افسانه‌ی حدیث «ما ترکناه صدقة»

رشک و تعصب توأم با قدرت و حکومت، می‌تواند بسیاری از واقعیات را تحت پرده ابهام قرار دهد ؛ می‌تواند حدیث‌سوزی راه بیاندازد ؛ و می‌تواند بعد از حدیث‌سوزی عده‌ای را مأمور کند تا احادیث جدید را آنگونه که مصلحت حاکمان ایجاب می‌کند «بسازند». در چنین اوضاع غمباری که قلم، زیر یوغ حاکمان قرار گرفته باشد و حقیقت، مظلوم و تنها باشد باز هم چیزی وجود دارد که حق را زنده نگاه می‌دارد و آن،"حقیقت و صدق اشیاء"است چنانکه می‌فرمایند «حقیقت هر شیء، نگهبان اوست». 
آنچه در پی می‌آید تحقیقی دینی ـ تاریخی ـ روایی درباره حدیثی است که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شد و بهانه غصب مایملک یاد گار آن حضرت (سلام الله علیها) گردید ؛ حدیث «ما ترکناه صدقة»:
در ابتدا خوانندگان عزیز را دعوت می‌کنم که هرگز سخن ما را بدون تحقیق نپذیرند ؛ ولی لااقل احتمال بدهند که این مطالب، درست باشد و آنگاه در مورد آن تحقیق کنند. البته در این تحقیق خویش اگر به نسخه‌های چاپ قدیم مراجعه کنند نتیجه بهتری خواهند گرفت. 
ما در این مقال، در صدد تجزیه و تحلیل حدیثی هستیم که در طول قرن‌ها، به وسیله قلم‌های به مزد و اجرت گرفته شده یا اذهان در بند تعصب، به خورد جوامع اسلامی داده شده است. 
ما می‌خواهیم رد این حدیث را با بررسی روایات گوناگون از همان منابع متعلق به مخالفان شیعه و به مدد عقل سلیم و هوش انسانی خود کشف و ارائه دهیم. امید که این کار تحقیقی باعث رونق تحقیق درمیان برادران اهل‌تسنن شود و آنان را بر آن دارد که کمی از تبعیت کورکورانه عده ای قدرت‌طلب ـ که از بازار کم‌سوادی و بی‌اطلاعی مردم ارتزاق می‌کنند ـ به در آیند و پژوهش را که از مؤکدات دینی ما است و قرآن و سنت بر آن تاکید دارند، چراغ راه خویش قرار دهند. 
بی‌شک هیچ عاقلی قبول نمی‌کند که تمام عمر و سرمایه خویش را هزینه تنزیه کسانی نماید که خود، به گناهان خویش اعتراف کرده‌اند و صفحات تاریخ نیز اتهاماتشان را به اثبات رسانده است. 

اما ماجرای فدک و ماجرای آن حدیث: 
هنوز نفس‌های عطرآگین رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در فضای مدینه باقی و صدای خدایی‌اش در گوش‌ جان مسلمین طنین‌ داشت. هنوز دل‌ها در غم از دست رفتن بهترین انسان عالم هستی جریحه‌دار بود و اهالی مدینه صدای شیون دختر رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ را می‌شنیدند و هم‌صدا با او گریان بودند. تنها ۱۰ روز از وقایع سقیفه می‌گذشت که عده ای از مأموران خلیفه به سمت «خیبر» حرکت کردند. آنان در این مسیر به سرزمین حاصل‌خیز «فدک» رسیدند. این منطقه بدون جنگ به تصرف اسلام درآمده بود و خداوند در آیات ۶ و ۷ سوره حشر تکلیف این غنیمت را مشخص نموده و آن را ملک شخصی پیامبر قرار داده بود. آن حضرت نیز بر اساس آیه ۲۶ سوره اسراء آن زمین را در همان سال چهارم هجری به دخترش «فاطمه زهراء سلام الله علیها» هبه کرده بود. 
مأموران خلیفه پس از ورود به فدک، کارگزاران آن بانو را از آنجا بیرون رانده و باغستان و روستا را غصب کردند. به عبارت دیگر یکی از اولین اقدامات اجرایی خلیفه‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مصادره‌ی ملک هبه‌شده‌ی آن حضرت به دخترش؛ بدون هیچ دلیل شرعی، عرفی و عقلی بود! 
می‌دانیم که هبه کننده لازم نیست که پیش از مرگ خود، مالی را که به کسی هبه کرده است و در اختیار او نیز قرار دارد دوباره برای آن شخص وصیت کند ؛ چرا که این مال، به عنوان ارث هبه کننده شمار نمی‌آید. 
ملک وهبی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که در اختیار او نیز بوده، بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) تبدیل نشد و ما نیز این بحث را پیش نکشیدیم که ثابت کنیم فدک به عنوان ارث پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ حق حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود ؛ بلکه چون دستگاه خلافت در ضمن این داستان می‌کوشید اهداف متعددی را دنبال کند و حقایق آشکاری را زیر سؤال ببرد و ارث آن حضرت (سلام الله علیها) را نیز انکار نماید، بنا را بر اصل"ارث گذاشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)"گذاشته و به جرح و تعدیل روایت «ابوبکر» در این زمینه می‌پردازیم: 

۱. روایت ابوسعید خدری: 
ابوسعیدخدری یکی از راویان موثق اهل سنت است و نزد همه فرقه‌های سنی و حتی غیر اهل مذهب (که"اهل حدیث"یا"سلفی"و احیانا"وهابی"به شمار می‌آیند) معتبر می‌باشد. وی می‌گوید: 
«لمّا نزلت هذه الآیة «وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ» (۱) دعا النبی صلی الله علیه وآله و سلم فاطمة و اعطاها فدک». یعنی: هنگامی که آیه فوق «و حق نزدیکان را بپرداز» نازل شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را فراخواند و فدک را به وی عطا فرمود». (۲) 
در مقابل مدلول این روایت، خلیفه اول، آن ملک را"ارث"دانست نه"هبه": 
«فال ابوبکر: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث، ما ترکنا صدقة"
فقال علی علیه السلام:"وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ"[۷] و قال زکریا: یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ"[۸] 
فقال ابوبکر: هکذا 
فقال علی علیه السلام هذا کتاب الله ینطق.[۹] 
ترجمه: ابوبکر گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ما انبیاء ارث به جای نمی‌گذاریم و آنچه می‌گذاریم صدقه است. 
علی علیه السلام فرمود: و (به گواهی قرآن) سلیمان از داؤد (پیامبر) ارث برد و (باز به گواهی قران) زکریا در ایام پیری از خداوند فرزندی خواست و گفت: پس مرا فرزندی عطا فرما تا وارث من و وارث آل یعقوب باشد". 
ابوبکر تأیید کرد و گفت: همین است که می‌گویی. 
پس علی علیه السلام برای تحکیم استدلال خویش فرمود: این کتاب خدا است که سخن می‌گوید! (و ابوبکر ساکت شد). 
ممکن است گفته شود که ارث انبیاء در قرآن به معنی ارث در نبوت و علم و دانش است نه در مال و در جواب باید بگوییم که:

۱ـ دراین آیات «ورث» و «یرثنی» و«یرث» ظهور در همان وراثت در مال دارد نه غیر آن، وتا دلیل قطعی بر خلاف آن در دست نباشد نمی‌توان از ظهور آن دست برداشت. این لفظ در تمام قرآن (جز در آیه ۳۲ سوره فاطر)[۱۰] در باره وراثت در اموال به کار رفته است این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید برهمان معنی معروف حمل کرد. 
۲ ـ نبوت ورسالت فیض الهی است که در پی ملکات ومجاهدات نصیب انسانهای برتر می‌شود. این فیضی نیست که بی ملاک به کسی داده شود؛ قابل توریث نیست، و در صورت فقدان ملاک هرگز به کسی داده نمی‏شود، هرچند شخص فرزند پیامبر باشد. 
بطور مثال: زکریا نمی‌توانست از خداوند درخواست فرزندی کند که وارث نبوت ورسالت او باشد.مؤید این مطلب؛ قرآن کریم می‌فرماید: الله أعلم حیث یجعل رسالته.[۱۱] خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد. 
ـ حضرت زکریا از خدا درخواست فرزند کرد و خواست که وارث او را پاک وپسندیده قرار دهد. اگر مقصود، وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که: واجعله رب رضیا «او را پسندیده قرار ده»؛ زیرا چه بسا وارث مال فردی غیرسالم باشد.ولی اگر مقصود، وراثت در نبوت ورسالت باشد چنین دعایی صحیح نخواهد بود وهمانند این است که ما از خدا بخواهیم برای منطقه ای پیامبر بفرستد واو را پاک وپسندیده قرار دهد! بدیهی است که چنین دعایی در باره‏ پیامبری که از جانب خدا به مقام رسالت ونبوت خواهد رسید لغو خواهد بود. 
ـ حضرت زکریا در مقام دعا یاد آور می‌شود که «من از موالی وپسر عموهای خویش ترس دارم» وقطعا از این که نبوت و علمش را بنواعمامش به ارث ببرند هرگز نگران نبود و قاعدتا قرار نیست مقام نبوت ورسالت به افراد نااهل برسد. ناگفته پیداست که این احتمال منتفی است؛زیرا خداوند مقام رسالت ونبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمی‌کند تا او از این نظر واهمه ای داشته باشد. 
یا اینکه ترس او به سبب آن بود که پس از درگذشتش، دین وآیین او متروک شود وقوم او گرایشهای نامطلوب پیدا کنند؟یک چنین ترسی هم موضوع نداشته است؛زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمی‌سازد وپیوسته حجتهایی برای آنان برمی انگیزد وآنان را به خود رها نمی‌کند. 
علاوه بر این، اگر مقصود همین بود، در آن صورت زکریا نباید در خواست فرزند می‌کرد، بلکه کافی بود که از خداوند بخواهد برای آنان پیامبرانی برانگیزد ـ خواه از نسل او ووارث او باشند وخواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت به عهد جاهلیت نجاب بخشند؛ حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه می‌کند. 

