمرو بن عاص، دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت:یکی برای آتش‏بس و توقّف موقّت جنگ، و دوم، متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای امام‏علیه السلام، وهر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی‏‌ای که در سپاه امام‏ علیه السلام داشت، نتیجه داد.

نیرنگ نخست، بالا بردن قرآن بر نیزه‏‌ها و دعوت کردن امام‏ علیه السلام به حکمیت قرآن بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، داستان حکمیت بود که خیلی پیچیده‏تر اجرا شد، به‏ گونه‏‌ای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام‏علیه السلام را رو در روی او قرار داد.

به ‏همان دلیل که امام‏ علیه السلام بعدها ناچار شد در واقعه نهروان با یاران خود بجنگد، در واقعه صِفّین نیز چاره‏ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیت نداشت. جمله معروف امام‏ علیه السلام هنگام پذیرش حکمیت که: «تا دیروز، فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته‏‌ام و تا دیروز، خود، نهی‌کننده بودم و امروز، نهی شده‏‌ام»[۱] نشان دهنده‌ی این واقعیت تلخ است. 

چرا ابو موسی؟

برخی از محقّقان، احتمال منافق بودن ابو موسی اشعری را داده‏اند؛[۲] امّا اسناد تاریخی این احتمال را تأیید نمی‏کنند، بلکه ظاهر سخنان امام‏علیه السلام درباره او برخلاف این مدّعاست. آنچه مسلّم است، او فردی ساده‏لوح و مخالف سیاست‏های امام‏علیه السلام در برخورد قاطع با فتنه‏انگیزان داخلی بوده است و به‏همین جهت، هنگامی که امام‏علیه السلام عازم جنگ بصره بود، او که فرماندار کوفه بود، از مردم خواست در خانه بنشینند و به کمک علی‏علیه السلام نروند و سرانجام با برخورد قاطعانه مالک اشتر، از دار الحکومه رانده شد.

اکنون این سؤال مطرح است که:چرا امام‏علیه السلام شخص ساده‏لوحی را با این سوء سابقه به‏عنوان نماینده خود در جریان حکمیت تعیین کرد؟ آیا نمی‏دانست با تعیین ابوموسی به عنوان حَکَم،

نتیجه حکمیت چه خواهد شد؟

پاسخ این است که:آری، امام‏علیه السلام می‏دانست که نتیجه چه خواهد شد و لذا به گفته عبد اللَّه بن ابی رافع، کاتب امام‏علیه السلام، هنگامی که ابو موسی برای شرکت در جلسه حکمیت از امام جدا شد، علی‏ علیه السلام گفت:

گویی می‏بینم که فریب می‏خورَد.[۳]

امّا همان جریان فشاری که امام‏علیه السلام را وادار به پذیرش حکمیت کرد، او را ناچار به پذیرش نمایندگی ابو موسی نیز نمود. هرچه امام‏علیه السلام تلاش کرد که عبد اللَّه بن عبّاس یا مالک اَشتر به‏ عنوان حَکمَ تعیین شود، آنها نپذیرفتند.

علی‏ علیه السلام گفت:«شما در آغازِ این کار، از من سرپیچیدید. پس اکنون دیگر سرنپیچید. رأی من آن نیست که ابو موسی را بر گزینم».

اشعث و زید بن حُصَین طایی و مسعر بن فَدَکی گفتند:ما جز به او رضایت نمی‏دهیم، که او ما را از جنگْ حذر داد و ما در آن افتادیم.

علی‏ علیه السلام گفت:«مرا به وی اطمینانی نیست، که او از من جدا شد و مردم را از پیرامونم پراکنْد و سپس از من گریخت، تا پس از چند ماه، او را امان دادم».

آری! هر چه امام‏علیه السلام تلاش کرد، نپذیرفتند تا این که سرانجام فرمود:

فَاصنَعوا ما أرَدتُم!... 

