بدون شک، مسأله «امامت» بزرگترین شاخص و هویت تشیع به شمار می‌رود. اگر امامت با شرایط خاص خود از گردونه اعتقادی و کلامی مکتب تشیع جدا و بریده تلقی شود، دیگر مذهبی به این نام معنی پیدا نمی‌کند. حال به اقتضای این گفتار، شرحی از اهمیت امامت را از نگاه فرهنگ تشیع می‌آوریم که بیانگر مبانی محکم و بنیادی در باب پیشوایی پس از رسول گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله است. همانطور که در کتب کلامی گوناگون متکلمان شیعه آمده، مساله‌ی امامت به‌سان موضوع «نبوت و رسالت» دارای دلایل متقن عقلی است.(۱) با این توضیح که خداوند حکیم، هیچ‌گاه بشر را در راه نیل به سعادت زندگی، بدون راهنمای الهی رها نساخته است؛ راهنمایانی که بتوانند مسیر تکامل انسان را بی‌هیچ ابهام و در نهایت درخشش بنمایانند و هم او را به مقصد برسانند و از همین رو است که «امام» را «حجت» می‌نامند.(۲) چون راه اطمینان‌بخشی را پیش پای مردم می‌نهد.

راه سعادت جامع انسانی، با نبوت و رسالت پیامبران گشوده و هموار می‌شود و با امامت اولیای الهی استمرار می‌یابد. عمده شرایط «امامت» نظیر اصول رسالت و پیامبری، عصمت، اعجاز، علم کامل (اعم از علوم غیبی و علوم عادی) و نصب الهی است؛ اما فرق امام و پیامبر در این است که پیامبر علاوه بر مسأله امامت و پیشوایی در عصر حیات خود دارای بار رسالت، دریافت شریعت و ابلاغ وحی است؛ ولی امام چنین خصوصیتی ـ دریافت و ابلاغ وحی ـ را ندارد؛ بلکه عهده‌دار تشریح و تبیین همان آموزه‌های وحیانی است که بدون کم و کاست باید در اختیار مردم قرار گیرد. از این رو درباره امام آمده است که فلسفه امامت افزون بر لزوم اصل رهبری اجتماع که مورد قبول همه نحل و ملل است، مرجعیت دینی است برای بیان آنچه فرصت شرح همه‌ی آن‌ها از سوی پیامبر فراهم نیامده است و فردی مثل خود پیامبر می‌باید که آن را بیان کند؛ شخصی که هرگز خطا نمی‌کند (معصوم است) و قهراً دارای کارشناسی خاصی است ـ نه در حد اجتهاد مجتهدان دینی ـ که با پشتوانه علوم غیبی، حقیقت معارف الهی را که از پیامبر دریافت کرده، بی‌کم و کاست در اختیار بشر می‌گذارد تا هرگز در دین و دستورهای پیامبر، کم و زیادی ـ به سبب برداشت‌های عادی عقلی و بشری که طبعاً خالی از خطا و نسیان نخواهد بود ـ به وجود نیاید. افزون بر آن، امامت در فرهنگ تشیع، دارای یک معنای دقیق و عمیق‌تری هم هست و آن عنصر «ولایت» است که در دل امامت قرار دارد؛ یعنی عینیت انسان کامل که گاهی از آن به «ولی الله، حجت الله، عین الله و...» در روایات گوناگون تعبیر می‌شود.(۳) به این معنی که در هر عصری ضروری است انسان کاملی باشد که حامل معنویت کلی انسانیت بوده و بر همه چیز، همه جا و تمام شیون زندگی انسان چه نهان و چه آشکار احاطه و اشراف داشته باشد که بتواند علاوه بر راهنمایی، از قدرت «ایصال الی المقصد» (دستگیری عملی در نیل به حیات طیبه الهی)(۴) برای همه‌ی افراد برخوردار باشد. از این رو در باب فرق امامت و رسالت آورده‌اند که جوهره امامت، صرفِ ارائه طریق و راهنمایی که شأن هر پیامبر و رسول و حتی هر مؤمن دلسوز است، نیست؛ بلکه علاوه بر آن، نوعی ولایتمداری بر اعمال مردم و رساندن آنان به کمال مطلوب الهی است(۵) و روی همین ویژگی (ولایت باطنی) است که درباره امام آمده است «هرگز زمین نمی‌تواند در هیچ زمانی از حجت الهی تهی باشد وگرنه اهلش را فرو خواهد برد.»(۶) 
با توضیحی که درباره امامت از نگاه تشیع داده شده، برمی‌گردیم به موضوعی که غرض این نوشته را بازگو می‌کند و آن این است که هر از گاهی، افرادی در گوشه و کنار دیار اسلامی درباره امامت و پیشوایی از نگاه شیعه مطالبی عرضه می‌کنند که نه تنها با روح تلقی تشیع از امامت سازگار نیست، که در واقع، نفی تشیع و نفی امامت معصومانه است. جناب آقای محسن کدیور نیز به مناسبت ایام سوگواری سالار شهیدان و قیام مقدس عاشورا، داد سخن داده و مطالبی را از ذهن و زبان خویش به افکار نواندیش جامعه هدیه کرده است. ایشان در این سخنرانی با موضوع «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی علیه‌السلام» (روزنامه‌ی شرق شمارگان ۷۱۳ ـ ۷۱۴، ص ۱۸ بخش اندیشه، یکشنبه و دوشنبه ۱۳ و ۱۴ اسفند ۸۴) به مباحث قابل تأملی پرداخته‌اند که نمی‌توان از نگاه علمی و اعتقادی از آن روی برتافت. اینک به ذکر بخشی از سخنان آقای کدیور که روح و محور گفته‌های ایشان را تشکیل داده می‌پردازیم و سپس آن را در بوته‌ی نقد و بررسی می‌گذاریم تا پایه صحت و سقم آن روشن گردد.