پاسخ دو پرسش 
در باره آیه مورد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخی از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کرده‏اند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسی قرار می‌دهیم. 
الف: حضرت یحیی در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولی هرگز مالی را از او به ارث نبرد، زیرا پیش از پدر خود شهید شد. بنابراین، باید لفظ «یرثنی» را به وراثت در نبوت تفسیر کرد، نه وراثت در مال. 
پاسخ: این اعتراض در هرحال باید پاسخ داده شود؛خواه مقصود وراثت در مال باشد، خواه وراثت در نبوت. چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وی پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود.بنابراین، اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است ومخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست.اما پاسخ این است که وراثت بردن یحیی از زکریا جزو دعای او نبود، بلکه تنها دعای او این بود که خداوند به او فرزندی پاک عطا کند وهدف از درخواست فرزند این بود که وی وارث زکریا شود. خداوند دعای او را مستجاب کرد؛ هرچند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند(وراثت بردن یحیی از او) نایل نشد. 
توضیح اینکه در آیه‏های مورد بحث سه جمله آمده است: فهب لی من لدنک ولیا: فرزندی برای من عطا کن. یرثنی و یرث من آل یعقوب: از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد. واجعله رب رضیا:پروردگارا او را پسندیده قرار ده. 
از سه جمله یاد شده، اولی وسومی مورد درخواست بوده اند ومتن دعای حضرت زکریا را تشکیل می‌دهند.یعنی او از خدا می‌خواست که فرزند پسندیده ای به وی عطا کند، ولی هدف وغرض وبه اصطلاح علت غایی برای این درخواست مسئله وراثت بوده است. 
هرچند وراثت جزو دعا نبوده است، آنچه که زکریا از خدا می‌خواست جامه عمل پوشید، هرچند هدف وغرض او تأمین نشد وفرزند وی پس از او باقی نماند که مال ویا نبوت او را به ارث ببرد.[۱۲] 
سرور زنان بهشت و سرور زنان عالم و سرور زنان اهل ایمان که آیه تطهیر به عصمتش گواهی می‌دهد؛ نرفت که ادعای ارث و حق کند بلکه رفت تا از غصب ملکش به خلیفه شکایت کند اما خلیفه مسلمانان گویی که به تازگی ازولایت دیگری امده باشد و هرگز از واقعیت‌های قضیه اطلاع نداشته باشد، گفت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث، ما ترکنا صدقة"
علی باب العلم بود و وارث علم نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود اما با این حدیث عجیب و غریب روبرو نشده بود و البته در احتجاج خویش به آیات قرآن آن را رد کرد و خلیفه نتوانست به برهان قاطع امیرالمؤمنین پاسخ قانع کننده دهد اما بهر حال این حدیث جعل شده بود و اگرچه بنا بر روایاتی خلیفه دوم در دوران خلافت خویش برای مدت کوتاهی فدک را به اهل بیت نبی (صلی الله علیه و آله و سلم)[۱۳] اعاده نمود و بطلان این حدیث را با عمل خویش مردود شمرد اما برخی هنوز بدان استناد می‌کنند بنا براین لازم می‌دانیم به تجزیه و تحلیل آن بپردازیم و اصل و اساس این حدیث را مشخص نماییم: 
حدیث عایشه: قالت: واختلفوا فی میراثه فما وجدوا عند احد من ذلک علما، فقال ابو بکر: سمعت رسول الله یقول: إنا معشر الانبیاء لا نورث ما ترکنا صدقة.[۱۴] 
ترجمه: ام المؤمنین عایشه روایت کرده است که: خلیفه و فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف کردند و هیچکس چیزی در این مورد نمی‌دانست! تا این که ابوبکر گفت: من از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‌فرمود: ما جماعت انبیاء میراثی از خود به جای نمی‌گذاریم و آنچه می‌گذاریم در واقع صدقه است. 

پس از قول عایشه دانستیم که هیچ کس – حتی خود او که احادیث قبل از ولادت خویش را نیز به خاطر داشته و حوادث ذوالعشیره را که قبل از ولادتش اتفاق افتاده بود – را نیز به یاد داشته و پیرامون آن احادیث و حکایاتی دارد – چیزی نمی‌دانست تا این که پدرش – که حجة الوداع و غدیر خم را فقط ۷۰ روز از وفات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاده بود و بیعت خود و دیگران با علی را بکلی فراموش کرده بود – به یاد آورد که سالها پیش رسول الله (سلام الله علیها) چنین و چنان فرموده است؛ و آنچه مسلم است ابوبکر در نقل این حدیث تنها است[۱۵] و دیگران از خود او نقل کرده اند و تنها در یک مورد او عمر و عایشه را گواه بر صدق نقل این حدیث قرار داد در حالی که قاعده شهادت دو زن و یک مرد – که او در مورد علی (که حق همیشه با او است[۱۶] و او نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند هارون است نسبت به موسی[۱۷](علیه السلام)) و فاطمه که قرآن و منابع شیعه وسنی به عصمت و صدق گفتارش شهادت می‌دهند و ام ایمن که زنی از اهل بهشت بود،[۱۸] به مرحله اجرا گذاشت – در این مورد بطور اتم قابل اجراء است و شهادت یک زن – که دختر ابوبکر است – و یک مرد – که خود ذینفع است – هرگز قابل قبول نمی‌باشد. 
تحلیل ابن ابی الحدید سنی معتزلی: 
قال ابن ابی الحدید: المشھور انه لم یرو حدیث انتفاء الارث االا ابوبکر وحده.[۱۹] 
ترجمه: ابن ابی الحدید می‌گوید: در نزدی مورخین و محدثین مشهور است که حدیث انتفاء ارث را جز ابوبکر هیچکس نقل نکرده است. 

ابن ابی الحدید می‌گوید: «ان اکثر الروایات انه لم یرو هذا الخبر الا ابوبکر وحده و ذکر ذالک اعظم المحدثین حتی ان الفقهاء فی اصول الفقه اطبقو علی ذالک فی احتجاجاتهم فی الخبر بروایة الصحابی الواحد و قال شیخنا ابوعلی لایقبل فی روایة الا روایة اثنین کالشهادة فخالفه المتکلمون و الفقهاء کلهم و احتجوا بقبول الصحابة بروایة ابی بکر وحده (نحن معاشرالانبیاء لا نورث) و مع هذا وضعوا احادیث اسندوا فیها الی غیر ابی بکر انه روی ذالک عن الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم)»![۲۰] 
ترجمه: اکثر روایات حاکی از آن است که این خبر را به جز ابی بکر هیچکس نقل نکرده است و اکثر محدثین و حتی فقهاء و علماء اصول فقه در احتجاجات خود در زمینه اخبار و روایات این روایت را به"روایت تنها یک صحابی"تعبیر کرده اند. و استاد ما ابوعلی می‌گوید که تنها روایتی قابل قبول است که توسط دو راوی نقل شده است مانند شهادت که نیاز به دو نفر شاهد دارد. پس متکلمان و فقهاء همگی با این روایت مخالفت کرده اند و تنها به این امر احتجاج کرده اند که"این روایت را صحابه از ابوبکر قبول کرده اند"که (نحن معاشرالانبیاء لا نورث = ما جماعت انبیاء ارثی از خود به جای نمی‌گذاریم.) [اگرچه خلاف قاعده است) با این وجود احادیث دیگری وضع و جعل کرده اند و آن را به غیر ابوبکر نسبت داده و ادعا کرده اند که این حدیث از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است.![۲۱] 
ان علیا قال لابی بکر عندما ذکر ابو بکر حدیث انتفاء ارت النبی « و ورث سلیمان داؤود»[۲۲] و قال «یرثتی و یرث من آل یعقوب»[۲۳] فقال ابوبکر: هو هکذا و انت والله تعلم ما اعلم، فقال علی(علیه السلام):هذا کتاب الله ینطق، فسکتوا و انصرفوا. [۲۴] 
ترجمه: هنگامی که ابوبکر حدیث انتفاء ارث از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرد علی علیه السلام فرمود: و سلیمان از داؤود ارث برد و زکریا دعا کرد که خداوند فرزندی به وی عنایت کند تا از او و آل ابراهیم ارث ببرد. ابوبکر تصدیق کرد و گفت همان است که که می‌گویی و علی علیه السلام فرمود: این کتاب خدا است که سخن می‌گوید پس آنها (ابوبکر و یارانش) ساکت شدند و برخاستند و رفتند. 