پس آنچه می‏‌خواهید، انجام دهید!... [۴]

موضوع داوری

اکنون باید دید موضوع داوری چه بود و داوران درباره چه چیزی باید می‏اندیشیدند و رأی می‏دادند؟

در متن پیمان‏نامه حکمیت، چیزی که موضوع داوری را روشن کند و همچنین اختیارات و وظایف داوران را مشخص نماید، دیده نمی‏شود. در متن پیمان حکمیت، تنها تعیین یک وظیفه کلّی برای داوران آمده و آن این که:داوران موظّف بودند بر اساس کتاب خدا حکم کنند و اگر آنچه را می‏خواهند در کتاب خدا نیافتند، به سنّت مراجعه نمایند.

در این متن، هیچ اشاره‏ای به موضوع داوری نشده است. آیا موضوع داوری، تعیین تکلیف در برخورد با کُشندگان عثمان بود و چنان‏که برخی گفته‏اند:«از گفتار و از نامه‏های معاویه روشن می‏شود که آنچه به داوران وا گذاردند، این است که ببینند کُشندگان عثمان در کار خود به حق بوده‏اند یا نه»؟[۵]

یا موضوع داوری به قدری روشن بود که ضرورتی برای ذکر آن در متن پیمان‏نامه دیده نمی‏شد؟ یا احتمال دارد که در متن اصلی پیمان، موضوع داوری وجود داشته و بعد، حذف و یا تحریف شده است؟ 
تغییر متن پیمان‏نامه بعید به‏نظر می‏رسد. همچنین اگر موضوع داوری به قتل عثمان اختصاص داشت، در متن پیمان به آن اشاره می‏‌شد و آنچه در سخنان امام ‏علیه السلام یا در نامه‏‌های بین او و معاویه در این زمینه آمده، نمی‏‌تواند روشن‏ کننده موضوع داوری باشد.

به‏ نظر می‏‌رسد موضوع حکمیت، حلّ اختلاف طرفین در همه موارد است و نیازی به ذکر آن نیست. اختلاف، گاه بر سر مسائل زناشویی است (چنان‏که در آیه ۳۵ سوره نساء آمده)، گاه بر سر مسائل سیاسی است (چنان‏که در جریان جنگ صِفّین اتفاق افتاد) و گاه در مسائل دیگر. در همه موارد، داوران باید درباره همه مسائل مورد اختلاف میان طرفین داوری کنند و زمینه مصالحه را فراهم سازند. 
بنا براین، منحصر کردن موضوع حکمیت در جنگ صِفّین به مسئله قاتلان عثمان، صحیح نیست؛ بلکه موضوع حکمیت، همه مسائل مورد اختلاف میان امام‏علیه السلام و معاویه بود و عدم ذکر موضوع خاص در متن پیمان به همین جهت است. البته این دامنه، شامل تعیین خلیفه نمی‏شد. وظیفه داوران، حلّ اختلاف دو سپاه کوفه و شام و فیصله دادن به جنگ و خونریزی بود، نه تعیین خلیفه. در واقع، آنچه با تزویر عمرو بن عاص، به عنوان رأی نهایی اعلام شد، خارج از موضوع حکمیت و اختیارات داوران بود.

علّت فریب خوردن سپاه امام

اکنون باید دید که چرا سپاهیان امام علی‏علیه السلام فریب خوردند؟ و چرا ندانستند یا نخواستند بدانند قرآن بر نیزه افراشتن شامیان، نیرنگی است که می‏خواهند بدین‏وسیله آنان را از جنگ بازدارند؟ و چرا سخنِ امام خود را نشنیدند و او را به پذیرفتن حَکَمیت مجبور گردانیدند؟

در پاسخ این سؤال باید گفت اگر چه در سپاهیان امام‏ علیه السلام کسانی بودند که گوش به فرمان او داشتند و می‏‌خواستند جنگ تا پیروزی سپاه کوفه ادامه یابد؛ امّا اسناد تاریخی نشان می‏‌دهد که اکثریت قاطع سپاه امام‏ علیه السلام از جنگ خسته شده بودند. علاوه بر این، می‏‌دانستند که اگر پیروز هم شوند، مانند جنگ بصره، غنیمتی نصیبشان نخواهد شد و انگیزه‏‌ای برای ادامه جنگ نداشتند. از این‏ رو، وقتی عَدی بن حاتم به امام ‏علیه السلام پیشنهاد ادامه جنگ داد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا تا پای جان مقاومت نکنیم؟

علی‏ علیه السلام فرمود:«نزدیک شو».