فهرست نکات مطرح شده در سخنرانی دکتر محسن کدیور:

جناب کدیور در این سخنرانی (بازخوانی امامت) پس از آن که تحلیلی از مسائل معرفتی اسلام حسینی(۷) ارائه می‌دهد. به سراغ مسأله محوری یعنی اصل امامت می‌رود و چنین می‌گوید:

۱. «یکی از مفاهیمی که در طول زمان دچار تحول جدی شده، خود مفهوم «امامت» است. آری! حسین امام بود.»(۸)

۲. «امام یعنی چه؟ امام حسین خودش را خطاب به مردم در مکه، بصره، کوفه و کربلا چگونه معرفی کرد؟ بین امامتی که حسین بن علی علیهم‌السلام تبیین کرده و امامتی که در نهج البلاغه و متون معتبر دینی یافت می‌شود، با امامتی که از میان برخی سخنگویان رسمی در محافل مذهبی توجیه و تبلیغ می‌شود چه قدر فاصله است؟ فاصله‌ای میان ماه من تا ماه گردون. مدعایی است که در مفهوم امامت از قرن اول تا امروز، به تدریج ابعادی تغلیظ، تأکید و برجسته شده است و ابعادی تخفیف یافته، تضعیف و کوچک شده است. آنچه تغلیط شده نوعی تقدیس در حوزه امامت است. حال آن که در قرون اولیه اثر کمتری از آن یافت می‌شود.»(۹) ایشان در توضیح همین بخش می‌گوید: «در مجالس ماه رمضان ذکر شد که تشیع، قرایت علوی از اسلام نبوی» است. آنچه ممیزه تشیع از سایر قرایت‌های اسلامی است، این سه شاخص است: برداشت علی، عقلایی‌تر، عادلانه‌تر، عارفانه‌تر از دیگر قرایات از اسلام بود.»(۱۰) وی در نتیجه‌گیری از مطالب یاد شده می‌گوید: «اگر امروز این سه شاخصه را در نظر بگیریم، می‌بینیم که مفهوم امامت که علی القاعده شاکله‌ی اصلی تشیع را تشکیل می‌دهد مروج عقلانیت است. تأکید در محافل دینی نوعاً بر جنبه‌های فرابشری ائمه است، یعنی آن چه که باعث شود دیگران نتوانند چون آن‌ها باشند و آن‌ها را طبیعتاً متمایز با انسانهای دیگر می‌کند.»(۱۱)

۳. «اینگونه مسائل در قرن اول و دوم یا نبوده و یا بسیار کم بوده است. تأکید امام علی و متون معتبر باقیمانده از امامان، همواره بر بشری بودن آن‌ها است. آنچه که آن‌ها به آن تأکید می‌کردند، نوعی افضلیت علی، بصیرت، تهذیب پاکی نفس و عقل درایتی در مقابل عقل روایتی است.»(۱۲)

۴. «من در جایی ندیده‌ام امام حسین در پاسخ این سؤال مهم که «امام» کیست؟ گفته باشند: الامام هو المنصوب من الله، الامام هو المنصوص من قبل رسول الله، الامام هو المعصوم، الامام هو العالم بالغیب. مگر نه این که این چهار نکته ابعاد مربعی به نام امامت کلامی در میان ما است: عصمت، علم غیب، نصب الهی و نص از جانب پیامبر. چهار نکته‌ای که متکلمین محترم ما از حدود قرن سوم و چهارم به بعد گفته‌اند و هر چه پیش رفته گسترده‌تر و فربه‌تر شده است. این مفاهیم در قرون اولیه از زبان امامان کمتر گفته شده است.»(۱۳) آقای کدیور ادعا می‌کند که «شیعیان اصیل از قبیل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، کمیل، مالک اشتر، ابوبصیر، زراره، محمد بن سلم و... آنان را این گونه که متکلمان رسمی معرفی می‌کنند، نشناخته بودند».(۱۴)

۵. آقای کدیور در بخش دیگری از سخنان خود درباره نوع اسوه بودن امام حسین علیه‌السلام که فرمود: «و لکم فی اسوة؛» برای شما در من اسوه و مقتداست» می‌گوید: «اسوه بودن زمانی است که سنخیت و تشابهی بین امام و مأموم ممکن باشد. این مشابهت در امکان رسیدن به مرتبه امام برای مأمومین است.» وی در ادامه بحث در عین اذعان به درستی مفاهیم عصمت، علم غیب و... برای امام می‌گوید: «نمی‌خواهم بگویم این مفاهیم نادرست است. می‌خواهم بگویم شاخص امامت روز اول چیز دیگری بود و امروز چیز دیگری شده است. در آغاز بحث قرآن، عدالت، حق مداری و تهذیب نفس بوده و به تدریج به نصب، نص، عصمت و علم غیب تحول یافت.»(۱۵)

۶. ایشان درباره توجیه پذیرش خلافت از سوی امیرمؤمنان می‌گوید: «علی خود را عالم نامید، دیگران هم می‌توانند عالم باشند. امام علی به خاطر همنشینی بیشتر با پیامبر، تهذیب نفس بیشتر و این که توانسته است اصول دین و معارف مذهب را بیش از دیگران در خود متجلی کند، اعلم است. قطعاً علی بیش از دیگران می‌دانست. بحث در نفی و اثبات مراتب علم علی و آل علی نیست. بحث در این است که آیا علم غیب شرط است یا نه؟ به هر حال اصل علم غیب ایشان محور بحث من نیست و شرط بودن آن محور سخن است».(۱۶)