یک اشکال عرفی: 
اگر به سیره نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم توجه کنیم درمی یابیم که هرگاه حکم مهمی را بیان می‌فرمودند این قاعده را رعایت می‌کرد که تعداد زیادی از مسلمانان مستمع سخنانش باشند و هرگز حکمی را که دارای چنین اهمیتی باشد در گوشه خانه نزد یک نفر صحابی بیان نمی‌فرمود بنا براین چگونه ممکن است که پیامبری با این سیره که خاتم النبیین است و احکامش تا روز قیامت ماندگار است، حکم استثناء خود از احکام ارث را از خداوند دریافت کرده باشد ولی آن را به مسلمانان ابلاغ نکرده باشد؟ 

احتجاج دختر رسول خدا (سلام الله علیها) با ابوبکر:

این واقعیت تاریخی خود دلیل بطلان آن حدیث است که حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها که به اعتراف قرآن معصومه است و اهل تسنن نیز به این امر ایمان دارند و اگر این حدیث درست می‌بود دختر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که بانویی زاهد بود و علاقه ای به دنیا نداشت؛ هرگز به دربار خلیفه نمی‌رفت و فدک را مطالبه نمی‌کرد ولی به اعتراف منابع حدیثی و تاریخی اهل تسنن او فدک را مطالبه کرد و عمر ابن عبدالعزیز در حین اعاده آن به فرزندان علی و فاطمه علیهماالسلام مطالبه حضرت زهراء علیهاالسلام را دلیل صدق آن سیده عالمین دانسته است.[۲۵] 
ان فاطمة بنت محمد دخلت علی ابی بکر وهو فی حشد من المهاجرین والانصار. ثم قالت: انا فاطمة بنت محمد اقول عودا علی بدء: لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ[۲۶]، فان تعزوه تجدوه ابی دون آبایکم (نساءکم)، واخ ابن عمی دون رجالکم.. ثم انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا، أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیةِ تَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِّقَوْمٍ یوقِنُونَ؟[۲۷] یابن ابی قحافة اترث اباک ولا ارث ابی؟!! لقد جیت شییا فریا[۲۸]، فدونکها مخطومة تلقاک یوم حشرک، فنعم الحکم الله، والزعیم محمد، والموعد القیامة وعند الساعة یخسر المبطلون.[۲۹] – [۳۰] 
ترجمه: فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر ابوبکر وارد شد درحالی که او در جمعیتی از مهاجرین و انصار بود و فرمود: «من فاطمه دختر محمد هستم و در ابتدا برای شما بازگو می‌کنم این فرموده الهی را که"براستی (صلی الله علیه و آله و سلم) رسولی از خود شما بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، ریوف و مهربان است!"اگر به نسب پیامبر مراجعه کنید می‌بینید که او پدر من است نه پدر پدران (زنان) و او برادر عمو زاده من (علی) است نه برادر مردان شما. و آنگاه شما اکنون گمان می‌کنید که که برای ما ارثی نیست؟. آیا شما حکم و فرمانروایی جاهلیت را می‏خواهید؟! و چه کسی بهتر از خدا، برای قومی که اهل یقین هستند، حکم می‏کند؟! ای فرزند ابی قحافه! آیا تو می‌توانی از پدرت ارث ببری و من که دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم نمی‌توانم از پدرم ارث ببرم؟ تو کار بسیار عجیب و زشتی انجام دادی! این تو این هم شترت، برگیر و ببر که در روز رستاخیز با تو ملاقات خواهد شد پس چه نیک داوری است خداوند و چه نیک دادخواهی است محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و چه نیک وعده گاهی است روز قیامت، پس در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان خواهند دید... 

ان فاطمة قالت: افعلی عمد ترکتم کتاب الله، ونبذتموه وراء ظهورکم، اذ یقول الله تبارک وتعالی (وَ وَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ[۳۱]) وقال الله عزوجل فیما قص من خبر یحیی بن زکریا فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیا * یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ[۳۲] وقال عزوجل (وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ[۳۳]) وقال (یوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیینِ[۳۴]) وقال (إِن تَرَکَ خَیرًا الْوَصِیةُ لِلْوَالِدَینِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ[۳۵]) وزعمتم ان لا حظوة ولا ارث لی من ابی، ولا رحم بیننا، افخصکم الله بآیة اخرج منها نبیه، ام تقولون اهل ملتین لا یتوارثون، او لست انا وابی من اهل ملة واحدة، ام لعلکم اعلم بخصوص القرآن وعمومه من النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) (افحکم الجاهلیة تبغون[۳۶] 
ترجمه: آیا کتاب خدا با عمدا پشت سرتان واگذاردید در حالی که خداوند می‌فرماید: «وسلیمان از داؤود ارث برد» و خداوند ضمن اشاره به قصه حضرت زکریا (علیه السلام) می‌فرماید: «پس مرا پسری عطا کن که وارث م و آل یعقوب باشد»؛ و خداوند می‌فرماید: «و خویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند». و می‌فرماید: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش می‏کند سهم پسر چون سهم دو دختر است» و فرمود: «برشما مقرر شده است که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر مالی بر جای گذارد برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت کند [این کار] حقی است بر پرهیزگاران»؛ آیا پنداشته اید که مرا بهره ای از پدرم نیست و من از او ارث نمی‌برم و پیوند خویشاوندی بین من و پدرم نیست؟ آیا خدوند آیه ای فرستاده است که شما را مخصوصا برای شما فرستاده است که پدرم را از آن قانون کلی ارث مستثنی کرده باشد؟ و یا اینکه می‌گویید اهل دو ملت از یکدیگر ارث نمی‌برند یا من و پدرم از یک ملت نیستیم!؟ یا اینکه شما خود را به عموم و خصوص قرآن از پدرم داناتر می‌دانید؟ «آیا شما حکم و فرمانروایی جاهلیت را می‏خواهید؟!».[۳۷] 

یک سؤال: اگر اهل بیت و فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌توانند پس چه کسی وارث او است؟ 
اگر حدیث (لانورث) صحیح است پس باید توجه داشت که استثنایی در آن نیست و بروایت عایشه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نماینده ای نزد ابوبکر فرستاد و از سهم ارث خویش – از آنچه که خداوند در مدینه و فدک به پیامبرش برگردانده بود و باقیمانده خمس خیبر - را مطالبه کرد؛ و ابوبکر گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است که «ما انبیاء ارثی از خود به جای نمی‌گذاریم و ترکه ما صدقه است»؛ و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مانند هر مسلمانی، که از بیت المال سهمی دارد، می‌توانند سهمی داشته باشند و بدینسان ابوبکر از دادن مطالبات دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بطور کلی امتناع ورزید.[۳۸] اما کلیت این روایت ساختگی توسط خود ابوبکر نقض شد: 

استثناء ار انتفاء ارث یا استثناء در حدیث ساختگی: 
در شرح نهج البلاغه و بلاغات النساء روایتی با این عنوان نقل شده است: «استثناء من نفی ارث النبی و توریثه تحقیقا للعدالة و رحمة باهل البیت الکرام» 
استثناء در نفی ارث نبی(صلی الله علیه و آله و سلم) برای اثبات عدالت و رحمت نسبت به اهل بیت کرام!! 
فقد تفضل ابوبکر لقد دفعت ألة رسول الله و دابته و حذاه الی علی و ما سوی ذالک ینطبق علیه الحدیث.[۳۹] 
ترجمه: «پس ابوبکر گفت: من شمشیر، استر و کفش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به علی تحویل دادم ولی برسایر چیزها حدیث منطبق است!!. 
این درحالی است که اگر حدیث ابوبکر صحیح بوده باشد او حق این کار را نداشته زیرا در آنصورت همه افراد امت در همه این اشیاء سهم داشتند و علی علیه السلام با مقام عصمت خویش این اشیاء را نمی‌پذیرفت ولی هرعاقلی می‌تواند بی ارزش بودن این حدیث را درک کند و بداند که رسول الله هرگز چنین چیزی نفرموده و از سوی دیگر ابوبکر اگر می‌خواست تفضلی به اهل بیت رسول الله نماید می‌توانست اشیاء گرانبهاتری از را نیز مستثنی کند و به آنان تحویل دهد ولی اگر این کار را می‌کرد یکی از اهداف مهم غصب – که همانا سلب قدرت مالی از اهل بیت و علی علیهم السلام بود – حاصل نمی‌شد اهل بیت اطهار علیهم السلام از ثروت بیشتری بهره مند می‌شدند و از سوی دیگر سقیفه نیز زیر سوال می‌رفت و مسلمانان که از ترس دستگاه خلافت دم فرو بسته بودند ممکن بود لب به سخن بگشایند و رشته‌های اهل سقیقه را پنبه کنند. اگرچه انتقال سواری و شمشیر رسول خدا خود از نشانه‌های انتقال حکومت به علی است که ابوبکر و دارو دسته او از این نکته باریک بی اطلاع بودند!. و مهمتر این که کسی که با جعل حدیث حق مسلم قرآنی و اسلامی و عرفی و شرعی اهل بیت را – مصداق آیات و روایات کثیری هستند و حدیث ثقلین[۴۰ در باره ایشان وارد شده و همراهی و تبعیت از آنها ضامن فلاح و رستگاری است – غصب می‌کند چگونه می‌تواند تفضلی به ایشان بنماید و منت و احسانی بکند؟ و چیزهایی را به علی علیه السلام بازگرداند که دردی را از خلیفه و دستیارانش دوا نمی‌کرد. البته خلیفه به این استثناء کوچک بسنده نکرد بلکه استثنایات دیگری نیز قایل شد! 