وی نزدیک شد. علی‏علیه السلام دهان خود را نزدیک گوش وی آورد و فرمود:

ببین! همه آنانی که با من هستند، نافرمانی‏ام می‏کنند، ولی معاویه در جمعی است که بعضی از وی اطاعت می‏کنند و بعضی دیگر نافرمانی.

قاریان کوفه که نقش عمده‏ای در سپاه امام‏علیه السلام داشتند، از این گروه (اکثریت خسته) بودند و به‏دلیل موقعیتی که درمیان مردم کوفه داشتند، در این فضا کارگردان صحنه شدند. امّا آنان به دلیل جهل و ابتلا به بیماری خودبینی و عُجب نتوانستند بفهمند که قرآن بر نیزه افراشتن شامیان، نیرنگی است برای توقّف جنگ و پیشگیری از شکست قریب الوقوع خود. پیوند «تَعَمُّق (تندروی دینی)» با «جهل» و «حماقت» در این عابدان جاهل، موجب شد تا امامِ خود را وادار به پذیرش حکمیت کنند.[۶]

در این میان، آنچه قاریان را در تصمیم احمقانه خود تقویت کرد و نیرنگ معاویه را در توقّف جنگ و ایجاد اختلاف در سپاه امام‏علیه السلام به ثمر رساند - همان‏طور که قبلاً اشاره شد - نقش کسانی بود که با امامِ خود به نفاق کار می‏کردند و بعضاً به وعده‏های معاویه دل خوش داشتند. سردسته اینان، اشعث بن قیس بود. او از قبیله کِنْده از مردم جنوب عربستان (یمن) است که در سال دهم هجرت با تنی چند از مردم قبیله خود نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و مسلمان شد. وی پس از پیامبرصلی الله علیه وآله از اسلام برگشت. ابو بکر، سپاهی به جنگ با او فرستاد. اشعث اسیر شد و او را بسته به مدینه آوردند. ابو بکر او را بخشید و خواهر خود را بدو داد.

اشعث، پس از کشته شدن عثمان با علی‏علیه السلام بیعت کرد؛ امّا با او صادقانه برخورد نمی‏کرد. مواضع او در برابر امام‏علیه السلام بویژه در ارتباط با ماجرای حکمیت و ایجاد اختلاف در سپاه امام‏علیه السلام نشان می‏دهد که او به یکی از عوامل نفوذی معاویه تبدیل شده بود و امام‏علیه السلام به‏دلیل موقعیت اجتماعی وی و قبیله‏اش که نقش عمده‏ای در سپاه کوفه داشتند، نمی‏توانست با او برخورد حذفی نماید.[۷]

حکمت بهره‏گیری نکردن امام از فرصت پس از توبه خوارج

جنگ با تزویر عمرو عاص متوقّف شد؛ امّا چیزی نگذشت که قاریان کوفه متوجّه شدند که فریب خورده‏اند و در ماجرای تحمیل حکمیت بر امام‏علیه السلام خطا کرده‏اند. از این‏رو، نزد امام آمدند و گفتند: ما در تحمیل داوری خطا کردیم و توبه می‏کنیم. تو هم در پذیرفتن پیشنهاد ما خطا کردی و باید توبه کنی.