۷. جناب کدیور در ارائه‌ی همین برداشت و تحلیل از امامت، در پایان سخن خود چنین نتیجه‌گیری کرده است: «خلاصه اینکه از قرن اول تا قرن چهارم یک استحاله یا یک تغییر موضع جدی در معالم مذهب ما صورت گرفت و متأسفانه اکثر یا تمام کتاب‌هایی که ما در دست داریم مربوط به بعد از سیطره این جریان است. از قرن اول و دوم تقریباً مکتوبی به‌جا نمانده است». 
وی سپس می‌افزاید: «اگر سیمای دینداری امروزمان را که همه به نحوی اتکا به شیون فرابشری ائمه دارد در ادعیه شیعه مقایسه کنیم، می‌بینیم که دو سنخ دعا و زیارت وجود دارد: 
سنخ اول متعلق به تفکر اول (تشیع اول) و سنخ دوم متعلق به تفکر دوم (تشیع مفوّضه اعتدالی)؛ 
سنخ اول دعای کمیل، دعای ابوحمزه، دعاهای صحیفه سجادیه و مناجات شعبانیه و دعا عرفه است. در این دعا یک کلمه اتکا و توسل به غیر خدا نیست. هر چه هست مستقیم به محضر خدا رفتن است. این سیمای اصلی شیعه و امامت است که ما به دنبال آن هستیم».(۱۷)

۸. آقای کدیور، دعاها و زیارات گوناگون را به دو دسته تقسیم می‌کند و تفاوت آن‌ها را نشان دو تلقی از دین معرفی می‌کند و می‌گوید: «برای سنخ‌سنجی این دو نوع دعا و زیارت می‌توان تکیه‌گاه‌های این دو سنخ دعا را با هم مقایسه کرد. به عنوان نمونه دعای توسل را با دعای کمیل، دعای فرج را با دعای ابوحمزه، دعای ندبه را با دعای عرفه مقایسه کنید، می‌بینید دو تلقی از دین وجود دارد.»(۱۸)

۹. آقای کدیور، پا را از دو نوع تلقی از دین فراتر گذارده و می‌گوید: «اجازه بدهید بگویم که ما دو مذهب داریم، این دو تشیع است. ما تشیعی داریم که شاخصه‌اش خطبه‌ی سیدالشهدا در روز عاشورا، خطبه‌های نهج البلاغه و دعاهایی چون عرفه امام حسین است و تشیع دیگری داریم که شاخصه‌اش توسل و شفاعت ائمه به جای توکل به ذات ربوبی است. این دو تشیع در بین ما وجود دارد، فقط کافی است آن‌ها را با هم مقایسه کنیم تا به این نتیجه برسیم که بر تشیع اولیه چه رفته است. لازم است این دو تشیع را از هم تفکیک کنیم و نحوه‌ی تبدیل یکی به دیگری را دنبال کنیم.»(۱۹)

پاسخ مختصر به نکات مطرح شده:

این مطالب، محور اصلی سخنرانی جناب آقای کدیور بود که عیناً بازگو شد، اینک به اختصار به یک یک آن، پاسخ می‌دهیم:

۱. این که شما می‌گویید: مفهوم امامت دچار تحول جدی شده است، یعنی چه؟ کدام یک از شیون امامت دستخوش تحول شده است؟! امامتی که از آغاز رسالت، در حدیث انذار(۲۰)، منزلت(۲۱) و مهم‌تر از آن در غدیر از سوی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مطرح شده(۲۲) یا در روایات بسیاری که از ائمه اطهار علیه‌السلام رسیده و شیعه تاکنون بدان عقیده دارد دارای چهار معیار اساسی است که شاخص ممیزه مذهب تشیع با دیگران است:

الف) عصمت مطلق (مصون از هر گناه و خطا)؛ ب) علم غیب؛ ج) نصب و تعیین الهی؛ د) تصریح پیامبر گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله. همه این عناصر ریشه‌ی قرآنی و وحیانی دارد و علمای بزرگ از آغاز تاکنون همواره درباره چهار رکن یاد شده، مباحث فراوانی را همراه با شواهد و دلایل متقن مطرح ساخته و از مبانی امامت دفاع کرده‌اند اگر مقصود شما از تحول مفهوم امامت، آن است، که امامت به معنای عصمت، اعجاز، علم غیب و نصب و نص داشتن امام، اول در اصل امامت مطرح نبود و سپس وارد مقوله امامت شد ـ چنان که در ادامه همین سخنرانی آورده‌اید ـ چنین دیدگاهی یقیناً مخالف با قرآن و سخنان فراوان اهل‌بیت است؛ چرا که مسأله اصلی عصمت یا نص و نصب امامت، ریشه در خود قرآن کریم دارد. شیعه و سنی اتفاق دارند که آیه‌ی تطهیر سوره احزاب(۲۳)، مختص به اهل‌بیت علیهم‌السلام است و از آن جز عصمت جامع (مصونیت از خطا و خطییه) فهمیده نمی‌شود. چنان که در نصب امام هم، از روز اول تاکنون بین شیعه اختلافی وجود نداشته است و حتی مدارک اهل سنت هم بر آن گواهی دارد که رسول گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله به امر الهی در روز غدیر به خلافت الهی علی علیه‌السلام تصریح کرده است.(۲۴) همه این‌ها در کتاب پرارج الغدیر مرحوم علامه امینی و مانند آن به تفصیل و مبرهن بررسی و تبیین شده است. بنابراین، معنی تحول در مفهوم امامت جز تشکیک در بدیهیات اصول امامت نیست. 