این حدیث با آیات قرآن مغایرت دارد: 
بیشتر احکام ارث در قرآن به صراحت بیان شده است و از ظواهر آیات مستفاد می‌شود بنا بر این اجتهاد در برابر آن گنجایشی نیست. 
ما در اینجا دو دسته آیات را مورد استناد قرار می‌دهیم دسته اول آیات بیانگر احکام عمومی ارث را شامل می‌شوند که هیچ کسی از آن مستثنی نشده است: 
۱- لِّلرِّجَالِ نَصیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَّفْرُوضًا[۴۱] 
برای مردان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان [آنان] بر جای گذاشته‏اند سهمی است و برای زنان [نیز] از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان [آنان] بر جای گذاشته‏اند سهمی [خواهد بود] خواه آن [مال] کم باشد یا زیاد نصیب هر کس مفروض شده است. 
۲- یوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیینِ[۴۲] 
خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش می‏کند سهم پسر چون سهم دو دختر است. 
این دو آیه دلالت دارد بر این که هرکس که از دنیا برود ورثه از او ارث می‌برند. خداوند بعد از بیان احکام ارث می‌فرماید: 
تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ[۴۳] 
اینها احکام الهی است و هر کس از خدا و پیامبر او اطاعت کند وی را به باغهایی درآورد که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آن جاودانه‏اند و این همان کامیابی بزرگ است. 
خداوند در ادامه این آیه متجاوزین به حدود الهی را تهدید می‌کند و می‌فرماید: 
وَمَن یعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیتَعَدَّ حُدُودَهُ یدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِینٌ[۴۴] 
و هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانی کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید وی را در آتشی درآورد که همواره در آن خواهد بود و برای او عذابی خفت‏آور است. 

حضرت فاطمه سلام الله علیها در سخنانی خطاب به ابوبکر فرموده اند که «افخصکم الله بآیة اخرج منها نبیه...»[۴۵] آیا خداوند ارث را به شما اختصاص دادو نبی خود را از آن بیرون ساخت؟ و براساس این فرمایش دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در تمام قرآن هیچ آیه ای وجود ندارد که نبی اکرم و سایر انبیاء (علیهم السلام) از این حکم مستثنی شده باشند. پس هیچ مخصصی وجود ندارد بنابراین انبیاء مانند عامه مردم ارث می‌گذارند و فرزندانشان مانند فرزندان سایر مردم از ایشان ارث می‌برند.[۴۶] 
دسته دوم آیات قرآن که بطلان روایت را ثابت می‌کند آیاتی است که قبل از این ذکر گردید و در اینجا نیز بدان اشاره می‌کنیم: 
خداوند در آیه ۱۶ سوره نمل فرمود: و سلیمان وارث داؤود شد و در آیه ۵ سوره مریم فرمود که زکریا در بارگاه پروردگارش عرض کرد: من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم (که مبادا حق پاسداری از دین و آیین تو را رعایت نکنند) و (ازطرفی) همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزدخود جانشینی به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد.... 
ر این آیات تصریح شده است که از انبیاء در علم و مال دنیا ارث برده می‌شود.[۴۷] 

در آیات قرآن و روایات نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ مخصصی برای این دیده نشده است و بعد از دلالت این دو دسته آیات شریفه این سؤال پیش می‌آید که با وجود تصریحات این آیات و وعده بهشت برای عاملان به احکام ارث و تهدید به عذاب کسانیکه این حدود الهی را نادیده بگیرند، آیا می‌توان به حدیث خلیفه اول استناد کرد؟[۴۸] حدیثی که از نظر لغت و قواعد نحو نیز دارای اشکالات غیرقابل اغماضی است؟ ما در پایان این مطلب به اشکالات نحوی روایت نیز اشاره خواهیم کرد. 
و آنگاه عمر در دوران خلافت خویش بخشی از اموال رسول الله را به علی و عباس بازگرداند اما فدک و خیبر را بازنگرداند.[۴۹] و بازگرداندن این اموال از سوی عمر خودنشانه بطلان این روایت است. گذشته از این ابوبکر نیز استثنایی در اجرای آنچه که حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نامیده بود قایل شده است که نشان می‌دهد که حدیصی درکار نبوه است. 

جز فدک سایر اموال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دست نخورده ماند!
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم غیر از فدک ترکه دیگری هم داشت،ولی فشار خلیفه اول در مجموع ترکه پیامبر بر فدک بود. از جمله اموال باقی مانده از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خانه‏های زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقی ماند وخلیفه متعرض حال آنان نشدوهرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه‏ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خود پیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است.
ابوبکر، نه تنها این تحقیقات را انجام نداد، بلکه برای دفن جنازه خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دختر خود عایشه اجازه گرفت، زیرا دختر خود را وارث پیامبر می‏دانست! ونه تنها خانه‏های زنان پیامبر را مصادره نکرد، و ابن ابی الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت می‏شود که می‏خواهد توجیهی برای آن از خود بتراشد، ولی توجیه وی به اندازه ای سست وبی پایه است که شایستگی نقل ونقد را ندارد.[۵۰] 

عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) باز می‌گرداند: 
وقتی عمربن عبدالعزیزبه خلافت رسید[۵۱] گفت همه مظالم و اموالی که بغیرحق از صاحبانش گرفته شده باز می‌گردانم و به کارگزاران مدینه نوشت که فدک را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) رد کنند.[۵۲] وی به والی مدینه عمرو بن حزم کتبا فرمان داد تا آن ملک را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) تحویل دهد اما والی در پاسخ عمر نوشت: فرزندان فاطمه با آل عثمان و خانوده‌های دیگر وصلت کرده و صاحب اولاد و فرزندان گردیده اند باید که فدک را به چه کسی تحویل و تسلیم نمایم؟ خلیفه در جواب او نوشت: اما بعد من اگر به دستور داده بودم که گاو ماده ذبح نمایی بی شک می‌پرسیدی که این گاو چه رنگی باشد؟ از این ایرادهای بنی اسراییلی و گفتگوهای بی معنی دست بردار و به مجرد آن که نوشته من به تو رسید، بیدرنگ فدک را درمیان فرزندان فاطمه از علی تقسیم نما. و اینگونه بود که فدک بعد از سالها در اختیار صاحبان اصلی آن قرار گرفت. 

عمال و کارگزاران به او اعتراض کردند و گفتند: تو با این کار ابوبکر و عمر را زیر سؤال بردی در حقیقت به آنها نسبت ظلم دادی و ثابت کردی که آنها فدک را غصب کرده اند.[۵۳] عمر بن عبدالعزیز در جواب گفت: من و شما می‌دانیم که «فدک» در دست فاطمه علیهاالسلام بوده است و پس از آن که از او گرفتند آن را مطالبه کرده است. فاطمه علیهاالسلام کسی نیست که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت دروغ بدهد در حالی که علی علیه السلام و ام ایمن و ام سلمه رضی الله عنهما را نیز به عنوان شاهد داشت. در نزد من فاطمه علیهاالسلام راستگو است و ادعایش مقبول است اگرچه دلیل هم اقامه نمی‌کرد چرا که او بزرگ زنان اهل بهشت است. من امروز فدک را به ورثه فاطمه می‌دهم و با این عمل خود را به پیامبر ص نزدیک می‌کنم و امید شفاعت از فاطمه و حسن و حسین دارم.[۵۴] 

یک توضیح: 
در روایات مربوط به استرداد فدک به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) توسط عمر بن عبدالعزیز یک نکته قابل توجه است که او نگفت"فدک را به فرزندان دختر رسول خدا «عطا» می‌کنم"بلکه گفت"همه مظالم و اموالی که بغیرحق از صاحبانش گرفته شده باز می‌گردانم"و"به کارگزاران مدینه نوشت که فدک را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) رد کنند". یعنی این که این ملکی بود که با ظلم و ستم از حضرت فاطمه گرفته شده بود و در دست دولتمردان بود تا عمربن عبدالعزیز آن را به فرزندان آن جناب مسترد کرد و ثابت شد که که فدک در دست فاطمه (سلام الله علیها) بود و غصب شد و عمر بن عبدالعزیز که به عقیده اهل سنت در زمره خلفاء راشدین می‌گنجید، آن را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) و علی (علیه السلام) اعاده کرد و در دست آنان بود تا عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت و یزید بن عبدالملک قدرت را به دست گرفت و فدک را دوباره غصب نمود.[۵۵] 