نیز عهدنامه‏ای را که بر پایه نیرنگ و خطا شکل گرفته است، فاقد ارزش دیدند و پیشنهاد نقض آن و بازگشت به جنگ را با اصرار تمام ارائه کردند؛ امّا این بار، امام‏علیه السلام در برابر پیشنهادهای آنان مقاومت کرد، و این مقاومت به جدا شدن قاریان از امام و در نهایت، به جنگ نهروان انجامید.

آخرین پرسش اساسی در جریان حکمیت این است که:چرا امام‏علیه السلام پیشنهاد قاریان را نپذیرفت؟ آیا نمی‏دانست که نپذیرفتن پیشنهاد آنان به کجا می‏انجامد؟ و سرانجام، حکمت بهره‏گیری نکردن امام‏ علیه السلام از این فرصت طلایی برای پایان دادن به فتنه قاسطین و پیشگیری از فتنه مارقین چیست؟

پاسخ این است که پذیرفتن پیشنهاد آنان، مستلزم سه خطای بزرگ سیاسی و دینی بود که امام‏علیه السلام نمی‏‌توانست به آن تن در دهد: 

Ø پذیرفتن خطا در رهبری
Ø نقض عهد
Ø سلطه جاهلان ناسک

پذیرفتن خطا در رهبری

نخستین درخواست خوارج این بود که امام‏علیه السلام بپذیرد که در رهبری و فرماندهی سپاه در ارتباط با پذیرش حکمیت خطا کرده است. امّا امام‏علیه السلام نمی‏توانست خود را خطا کار اعلام کند؛ زیرا:حَکَم قرار دادن برای حل اختلافات، نه تنها خطا نیست، بلکه موردتأیید قرآن است. تنها ایراد این است که حکمیت در این ماجرا برخلاف حکمت و سیاست بود و امام‏علیه السلام نیز این نکته را صریحاً اعلام کرده بود؛ ولی آنان خود نپذیرفتند و حکمیت را بر امام‏علیه السلام و سپاه کوفه تحمیل کردند. 
علاوه بر این، امام‏علیه السلام می‏خواست به‏گونه‏ای که خوارج قانع شوند، استغفار نماید؛ اما اشعث نگذاشت و می‏خواست امام‏علیه السلام به‏گونه‏ای به خطا اعتراف نماید که حیثیت و اعتبار رهبری او خدشه‏‌دار گردد.

نقض عهد

برفرض که امام‏علیه السلام به خطای خود اعتراف می‏کرد، خوارج درخواست دیگری داشتند که پیمان‏نامه سپاهیان کوفه و شام نقض شود؛ امّا از دیدگاه امام‏علیه السلام وفاداری به پیمان یکی از اصول بین المللی اسلام است که به‏هیچ بهانه‏ای نباید نقض شود و لذا در عهدنامه معروف خود به مالک اشتر نوشت:

و إن عَقَدتَ بَینَکَ و بَینَ عَدُوِّکَ عُقدَةً أو ألبَستَهُ مِنکَ ذِمَّةً فَحُط عَهدَکَ بِالوَفاءِ، وَ ارعَ ذِمَّتَکَ بِالأَمانَةِ، وَ اجعَل نَفسَکَ جُنَّةً دونَ ما أعطَیتَ؛ فَإِنَّهُ لَیسَ مِن فَرایِضِ اللَّهِ شَی‏ءٌ النّاسُ أشَدُّ عَلَیهِ اجتِماعاً - مَعَ تَفَرُّقِ أهوایِهِم و تَشَتُّتِ آرایِهِم - مِن تَعظیمِ الوَفاءِ بِالعُهودِ، و قَد لَزِمَ ذلِکَ المُشرِکونَ فیما بَینَهُم دونَ المُسلِمینَ؛ لِمَا استَوبَلوا مِن عَواقِبِ الغَدرِ. فَلا تَغدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، و لا تَخیسَنَّ (تَحبِسَنَّ) بِعَهدِکَ، و لا تَختِلَنَّ عَدُوَّکَ؛ فَإِنَّهُ لا یجتَرِیُ عَلَی اللَّهِ إلّا جاهِلٌ شَقِی، و قَد جَعَلَ اللَّهُ عَهدَهُ و ذِمَّتَهُ أمناً أفضاهُ بَینَ العِبادِ بِرَحمَتِهِ، و حَریماً یسکُنونَ إلی مَنَعَتِهِ و یستَفیضونَ إلی جِوارِهِ؛ فَلا إدغالَ و لا مُدالَسَةَ و لا خِداعَ فیهِ. [۸]