۲. ایشان در سخنان خود به جای این ارکان یاد شده در مسأله امامت (عصمت، علم غیب، نص و نصب) می‌گوید: «شاخصه‌ی ممیزه تشیع با دیگران سه چیز است: برداشت علی علیه‌السلام، عقلایی‌تر، عادلانه‌تر، عارفانه‌تر از دیگر قرایات از اسلام بود» و سپس می‌افزایید که مفهوم امامت ـ شاکله‌ی اصلی تشیع ـ مروج عقلانیت است، ولی تأکید در محافل دینی نوعاً بر جنبه‌های فرابشری ائمه است. حال سؤال این است که اگر امامت همین است که آقای کدیور ترسیم می‌کنند، دیگر چه احتیاجی به عصمت و تعیین و تنصیص و علم غیب است؟ چرا که به گفته خود ایشان این عناصر، فرابشری است و نوعی تقدیس ائمه است و ائمه اطهار علیهم‌السلام با دیگران فرقی ندارند، منتهی کمی افضلیت دارند! سؤال این است که اگر مفهوم امامت همین تفسیری باشد که شما ارائه کردید، دیگر تشیع و مذهب شیعه چه مفهومی پیدا می‌کند و اصرار بر لزوم عصمت، علم غیب و تعیین الهی درباره امام، مورد نخواهد داشت و طبعاً بر سخن امام هم نمی‌توان مهر «حجت» بودن و وجوب اطاعت نهاد و آن را ملاک احکام و معارف الهی تلقی کرد. زیرا امامت، وقتی مفهوم بشری داشت و نه فرابشری (الهی)، دیگر بین امام و دیگران هیچ تفاوتی وجود ندارد؛ پس آنگاه چه دلیلی دارد که راه او را ملاک راه دین و دیانت تلقی کنیم یا فعل، قول و تقریر او را مستند احکام دینی بدانیم؟ آیا این گونه سخنان، استحاله اصل مذهب نیست؟!

۳. ایشان در سخنان خود مسائل محوری امامت (عصمت، علم غیب و...) را مربوط به قرن اول و دوم نمی‌داند و می‌گوید: «در قرون اولیه، بر بشری بودن ائمه تأکید شده و نوعی افضلیت علمی، بصیرت، تهذبب و عقل درایتی». پاسخ آن است که اولاً بشری بودن ائمه علیهم‌السلام همچون بشری بودن انبیا علیهم‌السلام که قرآن کریم بر آن تصریح می‌فرماید، (۲۵) چه منافاتی با عصمت، اعجاز و علم غیب آنان دارد؟ آنان در عین آن که بشرند، بشر عادی نیستند وگرنه نمی‌توانستند مقام امامت را دارا شوند؛ «افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ام من لایهدی الا ان یهدی»(۲۶) و روی همین جنبه‌ی برتر بودن از بشر عادی و معمولی است که امام علی علیه‌السلام در نهج البلاغه می‌فرماید هیچ کس را نمی‌توان با اهل‌بیت عصمت مقایسه کرد.(۲۷) و نیز در سخن معروف خود فرمود: «از من بپرسید (هر آنچه می‌خواهید) پیش از آن که از دستم دهید.»(۲۸)

الگو بودن ائمه اطهار در این نیست که حتماً باید آنان را افراد عادی بدانیم تا امکان اسوه بودن داشته باشند. اسوه بودن امامان به خاطر عصمت و علم غیب نیست که ویژه ایشان است و دیگران نمی‌توانند بدان دست یابند (خلط و مغالطه‌ای که جناب کدیور کرده است)؛ بلکه اسوه بودن ائمه در تکالیف الهی و انجام وظایف دینی است که می‌توانند برای دیگران سرمشق باشند؛ تکالیفی که همه مردم با ایمان موظف به انجام آن هستند. اما در عین حال، امام هرگز نمی‌تواند بدون عصمت، علم غیب و مانند آن الگو قرار گیرد؛ چرا که اطمینان داشتن به درستی و راستی راه هدایت و سعادت، جز با عصمت و علم غیب حاصل نمی‌شود. امام از آن جهت که معصوم از خطا و گناه بوده و از علم خاص الهی (علم غیب) بهره‌مند است، در راهنمایی‌اش شک و تردیدی پیدا نمی‌شود و سخن و رفتارش الگوی دین و دینداری خواهد بود؛ وگرنه لزوم پیروی بی‌چون و چرا از معصوم معنی پیدا نمی‌کرد. ولی از بعد دیگر که دارای شرایط مهم رهبری نظیر، عصمت و انتخاب الهی است، هرگز همین شرایط در دیگران راه نمی‌یابد تا میان امامان و دیگران مقایسه و مشابهتی پدید آید.

۴. آقای کدیور در بخش دیگر سخن خود آورده‌اند: من ندیده‌ام که امام حسین ‌]علیه‌السلام[ در کلماتشان بر عصمت، علم غیب و تخصیص امامت و نصب الهی آن، سخن آورده باشند! و مدعی هستند که این ارکان معروف کلامی در باب امامت، از قرن سوم به بعد پدید آمده و در قرون اولیه نبوده است. واقعاً این سخنان از کسانی مثل ایشان که خود با متون دینی آشنایی دارند خیلی عجیب است! گمان نمی‌رود که جناب آقای کدیور از سر غفلت یا بی‌اطلاعی چنین سخنانی را ابراز کرده باشند؛ وگرنه کسی که کمترین دانشی در باب عقاید شیعه داشته باشد می‌داند که این گونه اظهار نظر بی‌اساس است. کافی است به این همه آیات و روایاتی که در باب منزلت عظیم امامت آمده نگاهی بیافکنیم تا روشن گردد که ریشه‌ی اعتقاد به عصمت، علم غیب، تعیین و تنصیص، پیش از آن که در آرای متکلمان یافت شود در خود کتاب خدا و سنت معصومین علیهم‌السلام آمده است. یا آیه‌ی تطهیر(۲۹)، ولایت(۳۰)، امامت(۳۱) و مانند آن و روایات فراوانی که از ائمه اطهار علیهم‌السلام در تبیین ولایت و امامت بازگو شده و همگی محور سخن همه متکلمان شیعه بوده و هست؛(۳۲) دیگر جای تردیدی باقی نمی‌گذارد که مفهوم عمیق امامت در نگاه شیعه جز ارکان چهارگانه یادشده (عصمت، علم غیب، تعیین تنصیص الهی و ابلاغ پیامبری) نیست. پس دیگر معنی ندارد کسی بگوید: «عناصر چهارگانه در باب امامت، در قرون بعدی پیدا شده و در ابتدا نبوده است! از همه این‌ها گذشته، گیریم که امام حسین علیه‌السلام مجال طرح صریح امامت و شرایط اساسی آن را پیدا کرده باشد؛ مگر این دلیل می‌شود که «امامت» را بشری بدانیم؟ آیا ائمه دیگر به ویژه امام باقر و امام صادق تا امام عسکری و حتی امام عصر علیهم‌السلام سخنانشان در تبیین مقام رفیع امامت و شیون عظیم و الهی آن غیر سخن امام حسین علیه‌السلام است؟! آیا این همه روایات و شواهدی که از مرز تواتر هم فراتر رفته است، کافی در توضیح مقام شامخ امامت و رهبری معصومانه نمی‌باشد؟ و آیا باز هم تردید در مسائل اساسی امامت چشم به روی نور خورشید بستن و حقایق را نادیده انگاشتن نیست؟!