فدک در تاریخ: 
چنانکه پیشتر نیز ذکر شد، در دوران خلافت عمر، فدک به علی علیه السلام وعباس بازگردانیده شد. علی علیه السلام فرمود: از آنچه که آسمان بر آنها سایه انداخته بود تنها «فدک» در اختیار ما بود. گروهی بر آن حرص ورزیدند وگروه دیگر از آن صرف نظر کردند؛ وچه خوب حکم وداوری است خدا.[۵۶] فدک در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت. در دوران خلافت معاویه وپس از درگذشت حسن بن علی علیه السلام فدک میان سه نفر(مروان، عمرو بن عثمان، یزید بن معاویه) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماما در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد. همانطور که گفته شد عمربن عبد العزیزآن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گردانید. بعد از او یزید بن عبد الملک آن را از فرزندان فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرفت و در خاندان بنی مروان دست به دست می‏گشت، تا اینکه خلافت آنان منقرض شد. در دوران خلافت بنی عباس ابو العباس سفاح آن را به عبد الله بن حسن بن علی علیه السلام بازگردانید. منصور دوانیقی آن را بازگرفت. مهدی عباسی آن را به اولاد فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گردانید. موسی بن مهدی وبرادر او آن را پس گرفتند.تا اینکه خلافت به مأمون رسیدو او فدک را بازگردانید. وقتی متوکل خلیفه شد آن را از مالک واقعی بازگرفت.[۵۷] در حالی که اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ترکه او حدیث مسلمی بود، فدک هرگز چنین سرنوشتی پیدا نمی‌کرد. 
مسئله فدک همواره یک مسئله سیاسی بود هرچند نقش اقتصادی آن نیز مورد توجه بوده است لذا هر کس که روی کار آمد به اقتضای شرایط سیاسی آن روز در مورد آن تصمیم گرفت و یا آن را به صاحبانش بازگرداند و یا آن را از آنان بازستاند و بدینصورت فدک در طول تاریخ همواره با تحولات روبرو بوده است.[۵۸] 
اکنون کوتاه می‌آییم و فرض می‌کنیم که حدیث ابوبکر صحیح است و آنگاه به تجزیه و تحلیل آن می‌پردازیم: 

معنی و تفسیرحدیث انا لانورث ما ترکناه صدقة 
دراینجا اشکالات نحوی و ساختاری حدیث را بررسی می‌کنیم و ثابت می‌کنیم که این حدیث اگر صحیح هم باشد منافاتی با ارث گذاشتن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)ندارد: 
برای آن که معنی نوع دوم حدیث روشن شود باید به معانی سه گانه آن اشاره کنیم: 

اول: بنا براین حدیث بازمانده به ارث نمی‌رسد یعنی آنچه تا زمان وفات متوفی در ملکیت او است به خاندان اور منتقل نمی‌شود بلکه عنوان صدقه به خود می‌گیرد. 
دوم: آنچه متوفی در زمان حیات خود به صدقه بخشیده یا به جهات معینی وقف کرده است به ارث نمی‌رسد و بهان صورت باقی خواهد ماند و وارثات به غیر از صدقات تنهااموالی را به ارث می‌برند که در هنگام وفات متوفی در تملک او بوده باشد. 
سوم: هیچگونه مالی نمی‌تواند به عنوان دارایی در دست شخص باشد که به میراث بگذارد و هرچه پس از او باقی می‌ماند از صدقات و اوقاف است. 

اگر کاملا به اختلاف این معانی توجه کرده باشین درمی یابیم که عبادرت جدیث کاملا واضح نیست و بی نیاز از ازز بحث نمی‌باشد بلکه هر سه تعبیر را می‌توان از آن استنباط کرد. در این عبارت قسمت دوم - ما ترکناه صدقه یا ما ترکنا صدقه خود می‌تواند وجود مستقلی مرکب از مبتدا و خبر باشد و نیز ممکن است تکمله ای برای جمله «لانورث» دانسته شود. در صورت اول معانی اول و سوم برای آن صادق است چون جمله ما ترکنا یا ما ترکناه صدقه می‌رسناده که مال بازمانده از میت به وابستگان او منتقل نمی‌شود و بعد از او بصورت صدقه در می‌آید و احیانا معنی سومی نیز از آن دانسته می‌شود یعنی تمام اموال بازمانده صدقه است و مکیت نمی‌توانسته است مالک چیزی باشد که به ارث بگذارد چنانکه انسان اشاره می‌کند به کمال خود و می‌گوید: من مالک این اموال نیستم و آنها صدقاتی است که من نگهدار آنم و اگر فرض براین باشد که حدیث از معنی واحدی برخوردار است، معنی دوم از آن مستفاد می‌شود یعنی آنچه را میت در طول حیات خویش به صدقه داده است برخلا سایر اموالش به ارث نمی‌رسد. موصول در این مورد در نقش و مقام مفعول است و نه مبتداء و چون حدیث به این ترتیب خوانده شود از آن همان معنایی فهمیده می‌شود که اگر عبارت ان معکوس گردیده و به این صورت در آید: «و ما ترکناه صدقه»، همانطور که بنا بر مفاد جمله اخیر، صدقات به ارث نمی‌رسد و نه این که هرنوع ترکه صدقه است. صحیح چنین است که آن معنی از خود حدیث و به ترتیب مأثور آن نیز اراده شود. 
پس اگر قبول کنیم که این حدیث وجود داشته و ابوبکر آن را واقعا از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده باید بگوییم که حدیث مذکور بر عدم انتقال صدقات به ورثه دلالت دارد و نه بر نفی تشریع ارث. 
برای حق شناسی از سیبویه – نحوی بزرگ – واجب است به اشاره بگوییم که اینجا کلمه صدقه به فرض استقلال معنوی در – ماترکنا صدقه – مرفوع است و بنا برفرض دوم – انا لانورث ما ترکناه صدقه – باید منصوب خوانده شود و روشن است نشانه اعراب، در لفظ عادی در حرف آخر جمله، ظاهر نمی‌شود زیرا برای وقف کردن آن را ساکن می‌خوانند. 

به هر صورت چنانکه گذشت، حدیث مذکور معانی مختلفی دارد. اگر بگوییم که تفسیر حدیث به این که اموال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از رجلت آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) عنوان صدقه به خود می‌گیرد ترجیحی بر دو معنی دیگر ندارد و روشن خواهیم کرد که معنی دوم – از مال بازمانده آنچه صدقه است به ارث نمی‌رسد – قابل قبول تر است. 
اگر در ضمیر جمع (نون) و معنی مترتب بر آن، چنان که باید دقت کنیم درمی یابیم که استعمال ضمیر جمع بوسیله پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد تنهایی شخص با کرامت خود، صحیح نیست مگر این که استعمال مجازی دانسته شود. بعلاوه از تواضعی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در قول و فعل خود داشت سخنی به این سبک به تمام معنی بعید، و تمام ظواهر و قراین حامی از این است که نون جمع برای ابلاغ معنی جمع به کار رفته و حکم حدیث در باب جمع است و مختص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست اما بهترین تعبیر این است کخ اتین جمع را جماعت مسلمین بدانیم و نه جماعت انبیاء زیرا حدیث مذکور مقترن به قرینه و مسبوق به عهدی نیست که به انبیاء اشاره کند. 
اگر معترض بگوید که حدیث در حین صدور از زبان مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همراه با قرینه و مسبوق به عهد بوده و به جمع انبیاء اطلاق شده است؛ باید به او بگوییم که اگر چنین باشد باید بپذیریم که خلیفه بخشی از حدیث را حذف کرده در حالی که راوی حدیث باید تمام آنچه که به حدیث مربوط می‌شود و در تفسیر و شرح آن مفید باشد، نقل نماید و اگر او بخشی از حدیث را که به تفسیر آن کمک می‌کند، حذف کرده باشد این بدان معنی خواهد بود که آن بخش از حدیث که توسط او حذف گردیده به ضرر خلیفه بوده بنا براین آن را مسکوت گذاشته است و در غیر اینصورت شکل واقعی حدیث همان است که خلیفه بی کم و زیاد بیان کرده است [و ما معنی آن را توضیح دادیم و منافاتی با ارث بردن فاطمه سلام الله علیها از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ندارد و تنها صدقات است که به ارث برده نمی‌شود.] 
اکنون می‌بینیم که مرجع ضمیر جمع - در صیغه لانورث که صیغه متکلم مع الغیر است؛ - چه کسانی هستند – [زیرا به دلایلی که بیان شد، این ضمیر جمع به انبیاء برنمی گردد و قرار نیست قاعده ای برای انبیاءی بیان شود که زمانشان بسرآمده است؛] بنا براین تنها مرجع [که باقی می‌ماند] جماعت مسلمانان است که در وقت صدور حدیث در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و یا حی و زنده بودند و حضور داشتند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وظیفه هدایتشان را برعهده داشت؛ همانند آن که یک عالم برای دوستان حاضر خود سخن می‌گوید و بدون آن که قبلا ذکری از علماء به میان آمده باشد، ضمیر جمع را به کار می‌برد و از این ضمیر جمع تنها و دوستان حاضر او فهمیده می‌شود، نه تمام کسانی که در حلقه علمایند، و چنانچه منظور وی گروهی غیر از جماعت حاضر باشد، سخن او نارسا و مبهم و به صورت لغز و معما بیان شده است. نشانه صحت این فرض حکمی است که این حدیث برای مسلمانان – یعنی کسانی که این ضمیر به آنها برمی گردد – بیان و اثبات می‌کند. حالا آیا درست که بگوییم این حدیث میراث گذاشتن مسلمانان را نفی می‌کند؟ یا بهع حکم آن اموال هر مسلمانی صدقه است و به تعلق ندارد؟ حاشا که چنین باشد زیرا این معنی [با صریح قرآن منافات تام دارد و] با ضروریات قوانین اسلامی سازگار نیست زیرا هر مسلمانی بنا به احکام قرآنی می‌تواند به انحاء مختلف مالک اموالی باشد و بنا به وصیت بخشی از آن را برای صرف در اموری یا ادای دینی تخصیص دهد و بقیه را ارث بگذارد. 