و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در ذمّه (بر گردن) خود، او را امان دادی، به عهد خود وفا کن و آنچه بر ذمّه گرفته‏ای، ادا کن و خود را چون سپری در برابر پیمانت قرار بده؛ زیرا مردم بر هیچ چیز از واجب‏های خدا، به شدّتِ بزرگ شمردن وفای به عهد، متّفق نیستند، با همه خواسته‏های گوناگونی که دارند و رأی‏هایی مخالف همدیگر که دارند. و افزون بر مسلمانان، مشرکان نیز وفای به عهد را در بین خود لازم می‏شمارند؛ چون زیان ناگوار پیمان شکنی را چشیده‏اند. پس در آنچه به عهده گرفته‏ای، خیانت مکن و پیمانی را که بسته‏ای، مشکن و دشمنی را که در پیمان تو است، فریب مده؛ زیرا جز نادانِ بدبخت، بر خدا دلیری نمی‏کند و خداوند، پیمان و ذمّه خود را امان قرار داده و از روی رحمت به بندگان، آن را بر عهده همه نهاده است و چون حریمی استوار ساخته تا در آن بیارامند و به آن، پناه ببرند. پس در پیمان، نه خیانت و نه فریب و نه مکری در کار است.

اگر امام علی‏علیه السلام این اصل اساسی اسلام را نقض کند، چه انتظاری از دیگران می‏توان داشت؟

سلطه جاهلان ناسک

از دیدگاه امام علی‏علیه السلام خطر سلطه جاهلان ناسک (عمل کننده به احکام شرع) کم‏تر از خطر عالمان فاسق نیست. اعتراف به خطا و نقض عهد در جریان حکمیت بدین معناست که علی ‏علیه السلام سلطه جاهلان ناسکِ مبتلا به بیماری عُجب و دنیاطلبی و تعمّق (تندروی دینی) را که به‏عنوان «قاری» شهرت پیدا کرده بودند، بر خود و امّت اسلامی پذیرفته و تصمیم‏‌گیری‏‌های اساسی در جنگ و صلح و پس از آن در همه امور کلیدی را به آنان سپرده است، و این چیزی نیست که رهبر جامعه اسلامی بتواند آن را بپذیرد و لذا امام‏علیه السلام با همه توان در برابر خواسته‏های آنان مقاومت کرد، و به فرموده او:چشم فتنه «سلطه جاهلان ناسک» را در امّت اسلامی از حدقه بیرون آورد.[۹]

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. ر. ک:ح ۲۵۷۷.
۲. ر. ک:ج ۱۲، ص ۴۷ (یاران و کارگزاران امام علی/ابو موسی اشعری). 
۳. ر. ک:ص ۲۷۱ (ارزیابی دو داور). 
۴. ر. ک:ص ۲۳۵ (مخالفت امام در گزینش داور).
۵. علی از زبان علی:۱۲۵.
۶. ر. ک:ص ۳۰۱ (پژوهشی درباره مارقین و ریشه‏های انحراف آنان). 
۷. ر. ک:ص ۳۰۱ (پژوهشی درباره مارقین و ریشه‏های انحراف آنان) و ج ۱۲، ص ۶۱ (طبقه‏بندی کارگزاران امام علی/اشعث بن قیس).
۸. نهج البلاغة:نامه ۵۳.
۹. من چشم فتنه را درآوردم» (ر. ک:مصنف، ابن ابی شیبه:۸۱/۶۹۸/۸).

 

//



سایت فطرت