۵. ایشان در بخش دیگر از سخنان خود چنین به تحلیل می‌پردازد که اسوه بودن امام، لازمه‌اش سنخیت با او است، پس حتماً باید مثل دیگران باشند تا بتوانند الگو قرار گیرند و این در صورتی است که آنان را عدالت‌مدار، حق‌مدار و مهذب بدانیم. نه معصوم، عالم به غیب و منصوب الهی که در این صورت نمی‌شود آن‌ها را الگو قرار داد! 
همانطوری که پیش از این هم آورده‌ایم (بند ۳ پاسخ)، حیثیات شخصیت وجودی ائمه اطهار علیهم‌السلام مختلف است. آنان از آن رو که هدایتگر مردم و حافظ دین و مبیّن شریعتند، باید معصوم باشند و هم بایستی از علم و تأیید خاص الهی برخوردار شوند تا اطمینان و عقیده به درستی راه و روش آنان پیدا شود. از این بُعد، یقیناً دیگران با آنان برابری و سنخیتی ندارند تا ایشان را الگو قرار داده و اسوه خود بدانند. ولی از ابعاد دیگر زندگی که همچون دیگران به تکالیف الهی موظف و ملزم‌اند، قهراً برای مردم الگو و اسوه هستند. از این رو، سلوک علمی و عملی آنان که از راه تاریخ زندگی یا با زبان ادعیه، عقاید و اخلاق آنان به ما رسیده، گویای درس آموزی فراوان اهالی دین، علم و ایمان از ایشان است. از سلمان، ابوذر، مقداد و عمار گرفته تا هزاران عالم، عادل، شهید و مجاهدی که در طی مدارج تعالی و تکامل انسانی به شهره‌ی آفاق و انفس رسیده‌اند؛ همگی از سر سفره اسوه و اطاعت پذیری خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام بوده است. بنابراین بین شاخص امامت و رهبری که از مقوله لیاقت و شایستگی فردی امام است، با عمل و رفتار امام که از مقوله تکلیف و انجام وظیفه است نباید خلط و مغالطه کرد. الگوپذیری از امام مربوط به حیثیّت رفتار و زندگی ایمانی امام است و رهبری و هدایت بخشی، مربوط به عصمت الهی و علم لدنّی و غیبی است. به هر حال به آقای کدیور توصیه می‌کنیم به جای خدشه و تردید در مسائل اساسی و عمیق کلامی پیرامون امامت و بیان این که «شاخص امامت در روز اول چیز دیگری بود و امروز چیز دیگری شده است»، به فهم درست مسائل دینی همت گمارند و از نظریه‌پردازی‌های عجولانه و ناصواب بپرهیزند که این کار به عقلانیت و رعایت تقوای علمی نزدیک‌تر است.

۶. جناب آقای کدیور در ادامه سخن، در بخش دیگری مدعی می‌شود که امام علی علیه‌السلام چون خود را عالم می‌دانست، دیگران هم می‌توانند مثل او باشند؛ منتها او به خاطر همنشینی با پیامبر بیشتر می‌دانست. بحث در نفی و اثبات مراتب علم علی و آل علی نیست. بحث در این است که آیا علم غیب شرط امامت است یا نه.

پاسخ آن است که:

اولاً: اینکه امام علی علیه‌السلام یک عالم عادی بود و شاید کمی بیشتر می‌دانست و دیگران هم می‌توانند مثل او باشند؛ این ادعا را امثال ابوهریره‌ها هم کرده و مدعی شدند که هزاران حدیث از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیده‌اند و در کتب معتبر نزد اهل سنت فراوان به آن‌ها استناد می‌شود. صحیح بخاری و صحیح مسلم و... از نمونه‌های بارز در نقل احادیث امثال ابوهریره هستند.

ثانیاً: این سخن شما با کلام معروف رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله درباره امام علی علیه‌السلام که «وی درِ شهر علم من است»(۳۳) سازگار نیست. چرا که این سخن، نمایانگر بهره‌مندی از علوم وسیع و بی‌انتهایی است که جز از برای اولیای معصوم امکان ندارد. همچنین سخن شما ناقض کلام معروف خود علی علیه‌السلام است که فرمود: «هر چیزی را از من بپرسید».(۳۴)

ثالثاً: سخن در این که دیگران هم می‌توانستند به‌سان امام علی علیه‌السلام عالم باشند، نیست. سخن در مقایسه بین علی و دیگران است که کلامی بی‌ربط و بی‌مورد است. آیا می‌شود دیگران را با علی علیه‌السلام ـ همانند نسبت سنجی میان افراد عادی با یکدیگر ـ دانست در حالی که درباره علی علیه‌السلام آمده است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «وی با قرآن جدایی ندارد،(۳۵) به منزله‌ی کعبه محور هدایت است،(۳۶) مدار حق با او می‌گردد.(۳۷)». حب و دوستی با علی، نماد ایمان و دشمنی با وی، نماینده نفاق است.(۳۸) و در سخن مهم‌تری از آن حضرت آمده است: «یا علی! صلح با تو، صلح با من است و جنگ با تو جنگ با من است.»(۳۹) از همین رو است که مرحوم خواجه نصیر(ره) در تجرید، برابر روایت یاد شده بر اثبات فسق و کفر کسانی استدلال کرده که سر مخالفت و ستیز با علی علیه‌السلام را داشته و دارند.(۴۰)