اکنون [می بینیم که برفرض صحت این حدیث قسمت «نحن معاشر الانبیاء» بعدا به آن اضافه شده و موضوع به انبیاء سلف ارتباط نداشته و] شما هم با این نظر ما موافقید که معنی حدیث این است که صدقه به ارث نمی‌رسد و این معنی امر عامی است که منحصر به صدقه خاصی نیست و تمام انواع آن را در بر می‌گیرد...[۵۹] 

غرابت در متن: 
ابوبکر الجوهری در کتاب السقیفه علاوه بررسی موضوعات مربوط به سقیفه و آنچه که به دنبال آن جهان اسلام شاهد آن بود، به این موضوع به صراحت می‌گوید که متن این روایت غرابت دارد و با قواعد بلاغت سازگار نیست. [۶۰] 
اکنون ثابت شده است که این حدیث تنها از خود ابوبکر نقل شده و راوی دیگری ندارد و علماء و فقهاء سنی نیز آن را قابل استناد ندانسته و اعتراف دارند که نمی‌توان براساس آن حکم و فتوا دهند؛ و این که این حدیث با نصوص قرآنی منافات دارد؛ مطالبه دو معصوم یعنی علی و فاطمه سلام الله علیهما نشانگر بی اعتباری این حدیث است؛ خود ابوبکر در آن استثناء قایل شده و برخی اشیاء را به علی علیه السلام واگذاشته و منازل همسران حضرت را در اختیار آنان باقی گذاشده و خود در خانه عایشه دفن شده و آن را ارث او انگاشته؛ این حدیث اگر هم صحیح باشد مشکلات ادبی و نحوی دارد و بر ارث انبیاء اطلاق نمی‌شود بلکه صدقات را از ارث مستثنی می‌کند؛ عمر مقداری از ترکه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را به علی و عباس تحویل داده و عمر ابن عبدالعزیز فدک را با استناد به مطالبه حضرت فاطمه سلام الله علیها به فرزندان علی و فاطمه برگردانده، موضوع فدک در تاریخ همواره مورد اختلاف بوده و چندین بار جابجا شده و چندین بار نیز به فرزندان علی و فاطمه سلام الله علیهما بازگردانده شد و هیچگاه نظر عموم موافق ابوبکر نبوده است؛ بنا براین می‌توان نتیجه گرفت که این حدیث در واقع عنوان افسانه ای پریشان است که برای توجیه غصب فدک و سلب قدرت اقتصادی از اهل بیت علیهم السلام ترسیم شده و اعتماد به این حدیث استمرار ستمی است که بر تنها بازمانده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رواداشته شد و ادامه نقض دستور پروردگار است که فرمود: 

قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی[۶۱] 
بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی‌کنم جز دوست‏داشتن نزدیکانم (اهل بیتم). 

اکنون ثابت شده است که این اولین ظلمی بود که چند روز بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بر تارک تاریخ ثبت شد و اولین اقدامی بود که آیه فوق را نقض نمود و ثابت کرد که چه زود دوستان ظاهری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توصیه‌هایش را فراموش کردند و کینه دیرینه خود را از او و اهل بیت او به نمایش گذاشتند. 
خلاصه این که فدک از زهرا ـ علیها السلام ـ گرفته شد وآن حضرت چشم از این جهان بربست در حالی که بر خلیفه خشمگین بود و خشم او نشان از جعلی بودن این حدیث دارد. خشم حضرت فاطمه چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد و برای اثبات آن روایاتی اشاره می‌کنیم: 

روایت بخاری: 
فلقد روی البخاری بسنده عن ابن شهاب عن عروة عن عایشة ان فاطمة بنت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) ارسلت الی ابی بکر تسأله میراثها من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مما افاءالله علیه بالمدینة و فدک و مابقی من خمس خیبر فقال ابوبکر: ان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: لا نورث ما ترکناه صدقة، انما یأکل آل محمد فی هذا المال و انی والله لا اغیر شییا من صدقة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و لاعملن فیها بما عمل به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم). فابی ابوبکر ان یدفع الی فاطمة منها شییا فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذالک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت و عاشت فاطمة (سلام الله علیها) بعد النبی(صلی الله علیه وآله و سلم)ستة اشهر فلما توفیت دفنها زوجهاعلی(علیه السلام) لیلا و لم یؤذن بها ابابکر و صلی علیها.[۶۲] 
بخاری با سند خود از شهاب از عروة از عایشه روایت می‌کند که: فاطمه بنت رسول اللہ (صلی الله علیه و آله و سلم) نماینده خود را نزد ابوبکر فرستاد و از او خواست که سهم الارث خود از از فیء مدینه و فدک و باقیمانده خمس خیبر را مطالبه نمود. پس ابوبکر گفت که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که ما چیزی از خود به ارث نمی‌گذاریم و آنچه که می‌گذاریم صدقه است [البته همانگونه که توضیح داده شد معنی واقعی جمله این است که ما صدقات را به ارث نمی‌گذاریم] و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز [مانند سایر مسلمانان] فقط سهمی از این اموال را می‌توانند مورد استفاده قرار دهند. و به خدا سوگند که من در صدقات رسول خدا هیچ تغییری نخواهم داد و آن را به حال خود خواهم گذاشت و نسبت به آن همانگونه عمل خواهم کرد که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل می‌کرد. پس ابوبکر از پرداخت مطالبات فاطمه (سلام الله علیها) بطور کامل امتناع ورزید و از همین روی فاطمه (سلام الله علیها) بر ابوبکر خشمگین شد و از قطع رابطه کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت تا از دنیا رفت و فاطمه (سلام الله علیها) تا شش ماه بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زنده ماند و هنگامی که از دنیا رفت همسرش علی علیه السلام او را در تاریکی شب به خاک سپرد و و به ابوبکر اطاع نداد و خود بر او نماز گزارد. 

روایت ابن قتیبه: 
عمر به ابوبکر گفت:برویم نزد فاطمه، زیرا ما او را خشمگین کردیم. آنان به در خانه زهرا آمدند واذن ورود خواستند.وی اجازه ورود نداد. تا آنکه با وساطت علی (علیه السلام) وارد خانه شدند ولی زهرا روی از آن دو برتافت وپاسخ سلامشان را نداد. پس از دلجویی از دخت پیامبر وذکر اینکه چرا فدک را به او نداده‏اند، فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ارأیتکما ان حدثتکما حدیثا عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تعرفانه و تعملان به؟ قالا نعم، فقالت نشدتکما الله الم تسمعا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: رضاء فاطمة من رضایی و سخط فاطمة من سخطی فمن احب فاطمة ابنتی فقد احبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی؟ قالا نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقالت: انی اُشهِدُاللهَ و ملایکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لین لقیت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) لاشکونکما... 
آیا اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیثی فرموده باشد و شما دو نفر آن را شنیده باشید آیا حاضرید شهادت دهید که آن را شنیده اید؟ 
گفتند: آری 
فرمود: شما را به خدا سوگند می‏دهم، آیا از پیامبر نشنیده‏اید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من وخشم او خشم من است؛ هرکس دوستدار فاطمه باشد دوستدار من است و هرکس دخترم فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هرکس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است؟ 
گفتند: آری، شنیده ایم. 
پس: فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: من خدا وفرشتگان را گواه می‏گیرم که شما مرا خشمگین کردید ومرا راضی نساختید، واگر با پیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت می‏کنم. 
ابوبکر گفت: انا عایذ بالله من سخطه و سخطک یا فاطمة = من خشم رسول الله و خشم تو – ای فاطمه – به خدا پناه می‌برم. و آنگاه به شدت گریست وسخنان فاطمه سلام الله قدری در او اثر گذاشت که نزدیک بود قالب تهی کند و حضرت فاطمه فرمود: لَاَدعُوَنَّ الله علیک عند کل صلاة اُصَلّیها 
به خدا سوگند من در هر نمازم ترا نفرین خواهم کرد... 
ابن قتیبه می‌نویسد که ابوبکر آن گاه از خانه فاطمه (سلام الله علیها) بیرون آمد و مردم دور او جمع شدند و پرسیدند: چرا چنین پریشانی؟ گفت: ایهاالناس اقیلونی یبیت کل رجل منکم معانقا بحلیلته مسرورا باهله و ترکتمونی فی ما انا فیه، لاحاجة لی فی بیعتکم. 

مرا به خودم واگذارید که هر یک از شما مردم همه شب با همسرانتان سرگرم خوشی‌های خود هستید و مرا به این گرفتاری دچار کرده اید من به بیعت شما احتیاجی ندارم بیایید و بیعت خود را پس بگیرید و مرا از مقام خلافت عزل کنید. 
ابن قتیبه می‌نویسد: فغضبت فاطمة من ابوبکر و هجرته حتی توفیت..[۶۳] 
محدثان اسلامی، به اتفاق، این حدیث را از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده‏اند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی».[۶۴] 
فاطمه پاره تن من است.هرکس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است. 
فسلام الله علیها یوم ولدت و یوم استشهدت و یوم تبعث حیا.



منابع و مستندات: 
(۱) سوره اسراء آیه ۲۶. 
(۲) مسند ابی یعلی ج۲ ص۵۳۴ 
[۷] - سوره نمل آیت ۱۶ 
[۸] - سوره مریم آیت ۶ 
[۹] - الطبقات الکبری – ابن سعد – ج۲ ص۳۱۵ 
[۱۰] - ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ 
سپس این کتاب را به آن بندگان خود که [آنان را] برگزیده بودیم به میراث دادیم پس برخی از آنان بر خود ستمکارند و برخی از ایشان میانه‏رو و برخی از آنان در کارهای نیک به فرمان خدا پیشگامند و این خود توفیق بزرگ است 
[۱۱] - انعام آیه ۱۲۴. 
[۱۲] - برخی از قراء «یرثنی» را مجزوم خوانده، آن را جواب یا اصطلاحا جزای «هب» (که صیغه امر است) گرفته اند؛ یعنی «إن تهب ولیا یرثنی» ـ اگر فرزندی عطا کنی وارث من می‏شود. 
[۱۳] - اهل بیت سفینه نوح برای امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیث سفینة: ابن عباس میگوید: پیغمبر فرمود: مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و هوی = مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف نمود غرق گشت. 
(ذخایر العقبی ص ۲۰ - الصواعق المحرقه تأ لیف ابن حجر ط قاهره ص ۱۵۰ و ۸۴.تاریخ الخلفاء تأ لیف جلال الدین سیوطی ص ۳۰۷ کتاب نور الابصار تأ لیف شبلنجی چاپ مصر ص ۱۱۴ - بحرانی در غایة المرام ص ۲۳۷ حدیث مذکور را به یازده طریق از منابع سنی و ۷ طریق و هفت طریق شیعی نقل کرده است.) 
[۱۴] - مسند احمد ج ۶ / ۲۶۷ وطبقات ابن سعد ج ۲ / ۲۷۶. (۲) کنز العمال ج ۱۴ / ۱۳۰ ط ۲ چاپ حیدرآباد.(احادیث ام المؤمنین عایشه – للسید مرتضی العسکری – ج۲/ص ۲۰۰.) 
[۱۵] - صواعق المحرقه، ص‏.۱۹. 
[۱۶] - حدیث حق: ام سلمه میگوید: از رسول خدا شنیدم که میفرمود:علی با حق و قرآن میباشد و حق و قرآن نیز با علی خواهند بود و از هم جدا نمیشوند تا اینکه ب کوثر بر من وارد شوند. (در غایة المرام ص ۵۳۹ این مضمون به ۱۴ حدیث از اهل سنت و ۱۰ حدیث از شیعه نقل شده است.) 
[۱۷] - حدیث منزلة: سعد بن وقاص میگوید: رسول خدا به علی فرمود: آیا راضی نیستی که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی جز اینکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود؟ (البدایة و النهایه ج ۷ ص ۳۳۹ - ذخایر العقبی ص ۶۳ - فصول المهمه ص ۲۱ کفایة الطالب تأ لیف گنجی شافعی ص ۱۴۸ - ۱۵۴ – خصایص نسایی ص ۱۹ - ۲۵ صواعق المحرقه ابن حجر مکی ص ۱۷۷ - در غایة المرام ص ۱۰۹, ۱۰۰ حدیث از اهل سنت و ۷۰ حدیث از شیعه نقل است.) 
[۱۸] - ام ایمن و اسمها برکة مولاة رسول الله صلی الله علیه و آله و حاضنته کان رسول الله صلی الله ورثها من ابیه و خمسة اجمال او ارک و قطعة غنم فاعتق رسول الله ام ایمن حین تزوج خدیجة = ام ایمن که نامش برکه بود و کنیز آزاد شده رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و پرستار و نگهدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود در کودکی و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او را از پدرش به ارث برده بود همراه با پنج نفر شتر قوزک پهن و قطعه ای از گوسفند به ارث برده بود و رسول الله او را درهنگام ازدواج با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) آزاد کرد و به ازدواج عبیدبن زید از بنی الحارث بن الخزرج در آورد و از او صاحب فرزندی به نام ایمن شد که صحابی بود و در غزوه حنین به شهادت رسید. (طبقات ابن سعد ج۸ ص۲۲۳) و صاحب اعیان الشیعه می‌نویسد که ایمن عنان اسب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حنین در دست داشت و آن را رها نکرد تا به شهادت رسید. (اعیان الشیعة ج ج۲ ص۶۱) با این حساب او مادر شهید است. و باز صاحب طبقات می‌نویسد که خدیجه (سلام الله علیها) بنده ای داشت به نام زید بن حارثه که بعد از ازدواج با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشید و رسول الله او را آزاد کرد و پس از نبوتش ام ایمن را به عقد زید در آورد و از او فرزندی به نام اسامه متولد شد. زید در جنگ موته در کنار جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید بنا بر این او همسر شهید هم می‌باشد. 
ابن اثیر الجزری می‌نویسد: او ایمن مولاة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و حاضنته و هی حبشیة و اسلمت قدیما اول الاسلام و هاجرت الی حبشة ثم الی المدینة و بایعت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) = ام ایمن آزاده شده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پرستار و نگهدار او بود و اهل حبشه بود واز اولین کسانی بود که به اسلام گروید و به حبشه و آنگاه به مدینه هجرت کرد و با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کرد. (اسدالغابة ابن اثیر) واقدی می‌گوید: او کنیز عبدالله بن عبدالمطلب بود و به عنوان ارث به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم رسید و به قولی کنیز آمنه مادر گرامی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود و بعد از وفات او سرپرستی و پرستاری رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را برعهده گرفت از این روی رسول الله می‌فرمود: ام ایمن امّی بعد امّی = ام ایمن مادر من است بعد از آن که مادرم را از دست دادم. ابن سعد در طبقات می‌نویسد: کانت ام ایمن تلطف النبی صلی الله علیه و آله و تقوم علیه = ام ایمن با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار مهربان و با ملاطفت بود و رسول الله همیشه به احترامش می‌ایستاد.(الطبقات ج۸ ص ۲۲۴) قال عبدالمطلب لام ایمن و کانت تحضن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): بارکة! لا تغغلی عن ابنی فان اهل الکتاب یزعمون ان ابنی نبی هذه الامة (سفینة البحار ج۲ - ص۷۳۶) ای ام ایمن مبادا از فرزندمن غافل شوی زیر اهل کتاب معتقدند که فرزند من پیامبر این امت است.از این رو ام ایمن بسیار مراقب و هشیار بود تا اهل کتاب بویژه یهودیان آسیبی به وی نرسانند. 
در استیعاب آمده که او دو بار هجرت کرد؛ که البته هجرت سومی هم داشته و آن هجرتی بود که بعد از شهادت حضرت زهراء (سلام الله علیها) به مکه انجام داد. در روایات هست که رسول الله صلی الله در حین هجرت به مدینه امانت و سپرده‌هایی در نزد وی داشت و به علی علیه السلام دستور داد که آن امانات را به صاحبانش بازگرداند. (فقه القرآن ج۲ ص ۶۱ و مستدرک الوسایل ج ۲ ص۵۰۴.) واقدی می‌نویسد که هنگامی که عده ای از جنگ احد فرار کردند و با ام ایمن روبرو شدند ام ایمن خاک بر سرو ورویشان پاشید و برایشان دوک اورد و گفت: شمشیرتان را بدهید و شما بنشیند مانند زنان نخ بریسید و آنگاه با گروهی از زنان به احد عزیمت کرد (المغازی ج۱ ص ۲۲۷) انس بن مالک، جیش بن عبدالله الضعانی و ابوزید مدنی از او حدیث نقل کرده اند(اعلام النساء ص۵۵۲) ابن سعد می‌نویسد: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من سرّها ان یتزوج امرأةً من اهل الجنّة فالیتزوج ام ایمن = هرکس که می‌خواهد به ازدواج با زنی از اهل بهشت خوشحال شود پس با ام ایمن ازدواج کند پس زید با او ازدواج کرد و اسامه از او متولد شد(الطبقات ج۸ ص۲۲۴) هنگامی که ابوبکر از حضرت زهراء (سلام الله علیها) شاهد خواست نزد ابوبکر آمد و قبل از شهادت در حق حضرت زهراء (سلام الله علیها) از ابوبکر و عمر به بهشتی بودن خود شهادت گرفت اما اصلا قرار نبود فدک غصب شده بازگردانده شود بنا براین شهادت علی(علیه السلام) و ام ایمن پذیرفته نشد. 