رابعاً: این که با تردید می‌گویید: معلوم نیست، علم غیب شرط امامت باشد؛ سخن باطلی است و با اصول مسلم مذهب شیعه در باب امامت هم‌خوانی ندارد. امامتی که شیعه از آن سخن می‌گوید، رهبری سعادتمندانه زندگی مردم در همه عرصه‌ها است تا راه تکامل الهی و هدف خلقت انسان تحقق باید. چنین تضمینی از زندگی، جز با پیشوایی کسانی که افزون بر عصمت احاطه بر کل هستی داشته و آگاه به همه‌ی امور باشند، میسور نمی‌شود. به همین دلیل است که امام صادق علیه‌السلام فرمود: «علوم اولین و آخرین در اختیار امام معصوم است و حکمت الهی، ایجاب می‌کند که امام به همه نیازهای بندگان آگاه باشد.»(۴۱) 
حال با این رویکرد از امامت، می‌توان دیگران را با علی علیه‌السلام وآل او مقایسه کرد که ندانسته‌هایشان در برابر دانایی‌هایشان مقایسه‌ی بی‌نهایت با ‌نهایت است؟!

۷. شما که در همین سخنرانی ادعا می‌کنید از قرن اول تا چهارم، یک استحاله جدی در معالم مذهب پدید آمد و مقصود شما ـ طبق صریح کلامتان ـ از استحاله، طرح مسائل عصمت، علم غیب، تنصیص و تعیین الهی امامت است؛ باید گفت که این سخن شما از ابعاد گوناگونی بی‌پایه و اساس است؛

اولاً: مسأله عصمت، ‌علم غیب و به طور کلی مباحث اساسی و جایگاه علمی و فرهنگی دیدگاه شیعه پیرامون امامت، همانگونه که آورده‌ایم هم دلایل عقلی دارد(۴۲) و هم دلایل فراوان نقلی که از لسان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه اطهار علیهم‌السلام جاری شده و مورد استشهاد و استدلال شیعه است که در اینجا به دلیل اختصار این مقاله نمی‌توان به آن پرداخت.

ثانیاً: به فرض که این مباحث مربوط به قرون سوم و چهارم باشد؛ پرسش این است که مگر مباحث متکلمان در باب امامت و شروط آن افزون بر دلایل عقلی، چیزی به جز استناد به فرمایشات معصومان علیهم‌السلام می‌باشد؟! برای مثال کتاب‌های بصایر الدرجات (نوشته قرن ۳) المقنع فی الامامه (قرن ۵) اصول کافی، (قرن ۵)، کشف المراد شرح تجرید (قرن ۷)، الطرایف (قرن ۷)، اثبات الهداه، (قرن ۱۱)، ذخیره (قرن ۴)، الغدیر (قرن ۱۴) و مانند آن‌ها همگی پر از روایات گوناگونی است که از ائمه طاهرین علیهم‌السلام رسیده و به آن‌ها به عنوان مستندات مباحث کلامی از جمله مسأله امامت تکیه شده است. به هر روی گمان نمی‌رود که جناب آقای کدیور از آشنایی با کتب کلامی شیعه بهره نداشته باشد! بنابراین تعجب ما از همین است که ایشان چگونه چشمان خود را به روی حقایق مسلم بسته‌اند و به سخنان این چنینی پرداخته‌‌اند که نه وجاهت علمی و عقلی دارد و نه با اعتقادات شیعه هماهنگ است!

۸. آقای کدیور، پیرو همین تلقی از امامت یعنی جایگزینی عقل و علم بیشتر به جای «عصمت» و «اعجاز»، «علم غیب»، «تعیین» و «تنصیص»، به دو تقسیم‌بندی از ادعیه مأثوره از ائمه اطهار علیهم‌السلام پرداخته و از آن‌ها دو نوع تشیع می‌سازد: ۱. تشیعی که از دعای کمیل، ابوحمزه، صحیفه سجادیه و مانند آن به دست می‌آید؛ ۲. تشیعی که از دعای توسل و دعای فرج بر می‌خیزد و به تأکید وی تشیع اول بشری است و تشیع دوم فرابشری.

به این سخن نیز اشکالات بسیاری وارد است که فقط به برخی پرداخته می‌شود:

اول: همه ادعیه‌ای که از اهلبیت رسیده، علاوه بر اسناد رجالی تقریباً متن و لحن آن‌ها نیز به صحت انتساب به آن ذوات مقدسه گواهی می‌دهد و به گونه‌ای است که غیر از امام معصوم که حجت الله و ولی الله اعظم است؛ نمی‌تواند چنین آداب عارفانه‌ای را در عمل و معارف بلندی را در زبان خویش القا کند. آیا این علوم و معارف نابی که در نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، دعای ابوحمزه و کمیل بازگو شده، می‌تواند از غیر معصوم و آگاه به همه حقایق هستی ظهور یابد؟ آیا تاکنون کسی پیدا شده که مثل امام علی یا امام سجاد عبادتی چون عبادت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را به جا آورد؟ و آیا کسی می‌تواند ادعا کند چون امیرمومنان علیه‌السلام حقیقت توحید را بشکافد و آیا تاکنون کسی پیدا شده که مانند ائمه اطهار علیهم‌السلام مدعی فهم همه علوم و ظاهر و باطن قرآن کریم باشد؟ و بالاخره آیا کسی هست که چون حسین بن علی علیهما‌السلام سخنان معصومانه و عارفانه بگوید! آیا دعای عرفه آن بزرگوار جز از لسان غیبی تراوش می‌کند؟ و سوالات بسیاری که در برابر این تلقی صف می‌کشند.