[۱۹]- (شرح نهج البلاغه ج۴ ص۸۲) 
[۲۰]- (شرح نهج البلاغه – ج۴ – ص۸۵) 
[۲۱]- (شرح نهج البلاغه ۴ ص۸۵) 
[۲۲]- (سوره نمل آیت ۱۶) 
[۲۳]- سوره مریم آیت ۶ 
[۲۴]- (کنزالعمال ج۵ ص۳۶۵، و طبقات ابن سعد ج۲ ص۳۱۵) 
[۲۵]- کشف الغمه ج۲ ص ۱۲۱. 
[۲۶]- (سورہ توبہ آیت ۱۲۸) 
[۲۷]- (المایدہ آیت ۵۰ – در اینجا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) صیغه جمع مذکر غایب را به مخاطب تبدیل کرده زیرا او در مواجهه با حکام قرار گرفته بود و مخاطبین آیه حاضر بودند. 
[۲۸]- (سورہ مریم آیت ۲۷)، توضیح این آیه نیز همان است. 
[۲۹]- اشاره است به آیه ۲۷ سور جاثیه جایی که خداوند می‌فرماید: وَیومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یوْمَیِذٍ یخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ = مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین برای خدا است و آن روز که قیامت برپا شود اهل باطل زیان می‏بینند! 
[۳۰] - (بلاغات النساء لاحمد بن ابی الطاهر البغدادی، بروایة ابن ابی الحدید مجلد ۴ صفحة ۸۹ ۸۷ وصفحة ۹۲، وبلاغات النساء صفحة ۱۲ – ۱۵) 
[۳۱] - سوره نمل آیت ۱۶ 
[۳۲] - سوره مریم آیات ۵ و ۶ 
[۳۳] - سوره انفال آیت ۷۵ 
[۳۴] - سوره نساء آیت ۱۱ 
[۳۵] - سوره بقره آیت ۱۸۰ 
[۳۶] - در اینجا به آیه ۵۰ سوره آل عمران است آنجا که می‌فرماید أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیةِ یبْغُونَ است یعنی خداوند، پروردگار من و شماست او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را)! این است راه راست! دختر رسول خدا اینجا نیز صیغه غایب را به مخاطب تبدیل کرده زیرا مخاطبین آیه حاضر بودند. 
[۳۷] - بلاغات النساء صفحة ۱۶ – 
[۳۸] - (صحیح بخاری ج۳ ص۲۵۲ کتاب المغازی باب ۱۵۵- غزوة خیبر حدیث ۷۰۴) 
[۳۹] - شرح النهج ج۴ صص ۸۷، ۸۹ و بلاغات النسا ص ۱۲ تا ۱۵ 
[۴۰] - حدیث ثقلین: زید بن ارقم از پیغمبر نقل کرده که فرمود: گویا خدا مرا بسوی خویش دعوت نموده باید اجابت کنم ولی دو چیز بزرگ و وزین را در بین شما میگذارم: کتاب خدا واهل بیتم مواظب باشید که چگونه با آنها رفتار میکنید آن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر کوثر من وارد شوند.(البدایة و النهایة ج ۵ ص ۲۰۹ - ذخایر العقبی ص ۱۶ - فصول المهمة ص ۲۲ - خصایص ص ۳۰ الصواعق المحرقه ص ۱۴۷ - در غایة المرام ۳۹ حدیث از منابع سنی و ۸۲ حدیث از منابه شیعه نقل شده است.) حدیث ثقلین از احادیث مسلم و قطعی است که بسندهای بسیار و عبارات مختلفی روایت شده و سنی و شیعه بصحتش اعتراف و اتفاق دارند.از این حدیث و امثالش چند مطلب مهم استفاده میشود:
۱ - چنانچه قرآن تا قیامت در بین مردم باقی میماند عترت پیغمبر نیز تا قیامت باقی خواهند ماند. یعنی هیچ زمانی از وجود امام و رهبر حقیقی خالی نمیگردد.
۲ - پیغمبر اسلام بوسیله این دو امانت بزرگ تمام احتیاجات علمی و دینی مسلمین را تأ مین نموده و اهل بیتش را بعنوان مرجع علم و دانش بمسلمین معرفی کرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است. 
۳ - قرآن و اهل بیت نباید از هم جدا شوند و هیچ مسلمانی حق ندارد از علوم اهل بیت اعراض کند و خودش را از تحت ارشاد و هدایت آنان بیرون نماید. 
۴ - مردم اگر از اهل بیت اطاعت کنند و با قول آنان تمسک جویند, گمراه نمیشوند و همیشه حق در نزد آنهاست. 
۵ - جمیع علوم لازم و احتیاجات دینی مردم در نزد اهل بیت موجود است و هر کس از آنها پیروی نماید در ضلالت واقع نمیشود و بسعادت حقیقی نایل میگردد. 
یعنی اهل بیت از خطا و اشتباه معصومند. 
و بواسطه همین قرینه معلوم میشود که: مراد از اهل بیت و عترت, تمام خویشان و اولاد پیغمبر نیست بلکه افراد معینی میباشند که از هر جهت علوم دین کامل باشند و خطا و عصیان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحیت رهبری داشته باشند و آنها عبارتند از علی بن ابیطالب و یازده فرزندش که یکی پس از دیگری بامامت منصوب شدند. 
چنانچه در روایات نیز بهمین معنا تفسیر شده است. 
از باب نمونه: ابن عباس میگوید: به پیغمبر اکرم گفتم: خویشان تو که دوست داشتن آنها واجب است کیانند؟ فرمود: علی و فاطمه و حسن و حسین (ینابیع المودة ص ۳۱۱) جابر میگوید: پیغمبر فرمود: خدا ذریه هر پیغمبری را در صلب خودش قرارداده ولی ذریه مرا در صلب علی قرار داد. (ینابیع المودة ص ۳۱۸). 
[۴۱] - سوره نساء آیه ۷. 
[۴۲] - سوره نساء آیه ۱۱. 
[۴۳] - سوره نساء آیه ۱۳. 
[۴۴] - سوره نساء آیه ۱۴. 
[۴۵] - بلاغات النساء صفحه ۱۶ و ۱۷. 
[۴۶] - فدک ذوالفقار فاطمه ص ۷۶. 
[۴۷] - الشافی ج۴ ص ۶۰ – ۶۵. 
[۴۸] - فدک ذوالفقار فاطمه ص ۷۷. 
[۴۹] - تاریخ مدینة المنوره ج۱ ص۲۰۷. جامع الاصول ج۱۰ ص۳۸۶. وفاء الوفاء ج۳ ص ۹۹۵. سنن الکبری ج۶ ص ۳۰۱. 
[۵۰] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج‏۱۶،ص.۲۶۱. 
[۵۱] - تاریخ طبری ج۶ ص ۴۲۶. 
[۵۲] - تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۳۰۴. وفاء الوفاء ج۳ ص ۹۹۹. 
[۵۳] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج۱۶ ص۲۷۸. 
[۵۴] - کشف الغمه ج۲ ص۱۲۱. 
[۵۵] - تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۳۰۶. 
[۵۶] - حکمت ۲۶۲ – نهج البلاغه. 
[۵۷] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج‏۱۶، صص‏۲۱۷ـ.۲۱۶. 
[۵۸] - بحث فدک و تحول آن: تفاسیر مختلف ذیل آیه ۶۲ سوره اسراء. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏۱۶، ص ۲۰۹ تا ۲۸۶. سفینة البحار ج۲ ص ۳۵۰. الطرایف ص ۳۹۱ به بعد و سایر کتابها که منبع بیشترشان شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید می‌باشد. 
[۵۹] - فدک در تاریخ – شهید آیت الله باقر الصدر – (ترجمه فارسی) صص ۱۵۴ تا ۱۵۶. 
[۶۰] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏۱۶، ص.۲۲۰. 
[۶۱] - الشوری آیه ۲۳. 
[۶۲] - صحیح بخاری ج۳ ص۲۵۲ کتاب المغازی باب ۱۵۵- غزوة خیبر حدیث ۷۰۴ ج‏۶، ص‏.۱۹۶. الطبقات الکبری ج۸ ص۲۸. این حدیث را بخاری با اختلاف اندک در"باب فضایل اصحاب النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)"،"کتاب الخمس – باب فرض الخمس"،"کتاب الفرایض ج‏۵، ص ۵". همچنین این حدیث در صحیح بخاری چاپ مدینه ج ۴ صفحه ۶۳ نیز نقل شده است. صحیح بخاری، باب فرض الخمس،. 
[۶۳] -. الامامة والسیاسة – ابن قتیبه – ج۱ ص ۱۴ و رواه ایضا البخاری فی صحیحه فی باب الفرایض بسنده عن الزهری عن عروة عن عایشة. این روایت را مسلم در صحیح خود کتاب جهاد باب کلام النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) انا لانورث – ج۳ ص۱۳۸۰ و بخاری در کتاب وجوب خمس نقل کرده اند. 
[۶۴] - برای اطلاع از مدارک این حدیث ر.ک:الغدیر، ج‏۷، صص‏۲۳۵ ـ ۲۳۲ ط نجف لازم به ذکر است که تمامی روایات کتاب الغدیر از کتب اهل سنت نقل شده است.



سایت ابنا