مطلب دیگر آن که ایشان ادعیه‌ای که در آن‌ها از توسل، شفاعت، تمجید معنوی امامان و کارگشایی ایشان در زندگی مادی و معنوی، سخن به میان آمده، به لحاظ آن‌که فرابشری است و نوعی تقدیس ائمه اطهار علیهم‌السلام را به دنبال دارد؛ از تشیع اصیل جدا می‌کند! و حال آن که این هم سخنی باطل و نادرست است زیرا اولاً توسل جویی یا شفاعت طلبی و مانند آن از اولیای معصوم و بندگان کامل و مقرّب الهی؛ نه تنها به شرک و غلو ربطی ندارد که عین «توحید» است چرا که آن بزرگواران وسایط فیض الهی شمرده می‌شوند و حکمت الهی در همه جهان هستی بر اسباب و مسببّات استوار است مثلاً ابر و باد و مه و خورشید، همه در گردش‌اند تا شرایط زندگی فراهم آید. آیا بهره‌جویی همه خلایق از جمله انسان از این اسباب، با توحیدگرایی نمی‌خواند؟ و آیا فرشتگانی که ـ به صراحت قرآن کریم ـ اموری مانند حیات و ممات را بر عهده دارند، با خداخواهی و یگانه‌پرستی هماهنگی ندارد؟ اگر شرک باشد پس چگونه در کتاب الهی پذیرفته شده است؟(۴۳) ثانیاً شرک و یا غلوّ درباره‌ی نقش اولیای الهی آنگاه پیش می‌آید که شفاعت و توسل به آنان را اموری عرضی و استقلالی ـ در برابر توحید ـ بدانیم یعنی؛ همانگونه که خداوند مؤثر بالذات و بالاصاله است؛ نقش ولی معصوم هم چنین باشد.(۴۴) ولی چنان چه ایشان را تاثیرگذار باذن الهی بشناسیم (در طول اراده خدا ارزیابی کنیم) به یقین، شرک نیست چرا که در این فرض، فعل آنان در حقیقت فعل خداست. تمام معجزات و تصرفات تکوینی که از انبیا و اولیا علیهم‌السلام سرزده است از همین قبیل است یعنی خداوند متعال به اذن و امر خویش چنین قدرتی را به آنان بخشیده تا در راستای رهنمود بشری به سوی حق و هدایت، به کار آید نظیر داستان خلق و احیاء و ابراء حضرت عیسی علیه‌السلام که در قرآن کریم بازگو شده است.(۴۵) بنابراین همة‌ادعیه و زیارات مأثوره از اهل‌بیت عصمت علیهم‌السلام چه از مقوله توسل و شفاعت باشد و چه از مضامین دیگر ـ همگی در جای خود صحیح و منطقی است و ایراد تنافی آن‌ها با توحید و توکل که ناشی از افکار جاهلی وهابیت است بیهوده و باطل است.

دوم: همان ائمه‌ای که ما را از راه ادعیه به خود و راهشان آشنا کرده‌اند، با زبان زیارات گوناگون از جمله جامعه کبیره، آل یاسین، امین الله و مانند آن نیز به هویت و حقیقت امامت آشنا کرده‌اند. حال مگر می‌شود امامت اهل‌بیت را در بخشی از اقوال و آدابشان پذیرفت و در بخشی دیگر کنار نهاد. بنابراین تفکیک جناب کدیور، جز یک اندیشه‌ی سست و بی‌مدرک نیست. اگر استحاله‌ای وجود دارد، در افکار و عقاید امثال جناب کدیور رخ داده، نه در حقایق مسلم مذهب که تشکیک در آن‌ها به‌سان تشکیک در بدیهیات ریاضی، فلسفه و منطق است. 
سخن در باب امامت و توضیح مبانی آن را به فرصت دیگر موکول می‌کنیم و به همین مقدار در جهت روشنگری مردم دوستدار مکتب نورانی امامت بسنده می‌کنیم. در پایان و به منظور تصویر اجمالی از مفهوم عمیق امامت در فرهنگ شیعه، به سخنی که از وجود مبارک امام هشتم علیه‌السلام در پایان کتاب امالی مرحوم صدوق آمده نظر می‌افکنیم:

آن حضرت در این فرمایش جامع خود از معیارهایی که برای امام برشمردند، چنین می‌فرمایند:

۱. با امامت، دین، تمام و کامل می‌شود؛(۴۶) 
۲. امامت، فراتر از عقول و آرای مردم است؛ 
۳. امامت، مقامی است که پس از نبوت به ابراهیم خلیل داده شده؛(۴۷) 
۴. امامت، جز از معصوم ساخته نیست؛(۴۸) 
۵. امامت، امری الهی و انتخاب آسمانی است؛(۴۹) 
۶. امام، امین خدا و حجت الهی بر بندگان اوست؛ 
۷. امام، از هر گناهی پاک و از هر عیبی مبرّاست؛(۵۰) 
۸. امام، نمونه و یگانه‌ایست که همتایی در روزگار ندارد؛ 
۹. حلال و حرام خدا به دست امام است؛ 
۱۰. امام، زمام دین، نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزت مومنان است؛ 

 

پی‌نوشت ها:

۱. ر.ک: کشف المراد، مبحث پنجم (امامت). 
۲. ر.ک: اصول کافی، ج ۱، کتاب الحجة. 
۳. ر.ک: بصایر الدرجات، ص ۶۱؛ اصول کافی، ج ۱، ص ۱۴۹ ـ ۱۴۸. 
۴. طبق آیه ۹۷ از سوره‌ی نحل که حیات طیبه را مرهون بندگی تمام عیار خداوندی (ایمان توأم با عمل صالح) می‌داند. 
۵. ر.ک: المیزان، ج ۱، ص ۲۷۲؛ امامت و رهبری، مرتضی مطهری، ص ۵۰ ـ ۶۳. 
۶. بصایر الدرجات، ص ۴۸۸، احادیث ۱ ـ ۸؛ اکمال الدین، صدوق، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲، اصول کافی، ج ۱، ص ۱۳۷، ح ۱۲. 
۷. تکیه کلام خود ایشان در ابتدای همین سخنرانی. 
۸. روزنامه شرق، ص ۱۸، ستون ۲. 
۹. همان. 
۱۰. همان، ستون ۳. 
۱۱. همان. 
۱۲. همان، ستون ۳. 
۱۳. همان. 
۱۴. همان. 
۱۵. همان، ستون ۴. 
۱۶. همان. 
۱۷. روزنامه شرق، ش ۷۱۴، ص ۱۸، دوشنبه ۱۵ اسفند ۸۴. 
۱۸. همان، ستون ۴. 
۱۹. همان. 
۲۰. ر.ک: الطرایف، ص ۲۰، به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ کشف المراد، ص ۳۶۷. 
۲۱. الطرایف، ص ۵۱؛ کشف المراد، ص ۳۶۹. 
۲۲. کشف المراد، ص ۳۶۹؛ مجموعه‌ی کتاب عظیم الغدیر، علامه امینی(ره). 
۲۳. آیه‌ی ۳۳: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیراً». 
۲۴. آیات ۳ و ۶۷ سوره‌ی مایده نیز مربوط به جریان غدیر است. 
۲۵. «قالت رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده؛ «پیامبرانشان گفتند: ما بشری مثل شما هستیم ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد منّت می‌نهد.» سوره ابراهیم، آیه ۱۱، (کنایه از وحی و نبوت است). 
۲۶. یونس آیه‌ی ۳۵. آیا کسی که هدایت به حق می‌کند، برای پیروی شایسته‌تر است یا آن کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند. 
۲۷. نهج البلاغه، خطبه ۲، بند ۱۲. لایقاس بآل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ من هذه الامَّةِ احد و لایسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً، هم اساس الدین و عماد الیقین. 
۲۸. همان. خطبه ۱۸۹ بند ۵ و خطبه ۹۳ بند ۲. سلونی قبل ان تفقدونی 
۲۹. احزاب، آیه‌ی ۳۳. 
۳۰. مایده، آیه‌ی ۵۵؛ نساء، آیه‌ی ۵۹. 
۳۱. بقره، آیه ۱۲۴. 
۳۲. ر.ک: اکمال الدین، صدوق؛ الطرایف، سید بن طاوس؛ اثبات الهداه، شیخ حر عاملی؛ بصایر الدرجات، ابن صفار قمی؛ الغدیر علامه امینی و.... 
۳۳. بحار، ج ۴۰ / ۲۱۰ باب ۹۴ ح ۴. 
۳۴. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹، بند ۵، ۹۳ بند ۲ الطرایف، ص ۷۳ ـ ۷۴ به نقل از منابع اهل سنّت؛ بحار، ج ۴۰، ص ۱۸۹. 
۳۵. الطرایف، ص ۱۰۳، ح ۱۵۲، بحار، ج ۳۸، ص ۱۲۰، ح ۶۶. 
۳۶. بحار، ج ۴۰، ص ۷۸، باب ۹۱، ح ۱۱۳، فضایل الخمسه، ج ۱، ص ۱۷۶ به نقل از منابع اهل سنت. 
۳۷. الطرایف، ص ۱۰۲، ح ۴۷، بحار، ج ۳۸، ص ۳۷، ح ۱۳. 
۳۸. الطرایف، صص ۶۹، ح ۷۸، بحار، ج ۳۹، ص ۲۵۲ باب ۸۷، ح ۲۰. 
۳۹. الطرایف، ص ۷۷، ح ۱۰۲، ینابیع المودة، ص ۳۱۱، فضایل الخمسة، ج ۱، ص ۲۵۲ به نقل از منابع اهل سنت. 
۴۰. کشف المراد، فی تجرید الاعتقاد، ص ۲۹۸: «محاربو علی ـ علیه السلام ـ کفرة و مخالفوه فسقة.» 
۴۱. بصایر الدرجات، ص ۱۲۲، احادیث ۱ ـ ۴، ۱۲۸ احادیث ۱ ـ ۶، اصول کافی، ج ۱، صص ۲۰۳ ـ ۲۰۵. 
۴۲. به همین دلیل است که «امامت» جزء اصول دین و مذهب شمرده شده و متکلمان برای اثبات آن نظیر مباحث توحید و نبوّت به دلایل عقلی تکیه می‌کنند. 
۴۳. به عنوان نمونه ر.ک: به آیات ۲، ۲۸، ۳۲ از سوره‌ی نحل. 
۴۴. چنان که مشرکان چنین عقیده‌ای درباره ارباب متضرقون خود قایل بوده‌اند. به عنوان نمونه ر.ک: سوره‌ی یونس، آیات ۳۵ و ۳۴، سوره‌ی رعد آیات ۳۳ و ۱۶. 
۴۵. آل عمران، آیه‌ی ۴۹؛ مایده آیه‌ی ۱۱۰. 
۴۶. اشاره به آیه ۳ سوره مایده: «الیوم اکملت لکم دینکم». 
۴۷. اشاره به آیه ۱۲۴ سوره بقره «انی جاعلک للناس اماماً». 
۴۸. اشاره به ذیل آیه ۱۲۴ سوره بقره «لاینال عهدی الظالمین». 
۴۹. اشاره به آیه ۷۳ سوره انبیاء «وجعلناهم ایمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات». 
۵۰. اشاره به آیه‌ی تطهیر، از سوره‌ی احزاب، آیه‌ی ۳۳.

 

/



تراث